ملاقات شقيق بلخی با امام کاظم (عليه‌السّلام)

(زمان خواندن: 10 - 20 دقیقه)

در شماره 2 و 3 سال 1372 نشريِه معارف، صفحه 42، مقاله عالمانه ای با عنوان «امام موسی کاظم (ع) و اخبار اهل تصوف»، نوشته آقای حامد الگار و ترجمه خانم آذرميدخت مشايخ فريدنی چاپ شده است. مقاله دارای نکاتی تازه و جالب توجه است و به ويژه پيگيری سير تاريخی روايات مربوط به رابطه امام کاظم (ع) و يکی از ارکان صوفيه را ارائه می دهد. مؤلّف در بخش نخست اين مقاله، ضمن بررسی ارتباط شقيق بلخی با حضرت امام کاظم (ع)، به نکته ای اشاره می کند که به نظر می رسد نياز به مقداری توضيح و تصحيح دارد.

نويسنده نخستين برخورد و ملاقات شقيق را به استناد روايت مشهوری که در بعضی از کتاب های صوفيه و طبقات آنها در عراق و در هنگام سفر مکه رخ داده آورده است؛ آنگاه به نقد و بررسی تاريخی اين روايت می پردازد و به استناد شواهد و قرائنی نتايجی می گيرد که عبارت است از:
1- اين روايت در نخستين شرح احوال امامان شيعه نيامده است.
2- اين روايت در منابع و مصادر اوليه وجود نداشته بلکه نخستين بار در تأليفات سنّيان و سپس شيعيان آمده است.
3- نخستين راوي اين روايت ظاهراً قاضي حسن بن خلّاد رامهرمزي است و کتاب مفقود او نيز تنها منبع تذکره نويسان و شرح حال نويسان متأخر است.
در مورد اين روايت و موضوع آن از جنبه هاي متعددی می توان بحث و بررسی نمود، نخست روايت را از نظر محتوا و مضمون مطالعه مي کنيم، و سپس به منابعي که اين روايت را آورده خواهيم پرداخت، و آنگاه رامهرمزي و تأليفات او را بررسي مي کنيم تا بر حقيقت نقش او در پخش اين روايت واقف گرديم.
اول: هر خواننده‌اي با دقت در اين روايت با پديده هايي روبه رو مي گردد که تنها با توجه به معتقدات اماميه قابل پاسخ گويي است. نخست آنکه شخص امام به همراه ديگر مردمان و با هيئتي ساده که نمايانگر جايگاه ويژه او در ميان مسلمانان و يا پيروانش نيست ظاهر مي شود به گونه اي که بيننده او را «درويشي صوفي که صدقه از حجاج مي گيرد» مي پندارد، و او با چنين لباس و هيئتي تنها به سفر حج مي رود، ديگر آنکه در منزلگاه قادسيّه در عراق شقيق بلخي پس آز آنکه با او روبه رو مي شود و به تصور آنکه او درويشي است متصوف به منظور امر به معروف و نهي از منکر و نصيحت اين جواني که «با ظاهري جذاب، خوش سيما، قامتي کشيده، و رنگي سبز سير» به او نزديک شده تا او را از گرفتن صدقه از حجاج منع کند، ليکن امام نخست او را با نام مي خواند و آنگاه از مکنونات قلبي اش خبر مي دهد و در نهايت او را از گمان ناروا برحذر مي دارد و از برابر ديدگانش غايب مي گردد، و بدين گونه نخستين ملاقات پايان مي پذيرد. و در ملاقات دوم که امام را در حال نماز مي يابد بار ديگر امام مکنونات قلبي او را آشکار مي کند و او را به توبه از درگاه خدواند هدايت مي کند و او را وعده استجابت مي دهد. در اين مرحله که شقيق او را از عارفي آگاه (= ولي الله) بالاتر و عنوان أبدال را مناسب مقام او مي داند. در ملاقات سوم شقيق دو کرامت مي بيند که نمايانگر قدرت امام در تصرف در امور تکوينيه است، يکي