عمار و فئه باغيه

(زمان خواندن: 8 - 15 دقیقه)

عمار و فئه باغيه  

 جعفر سبحانى
خانواده ياسر از خانواده‏هاى اصيل اسلامى است كه در آغاز اسلام همگى به دعوتپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم لبيك گفته ودر اين راه متحمل شكنجه‏هاى شديد شدند وسرانجام ياسر وهمسرش سميه جان خود را در راه آيين توحيد ودر زير شكنجه‏هاى ابوجهل وهمفكران او از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو در سايه شفاعت جوانان مكه وابراز انزجار صورى از آيين جديد نجات يافت.خداوند اين كار عمار را با آيه زير بى اشكال اعلام كرد وفرمود:
الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان .(نحل:106)
مگر آن كس كه (به گفتن سخن كفر) مجبور گردد، در حالى كه قلب او با ايمان آرام است.
وقتى داستان عمار واظهار كفر او به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود:نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ايمان است وتوحيد با گوشت وخون او عجين شده است. در اين هنگام عمار فرا رسيد، در حالى كه به شدت اشك مى‏ريخت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اشكهاى او را پاك كرد وياد آور شد كه اگر بار ديگر نيز در چنين تنگنايى قرار گرفت اظهار برائت كند. (1)
اين تنها آيه‏اى نيست كه در باره اين صحابى جانباز فرود آمده، بلكه مفسران نزول دو آيه ديگر را نيز در باره او ياد آور شده‏اند. (2) او پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه، ملازم ركاب او شد ودر تمام غزوه‏ها وبرخى از سريه‏ها شركت جست.پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، با اينكه خلافت رسمى مورد رضايت او نبود، ولى تا آنجا كه همكارى با دستگاه خلافت‏به نفع اسلام بود از يارى وهمكارى با آن دريغ نكرد.
نخستين گامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از ورود به مدينه برداشت، بناى مسجد بود.عمار در ساختن آن بيش از همه زحمت مى‏كشيد وبه تنهايى كار چند نفر را انجام مى‏داد. صداقت وتعهد او به اسلام سبب شده بود كه ديگران او را بيش از تواناييش به كار وادار كنند. روزى عمار شكايت آنان را به حضور پيامبر برد وگفت: اين گروه مرا كشتند.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن هنگام كلام تاريخى خود را گفت كه در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:
«انك لن تموت حتى تقتلك الفئة الباغية الناكبة عن الحق، يكون آخر زادك من الدنيا شربة لبن‏». (3)
تو نمى‏ميرى تا وقتى كه گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بكشد. آخرين توشه تو از دنيا جرعه‏اى شير است.
اين سخن در ميان ياران پيامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال يافت وعمار از همان روز در ميان مسلمانان مقام موقعيت‏خاصى پيدا كرد، بالاخص كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به مناسبتهايى مى‏ستود.
در نبرد صفين انتشار خبر شركت عمار در سپاه امام عليه السلام دلهاى فريب خوردگان سپاه معاويه را لرزاند وبرخى را بر آن داشت كه در اين مورد به تحقيق بپردازند.
سخنرانى عمار
عمار در هنگامى كه تصميم گرفت گام به ميدان نهد در ميان ياران امام -عليه السلام برخاست وسخن خود را چنين آغاز كرد: بندگان خدا، به نبرد قومى برخيزيد كه انتقام خون كسى را مى‏خواهند كه به خويش ستم كرد وبر خلاف كتاب خدا حكم نمود واو را گروه صالح، منكر تجاوز، آمر به معروف كشتند. ولى گروهى كه دنياى آنان در قتل او به خطر افتاد زبان به اعتراض گشودند وگفتند كه چرا او را كشتند.در پاسخ گفتيم كه به سبب كارهاى بدش كشته شد.گفتند:او كار خلافى انجام نداد! آرى، از نظر آنان، عثمان كارى بر خلاف انجام نداد. دينارها در اختيار آنان نهاد وخوردند وچريدند. آنان خواهان خون او نيستند، بلكه لذت دنيا را چشيده‏اند وآن را دوست دارند ومى‏دانند كه اگر در چنگال ما گرفتار شوند ازآن خوردنيها وچريدنيها باز خواهند ماند.
