چند سؤال از محضر استادم

(زمان خواندن: 49 - 97 دقیقه)

مقدمه
مجموعه حاضر ـ بخشى از پرسشهايى است كه يكى از طلاب مدارس علميه اهل سنت بنام ع م مرادزهى از استاد خود جناب مولوى ط ن طىّ نشستها و بحثهاى خصوصى و گاهى سر كلاس درس، پرسيده و بعضاً بى پاسخ مانده، و توسط يكى از دوستان او تنظيم و در نسخه هاى محدود، تكثير و به دست ديگر اساتيد و حضرات مولويها داده تا اگر چيزى به نظرشان رسيده پاسخ دهند.
از اين دوست طلبه كراراً شنيده شده بود كه مى گفت: اميدوارم مرا متّهم به طرفدارى از مكتب مودودى و برلوى، و يا ديگر گرايشهاى اسلامى و غير اسلامى نكنيد، چون من هميشه پيرو ديوبند بوده و هستم ولى انتظار داشته و دارم استادم مرا درك كند و شبهاتم را بى پاسخ نگذارد.
و ما نيز صلاح نديديم كه نام و مشخصات اين شخص برده شود. تا مبادا خداى نخواسته از طرف عده اى از جهّال مورد تعرّض قرار گيرد. بويژه ما بخش كمى از سؤالات او را تنظيم كرده ايم و در فرصتهاى آينده به بخشهاى ديگرى از آن مى پردازيم.
ولى ـ او مدتى در مدارس علميه دار العلوم زاهدان، و مخزن العلوم خاش و شمس العلوم و حقّانيه ايرانشهر تحصيل و بعضاً تدريس و جهت تبليغ به پاكستان و هندوستان مسافرتهاى فراوانى داشته و دارد لذا از چهره هايى است كه در قاره هند اكثراً او را مى شناسند و به نيكى و خوبى از او ياد مى كنند.
او تمام برنامه چهار ساله دوره ابتدايى و اعداديه اعم از قاعده مولانا ابراهيم دامنى و اسلاميّات يك و دو، و قرآن مجيد، و فارسى پنجم و اجتماعى و تعليم الاسلام و چهل دعاء مسنون و كتاب العربية للناشئين يك، دو، 3 و 4 و صرف بهايى و شروط الصلاة و چهل حديث و صرف مير و فقه قدورى و زاد الطالبين، و مختصر رياض الصالحين، و مرقات و اصول شاشى و فقه اكبر، و تمامى مراحل سطح اول تا چهار: كه از سوره يوسف و هدايه، و نور الانوار (در اصول فقه) و العقيدة الطحاوية و فلسفة ميبذى، و تيسير مصطلح الحديث، و آثار السنن و الحصون الحميدية و تفسير جلالين و نخبة الفِكَر، و شرح معانى الآثار.
و تمامى مراحل كلاس اوّل و دوّم خارج: اعم از كتاب هاى مشكوة و تفسير بيضاوى و علوم القرآن قطان و سراجى، والهيئة الوسطى تا كتاب بخارى اوّل و دوّم و سپس نسائى، و ترمذى و صحيح مسلم و مسند امام اعظم و ابن ماجه، و موطّأ مالك را خوانده و اين مراحل را با موفقيت پشت سر گذرانيده، و از طرفى در مدارس علميه پاكستان همانند دار العلوم ـ
منطقه ديوبند ـ اوتراپرادش و مدرسه مظاهر العلوم ـ سعادت على ـ نيز تردد داشته و به كسب معارف پرداخته، و همگى او را مى شناسند.
البته اين مجموعه بخشى از پرسشها است و اميدواريم بتوانيم در جزوه هاى بعدى مجموعه ديگرى از سؤالات را در اختيار حضرات بگذاريم و پاسخ قانع كننده اى بشنويم، و ذهن را از شبهات رهايى بخشيم.
چند سؤال
استاد بزرگورام. دانشمند توانا، علامه، فاضل، جناب مولوى... به حق، لياقت شيخ الاسلامى را دارى، چون واقعاً اهل سنت و جماعت را يارى كردى، و مكتب سلفيت را نصرت، و به خط فكرى و اعتقادى ابن تيميه و ابن وهاب، كمال مساعدت را داشته و دارى، و در كلاسها و جلسات خصوصى، از شما استفاده ها بردم، و بدون اغراق مى گويم كه ما پيروان سلف، و طرفداران وهابيت، به امثال و نمونه هاى شما سرافراز و سربلند هستيم.
