حكايت چهارم رد كردن فاطمه پسر بناء را به پدرش

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

در شرح قصيده ى ابى فراس حمدانى از كتاب در النظيم از احمد بن حنبل روايت كند كه هنگام طواف خانه كعبه مردى را ديدم به پيراهن كعبه آويخته (و هو يستغيث و يبكى و يتضرع) اين وقت من نزديك رفتم گفتم اى مرد تو را چه مى شود كه چنين جزع مى كنى گفت من مردى از بنايان مى باشم كه ابوجعفر منصور مرا به عمارت بغداد گماشته بود و من تو را به حديثى عجيب حديث كنم به شرط اينكه آن را مستور بدارى تا من زنده هستم من قسم ياد كردم كه با كسى نگويم گفت منصور يك شب مرا طلبيد و گفت اين شصت نفر از اولاد على بن ابى طالب بايستى همه را تا صبح در ميان ديوار بگذارى من پنجاه و نه نفر آنها را در ميان اسطوانها نهادم.
و بقى غلام لا نبات بعارضيه له ذواتيان تضربان على عجزه و رايت النور بين فى وجهه)
چون خواستم او را در ميان ديوار بگذارم ديدم پسرى است مانند قرص قمر نور از جبهه او متصاعد است و هنوز خط عارضش ندميده و دو گيسو دارد كه در دو كتف او با كمال زيبائى افشان است و همانند زن بچه مرده اشك مى ريزد و ناله مى كند به خدا قسم در آن وقت كه حال آن پسر را ديدم نزديك بود كه قلب من از هم بپاشد از آن پسر احوال پرسيدم فرمود به خدا قسم براى كشته شدن گريه نمى كنم اگر چه تلف نفس خود را طالب نيستم گريه من براى اين است كه مرا مادر پيرى هست كه جز من فرزندى ندارد يك ماه باشد كه مرا در خانه حبس كرده هرگاه اراده خواب مى نمود تا دست به گردن من نمى كرد و مرا در نزد خود به جامه ى خواب نمى برد چشمش به خواب آشنا نمى شد بايستى يك دستش در زير سر من و يك دست ديگرش روى سينه من باشد.
(و كانت لا تنام دون ان تعانقنى و ان انا قمت قامت و ان نمت نامت) معامله او با من چنين بود تا ديروز گذشته مادرم از خانه بيرون رفت من هم بعد از او از خانه بيرون آمدم مامورين خليفه مرا گرفتند و در اينجا آوردند و اكنون گريه ى من براى اين است كه مخالفت مادر خود كردم و قلب او را به لرزه آوردم و او را پريشان ساختم فعلا نمى داند كه من در كجا هستم و بر سر من چه آمده است و من از خداى مسئلت مى نمايم كه از جرم من درگذرد و به اين گناه مرا مؤاخذه نفرمايد و صبرى به مادرم عطا فرمايد و اجر جميل و ثواب جزيل به او عنايت كند من چون اين كلمات از آن پسر شنيدم خطاب به نفس خود كردم و گفتم (يا نفس ويلك ما ذا صنعت طلبا لحطام الدنيا بعذاب الاخرة) به خدا قسم اكنون براى رضاى خدا معروفى به جا مى آورم پس به نزد فرزند خود آمدم و قصه را به او گفتم (و قلت له يا نبى هل لك فى نعيم لا يفنى قال ما هو قتل اقعدك مكانه) گفتم تو را به جاى او ميان ديوار بگذارم به نحوى كه به تو اذيتى وارد نشود چون شب بشود تو را بيرون مى آورم سالما قال يا ابت افعل ما توءمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين پس من آن غلام علوى را گيسوان او را قطع كردم و با سياهى ته ديگ صورت او را اندود نمودم و لباس كهنه بچه بنايان را به او پوشانيدم و پسر خود را در ميان ديوار گذاشتم در آن وقت عمود صبح طالع گرديد و من هم از كار خود فارغ شده بودم پس آن غلام علوى را در جائى پنهان كردم گفتم در اين مكان باش تا شب كه مى شود تو را به منزل برسانم و از دو جهت قلب من بسيار مضطرب بود يكى براى اينكه اگر از اين مطلب منصور خبردار بشود مرا زنده نگذارد و يكى ديگر اگر فعلا عيال من خبر فرزند را از من بگيرد چه جواب بگويم و از اين مطلب اگر آگاه بشود كه من پسر او را در ميان ديوار گذاشته ام چه خواهد كرد اين وقت هوش از سرم رفت و بى حال افتادم و از خود خبر نداشتم تا اينكه يك مرتبه ديدم كنيز من مرا صدا مى كند و مى گويد در خانه شما را مى طلبند من برخاستم در حالى كه خوف زيادى بر من عارض شد كنيز را گفتم برو در خانه ببين كوبنده در كيست.
فقالت الجارية من بالباب قالت انا فاطمة بنت رسول الله (ص) قولى لمولاك ادفع الينا و لدنا و خذ ولدك فدخلت الجاريه نقص الكلام على فلم املك نفسى دون ان خرجت فقلت ايتها المرأة ما شأنك فقالت ايها الشيخ صنعت معروفا لله تعالى و ان الله لا يضيع اجر المحسنين سعيك قد عرفناه و معروفك قد شكرناه خذ ولدك و ادفع الينا ولدنا فاذا و الله ولدى لا يمسه الم و دفعت اليها الغلام و خرجت من ذلك الوقت تائبا الى الله ما صنعت و ان المنصور علم بهزيمتى فقبض على سائر ما املك و ارجو ان اكفى بذلك.
كنيز در خانه رفت گفت كيست كوبنده در شنيد كسى مى گويد من فاطمه دختر رسول خدا مى باشم به مولاى خود بگو بيا پسر خود را تسليم بگير و فرزند ما را به ما رد كن كنيز آمد قصه را بازگفت من به سرعت به در خانه دويدم گفتم اى زن چه مى گوئى فرمود اى شيخ عمل خيرى كردن قربة الى الله خدا اجر تو را ضايع نمى كند سعى تو را ما تقدير مى كنيم و عمل تو را تشكر مى نمائيم اينك فرزند خود را بگير و فرزند ما را به ما رد بنما به خدا قسم نگاه كردم ديدم پسرم هيچ صدمه و اذيتى نديده پس علوى را به او سپردم و پسرم را تسليم گرفتم و از آن وقت از كردهاى خود پشيمان شدم و از اعمال خود توبه كرده ام و از شهر فرار كردم منصور چون از فرار من مطلع شد اموال مرا تماما غصب كرد و اميدوارم كه خداوند كفايت حال من بنمايد (و صدوق در عيون اخبار الرضا قصه اى شبيه به اين را نقل كرده ولى هر دو قصه با هم فرق بسيار دارد و الله اعلم بالتعدد و الاتحاد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page