شب که روشن ميشود ابيترين فانوسها ياد چشمان تو مى افتم در اقيانوسها
قرنها بيهوده مى گردم، نمى يابم تو را نامى از تو نيست در خميازه قاموسها
باکدامين شعله رقصيدي که حالاسالهاست بال مى گيرند از خاکسترت ققنوسها
مهربان من! به اشراق نگاه شرقى ات کن رهايم مى کنى از حلقه کابوسها؟
کى به گلبانگ اذان تو، شعورشعرها! لال خواهد شد زبان خسته ى ناقوسها
در مبارکباد يک آدينه مى آيى ومن دست برميدارم از دامان اين مأيوسها
سيد حبيب نظارى
ققنوس
- بازدید: 1309