استاد بزرگوارم: به طور قطع مى دانم كه تمامى شبهات و اشكالات عليه مذهب ما را با قدرت پاسخ مى دهى، و هيچ سؤال و ايرادى را بى پاسخ نمى گذارى، لذا پاره اى از شبهاتى را كه سر كلاس، و در جمع خصوصى خودم و بعضى از شاگردان و هم كلاسيهايم مطرح كرده، و گاهى جواب هم داده شده را دوباره مطرح مى كنم تا به پاسخ آن استاد بزرگوار مزين شده. و همگان استفاده كنند و ضمناً شبهات ديگرى نيز در لابلاى مطالعاتم به ذهنم رسيده و بلا جواب مانده.
در خاتمه انتظار دارم كه اين سؤالات تا پيش از پاسخ، سرّى بماند و عناصر نفوذى از جماعت مودودى و رافضة به آن دست نيابند. چون ممكن است با القاء شبهات بيشتر مخصوصاً در قشر روشنفكر، آنان را از خط و مذهب سلفيگرى ـ خداى نخواسته ـ گمراه كنند.
سؤال 1: اينگه گفته مى شود خلافت ابوبكر اجماعى بوده آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت على(ع) و ياران ايشان ضمن آنان نبوده، و چنين اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گويد: «لعنة اللّه على كل اجماع يخرج منه علي بن أبيطالب ومن بحضرته من الصحابة»(1)
سؤال 2: آيا صحيح است آنچه را كه مى گويند: خلافت ابوبكر نه با شورا بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلكه فقط و فقط با اشاره و رأى يك نفر و آنهم عمر بن الخطاب(رضي الله عنه)بوده. و اگر چنين باشد: آيا راستى بر تمامى مسلمانان تبعيت از يك نفر ـ كه خود در آن وقت خليفه هم نبوده بلكه يكى از آحاد مسلمين و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر كسى تبعيت نكند چرا مهدور الدم است؟ آيا اين يك نفر
بر تمامى بشريت تا قيام قيامت قيّم است؟؟
جمعى از علماء ما ـ اهل سنت ـ همانند ابويعلى(2)قرطبى(3)(4)(5)هـ و محى الدين(6)انكار كرده، بلكه آنرا غير لازم دانسته اند.
سؤال 3: آيا صحيح است كه مى گويند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرين با بيعت ابوبكر(رضي الله عنه) مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب تصريح كرده و مى گويد: حين توفى اللّه نبيه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنا علي والزبير ومن معهما.(7)هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت كردند، و همگى در سقيفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و (حضرت) على و زبير و همراهان آنان نيز با ما مخالف بودند، بنابر اين چگونه مدعى هستيم كه خلاف ابوبكر باجماع و اتفاق مسلمين بوده؟
سؤال 4: آيا صحيح است كه برخى از رهبران و ائمة و فقهاء و محدثين سلف و كسانيكه مورد اعتماد در مذهب هستند، به گفته امام زهرى حرام زاده و اولاد زنا هستند.؟ من اين مطلب را در كتاب المحلى امام ابن حزم ديده و بسيار در فكر فرو رفتم راستى ما بايد از حرامزادگان پيروى كنيم؟!آنجا كه سخن از امامت جماعت ولد الزنا به ميان آورده و امامت او را جايز مى شمارد، به نقل از امام زهرى مى گويد:«عن الزهري قال: كان أئمة من ذلك العمل، قال وكيع: يعني من الزنا.»(8)و شعبة پس از دو سال و هرم بن حسان پس از چهار سال و امام مالك بيش از سه سال، وامام شافعى پس از چهار سال، از مرگ پدر ـ متولد شد(9)
سؤال 5: آيا صحيح است كه مى گويند: امام ابوحنيفه امام اعظم ما، قبلا نصرانى بوده. يعنى در حاليكه پدرش مسيحى بوده او به دنيا آمده. و بعدها اسلام اختيار كرده.خطيب بغدادى از ابن أسباط نقل مى كند: «ولد ابوحنيفة و ابوه نصراني.»(10)