بالا آمدن آب از قعر چاه و ديگري تبديل شدن شن به آبي گوارا در داخل مشک. آنگاه در آخرين مرحله شقيق اين جوان را در مسجدالحرام مي يابد که در حلقه شيعيان مشغول پاسخ گويي به سؤالات آنان است، و در اين زمان است که شقيق به حقيقت و شخصيت امام پي مي برد. و بدين گونه ملاقات شقيق با امام پايان مي پذيرد. و همان گونه که پيشتر گفته شد آگاهي از حقيقت اشخاص و اطلاع از اسرار و ضمير مردمان و ظهور کرامات و خوارق عادات و تصرفات در امور تکوينيه و جز اينها همگي از اموري است که به اعتقاد شيعيان جزء ويژگيها و خصوصيات امامان معصوم است. بنابراين اصل مضمون و محتواي روايت هيچ گونه تعارضي با مباني و معتقدات اماميه ندارد، و کافي است که براي آگاهي از قدرتهايي که خداوند به امامان معصوم داده است به روايات اصول کافي مراجعه شود. از اين رو روايت شقيق بدون توجه به رجال اسناد آن از ديدگاه اعتقادي اماميه فاقد هر گونه شک و شبهه اي است.
اما ابن تيميّه در مورد تاريخ و زمان ملاقات شقيق با امام شبهه اي آورده است که در سال 149 ه امام هنوز در مدينه بوده است و دليلي بر سفر او از بغداد به سوي مکه وجود ندارد.
در پاسخ اين شبهه بايد گفت صحيح است که در هيچ يک از منابع تاريخي يادي از سفر امام در اين سال به بغداد نشده است، ليکن دليل قاطعي که سفر امام به بغداد را در اين سال نفي کند نيز وجود ندارد، نخست آنکه خود اين روايت را مي توان دليلي بر وجود امام در اين تاريخ در بغداد دانست، گذشته از اين بسيار ساده لوحانه است که بپذيريم ابوجعفر منصور خليفه مقتدر و زيرک عباسي که همواره خاندان بني هاشم را توسط جاسوسان و خبرچينان زير نظر داشت و تازه از مرگ امام صادق (ع) آسوده خاطر گشته است اجازه دهد که فرزند آن حضرت به عنوان جانشين در ميان شيعيان تثبيت گردد، او که بر اثر مراودات بسيار نزديک با بني-هاشم و به ويژه علويان و خانواد? امام صادق (ع) و منسوبين آن حضرت از سلسله امامان آگاهي داشت بي-ترديد پس از درگذشت امام صادق (ع) مراقبت از فعاليت هاي فرزندان آن حضرت را (و به ويژه امام کاظم عليه-السلام) شدت بخشيده است تا بدين وسيله از خطرهاي احتمالي در امان باشد. با توجه به اين وضعيت هيچ دليلي بر اين که خليفه امام را به بغداد احضار نکرده باشد وجود ندارد، به ويژه آنکه در سال 148 ه امام جوان بيست يا بيست و يک ساله بوده و با توجه به اختلافات شيعيان و سر بر آوردن بعضي مدّعيان هنوز امام کاظم (ع) از شهرت و موقعيت خاص خود آن¬گونه که بعدها در زمان مهدي و هارون الرّشيد بدان رسيد دست نيافته بوده است تا سفر او به بغداد توجه راويان و مورّخان را جلب کرده باشد و از آن در روايات تاريخي خود سخن به ميان آورند، لذا هيچ بعيد به نظر نمي رسد که منصور براي آگاهي از وضعيت و روحيه امام يک بار يا بيشتر در فاصله رحلت امام صادق (ع) در سال 148 ه‍ و سال 149 ه‍ آن حضرت را نزد خود به بغداد فرا خوانده باشد و در بازگشت از يکي از همين سفرها ملاقات شقيق رخ داده باشد. از اين رو، اگر فرض را بر صحت اين روايت بگيريم خود اين روايت دليلي است قاطع بر اين که امام در