غديريه ابن عودى نيلى

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

ح 478 - 558

متى يشتفى من لاعج القلب مغرم     و قد لج فى الهجران من ليس يرحم
اذا هم ان يسلو ابى عن سلوه     فواد بنيران الاسى يتضرم
و يثنيه عن سلوانه لفضيله     عهود التصابى و الهوى المتقدم
رمته بلحظ لا يكاد سليمه     من الخبل و الوجد المبرح يسلم
اذا ماتلظت فى الحشا منه لوعه     طفتها دموع من اماقيه تسجم
- عاشق شيدا، كى از سوز درون آرام گيرد، با آنكه دلدارش لجوج و نامهربان است؟
- اگر خواهد با فراموشى خاطر، آبى بر دل بريان پاشد، سوز درون سر به طغيان بر كشد، شعله هاى برانگيزد.
- دانى كه مانع دلدارى خاطر چيست؟ شور جوانى، پيمان عشق و شيدائى.
- از چشم جادويش خدنگى بسويم افكند كه اگر از جنون عشق و شيدائى بر كنار بودم، مجنون و شيدا مى شدم.
- آنگاه كه شور عشق و مستى خرمن هستى را باتش كشد، سيلاب اشك فرو ريزد، شعله دل را خاموش سازد.
مقيم على اسر الهوى و فواده     تغور به ايدى الهموم و يتهم
يجن الهوى عن عاذليه تجلدا     فيبدى جواه ما يجن و يكتم
يعلل نفسا بالامانى سقيمه     و حسبك من داء يصح و يسقم
پيكرش بزندان عشق اسير و در بند است، دلش با غمى جانكاه در پى جانان به فلات و هامون دوان است.
- اشك رخسار بپالايد تا درد اشتياق از ناصحان مكتوم دارد، اما شعله هاى دل زبانه كشد، رازش بلا ملا سازد.
- ديرى است كه جان دردمندش را با آرزوها سرگرم سازد، اما دردى از اين بالاتركه گاه به شود، گاه سر به طغيان بر فرازد؟
فكم من غصون قد ضممت ثديها     الى و افواه بها كنت الثم
اجيل ذراعى لاهيا فوق منكب     و خصر غدا من ثقله يتظلم
و امتاح راحا من شنيب كانه     من الدر و الياقوت فى السلك ينظم
و قد غفلت عنا الليالى و اصبحت     عيون العدى عن وصلنا و هى نوم
- بسيار شد كه شمشاد قدى را سوى خود كشيدم، ليموى پستانش فشردم، عناب لبش مكيدم.
- بازيكنان، ساق دستم از شانه اش بر سرين لغزيد، ميان باريكش از اين بار سنگين بشكوه آمد.
- از لب و دندانش كه چون در و ياقوت بهم آزين بسته، شراب لعل چشيدم.
- شبهاى تاريك، ما را بدست فراموشى سپرد، ما در حال وصل، چشم رقيبان در خواب.
فلما علانى الشيب و ابيض عارضى     وبان الصبا و اعوج منى المقوم
و اضحى مشيبى للعذار مثلما     به و لراسى بالبياض يعمم
و امسيت من وصل الغوانى ممنعا     كانى من شيبى لديهن مجرم
بكيت على ما فات منى ندامه     كانى خنس فى البكاء او متمم
و اضفيت مدحى للنبى و صنوه     و للنفر البيض الذين هم هم
- اينك كه برف پيرى بر سر نشست، غارضم سپيد شد. شورجوانى از سر پريده پشتم دو تا گشت.
- سپيدى مو از سر برخسارم دويد. گردپيرى عمامه بر سرم بست. - از وصل لوليان دست آرزو كوتاه ماند،پندارى سپيدى سر جرم است.
- بر گذشته هاى خود ندامت گرفته گريستم، چونان كه مادرى بر عزيز خود گريد.
- ثنا و ستايشم را ويژه رسول همتايش نمودم، و آن اختران تابان كه جز آنان درخش و تابش ندارند:
هم التين و الزيتون آل محمد     هم شجر الطوبى لمن يتفهم
- تين و زيتون، خاندان محمد است، و هم درخت طوبى.
- بهشت عدن همانهايند، و هم حوض كوثر، لوح و قلم، سقف مرفوع معظم.
- آنهايند آل عمران، سوره حج و نساء، سوره سبا و ذاريات و هم مريم.
- ونيز - آل طه و يس، سوره هل آتى، نحل و انفال. اگر توانى فهم كرد.
- و هم، آيت كبرى، حقيقت ركن و صفا،حج خانه خدا.
- برستاخيز، كشتى نجات اند، و هم دستاويز استوار كه نگلسد.
- جنب الله، اند در ميان خلق. عين الله، اند در ميان مردم.
- آل الله، اند، با ارج وارجمند، بربلنديها كه بر منهاج و شريعتشان روانيم.
- آخرين هدف، بالاترين مقام. از قرآن واپرس تا خبرت گويد.
- برستاخيز، اگر بر حوض كوثر راه يابى، از زلال آب حيات سيراب گردى.
