بنى الحكم

(زمان خواندن: 20 - 39 دقیقه)

جبير بن مطعم از پدرش روايت كرده كه خدمت پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ بوديم حكم بن ابى العاصى عبور كرد، فرمود:

«وَيْلٌ لاُِمَّتى مِمّا فى صُلْبِ هذا». (1)
يك تيره از بنى اميه، بنى الحكم و بنى مروان هستند. حكم عموى عثمان و عموزاده ابى سفيان بود و شغلش در جاهليت اخته كردن گوسفندان بود (2)، و همانكسى است كه به روايت عايشه، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ به او و پدرش كه جدّ عثمان بود فرمود: شما شجره ملعونه هستيد (3) و همان كسى است كه همسايه رسول خدا و در اذيت به آن حضرت شدت و اصرار داشت (4) ابن حجر و سيد احمد زينى و ابن اثير روايت كرده اند كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ او و فرزندانش را لعن كرد. (5)
و در كنز العمال در حديثى از پيغمبر روايت كرده كه حكم را لعن كرد و فرمود: اين مخالفت كتاب خدا و سنت پيغمبر خواهد كرد، و از صلبش دودى برآيد كه به آسمان برسد، بعضى از مردم گفتند: او كمتر و ذليل تر از اين است! فرمود: بلى و بعضى شما در آن وقت پيرو او مى شويد!». (6)
حكم بعد از اينكه به مدينه آمد و به ظاهر اسلام اختيار كرد نفاق پيشه ساخت و يك منافق تمام عيار بود، دست از اذيت و گستاخى نسبت به رسول خدا برنداشت پشت سر آن حضرت مى رفت و هنگام نماز، پشت سر آن سرور مى ايستاد و با ابرو و چشم و بينى و دهان و انگشتان به آن حضرت اشاره مى كرد و جسارتها و بى ادبيهاى ديگر كه در كتابهاى سيره و تاريخ، ذكر شده از او صادر مى شد. پيغمبر اعظمصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ در حقش نفرين كرد و او به ارتعاش بدن مبتلا شد ولى دست از سوء رفتار بر نمى داشت، و پيغمبر چنانچه خلق و خوى مباركش بود با او و ساير منافقين به حلم و بردبارى رفتار مى كرد و به خاطر همان اسلام صورى با آنها مدارا مى فرمود، مع ذلك بيحيائى را از حد گذرانيد، لذا چون توقفش در مدينه سبب فتنه و فساد بود پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ او و فرزندانش را به طائف فرستاد.
بعد از رحلت پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ عثمان نزد ابى بكر شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، پذيرفته نشد بعد از او، از عمردرخواست كرد او نيز نپذيرفت، اما وقتى خودش حكومت يافت برخلاف دستور و عمل پيغمبر و خلاف آراء مسلمانان، آنها را به مدينه برگرداند و مورد احترام قرار داد و خلعت به او پوشانيد و صد هزار جايزه به او داد و سيصد هزار درهم صدقات قضاعه را كه تعلق به بيت المال مسلمين داشت يكجا به او بخشيد، و پسرش مروان را كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ او را :

«اَلْوَزَغُ بْنُ الوَزَغ، وَالْمَلْعُونُ بنُ الْمَلْعُونِ» (7)
خوانده بود منشى خود قرار داد، دخترش را به او داد و پانصد هزار دينار خمس غنيمت هاى افريقا را به او بخشيد و يكى از موادى كه موجب شورش مسلمانان بر عثمان شد، همين عملياتش بود كه زبان اعتراض عموم را به سوى او باز كرد. احاديث و روايات در لعن حكم و اولاد او بسيار است (8). هركس بخواهد از شرح اعمال زشت و كارهاى ناستوده، مظالم و جنايات حكم و مروان و خاندانشان به اسلام و مسلمين و قتل و كشتار بيگناهان و مسلط ساختن ستمكارى مانند حجاج را بر مردم، تخريب خانه كعبه و ترويج فحشاء در مدينه طيبه و اهانت به قرآن مجيد و پيشنماز ساختن كنيز جنب بر جماعت مسلمين و... آگاه گردد بايد به كتب تواريخ رجوع نمايد.
اين خاندان با اين اوصاف يك تيره اى از قبيله بنى اميّه هستند و مادر حكم كه بنى مروان را به او مى خواندند زرقا بود كه ابن اثير و ديگران گويند از روسپيان و فواحش پرچمدار بود. (9)
و يكى از بنى اميه معاوية بن مغيرة بن العاص است كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ او را از مدينه طرد فرمود و سه روز به او مهلت داد، و از مدينه خارج نشد تا على عليه السّلام ـ و عمار او را به فرمان پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ كشتند.
و يكى ديگر عبيدة بن سعيد بن العاص است كه زبير او را در جنگ بدر كشت و ديگر عاص بن سعيد است كه على عليه السّلام ـ او را به قتل رسانيد.
و هم ملحق به بنى اميّه است: عقبة بن ابى معيط كه يكى از مستهزئين و از دشمنان سرسخت پيغمبر بود، و با اينكه همسايه آن حضرت بود اذيت و جسارت و بى ادبى را به نهايت رسانيد، و بنا به نقل ابن هشام از بعضى، على عليه السّلام ـ او را كشت (10)، و پسرش وليد بن عقبه معروف است كه آيه

(اِنْ جائَكُمْ فاسِقٌ...) (11)
درباره او نزول يافت ،و چون برادر مادرى عثمان بود، عثمان سعد وقاص را از حكومت كوفه عزل و حكومت را به او داد. وقتى به كوفه آمد سعد گفت: نمى دانم تو در غياب ما كسى شدى يا ما ناكس شديم! مى بينم شما (يعنى بنى اميّه) حكومت اسلام را ملك و پادشاهى مى كنيد. وليد به ميگسارى حرص تمام داشت صبحگاهى در مسجد كوفه در حال مستى نماز خواند، و دوگانه را چهارگانه بجا آورد سپس روى به مردم كرد و گفت اگر مى خواهيد بيشتر بخوانم!. (12)
و ديگر از بنى اميّه امّ جميل (حمّالة الحطب) خواهر ابى سفيان و زن ابى لهب است كه قرآن در ذمّ او صريح است، و از ميان بنى هاشم ابولهب را او به مخالفت پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ وادار ساخت.
و از اولاد عبدشمس عتبة بن ربيعه برادرزاده اميه است كه در جنگ بدر سردار سپاه مشركين بود و با پسرش وليد به دست يگانه سرباز راه توحيد، على عليه السّلام ـكشته شدند (13) و اين عتبه جد مادرى معاويه است، و برادرش شيبه نيز در جنگ بدر به دست جناب حمزه كشته شد.

