با کاروان نیزه سفر می کنم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر
مانند خواهران خودم روی ناقه ها
درپیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کوچه نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر
حالا برو به قصر ولی نیمه شب تورا
با گریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه ی کوبنده ی من است
من هم شبیه همه خطر می کنم پدر
بادیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر
شام سیاه زندگی ام را به لطف تو
خورشید روی نیزه سحر می کنم پدر
ارسالی توسط آقای علی رحیمیان