حكمت 147:

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

«اللَّـهُمَّ بَلَى! لاَ تَخلُو الأَرضُ مِن قَائِم للهِ بِحُجَّة ، إِمَّا ظَاهِرًا مَشهُورًا ، وَ إِمَّا خَائِفًا مَغمُورًا ، لِئلاَّ تَبطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّـنَاتُهُ. وَ كَم ذَا وَ أَينَ أُولــئِكَ؟ أُولــئِكَ ـ وَ اللهِ ـ الأَقَلُّونَ عَددًا ، وَ الأَعظَمُونَ عِندَ اللهِ قَدرًا.
يَحفَظُ اللهُ بِهِم حُجَجَهُ وَ بَيِّـنَاتِهِ ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُم ، وَ يَزرَعُوهَا فِى قُلُوبِ أَشبَاهِهِم.
هَجَم بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ اليَقـِينِ ، وَ استَلاَنُوا مَا استَعوَرَهُ المُترِفُونَ ، وَ أَنَسوُا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجَاهِلُونَ ، وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأَبدَان أَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالَمحَلِّ الأَعلَى.
أُولئكَ خُلَفاءُ اللهِ فِى أَرضِهِ ، وَ الدُّعَاةِ إِلى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوقًا إِلى رُؤيَتِهِم! انصَرِف يَا كُمَيلُ إِذَا شِئتَ. »
بار خدايا چنين است كه هرگز زمين ـ به لطف تو ـ از كسيكه با حجت و دليل بامر حق قيام كند و دين الهى را بر پا دارد خالى نخواهد ماند ، خواه ظاهر باشد و آشكار ( مثل امامان يازده گانه معصوم ) خواه در حال ترس و پنهانى ، تا دلائل الهى و مشعلهاى فروزان او از بين نرود. و آنها چند نفرند و كجايند؟
آنان بخدا سوگند تعدادشان اندك ، اما از حيث مقام و منزلت نزد خدا بسى بزرگ و ارجمندند.
خداوند به وسيله آنان حجت ها و دلائل روشنش را پاسدارى كند ، تا آنرا بكسانى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دلهاى افرادى چون خودشان بيفشانند.
علم و دانش با حقيقتى آشكار بدانها روى آورد; و آنها روح يقين را با نهادى آماده و پاك لمس نمايند; آنچه را دنياپرستان هوس باز دشوار و ناهموار شمرند ، آنها براى خويش آسان و گوارا دانند; و آنچه را ابلهان از آن هراسان باشند ، بدان انس گيرند. دنيا را با تن هائى همراهى كنند كه ارواحشان بجهان بالا پيوسته است.
آنها در زمين خلفاى الهى باشند و دعوت كنندگان بدينش.
آه آه بسى مشتاق و آرزومند ديدارشان هستم ، اى كميل هم اكنون اگر مى خواهى بازگرد.
اين فراز از سخنان امام اميرالمؤمنين على(عليه السلام) تحت شماره 147 كلمات « نهج البلاغه » ذكر شده ، و عدّه اى از اعلام ادب و تاريخ و حديث از اهل تسنن نيز آن را آورده اند(4).

 ابن ابى الحديد همچون بسيارى از شارحان « نهج البلاغه » ( با توجه به جمله هاى « قائم لله بحجة » و « خلفاء الله فى ارضه » و « الدعاة الى دينه » و ديگر جملات و قرائن مندرجه در اين فراز از كلام امام كه جز بر پيامبر و امام معصوم بعد از او ، بر هيچ مقام و شخصيتى منطبق نمى شود ) نتوانسته است دلالت اين قسمت از سخنان آن بزرگوار را بر عقيده شيعه ــ در مورد امامت و خلافت علنى يازده امام معصوم ، و امامت و خلافت توأم با غيبت امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام)  ــ انكار نمايد و نوشته است:
اين جمله اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه است(1).
لكن بر اساس عقيده شخصى اش ( انكار تولد حضرت مهدى(عليه السلام) ) در جا زده و مى گويد:
جـز آنكه اصحاب ما آن را حمل بـر وجود ابدال مى نمايند كه اخبار نبوى درباره آنان وارد گرديده.
و اين همان پوشاندن لباس باطل بر حق و بعكس است كه قرآن مجيد مى فرمايد:
«و َلاَتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُوا الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون»(2)
حق را بباطل مپوشانيدو آن را كتمان كنيد در حاليكه مى دانيد حقيقت چيست و حق كدام است.
و نيز مى فرمايد:
«لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَكتُمُونَ الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون»(3)
چرا حق را بباطل مى پوشانيد و آن را كتمان مى كنيد در حاليكه مى دانيد حقيقت چيست و حق كدام است.
