غديريه ملك صالح

(زمان خواندن: 27 - 53 دقیقه)

شهيد 556- 459
سقى الحمى و محلا كنت اعهده     حيا بحور بصوب المزن اجوده
فان دنا الغيث و استسقت مرابعه     ربافدمعى بالتسكاب ينجده:
- سيراب و خرم باد مرغزارى كه وعده گاه من بود، از نسيم دريا، سيلاب باران.
- اگر ژاله بهارى بر آيد تا بساط اين گلشن سيراب كند، سيلاب اشكم به مدد خيزد.
در اين قصيده گويد:يا راكب الغى دع عنك الضلال فهذا الرشد بالكوفه الغراء مشهده:
- اى كه بر مركب جهل سوارى. حيرت از سر بگذار، معدن رشد و رهيابى در كوفه هويداست.
- آنكه خورشيد به يمن كرامتش بازگشت تا فضل نماز دريابد و فرشتگان گواه باشند.
- و روز " غدير" كه رسول خدا در جمع حاضران فرمود ودست او را برافراشت:
- هر كه را من سرور و سالارم، اين على سالار و سرور است، اينم فرمان موكد است.
- هر كه ياريش وانهد، خدايش وانهد، هر كه دستيارش شود، خدايش كمك باد.
- دراز قلعه خيبر بر كند وبدور افكند، با آنكه از روزه ناتوان بود،
- لرزه بر اركان دژ افكند، يهود را از هراس دل در بر طپيد.
- روح الامين در سما فرياد بر كشيد: اينك وصى. و اينك احمد پاك گوهر.
- آب فرات سر به طغيان بر آورد، همگان از بيم هلاك بدو پناه بردند.
- فرموش: آب خود فرو دركش. ريگهاى فرات آشكار شد، از صولت فرمانش.

"اضافات چاپ دوم":
در قصيده ديگرى كه 57 بيت آن ياد شده، امير المومنين را چنين مى ستايد.
- در معركه هاى فراوان پيشتاخت، نه عقب نشست، نه لرزه بر اندامش فتاد.
- چه غمها كه از دل برادرش مصطفى زدود، گاهيكه حادثه بلا در كمين بود.
- ميان آنكس كه شيوه فرار بيادگارنهاد، با آنكه در پيكار چون كوه بر جا بود، تفاوت از زمين تا آسمان است.
- در سوره " هل اتى " خداى رحمان مقامش بنمود، جودش بستود، بدامنش چنگ بر زن.
- على است كه فرمود " سلونى " تا اسرار علوم پنهانى بر شما هويدا سازم، جز او را ياراى چنين ادعا نبود.
- بلكه مى گفت: بر شما سرو شدم، اما بهتر از شما نبودم، اگر راه كج گرفتم، براستم رهنمون باشيد.
- اگر حاسدان مقامش نشناختند، دوستان حق او را معترف آمدند. - بروز " غدير " فضلى نامور داشت كه رسول حق در ميان جمع دستش برافراشت.
در قصيده ديگرى كه 44 بيت است با اين مطلع:
لاتبك للجيره السارين فى الظعن     و لا تعرج على الاطلال و الدمن
فليس بعد مشيب الراس من غزل     و لا حنين الى الف و لا سكن
و تب الى الله و استشفع بخيرته     من خلقه ذى الايادى البيض و المنن
محمد خاتم الرسل الذى سبقت     به بشاره قس و ابن ذى يزن:
-تا كى بر ياران سفر كرده ات بنالى؟ تا چند كنار اين كلبه هاى فرو ريخته منزل سازى؟
- اينك كه گرد پيرى بر سر نشست، ديگرت دلدادگى بس است، ياددوست از سر بگذار.
- سوى خدا راه برگير، از همت برگزيدگانش شفاعت جوى كه صاحبان خيراند و بركت.
- محمد خاتم رسولان است: حكيم عرب " قس " امير عرب " ذى يزن " مژده رسالتش گفت.
در اين قصيده گويد:
- بدامنش چنگ بر زن، ذخيره دنيا و آخرتت او است، و هم ستوده كردار: ابو الحسن هادى انام:
- وصى او. جانفداى او. نگهبان و ياورش از كيد دشمنان.
- در روز " غدير " رسول خدا سفارش او كرد نه ديگران، همگان شاهداند:
- فرمود: اين است وصى من. جانشين من. دانشمند فرائض و سنن.
- گفتند: پذيرفتيم. و چون درگذشت، هنوز جنازه اش بر زمين راه خيانت گرفتند.
در قصيده ديگرى كه 27 بيت است، چنين سروده:
- من پيرو على باشم. در ستيز با دشمنانش، مهر كيش دوستانش.
- من پيرو على باشم كه بروزگار، گرد پستيها نگرديد.
- بنده ساقى كوثرم كه برستاخيز دوستانش را آب حيات بنوشاند.
- بنده حلال حلال مشكلاتم، كه هر صعب و دشوارى در برش سهل و آسان است.
- آنكه چون فارس يليل را بخاك افكند، فرشتگان آواى تكبير بر آوردند.
- سرورى كه خدايش برگزيد، ببرادرى رسولش بر كشيد.
- سوگند كه در شب هجرت، تنها او برخى و جان فدارى رسول حق گشت.
- بجان خودم كه در روز " غدير خم " جز او را لايق وصايت نديد.
در قصيده ديگرى كه 41 بيت است، با اين سر آغاز گويد:
ما كان اول تائه بجماله     بدر منال البدر دون مناله
متباين فالعدل من اقواله     ليغرنا و الجور من افعاله
صرع الفواد بسحر طرف فاتر     حتى دنا فاصابه بنباله
متعود للرمى حاجبه غدا     من قسيه و اللحظ بعض نصاله
ما بلبل الاصداع فوق عذاره     الا انطوى قلبى على بلباله
يبغى مغالطه العيون بهالكى     يخفى عقاربه مدب صلاله
و يظل من ثقل الغلاله تشتكى     ما يشتكيه القلب من اغلاله
جعل السهاد رقيب عينى فى الدجى     كى لا ترى فى النوم طيف خياله
- اولين زيبا رخ رعنا نيست كه بخود بنازد، ماهى كه دست آفتابش بدامن نرسد.
- دمساز نيست: در سخن نرم و مهربان تابفريبد، در عمل جفاكار است.
- جادوى خمارش دلم بخاك افكند، از آن پس با تير مژگان چاك چاك.
- كماندارماهرى است: ابروانش چاچى، تير نگاهش ناوك خونچكان است. - طره زلف بر گلشن عذار نيفشاند، جز اينكه قلب زار من بر آشفت.
- اين پريشانى و آشفتگى مغلطه سازد، تا عقرب زلفش نهان سازد.
- بام تا شام از پيرهن حرير شكوه آرد، آن سان كه دل عاشقان در زنجير عشقش بنالد.
- شام تا بام بيدارى و بيخوابى رقيب چشمانم كرد، مبادا روياى شيرينش بخوابم آيد.
و حفظت فى يدى اليمين وداده     جهدى وضيع مهجتى بشماله
و اباح حسادى موارد سمعه     و حميت ورد السمع عن عذاله
اغراه تانيسى له بنفاره     عنى و اذلالى بفرط دلاله
و لربما عاتيته فيقول لى:     قولى يكذبه بفتح فعاله
كمعاشر اخذ النبى عهودهم     و استحسنوا الغدر الصراح باله
خانوه فى امواله و زروا على افعاله وعصوه فى اقواله:
- مهرش بجان و دل نگهبان شدم، خون دلم بى مهابا هبا كرد.
- ياوه حاسدان عشقم در گوش سپرد، پند ناصحانش در گوش نگرفتم.
- انس ورزيدم، رميد. نيازبردم، ناز كرد.
- و چون عتابش كردم، قول وفا داد، اما در عمل جفا كرد.
- بسان آن جمع كه با رسول خدا پيمان بستند بالش مهربان باشند، اماراه دغل گرفتند.
- اموال رسول به دغا بردند، بر كردارش خرده گرفتند،نافرمانى دستور كردند.
- اين امير مومنان سرور خاندان كه در دهر همتا نداشت:
العلم عند مقاله و الجود حين نواله و الباس يوم نزاله
- به هنگام سخن در دانش، بوقت جود و بخشش در دهش، به آورد گه در رزم و پيكار.
- برادر رسول، از ميان امت، امين آن سرور در ودايع نبوت.
- در مهر و ولايشان تاكيد نمود، و گويا به نزاع و ستيزشان وصيت فرمود. - آئين اعتدال را با كتمان حقائق ناقص شمردند، با آنكه روز غدير، راه كمال پيمود.
اين قصائد را از كتاب "الرائق " تاليف سرورمان علامه سيد احمد عطار، اقتباس كرديم، در اين كتاب، قسمت مهمى از اشعار و قصائد "ملك صالح " درباره عترت طاهره پيامبرثبت شده و چه بسا بيشتر مدايح او را ياد كرده باشد.
"پايان اضافات چاپ دوم"

شرح زندگاني شاعر
ابو الغارات، ملك صالح، يكه سوار ملمين، نصير الدين، طلايع بن رزيك ابن صالح ارمنى، و چنانكه در " اعلام " زركلى آمده، اصل او از شيعيان عراق است.
از آن جماعتى است كه خداى سبحان دين و دنيارا برايشان فراهم آورده افتخاردو سرا نصيبشان گشت: دانشى بحق نافع و سلطنتى داد گرانه. هم فقيهى ممتاز، آن چنانكه در كتاب " خواص عصر فاطمى " ياد شده، هم اديبى نكته بين و قافيه پرداز، چونان كه در فرهنگ رجال آمده.
در عين حال: وزيرى داد گشتر كه قاهره با سيرت عادله اش مى نازد، ملت مصر در سايه عنايتش مى بالد، دولت فاطميان از حسن تدبيرش در سياست رعيت و انتشار امنيت و دوام صلح و صفا به استحكام و قدرت مى فزايد. و چونان كه زر كلى در " اعلام " گويد: وزيرى خود ساخته كه در شمار ملوك آيد.
بالقب " ملك صالح" نامور شد، و اين لقب با سيره و روش او مطابق آمد، چنانكه در تاريخ سراسر عظمتش مى خوانيم: بحق سوگند كه دردانش وافر و ادب فائق، صالح بود، در دادگرى و پارسائى صالح بود، در سياست پسنديده و رعايت رعيت صالح بود، در داد و دهش و بذل و بخشش صالح بود.