خاندان ابى سفيان
در ميان تمام كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده و لجوجانه مخالفت كرده، و مقاومت نشان دادند ابو سفيان فساد و عناد و اصرارش از ديگران بيشتر بود: او تا وقتى كه مظفريت قطعى نصيب مسلمانها نشده بود براى خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد، و در بدر، احد و خندق از سران مشركين، و در احد و خندق سردار لشكر و زعيم سپاه كفر بود.
ابوسفيان، خودش، زنش و پسرهايش آنچه توانستند به پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ اذيت كردند، و از شرك و كفر پشتيبانى نمودند و در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاويه، حنظله و عمرو شركت داشتند على عليه السّلام ـ حنظله را كشت و عمرو را اسير كرد ولى معاويه گريخت. و آنچنان فرار كرد كه وقتى به مكه رسيد پاهايش باد كرده و ساق هايش ورم كرده بود به طورى كه تا دو ماه خود را معالجه مى كرد!. (14)
در سال فتح مكه ابوسفيان و زن و فرزندانش از روى اكراه و بيم قتل به ناچار اسلام آوردند ولى در كفر باطنى خود باقى ماند و تا مرد با نفاق با مسلمانها زندگى كرد.
روايات و اخبار در ذمّ ابى سفيان فراوان نقل شده و از جمله روايتى است كه از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم ـ روايت كرده اند كه آن حضرت ديد ابوسفيان مى آيد در حاليكه بر الاغى سوار است; و معاويه زمام آن را گرفته و يزيد پسر ديگرش آن را مى راند فرمود:
«لَعَنَ اللهُ الرّاكِبَ: وَالْقائِدَ، وَالسّائِقَ»
خدا لعن كند آن را كه سوار است و آنكه زمام مركب را گرفته و آنكه آن را مى راند. (15)
راجع به نفاق او و اينكه اسلامش از روى اكراه بود و تا زنده بود دست از دشمنى با اسلام و مسلمانها بر نداشت حكايات بسيار در تواريخ است.
از جمله كه معروف و مشهور است اين است كه در روز بيعت عثمان كه آغاز حكومت بنى اميّه بود گفت:
«تَلَّقَفُوها يا بَنى عَبْدِ شَمْسِ تَلَّقُفَ الكُرَةِ فَوَاللهِ ما مِنْ جَنَّة وَلا نار»
اي فرزندان عبدشمس! بگيريد اين حكومت و رياست را و مانند گوي دست به دست هم بدهيد. پس سوگند به خدا بهشت و آتشي نيست. (16)
و در نقل ديگر است كه گفت:
«فَوَالَّذي يَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْيانُ ما مِن جَنَّة وَلا نار»
قسم به آن كسي كه ابوسفيان به آن سوگند مي‎خورد (نه قسم به الله) نه بهشتي وجود دارد و نه جهنمى.
ابن عبدالبر از حسن بصرى روايت كرده كه وقتى خلافت بر عثمان مقرر شد ابوسفيان بر او وارد شد، و گفت:
«قَدْ صارَتْ اِلَيْكُمْ بَعْدَتَيْم، وَ عَدِّي فَاَدِرْها كَالْكُرَةِ، وَ اجْعَلْ اَوْتادَها بَني اُمَيَّةَ فَاِنَّما هُوَ الْمُلْكَ، وَلا اَدْري ما جَنَّةٌ وَلا نار»
اين حكومت بعد از تيم وعدي (كنايه از ابوبكر و عمر است) به دست شما رسيده، پس آن را همچون توپ دست به دست بگردان و محور آن را بني‎اميّه قرار بده، به هوش باش كه اين سلطنت است! من نمي‎دانم بهشت و جهنم چيست؟!. (17)
وقتى بعد از آنكه اسلام آورده بود در حضور پيغمبر در پيش خود مى انديشيد، و حديث نفس مى كرد كه نمى دانم محمّد به چه علت بر ما پيروز گشت،
«فَضَرَبَ في ظَهْرِهِ وَ قالَ: بِاللهِ نَغْلِبُكَ»
پيغمبر ـ‎صلّي‎الله عليه و آله وسلّم‎ـ بر پشت او زد و فرمود: به كمك خدا بر تو غالب شديم. (18)
بعد از آنكه كور شده بود برثنيه اُحد ايستاده و به آنكس كه او را راه مى برد گفت:
«هيهُنا رَمَيْنا مُحَمَّداً وَقَتَلْنا اَصْحابَهُ»
از جنگ احد سخن مى راند و با افتخار مى گفت:
در اينجا محمّد را به تير بستيم، و اصحابش را كشتيم. (19)
و ديگر از علائم نفاق او اين است كه به عباس گفت: ملك و پادشاهى پسر برادرت عظمت يافته. عباس گفت: واى بر تو، پادشاهى نيست پيغمبرى است.
و همچنين وقتى ديد بلال بر كعبه معظمه اذان مى گويد و بانگش به «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» بلند شد، گفت: خدا عتبه را خوشبخت ساخت كه اين روز را نديد. (20)
در جنگ حنين وقتى سپاه مسلمين گريختند، و پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و على عليه السّلام ـبا عده قليلى ثبات ورزيدند ابوسفيان نفاق و كينه خود را آشكار ساخت در حالى كه ازلام همراهش بود مى گفت:
«لا تَنْتَهى هَزيمَتُهُمْ دُونَ الْبَحْرِ»
مسلمانان تا لب دريا فرار خواهند كرد!. (21)
و همچنين در جنگهاى شام، روميان را بر مسلمانها تحريص مى كرد، و وقتى روميها عقب نشينى مى كردند تأسف مى خورد. (22)
ابوسفيان علاوه بر نفاق و عناد، سوابق ننگين اخلاقى ديگر نيز داشت، و معاويه در الحاق زياد به او، به زناكارى او نيز اعتراف كرد.
زمخشرى در ربيع الابرار مى نويسد: با نابغه مادر عمروعاص كه از زنان زانيه بود در طهر واحد چهار نفر زنا كردند كه از جمله ابوسفيان بود و عمرو از او متولد شد، هرچهار تن او را به خود نسبت دادند ولى نابغه خودش چون عاص مخارجش را مى داد او را نسبت به عاص داد، و ابوسفيان بن الحارث عبدالمطلب در شعر خود به عمرو مى گويد: «اَبُوكَ اَبُوسُفْيانُ لاشَكَّ قَد بَدَتْ...». (23)
وقتى پيغمبر اعظم از دنيا رحلت فرمود ابوسفيان در مكه مشغول تحريك و تهييج فتنه بر عليه اسلام شد و خواست مردم را به ارتجاع وادارد. سهيل بن عمرو در آن هنگام كه افكار، سخت متشنج و مضطرب بودند، نقشه هاى ابوسفيان را كه مردم را به ترك اسلام و بازگشت به جاهليت تحريص مى كرد، نقش بر آب ساخت، او خطبه اى خواند و گفت:
«به خدا سوگند، من مى دانم كه اين دين مانند آفتاب كه به مشرق و مغرب عالم مى تابد جهانگير خواهد شد. ابوسفيان شما را فريب ندهد او خودش نيز آنچه را من مى دانم مى داند لكن سينه اش از حسد با بنى هاشم ناراحت و سنگين است». (24)
ابوسفيان از مكه به مدينه آمد، داستان سقيفه بنى ساعده و بيعت ابوبكر و غصب خلافت را، براى روشن كردن آتش يك جنگ داخلى در اسلام، وسيله خوبى شناخت، لذا نزد على عليه السّلام ـآمد و گفت: «دست بده تا با تو بيعت كنم به خدا سوگند اگر بخواهى مدينه را از سوار و پياده پر مى كنم».
على عليه السّلام ـ چون از انديشه اش با خبر بود او را از پيش خود براند، و فرمود: به خدا سوگند، تو از اين كار غير از فتنه قصدى ندارى و به خدا قسم از دير باز تا حال بدخواه اسلام بوده اى و ما را حاجت به تو نيست. (25)