- اگر شمع وجودشان نبودى، خداى بزرگ نه آسمان و زمين آفريدى و نه حوا و آدم راه زمين گرفتى.
- در زير سايه بان عبا، به مباهله نشستند، دشمن از هراس عذاب لب از سخن بر بست.
- جبريل كه زير عبا جاى گرفت، بر ميكال مباهات و افتخار گرفت.
- در پهنه گيتى كدامين كس همپايه او تواندبود كه سرور ملايم جبرئيل امين خادم او بود.
- كيست كه در فضل و رهبرى همتاى آنان باشد، با آنكه معلم قرآن اند.
- پدر، امير مومنان. نيا، پيامبر اكرم هادى مصطفى. - دين حنيف اسلام را همراه تقوى پايه گذار بودند، به دستور خدا قيام كردند.
- ابراهيم فرزند رسول،خالويشان، فاطمه دخت محمد مادرشان، جعفر طيار كه در خلد برين بپرواز در آيد، عمويشان.
- بسوى خدا گريزانم از اين قوم كه بر هلاك و دمار آنان متفق گشتند. واى از اين مصيبت. چه گونه همدست شدند.
- از آب زلال دريغ كردند، شط فرات مالامال بود. جام مرگشان نوشاندند، زهر و شرنگ بود.
- از خاندان مصطفى قصاص كردند، خونيكه على در بدر واحد ريخت.
- برسم جاهليت شوريدند، گويا مسلمان نبودند.
- كشتند و رويهم انباشتند،گويا هيمه بيابان طف بود.
- وحش بيابان حلقه ماتم زد، پرندگان بر فرازشان سايبان برا فراشتند.
- عجبا. با شمشير اسلام بخاك هلاكشان نشاندند، بخاطر ديانت در خون كشيدند.
- خاندان اميه در كربلا قدم پيش ننهاد، مگر با يارى پيشينيان كه راه را هموار كردند.
- كجا توانند خون حسين را از دامن خود بشويند، نه اين است كه خيل بنى اميه را با دست خود زين و لجام بستند؟
- دانستند كه حق ولايت با حيدر است، منتهى مظلوم و ستمكش بود.
- ستم كردند، حق او را بردند، عقب راندندبا آنكه پيشوا و سرور بود.
- اعتراف كردكه اين بيعت " فلته " و تصادف بود، لذا گفت: هر كه آنرا تجديد كند بايد كشت.
- بدين جهت كار بشورى افكند، ميان شش نفر كه صاحب اختيارش ابن - عوف بود.
- هدف اين شورى، توطئه قتل على بود، تنها خدايش نگاهبان بود.
- وگرنه شير بيشه شجاعت كجا و كفتارهاى ترسو. خورشيد رخشان كجا و اختران كم سو.
- شگفتا با كدامين سابقه و ارج همتاى او شدند، جز او كسى لايق خلافت بود؟
- منتها، مقدرات، بر وفق مرادشان جارى گشت، اراده خدا درآزمايش استوار و متين است.
- با سر گشتگى و ضلالت خداى را نافرمان شدند و چونان عاد و جرهم بهلاكت رسيدند
- عذرشان به پيشگاه مصطفى جه باشد كه برستاخيز گويد: از چه با على خيانت كرديد؟
- و يا پرسد: از پس من با همتاى من چه گرديد؟ پاسخ معذرت چه داريد؟
- نه اين بود كه از شما تعهد گرفتم؟ از چه به عهد و پيمانش خيانت كرديد؟
- فرمان خدا را پشت سر نهاديد، از فرمانش سر بدر برديد، چه بد كرديد.
- خاندان خود را برهبرى شما انتخاب كرديم، در سايه آنان، راه هدايت گرفتيد؟
- نعل وارونه زديد و بر آنان ستم را نديد،نعمت مرا كفران نموديد.
- با سركشى و طغيان هماره تبغ كين برافرشتيد، تا بمراد دل رسيديد.
- گويا بيگانگان روم اند كه سپاهتان صليب رادرهم شكند، و پيروز گردد.
- به خونخواهى پدرانتان، فرزندان مرا كشتيد، داغ ننگ و عار بر پيشانى خودنهاديد.
- شما بى پدران، ارث از دخترم دريغ كرديد، اما خلافت را دست بدست بارث برديد.
- گفتيد: پيامبر براى فرزندش ارث نمى نهد. با اين تصور، صحيح است كه اجنبى وارث او گردد؟
- مگر ارث داود را سليمان نبرد؟ يحيى وارث زكريا نبود؟ از چه سيره انبيا را شكستيد؟
- اگر سليمان و يحيى ارث پيامبرى بردند، چنانكه در مسئله ارث، فتوا دهيد. - از چه زادگان انبيا ارث پدر نبردند، هر كه نبوت را مدعى شد با معجزه و گواه آمد.
- گفتيد: حج تمتع، و ازدواج موقت، حرام است. اين سخن قرآن است يا از پيش خود بهم باقتيد؟
- زناكاران مورد عفو و اغماض اند، آنكه ازدواج موقت كند، سنگسار و مقتول.