سؤال 6: آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت على(رضي الله عنه) و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پيامبر اكرم ـ حكومت ابوبكر و عمربن الخطاب(رضي الله عنه) را حكومتهاى بر اساس دروغ و خيانت، پيمان شكنى و گناهكارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همين بود. در صحيح مسلم آمده كه، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گويد: «فلما توفي رسول اللّه قال ابوبكر: أنا ولي رسول اللّه، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث إمراءته عن أبيها، فقال ابوبكر قال رسول اللّه: ما نُورث ما تركنا صدقة، فرأيتماه كاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه يعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفي ابوبكر وأنا ولي رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وولي أبي بكر فرأيتماني كاذباً آثما غادراً خائناً.»(11)
سؤال 7: آيا صحيح است كه مى گويند امام بخارى همين حديث را در بيش از چهار جاى از كتاب خود آورده ولى اين عبارت ـ دروغگو، خائن، پيمان شكن و گناهكار ـ را حذف كرده. و به جاى آن عبارت كذا و كذا و يا عبارت «كلمتكما واحدة» آورده. تا بدين ترتيب نظر منفى اهل بيت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـنسبت به حكومت حضرت ابوبكر و عمر، معلوم نشود.؟؟مى گويند: امام بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روايت را نقل ولى در آن تصرف و تغيير داده، در كتاب نفقات گفته: تزعمان أن ابابكر كذا وكذا.و در فرائض گفته: ثم جئتماني وكلمتكما واحدة..
سؤال 8: آيا صحيح است كه مى گويند: بخارى در حذف و تغيير احاديث به نفع بعضى از صحابه مهارت خاصى دارد، و آنجا كه پاى گناه و فسق بعضى از صحابه به ميان بيايد فوراً حديث را سانسور مى كند. مثلا: در مورد سمرة بن جندب، و خريد و فروش مشروبات و اظهار نارضايتى عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) و نفرين كردن او را. مسلم با صراحت در كتاب بيع آورده ولى بخارى به جاى نام سمرة، كلمه «فلان» مى آورد.«بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً، فقال: قاتل اللّه فلاناً...»(12)حديث در صحيح مسلم ذكر شده و عبارت آن «قاتل اللّه سمرة بن جندب» است.
ؤال 9: آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت عمربن الخطاب در اسلام خود شك داشت و عقيده داشت كه جزء منافقين است.امام ذهبى در تاريخ خود آورده كه حضرت عمر از حذيفة بن اليمان عاجزانه مى خواست كه به او بگويد: آيا جزء منافقان هستم يا نه؟«حذيفة أحد أصحاب النبي...كان النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أسرّ اِليه أسماء المنافقين... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقين؟..(13)
سؤال 10: آيا صحيح است كه مى گويند نوزاد و مولودى پست تر و بدتر از ابوحنيفه در اسلام متولد نشده، و او دوباره كافر شده و او را توبه دادند؟بخارى مى گويد: استتيب ابوحنيفه من الكفر مرتين.و سفيان بن عيينه ـ هنگاميكه خبر رحلت ابوحنيفه را شنيد گفت: كان يهدم الاسلام عروة عروة، وما ولد في الاسلام مولود أشأمُ منه.پس چگونه ما او را امام مذهب خود مى دانيم؟(14)
سؤال 11: آيا صحيح است كه بعضى از اصحاب پيامبر جزء منافقان بوده و هرگز وارد بهشت نمى شوند؟در صحيح مسلم از پيامبر اكرم آورده است: في أصحابي إثناعشر منافقاً، فيهم ثمانية لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل في سمِّ الخياط...(15)
سؤال 12: آيا درست است (آنچه گفته مى شود) كه امام بخارى جزء نواصب و دشمنان اهل بيت پيامبر اكرم است؟چون او از نواصب و كسانيكه به حضرت على دشنام مى دادند حديث روايت مى كند. همانند حريز بن عثمان حمصى كه هر صبح و شام هفتاد مرتبه حضرت على را لعن مى كرد.(16)(17)وثوربن يزيد حمصى(18)(19)ثعلبى كه حسنين را سب مى كرد(20)بيت پيامبر بوده و آنان را در شعر و سروده هاى خود استهزاء مى كرد(21)عمران بن حطان مدح كننده قاتل حضرت على(رضي الله عنه)(22)حازم(23)هستند كه امام بخارى در صحيح خود از آنان حديث نقل مى كند در حاليكه حتى يك حديث از امام جعفر بن محمد(رضي الله عنه)كه از نظر ـ ما اهل سنت ـ بسيار محترم و داراى جايگاه عظيم است نقل نمى كند.