هند زن ابى سفيان و مادر بزرگ يزيد:
اين زن در دشمنى با پيغمبر و خاندان نبوّت، مانند حمالة الحطب سرسخت بود بلكه كينه اش از او بيشتر بود. مردها را به جنگ با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ تشويق مى كرد و در سنگدلى و تربيت وحشيانه و كينهورزى او، اگر غير از شهادت حضرت حمزه هيچ گواه ديگر نباشد كافى است; زيرا به تحريك و تطميع او وحشى، ناجوانمردانه حمزه را شهيد ساخت، و هند زينتهاى خود را به او جايزه داد، و به آن وضع وحشتناك حمزه را مثله كرد، و از گوش و بينى و ساير اعضاى بدن او خلخال ساخت، و شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را بيرون آورد و در دهن گذاشت خواست آن را ببلعد نتوانست. (26)
و حضرت زينب خاتون به همين جنايت و قساوت فوق العاده در مجلس يزيد در ضمن آن خطبه تاريخى اشاره فرمود:
«وَ كَيْفَ يُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفْظَ فَوهُ اَكْبادُ الاَْزْكِياء، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ»
چگونه مي‎توان توقع داشت حرمت حفظ افراد را از كسي كه كبد خوبان را جويده و گوشتش به خون شهدا روييده است!
علاوه بر اينها هند در جاهليت زنى بدنام بود; حسان بن ثابت در اشعارش از زنادادن او و حملى كه از زنا برداشت ياد كرده و مى گويد:
وَنَسَيْتِ فاحِشَةً اَتَيْتِ بِها *** يا هِنْدُ وَيْحَكِ سَبةَ الدَّهْر
زَعَمَ الْقَوابِلُ اِنّها وَلَدَت *** ابناً صَغيراً كانَ مِن عَهِر (27)
«اى هند! فراموش كرده اى بى عفتّى را كه انجام داده اى، واى بر تو اى بدنام روزگار! قابله ها عقيده دارند كه او كودكى از زنا زائيده است».

معاوية بن ابى سفيان (پدر يزيد)
داستان پسر هند مگر نشنيدى *** كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد
پدر او لب و دندان پيمبر بشكست *** مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
خود بناحق حق داماد پيمبر بگرفت *** پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
معاويه همان نامه سياه، منافقى است كه علامت نفاق (بغض على عليه السّلام ـ) در هيچكس مانند او آشكار نگشت. آنچه اسلام و مسلمانان از خيانتها و جنايتهاى او كشيدند از دست احدى نكشيدند موبقات و كبائر گناهان و بدعتهاى زشت و كشتارهاى او از حد احصاء و شماره خارج است.
تا كسى يك دوره تاريخ زندگى او را نخواند به ماهيّت اين عنصر ناپاك و خطرناك و قيافه زشتى كه از او در صفحات تاريخ باقى مانده پى نخواهد برد، و هر كس بخواهد او را معرفى كند از عهده بر نخواهد آمد.
به گفته آن مرد دانشمند آلمانى به شيخ محمد عبده، كسى كه راه را بر توسعه فتوحات اسلام بست، معاويه بود.
براى نيل به رياست و حكومت به نام خونخواهى عثمان جنگى بر پا كرد، و صدوده هزار نفر را به كشتن داد و سيصد و شصت نفر را از اصحاب پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ از كسانيكه در بيعت رضوان شركت داشتند (28) شهيد ساخت; در جنگ جمل دست داشت و جنگ نهروان در نتيجه خروج او بر امام حادث شد.
آثار بى دينى و بى ايمانى به دين و قرآن و بى اعتنائى او به شرف، و وجدان در تمام دوران زندگيش هويدا است.
بطور يقين معاويه تلاش مى كرد كه اسلام را از بين بردارد، و دين را دين ابى سفيان و شريعت جاهليت و روش آل حرب و طريقه بنى اميّه قرار دهد و آنهمه دشمنى و جنگهاى او با خاندان هاشم، مخصوصاً على عليه السّلام ـدشمنى با پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و تعقيب جنگهاى پدر، و جد مادرى، و فاميلش به اسلام بود.
اگر كسى را در نفاق، طغيان، انكار حق، حيله، مكر و غدر، خيانت و پيمان شكنى، بى مانند بدانيم، بطور مسلم چنين كسى همان معاويه است.
همانگونه كه در فضايل و ملكات عاليه افراد معدودى نخبه و برجسته و فوق العاده مى شوند، در رذالت و فتنه انگيزى، و حب جاه; و عداوت با اهل حق نيز افرادى فوق العاده هستند، معاويه، عمروعاص، يزيد، مروان، زياد، مسلم بن عقبه، عبدالملك، حجاج، بسر، عبيدالله و شمر، از اين طبقه هستند كه در خبث نفس و ناپاكى ضمير و زشتى رفتار در ميان همقطاران و همكاران خود از كفار، رتبه قهرمانى دارند.