- نه آيه قرآن است كه فرمود: " فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ".
"بعد از كاميابى از آنان پاداششان بپردازيد".
- آيه ديگر نازل شد كه حكم آن نسخ كرد؟ ياشما خود حكم آن را نسخ كرديد؟
- گفتيم: پيامبران دگر، وصى خود را معرفى كردند، پذيرفتار شديد، اما وصى مرا نافرمان شديد.
- كردار شما با سيره من ناموافق، فرمان من با فرمان شما مخالف.
- گفتيد: رسول خدا بى وصيت در گذشت. وصيت كرد، اما شما نپذيرفتيد.
- نه او فرمود:" هر كه بهنگام مرگ، بى وصيت ماند، بائين جاهليت مرده باشد؟ رسول بائين جاهليت نمرد، بلكه شما به دوره جاهليت بازگشتيد.
- فرمود: پيشوائى بر شما امير كردم كه راهبر شما باشد، اما كبر و سيه كارى پيشه كرديد.
- بارها گفتم و گفتم، او را بر همه امير و مقدم شناختم. و شما خود گواه و شاهد بوديد.
- گفتيم: منزلت على منزلت هارون است در خلافت. از چه او را عقب رانديد.
- چونان كه قوم ثمود، در برابر صالح به شقاوت برخاست، راه شقاوت گرفتيد، هر كس در گرو اعمال ناهنجار است.
- فريفته زيور دنيا گشتيد، عقل خود ازكف نهاديد، فريب خوردگان روزى انگشت ندامت بدندان گيرند. - نفرين بر آن گروه كه در عداوت حير هماهنگ و همگام شدند، بد كردند و تبه كار آمدند.
- بر " يعسوب دين " ستم رانده حق او پامال كردند، پاك مرد آزاده خشم خود فرو خورد.
- بروز" غدير " رسول حق نص ولايت قرائت كرد، همگان را خطاب فرمود.
- گفت: از جانب حق پيام دارم كه فرمانش ابلاغ كنم. اينك زبان برگشايم:
- على، كارگزار امر خلافت است، راه او گيريد كه پيشواى شما همو خواهد بود.
- گفتند: به پيشوائى و حكومتش رضامنديم، سرور و مطاع همو است.
- آنروز، راه رشد و صلاح را شناختند،فرداى آن براه كورى شتافتند.
- مصطفى در گذشت. آن يك گفت: على بر ما سرور و سالار باشد؟ نه. به لات و عزى سوگند.
- جمعى با على در نزاع شدند، كه نه سابقه اى داشتند،نه در گروه مسلمانان مقتدا و سرور بودند.
- بر خوان خلافت خيمه زدند، تا هر چه زودتر نوبت خود دريابند.
- حدود و سياست بناحق جارى، فتواى ناروا راندند.
- اين يك سخن آن يك زير پا نهد، آن يك فرمان اين يك نقض كند.
- گويند: اختلاف امت خود رحمت است از اين رو يكى حرام كند ديگرى حلال خواند.
- عجبا پروردگار بشر يكتا نباشد؟ يا دين او كامل نبود كه با دست اينان راه كمال گيرد؟
- خدا را شرع نبى ناپسند آمد، و اينان شرع بهترى پايه نهادند؟
- يا نه. مصطفى، فرمان حق بتمامى نگفت، برخى گفت وبرخى نهفت؟
- شايد: اينان انبياء پسين بودند كه چون رسول خدا درگذشت، نوبت رسالت آنان گشت.
- گويا: احكام نبى از راه حق بدر بود، اينان حق را به نصاب آن باز رساندند.
عجبا مگر نه قرآن گفت: " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "؟ دين شما را كامل كردم، نعمت هدايت را تمام كردم، رضا و تسليم را به عنوان دين پذيرفتم.
- و فرمود: خدا را اطاعت كنيد، وهم رسول خدا را و هر كه از رسول او منشور ولايت دارد، تا رستگار شويد.
- از چه حلال خدا را حرام شمردند، وحرام خدا را حلال و روا دانستند؟
- تصور كرديد كه خداى قرآن خطا كرد؟ يا رسول او؟ يا جبرئيل امين.
- رسول حق در نگذشت، جز آنكه خدا دين او كامل كرد. امر خلافت بر امت مبهم نماند.
- منتها كينه ها آشكار شد، جور و ستم حاكم گشت.
- نالايق مقدم شد، لايق رانده شد. خطيب دم دربست، نادان بر منبر رسول بر شد.
- بى سبب على را عقب راندند، جز تجاوز و سيه كارى انگيزه نبود.
- آنچه محمد گفت، درهم شكستند، اما دين حق شكست نپذيرد.
- كاشا كه دين خداشكست گيرد، دينى كه اركانش با تيغ على رفيع گردد.
- بر آل محمد ستم راندند، كيفرشان برستاخيز عذاب دوزخ باشد.
- اگر رياست دنيا را غصب كردند، عزت آخرت بر دوام است.
- كدام مصيبت در پهنه زندگى ناگوار است كه در حوزه دين ناگوار نباشد.