سؤال 13: آيا صحيح است پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ هر زمان كه آمدن وحى برايشان به تأخير مى افتاد يا قصد خودكشى مى كرد، و كراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت كند و يا در نبوت خود به شك افتاده و گمان مى كرد كه وحى به خانه عمر بن الخطاب انتقال يافته و ايشان از اين پس پيامبر شده؟
امام بخارى مى گويد: «وفَتَر الوحي فترة، حتى حزن النبي فيما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، كي يتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فكلما اوفى بذروة جبل، لكي يلقي منه نفسه، تبدّى له جبرئيل فقال: يا محمد انك رسول اللّه حقاً. فيسكن لذلك جأشه، وتقَر نفسه، فيرجع فاِذا طالت عليه فترة الوحي غدا لمثل ذلك...»(24)و به پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نسبت داده شد كه فرمود: ما احتبس عني الوحي قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب.(25
سؤال 14: آيا صحيح است كه ما براى كم كردن از بار شبهه پيشين، به شيعه نسبت داديم كه ـ نعوذ باللّه ـ ، مى گويند: جبرئيل در رساندن وحى اشتباه كرده، و قرار بود كه بر على(رضي الله عنه) نازل شود، ولى اشتباها وحى را بر پيامبر فرود آورد. در حاليكه در هيچ يك از كتابهاى شيعه آورده نشده.. و اين مطلب را براى اولين بار عامر شعبى كه جزء مخالفين و دشمنان حضرت على(ع) و شيعيان او بود. به شيعه نسبت داده و ابن عبد ربه از او نقل مى كند.(26)
سؤال 15: آيا صحيح است آنچه را كه مى گويند حضرت خليفه ثانى در دوران خلافتش حكم تيمم را نمى دانست و اگر كسى از او مى پرسيد در صورت جنابت و نبودن آب تكليف چيست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترك كن تا آب پيدا شود.! و اگر تا دو ماه هم آب نمى يافت حضرت خليفه نماز نمى خواند.امام نسائى چنين روايت مى كند: «كنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: يا أمير المؤمنين رُبّما نمكُثُ الشهر والشهرين ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أكن لأُصلي حتى أجدَ الماء...(27)
سؤال 16: آيا صحيح است كه ما اهل سنت ابوبكر را از پيامبر اكرم بالاتر مى دانيم؟ و مى گوئيم كه زنى نزد پيامبر آمده و گفت خواب ديدم درختى كه در خانه ام هست شكسته پيامبر فرمود شوهرت مى ميرد.، او ناراحت شده، و از محضر حضرت بيرون آمده و در راه ابوبكر را ديد و خواب را براى او تعريف كرد. ابوبكر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد بعنوان گلايه نزد پيامبر آمده، و اعتراض كرد، ناگهان جبرئيل نازل شده و گفت خدا شرم دارد از اينكه دروغ بر زبان ابوبكر صديق جارى كند، يعنى بر زبان پيامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصيت ابوبكر زير سؤال برود.(28)يا محمد! الذي قلته هو الحق، ولكنَّ لمّا قال الصدّيق إنّكِ تجتمعين به في هذه الليلة. إستحيا اللّه منه أن يجري على لسانه الكذب لانه صديقٌ فأحياه كرامة له.»