كوتاه سخن: در همه فضائل و آداب، دينى و دنيوى، صالح و شايسته بود، گذشته از همه اينها،خود باختگى او در ولاء ائمه اطهار و نشر آثارشان و دفاع از حريمشان با دست و زبان، نظم و نثر. فقها را در محضر خود مى خواند، و درمسئله امامت و قدر با آنان مناظره مى كرد، در نصرت مذهب تشيع چون آتش سرخ بود "كالسكه المحماه" چنانكه در " خطط " و " شذرات الذهب " تعبير كرده اند.
تاليفى بنام " الاعتماد، در رد بر اهل عناد " داردكه متضمن امامت على امير المومنين است و بحث در پيرامون احاديث ولايت وامامت. دفتر اشعارش در 2 جلد مدون گشته كه در فنون مختلفه شعر مهارت خود را نمايان نموده، تا آنجا كه سعيد بن مبارك، نحوى بزرگ، در گذشته 569 يك بيت از اشعار او را در بيست جزوه شرح كرده است.
اديبان هر روز گرد شاه نشين وزارتخانه اش انجمن مى شدند و اشعار او را مى نوشتند، داشمندان از هر ديار به خدمتش وارد گشته، به آروزى خود نائل مى شدند.
هر ساله اموال فراوانى به مشاهد مشرفه گسيل مى داشت تا در ميان علويين تقسيم شود و همچنان براى اشراف مدينه و مكه، لباس و ساير ما يحتاج زندگى مى فرستاد، حتى الواحى كه براى نوشتن كودكان مكتب آنان لازم بود و يا قلم و ساير ادوات كتابت.
آبادى " مقس " را وقف كرد تا دو سوم آن نصيب اشراف از فرزندان امام حسن و امام حسين باشد و نه قيراط آن ويژه اشراف مدينه منوره و يك قيراط آن در مصالح مسجد امين الدوله صرف گردد.
آبادى " بلقيس " را در قلوبيه و استخر " حبش " را نيزدر مصارف خيريه وقف كرد، مسجد جامع قرافه بزرگ را تجديد بنا كرد. جامع نوينى در باب " زويله " پشت قاهره بنيان كرد كه بنام جامع صالح خوانده مى شد.
در تمام دوران حيات، پيكار با فرنگيان را، در دشت و دريا، و اننهاد، هر سال سپاهى پشت سپاه ديگر بسوى آنان گسيل مى داشت.
هماره صدر جايگاه، تاج افتخار، دستور نافذ، تخت سلطنت در اختيار اوبود، تا با وجود همه اين مفاخر، به فوز شهادت هم نائل آمد: و روز دو شنبه نوزدهم ماه مبارم رمضان، سال 556 در دهليز كاخش بى خبر مورد هجوم قرار گرفت و كشته شد، و در كاخ و زارتخانه قاهره بخاك رفت، و بعد، فرزندش مالك عادل جسد او را به قرافه كبرى حمل داد.

پيراموان زندگى شاعر:
1 - ابن اثير، در تاريخ الكامل 103/11 گويد: در اين سال "556" ماه مبارك رمضان، ملك صالح، وزير عاضد علوى صاحب مصر مقتول. انگيزه قتل اين بود كه بااستبداد كه كامل حكومت مى كرد، در امر و نهى، و خرج و دخل اموال، خودسرانه كار مى كرد. از آن رو كه عاضدكم سال بود، و همو خود به خلافتش بر كشيده بود، و در راه اين مقصود، جماعتى را آواره ديار كرد تا از شورش آنان در امان باشد.
ضمنا دخترش را به ازدواج عاضد در آورد، و پردگيان حرم با او دشمن شدند: عمه عاضد. مال فراوانى به امراء مصر فرستاد و آنان را به قتل ملك تشويق و دعوت نمود، از همه سر سخت تر در ميان آنان مردى بود كه " ابن الداعى " لقب داشت، در دهليز قصر كمين كردند، و چون وارد شد ناگهان با كارد بدو حمله بردند و جراحات مهلكى بر او فرود آوردند.
با وجود اين همراهانش او رابه داخل كاخ بردند و هنوز رمقى در او باقى بود، به عاضد پيام فرستاد وسر زنش كرد كه از چه به قتل او رضا داده است با آنكه بدستيارى او بر سرير خلافت جاى كرده؟ عاضد قسم ياد كرد كه از ماجرا بى خبر است. گفت: اگر از توطئه قتل من بى اطلاعى، عمه ات را تسليم كن تا انتقام گيرم. عاضد دستور فرود تا او را گرفته تسليم كردند، ملك او را بقتل رسانيد، وصيت كرد كه وزارت به فرزندش رزيك تفويض شود و او رابه لقب " عادل " بركشيد، و بهمين جهت كار وزرات به فرزند منتقل گرديد.
ملك صالح اشعار شيوا و رسائى دارد كه گواه فضل بى كران اوست از آن جمله در افتخارات خود گويد:
ابى الله لا ان الله يدوم لنا الدهر     و يخدمنا فى ملكنا العز و النصر
- خدا جزاين نخواست كه ملك ما بر دوام ماند، عزت و نصرت در ركاب ما بپايد.
- دانستيم كه متاع دنيا آلاف و الوف آن فانى است، آنچه پايدار ماند نام نى دنيا، پاداش كردگار است.
- بذل و عنايت با سطوت و صولت بهم در آميختيم، چون ابر بهارى كه سيلاب باران با رعد و برق در آميزد.
- آنگاه كه پا بميدان رزم نهيم، جفت جفت بخاك هلاك اندازيم، مهمان مادر اين ضيافت گرگ بيابان كركس آسمان است.
- و چون در صلح وفا داد و دهش كنيم، بنده و آزاد بر مرغزار نعمت مادر عيش و نشاط است.
صالح مردى كريم بود، با ادبى فائق و شعرى رائق، دانشمندان در كنارش جمع، عطاى فراوانى به خدمتشان گسيل مى داشت. بدو پيوست كه شيخ ابومحمد ابن دهان نحوى بغدادى كه مقيم موصل است، اين بيت از سروده هاى او را شرح نوشته:
تجنب سمعى ما يقول العواذل     و اصبح لى شغل من الغزو شاغل
- گوشم به ملامت ناصحان نيست اينك از پيكار و ستيز سرگرم و غافلم
بپاس اين خدمت هديه نفيسى مهيا كرده بدو فرستد، اما قبل از گسيل داشتن به قتل رسيد. بدو پيوست كه مردى از اعيان موصل در مكه مكرمه او را ثنا و ستايش گفته. نامه اى تشكر آميز بدو نوشت و هديه اى بدان ضميمه فرمود.
ملك صالح، مذهب اماميه داشت، بر روش علويين مصر نمى رفت، آن هنگام كه عاضد بر مسند خلافت نشست و در مراسم شركت نمود، هلهله و غوغاى عظيمى برخاست. علامه ملك صالح پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: مردم شادى و پاى افشانى مى كنند، فرمود:فكر مى كنم اين مردم بى خرد با خود گويند: خليفه پيشين نمرد، تا اينكه ديگرى را بجاى خود نشاند، و ندانند شبان آنان منم كه چون گوشفندانشان باچوب خود ميرانم.
عماره گويد: سه روز پيش از شهادت ملك، بخدمتش رسيدم، مرقومى بدست من داد كه اين دو بيت در آن نوشته بود:
- ما در خواب غفلت غنوده ايم، چشم مرگ به سوى ما باز است.
- سالهاست به جانب مرگ مى تازيم، كاش دانستمى كى به استقبال ما شتابان است.
و اين آخرين ملاقات ما بود.
عماره گويد: از شگفتيهاى روزگار كه من قصيده اى در خدمت فرزندش عادل انشاد كردم و از جمله گفتم:
- پدرت با صولت وحدت بر فرق سياهى كوبد، و توئى دست راست و چپ.
- مقام منيع او - گرچه عمرش دراز باد - در اختيار تو خواهد بود.
ويژه و حتم.
- عروس وزارت از پس حجله به سويت نگران است. هر حجانى بالا رفتنى است.
و امر وزارت پس از سه روز در اختيار او قرار گرفت.
2- ابن خلكان در تاريخ خود ج 259/1 گويد: صالح وارد قاهره شد و در ايام فائز متصدى وزارت گشت، و مستقلا عهده دار امور سياست و تدبير كار دولت شد. مردى صاحب فضل و دستدار اهل فضل بود با دستى جواد و بخشنده خوش بر خورد، با احساس نيكو. از شعر اوست:
- روزگاز، با حوادث و انقلابات خود عبرت آموز است، ما سر خوش و بى خيال. - مرگ رافرامش كرده ايم هرگز يادش نكنيم، جزاينكه امراض و اسقام ياد آور ماست.
و از جمله اشعار او:
- و مهفهف ثمل القوام سرت الى     اعطافه النشوات من عينيه
ماضى اللحاظ كانما سلت يدى     سيفى غداه الروع من جفنيه
قد قلت اذ خط العذار بمسكه     فى خده الفيه لا لاميه
ما الشعر دب بعارضيه و انما     اصداغه نفضت على خذيه
الناس طوع يدى و امرى نافذ     فيهم و قلبى الان طوع يديه
فاعجب بسلطان يعم بعدله     و يجور سلطان الغرام عليه
و الله لو لا اسم الفرار و انه     مستقبح، لفررت منه و اليه:
نازك اندامى چون سرو ناز، سر خوش و پيچان، مستى از چشم خمارش بر سر و دوش خزيده.
- بانگاهى دلدوز، گويا روز پيكار است،از نيام چشمانش شمشير بر كشيده.
- بتازه، خط عذارش چون مشك بر دميده،طرفين رخسارش الف كشيده، نه لام.
- گفتم: عارض او نيست كه بر رخسارش دويده، طرف زلف است كه بر عذارش بر چميده.
- همگانم هوا خواه و سر بفرمان، امرم به هر جانب روان، اماقلبم مطيع فرمان اوست.
- شگفتا از اين سلطان دادگر كه سلطان عشقش بر او جور و جفا روا دارد.
- بخدا سوگند كه اگر فرار مايه ننگ و عار نبود، از جور و جفاى اين به دامن عدل و داد او فرار مى كردم.
و در مصر براى حاضران انشاد كرده است:
- برف پيرى بر سر نشست، آبروى جوانى ببرد، باز سپيد بآشيانه زاغ اندر آمد.