- اولى بنام اجماع بر كرسى نشست، منشور خلافت بنام دومى صادر كرد.
- باول گفت: استعفايم بپذيريد كه از شما بهتر نباشم، باخر گفت: عمر را پس خود بر شما مى گمارم.
و اثبتها فى حوزه بعد موته     صهاكيه خشناء للخصم تكلم.
- قلاده خلافت بر گردن كسى بست كه از خشونت و تندى مى زد و مى شكست.
- دومى گفت: اگر مولاى حذيفه مى بود، بلا تامل بر سر همه امير مى بود. - بارى، سومين با شوراى ششس نفر بخلافت نشست، تيغ تيزبر سر على آهيخت تا بدو پيوست.
- آخر آئين خلافت بر شورى بود؟ يا بر اجماع؟ يا نص بر خلافت؟ بيائيد تا بر اسلام بگرييم و بناليم.
- آنكه از جانب حق بخلافت منصوص شد، بر كنار ماند. در گوشه اى بتلاوت قرآن روز برد.
- اگر شمع وجودش را به سرورى مى پذيرفتند، براه راستشان رهبرى مى فرمود.
- اوست دانشمند ربانى كه بيمانند است، اوست دلاور سلحشور، شير بيشه شجاعت.
- هماره در " بدر " و " احد " و " خيبر " صف شكن بود، بينى دشمنان بريد.
- تاخت برد و با شمشير بر فرقشان كوبيد، خواه نا خواه سر تسليم فرود آوردند.
- بظاهر ره اسلام گرفتند، كفر باطن برقرار، باشد كه جان خود برهانند.
- گفتند: على راه جور گرفت، فراوان از او شكايت بردند.
- گفتند: خون مسلمين ريخت، در ميان آنان تبهكار و ناتبهكار فراوان بود.
- گفتم: لختى مهلت آريد، خدايتان رهبرى نكناد. وصى رسول كجا ستمكار باشد.
- خون مسلمين ريخت؟ بحق سوگند كه در آن گروه يك نفر مسلمان نبود.
- على خون " ناكثين " ريخت كه بيعت او شكستند، از متجاوزين انتقام گرفت.
- مگر نه رسول فرمود: على مهين داور شماست؟ اين حديث را همه مخالفين ايراد كردند.
- اگر در قضاوت " ناكثين " بر خطا بود، رسول حق چگونه قضاوت او تصويب نمود.
- كاش حاضر بودمى و در ركابش خون " ناكثين " ريختمى.
- برستاخيز، با پنجه خون آلود، به پيشگاه خدا رفتمى. و معلوم شدى پشيمان و نادم كيست؟
- كجا مانند على توان يافت كه در پهنه نبرد، پيشتاز و مردافكن بود.
- كجا مانند على توان يافت كه از وفور دانش صلاى " سلونى "بر زد:
- ايها الناس در سينه دانشى وافر دارم كه ازمصطفى به ارث بردم.
- از راه آسمانها بپرسيد كه آسمانها را بهتر از زمين شناسايم.
- اگر حجاب از چهره غيب برگشايند، بر دانش و يقينم نفزايند.
- آيات فضل و دانشش چه فراوان. كرامت ويژه اش، نه قابل كتمان.
- هر آنكه پرونده اعمال خود با كار نيك بندد، من با مهر و ولاى او بندم.
- بار خدايا. بال محمدت سوگند: اختران هدايت در تاريكى جهالت.
- به " مهدى موعود " از خاندان احمد. و نياكان فرزانه اش هادى و رهبر.
- بر اين چاكر جان نثارشان " عودى " رحمت آر. ببخش و بيامرز.
- از گناهانش بخوبى در گذر، آن روز كه دروزخ شعله بر كشد.
- با مهر و عطوفت بر او منت گزار، منت تو خود كرامت است.
- اگر بزهكاريم عظيم است، مغفرت و آمرزشت از آن عظيم تر.
- اگر چكامه ام با ياد معشوق آغاز گشت، اينك با ثناى ستارگان روشن ختم شد.
چكامه ديگرى دارد كه حديث غدير را ياد كرده و آنرا نص بر امامت و خلافت على من داند، قصيده، 57 بيت است، چنين شروع مى شود:
بفنا الغرى و فى عراض العلقم     تمحى الذنوبى عن المسيى ء المجرم
- در بارگاه " غرى " و ناحيه " علقمى " گناه تبهكاران و بزهكاران پاك شود.
- آنجا مزار وصى است، و اينجا تربت حسين، لختى درنگ كن و سلام بر گو.
- حسين در كنار فرات با لب تشنه شهيد شد، پدرش در كوفه محاسن با خون خضاب كرد.
- قافله سالار حج كه صلاى سفر زند، پرهيزكار مسلمان جانب اين دو مزار پويد.
- آهنگ مزارشان كن و درود و صلوات خود بر آنان و ساير پيشوايان تقديم كن.
- زادگان رسول مختار، يادگار سوره طه و قاف، و هم سوره ضحى و تبارك، آيات محكم قرآن.
يادگار " بطح ". ميقات مسلخ، صفا و مروه، كعبه و اركان، زمزم گوارا.