نسب نامه معاويه
معاويه بطورى كه معروف است پسر ابى سفيان است اما اين نسب نامه مورد تصديق همه علماء انساب نيست، و جمعى از محققين علم انساب در صحت نسب او ترديد دارند، مهمترين دليل بر صحت اين ترديد، وضع اخلاقى خاندان معاويه است كه اهل زنا و فسق و فجور در آنها بسيار بوده و آلوده دامانى را عار نمى دانستند، و شعراى جاهليت و اسلام آنها را به اين اوصاف زشت هجو كرده اند و در ناپاكى معاويه و پدرش و اينكه اهل فجور و فحشاء بوده و از اين ننگ شرم نمى كردند داستان استلحاق معاويه، زياد بن ابيه را به پدرش كافى است به آن وضع رسوا و موهن ـ برخلاف حكم پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ كه فرمود: «اَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ، وَلِلْعاهِرِ الحَجَرُ» او را به پدر ملحق ساخت.
زمخشرى در ربيع الابرار گفته است معاويه به چهار پدر نسبت داده شده و از جمله آنان صباح، مغنى عمارة بن وليد است كه اجير ابى سفيان شده بود. ابوسفيان بدشكل و كوتاه قد بود و صباح جوانى خوشرو بود. هند او را به خود خواند. صباح خواهش هند را انجام داد، و گفته اند كه عتبه برادر معاويه هم از صباح است. (29)
سبط ابن الجوزى (30) از اصمعى، و كلبى در مثالب نقل كرده كه معناى سخن حضرت مجتبى عليه السّلام به معاويه «قَد عَلِمتُ الفِراشَ الَّذي وُلِدْتَ فيه» اينست كه معاويه به چهار تن از قريش كه همه نديم ابى سفيان بودند نسبت داده شده، از جمله: عمارة بن وليد و مسافر بن ابى عمر، عماره از زيباترين مردان قريش بود. كلبى گفته كه عموم مردم معاويه را از مسافر مى دانستند، براى اينكه مسافر از همه به هند بيشتر عشق داشت، وقتى هند به معاويه حمل يافت، مسافر بيمناك شد كه معلوم شود حمل از او است به حيره گريخت و در نزد پادشاه حيره بماند تا از عشق هند مرد. (31)
و هم كلبى گفتگوى يزيد و اسحاق بن طايه را در حضور معاويه و اعتراف معاويه را به اينكه بعض قريش او را از غير ابى سفيان مى دانستند نقل كرده است. (32)
و علامه كبير شيخ محمد حسين كاشف الغطاء را در نسب معاويه رأيى است كه خود رابه آن متفرد شمرده وبعض شواهد تاريخى نيز آن را تأييد مى كند.
نگارنده مى گويد: هرچند آن شيخ جليل شواهدى را كه بر رأى خود يافته ذكر ننموده ولى ما ضمن فحص و مطالعه به بعضى شواهد بر رأى ايشان مطلع شديم كه از توضيح آن در اين كتاب خوددارى كرده و به همان آراء قدماى فن نسب اكتفا نموديم.

معاويه در حديث و سنّت
روايات در لعن و نفرين و مذمت معاويه فراوان، و دركتب معتبره روايت شده است كه ما بعضى از اين روايات را در اينجا نقل مى نمائيم:
1 ـ ابن ابى الحديد از رسول اعظم ـ صلّى الله عليه و آله ـ روايت نموده كه فرمود:
«يَطْلَعُ مِنْ هذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ اُمَّتى يُحْشَرُ عَلى غَيْرِ مِلَّتي فَطَلَعَ مُعاوِيَةُ»
از اين راه مردى از امت من مى آيد كه بر غير ملت من محشور مى شود، پس معاويه آمد. (33)
2 ـ از براء بن عازب روايت است كه گفت: ابو سفيان با معاويه مى آمد رسول خدا صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ فرمود:
«اَللّهُمَّ الْعَنِ التّابِعَ وَالْمَتْبُوعَ اَللّهُمَّ عَلَيْكَ بِالاَْقْيَعِسِ فَقالَ اِبْنُ الْبَراِء لاَِبيهِ مَنِ الاَْقْيَعِسُ قالَ مُعاوِيَةُ»
خدايا تابع (معاويه) و متبوع (ابو سفيان) را لعن كن! خدايا بر تو باد به اقيعس. پسر براء به پدرش گفت: اقيعس كيست؟ گفت: معاويه است». (34)
3 ـ در حديث مشهور مرفوع است كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ فرمود:
«اِنَّ مُعاوِيَةَ في تابُوت مِنْ نار في اَسفَلِ دَرَك مِنْ جَحيم يُنادي يا حَنّانُ يا مَنّانُ فَيُقالُ لَهُ اَلآنَ، وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ، وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ» (35)
معاويه در تابوتي از آتش در پست‎ترين دركات جهنم است ندا مي‎كند: يا حنان يا منان، به او گفته مى شود: «اَلاْنَ وَقَدْ عَصَيْتَ...».
4 ـ و هم از رسول خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ روايت است كه فرمود:
«اِذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلى مِنْبَرى فَاقْتُلُوهُ»
وقتى معاويه را بر منبر من ديديد، او را بكشيد!
حسن بصرى كه يكى از روايت كنندگان اين حديث است مى گويد: امر پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ را اطاعت نكردند پس رستگار و پيروز نشدند. (36)
5 ـ در روايت است كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ معاويه را طلبيد او به عذر خوردن غذا مسامحه در شرفيابى كرد. حضرت فرمود:
«لا اَشْبَعَ اللهُ بَطْنَهُ»
خدا هرگز او را سير نكند!
پس از آن ديگر معاويه سير نشد، و مى گفت: من دست از غذا نمى كشم براى سيرى از آن، بلكه از جهت خستگى از خوردن. (37)
بيش از اين مقدار هر كس بخواهد معاويه را از زبان احاديث و بزرگان صحابه و تابعين بشناسد به كتاب الغدير ج 10 رجوع نمايد.