- در خواب ناز غنودى، ديده حوادث بيدار، نيش مرگ در كمين است. - چگونه عمرى بجا باشد، بنياد گنجينه، هر چه باشد، با خرج بى حسابت بر باد است.
المهذب، عبد الله بن اسعد موصلى، ساكن حمص، از موصل به عزم زيارت صالح آمد و با قصيده اى به قافيه كاف او را ثنا گفته بود: مطلع قصيده اين است:
اما كفاك تلافى فى تلافيكا     ولست تنقم الا فرط حبيكا
- اين نه كافى است كه در تلافى ما فات جانم تلف شد؟ عيبم نباشد، جز اينكه بسيارت دوست دارم.
"و با اين دو بيت از تغزل به مدح مى گرايد:"
و فيم تغضب آن قال الوشاه سلا     و انت تعلم انى لست اسلوكا
لانلت وصلك ان كان الذى زعموا     و لا شفى ظماى جود ابن رزيكا
- از چه خشم گرفتى؟ كه بد گويان به تسلاى خاطرم آيند؟ با آنكه دانى تسلا نپذيرم.
- وصلت حرامم باداگرت راست گفته باشند و نه از عطاى ابن رزيك شفاى تشنگى نصيبم باد.
اين قصيده بسيار ممتاز است.
3- مقريزى در ج 4 ص 73 - 81 خطط گويد: ملك صالح در ميان جماعتى از بى نوايان بزيارت مشهد امام على بن ابى طالب رفت، در آن هنگام توليت با سرور سادات، ابن معصوم بود. در خواب به خدمت امام رسيد، امام بدو فرمود:
در اين شب حاضر، چهل تن از بى نوايان به زيارت آمده اند، در ميان آنان مردى است كه طلايع بن رزيك نام دارد، از بزرگان دوستان ما است، بدو بر گو: " برو كه والى مصرت ساختيم ". صبح آن شب، جارچى ابن معصوم ندا بر كشيد: در ميان شما كدام يك طلايع بن رزيك است؟ بپا خيزد و به ملاقات ابن معصوم شتابد، طلايع به خدمت سيد رسيد و سلام گفت، سيد ماجراى رويا را براى او شرح داده ابلاغ رسالت كرد، طلايع روانه مصر شد و كارش بالا گرفت:
موقعى كه نصر بن عباس، اسماعيل بن ظافر، خليفه فاطمى را گشت، پردگيان حرم به منظور خونخواهى نامه ها نوشتند و موهاى چيده شده خود را در جوف نامه ها به هر سوى و هر كس كه اميد خونخواهى داشتند، فرستادند، طلايع مردم را گرد آورد وبه عزم انتقام از وزير قاتل عازم قاهره گرديد، چون به قاهره نزديك شد، وزير فرار اختيار كرد، و طلايع باخاطر جمع و صلح و صفا وارد شهر شد، خلعت وزارت بر تن او افكنده شد، و با لقب " ملك صالح " فارس مسلمين " "= يكه سوار مسلمانان" " نصير الدين " مفتخر شد.
صالح به آزادى و امنيت هميت گمارد، و راه روشى نيك پيشه كرد "و پس از آنكه ماجراى شهادتش راياد كرده" مى گويد: مردى شجاع، كريم، سخى، فاضل، ادب دوست و اديب پرور بود، نيكو شعر مى سرود، خلاصه سخن آنكه در فضل و خرد و سياست و تدبير، يكتا مرد زمانش بود، با ابهت، با صولت و پر هيبت. مالى موفور بدست آورد، بر نماز هاى يوميه از فرائض و نوافل مواظبت داشت. در تشيع سخت تعصب مى ورزيد.
كتابى تصنيف كرده بنام " الاعتماد، در رد بر اهل عناد " فقها را گرد آورد و با آنان در مطالب كتاب مناظره كرد، اين كتاب در امامت على بن ابى طالب است. فراوان شعر گفته، در هر فنى از فنون شعر وارد شده، ديوانش در دو جلد مدون است، از جمله اشعار او در باب اعتقادات:
يا امه سلكت ضلالا بينا     حتى استوى اقرارها و جحودها:
- اى امتى كه آشكارا براه ضلالت رفتى. اعتراف و انكارت يكسان بود.
- گفتيد: معاصى جز به تقدير خداى جهان چهر نگشود.
- اگر چنين باشد، خداى شما خود مانع اجراى فرمان خواهد بود.
- حاشا و كلا كه پروردگار ما از كبيره و فحشا نهى كند، و هم خواهان آن باشد.
قصيده ديگرى سروده و نامش " جوهريه،در رد قدريه " ناميده است.
و هم گويد: روايت كنند در آن شب كه صبحگاهش به قتل رسيد، گفت: در اين شب، امام على بن ابى طالب به تيغ كين مضروب شد، آنگاه فرمان داد تا مقتل امام را قرائت كردند. بعد غسل كرد با صد و ده ركعت نافله، شب زنده دارى نمود.
صبح بيرون شد تا سوار شود، لغزيد، عمامه اش نگون شد. اضطرابى بدو دست داد و در دهليز وزارتخاته نشست، ابن صيف را كه عمامه خلفا و وزرا را مى بست، و بدين جهت وظيفه خوار بود و مقررى دريافت مى كرد، حاضر ساخت تا عمامه او را اصلاح كند.
مردى تذكر داد كه اين ماجرا مايه تطير و فال شوم است، اگر راى سرورمان باشد، حركت را تاخير بيندازد، نپذيرفت، فرمود: فال شوم القاى شيطان است، چاره اى از حركت نيست، سوار شد و پايان كارش چنان شد كه شد.
در ج 2 ص 284 بنقل از ابن عبد الظاهر درباره مشهد امام حسين كه در مصر واقع است،گويد: طلايع بن رزيك، معروف به ملك صالح، عزم كرد كه سر مبارك حسين را از عسقلان كه گهگاه مورد هجوم فرنگيان، به مصر منتقل سازد.
جامع ويژه اى در باب زويله بنيان كرد تا سرمبارك را در آنجا دفن كند، و به شرف اين افتخار عظيم نائل آيد.
اما اهالى" قصر " در اين شرافت پيروز شدند و گفتند: سر مبارك بايد در محله ما باشد، همين مكان فعلى را مهيا كرده با رخام بنيان كردند و سر بدانجا منتقل گشت، و اين واقعه در سال 549 دوران خلافت فائز و بر دست طلايع جارى شد.
حكايتى شنيده ام كه برخى گواه شرافت اين سر مبارك مى شمرند: گفتند سلطان ملك ناصر، موقعى كه قصررا تصرف كرد، خادمى را بدو نمودند كه در دولت مصريان صاحب جاه و مقام وكليد دار قصر بوده است. گفتند: اين خادم گنجينه ها و دفينه هاى قصر را مى شناسد. او را گرفتند و واپرسيدند، پاسخى نياورد، صلاح الدين كارگزاران خود را فرمود تا باشكنجه به اقرارش كشند.
او را گرفتند و بر سرش سوسك هاى سياهى گذارده با دستمال قرمزى بستند، مى گويند: اين بالاترين شكنجه هاست، آدميزاده تحمل ندارد كه بر آزار سوسك ها صبر كند، ساعتى نمى گذرد كه ملاج او را سوراخ مى كنند و كشته مى شود، چند بار، اين بلا را بر سرش آوردند، ناله نزدو احساسى نداشت بر عكس مى ديدند كه سوسك ها مرده اند.
سلطان احضارش كرد و با اصرار، سر آن پرسيد، پاسخ داد: علتى جز اين فكر نمى كنم كه چون سر مبارك امام حسين را مى آوردند، منهم نيز شركت كردم و بر بالاى سر خود حمل كردم. گفت: آرى سرى عظيم تر از اين چه خواهد بود، او را بخشيد و آزاد كرد. انتهى.
4- شعرانى در مختصر تذكره قرطبى ص 121 آورده است: به تحقيق پيوسته كه طلايع بن رزيك، بعد از آنكه مشهد راس الحسين را در قاهره بنا كرد و سرمبارك را با هزينه چهل هزار دينار بدانجا منتقل نمود، شخصا با تمامى سپاهيانش تا خارج از شهر با سر و پاى برهنه استقبال كرد.
اينك سر مبارك داخل برنسى از حرير سبز، ميان گور بر روى يك كرسى از چوب آبنوس قرار دارد، و در حدود نيم اردب، عطريات در داخل گور فرش كرده اند، اين اطلاعات به وسيله خادم مزار در اختيار من قرار گرفته است.
تا آنجا كه در ص 122 گويد:
اى برادر عزيز، با نيت خالص بزيارت اين مشهد شريف روان شو، اگر اهل كشف و شهود نيستى كه بركات اين روضه را دريابى، بدان كه گفته قرطبى "دفن سر مبارك حسين در مصر باطل است" مربوط به دوران قرطبى است، زيرا كه راس مبارك بعد از مرگ قرطبى بوسيله طلايع بن رزيك به مصر انتقال يافته است.
امينى گويد: اين تصحيح و توجيه، نسبت به كلام قرطبى، گواه بى خبرى شعرانى است از شرح حال قرطبى و طلايع: چون ندانسته كه اين قرطبى در سال 671 فوت كرده يعنى بعد از وفات طلايع به صد و پانزده سال، زيرا وفات ملك صالح: طلايع بسال 556بوده كه نطفه قرطبى هنوز منعقد نگشته.
ضمنا، مشهد راس الحسين كه بفرمان طلايع بنيان شد، در سال 740 هجرى، در آتش سوزى ويران گشت، تاكنون مكرر تجديد بنا شده، بتازگى در كنارآن مسجد جامعى تاسيس يافته، و بالاخره در دوران امارت عبد الرحمن كخيا، از امراء مماليك بناى مشهد حسينى تجديد سازمان يافته و آن در اواخر قرن گذشته ميلادى بود، بعد ازآن به ايام خديوى سابق تمام ساختمان از پى برداشته شده تجديد بنا كردند.
از بناى قديمى تنها همان قبه اى كه بر فراز مقام امام است، باقى مانده، چنانكه امروز مشاهده مى كنيم، و اين همان جامع معروف است كه بنام سرورمان حسين " جامع سيدنا الحسين " شهرت درارد.

ولادت، وفات، مدايح و مراثى
ملك صالح به سال 495 پا بجهان نهاد، و فقيه عماره يمنى كه شرح حالش بيايد، با قصائد فراوانى كه در كتابش " النكث العصريه" درج شده، او را ثنا گستر بوده است،از جمله:
- هر آن درخشى كه هويدا شود وانهيد، جز درخشى كه بر بارگاه، او پرتو افكن شود.