سؤال 17: آيا صحيح است كه مى گويند به دستور عائشه ام المؤمنين از آوردن جنازه سيد شباب اهل الجنة (سرور جوانان اهل بهشت). (امام حسن مجتبى(ع)) كنار قبر پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ جلوگيرى شد؟در حاليكه خود عائشه درخواست كرد كه جنازه سعدبن أبى وقاص را به مسجد پيامبر آورده و بر آن نماز گذارند.(29)امام حسن(رضي الله عنه) جزء مؤمنين نبود؟
سؤال 18: مى گويند: ابوبكر(رضي الله عنه) پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبي وقاص نقل شده ادعاى بعضى مبنى بر اينكه او اولين مردى است كه اسلام آورد، دروغ و كذب است «محمد بن سعد، قلت لأبي، أكان ابوبكر اولكم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين.»(30)
سؤال 19: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت عائشه قبل از ازدواج با پيامبر اكرم، شوهر كرده، و نام همسرش جبير بود. و ابوبكر او را باز پس گرفته و پس از گرفتن طلاق، او را به عقد پيامبر اكرم درآورده؟و مى گويند علت تأكيد فراوان عائشه بر اينكه من بِكر بودم. شايد دفع اين احتمال باشد.«ابن سعد: خطب رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ عائشة الى أبي بكر الصديق: فقال: يا رسول الله، اني كنت اعطيتها مطعماً لابنه جبير، فدعني حتّى أسلَّها منهم فاستلها منهم فطلقها، فتزوجها رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ»(31)البته ـ تا آنجا كه مى دانم ـ احدى از شيعه اين عقيده را ندارد، و در هيچ يك از كتابهاى آنان اين مطلب يافت نمى شود، ولى متأسفانه در اين كتاب، كه از قديمى ترين ـ منابع ما اهل سنت است. اين قصه آمده است.ذهبى از عائشه نقل مى كند: «لقد أعطيت تسعاً ما أعطيتها امرأه بعد مريم: لقد نزل جبرئيل بصورتي... ولقد تزوجني بكراً وما تزوج بكراً غيري.. وإن كان الوحي لينزل عليه واني لمعه في لحافه...»(32)
سؤال 20: آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك حديث صحيحى كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ، ابوبكر را صديق خوانده، و يا عمر، را فاروق خوانده باشد نداريم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟
چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گويد: «سمعت علياً يقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»(33)
سؤال 21: آيا درست است آنچه مى گويند كه ابوهريره(رضي الله عنه)، دزد بوده و از اموال بيت المال مبالغ كلانى را اختلاس كرده بود و عمربن الخطاب به او مى گفت: يا عدوالله وعدو كتابه سرقت مال الله.(34)قرآن. اموال خدا را به سرقت بردى.
سؤال 22: آيا درست است آنچه مى گويند: حديث عشره مبشره از موضوعات و دروغ پردازيهاى حكومتهاى اموى و عباسى بوده و اگر صحيح بوده بخارى و يا مسلم آنرا نقل مى كردند.
و اگر صحيح بود: چرا ابوبكر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ ، در روز سقيفه به آن استدلال نكرده، و حال آنكه به هر ضعيف و غير ضعيفى استناد كردند.
و استناد آنان به چنين حديثى براى محكم كردن موقعيت آنان بسيار مهم و لازم بود.
و مى گويند: دو سند دارد، در سند اول: حميد بن عبد الرحمن بن عوف است. كه حميد از پدرش عبدالرحمن نقل مى كند، در حاليكه حميد هنگام رحلت پدر يك ساله بوده(35)است كه بخارى، و ابن عدى، و عقيلى و ديگران او را تضعيف كرده اند(36)
سؤال 23: مى گويند جريان ازدواج عمربن الخطاب با ام كلثوم دختر امير المؤمنين(رضي الله عنه)از اكاذيب و اساطير است. چون اولا: در هيچ يك از صحاح ستة تفصيل جريان نيامده.
ثانياً: به گفته بعضى از محققان اسلامى. حضرت على(رضي الله عنه)دخترى به نام ام كلثوم نداشته(37)عبدالله بن جعفر ازدواج كرده بود.
ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام كلثوم دختر ابوبكر را كرده بود. كه آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفته ولى پس از آن با مخالفت عائشه رو برگرديد و انجام نشد(38)
رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام كلثوم ـ محقق شده ولى او دختر جرول مادر عبيدالله بن عمر است(39)(رضي الله عنه) ندارد.
خامساً: حقايق تاريخى، دروغ بودن اين جريان را به اثبات مى رساند آنجا كه مى گويند پس از مرگ عمر(رضي الله عنه)، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج كرد. در حاليكه: خود تاريخ(40)دارد كه اين دو برادر در جنگ تستر ـ كه در زمان عمر بود به شهادت رسيدند.