- از آتش دوزخ با مهر شما نجات يابيم، نه شما بهترين فرزندان آدميد؟
- چراغ تاريكيها، هر كه خواهد راه يابد، دوستاويز استوار و متين كه نگسلد.
- مهر كيش شما آهنگ خدمت كرد، بدين اميد در سختيها يار او باشيد.
- بفرداى رستاخيز كه شعله هاى دوزخ سوى عاصيان سر كشد، در پناه شما رستگار گردد.
- در گيتى كدامين كس همپايه شما باشدكه دانش قرآن و علم لدنى داريد.
- روح القدس در خدمت شما و جد شما بود، اين شرافت مخصوص و ويژه شما بود
- اى زادگان احمد مختار، پدرتان على هم از خاندان نبوت بود.
- رسول حق از ميان همگانش ببرادرى برگزيد، منشور خلافت بدو سپرد، اما مظلوم و محروم ماند.
- فرمان پيشوائى بروز "غدير " صادر كرد، بينى دشمنان بر خاك كشيد.
- دعاى خير، نثار دوستان و يارانش كرد، خدا را شاهد و ناظر گرفت.
- رسول حق بجانان شتافت، دشمنان او چون مگس گرد شيرينى طواف گرفتند.
- پيمان خلافت را شكستند، از اين رو كه دلها با زبان همراه نبود.
- جام خلافت، دست بدست چرخيد، گويا شرابى است كه بر تشنه كامان سبيل بود.

شرح زندگاني شاعر
- ربيب، ابو المعالى، سالم بن على بن سلمان بن على، معروف به ابن عودى متخلص به" عودى " تغلبى، نيلى، منسوب به نيل فرات كه در همانجا بسال478 ديده بر جهان گشود.
- مبسوط ترين شرح حالى كه براى ابو المعالى تحرير شده، شرحى است كه مجله " غرى " نجف در شماره 22 و 23 سال هفتم، بقلم دكتر مصطفى جواد بغداد، بحاثه نقاد، منتشر ساخته است، اينك متن آن از نظر خوانندگان مى گذرد: ابو المعالى از سرايندگانى است كه سروده هايش مشهور، اما شرح زندگى او بحد كافى در اختيار تاريخ باقى نمانده است، اخترى است از اختران آسمان ادب، كه تابش و پرتو آن مشهوداست، و حقيقت آن براى ما مجهول.
درروزگارى مى زيست كه عماد الدين اصفهانى شرح حال شعراء معاصر را جمع آورى مى كرد، لذا در ذيل نام او گويد: شاب شبت له نار الذكاء، و شاب لنظمه صرف الصهباء من الماء، و در من فيه شوبوب الفصاحه، يسقى من ينشده شعره راح الراحه:
جوانى است كه هوش و ذكاوتش بسان شعله آتش، سروده هايش چون شراب ناب، با مزاجى از زلال آب حيات، هر گاه دهان به شعر و غزل گشايد، از فصاحت و بلاغت در و گهر بريزد، همگان را از نشئه شراب گيرى ادب، مست و مدهوش سازد.
بسال 550، وارد شهر " واسط " گشتم،گفتند: ابو المعالى در اين شهر مهمان است بدين اميد كه از فرماندار شهر، عنايتى بيند، روزى براى خواندن قصيده بحضور " فاتنا " كه از جانب خليفه ناظر بود، حاضر شده، اما ديگرى بر او سبقت گرفته و بر كرسى قرائت بالا رفته است، ابو المعالى از قرائت قصيده منصرف و از جائزه وصله چشم مى پوشد و عزم رحيل كرده به شهر نيل، وطن مالوف خود باز مى گردد.
در سال 554 در هماميه با او ملاقات كردم و...
كلام عماد كاتب كه او را بعنوان جوانى چنين و چنان مى ستايد،اشاره باين است كه ابو المعالى نه چون ساير جوانان است، بل نادره اى است در سنين جوانى. و با اينكه قصيده خود را تحرير كرده تا در حضور " فاتنا " بخواند وصله اى دريافت كند، در اثر مناعت طبع و اعتماد به نفس، از حضور مجدد، خود دارى نموده است، و يك چنين شاعرى قهرا محروم و نامراد خواهد ماند.
از سروره هاى او كه قطب الدين ابو يعلى، محمد بن على بن حمزه علوى اقساسى، ياد كرده، غزلى است كه در وصف معشوقه اى ميان سال گفته:
ابى القلب الا ام فضل و ان غدت     تعد من النف الاخير لداتها
لقد زادها عندى المشيب ملاحه     و ان رغم الواشى و ساء عداتها
- بى عشق " ام فضل " دلم آرام و قرار نگيرد، گرچه اينك عهد جوانى را پشت سر نهاده.
- طره خاكسترينش در چشمم من، بر ملاحت و ظرافت افزوده، گرچه دشمنان و سخن چينان را خوش نيايد.
- با آنكه روزگار از خرمى و طراوتش كاسته. شعله عشقش در درون سينه پا برجاست.
