عمار صبور
ميثم امانى
از آغازين روزهاى رسالت تا واپسين لحظههاى شهادت، روزى نشده است كه دلسرد شده باشى. در ريگستانهاى مكه كه زير شلاقهاى آفتاب شكنجهات مىدادند، صبورىات متولد شد.
در بيابانهاى غريب كه پدر و مادرت اولين پدر و مادر شهيد اسلام شدند، مجاهدههاى تو به سن رشد رسيدند.
دستبندهاى عذاب و تازيانههاى خشم، به تو آموخت كه عزم بلند داشته باشى و تا آخرين نفسها، با باقيمانده روسياهان تاريخ بستيزى.
هر جا بوى سختى بوده است، تو بودهاى؛ هر جا تقسيم صبر و استقامت كردهاند، تو بودهاى؛ در جنگهاى پيامبر، در سختىهاى مدينه؛ حتى در رنجهاى كوفه شريك بودهاى.
ادامه نام على عليهالسلام
نام تو، خار چشم دشمنان است. عظمت تو، در اين است كه دشمنان اسلام از حضور تو به ستوه آمدهاند.
جوانى از كوچههاى باريك و خانههاى فقير مكه، برخاسته است و يك تنه در برابر برجها و قصرهاى مشركين مىايستد. ديدن تو براى آنها كه به زبون پرورى خو گرفتهاند، سخت است و نام تو، پايههاى پوشالىشان را مىلرزاند. ايمان و استقامت تو سدى است در برابر خواستههاى نابه حق و سپرى است در برابر دندانهاى تيز ظلم.
نام عمار، نام بردهاى بىاراده نيست كه سوداگران مكه، هرگونه بخواهند بگردانندش.
نام عمار، نام بندهاى آزاده است كه رهايى يافته و مىخواهد همنوعان خويش را از اسارت طاغوتها و بتهاى زمانه برهاند. نام عمار، ادامه نام على عليهالسلام است.
عمار! كدام حقيقت نهفته و كدام راز نگفته در هزار توى زندگانى عاشقانهات هست كه على بن ابى طالب، براى تو دلتنگ شده است و نداى «أين عمار» سر مىدهد؟
كدام حكمت حقيقى و كدام فلسفه راستين در سويداى قلب تو هست كه تو را گمنامانه در لابهلاى صفحات تاريخ، به سكوتى عارفانه خوانده است؟
تو در چهره پيامبر چه ديده بودى كه يك عمر بىملال، بر مدارش گرديدى؟
عهد تو با دستهاى على عليهالسلام چه بود كه هيچگاه از آن جدا نشدى و عاقبت، جان بر سر پيمان باختى؟
آرى؛ اسلام، سربازانى چنين جان شيفته دارد: «الذين قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثم استقاموا...».
روزهاى سوزان و شبهاى دراز جاهليت را خون شهيدت گواهى مىدهد.
سنگهاى بيابان، تپشهاى توحيدى قلبت را مىشنيدند و تسبيح مىگفتند.
پاهايت را به زنجير مىكشيدند؛ بىخبر از آنكه تاروپودت را ترانه رهايى آكنده بود.
تو از افقهاى پر ستاره يكتاپرستى آمده بودى؛ از سپيدهدمى نزديك كه رد قدمهاى محمد صلىاللهعليهوآله را بر سينه داشت.
خونت كه بر شنهاى داغ پاشيد، هزاران سينه سرخ، مسير آبى آسمان را به پرواز در آمدند.
رفتى، تا ريگزارهاى جاهل، روشنايى پيام آخرين فرستاده خداوند را به سجده آيند.
حماسه مقاومت
از شانههاى صبورت كه مىگويم، رشته كوههاى زمين، به سربلندىشان اميدوار مىشوند.
از چشمهاى نافذت، چگونه عبور كنم كه مؤمنترين چشماندازها را به پنجرهام كشانده است؟
تو را در وسعت اقيانوس جستوجو كردهام و يافتهام.
حماسه مقاومتت، زبانزد كوچههاى تاريخ است.
بلند باد نام شهيدت!
بلند باد نام شهيدت كه پرچمدار مكرر محمد صلىاللهعليهوآله بودى و اراده نستوهت، دلهاى طاغى و گمراه را به ستوه آورده بود! ايمانت به دور دست ملكوت، اسطورهاى فناناپذيرت مىنمود؛ آنچنانكه روايت پايدارىات گواهى مىدهد.
عمار! كوچههاى مكه، زمزمههاى مؤمنانهات را تا اين روزهاى زمين انعكاس دادهاند.
ايستادى، آنقدر كه رگهاى مسلمانت را تيغهاى كافر تاب نياوردند و خون عاشقت را بر ريگزاران كينه جارى ساختند.
اى بزرگ! كوهها حتى شكوه بديلت را تكرار نمىتوانند كرد.
_____________________________________________
پیوندها