- به بارگاه صالح بشتابيد، نام او كه شنيديد، نام دگران فراموش سازيد.
- بدين درگاه بآرزوى مال و منال مپوئيد، عظمت و شخصيت را زير پا مگذاريد. - از اين بارگاه ارجمندى و افتخار بجوئيد، هر يك بفراخوار مقدار خود كامياب گرديد.
ودر شعبان سال 505 با قصيده ديگرى بستايش صالح پرداخته و از جمله سروده:
- چكامه ام از سرزمين حجاز بپا بوست آمد، كتاب و سنن با ترنمى خوش انگيزه شتابش بود.
- اگر از رنج را هم پرسى: آرزويم بخواب نرفت، اميدم بخطا نپيوست.
- آبهاى گنديده گوارا نشد، در آبشخور سفله گان بار نيفكندم. و در ستايش او گفته:
- پندارى سوز و گداز از سر گرفتم، از آن دم كه راه هجران گرفتى؟
- جفا و هجرت آرامش خاطرم گشت، سردى هجران سوز دل را فرو نشاند.
- ديگرم از پس چهل سال كه شادابى عمر گذشت، عشق و دلدارى قبيح است.
- گرچه برف پيرى بر سرم ننشسته، صبح سفيدش بر عارضم دميده.
- روزگار عيش و عشرت كه بهر دم جنايتى نه در خور عفو كردم.
- بزير پى در سپردم، گنجينه عمرم دريغ نيامد، بى حساب خرج كردم.
- اما، زادگان " رزيك " بياريم شتافتند، بااحسان خود غريق رحمتم ساختند.
و از همين قصيده است:
- اگر صالح، كرانه دشت بر نمى تافت، سيل احسانش از اين سامان در مى گذشت.
- در عين اميدوارى، چنان بودم كه از سراب به سوى شراب گريزانم.
- اما - بحمد الله - تلاشم ياوه نماند، اميدم به مصر نااميد نگشت.
- سپيد بار گاهى زيارت كردم كه ابر عطايش كاخ آرزوى بر باد رفتگان آباد سازد.
و از همين سروده:
- فرزندت ناصر عادل بپاداشتى كه رسوم ديرين زنده كند، از آن پس كه تباهى گرفت.
- عدل و داد، در جهان بگسترانيد، اينك گوسفندان با گرگ درچرايند.
- تو آفتاب حقيقتى، او پرتو آفتاب است.
- در صولت و عطوفت، هر دو، راه تو گرفت: بر دوستان آب گوارا بر دشمنان رنج و بلا افشاند.
- عمامه عزت از پيش و پس بياويخت: شرافت نسب با دستاورد حسب در آميخت.
- ملك و دولت با اراده آهنين نگهبان شد، خجسته و ميمون آمد.
- يكه سوارى كه به هر مرز و بوم درآمد، قبه عظمت بر سما كشيد تاج زعامت بر تارك افراشت.
- در جنگ و صلح، از هيبت وصولتش ترسان اند، چون تيغ تيز، در نيام هم رعب آور و هراس انگيز.
در قصيده ديگرى چنين ستايد:
- تو كه با صولت و قدرت توانى بر اوج بلندى پا نهى، اين تلاش و تكاپواز چيست؟
- با زبان شمشير، خطبه امارت بر خوان، كه زبان شعر و ادب كوتاه است.
و در همين قصيده گويد:
- كفيل خلافت، صاحب غارت، زمانه رادر زير پى گرفت، حيله روزگار بى اثرماند.
- هيب او بر دل روزگار نشست،شك و ترديد هم به حيرت و ابهام افتاد.
- بخشيد بخاطر مكرمت، در خون كشيدبراى عبرت، دلها مرعوب صولت او گشت.
- دليران، با تيغ آبدار و نيزه تابدار، خاضع و خاشع شدند، جز اين چاره اى نديدند.
- و چون " بهرام " و خاندانش به جهالت راه تمرد گرفتند، از در ستيز آمدند.
- ناصر عادل راچون خدنگ روان ساختى تا شيشه عمرشان بشكست، شكستى كه التيام نگيرد.
- شبانه تاخت آورد و اگر بر فلك اعلى مى تاخت، دل در بر اختران مى طپيد.
- در آن شب سنان نيزه برق مى زد، و از نوك آن آتش بر مى جهيد.
- بدين پندار كه شجاعت و بى باكى مايه نجات است، اما بو شجاع بر سرشان كوبيد كه ديگر بر نخاستند.
- شرابى نوشيدند كه از مستى آن برنخيزند، جامى از شراب مرگ نى شراب انگور.
و از جمله اين قصيده:
- خدا را زين هيبت و همت كه چه جانها بر خاك هلاك نيفكند.
- شبانه چون ماه بر سرشان تاخت و در پيرامون او اخترانى كه در گرد و غبارهيجا پنهان شدند.
- با جوانمردانى از بنى رزيك در دو جانب او، گويا آسياى مرگ بگردش آمد.
و درقصيده ديگرى چنين ستايشگر شده است:
- آنها كه از عشق لوليان گردن بلورين بر كناراند، از لذت دنيا بى خبراند.
- در عالم عشق و لدادگى صفائى است كه جز عاشقان قدر آن نشناسند.
- خدانكند كه عشق پريچهران از دل من برخيزد و نه بيخوابى شب به خواب نازم تبديل شود.
و در همين قصيده گويد:
- اگر مالك روح و روان خود بودم، با اخلاص، جان در قدمت نثار مى كردم.
- لكن " ملك صالح " روان من در اختيار گرفت، جانم در گرو جود و نوال اوست.
- چنان با بخت و اقبال كامور گشت كه در كنارش نشست، با آنكه پادشهان در برابر او بر خاك نشينند. و در قصيده ديگرى ملك صالح و فرزندش و برادرش يكه تاز مسلمين را چنين ثنا گستر شده:
ابيض مجرده؟ ام عيون     تصول بها المقل الفاتره
عجبت لها قضبا باتره     ظباء فتكن باسد العرين
فتغدوا لارواحنا واتراه     اذا ماهززن رماح القدود
و غائره خرجت من كمين     حياض اللمى و رياض الخدود
حمين النفوس لذيذ الورود     فان كثيب نقاها مصون
فلا تطمعنك تلك الغصون     او امر مقلتها تمتثل
و فيهن فتانه لم تزل     تقول لها اعين الناظرين
و من اجل سلطانها فى المقل     منعمه ردفها مخصب
اذا ما رنت: ما الذى تامرين؟     مقسمه كلها يعجب
و ما اهتز من خصرها مجدب     تسل و اجفانهن الجفون
- تيغ تيز است كه از نيام بر آمد؟ يا چشم جادو است كه جان ستان آمد؟ در شگفتيم كه چشمان خمار بر تيغ شرر بار فائق آمد، از ميانه خون ما بريخت.
- آهووشان شير بيشه را بخون كشيدند، غارتگرانى از كمين برجهيدند. كه چون قامت رعنارا به پيچ و تاب آرند، جان عشاق را در خمار شربتى از لب و دندان و نسيمى از چهره چون گلستان، وانهند.
- سرورهاى نازت بطمع نيندازند، چرا كه بر شدن بر تل اين بوستان محال است، در ميانشان شوخ چشمى است كه چون خسرو صاحب قران فرمان نگاهش مطاع است، و از اينرو هر گاه ديده فرو دوزد، نظارگان گويند: چه فرمائى كه بجان مطاع است.
- نازنينى مست و ملنگ، فربى سرين و لاغر ميان، شوخ و شنگ، در اندامش آب روان مى دود، قلبش چون سنگ خاره نرمى نگيرد. - سوگند به جان " ملك صالح" يكتاى بى همال، خصم متجاوزين پناه درماندگان، با كيفرى سخت دژم با دستى گشاده و پر مرحمت، آنكه عترت پاك را يارى كرد، وه چه ياورى كامكار.
- مصر و قاهره بدوشرافت گرفت، دولت در روزگارش به قدرت و شوكت رسيد، براى پاكان عترت، با عزم و اراده " ابن رزيك " فتحى نمايان آمد، و هم اراده فرزندش ناصردين.
- چون ملك ناصر آشكار آيد، خصال نيك او در شمار نيايد، آرزوى كوتاه در ساحت نوالش دراز آيد، بزرگوارى گشاده رو، عطايش از چپ و راست ريزان.
- جوانمردى كه پايه همتش بر سماست، كى توان گفت كه مقام ارجمندش تا كجاست؟ والاترين صفات كمالش در زير پا، خدايش دين و دنيا بخشيد، حلق روزگار به خدمتش گرائيد.
- هماره سايه پدرش بر دوام باد. دولتش پاينده، كامكار و كامروا باد. هم برادران گراميش و هم عموى بزرگوارش يكه سوار مسلمانان.
قصيده سروده كه در آن ملك صالح را ثنا گفته و خاندان پيامبر را رثا:
شان الغرام اجل ان تلحانى     فيه و ان كنت الشفيق الحانى
انا ذلك الصب الذى قطعت به     صله الغرام مطامع السلوان
ملئت زجاجه صدره بضميره     فبدت خفيه شانه للشانى
غدرت بموثقها الدموع فغادرت     سرى اسيرا فى يد الاعلان
عنفت اجفانى فقام بعذرها     وجد يبيح ودائع الاجفان
- روا نباشد كه بر شيدائى من ملامت آرى، گرچه ناصحى مشفق و مهربانى.
- من آن شوريده زارم كه با دلدادگى پيمان دارم، راهى به دلدارى من نيست.
- شعله هاى درونى، سينه چون شيشه ام را در هم شكست، رقيب براز درونم پى برد.
- با آنكه از ديده ام پيمان گرفته بودم، راز درونم را بر ملا ساخت، كوس رسوائى ما بر سر هر بام زدند.
- ديده را بملامت در سپردم، سوز درون بمعذرت برخاست و هر چه بود بآتش كشيد.
از همين قصيده است:
- اى دوستان صلاح من در پرهيز از عشق و نواست تا شما چه گوئيد؟
- اينك دردى بدل دارم كه جاى عشق و شوريدگى نماند، خمار شيدائى از سر بپراند.