گذشت روزگار از لطف او نكاست، جز اينكه كمالش بر فزود، بدان حد كه زبان شعر از وصف و ستايش او عاجز نمود.
سبتنى بفرع فاحم و بمقله     لها لحظات ما تفك عناتها
و ثغر زهت فيه ثنايا كانها     حصى برد تشفى الصدى رشفاتها
- با زلف سياه و چشمان جادو اسيرم كرد، نگاهى پر از مهر و تمنا.
- دندان چون در رخشان، در اين ميان " ثنايا " چون مرواريد غلتان، شهد لبانش شفاى دردمندان.
- پس از هجران و جدائى، زيارتش كردم،سلام راندم، التفاتى مهر آميز ديدم.
- جمال و كمالش بر قرار ديدم، نشاط و شورى بر سر آوردم. و قاضى عبد المنعم واسطى، اين قطعه را از ابو المعالى ياد مى كند:
هم اقعدونى فى الهوى و اقاموا     و ابلواجفونى بالسهاد و ناموا
- مرا در سوز عشق نشاندند و خود برخاستند، خواب ناز از چشمانم ربودند و خود آرميدند. - هدف تير ملامتم ساختند ورفتند، اينك زبان نكوهشگران باز و دراز است.
- اگر در عشق و شيدائى راه انصاف مى گرفتند، از سوز درون سهم وافرى داشتند.
و لكنهم لما استدر لنا الهوى     كرمت بحفظى للوداد و لاموا
و لما تنادوا للرحيل و قوضت     لبينهم بالابرقين خيام
رميت بطرفى نحوهم متاملا     و فى القلب منى لوعه و ضرام
وعدت و بى مما اجن صبابه     لها بين اثناء الضلوع كلام
اذا هاج بى وجد و شوق كانما     تضمر اعشار الفواد سهام
- از آن پس كه پيوند عشق شكوفا شد، بكرامت راه وفاترك نگفتم، بلئامت راه دعا گرفتند.
- و چون بانگ رحيل بركشيدند و از شنگلاخ " ابرق " خيمه و خرگاه بر كندند.
- با حسرت و ملالت سويشان نگريستم، آتش اشتياق در دل شعله و ربود.
- بازگشتم و عشق خود نهان كردم، تار و پودم در سوز و گذاز بود.
- شور اشتياق است، هر گاه بر آشوبد، پندارم هزاران تير جانشكافم بر دل مى رود.
و لائمه فى الحب قلت لها: اقصرى     فمثلى لا يسلى هواه ملام
ءاسلو الهوى بعد المشيب و لم يزل     يصاحبنى مذ كنت و هو غلام
و لما جزعنا الرمل رمل عنيزه     و ناحت باعلى الدوحتين حمام
صبوت اشتياقا ثم قلت لصاحبى     الا انما نوح الحمام حمام
- ناصحم در مهر و وفا بملامت گرفت، گفتمش: بس كن. شور عشق، باپند و نصيحت فراموشى نگيرد.
- اينك كه در آستانه پيريم، چسان رمز عشق را از خاطر برم، با آنكه از جوانيم همدم و همراز است.
- در ريگزار " عنيزه " صبر و قرار از كف بنهادم، قمرى بر سر شاخ، همناله و همنوا آمد. - از سوز درون بر آشفتم و گفتم: نواى قمرى جز نواى مرگ و ماتم نباشد.
تجهز لبين او تسل عن الهوى     فما لك من ليلى الغداه لمام
و كيف يرجى النول عند بخيله     تروم الثريا و هى ليس ترام
مهفهفه الاطراف، اما جبينها     فصبح، و اما فرعها فظلام
فيا ليت لى منها بلوغا الى المنى     حلالا فان لم يقض لى فحرام
با درد فراق خو كن وگرنه عشق و شيدائى را فراموش كن، دگرت از جانب ليلى التفاتى نيست.
- از عشق بخيلان طرفى نبندى. بر " ثريا " دست يابى،بر وصال او دست نيابى.
- نازك بدن،باريك اندام، رخساره صبح روشن، گيسو شب تار.
- كاش بحلالى، كام و آرزو دريافتمى، ورنه بحرامى، هر چه بادا باد.
اين مضامين بكر وشيرين و معانى نمكين كه " ابو المعالى " از خود بيادگار نهاده، قصيده اى است كه در ميان شعرا آشنا ومعروف است، اسلوب آن عربى خالص، تارو پودش از ديباى رومى برتر است، صفدى چند بيت اين قصيده را همراه برخى قطعات، ذيل نام ابن العودى ثبت كرده و گويد: " شعر او در حد وسط است ".
در اين قضاوت و داورى از حيث معانى و مضامين، آثار كينه و زور گوئى وجود ندارد، اما بايد گفت از حيث تعبير عبارات و تاليف مبانى شعرش در حد اعلاى سخن است، زيرا نظر اديبان عرب قيل از معانى و مضامين، بسوى مبناى استوار و عبارت متين معطوف است، چرا كه لغت عرب آواى خاصى دارد، و در موسيقى و آهنگ، حسن تعبير و انسجام عبارت را سهمى بسزا است.