سال 149 ه همراه کاروان حجاج در مسير حاجيان عراق از شهر قادسيّه مي گذشته است. و به فرض آنکه اين دليل را مردود بدانيم، روايتي در دست داريم که نشان مي دهد منصور در دوران خلافت خود امام کاظم (ع) را به بغداد فراخوانده است، اين روايت, گو اينکه تاريخ دقيقي را معين نمي کند، ليکن ردّي است بر اشخاص نظير اين تيميّه که قائلند نخستين بار امام در زمان مهدي عباسي به بغداد آورده شده است و در دوران منصور هرگز سفري به بغداد نداشته است. متن روايت اين چنين است:
حُکي أن المنصور تقدم الي موسي بن جعفر بالجلوس للتهنئه في يوم النّيروز و قبض مايُحمل اليه، فقال (ع) اني قد فتشت الاخبار عن جلوس رسول الله (ص) فلم أجد لهذا العيد خبراً، و انّهُ سنّة للفُرس و محاهاالاسلام، و معاذالله أن نُحي ما محاه¬الاسلام، فقال المنصور: انّما نفعل هذا سياسية للجُند، فسألتک بالله العظيم الّا جلست، و دخلت عليه المملوک و الامراء و الاخبار يهنوئه و يحملون اليه الهدايا و التحف، و علي رأسه خادم المنصور يُحصي ما يُحمل اليه.... [1]
اين روايت نشان دهنده اين حقيقت است که منصور عباسي با آگاهي از موقعيت امام از او مي¬خواهد که در روز عيد نوروز به جاي خليفه در دارالخلافه بار عام دهد و امراء و سربازان براي عرض تبريک و تقديم پيشکش و هديه به حضور او شرفياب شوند. اين روايت دليل قاطعي است بر اينکه امام کاظم (ع) حتي در دوران خلافت منصور در بغداد بوده است. و اصولاً تردّد شيعيان و حتي امامان شيعه در عراق و بغداد که مرکز خلافت بوده امري طبيعي بوده است. زيرا علاوه بر وجود بسياري از شيعيان و علويان در شهرهاي عراق و به ويژه کوفه و بغداد، قرار داشتن آرامگاه علي بن ابيطالب (ع) و امام حسين (ع) و مسجد کوفه (که امامان شيعه قدسيت خاصي براي آن قائل بوده اند و همواره شيعيان را به زيارت آن و نمازگزاردن در آن توصيه مي-کرده اند) در اين سرزمين از عوامل مهمّ ارتباط نزديک امامان با عراق بوده اند، گذشته از اين، امامان با توجه به وضعيّت عموم علويان (اعم از تيره بني الحسن که همواره به قيام بر ضدّ خلفاء شهرت داشته اند، و تيره بني الحسين که امامان بدان منتسب اند) در عراق و حجاز، و به هدف کاهش تنشها و سوءظنهاي خلافت نسبت به آنان سعي در حفظ روابط ظاهري خود با دارالخلافه داشتند و همواره در ملأ عام خليفه را پسر عمّ خود خطاب مي کردند تا بدين وسيله بتوانند وضعيت عموم علويان و شيعيان را بهبود بخشند. لذا با توجه به اين سياست است که تقريباً تمامي امامان علاوه بر قبول هدايا و عطاياي خلفا به ديدار آنان مي رفتند و بدين وسيله سعي در کاهش فشار بر شيعيان را داشته اند، از اين رو سفر امام کاظم (ع) به بغداد در دوران منصور بسيار طبيعي و امري عادي تلقّي مي شده است لذا درباره آن در کتابهاي تاريخ مطلبي ذکر نشده است.
هم چنين حتي اگر حضور امام کاظم (ع) را در بغداد در دوران منصور بعيد بدانيم، اين احتمال وجود دارد که امام به هدف زيارت قبور پدران خود در نجف و کربلا سفري به جنوب عراق داشته و در راه بازگشت به حجاز شقيق در منزلگاه قادسيّه آن حضرت را ملاقات نموده است.