قبضت على كف الصبابه سلوه     تنهى النهى عن طاعه العصيان
امسى و قلبى بين صبر خاذل     و تجلد قاص و هم دان
قد سهلت حزن الكلام لنا دب     آل الرسول نواعب الاحزان
فابذل مشايعه اللسان و نصره     ان فات نصر مهند و سنان
و اجعل حديث بنى الوصى و ظلمهم     تشبيب شكوى الدهر و الخذلان
- فراموشى چنان دست شيدائى از شرم كوتاه نمود كه ديگر نغمه نافرمانى ساز نكنم.
- تاريكى شب كه سايه گسترشود، شكيبائى از دل برود، انتقام اميدى خام است، اما غم و اندوه همدم.
- ميدان سخن سخت و ناهموار باشد، اما نوحه سراى خاندان احمد، راهى بس هموار در پيش دارد.
- اينك كه شمشير تيز و سنان خون ريز را نوبت جولان نيست، زبان خامه را بنصرت و يارى آزاد كن. - حديث از خاندان على گوى و ستمى كه بر آنان رفت. ترانه و غزل را شيوه دگر بياراى.
- خاندان " اميه " ميراث رسول را بر بود، بر خاندان محمد غارت آورد.
- با صاحبان مسند خلافت راه خلاف گرفتند، در قبال برهان بهتان زدند.
- قانع نشدند كه خيل نفاق بتازند، دست ستم از آستين كين بر آرند.
- بر مسند رسالت بر شوند،با آنكه ارث ابوسفيان نبود. - سرانجام كار بى شرمى بدانجا كشاندند كه داد كفر از ايمان گرفتند.
- زيادشان گستاخى از حد بدربرد، يزيدشان را به هلاك و دمار سپرد.
- آسياى خونى كه خاندان حرب بگردش آورد، زادگان مروان آسيابان شدند.
- دريغ و افسوس بر اين آزادگان كه باران رحمت الهى و يار ستمديدگان بودند.
- پيكر مباركشان بر سر تپه ها چاك چاك، در بيابانها عريان بر خاك.
- امت سر گشته عليه آنان دست بهم دادند، بهشت برين فروختند، دوزخ و نفرين بجان خريدند.
- حق خلافت كه با نصوص قرآنى و تاييد رسالت پناهى ويژه آنان بود، ضايع گشت.
- كاش سرورمان ملك صالح زنده بود، داد آنان از دشمنان مى گرفت.
- همانكه با اخلاص و مودت، نام مختار از خاطر شيعيان برد. آيندگان بر گذاشتگان پيشى گرفتند.
شاعر ما، ملك صالح، روز دوشنبه نوزدهم ماه مبارك رمضان، سال 556 شهيد شد، و فقيه دانشمند، عماره بمنى با اين قصيده اش سوگوار آمد:
افى اهل ذا النادى عليم اسائله     فانى لما بى ذاهب اللب ذاهله
- در ميان شما صاحب خردى هست كه وا پرسم؟منكه از خرد بيگانه گشتم.
سمعت حديثا احسد الصم عنده     و يذهل واعيه و يخرس قائله
- خبرى شنيدم. كاش كر بودم. آنكه شنيد از هوش بشد، آنكه گفت، زبانش در كام خشكيد.
فهل من جواب يستغيث به المنى     و يعلو على حق المصيبه باطله
و قد را بنى من شاهد الحال اننى     ارى الدست منصوبا و ما فيه كافله
- پاسخى هست كه بر مراد و آرزو باشد؟ خبر راست، دروغ برآيد؟
- از شاهد اوضاع در بيمم: شاه نشين برقرار و نشيمن از شاه خالى است.
- بار سفر بست و زاده اش را بنيابت گذاشت؟ يا هجرت گزيد كه ديگر اميد وصل نيست.
فانى ارى فوق الوجوه كابه     تدل على ان الوجوه ثواكله
- بينم كه چهره ها غبار گرفته، قطعى است كه در عزاى بماتم نشسته.
در اين قصيده گويد:
دعونى فما هذا اوان بكائه     سياتيكم طل البكاء و وابله
- اينكم و اهليد كه نه هنگام گريه و زارى است. بزودى سيلاب اشكم همراه ژاله روان باشد.
-مگوئيد تا چند بر او زار و نالانى. ابر رحمتى بر سرم سايه گستر بود كه از هم پاشيد و رفت.
- از چه نناليم و زار زار نموئيم؟ با آنكه فرزندانمان يتيم و بى نوا ماندند.
- كاش دانستمى - اينك كه عطا و نوالش خاتمه يافت - خداوندگارمان با ما چه خواهد كرد؟
- آيا مهمان نوازى كند وغريب پرورى تا بپايد؟ يا راه مهاجرت ديار در پيش گيرد؟
و از همين قصيده است:
فيا ايها الدست الذى غاب صدره     فماجت بلاياه و هاجت بلابله
عهدت بك الطود الذى كان مفزعا     اذا نزلت بالملك يوما نوازله
فمن زلزل الطود الذى ساج فى الثرى     و فى كل ارض خوفه و زلازله
و من سد باب الملك و الامر خارج     الى سائر الاقطار منه و داخله
- اى بارگاهى كه صدر نشين آن بار سفر بست. قافله غم رو كرد، آلام و اسقام سمر گشت.
- كوهى سهمگين بر فراز تخت مكين بود كه پايه حكومت بدو استوار و وزين بود.
- كوهسار با عظمت از چه بهم لرزيد و در خاك فروشد، با آنكه لرزه بر اندام هر ملك و ديار افكند؟ - راه بارگاه كه بر بست، با آنكه فرمانش به هر مرز و بوم روان بود؟
- يگانه مرد مجاهد را از پيكار مشركين وا داشت، با آنكه سپاهش مهيا و سر بفرمان بود؟
و من اكراه الرمح الردينى فالتوى     و ارهقه حتى تحطم عامله
و من كسر العضب المهند فاغتدى     و اجفانه مطروحه و حمائله
و من سلب الاسلام حليه جيده     الى ان تشكى وحشه الطرق عاطله
و من اسكت الفضل الذى كان فضله     خطيبا اذا التفت عليه محافله
و ما هذه الضوضاء من بعدهيبه     اذا خامرت جسما تخلت مفاصله
نيزه تابدارش كه بهم در پيچيد؟ كه ناوك آن در هم شكست؟
- شمشير هندى به سنگ زد، غلاف و حمايلش بى صاحب گشت؟
- زيور اسلام از گردنش باز كرد، اينك عاطل و باطل ماند؟
- زبان فضليت دركام شكست، باآنكه خطيب محافل بود؟
- از پس سكوت و وقار، غوغا و فغان برخاست، تار و پود جسم را در هم گسيخت؟
كان ابا الغارات ما شن غاره     يريك سواد الليل فيها قساطله
و لا لمعت بين العجاج نصوله     و لا طرزت ثوب الفجاج مناصله
- پندارى غار تبر قوم، شب تاز نبرد، تا غبار معركه چون سياهى شب نمايد؟
- و نه در پهنه هيجا سنان نيزه اش درخشيد، و نه ناوك دلدوزش قباى دشمن بخون آزين بست.
- و نه بر عرش زين لجام كشيد تا در ركابش پيادگان بر سواركاران فخر و ناز فروشند؟
- سنان نيزه اش در جوشن دشمن نخراميد، چونان كه سمند تازى از شوق، بريز رانش مى خراميد؟
- نگاه مهر آميزش بين حاضران نمى چرخيد: بر مخلص نيك انديش، يا خصم بد كيش؟
- محراب عبادت را با رحمت ونعمت، آوردگاه نبرد را با سطوت و نقمت پر نكرد؟ - در شگفتم كه روزگار غدار، بر سر خود چه آورد: بى شك از عقل و خرد بيگانه بود.
- بعد از " طلايع " گيتى، بكدامين فرزند خود ناز و افتخار خواهد كرد؟
- آيا گردش زمانه را در عهده كفالت "هادى " خواهد سپرد، زيرا كه خيمه و خرگاه بر ماه كشيد؟
جنازه ملك صالح در قاهره مدفون شد، بعدها فرزند برومندش عادل، در سال 557 نهم صفر، تابوت پدر را از قاهره به مزارتازه بنيانى كه در قرافه مصر، براى او تاسيس شده بود، منتقل كرد. و راهروى زير زمينى از كاخ وزارت تا كلبه سعيد السعداء كشيد، و در اين باره، فقيه يمنى، عماره مزبور قصائد پرداخت، از آن جمله:
خربت بوع المكرمات لراحل     عمرت به الاجداث و هى قفار
نعش الجدود العاثرات مشيع     عميت برويه نعشه الابصار
نعش تود بنات نعش لو غدت     ونظامها اسفا عليه نثار
شخص الانام اليه تحت جنازه     خفضت برفعه قدرها الاقدار
- عرصه جود و كرم از اين غم ويران شد، گورستان آباد و خرم گشت.
- بختهاى نگون سراسيمه به تشييع برخاستند، ديده ها از گريه كور و نابينا شد.
- نعشى بر فراز دوشها برشد كه در آسمان كيهان " بنات نعش " از غم و اندوه در هم گسيخت.
- بزرگمردان در زير جنازه او قد برافراشتند كه از عظمت او قدهاى افراشته پست و نگون بود.
واز همين قصيده است:
و كانها تابوت موسى اودعت     فى جانبيه سكينه و وقار
- گويا " تابوت موسى " است كه از چپ و راست آن " سكينه " و رحمت روان است. - اينك در كاخ وزارت امانت است، تا مزارى رفيع و شايسته بنيان شود.
- از اين رو اهرام مصر و حرام الهى بخروش آمدند كه از چنين شرافتى محروم ماندند.
- تربت مصر برا برگزيدى، تربتى كه لاله زار بلاد، بر گورستان آن رشك برد.
خداى بر آن مردمى خشم گرفت كه از جهالت و گستاخى بدين مرز و بوم هجوم آوردند.
- شگفت آوردى كه " قدار " ناقه صالح را پى كرد. بهر عصرى صالح و قدار در برابر هم قرار گيرند.
- اى " صالح " نيك پى، توبخانه مجد و كرامت نزول اجلال كردى، قاتلين به دوزخ و نار پيوستند.
- گرچه قصاص شدند، اما خاك راه با مهر و ماه كى برابر توان گرفت.
- دشت و كوهساران بر آنان تنگ آمد، گاه باشد كه صاحب خون بخوابد اما " خون " قرار و آرام نيابد.
- اين پاداش نكو و اجرا جزيل گواريت باد، و هم شهادت كه شيوه ابرار است.