امام(عليه السلام) در اين فراز پر محتوى از كلام خود ، قبل از هرچيز توجه مسلمانان را به ضرورت مسأله رهبرى در اسلام و نياز بى چون و چراى جامعه اسلامى به وجود امام واجد شرائط ، در هر عصر و زمانى معطوف داشته ـ  و در قالب راز و نياز ، يا شاهد گرفتن خدا بر گفتار خود در بيان يك حقيقت دينى ـ خاطرنشان مى كند كه:
نبايد صحنه زمين از كسيكه قائم بامر حق و بر پا دارنده آن باشد خالى بماند; چه در اين صورت حجت هاى الهى خلل پذير ، و نشانه هاى او باطل خواهد شد.
از آن پس امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) به تشريح موقعيّت امامان راستين و مقام رهبرى اسلام ( كه در وجود خود و فرزندان معصومش خلاصه گرديده ) مى پردازد و مجدداً نظر مسلمانان را بدين نكته متوجه مى كند كه:
عهده دار مقام رهبرى و مسؤول زعامت بر مسلمانان ، يا از آزادى براى تصدى و انجام وظائف رهبرى ـ در جهت نشر علوم قرآن ، ترويج احكام اسلام ، جوابگوئى به مشكلات و مبارزه با فساد ـ برخوردار است ( همچنانكه حضرتش با ده نفر از امامان ديگر هريك تا حدّى از اين آزادى برخوردار بودند ) و يا بر اثر حاكميت زمامداران خود فروخته و ستمگر ، و نا مساعد بودن زمينه براى انجام وظيفه رهبرى ـ از ترس جان خود و شيعيانش ـ در حالت ناشناسى و پنهانى بسر مى برد ( همچنانكه امام دوازدهم حضرت مهدى(عليه السلام) با چنين موقعيتى روبرو و مبتلا گرديد ) .
آرى ، تا آنجا جو حاكم ، امام و شيعيانش را وادار به اختفاى از دشمن و تقيه كرد كه طبق احاديث مربوطه(4) شيعيان بخاطر مسائل امنيتى حتى از تصريح به نام امام دوازدهم ممنوع گرديده ، و با رمز و اشاره از حضرتش سخن مى گفتند.
و در مرحله سوم اميرالمؤمنين(عليه السلام) به تعداد امامان اشاره نموده ، و با اداء سوگند ، كمى و محدوديت  آنها را اعلام و تأكيد فرموده است; آنچنانكه ــ با در نظر گرفتن احاديث وارده از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره خلفاى اثنى عشر ــ تنها با ائمه دوازدهگانه مورد قبول شيعه مى تواند منطبق گردد ، ديگر هيچكس.
در مرحله چهارم امام(عليه السلام) پس از برشمردن يك سلسله برتريها و ويژگيهاى معنوى اين گروه ـ كه تنها در خور شأن پيامبران و جانشينان آنهاست ـ مى فرمايد:
«اينان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان بدين او هستند. »
اكنون در صورتى كه مى بينيم قرآن مجيد از پيامبران الهى همچون داوود بعنوان خليفه خدا نام برده و مى گويد:
«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلنَاك خَليفَةً فِى الأَرضِ فَاحكُم بَينَ النَّاسِ بِالحقِّ»(5)
اى داوود! ما تـو را خليفه خـود در روى زمين قرار داديم; پس بين مردم به حق داورى نما.
بدين نكته پى خواهيم برد كه جز پيامبر و جانشين بر حق او كه نقش رهبرى و تعليم و تربيت مردم را بعهده دارند ، كسى نمى تواند خليفه خدا در زمين باشد. بنابراين مقصود اميرمؤمنان(عليه السلام) از اين عده خلفاء ، همان امامان راستين شيعه مى باشد كه مسؤوليت راهنمائى و رهبرى مسلمانان از طرف خدا وسيله پيامبرش به دوش آنها نهاده شده است.
و اما خلفاى انتخابى مردم را ( بفرض اينكه انتخاب صد در صد صحيح و بى قلب و غش انجام شده باشد ) نمى توان از آنان به « خليفه خدا » تعبير كرد و تنها ميتوان بعنوان « خليفه مردم » از آنها نام برد.
لكن متأسفانه زمامداران اسلامى و متصديان مقام خلافت كه از آغاز امر در برابر اهل بيت تشكيل جبهه داده بودند ، نه خليفة الله بودند ( بدليل آنكه هيچگونه نصّى بر خلافت هيچيك از ناحيه خدا و رسولش اعلام و ارائه نشده بود ) و نه خليفه مسلمين ( چون به آراء عمومى مراجعه نشده بود ).