ميگسارى معاويه
شايد بعضى گمان كنند، يزيد نخستين كسى بوده از بنى اميه كه شرب خمر و ميگسارى مى كرد و علناً مرتكب اين گناه بزرگ كه شرع و عقل و علم، برنكوهش و منع آن اتفاق دارند مى شد، و ندانند كه اين كار زشت در خاندان يزيد سابقه داشته و از پدر و جدش به او ارث رسيده بود.
داستان ميگسارى ابى سفيان در خانه ابى مريم خمّار درطائف، و زنايش با سميّه زانيه معروف و مشهور است، و از اين فاميل است وليد بن عقبه كه چنانكه پيش از اين گفته شد با حال مستى به مسجد رفت و دوگانه (نماز دو ركعتى) را چهارگانه (نماز چهار ركعتى) خواند، و در محراب قى كرد، و عثمان با آنكه اقامه شهود بر او شد از اجراى حد شرعى درباره او چون برادرش بود خوددارى كرد، و اميرالمؤمنين على عليه السّلام حد خدا را بر او جارى ساخت.
اما معاويه تواريخ معتبر، ميگسارى او و اينكه علناً برايش شراب به دمشق حمل مى كردند را شرح داده اند. او بجاى اينكه در اجراى احكام خدا نظارت كند خودش با اين روش مردم را به هتك احترام احكام تشويق و گستاخ مى نمود، و وقتى او را نهى از منكر مى كردند خشمناك مى شد.
ابن عساكر، و ابن حجر، و ابن عبدالبر، و ابن اثير روايت كرده اند: روزى شرابهائى براى معاويه حمل مى شد كه عبادة بن صامت و عبدالرحمن سهل انصارى مشكهايش را پاره كردند. (38)

ننگ بزرگ تاريخى
يكى از گناهان غير قابل عفو معاويه كه تا زمان او سابقه نداشت اين بود كه وقتى مى خواست به صفين برود، و با خليفه به حق، معارضه نمايد، و آتش جنگ داخلى و برادركشى را در بين مسلمين روشن سازد، از بيم كنستان امپراطور روم كه مبادا از طرف بنادر شام به دمشق حمله نمايد قرار باج و خراجى براى امپراطور داد كه هر سال آن را بدهد. اين ننگ تاريخى يك لكه سياهى بود كه بر جبهه آن همه فتوحات درخشان مسلمين و خدمات مجاهدين نشست.
هر كس تاريخ اسلام و غيرت و همت و فداكاريهاى سربازان و افسران رشيد مسلمين را مطالعه كرده باشد، مى داند كه در صدر اسلام پذيرفتن چنين ننگى از بدترين خيانتها شمرده مى شد، و وضع تربيت مسلمانان و سربازان غيور و خداپرست آنها از قبول اين گونه معاهدات ابا داشت.
مجاهدين اسلام هزار بار در ميدان جهاد شهيد شدن را بر تحمل ننگ ذلت در برابر بيگانه و دشمنان خدا و تسلط كفار ترجيح مى دادند و مسأله تسليم و معاهدات ننگين كه امضاى ضعف و زبونى مسلمين باشد در فكرشان خطور نمى كرد.
معاويه براى اينكه مى خواست حكومت واقعى و مركزى اسلام را ساقط كند برخلاف دستور محكم «اَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم» با روميان عهدنامه ذلت آميز و دادن جزيه را امضا كرد، و با مسلمانان و وصى پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ اعلان جنگ داد.
اى كاش به اين اكتفا كرده بود. پس از مرگ كنستان كه در سال 668 ميلادى تقريباً 47 هجرى اتفاق افتاد يكبار ديگر در سال 60 هجرى، مطابق 679 م چند ماه پيش از مرگش رسماً بر طبق معاهده اى ديگر عهده دار شد كه همه ساله به كنستانتين (معروف به پوكونات) جزيه بدهد.
معاويه بعد از آنكه در حوالى قسطنطنيه شكست فاحشى از روميان خورد دانست كه مسلمانان مانند گذشته فداكارى و ثبات قدم نشان نمى دهند، زيرا هم روحيه و اخلاق اكثر سربازان در اثر بدى دستگاه حكومت، فاسد و ضعيف شده بود، و هم مسلمانان از توسعه فتوحات چندان خوشحال نمى شدند و به جهاد رغبت اظهار نمى كردند، براى اينكه فداكارى آنها موجب توسعه قلمرو حكومتى مى شد كه علم ضد اسلام و خاندان نبوّت را به دست گرفته و در دارالاسلام و مراكز مهم اسلام، مثل مكه معظمه و مدينه طيبه و كوفه و بصره به شدّت با اسلام مبارزه مى كرد، و احكام و برنامه هاى اسلامى را عملاً متروك و موقوف الاجراء ساخته بود.
از طرفى هم معاويه طرح ولايتعهدى يزيد را با رشوه و زور سرنيزه عملى كرده بود و مى دانست كه پس از مرگش اغتشاشات داخلى به ظهور ميرسد. و يزيد و سپاه اموى را با اغتشاش داخله و حكومت بر ملت ناراضى، استعداد آن نيست كه بتوانند با روميان جنگ كنند و حمله آنها را دفع دهند; لذا براى بار دوم تسليم روميان شد، و چند تن از اعراب نصرانى را با هداياى بسيار به قسطنطنيه فرستاد و معاهده اى به مدت سى سال بين او و كنستانتين برقرار شد، و بر طبق آن معاويه و جانشينانش متعهد شدند همه ساله سى هزار عدد مسكوك طلا و هشتصد نفر از اسراى عيسوى و هشتصد رأس اسب عربى به قسطنطنيه باج بفرستند، و مخصوصاً در ماده چهارم مقرر شد كه اين اموال را به اسم خراج به دربار امپراطور ارسال دارند و پس از معاويه يزيد خراج بيشترى را قبول كرد. (39)
به اين ترتيب معاويه و پسرش براى اينكه مى خواستند خود را برخلاف افكار عمومى بر مسلمانان تحميل كنند و اسلام را از ميان بر گيرند تن بزير بار اين ننگ بزرگ دادند، و مملكت اسلام را خوار و خفيف و تحت نفوذ بيگانه قرار دادند.