دوم: آقاي حامد الگار در اين مقاله آورده¬اند: اين حکايت نه تنها در تذکره¬هاي مشهور اهل تصوف، بلکه در نخستين شرح احوال معتبر امامان از جمله کتاب الارشاد شيخ مفيد (متوفي 413/1022) نيز نيامده است، در کتب متعددي يافت مي شود که بعدها توسط نويسندگان سنّي و شيعي تأليف شده، اما جالب توجه است که اين حکايت نخستين بار در منابع سنّي آمده است.» در تصحيح پاراگراف بالا نيازمند به توضيح کوتاهي هستيم: نخستين کتابهاي شيعي عبارت بود از مجموعه احاديثي که راويان احاديث پس از شنيدن حديث از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) عمدةً دربار? احکام و مسائل فقهي و بعضاً دربار? مناقب و فضائل اهل بيت و يا تفسير و کلام تدوين کردند. اين مجموعه¬ها که اماميّه از آن با عنوان «اصول» ياد مي کنند و تعداد آنها را 400 اصل مي دانند تقريباً از دومين ده? قرن دوم هجري و در دوران امامت امام باقر (ع) آغاز و تا يک قرن پس از آن، يعني تا هنگام غيبت صغري، ادامه يافت. اين اصول پس از سالها استفاده جداگانه و موردي (که يک راوي فقط روايات آن اصلي را که از شيخ خود استماع کرده بود براي شاگردانش روايت مي کرد)، توسط سه تن از محدثين بزرگ شيعه (شيخ صدوق، شيخ کليني و شيخ طوسي) در اواخر قرن سوم و چهارم و در مجموعه هاي بزرگ حديثي شيعه جمع¬آوري و دسته¬بندي شد، و آن اصول با تدوين اين چهار مجموعه که به کتب اربعه شهرت دارد بتدريج، و به سبب از رونق افتادن آن تک¬نگاريها و شيوع استفاده از کتب اربعه، از ميان رفت، و آن تعداد از اصول اوليه که به عللي (از قبيل عدم اعتماد به راويان اصل و ديگر عوامل) در آن چهار مجموعه حديثي نيامد توسط بعضي ديگر از مصنّفين شيعه مورد استفاده قرار گرفت و در تصنيفات آنان وارد شد. با توجه به آنچه گذشت امروزه تنها راه آگاهي از اصول اوليه و سلسله راويان آن، پيگيري اسناد روايات کتب اربعه است که معمولاً بدانها در بخشهاي «المشيخة» اشاره شده است. و در مواردي نيز با پي گيري سلسله اسناد و با رعايت اصول و ضوابط طبقات اسانيد به منبع حديث مي توان پي برد.
حال آقاي الگار، در مورد روايت ملاقات شقيق با امام کاظم (ع) معتقد است که اين حديث در منابع اوليه نيامده است، و اين دليلي است بر سستي اين روايت، البته چنين نتيجه گيري با توجه به مقدمه پيشتر قابل ردّ است:
نخست آنکه از شقيق در هيچ يک از منابع اوّليه رجالي شيعه به عنوان فردي شيعي ياد نشده است.
دوم آنکه خود شقيق فردي صوفي بوده و کمتر با اهل حديث مراوده داشته است، و بنا به طبع متصوفه که جز در حلقات خود با ديگر مردمان معاشرت نداشته اند، ممکن است او قضيه¬اي را که در سال 149 ه رخ داده دهها سال بعد فقط براي معدودي از ياران خود نقل کرده باشد که يکي از آنان فرزندش بوده است، و محتمل است که او بعدها اين قضيه را در بلخ روايت کرده و بدين ترتيب در قرون دوم و سوم بتدريج نخست در سلسله اسناد روايات متصوفه قرار گرفته باشد و از آن جا که محدثين عموماً اهل تصوف را توثيق نمي کرده اند تنها در دايره محدودي اين قضيه روايت شده باشد، لذا نيامدن آن در اصول اوليه اعم از اصول سنّي و شيعي امري غير متعارف و غريب به نظر نمي رسد.