سادساً: مدعى هستند پس از اين دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج كرد. در حاليكه او با حضرت زينب ازدواج كرده بود ـ و او را داشت ـ آيا او جمع بين الاختين كرده است؟(41)
سؤال 24: آيا صحيح است كه حضرت على(رضي الله عنه) از مجالست و نشست و برخاست و رودررويى با عمر بن الخطاب بشدت متنفر بوده، به گونه اى كه هر وقت ابوبكر و يا على درخواست نشستى با او مى كرد، حضرت به او شرط مى كرد كه كسى همراه او نباشد يعنى عمر همراه او نيايد، چنانچه امام بخارى مى گويد:
أرسل ـ علي(رضي الله عنه) ـ الى ابي بكر أن إئتنا ولا يأتنا أحد معك كراهية لمحضر عمر...(42)
با اين نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى كنيم كه روابط اهل بيت پيامبر با خلفاء حسنه بوده؟
سؤال 25: آيا صحيح است كه عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرايش فوق العاده اى داشته و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى كرده، و در فراگيرى آن تلاش مى كردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل يقرأ كتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتكتب من هذا الكتاب؟ قال: نعم، فاشترى أديمأ لنفسه، ثم جاء به اليه، فنسخه في بطنه وظهره ثم أتى به النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ فجعل يقرأه عليه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله عليه وسلّمـ
يتلوّن، فضرب رجل من الانصار بيده الكتاب. وقال: ثكلتك امك. يابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ منذ اليوم. وأنت تقرأ هذا الكتاب؟! فقال النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ عند ذلك: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطيت جوامع الكلم. وفواتحه. واختصر لي الحديث اختصاراً، فلا يهلكنّكم المتهوكون(43)
2 ـ درباره حفصه دختر عمر نيز چنين مطلبى نقل شده، كه او در محضر پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كتاب امتهاى قبل را مى خواند. و پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيز بسيار ناراحت شده به گونه اى كه رنگ مباركش تغيير كرده و فرمود: اگر حضرت يوسف امروز اين كتاب را بياورد و از او پيروى كنيد گمراه مى شويد.
عن الزهري: أن حفصة زوج النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ جاءت الى النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بكتاب من قصص يوسف، في كتف، فجعلت تقرأ عليه والنبي يتلوّن وجهه، فقال: والذي نفسي بيده لو أتاكم يوسف وأنا فيكم فاتبعتموه وتركتموني لضللتم(44)
و در مدينه منوره منطقه اى است به نام مسكه، معروف است كه عمر(رضي الله عنه) در اين مكان تورات را مى آموخت
سؤال 26: آيا صحيح است كه مى گويند: آهسته خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» از بدعتهاى امويان است و بر خلاف سنت است چنانچه زهرى تصريح كرده و ابوهريره(45)بيت جهر به آن داشتند و در زمان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در نماز نام خداوند، به طور آهسته و باصطلاح به إخفات گفته نمى شد. و به گفته فخر رازى بطور تواتر و يقين، حضرت على به طور جهر و علنى تسميه را بجا مى آورد(46)
زهرى مى گويد: اوّل من قرأ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» سرّاً بالمدينة عمروبن سعيد بن العاص(47)نماز آهسته خواند.
سؤال 27: آيا صحيح است كه مى گويند حنابله مدعى هستند كه قرآن تحريف شده چون ـ بسم اللّه ـ را در نماز نمى خوانند و مى گويند جزء قرآن نيست. در حاليكه اين آيه در اول تمامى سوره هاى قرآن ـ مگر سوره توبه ـ آمده. و اين به معناى تحريف و زياده در قرآن است.
ذهبى مى گويد: در سال 447 هـ: «ثارت الحنابلة ببغداد و مقدمهم ابويعلي و ابن التميمي وانكروا الجهر بالبسملة و منعوا الجهر والترجيع في الاذان والقنوت، ونهوا إمام مسجد باب الشعير عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفاً وقال: أزيلوها من المصحف حتى لا أتلوها».(48)
سؤال 28: آيا صحيح است كه امام بخارى مى فرمايد: اگر دو نوزاد از يك گاو و يا بز شير بنوشند و تغذيه شوند خواهر و برادر رضاعى شده و باصطلاح نشر حرمت مى شود. و بعدها نمى توانند با هم ازدواج كنند. چون از يك جا شير خورده اند!!! اگر چنين باشد بسيارى انسانها با هم خواهر و برادرند!:
امام سرخسى مى گويد: «لو أنَّ صببين شربا من لبن شاة او بقرة، لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وكما لا يتحقق النسب بين آدمي وبين البهائم، فكذلك لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم، وكان محمد بن اسماعيل البخاري صاحب التاريخ ـ رضي اللّه عنه ـ يقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة كانت سبب إخراجه من بخارا، فانه قدم بخارا في زمن أبي حفص الكبير ـ رحمه اللّه ـ وجعل يفتي، فنهاه أبو حفص ـ رحمه اللّه ـ وقال: لست بأهل له، فلم ينته حتى سئل عن هذه المسألة، فأفتى بالحرمة فاجتمع الناس، وأخرجوه.»