مستشاران مسيحى
يكى ديگر از خيانتهاى بنى اميّه استخدام مستشاران بيگانه و واگذارى امور مسلمين به مسيحى ها بود. برخلاف تعاليم صريحه قرآن مجيد، معاويه به مسيحى ها در امور مالى و لشكرى و كشورى كمال اعتماد را داشت، و با آنها مشورت مى كرد، و آنها را محرم اسرار خود قرار داده كه از جمله آنها سرجون نصرانى و پسرش منصور بوده كه معاويه وزارت ماليه و حسابدارى ارتش را به او سپرده بود و او به واسطه اين شغل فوق العاده حساس و مهم در تمام دستگاههاى حكومتى مخصوصاً در بين افسران و سربازان نفوذ، و اعتبار يافته بود (40) و به حدس ما سرجون و رفقاى نصرانى اوكه با دربار روم ارتباط داشتند، در شكست سپاه مسلمين در قسطنطنيه كه منتهى به كشته شدن سى هزار سرباز مسلمان شد دست داشتند، و سرجون (يا پسرش منصور) چنانچه در حجة السعاده (41) نقل كرده وزير يزيد هم بوده و برحسب نقل تواريخ (42) در قتل حسين عليه السلام ـ هم دست داشت، و يزيد با مشورت او عبيدالله بن زياد را به استاندارى كوفه انتخاب كرد.
تامل در اين حوادث تاريخى و آنچه در صفحات آينده راجع به تربيت يزيد خواهيم نگاشت نشان مى دهد كه مسيحى ها حكومت اسلام را در عهد معاويه و يزيد تحت نفوذ سياست خود قرار داده و ايادى آنها در دستگاه بنى اميّه بر امور مسلمين نظارت داشتند، و حكومت شام به امپراطورى روم و مسيحى ها متكى بود.
بلكه بطوريكه عقاد هم در كتاب «معاوية بن ابى سفيان فى الميزان» در فصل «تمهيدات الحوادث» از ادله تاريخى استنتاج كرده، بنى اميّه با دربار روم از جاهليت ارتباط داشته و بعضى از آنها مثل عثمان و ابوسفيان آلت اجراى بعضى مقاصد سياسى و عمليات جاسوسى حكومت بيزانسى بوده اند.
پس عجب نيست اگر بعضى از مستشرقين متعصب مسيحى مانند لانس بلژيكى، از معاويه و يزيد طرفدارى مى كنند; زيرا حكومت آنها تحت نفوذ مسيحى ها و سدّ راه اجراى حقيقى برنامه هاى اسلامى بود و چنين حكومتها هميشه مورد پشتيبانى و تأييد حكومتهاى استعمارى مسيحى بوده و هست.

تجاهر معاويه به ارتكاب گناه (و اخلاق خصوصى او):
معاويه متجاهر به محرّمات و خلاف سنت پيغمبر بود، از ربا و شراب پرهيز نداشت در ظرفهاى طلا و نقره غذا مى خورد، انگشتر طلا در انگشت مى كرد. زينتهاى قيمتى به خود مى بست و در دين بدعتهائى گذارد. به شنيدن آوازهاى غنا و لهو و طرب مأنوس بود، سفره هاى رنگين مى انداخت و به غذاهاى لذيذ و خوش طعم بسيار راغب بود، لباسهاى فاخر و گرانبها مى پوشيد، و بطور كلى روش او در خوراك، و پوشاك دنيائى و بناى كاخهاى رفيع (43)، و نگاهدارى غلامان و كنيزان و حركت با اسكورت و تشريفات سلطنتى برخلاف روش پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ و صحابه و برنامه هاى اسلام بود. او بيت المال مسلمين را در تشكيلات پادشاهى و وظايف درباريها و اطرافيان و سربازان گارد مخصوص خود صرف مى كرد و سوء سياست مالى او موجب شد كه بيت المال خالى شود بناچار مالياتهاى سنگين به مردم بست و با اهل جزيه برخلاف پيمان رفتار مى كرد، و ترتيبات مالى اسلام را به هم زد او علاوه برآنكه سبّ امير المؤمنين عليه السّلام ـ را معمول ساخت و علاوه بر استلحاق زياد و استخلاف يزيد، به مقام مقدس پيغمبر استخفاف مى كرد و در حضور او به آن حضرت جسارت مى شد و او منعى نمى كرد حتى به رسالت برخودش سلام كردند و از آن منع نكرد. (44)
او از فضايل اخلاقى مانند شجاعت، عدالت، انصاف، غيرت، تقوى، امانت و مردانگى بى بهره بود، حتى از حلم و سياست نيز سهمى نداشت و اگرچه حكاياتى از او نقل شده كه افراد كم اطلاع از تاريخ آنها را دليل حلم او مى شمارند، ولى با دقت و تأمل در حوادث تاريخى معلوم مى شود كه او حلم را به خود مى بسته، و تظاهر او به حلم از روى سياست و نيرنگ بوده; زيرا وقايعى مانند قتل حجر مشتش را باز كرد.
عقاد در كتاب معاويه (45) فصل «الحلم» بطور مبسوط روشن ساخته كه اين تظاهرات معاويه بى ارتباط به حلم بوده و در سياست و نيرنگ و خدعه هم آنطور كه پاره اى گمان كرده اند امتياز نداشته. چنانچه عقاد در فصل «الدهاء» استنتاج مى كند. سياست او ناشى از قوت قوه عقليه نبوده و در نيرنگ از هم طرازان خود مثل عمروعاص، مغيره و زياد اگر كمتر نبوده جلوتر نبوده است.
آنچه باعث پيشرفت او شد، اوضاع و احوال مساعد و بى پروائى او از هر كار ناروا و جنايت بود كه هر شخص سياسى متوسط هم در آن ظروف و احوال مى توانست به مقاصد سياسى خود برسد و گرنه سياست معاويه خصوص در امور مالى و اجتماعى و امنيت بسيار نكوهيده بود. (46)