سوم: دقيقاً بر عکس آنچه آقاي الگار بدان معتقد است که «جالب توجه است که اين حکايت نخستين بار در منابع سنّي آمده است و ظاهراً نخستين نويسنده اي که آن را ثبت کرده است يک قاضي خوزستاني به نام ابو محمدالحسن بن عبدالرحمن ابن خلّاد رامهرمزي (متوفي حدود 360ه) است» بايد گفت که اين روايت را علاوه بر رامهرمزي محدّثين ديگري اعم از شيعي و سنّي نيز روايت کرده¬اند و منبع روايات شيعي رامهرمزي نيست. ظاهراً نخستين راوي شيعي که اين روايت را به سند خود روايت کرده است محمد بن جرير بن رستم طبري آملي است که به طبري سوم شهرت دارد؛ او غير از طبري سنّي مشهور صاحب تفسير و تاريخ، و غير از طبري شيعي صاحب کتاب المسترشد في الامامة است، بلکه متأخرتر از اين دو بوده و تنها از او دو کتاب به ما رسيده است: يکي نوادر المعجزات و ديگري دلائل الامامة.
از زندگاني طبري سوم و تاريخ ولادت و وفات او اطلاعات دقيقي دردست نداريم ليکن با توجه به مشايخ روايتي او طبري را مي توان در رديف مشايخ نجاشي (متوفي 430 ه) و شيخ طوسي (متوفي 460ه) دانست و به احتمال قريب به يقين او در سال هاي پايان قرن چهارم زندگي کرده و در دهه آغازين قرن پنجم هجري درگذشته است. طبري سوم در هر دو کتاب خود که موضوع آنها اثبات امامت امامان معصوم از راه نص و دليل و معجزه است روايت ملاقات شقيق با امام کاظم (ع) را آورده است و به طور قطع مي توان گفت که او روايت شيقق را از کتاب رامهرمزي نقل نکرده است، بلکه روايت را به سلسله اسناد خود از مشايخش نقل کرده است، روايت در کتاب دلائل الامامة چنين است
و حدثني ابوالمفضّل محمد بن عبدالله. قال: حدثنا محمد بن علي بن الزبير البلخي ببلخ، قال: حدثنا حسام بن حاتم الأصّم، قال: حدثني أبي، قال: قال لي شقيق - يعني ابن ابراهيم البلخي - خرجت حاجاً الي بيت الله الحرام... [2]
و در کتاب نوادرالمعجزات سند اين روايت اين گونه آمده است:
قال ابوجعفر (= طبري سوم)، اخبرني ابوالمفضّل محمد بن عبدالله, عن علي بن محمد بن علي بن الزبير البلخي ببلخ، قال حدثنا حسام بن حاتم الاصّم، قال: حدثني أبي، قال: قال لي شقيق البلخي يعني ابراهيم البلخي... [3]
با توجه به سند روايت در دو کتاب هيچ رابطه¬اي ميان طبري سوم و رامهرمزي نيست، و طبري اين روايت را از شيخ خود که به ابوالمفضّل شيباني (297 تا 387ه) شهرت دارد روايت کرده است؛ ابوالمفضّل از مشايخ حديث و بسيار مشهور نزد اهل سنّت و تشيّع است و عمر طولاني کرد و مي گويند به بسياري از سرزمينهاي اسلامي براي جمع حديث سفر کرده بود و مي توان با اطمينان خاطر گفت که او روايت را در شهر بلخ از بلخي شنيده و آنگاه براي شاگردان خود روايت کرده است؛ پس بنابراين رامهرمزي نمي تواند تنها منبع اين روايت بوده باشد.