خاندان اميه در اسلام پيشگام نبوده‏اند تا از اين جهت‏شايسته فرمانروايى باشند. آنان مردم را فريفتند وناله «امام ما مظلومانه كشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حكومت وسلطنت كنند. اين حيله‏اى است كه از طريق آن به آنچه كه مى‏بينيد رسيده‏اند. اگر چنين خدعه‏اى به كار نمى‏بردند دو نفر هم با آنان بيعت نمى‏كرد وبه ياريشان برنمى‏خواست. (4)
عمار اين سخنان را گفت وبه سوى ميدان روانه شد وياران او به دنبالش به راه افتادند. وقتى خيمه عمروعاص در چشم انداز او قرار گرفت وفرياد برداشت كه:دين خود را در مقابل حكومت مصر فروختى.واى بر تو، اين نخستين بار نيست كه بر اسلام ضربه زدى. وچون چشم او به قرارگاه عبيد الله بن عمر افتاد فرياد زد:خدا تو را نابود سازد.دين خود را به دنياى دشمن خدا واسلام فروختى. وى در پاسخ گفت:نه، من قصاص خون شهيد مظلوم را مى‏خواهم.عمار گفت:دروغ مى‏گويى.به خدا سوگند، مى‏دانم كه تو هرگز خواهان رضاى خدا نيستى. تو اگر امروز كشته نشوى فردا مى‏ميرى.بنگر كه اگر خدا بندگان خود را با نيت آنان كيفر وپاداش دهد نيت تو چيست. (5)
آن گاه، در حالى كه گرداگرد او را ياران على عليه السلام گرفته بودند، گفت:خدايا تو مى‏دانى كه اگر بدانم رضاى تو در اين است كه خود را در اين دريا بيفكنم مى‏افكنم. اگر بدانم رضاى تو در اين است كه لبه شمشير را بر شكم قرار دهم وبر آن خم شوم كه از آن طرف به در آيد چنين خواهم كرد.خدايا مى‏دانم ومرا آگاه ساختى كه امروز عملى كه تو را بيش از هرچيز راضى سازد جز جهاد بااين گروه نيست، واگر مى‏دانستم كه جز اين عمل ديگرى هست آن را انجام مى‏دادم. (6)
واكنش شركت عمار در سپاه امام (ع)
شخصيت عمار وسوابق انقلابى او امرى نبود كه بر اهل شام پوشيده باشد. گفته پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در باره او عالمگير شده بود.آنچه بر مردم شام تا حدودى پوشيده بود شركت عمار در سپاه امام عليه السلام بود. وقتى خبر شركت احتمالى او در سپاه على عليه السلام به درون سپاه شام نفوذ كرد، كسانى كه تحت تاثير تبليغات مسموم معاويه قرار گرفته بودند در صدد تحقيق بر آمدند. يكى از اين افراد شخصيت معروف يمنى ذوالكلاع بود كه در بسيج كردن قبايل حميرى به سود معاويه فوق العاده مؤثر بود. اكنون نور حق بر قلب او تافته بود ومى‏خواست‏حقيقت را دريابد. لذا تصميم گرفت‏با ابونوح، يكى از سران قبيله حمير، كه در كوفه سكنى داشت ودر سپاه امام عليه السلام شركت كرده بود، تماس بگيرد. از اين جهت، ذوالكلاع خود را به صف مقدم سپاه معاويه رسانيد واز آنجا فرياد زد:
مى خواهم با ابو نوح حميرى از تيره كلاع سخن بگويم.
ابونوح با شنيدن اين فرياد جلو آمد وگفت:تو كيستى؟ خود را معرفى كن.
ذوالكلاع:من ذوالكلاعم. درخواست مى‏كنم نزد ما بيا.
ابونوح: به خدا پناه مى‏برم كه تنها به سوى شما بيايم، مگر با گروهى كه در اختيار دارم.
ذوالكلاع:تو در پناه خدا ورسول او ودر امان ذوالكلاع هستى.من مى‏خواهم در باره موضوعى با تو سخن بگويم.از اين رو،تنها از صف بيرون بيا ومن نيز تنها بيرون مى‏آيم ودر ميان دو صف با هم سخن مى‏گوييم.
هر دو از صفوف خود جدا شدند ودر ميان دو صف با هم به مذاكره پرداختند.
ذوالكلاع:من به اين جهت تو را دعوت كردم كه در گذشته (در دوران حكومت عمر بن الخطاب) از عمروعاص حديثى شنيده‏ام.
ابونوح:آن حديث چيست؟
ذوالكلاع:عمروعاص گفت كه رسول خدا فرمود: اهل شام واهل عراق با هم روبرو مى‏شوند، حق وپيشواى هدايت در يك طرف است وعمار نيز با آن طرف خواهد بود.
ابونوح: به خدا سوگند كه عمار با ماست.
ذوالكلاع:آيا در جنگ با ما كاملا مصمم است؟
ابونوح:بلى، سوگند به خداى كعبه كه او در نبرد با شما از من مصممتر است. و اراده شخص من اين است كه‏اى كاش همه شما يك نفر بوديد وهمه را سر مى‏بريدم وپيش از همه از تو آغاز مى‏كردم، در حالى كه تو فرزند عموى من هستى.