آرى ، همانطورى كه خود در بسيارى از مراسم انتخاباتى دنيا ملاحظه مى كنيم كه قبل از رفتن مردم بپاى صندوقهاى رأى ، آنها را با آراء از پيش تهيه شده پر مى كنند ; يا كارگردانان و آمارگران صندوقها ، نام هركس را كه قرار است مى خوانند و موفقيتش را اعلام مى كنند ; و تنها بر اساس تبانى و توطئه قبلى با گروهى انگشت شمار ، پستها تقسيم مى شود.
خلافت اين افراد هم دست كمى از انتخابات اين چنينى نداشته است.
مگر نه اين بود كه زمامدارى نخستين متصدى خلافت بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون شركت و رضايت و موافقت بنى هاشم و شخصيتهاى صحابه و آنهائى كه به اصطلاح اهل تسنن اهل حل و عقد بودند ، انجام گرفت؟! و اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اينباره فرمود:
« وَاعَجَبَا ! أَتَكُون الخِلافَةُ بِالصِّحاَبَةِ وَ لاَ تَكُون بِالصِّحَابَةِ وَ القِرَابَةِ »
و چه شگفت انگيز است! آيا امرخلافت باعنوان صحابى بودن مقرر مى گردد اما با عنوان صحابى باضافه خويشاوندى نه؟!
و نيز فرمود:
فَإِنْ كُنتَ بِالشُّورَى مَلَكتَ أُمُورَهُم***فَكَيفَ بِهَذَا وَ المُشِيرُونَ غُيـَّبُ
وَ إِنْ كُنتَ بِالقُربَى حَجَجتَ خَصِيمَهُم***فَغَيرُكَ أَولَى بِالنَّبـِىِّ  وَ أَقرَبُ(6)
و مگر جز اين بود كه عمر تنها با ميل شخص ابوبكر و قرار طرفين روى كار آمد ؟!
و مگر غير از اين بود كه شوراى خلافت از طرف عمر ، بعد از وى على را براثر تمرد از عمل به سيره شيخين از تصدى خلافت معزول و ممنوع ساخت ، و عثمان رابر أساس تعهد به عمل بر سيره شيخين روى كار آورد; و اين نقشه اى بود كه عمر طراح آن بود و بدست يك يا دو نفر از أعضاى شوراى شش نفرى اجرا و پياده شد.
و آيا زمامداران بنى اميه ، بنى مروان و بنى العباس با تهى دستى از تمام شرائط خلافت و انواع كمبودهاى عقيدتى و اخلاقى ــ جز وراثت پدرى و خانوادگى . . . ، يا تبانى و سازش با چند نفر حاشيه نشينان دربار خلافت و تعزيه گردانان حكومت در هر عصر و دوره يى ، و يا كشتار اهل حق و ايجاد خفقان در بين مردم مسلمان ، و خلاصه به استضعاف كشاندن مسلمانان و سوء استفاده از عناوين اسلامى و ضعف بنيه فكرى و مالى مردم ــ چه چيز در رسيدن آنان به مقام خلافت و زمامدارى مؤثر بود؟!!
اكنون بر ميگرديم به اصل سخن كه بر اساس توضيحى كه داده شد موضوع أبدال و أقطاب را ( كه ناشى از افكار خرافى و صوفيانه اهل تسنن و فاقد هر گونه ريشه اسلامى است ) نميتوان ــ آنچنانكه ابن ابى الحديد ادعا و تفسير نموده ــ فرمايش ، امام را بر آن منطبق نمود.
راستى جاى بسى تعجب و تأسف است كه دانشمندى اديب ، مورخ ، متكلم و تا حدى حديث شناس ، و آشنا با واقعيتهاى اسلامى ــ همچون ابن ابى الحديد ــ اين گونه براى فرار از رفتن زير بار خلفاى بر حق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان راستين شيعه و مورد احترام اهل تسنن ( كه همه شؤون مادى و معنوى آنها بر مردم آشكار و قابل درك بوده و هست ) تن بدين خرافات داده ، و در حقيقت كلام صريح و روشن مولاى متقيان اميرمؤمنان عليه السّـلام را به باد مسخره گرفته است ، و مى گويد مقصود آن حضرت از اين سخنان ابدال و اقطاب بوده است.
در حاليكه قرآن مجيد از اين گونه افراد كج گرا چنين تعبير مى كند:
« وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَـنَتهَا أَنفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًا»(7)
انحراف گرايان در حاليكه حق را به يقين مى شناختند از روى ظلم و سركشى آن را انكار كردند.