- وصى رسول و عمويش حمزه با شهادت در خون طپيدند، و هم زاده بتول و جعفر طيار. و در روزپنجشنبه كه تابوت ملك صالح را به مزارمخصوصش بردند، گويد:
يا مطلق العبرات و هى غزار     و مقيد الزفرات و هى حرار
ما بال دمعك و هوماء سافح     يذكى به من حد و جدك نار
لا تتخذنى قدوه لك فى الاسى     فلدى منه مشاعر و شعار
خفض عليك فان زند بليتى     وار و فى صدرى صدى و اوار
- اشك ديده را چون سيلاب بهارى روان ساخته، اما ناله جانسوز را در دل انباشته اى.
- از چيست كه اشك ماتم - با آنكه زلال و صاف است - بر گونه ات آتش افروخته؟
- بمن منگركه از ناله و زارى خاموشى گرفتم، غم و رنج در كانون دل لانه دارد.
- بر من مخروش كه آتش دل بر خروشد تا سرا پايت باتش كشد، سينه ام در انفجار است.
- اگرت ناله و زارى اختيارى است، من از بيتابى، زمام دل از كف نهاده ام.
- صبح و شام چون گمشدگان باديه مى گريم، غمها بر دل هجوم آو راست.
- از ديده ام پيمان گرفتم: قدرى بيارمد، قلب فكارم خيانت كرد كه كانون در شور و انقلاب است.
گوئى مصيبت نه چندان سهمگين است، اما غم كه بر دل نشيند حقير آن هم گرانبار است.
و از همين قصيده است:
ملك جنايه سيفه و سنانه     فى كل جبار عصاه جبار
جمعت له فرق القلوب على الرضا     و السيف جامعهن والدينار
- شاهى كه خون هر جبار و سر كشى با دم شمشير و ناوك سنان ريخت، خونش هدر آمد.
- دلها با بيم و اميدبدرگاهش گرد آمدند، بيم از شمشير، اميد به درهم و دينار.
- در سايه بيم و اميد است كه هر دولتى پايدار آمد،روزگارش دوام گرفت.
- اگر بيم و اميد: يعنى دينار و شمشير از هم كناره گرفتند، دشمن عزيز و كامكارشد، دوست خاك نشين گشت.
- اى سرور آزادگان كه شاهان عالم در برابرت بادب برخاستند، حل و عقد امورت در كف بود.
- فرمان مطاعت در همه جا روان. پيكها در اكناف گيتى دوان.
- منصب " كفالت " و " وزارت " هر دو به فضل و مقامت گويا شدند.
- مقام وزارت هر روز دست بدست مى شد، و هر لحظه با خطرها مواجه بود. - تا آنكه بر درگاه تو نزول گرفت، در ايت و تيز بينيت را شكوفا ديد.
- مهميز سفر بكنار افكند، بار و بنه بر زمين ريخت.
خدا را از اين رسم و آئين كه آزاد كردى و رواج دادى، اما در سينه تاريخ و قيد و بند قصائد در مهار شد.
- بزرگ آئين و شيمتى كه طبع و قادم را شعله ور ساخت، يكه تاز ميدان سخن را پشت سر نهادم.
- آرى. است تازى از سيماى زيبايش منتخب نيايد، جز آنكه در ميدان تمرين هنر نمايد.
- ثنا و ستايش من در پيشگاهت معروف شد، از همه پيشى گرفتم و هيچگاه سستى نگرفتم.
- اگر در اثر اين رنج و محنت از پاى نشستم، و با كمترين مصيبت از پاى بنشينند
- تار و پود قلبم در مهر و ولاى تو محكم است، پنهان و آشكارش گواه است.
و باز همين فقيه يمنى " عماره " در رثاى ملك صالح و ثناى فرزندش ملك عادل، بسال 557 بر سر مزارش در " قرافه " مصر چنين سروده است:
ارى كل جمع بالردى يتفرق     و كل جديد بالبلى يتمزق
و ما هذه الاعمار الا صحائف     تورخ وقتا ثم تمحى و تمحق
- ديو مرگ، اجتماع دوستان در هم ريزد، شاخ تر و تازه بپوسد و بر باد رود.
- عمر گرانمايه هم، چون صفحات دفتر، روزى نگاشته شود، دگر روز محو و نابود گردد.
و از همين قصيده است:
و لما تقضى الحول الا لياليا     تضاف الى الماضى قريبا و تلحق
و عجنا بصحراء القرافه و الاسى     يغرب فى اكبادنا ويشرق
عقدنا على رب القوافى عقائلا     تغر اذا هانت جياد و اينق
- بدان هنگام كه سال بپايان مى رفت، شبهاى آخر را در پشت سر مى نهاد.
- در بيداء " قرافه " ماوى گرفتيم: اندوه و غم از چپ و راست بر جگرها تاخت آورد.
- در پيشگاه خداى سخن،رخش قافيه را مهار بستيم
- با آنكه اسب تازى و اشتر تيز رو از رفتار بازماندند.
و قلنا له خذ بعض ما كنت منعما     به و قضاء الحق بالحر اليق
عقود قواف من قوافيك تنتقى     و در معان من معانيك يسرق
نثرنا على حصباءقبرك درها     صحيحا و در الدمع فى الخد يفلق
- گفتيم: اينك نعمت سخن پرورى بپاى خودت ريزيم، تا حق نمك ادا كرده باشيم.
- خوشه هاى قافيه ات كه چون مرواريد منتخب آمد، در شاهوار معانيت كه شاعران بسرقت برند.
- همه را يكسر برمزارت افشانديم، در حاليكه اشگ چون در بر رخسارمان مى غلتيد.
و در همين قصيده گويد:
- اى خاندان " رزيك " آزموديم و شما را برترين پناهگاهى يافتيم كه اشتران تازى بدرگاهش دوانند.
- جوياى دولت و عزت آمديم، از اينرو بدين درگاه شديم ك گرامى ترين بارگاه. بى نيازترين دولت و پايگاه.
- با جود و نوال شما، عزت نفس آموختيم، بر چهره هاى خرم، غبار تملق ننشست.
- فسطاط مصر، از جود و عطاى شما كعبه آمال گشت، از شام و عراق، شتابان به طواف اركان آمدند.
- نه پرده اين درگاه بر روى عاميان اعجم آويخته شد، و نه درهاى اين درگاه بروى نگون بختان بسته آمد.
- دلها،جز بسوى شما پر نكشد، نعمتها، جز از دست و بال شما فرو نريزد.

نمونه اى از شعر و احساس ملك صالح
- ابن شهر آشوب قسمت زيادى از اشعار و قصائد او را در كتاب "مناقب آل ابى طالب" ياد كرده، از آن جمله:
محمد خاتم الرسل الذى سبقت     به بشاره قس و ابن ذى يزن
- محمد خاتم پيامبران است كه حكيم عرب " قس "، پادشاه يمن " سيف " مژده رسالتش داد.
- سخنوران راست انديشه، پيش از آنكه پا بدائره وجود نهد، از سرانجام او خبر دادند.
- آنكه در بردبارى و كرامت كمال گرفت، بنيادش از عيب و آك پاك بود.
ظل الاله و مفتاح النجاه و ينبوع الحياه و غيث العارض الهتن
- سايه عدل خداى، رهبر نجات، سرچشمه حيات، باران رحمت الهى.
- بدنيا و آخرت، مهرش دخيره خودساز. به ولاى او چنگ زن، و هم ولاى ابو الحسن مرتضاى هادى.
و از اشعار ملك صالح:
- مهر و ولايم ويژه امير مومنان على است، با مهر او بمراد دل رسيدم.
- اگر حاسدان، مقام و رتبه اش را در كرم نشناسند، سوره هل اتى بر خوان.
و هم از اوست:
كانى اذ جعلت اليك قصدى     قصدت الركن بالبيت الحرام
- از اينكه دست به درگاهت سودم، پندارى در حرم خدا ركن حجر را بوسيدم.
- در اينجا كه به خدمت ايستاده ام، گويا ميانه چاه زمزم و مقام ابراهيم خليلم.
- اى سالار و سرور من چه بپا ايستم و چه از پا بنشينم بياد تو باشم.
و انت اذا انتبهت سمير فكرى     كذلك انت انسى فى منامى
- اگر از خواب ناز برخيزم با تو در راز و نيازم، چونان كه در حال خواب با تو در نمازم. - راز مهرت در درونم پيوسته، با گوشت و استخوانم بهم در آميخته.
- اگر نه مهرت، نمازم نپذيرند، وگرنه ولايت، روزه ام به حساب نگيرند.
- اميدم آنكه بروز حشر، از دستت سيراب گردم، خستگى سوز دل را از ياد ببرم.
و هم اين چكامه ديگر:
ياعروه الدين المتين و بحر علم العارفينا     يا قبله للاولياء و كعبه للطائفينا
- اى دستاويز دين و آئين،درياى علم و معرفت.
- قبله دوستان خدا، كعبه زائرين حرم.
- سرور آن خاندان كه هماره راه نيكى سپارند.
- تائبان بحق، پرستندگان حقيقت، روزه داران، نماز گزاران.
- دانشمندان، خويشتن داران، ركوع بران، سجده كنان.
- ايكه ديگران درخواب ناز باشند و تو با خدا در راز ونياز.
و هم اين قطعه ديگر:
قوم علومهم عن جدهم اخذت     عن جبرئيل و جبريل عن الله
- خاندانى كه علم و معرفت از جدشان بارث برند، جدشان از جبريل امين، و جبريل از خداى عالميان.
- كشتى نجات هم آنان باشند، و جز با كشتى نجات از هول و عذاب قيامت نجاتى نيست.
- تاريكى شب كه درآيد، با خشوع تمام بعبادت خيزند، خواب ناز را بر ديده راهى نيست.
- ياد خدا را خاطر نبرند، بانغمه بلبلان و قمريان سرگرم نباشند.
- ابر رحمت الهى كه دانش و معرفت بيزد، ما فوق ابر بهاران كه آب فرات انگيزد.
و هم از سروده هاى ملك صالح است:
ان النبى محمدا و وصيه     و ابنيه و ابنته البتول الطاهره
- پيامبر خدا محمد و جانشينش با دوفرزند و هم پاك دختر بتولش.
- همان اهل " عباء " باشند كه به آبروى ولايشان اميدوارم از غمهاى آخرت نجات يابم.
- حتى مهر دوستانشان مايه بر كنارى از انحراف و جهالت است.
- بدين وسيله رضا مندى ذات احديت را آرزومندم، باشد كه در صحراى محشر دستگيرم باشد.