ذوالكلاع:چرا چنين آرزويى دارى، در حالى كه من پيوند خويشاوندى را قطع نكرده‏ام وتو را از اقوام نزديك خود مى‏دانم ودوست ندارم تو را بكشم.
ابونوح: خدا در پرتو اسلام يك رشته از پيوندها را بريده وافراد از هم گسسته را به هم پيوند داده است. تو وياران تو پيوند معنوى خود را با ما گسسته‏ايد. ما بر حق وشما بر باطل هستيد، به گواه اينكه سران كفر واحزاب را يارى مى‏كنيد.
ذوالكلاع:آيا آماده‏اى كه با هم به درون صفوف شام برويم؟من به تو امان مى‏دهم كه در اين راه نه كشته شوى ونه چيزى از تو گرفته شود ونه ملزم به بيعت گردى، بلكه هدف اين است كه عمروعاص را از وجود عمار در سپاه على آگاه سازى، شايد خدا ميان دو لشكر صلح وآرامش پديد آورد.
ابونوح: من از مكر تو وياران تو مى‏ترسم.
ذوالكلاع:من ضامن گفتار خود هستم.
ابونوح رو به آسمان كرد وگفت:خدايا تو مى‏دانى كه ذوالكلاع چه امانى به من داد.تو از آنچه در دل من است آگاه هستى; مرا حفظ كن. اين را گفت وبا ذوالكلاع به سوى سپاه معاويه گام برداشت. وقتى به مقرعمروعاص ومعاويه نزديك شد مشاهده كرد كه هر دو مردم را به جنگ تحريك مى‏كنند.
ذوالكلاع رو به عمروعاص كرد وگفت:آيا مايلى با مردى خردمند وراستگو در باره‏عمار ياسر مذاكره كنى؟
عمروعاص:آن شخص كيست؟
ذوالكلاع اشاره به ابونوح كرد وگفت: او پسر عموى من و از اهل كوفه است.
عمروعاص رو به ابونوح كرد وگفت:من درچهره تو نشانه‏اى از ابوتراب مى‏بينم.
ابونوح:بر من نشانه‏اى از محمد صلى الله عليه و آله و سلم وياران اوست وبر چهره تو نشانه‏اى از ابوجهل وفرعون است. در اين هنگام ابوالاعور، يكى از فرماندهان سپاه معاويه برخاست وشمشير خود را كشيد وگفت:اين دروغگو را كه نشانه‏اى از ابوتراب بر او هست‏بايد بكشم كه تا اين حد جرات دارد كه در ميان ما به ما دشنام مى‏دهد.
ذوالكلاع گفت: سوگند به خدا، اگر دست‏به سوى او دراز كنى بينى تو را با شمشير خرد مى‏كنم. اين مرد پسر عموى من است وبا امان من وارد اين جرگه شده است. او را آورده‏ام تا شما را در باره عمار، كه پيوسته پيرامون آن به جدال برخاسته‏ايد، آگاه سازد.
عمروعاص: تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه راست‏بگويى.آيا عمار ياسر در ميان شماست.
ابونوح:پاسخ نمى‏گويم مگر اينكه از علت اين سؤال آگاه گردم. در حالى كه گروهى از ياران پيامبر با ما هستند كه همگى در نبرد با شما مصمم‏اند.
عمروعاص:از پيامبر شنيدم كه عمار را گروه ستمگر مى‏كشد و بر عمار شايسته نيست كه از حق جدا گردد وآتش بر او حرام است.
ابونوح: به خدايى كه جز او خدايى نيست‏سوگند كه او با ماست واو بر قتال با شما آماده است.
عمروعاص:او آماده‏نبرد با ماست؟!
ابونوح:بلى، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست كه در نبرد جمل به من گفت كه ما بر اصحاب جمل پيروز مى‏شويم وديروز به من گفت:اگر شاميان بر ما هجوم بياورند وما را به سرزمين «هجر» برانند دست از نبرد بر نمى‏داريم، زيرا مى‏دانيم كه ما بر حق وآنان بر باطلند وكشتگان ما در بهشت وكشتگان آنان در دوزخ‏اند.
عمروعاص: مى‏توانى كارى انجام دهى كه من با عمار ملاقات كنم؟
ابونوح:نمى دانم، ولى كوشش مى‏كنم كه اين ملاقات انجام بگيرد. ازاين جهت، از آنان جدا شد ودر ميان سپاه امام عليه السلام به سوى نقطه‏اى كه عمار در آنجا بود رهسپار گرديد وسرگذشت‏خود را از آغاز تا پايان براى او شرح داد وافزود كه يك گروه دوازده نفرى كه عمروعاص يكى از آنهاست مى‏خواهند با تو ملاقات كنند.