همچنين در ديگر منابعي که اين روايت را نقل کرده اند نمي توان اثري از رامهرمزي يافت، اين منابع عبارتند از:
1- ابو الفرج ابن الجوزي (متوفي 597 ه ) در صفة الصفوة مي گويد:
و عن شقيق بن ابراهيم البلخي، قال:.... [4]
2- سبط ابن الجوزي (متوفّي 654 ه) در تذکرة الخواصّ مي گويد:
أخبرنا أبو محمد البزاز، انبأنا ابو الفضل بن ناصر، انبأنا محمد بن عبدالملک و المبارک بن عبدالجبّار الصيرفي، قالا ابنأنا عبدالله بن احمد بن عثمان، انبأنا محمدبن الرحمن الشيباني أنّ علي بن محمد بن الزبير البجلي [احتمالاً البلخي] حدثهم قال: حدثنا هشام بن حاتم الاصّم عن أبيه، قال: حدثني شقيق البلخي... [5]
3- اربلي (متوفي 692ه) در کشف الغمة مي¬گويد:
قال: خشنام بن حاتم الأصّم، قال لي أبي حاتم، قال لي شقيق البلخي... [6]
4- ابن الصباغ المالکي (متوفي 855 ه) در الفصول المهمة مي گويد:
قال حُسام بن حاتم الاضّم، قال لي حاتم، قال: شقيق البلخي... [7]
با توجه به گفتارهاي نويسندگان اين کتابها هرگز رامهرمزي منبع آنها در نقل اين روايت نبوده است, البته بعضي از نويسندگان رامهرمزي را نيز جزء آناني آورده اند که اين حديث را در کتاب خود روايت کرده است، مثلاً علّامه مجلسي در بحارالانوار [8] پس از نقل اين روايت از کتاب کشف¬الغمة در پايان حديث اين گونه اظهار نظر مي کند:
اقول: رآيت هذه القصة في أصل کتاب محمد بن طلحة (مطالب السؤول) و في الفصول المهمة
و أوردها ابن شهرآشوب ايضاً مع اختصارٍ، و قال صاحب کشف الغمة و صاحب الفصول المهمة هذه الحکاية، رواها جماعة من اهل التأليف، رواها ابن الجوزي في کتابيه إثارة الفرم الساکن الي أشرف الاماکن و کتاب صفوة الصفوة، والحافظ عبدالعزيز بن الأخضر الجنابذي في کتابه (معالم العترة النّبويّة) و رواها الرامهرمزي في کتاب کرامات الاولياء.
همچنين محمد بن علي بن صبّان (متوفي 1206 ه) در کتلاب اسعاف الرّاغبين مي گويد:
حکاه ابن الجوزي و الرّامهرمزي عن شقيق البلخي...
با توجه به موارد بالا مشخص است که ظاهراً رامهرمزي يکي از راويان حديث است نه منبع اصلي روايت. و همانطور که پيشتر گذشت، هر يک از مؤلّفين با اعتماد به روايت خود از مشايخ حديث اين روايت را آورده است، و فقط مؤلّفين متأخّرند که از رامهرمزي و کتاب منسوب به او به عنوان منبع اين روايت ياد کرده¬اند، حال بايد ديد آيا رامهرمزي اصلاً چنين کتابي داشته است که در آن اين روايت را آورده باشد يا نه؟
أبو محمد الحسن بن عبدالرحمن بن خلّاد رامهرمزي، متوفي حدود 360 ه. ابن النّديم ظاهراً نخستين کسي است که شرح نسبتاً مبسوطي از ابن خلّاد آورده است مي گويد:
قاضي، حسن التأليف، مليح التّصنيف، يسلک طريقة الجاحظ. قال لي ابن سوار الکاتب انه شاعر و قد سمع الحديث و رواه، و له من الکتب، کتاب المتيمم في أخبار الفُشاق، کتاب الفلک في مختار الاخبار و لاشعار، کتاب افتال النبي عليه¬السلام، کتاب الريّحانتين الحسن و الحسين عليهماالسلام، کتاب امام التنزيل في القرآن، کتاب النوادر و الشوارد، کتاب أدب الناطق، کتاب الرثاء و التعازي، کتاب رسالة السّفر، کتاب الشّيب، و الشبّاب، کتاب أدب الموائد، کتاب المناهل و الاعطان و الحنين الي الاوطان. [9]