البته نمى گويم، در لغت عرب، هر گونه شعرى كه داراى حسن تاليف و انسجام است، در حد اعلاى ادب قرار دارد، زيرا استوارى معنى وارج مضامين پايه و اساس سخن است، ولى مى توانم بگويم: شعر ابن عودى اگر از حيث ظرافت معانى در حدود وسط باشد، حسن تاليف، شعر او را بسر حداعلاى سخن ارتقا مى دهد. ابن عودى، در زمينه شعر مذهبى كه سيد حميرى، ابن حماد، عونى، ناشى صغير، ابن علويه اصفهانى، وراق قمى، سروده هاى فراوانى از خودبيادگار نهاده اند، سروده هائى داشته كه اينك در دست نيست.
موقعى كه ابن شهر آشوب "اواسط قرن ششم" وارد عراق شد، سروده هاى مذهبى ابن عودى را آويزه گوش علاقمندان يافت كه هر جا با شور و نوا انشاد مى شد، براى استماع آن مجتمع بودند، از اين رو در كتابش " مناقب آل ابى طالب " قسمتى از سروده هاى او را درج نموده است.
بعد از اينكه، ابن شهر آشوب،عراق را به سوى شام ترك مى گويد. دربغداد فتنه هاى مذهبى فراوان رخ مى دهد، و حنبلى ها، طبق سيره و روشى كه در برابر دشمنان داشتند، شورشى بپا كرده كتابخانه ها را با هر چه كتاب و ديوان مذهبى يافته اند، به آ تش مى كشند، در نتيجه ادبيات شيعى، سره و ناسره، هر چه بود و نبود، طعمه حريق مى شود، از جمله سروده هاى ابن عودى.
- و گويا، اشعار مذهبى ابن عودى است كه محب الدين محمد، معروف به ابن نجار بغدادى را بر آن داشته كه در شرح حال او بگويد: رافضى خبيثى بوده كه صحابه رسول را هجومى گفته است.
از سروده هاى ابن عودى قطعه ذيل است كه در واسط سروده است:
يورقنى فى واسط كل ليله     و ساوس هم من نوى و فراق
فيا للهوى هل راحم لمتيم     يعل بكاس للفراق دهاق؟
خليلى هل ما فات يرجى و هل لنا     على الناى من بعد الفراق تلاق؟
فان كنت ابدى سلوه عن هواكم     فان صباباتى بكم لبواق
- چندى است كه درواسط مقام دارم و شبانگاهم اندوه فراق و جدائى، خواب ناز از سر مى ربايد.
- اى شوريدگان خدا را. كسى هست بر اين عاشق دلباخته رحمت آرد، كه جام فراق را مالامال سر كشيده. - اى دوستان شود كه دوران وصل باز آيد؟ شود كه بعد از فراق و جدائى روى نگارم باز بينم؟
- گرچه بظاهر، شكيب و آرام گرفتم، اما شورو اشتياقم در دل نهان است.
الا يا حمامات على نهر سالم     سلمت و وقاك التفرق واق
تعالين نبدى النوح كل بشجوه     فان اكتتام الوجد غير مطاق
على ان وجدى غير وجدك فى الهوى     فدمعى مهراق و دمعك راقى
و ما كنت ادرى بعد ما كان بيننا     من الوصل انى للفراق ملاق
فها انت قد هيجت لى حرق الجوى     و ابديت مكنون الهوى لوفاقى
و اسهرتنى بالنوح حتى كانما     سقاك بكاسات التفرق ساقى
فلا تحسبنى انى نزعت عن الهوى     و كيف نزوعى عنه بعد وفاقى
و لكننى اخفيت ما بى من الجوى     لكى لا يرى الواشون ما انا لاق
- الا. اى قمريان وادى" سالم " بسلامت مانيد، خدايتان از شر هجران و جدائى نگهبان باد.
- بيائيد همنوا و همناله گرديم، و هر يك بر دزد خود بگرييم، نهان كردن سوز دل در توان ما نيست.
- با آنكه سوز و گداز عشقم با تو يكسان نباشد، اشك من بر رخسار مى رود اشك تو پيدا نيست.
- نپنداشتمى كه بعد از دوران وصلم، با روزگار فراقى چنين پر ملال روبرو خواهم گشت.
- اينك با ناله جانسوزت داغ دلم تازه كردى، پرده از راز درونم بركشيدى.
- با نواى زارى، خواب از چشمم ربودى، پندارم ساقى هجران جامى چند بكارت كرد.
- من از عشق و شيدائى دست نشستم. چسان از عشق و دلباختگى دست شويم كه اينك يار و همنوا دارم.
- از آن، سوز دل پنهان كردم كه حال زارم بر شماتتگران بر ملا نگردد.
شريف، قطب الدين، ابو يعلى، محمد بن على بن حمزه گويد: ربيب، ابو المعالى، سالم ابن العودى در كلبه من، اول صفر سال 550 چنين سرود:
ما حبست الكتاب عنك لهجر     لا. و لا كان ذاكم عن تجافى
غير ان الزمان يحدث للمرء امورا تنسيه كل مصافى
شيم مرت الليالى عليها     و الليالى قليله الانصاف
- نه از سر هجران و جدائى ازنامه اى دريغ كردم. ابدا. و نه از جفا و سهل انگارى.