عمار آمادگى خود را براى ملاقات اعلام كرد. سپس گروهى كه همگى سواره نظام بودند به آخرين نقطه از سپاه امام حركت كردند ومردى به نام عوف بن بشر از گروه عمار جدا شد وخود را به قلمرو سپاه شام رسانيد وبا صداى بلند گفت: عمروعاص كجاست؟ گفتند:اينجاست. عوف جايگاه عمار را نشان داد. عمرو درخواست كرد كه عمار به سوى شام حركت كند. عوف پاسخ داد كه از حيله وخدعه شما در امان نيست. سرانجام قرار شد كه هر دو نفر، در حالى كه آن دو را گروهى حمايت كنند، در ميان دو خط به مذاكره بپردازند، هر دو گروه به سوى نقطه مورد توافق حركت كردند ولى احتياط را از دست ندادند وبه هنگام پياده شدن دستهايشان در حمايل شمشيرها قرار داشت. عمرو، به هنگام ديدار عمار، با صداى بلند به گفتن شهادتين آغاز كرد تا از اين طريق علاقه خود را به اسلام ابراز دارد. ولى عمار فريب او را نخورد وفرياد كشيد:ساكت‏شو، تو در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وپس از او، آن را ترك كردى، اكنون چگونه به آن شعار مى‏دهى؟ عمروعاص با بى‏شرمى گفت:عمار، ما براى اين مسئله نيامده‏ايم. من تو را مخصلترين فرد در اين سپاه يافتم وخواستم بدانم كه چرا با ما جنگ مى‏كنيد، در حالى كه خدا وقبله وكتاب همه‏ما يكى است.
عمار پس از گفتگوى كوتاهى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داده است كه من با پيمانشكنان و منحرفان از راه حق نبرد خواهم كرد. با پيمانشكنان نبرد كردم و شما همان منحرفان از راه حق هستيد و اما نمى‏دانم خارجان از دين را درك مى‏كنم يا نه. سپس رو به عمرو كرد وگفت: اى عقيم، تو مى‏دانى كه پيامبر در باره على گفت كه: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‏».
مذاكرات هر دو گروه، پس از گفتگويى پيرامون قتل عثمان به پايان رسيد وهر دو از هم فاصله گرفتند وبه مراكز خود بازگشتند. (7)
از اين ملاقات روشن شد كه آنچه كه عمروعاص نمى‏خواست كسب آگاهى از شركت عمار در سپاه امام عليه السلام بود، زيرا او سران سپاه على عليه السلام را به خوبى مى‏شناخت ولذا به تسليم در برابر منطق عمار به جدال وجنجال پرداخت ومسئله قتل عثمان را به ميان كشيد تا از او اقرار بگيرد كه در قتل خليفه دست داشته است واز اين طريق شاميان ناآگاه را به شورش وادارد. البته معاويه وعمروعاص شانس آوردند كه ذوالكلاع قبل از عمار به قتل رسيد، چه اگر بعد از شهادت عمار ياسر او زنده بود ديگر عمروعاص نمى‏توانست‏با حرفهاى بى اساس خود او را فريب دهد وخود او در ميان سپاه شام مشكل بزرگى براى معاويه وعمروعاص مى‏شد. لذا پس از كشته شدن ذوالكلاع وشهادت عمار ياسر، عمروعاص خطاب به معاويه گفت:من نمى‏دانم به قتل كدام يك ازا ن دو بايد خوشحال شوم، به قتل ذوالكلاع يا عمار ياسر؟ به خدا قسم اگر ذوالكلاع بعد از قتل عمار ياسر زنده مى‏بود تمام اهل شام را به جانب على عليه السلام بازمى گرداند. (8)
______________________________________
1- تفسير طبرى، ج 14، ص 122; اسباب النزول، ص 212; وديگر تفاسير.
2- آيات امن هو قانت آناء الليل ساجدا وقائما يحذر الآخرة (زمر:9) و ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشي (انعام:52) . در اين مورد به تفاسير قرطبى، كشاف، رازى ودرالمنثور مراجعه فرماييد.
3- اين حديث را كه يكى از اخبار غيبى پيامبر است محدثان وتاريخنگاران نقل كرده اند وسيوطى در كتاب خصايص بر تواتر آن تصريح كرده است ومرحوم علامه امينى در الغدير (ج‏9، صص‏22- 21) مدارك آن را ياد آور شده است. نيز ر.ك. تاريخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص 21; كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏157.
4- كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏157; وقعه صفين، ص‏319; تاريخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص‏21.
5- وقعه صفين، ص‏336; اعيان الشيعة، ج‏1، ص‏496، طبع بيروت.
6- تاريخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص 21; كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏157; وقعه صفين، ص 320.
7- وقعه صفين، صص‏336- 332; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏8، صص 22-16.
8- كامل ابن اثير، ج‏3، ص‏157.

پیوندها

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page