- پاورقی -

(4) بعنوان نمونه:
ــ ابن عبدربه در « عقد الفريد » ج1 ص 256 ، و در ص 293 ( بخش اول آن را ) ;
ــ ابن واضح ( يعقوبى ) در « تاريخ يعقوبى » ج 2 ص 400 ;
ــ ابن قتيبه دينورى در « عيون الاخبار » ;
ــ بيهقى در « المحاسن و المساوى » ص40 ، باب محاسن آداب ( فرازهائى از آنرا ) ;
ــ خطيب در« تاريخ بغداد » ج6ص479درترجمه اسحاق نخعى;
ــ فخر رازى در تفسير « مفاتيح الغيب » ج 2 ص 192 ;
ــ ابن عبدالبر در « جامع بيان العلم » ، چنانكه در مختصر آن  ص29;
ــ خوارزمى در « مناقب » ص 390 ;
ــ ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » ج 18 ص 359 ;
آن را نقل كرده اند.

(1) شرح نهج البلاغه ، ج 18 ص 351.
(2) بقره 2/42.
(3) آل عمران 3/71.
(4) درباره بحث و بررسى و هدف اصلى از صدور اين احاديث ، تأليفاتى چند از محققان حديث شناس و دانشمندان بزرگ شيعه بر جاى مانده ، كه از جمله آنهاست:
ــ « شرعة التسمية فى النهى عن التسمية » از ميرداماد ، چاپ اصفهان.
ــ « رسالة فى تحريم تسمية صاحب الزمان » از شيخ سليمان ماحوزى( 1121 ).
ــ نيز كتابى به همين نام از سيد رفيع الدين محمد طباطبائى از مشايخ مرحوم علامه مجلسى.
ــ رساله « اشراق الحق » در جواز بردن نام حضرت مهدى(عليه السلام) ، از سيد كمال الدين حسين بن حيدر مفتى كركى.
براى شناخت تفصيلى اين كتابها مراجعه شود به « مهدى منتظر را بشناسيد » بقلم مؤلف اين كتاب ، و « الذريعه » ج 10.
(5) سوره ص 38/26.
(6) نهج البلاغه ، نسخه چاپ صبحى صالح ، حكمت 190 ; و ابن ابى الحديد در « شرح نهج البلاغه » ( ج 18 ص 416 حكمت 185 ) پس از نقل كلام اميرمؤمنان(عليه السلام) و دو بيت ذيل آن از آن حضرت ، زير عنوان: « شرح » مى نويسد: « روى سخن امام درين نثر با ابوبكر و عمر است. »
اما نثر « وا عجـباً » ، پس در رابطه با موجّه جلوه دادن عمر است بيعت با ابوبكر را ، به هنگاميكه ابوبكر به عمر گفت: دستت را دراز كن ( تا با تو بيعت كنم ). عمر گفت: تو در همه پيش آمدهاى هموار و ناهموار ، مصاحب و همراه پيامبر بودى; پس خودت دستت را دراز كن. و با او بيعت كرد.
امام(عليه السلام) درين عبارت خاطر نشان فرموده كه: تو ( عمر ) در صورتيكه مصاحبت ابوبكر با پيامبر را دليل بر استحقاق خلافت و مجوز بيعت مى دانى ، چگونه خلافت را به كسيكه اضافه بر مصاحبت با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، داراى افتخار و امتياز خويشاوندى هم هست تسليم نمى كنى و او را شايسته اين مقام نمى دانى؟!
و اما نظم « فإن كنت » ، پس نظر به احتجاج ابوبكر در سقيفه كه در برابر گروه انصار ، عترت پيامبر بودن را دست آويز قرار داد و به ادعاى خويشاوندى با پيامبر ، خود را شايسته خلافت معرفى كرد; و هنگاميكه از گروهى بيعت گرفت ، در مقابل مردم ، به دليل آنكه ديگران ( كه اهل حل و عقد بودند ) با من بيعت نموده و مرا بخلافت برگزيده اند ، مدّعى خلافت شد.
امام(عليه السلام) فرمود: اما ادعاى تو كه مى گوئى از نزديكان پيامبر و از خاندان او هستى ، پس غير تو ( يعنى خود امام اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و حسنين و ساير بنى هاشم ) در نسب به حضرتش نزديكترند; و اما احتجاج تو به اينكه مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو خشنودند ، پس با اينكه گروهى از صحابه ( اهل حل و عقد ) غائب بودند و در رأى گيرى شركت نداشتند ، پس چگونه بيعت منعقد ، و رأى گيرى بعمل آمد؟!
(7) سوره نمل 27/14.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page