هدفهاى معاويه
هركس تاريخ زندگى معاويه و رفتار او را بخواند برايش شكى باقى نخواهد ماند كه از فتنه هائى كه در اسلام برپا كرد و جنايتهائى كه مرتكب شد، قصدش حكومت و سلطنت بود و اين سودا را از زمان خلافت عثمان در سرداشت و با اينكه مى دانست بر باطل است و مثل او كسى را از خلافت پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ نصيبى نيست مع ذلك با ولّى خدا و كسى كه به اتفاق تمام صحابه از او و هر كسى اولى و سزاوارتر به خلافت بود به جنگ پرداخت و كرد آنچه كرد.
معاويه در كارهايش خود را آزاد مى دانست. نه مقيد به حفظ مصالح اسلامى و نه رعايت احكام شرع بود، او مصالح خود و حكومتش را مى ديد و مقصدش حكومت بود.
حتى در دعواى خونخواهى عثمان (47) هم به هيچ وجه قصدش خونخواهى از او نبود بلكه خونخواهى او را دستاويز حكومت قرار داد، و لذا وقتى به سلطنت رسيد ديگر حرفى از آن به ميان نياورد و آنها را كه قاتلين عثمان معرفى مى كرد آزاد گذارد.
بعد از آنكه با نيرنگهاى سياسى و تطميع اصحاب و ياران حضرت مجتبى عليه السّلام ـ آن امام مظلوم ناچار به مصالحه گرديد، معاويه در كوفه خطبه اى خواند و همانجا پرده از روى مقاصد خود برداشت و گفت:
اى اهل كوفه! شما گمان كرديد من با شما جنگ كردم براى خاطر نماز و زكات و حج، با اينكه مى دانستم شما اهل نماز و زكات و حج هستيد؟ من با شما جنگ كردم تا برشما امارت و حكومت يابم. (48)
با اينكه در صلحى كه بين او و حضرت مجتبى عليه السّلام ـ واقع شد شرايطى را قبول كرد ولى به هيچ يك از آن شرايط عمل نكرد (49)، حجر و اصحابش و عمرو بن حمق را كشت و سبّ على عليه السّلام ـ را ترك نكرد، و از براى يزيد به زور از مردم بيعت گرفت و حضرت مجتبى را به زهر مسموم و شهيد ساخت و به شعائر اسلام بى اعتنائى مى كرد، و از اينكه نام پيغمبر اعظم صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ در اذان برده مى شود سخت ناراحت بود، و تلاش مى كرد كه اين نام نامى را از ميان بردارد تا از اسلام اثرى باقى نماند.
مسعودى از كتاب «الموفقيات» ابن بكار، از مطرف بن مغيرة بن شعبه نقل كرده است كه گفت: با پدرم مغيره بر معاويه وارد شديم پدرم همواره با معاويه ملاقات و مجالست مى كرد، و در بازگشت براى ما از معاويه سخن مى گفت و از زيركى او تعجب مى كرد. يك شب به منزل آمد و از خوردن شام خوددارى كرد. او را غمناك ديدم ساعتى منتظر ماندم كه خودش سبب غم و اندوهش را بگويد و گمان كردم كه در كار و شغل ما تصميمى گرفته شده است.
گفتم: چرا امشب غمناكى؟
گفت: پسر! من از نزد خبيث ترين مردم آمده ام من با معاويه خلوت كردم، و به او گفتم: تو به آرزوهايت رسيده اى، اكنون پير شده اى وقت آنست كه عدالت اظهار كنى و خير و نيكى را گسترش دهى و به برادرانت از بنى هاشم نظر كنى و صله رحم نمائى! به خدا سوگند امروز چيزى كه تو از آن بترسى نزد ايشان نيست.
معاويه گفت: هرگز هرگز، چنين كار نكنم سپس از ابى بكر و عمر و عثمان ياد كرد كه هريك از آنها حكومت يافتند وقتى هلاك شدند و از ميان رفتند اسمشان هم از ميان رفت، ولى در هر روز پنج مرتبه فرياد بلند مى شود: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» با اين برنامه چه كارى باقى مى ماند؟ به خدا سوگند بايد اين مراسم دفن و متروك شود. (50)
از اين حكايات معلوم مى شود كه معاويه علاوه بر اغراض سياسى، قصدش از بين بردن نام پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و بازگشت دادن مردم به عصر جاهليت بوده است. ما اگر بخواهيم در جرائم و جنايات معاويه قلم را رها كنيم و بسط سخن دهيم خود و خوانندگان را در زحمت نوشتن و خواندن يك كتاب بزرگ خواهيم گذارد و پس از آن هم بايد از اينكه حق سخن را ادا نكرده ايم عذر بخواهيم. بهتر اينست كه خوانندگان ارجمند خودشان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و كتابهاى تاريخ و جلد 10 الغدير، و كتاب با ارزش «النصائح الكافيه» مراجعه فرمايند تا تصديق كنند كه آنچه را ما بگوئيم از مطاعن اين عنصر ناپاك و دشمن اسلام، نيست مگر اندكى از بسيار و مشتى از خروار.
فقط در خاتمه اين فصل اين حقيقت را يادآور مى شويم كه معاويه از كُتّاب وحى نبوده; و از يكنفر از مورخين و محدثين موثق شنيده نشده كه معاويه براى پيغمبر صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ حتى يك آيه از قرآن مجيد نوشته باشد. (51)
از كتاب «تعجب» علامه كراچى نقل شده كه معاويه همواره در شرك باقى بود و وحى را دروغ مى شمرد و شرع را مسخره مى كرد و در سال فتح، در يمن بود وقتى شنيد پدرش اسلام آورده به او نامه نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش كرد و خود همچنان در شرك ماند تا به سوى مكه گريخت; چون در آنجا مأوائى نيافت بناچار نزد پيغمبر آمد و خود را بر پاى عباس عموى آن حضرت افكند و اظهار اسلام كرد و عباس از او شفاعت نمود، پيغمبر او را عفو كرد. و اسلام او پيش از وفات پيغمبر به شش يا پنج ماه بوده، در اين مدت با اينكه پيغمبر چهارده نفر كاتب داشته اصلاً معلوم نيست معاويه نامه اى براى آن حضرت نوشته باشد و بر فرض هم اگر يك نامه نوشته باشد، اين براى مثل معاويه جز اينكه دلالت دارد از «مؤلفة قلوبهم» بوده فضيلتى ثابت نمى سازد.