سؤال 29: آيا صحيح است كه مى گويند حكومت بنى اميه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را كه به اين اسم ناميده مى شد او را مى كشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلي» تغيير داد!.. با اين وضع چرا ما از اين حكومتهاى سفاك و جائر دفاع مى كنيم:(49)
امام مزى مى گويد: «كانت بنو امية إذا سمعوا بمولود اسمه علي قتلوه، فبلغ ذلك رباحاً، فقال: هو ـ علي بن رباح ـ عُلي وكان يغضب علي ويحرّج على من سمّاه به(50)
سؤال 30: آيا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و يكى از نامهاى پيامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا حضرت عمر طى بخشنامه اى به كوفه، نام گذارى به نام پيامبران را ممنوع كرده و در مدينه نيز دستور داد هر كس به نام «محمد» است بايد آنرا تغيير دهد؟ امام عينى مى گويد: «كان عمر كتب الى أهل الكوفة: لاتسموا احداً باسم نبي، و أمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبناءهم المسمّين بمحمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ حتى ذكر له جماعة من الصحابة انه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اذن لهم في ذلك فتركهم.(51)
راستى كار بنى اميه ـ در كشتن افراد هم نام على(ع) ـ و كار حضرت عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مكمل يكديگر و در برگيرنده يك پيام و گام برداشتن در يك مسير و براى يك هدف مشترك نيست؟
سؤال 31: آيا ذكر فضائل على(رضي الله عنه) ممنوع بوده؟ و دشنام و سب على آزاد و حكومت از اين كار تشويق مى كرده؟ چرا و به چه انگيزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگين اعدام را در پى داشت؟
عبداللّه بن شداد صحابى مى گويد: آرزو دارم به من اجازه بدهند يك صبح تا ظهر، فضائل على بگويم سپس مرا اعدام كنند.
امام ذهبى مى گويد: «.. عبداللّه بن شداد: وددت أَني قمتُ على المنبر من غدوة الى الظهر، فأذكر فضائل علي بن ابيطالب رضي اللّه عنه ثم انزل، فيضرب عنقي»(52)
سؤال 32: چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول در زمان حضرت معاويه آزاد، و به وسيله حكومت ايشان ترويج داده مى شد.
1ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گويد: «و أجلَّ من هذا كله انه لعن علي بن ابيطالب ـ رضي اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم يلعن على منبرها إلاّ مرة وامتنعوا على بني امية حتى زادوا في عهدهم أن لا يلعن على منبرهم أحد... وأي شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخي رسول اللّه. على منبرهم وهو يُلعن على منابر الحرمين مكة والمدينة؟»(53)
يعنى حضرت على(رضي الله عنه) ـ در دوران بنى اميه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى كه با اين بدعت مخالفت كردند ـ اهالى سيستان بودند و اين يك شرافت بزرگى براى آنان است كه از لعن كردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ امتناع كردند.
2ـ ابوالفرح اصفهانى مى گويد: نال المغيرة(54) من علي ولعنه ولعن شيعته.(55)
در حاليكه به نقل امام احمد، پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به حضرت على فرمود من سبّك فقد سبني(56)دشنام داده است.
سؤال 33: آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك روايت صحيح از پيامبر اكرم درباره دست روى دست گذاشتن در نماز (قبض) نداريم؟ و مهمترين مدركى كه آورده شده نقل كتاب بخارى و مسلم است. و هر دو
روايت از نظر سند مرسل ـ و بلكه از نظر دلالت هم مخدوش ـ است چنانچه امام عينى(57)(58)(59)
با اين حال چرا ما اصرار داريم كه در نماز دست روى دست بگذاريم؟ آيا اين يك بدعت نيست؟
سؤال 34: آيا صحيح است كه مى گويند پيامبر اكرم و صحابه بر سنگ و كلوخ و خاك و يا يك قطعه از حصير بافته به نام خمره سجده مى كردند؟
انس مى گويد: «كان رسول اللّه يُصلي على الخمرة و يَسجد عليها»(60)يعنى پيامبر قطعه حصيرى داشت به نام خمره و بر آن سجده مى كرد
جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: «كنت اُصلي مع رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ الظهر فآخذ قبضة من الحَصى في كفّى حتى تبْردُ، و اَضعها بجبهتي اذا سجدت من شدة الحر».(61)
يعنى نماز ظهر را با پيامبر اكرم به جماعت مى خواندم. پس مشتى از سنگ ريزه و شن از زمين برمى داشتم تا خنك شود و سپس بر آن سجده مى كردم.