و در ثنا و ستايش امير مومنان گويد:
- سرا پا نور باشد، نور خدا كه پرتوش بر سر مامستدام است، آرى نور خدا زوال نگيرد.
- نامش در ميان فرشتگان سما مشهور، يادش از خاطره ها محو و نابود نگردد.
و هم او راست:
- زبان ملامت كوتاه كن كه من از ملامت ناصحان راه ضلات نپويم.
- روزه مباهله، در زيركساء جز پنجتن نبودند، ششمين آنان جبريل امين بود.
در ستايش امير مومنان و فرزندان گراميش گويد:
- با مهر على بر دوش اختران بر شدم، دامن بر سر ابر و كوهساران مى كشم.
- پيشواى من على است كه با نامش بر دشمن بد خواه، پيروز و غالب شدم.
- پيشوايان بر حق كه اگر در تاريكى شب گام زنند، خورشيد رخساشان چراغ راه باشد.
- آرزوى آرزومندان به يمن وجودشان رواست، توبه نادمان بدرگاه حق مقبول و پذيرا.
و اين قطعه را درباره زهد على امير مومنان سروده:
- اوست كه دنيا اطلاق گفت، با آنكه چون عروسى طناز بجلوه گرى آمد.
- مشكلات علم و دانش را حل نمود، با آنكه از دسترس افكار هوشمندان خارج بود.
و در حق عترت پاك پيامبر گويد:
 آل رسول الاله قوم     مقدارهم فى العلى خطير
خاندان پيامبر، خيمه و خرگاه عظمت بر سما افراشته اند.
- مسكينى به سوال برخاست، از پس او يتيم درمانده، آنگاه اسيرى دربند گرفتار.
- رستاخيز شان بياد آمد، با هول و هراسى عظيم، چهره كريه و مصيبت بار.
- نان خود ايثار كردند، و خدايشان از هراس رستاخيز امام بخشيد.
- در بهشت عدن جاى كنند، آنجا كه نه تابش خورشيد باشد، نه سوز زمهرير.
- پسران خوش سيما در گوشه و كنار بخدمت شتابان، گويا مرواريد غلتان نثار كرده باشند.
- جامه حرير بر تن كنند، سبز و ديبا.
اين است پاداش پروردگار، شكرانه تلاش در خدمت، ثبات و پايمردى در ناملايمات.
و در همين معنى گويد: - نيكان از جام شرابى سرمست شوند كه با كافورپالوده باشند.
- خداى مهيمن بخاطرشان چشمه اى برآورد كه چون دست يازند، بر جوش و خروش بيفزايد.
- رهبرى فرمود تا به نذر خود وفا كردند. كيست كه چو آنان وفاى به نذر نمايد.
- از هنگامه رستاخيزشان بيم باشد كه شعله هاى آن پرواز گيرد.
- از اين رو طعام خود در راه خدا بخشيدند، يتيم را و هم بمسكين و اسير.
- بدين شعار مترنم شدند كه مابخاطر روى حق شما را طعام بخشيم، نه جوياى دعا باشيم و نى شكر و ثنا.
- به خشيت پروردگارمان اندر، كه روزى سهمگين در پيش داريم با چهره دژم. - خدايشان از شر آن روز بر كنار فرمود، خرمى و شادى به ارمغان افزود.
- از آن رو كه در ناملايمات صبور آمدند، بهشت و جامه حرير بپاداش گرفتند.
- بر تخت عزت لميده، نه خورشيد تابان و نه زمهرير سوزان.
- سايه افراشته، ميوه هاى آويزان.
- جامهاى نقره فام از بلورهاى شفاف، ساخته از دست قدرت.
- پسران سيمتن خوش سيما بخدمت شتابان، چو دانه هاى در شاهوار غلتان.
- در دست جامهاى شراب، پالوده با زنجبيل، لذيذ و دلپذير، آرام بخش سينه دردمندان.
- با دستبندهاى سيمين و زرين زيور گيرند، خدايشان از شراب پاك نوشانيد.
- جامه ديبا در بر از سندس سبز، جاودانه در لمعان.
- اين است پاداش بردبارى و تحمل، مساعى شماست مشكورو مقبول.
و باز همين معنى گويد:
و الله اثنى عليهم لما وفوا بالنذور     و خصهم و حباهم بجنه و حرير
لا يعرفون بشمس فيها و لا زمهرير     يسقون كاسا رحيقا مزيجه الكافور
- خداى ثنايشان گفت: آنگاه كه وفا به نذر نمودند.
- ويژه و مخصوص. و با بهشت و جامه هاى حرير خلعت داد.
- نه با تابش خورشيد آشنا شوند، و نه سرماى زمهرير بينند.
- از شراب ناب سيراب شوند، شرابى پالوده با كافور.
و باز در همين معنى:
فى هل اتى ان كنت تقرء هل اتى     ستصيب سعيهم بها مشكورا
- در سوره " هل اتى" اگر آن سوره بر خوانى، مساعى جميله آنان را مشكور يابى.
- از آنجا كه مسكين درمانده را طعام بخشيدند، در شب بعد يتيم و دگر شب اسير.
- بزير لب زمزمه كردند: بخاطر روى خدايتان طعام بخشيم، در پاداش، نه دعاى خير خواهيم و نى تشكر و معذرت.
- از آنكه بيمناكيم و از خداى بپرهيزيم. از ترس آنروز كه چهره كريه و دژم دارد.
- بدين لحاظ، از شر رستاخيز در امان شدند، و هم چهره خرم و مسرور، بپاداش گرفتند.
- پروردگارشان در برابر صبر و شكيبائى، باغستانهاى بهشت عدن بخشيد، جامه هاى ديبا و حرير.
- از رود سلسبيل جامى نوشاند، كه چون برگيرند، بجوش و خروش آيد.
- جام دگر از شراب ناب، در پوشى از مشك و عبير، آميخته بكافور.
- جامها و پياله ها از نقره خالص، در اندازه هاى مختلف.
- بر دست پسران خدمتكار جرخان، كز سپيدى و رخشندگى چون در غلتان.
وباز هم در همين معنى گفته:
- هل اتى فيهم تنزل فيها فضلهم محكما و فى السورات
- " هل اتى " در شان اين خاندان نزول گرفت، در آن سوره فضل ومنقبت آنان استوار گشت. و هم در ساير آيات قرآن.
- طعام سفره خود به فقير بخشند و هم يتيم و اسير در بند.
- بخاطر روى خدا طعام خود بشما بخشيم. نى باميد پاداش دنيا.
- ازين ره خدايشان بهشت جاويد بخشيد، با حوريان خدمتكار.
ملك صالح، در يكى از قصائد خود، سروده مشهور دعبل خزاعى را باستقبال رفته كه مى گويد:
مدارس آيات خلت من تلاوه     و منزل وحى مقفر العرصات
قصيده ملك صالح چنين شروع شده است:
الائم دع لومى على صبواتى     فما فات يمحوه الذى هو آت
و ما جزعى من سيئات تقدمت     ذهابا اذا اتبعتها حسنات
الا اننى اقلعت عن كل شبهه     وجانبت غرقى ابحر الشبهات
شغلت عن الدنيا بحبى معشرا     بهم يصفح الرحمن عن هفواتى
- اى نكوهشگر زبان در گام گير كه من پند نگيرم. نه اين است كه توبه پيرى گناه جوانى بزدايد؟
- بر گذشته، نارواى خود بيتابى نكنم، زيرا كه آينده اى تابناك و حسن دارم.
- با وجود اين، از شبهات گريختم،از فرو رفتن درياى مهالك پرهيز گرفتم.
- از دنيا رو بر تافتم و دل به مهركسانى سپردم كه به آبروى آنان خداى رحمن از گناهان من در گذرد.
و در آخر قصيده گويد:
اعارض من قول الخزاعى دعبلا     و ان كنت قد اقللت فى مدحاتى
- در سروده هايم گرچه من در مدح و ثنا زبانى كوتاه دارم، قصيده دعبل را استقبال نموده ام كه گويد:
مدارس آيات خلت من تلاوه     و منزل وحى مقفر العرصات
در " انوار الربيع " ص 312 گويد:
از صنعت بديع " استثنا " كه از آن لطيفتر گوش كسى در نيافته، سرورده ملك صالح " طلايع" است. امير ابن سنان را كه متولى وكارگزار او بود، بپرداخت مالى وافرجريمه كرد، و چون از عهده بر نيامد، توقيف شد، از زندان نامه اى به ملك نگاشت و حق خدمت قديم و توافق در مذهب تشيع را ياد كرد.
ملك صالح در پاسخ او نگاشت:
اتى ابن سنان ببهتانه     يحصن بالدين ما فى يديه
برئت من الرفض الا له     و تبت من النصب الا عليه
- ابن سنان بمن تهمت رفض بست، تا بنام دين و مذهب، گنجينه اموال خود پاس دارد
- از مذهب رفض بيزارم، آز بپاسدارى او. از عداوت اهل بيت هم نادم و پشيمانم، جز بر كين او.
ميزان جريمه شصت هزار دينار دينار طلا بود، دوازده هزار دينار آن را استيفا نمود، و بقبه را بر او بخشيد.
ملك صالح، به فرمانرواى روم: قليچ ارسلان بن مسعود، در مورد تفاخرى كه ميان او و ميان نور الدين محمود بن رنگى وجود داشت، چنين نگاشت:
نقول و لكن اين ممن يتفهم     و يعلم وجه الراى و الراى مبهم
مى گويم: اما كيست كه بفهمد، و راه صواب را با آنكه تيره باشد، باز شناسد.
- نه هر كه شدائد زندگى را بيازمايد، به كارهاى شايسته تر توفيق يابد.
- هيچكس پابنده و بر قرار نيست، احدى از فرمان قضا گريز ندارد.
- رواست پس از سالها گير و دار كه دشمن تلخى جنگ و جدال را چشيد.
- بدين اميد كه با هم كنار آئيد، راه مراوده و گفتگوى صلح باز كنيد؟
- پرهيزكارى نيست كه تنها خدا را بياد آرد؟ در جمع شما مسلمانى يافت نشود؟
- بيائيد تا يار همدگر باشيم، باشد كه خداى عزيز دين مارا يارى دهد.
- با عزمى راسخ سوى دشمن تاخت آريم، بلاد آنان پى سپر سم ستور سازيم.