پینوشتها

1 ـ النصايح الكافية، ص 114.
2 ـ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 353. سيره ابن هشام، ج 2، ص 356. الكامل، ج 2، ص 50.
3-(*) سوره حجرات، آيه6. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتابهاى تفسير مراجعه كنيد.
4ـ اسدالغابه، ج 5، ص 91.
5ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 411.
6 ـ راجع به حلف الفضول آنچه نوشته شد از اين مصادر است: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 455، 463 و464. سيره ابن هشام، ج 1، ص 144 و 145. مروج الذهب، ج 2، ص 168. السيرة الحلبية، ج 1، ص 157. السيرة النبويه، ج 1، ص 101. و از جمله حكاياتى كه راجع به اعتبار و احترام اين پيمان در بين قبائل قريش كه در آن شركت نموده بودند، نقل شده حكايت منازعه اى است كه ميان حسين عليه السّلام ـ= =و معاويه در زمينى كه ملك حسين عليه السّلام ـبود واقع شد و همچنين منازعه ديگر كه بين آن حضرت و وليد حاكم مدينه روى داد معاويه و وليد مى خواستند بر حسين عليه السّلام ـ ستم كنند. آن حضرت آنها را به حلف الفضول تهديد كرده و از ستمى كه اراده كرده بودند بازداشت تا به حق آن حضرت تسليم گشتند (رجوع شود به سيره ابن هشام، ج 1، ص 146. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 464).
7 ـ ابوالشهداء، ص 62.
8-(*) و ما رؤيايى كه به تو ارائه داديم، نبود جز براى آزمايش و امتحان مردم و درختى كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنها را مى ترسانيم و ليكن برآنها جز طغيان و كفر و انكار شديد چيزى نيفزايد.
9 ـ الدر المنثور، ج 4، ص 191 - شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444 و ج 4، ص 6 ـ= =تاريخ الخلفاء، ص 9. تفسير نيشابورى تفسير سوره قدر. مجمع البيان، ص 6، ص 424.
10 ـ النصايح الكافية، ص 110.
11 ـ النصايح الكافية، ص 110. السيرة الحلبية، ج 1، ص 355.
12 ـ النصايح الكافية، ص 110.
13 ـ به كتاب النصايح الكافية، ص 111 و الغدير ج 8 رجوع شود.
14 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 412 ـ سيره ابن هشام، ج 2، ص 294 ـ بنا به نقل علامه كراچكى در كتاب «التعجب» معاويه در سال فتح در يمن بوده و پدرش را در مورد اينكه اسلام آورده بود سرزنش كرد، چون خونش هدر شده بود ناچار پنج يا شش ماه پيش از وفات پيغمبر، اسلام آورد.
15 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 433.
16 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 443.
17 ـ استيعاب، ج 4، ص 87 ـ عثمان هم به وصيت عموزاده اش عمل كرد و تا توانست بنى اميّه را در شهرها حكومت داد، و بر مسلمانها مسلط ساخت تا هرچه مى خواستند ظلم و ستم كردند.
18 ـ الاصابه، ج 2، ص 179 ـ 4046.
19 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 443.
20 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444.
21 ـ سيره ابن هشام، ج 4، ص 72 ـ المختصر، ج 2، ص 51.
22 ـ ابوالشهداء، ص 24.
23 ـ تذكرة الخواص پاورقى ص 209. الغدير، ج 10، ص 219.
24 ـ الاستيعاب، ج 2، ص 110.
25 ـ الكامل، ج 2، ص 220.
26 ـ سيره ابن هشام، ج 3، ص 341.
27 ـ النصايح الكافيه، ص 115 ـ براى اطلاع شرح سوابق هند مراجعه شود به كتاب نامبرده و الغدير، ج 10، ص 170و شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 111، چاپ قديم مصر و المجالس الحسينيه، ص 134.
28 ـ الاصابه، ج 2، ص 389، ص 5075
29 ـ النصايح الكافيه، ص 115 ـ الغدير، ج 10، ص 170. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 111، المجالس الحسينيه، ص 134.
30 ـ تذكرة الخواص ، ص 211.
31 ـ الغدير، ج 10، ص 169
32 ـ تذكرة الخواص، ص 213 و 214.
33 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444 ـ الغدير، ج 10، ص 141.
34 ـ الغدير، ج 10، ص 139.
35 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444ـ الغدير، ج 10، ص 142.
36 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444. كنور الحقايق، ج 1، ص 19 ـ الغدير، ج 10، ص 142 و 143.
37 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 444.
38 ـ تاريخ ابن عساكر، ج 7، ص 211. الاصابه ج 2، ص 401 و 402. استيعاب، ج 2، ص 44 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 299 ـ الغدير، ج 10، ص 180 و 181 ـ النصايح الكافيه، ص 96.
39 ـ حجة السعادة، ج 2، ص 70 و 71.
40 ـ بنا به نقل «فردينال توئل» مسيحى در اعلام الشرق وزير ماليه و حسابدار ارتش معاويه، منصور بن سرجون پدر يوحناى دمشقى بوده است و عقاد در كتاب «معاوية بن ابى سفيان فى الميزان» ص 168 مى گويد: امور مالى را به سرجون بن منصور و پس از او به پسرش منصور واگذار كرد ـ و اصل سرجون چنانچه در (حجة السعاده) ج 2، ص 72 نگاشته سرژيوس است.
41 ـ حجة السعاده، ج 2، ص 72.
42 ـ مقتل خوارزمى ص 198. كامل ابن اثير، ج 3، ص 268 ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 84 و 85.
43 ـ وقتى معاويه كاخ «الخضراء» را ساخت از ابى ذر پرسيد: چگونه مى بينى اين كاخ را؟ ابوذر گفت: اگر آن را از مال خدا بنا كرده اى از خيانتكارانى و اگر از مال خودت ساخته اى پس از اسراف كنندگانى يعنى در هر دو حال ساختن اين قصر گناه بوده و خلاف فرموده خدا رفتار كرده اى (معاوية بن ابى سفيان، ص 190).
44 ـ النصايح الكافيه، ص 94 تا 99 ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان، ص 27 و 36 و 187 تا 189.
45 ـ كتاب معاويه ص 76 تا ص 117.
46 ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان ص 41 تا 75 ـ عقّاد در اين كتاب موقعيت امام و موقعيت معاويه را كاملاً آشكار نموده و روشن كرده كه راه امام يك راه بسيار دقيق و مستقيم و دينى و الهى بوده كه انحراف از آن را امام جايز نمى شمرد و راه معاويه راهى بوده كه حق و عدالت و مصالح مسلمين در آن به هيچ وجه ميزان و مقياس نبوده است مطالعه اين كتاب را هرچند در موارد چندى خالى از اشتباه نيست به اهل نظر توصيه مى نمائيم.
47 ـ راجع به خونخواهى از عثمان و بازيهاى سياسى معاويه به نام خونخواهى او، عقاد در كتاب معاويه فصلى تحت عنوان «موقف معاويه من قضية عثمان» نگاشته كه اگر چه مختصر است ولى خواننده را به جريانهاى كثيف سياسى كه خلافت اسلام در اثر غصب حق خاندان نبوت و خصوص روى كار آمدن بنى اميّه به آن مبتلا شد آگاه مى سازد.
48 ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 6.
49 ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 7.
50 ـ مروج الذهب، ج 3، ص 362.
51 ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 12. ابوالشهداء ص 75. معاوية بن ابى سفيان، ص 164.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page