- روزگار است كه بر سر آدمى مى چمد و دوست وفا كيش را از ياد مى برد.
- آئين وفاست، گذشت روزگار بر آن پرده كشيده. اى روزگار. اين چه بى انصافى است.
اين ابيات، بسيار حكيمانه است و از صميم قلبى پاك و انسان دوست تراويده است.
حسن بن هبه الله تغلبى، معروف به ابن مصرى دمشقى گويد: ابو المعالى سالم بن على عودى از اشعار خودش قطعه ذيل را برايم سرود:
دع الدنيا لمن امسى بخيلا     و قاطع من تراه لها وصولا
- نعمت دنيا را ارزانى بخيلان دان، هر آنكه با دنياسر وصل دارد، راه آشتى با او مجوى.
- بر گذشت ايام، اعتماد مكن، كه هيچ بزرگى، بروزگار نماند.
- فريب خوردگان دنيا فروان اند، چه امتها كه بر باد فنا نرفت.
- روزگارت گر چه طولانى شود، جز اندكى بهره مند وكامياب نخواهى بود.
- واى بر زاده آدم، از روز رستاخيز كه عزيزان، خوار و ذليل گردند.
و همو گويد: ابو المعالى از اشعار خودش، قطعه ذيل را هم چنين انشاد كرد:
ء اخى انك ميت     ازف الرحيل فلا تكن
لا تركنن الى الحياه فان عزك فى نفاد     يا غافلا و الموت يقدح فى نسه بلا زناد
ممن يسير بغير زاد     لابد يوما للنبات اذا تكامل من حصاد
لابد يوما للنبات اذا تكامل من حصاد     فدع التعلل بالتمادى
- اى جان برادر. خواهى نخواهى باستقبال مرگ مى شتابى، آرزوى دور و دراز وا نه.
- بزندگى دل مبند كه عزت و دولت رو بزوال است.
- سفر نزديك شد، مبادا زاد و توشه ات فراموش گردد.
- بخواب غفلت غنوده اى و ندانى غول مرگ، سالهاى عمرت خوشه خوشه بر سر آتش مى نهد.
- آرى. هر گياه كه حد كمال سپارد، با داس دهقان از پا در آيد. و همو سروده است:
لا اقتضيك على السماح فانه     لك عاده لكننى انا مذكر
ان السحاب اذا تمسك بالندى     رغبوا اليه بالدعاء فيمطر
- از آن دست نياز دراز كردم كه يادآورخاطرت گردم، نه بر جود و سخايت برگمارم.
- ابر آسمان كه از ريزش باران امساك ورزد، دست دعا بسويش بركشند كه باران بارد.
و همو سروده است:
سيدى عد الى الوصال     فقد شفنى الضنا
و ترفق بعاشق     ماله عنك من غنى
ان تكن تطلب الصواب     بوصل فها انا
او ترد بالنوى دنو     حمامى فقد دنا
- اى سر و نازم يكره جانب وصال گير كه از هجرت گداختم.
- با عاشق زارت مدارا كن، دواى دردش توباشى.
- اگر از ره احسان خواهان وصلى، اينك حاضرم.
- اگر با هجرانت خواهان هلاكم باشى، بنگر كه در حال احتضارم.
و همو روده است:
يا عاتبين على عان يحبكم     لا تجمعوابين عتب فى الهوى و عنا
ان كان صدكم عنى حدوث غنى     فما لنا عنكم حتى الممات غنى
- از چه بر اسير عشقت نكوهش آرى، بعد از هجران و عذاب، نكوهش و سر زنش جفا باشد.
- اگر دل بمهر ديگرى بستى از اينرو از ما گسستى، تا روز واپسين پيوند مهرت نگسليم.
و از سروده هاى شاعر است:
يقولون لو داويت قلبك لارعوى     بسلوانه عن حب ليلى و عن جمل
و هيهات يبرى بالتمائم و الرقى     سليم الثنايا الغر و الحدث النجل
- گويندم: دل را مداوا كن باشد كه از مهر " ليلى " و " رعنا " خاطرات بيارامد.
- هيهات. كشته چشمان جادو و مرواريددندان، از دعا و افسون، كى شفا يابد.
تاريخ وفات ابن عودى، معلومم نگشت، البته سال ولادتش 478 هجرى است، عماد الدين اصفهانى هم در سال 554 نزديك واسط "هماميه"او را ملاقات كرده است، با در دست داشتن اين دو تاريخ، نميتوان تصور كرد كه بعد از تاريخ 554 فراوان زيست كرده، و يا عمرش از سال 558 تجاوز كرده باشد، زيرا با اين احتمال، ساليان عمرش به هشتاد ميرسد، و اين جزء نوادر است، خصوصا در اين شهر و ديارى كه شاعر ما ابو المعالى مى زيسته.
"نشريه مجله نجف پايان پذيرفت".

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page