قسمتى از اشعار ملك صالح در ضمن شرح حال فقيه عماره يمنى خواهد آمد، و تا انجا كه من واقف شده ام، بيش از هزار و چهار صد بيت از اشعار او در باره خاندان رسول است، چه در زمينه مدح و ستايش، و يا درسوك و ماتم، كه تمام آنرا سرورمان،علامه، سيد احمد عطار، در كتابش " رائق " ثبت كرده، و گويا چيزى كه معتنابه باشد، از او فوت نشده است.
شرح حال ملك صالح در بسيارى از كتابهاى تاريخى و فرهنگ رجال مضبوط است از جمله:
وفيات الاعيان 259/1
كامل ابن اثير 103/11
خطط مقريزى 81/4
تاريخ ابن كثير 243/12
روض المناظر، ابن شحنه
تاريخ ابو الفداء40/3
مرآه الجنان 310/3
انوار الربيع312 تحفه الاحباب سخاوى 176
شذرات الذهب 177/4
نسمه السحر ج 2
خواص عصر فاطمى 234
دائره فريد وجدى 771/5
اعلام زركلى 449/2
تاريخ مصر، جديد جرجى زيدان 298/1
شهداء الفضيله 57.
ملك عادل:
از ملك صالح فرزند ستوده كردارى بنام رزيك بن طلايع، ملقب به " ملك ناصر " " عادل " بجا ماند كه پس از پدر بزرگوارش، مدت شانزده ماه و چند روز، پست وزارت را عهده دار بود، پدرش سفارش كرده بود كه در اوضاع وزراتخانه خصوصا نسبت به منصب " شاور " تبديل و تغييرى ندهد، چون از عصيان و شورش آنان، در امان نخواهد بود.
اتفاقا حدس او صحيح و بجا بود، زيرا دوستان و نزديكان ملك عادل، چنين راى زدند كه اگر " شاور " را معزول ندارد و ديگرى از دوستان و نزديكان خود را در پست او منصوب نكند، شاور،سر بعصيان و شورش بر خواهد كشيد.
عادل، حكم عزل او را صادر كرده و ارسال داشت، و او سپاهى انبوه بر انگيخت و بسوى قاهره تاخت آورد، و روز يكشنبه، بيست و دوم محرم سال 558 وارد قاهره شد، و ملك عادل با نزديكان خود شب بيستم محرم، بناچار از قاهره گريختند، اما بالاخره گرفتار و مقتول گشت، و شاور بر بلادمصر مسلط گشت.
ملك عادل را در كنار مزار پدرش ملك صالح بخام سپردند، همراه جماعتى ديگر.
فقيه،عماره يمنى در كتابش " نكت عصريه " ص 53، بشرح حال عادل پرداخته و در ص 66 گويد:
به سالن پنهانى وزارتخانه قاهره وارد گشتم، طى بن شاور، ضرغام، با جماعتى از امراء: مانند، عز الزمان، مرتفع الظهير، مجتمع بودندو سر بريده " رزيك بن صالح " در ميان طشت برابرشان بود.
بمجرديكه چشمم بر سر بريده افتاد، صورت خود با آستين پوشيدم و به قهقرا بازگشتم، نتوانستم ديده بديدار آن سر بدوزم، و از عجايب روزگار كه هيچيك از حضار آن مجلس كه سر بريده رزيك را در برابر نهاده بودند، با مرگ طبيعى نمرد، بلكه مقتول شد، و سر از پيكرش جدا گشت.
طى بن شاور، دستور داد مرا به مجلس باز گرداندند، من گفتم: بخدا سوگند كه وارد مجلس نشوم، جز موقعى كه سر رزيك را از ميان مجلس برگيرند، طشت را برداشتند.
ضرغام بمن گفت: چرا باز پس رفتى؟ گفتم: ديروز صاحب اين سر فرمانرواى ما و سلطان وقت بود، و جميعا در چمنزار نعمت او مى خراميديم، چگونه اينك بسر بريده او بنگريم؟ پاسخ دادكه اگر رزيك بر فرمانده سپاه دست مى يافت، همه را از دم تيغ مى گذرانيد، من گفتم: از عزت و شوكت را چه ارج است كه سرانجام آدمى از تخت به طشت كشد؟ خارج شدم و گفتم:
اعزز على ابا شجاع ان ارى     ذاك الجبين مضرجا بدمائه
ما قلبته سوى رجال قلبوا     ايديهم من قبل فى نعمائه
ناگوار است كه پيشانى ترا آلوده بخون در ميان طشت بنگرم.
- اين حال ناگوار با دستهاى كسانى انجام گرفت كه سوى نعمتها و عطاى تو دراز بود.
فقيه، عماره يمنى، اشعار فراوانى در ستايش ملك عادل رزيك بن طلايع سروده كه در كتاب " نكت عصريه " و هم در ديوان شعرش ثبت نموده. از اين جمله قصيده اى كه مطلع آن چنين است:
جاور بمجدك انجم الجوزاء     و ازدد علوا فوق كل علاء
- با مجد و كرامت كنار اختران جوزا، خيمه و خرگاه بپا كن و بر همه بلنديها بر شو.
و قصيده ديگرى با اين مطلع:
تبسم فى ليل الشباب مشيب     فاصبح بردا لهم و هو قشيب
قصيده سوم با اين سر آغاز:
دانت لامرك طاعه الاقدار     و تواضعت لك عزه الاقدار
قصيده چهارم و سر آغازش:
فى مثل مدحك شرح القول مختصر     و فى طوال القوافى عنده قصر
و سر آغاز پنجمين قصيده:
لما اراد مدامه الاحداق     دبت حميا نشوه الاخلاق
و مطلع ششمين سروده:
لكل مقام فى علاك مقال     يصدقه بالجود منك فعال
و هفتمين قصيده:
فقت الملوك مهابه و جلالا     و طرائفا و خلائقا و خلالا
و هشتمين آنها:
لك ان تقول اذا اردت و تغفلا     و لمن سعى فى ذا المدى ان يخجلا
و نهمين قصيده:
لله من يوم اغر محجل     فى ظل محترم الفناء مبجل
و بالاخره، دهمين قصيده، اينگونه شروع مى شود:
لو لا جفون و مقل     مكحوله من الكحل
و لحظات لم تزل     ارمى نبالا من ثعل
و برد رضابه     الذمن طعم العسل
يظما الى بروده     من عل منه و نهل
- اگر آن چشمان جادو، با سياهى توتيا فتان نمى شد.
- مژگان دلدوزش از تيرانداز پارتى سبق نمى برد.
- مرواريد دندانش چون تگرگ آب شده طعم عسل نمى گرفت.
- همگان از شيخ وشاب، تشنه وصال او نبودند.
لما وصلت قاطعا     اذا راى جدى هزل
مخالف لو انه     اضمرهجرى لوصل
و اغيد منعم     يميل كلما اعتدل
يهتز غصن قده     لينا اذا ارتج الكفل
غر اذا جمشته     اطرق من فرط الخجل
اريعن مدلل     غزيل يابى الغزل
- با اين پيمان شكن، پيمان نمى بستم كه چون سخن بجد گويم، پاسخ بشوخى آرد.
- چنان سر نزاع دارد، كه اگر خواهد راه هجران پويد، با وصل خود مرا بكام رساند.
- باريك اندام، نرم تن كه هر چه قامتش راست كند، از پيچ و تاب نكاهد.
- وچون سرين او به جنبش آيد، شمشاد قدش بر اهتزاز فزايد.
- چنان فريبا كه اگر با سر انگشت لمس شود، از شدت آزرم سر بزير افكند.
- رعنا، پر ناز وادا، آهووش، گريز پا.
سالته فى قبله     من ثغره فما فعل
راضته لى مشموله     ترمى النشاط بالكسل
حتى اتانى صاغرا     يحدوه سكر و ثمل
امسى بغير شكوه     ذاك المصون يبتذل
و بات بين عقده     و بين قرطيه جدل
- هواى آن كردم كه از لعل لبش شرابى نوشم، رخصت نيافتم.
- جام شرابى پيمودمش، رام گشت، بر سر نشاط آمد.
- صيد گريز پا خود سوى دام آمد، سر مست و خراب از شراب ناب.
- شبانگاه شكوه نياورد، گوهر گرانبها را تسليم كرد.
- سر خوش آرميد، اما گوشوار گوشش با آويزه گردن در جدال.
و كدت امحو لعسا     فى شفتيه بالقبل
فديته من مبسم     الثمه فلا امل
كانه انامل     لمجد الاسلام الاجل
معروفهن ابدا     يضحك فى وجه الامل
- چندان لبانش مكيدم كه سرخى آنرا زدودم.
- جانم فداى آن لب و دندان كه از بوسيدنش ملال نگيرم.
- پندارى سرانگشت " مجدالاسلام " ملك عادل بزرگوار است. - كه عطا و نوالش، هماره بر روى آرزوها خندان است.
و با قصيده ديگرى او را ثنا گفته كه سرآغازش چنين است:
ايا اذن الايام ان قلت فاسمعى     لنفثه مصدور و انه موجع
وعى كل صوت تسمعين نداءه     فلا خير فى اذن ينادى فلا تعى
- اى گوش روزگار.لختى بناله اين دردمند زار گوش بسپار.
- بآوازى كه در فضا پيچد، هوش بسپار، كه گوش ناشنوا را ارج و مقدار نباشد.
در اين قصيده است كه گويد:
ملوك رعوا لى حرمه صار نبتها     هشيما رعته النائبات و ما رعى
وردت بهم شمس العطايا لوفدهم     كما قال قوم ى على و يوشع
- شاهانى كه حريم مرا محترم شناختند، اما گياهش پس سپر حوادث گشت.
- خورشيد عطا و نوالشان، بخاطر ميهمان از پرده افق بازگشت، چونانكه خورشيد سما درباره على و يوشع.
امينى گويد: بيت اخير، در ديوان فقيه عماره، چاپ المان، ص 288 بدين صورت تصحيف شده "كما قال قوم فى على و توسع" وشگفت تر آنكه با حروف مشكل از اعراب هم دريغ نكرده اند، با آنكه شاعر گرانمايه، در اين بيت شعر، به حديث" رد شمس " كه درباره على وصى رسول خدا محمد و يوشع وصى موسى ابن عمران، اتفاق افتاده، نظر دارد، و اين مطلب چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد.
اما طفيلى هاى خوان ادبيات عرب، تا اين حد از درك معنى، بى نصيب مانده اند كه كلمه " يوشع " را تصحيف كرده " توسع " خوانده و ضبط كرده اند، و خدا كند كه حسن ظن ما بجا باشد، و تعمدى در كار نباشد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page