با توجه به سال درگذشت ابن النّديم که 380 ه است. احتمالاً خبر مرگ ابن خلّاد که در حدود سالهاي 360 ه رخ داده است به او نرسيده بوده است، از اين رو يادي از سال مرگ او نمي کند، علاوه بر اين ترجمه نشان دهند? اين است که ابن النّديم هرگز ابن خلّاد و يا کتابهاي او را در بغداد نديده بوده است و گرنه توضيحاتي در مورد آنها مي داده است، بلکه توضيحاتي دربار? کتابهايش را به روايت روايي که ابن خلّاد را ديده بود نقل مي کند. و تقريباً تمام فهرست¬نگاران و شرح حال نويسان بعدي همگي گفت? ابن النّديم را منبع خود قرار داده و نخست سخنان او را نقل کرده¬اند و سپس اضافاتي دربار? زندگاني او و روابطش با خاندان آل بويه و وزيران دانشمند اين خاندان همانند ابن العميد و غيره آورده اند. [10] تمام اين افراد همان فهرست ابن النّديم را بدون کاست و فزودي به عنوان تنها تأليفات اين محدّث و قاضي آورده اند، و در هيچ يک از فهرستها نامي از کتاب کرامات الاولياء نيامده است، و معلوم نيست که آقاي الگار با استناد به چه منبعي اين کتاب را از آن او دانسته است، و اصلاً در ميان مؤلّفين متقدّم شخصي که داراي تأليفي با اين نام بوده باشد وجود ندارد، و ظاهراً مجلسي است که پس از نقل اين روايت از کشف الغمة مي گويد: «و رواها الرّامهرمزي في کتاب کرامات الأولياء».
در هر حال بي ترديد مي توان گفت که رامهرمزي داراي چنين تأليفي نبوده است، زيرا علاوه بر ابن النديم که خود معاصر ابن خلّاد بوده و نامي از اين کتاب در فهرست کتابهاي او نياورده، ذهبي که خود خبره اي عديم النظير در تراجم و کتابشناسي است پس از نگارش شرح حال رامهرمزي فهرست کتابهاي او را مي آورد و در اين فهرست نيز اثري از کرامات الأولياء نيست. از فهرست نگاران متأخّر، همچون علامه سيد محسن أمين، و عمر رضا کحالة, و فؤاد سزگين و غيره نيز چنين کتابي را به رامهرمزي نسبت نداده اند. با توجه به مطالب فوق، مي توان به قطع و يقين ادّعا کرد که:
اولاً: رامهرمزي چنين کتابي اصلاً نداشته است و نسبت آن به او غلط است.
ثانياً: به فرض وجود چنين کتابي براي رامهرمزي و فقدان آن، روايت آن تنها يکي از روايات اين قضيه است.
حال پس از اين بررسي در مورد منابع اين روايت، بايد گفت که اين روايت با تمام اين احوال نياز به بررسي دقيق رجال اسانيد و راويان آن دارد که بحث دربار? آن از مجال اين مقاله خارج است.

محمدرضا انصاری قمی
****************************************
[1] . مناقب آل ابي طالب، 3/318.
[2] . دلائل الامة، ص317 چاپ بعثت، قم، 1414
.[3] نوادر المعجزات، ص 106، چاپ قم.
[4] .صفة الصفوة، 2/185.
[5] . تذکرة الخواص، 312.
[6] . کشف¬الغمة، 2/213.
[7] .الفصول المهمة، 233.
[8] . بحارالانوار، 48/80.
[9] . الفهرست، 172، چاپ تجدّد.
[10] . نگاه کنيد به: معجم الأدباء، 9/5 تذکرة الحفاظ، 905؛ سير اعلام النبلاء، 16/73؛ الوافي بالوفيات، 12/64؛ اعيان الشيعة، 5/129.
پیوندها:

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
منتخب
آخرین
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page