سؤال من اين است كه: ما چرا به شيعه اعتراض مى كنيم. در حاليكه خود پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو صحابه بر سنگ و ريگ و شن سجده مى كردند؟
سؤال ديگر اينكه: ما به چه دليل بر فرش نماز مى خوانيم در حاليكه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو صحابه بر آن نماز نمى خواندند، بلكه يا بر زمين و يا خمره، و يا قطعه سنگ و شن و خاك سجده كردند؟
سؤال 35: چگونه حديث عشره مبشره صحيح است و حال آنكه متضمن اضداد مى باشد، و اين به معناى تضاد در دين و بطلان دين است چون جمع بين الاضداد از محالات عقلى است.(62)با عمر فرق مى كرد. و گاهى يكديگر را نفى مى كردند خط مشى عثمان با هر دو فرق مى كرد. و خط مشى على(رضي الله عنه)با هر سه فرق داشت. و اصلا ارزشى براى سيره شيخين قائل نبود. و به همين جهت در روز شورى شرط پيروى از سيره شيخين را نپذيرفت.(63)
خط مشى و روش عبدالرحمن بن عوف با عثمان كاملا متناقض و متضاد بود، و تا آخر عمر با او قهر كرده و در اين حال فوت شد. خط مشى و روش حضرت على(رضي الله عنه)با طلحه و زبير فرق مى كرد و لذا ريختن خونشان را مباح مى دانست و آنها نيز جنگ با حضرت على(رضي الله عنه) را جايز و قتل او را مباح مى دانستند حال آيا همه اينان جزو عشره مبشّره هستند. يعنى همه اين روشهاى متناقض امضا شده و، اسلام و آيين پيامبر آنها را مى پذيرد؟
سؤال 36: چگونه ما منكر ولايت حضرت على(رضي الله عنه) مى شويم و حال آنكه علماى احناف همچو حاكم حسكانى مى گويد: اولى الأمر حضرت على(رضي الله عنه)است «اولى الأمر هو علّي الذي ولاه اللّه بعد محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ في حياته حين خلفه رسول اللّه بالمدينة»(64)
سؤال 37: آيا صحيح است كه امام شافعى و امام رازى و امام يحيى بن معين و جمع كثيرى از علماى اهل سنت تقيه در برابر مسلمان را جايز مى دانند؟ چنانچه: فخر رازى ذيل آيه شريفه: (إلاّ أن تتقوا منهم تقاة)(65)به آن تصريح كرده و از شافعى نيز نقل كرده(66)
مى كند بر جواز تقيه به هنگام مواجهه با كافران مقتدر و غالب ولى مذهب شافعى اين است كه اگر وضعيت مشابهى بين مسلمانان پيش آيد باز هم تقيه براى حمايت از جان مباح مى باشد.
امام ذهبى در مقام دفاع از يحيى بن معين كه در جريان غائلة مخلوق و قديم بودن قرآن همراه حكومت شده بود مى گويد: «هذا أمرٌ ضيق ولا حرج على من أجاب في المحنة، بل ولا على من اُكره على صريح الكفر، عملا بالاية. وهذا هو الحق وكان يحيى ـ رحمه الله ـ من ائمة السنة، فخاف من سطوة الدولة، وأجاب تقية»(67)
پس چرا ما به شيعه اعتراض مى كنيم، كه آنها براى چه تقيه مى كنند؟ در جائيكه تقيه از مسلمان جايز باشد. چه ايرادى بر شيعه داريم؟ اگر بگوييد: تقيّه در برابر كافر جايز است مى گوئيم مگر حكومت بنى العباس، حكومت كافرين بود، كه يحيى بن معين در برابر آنان تقيه مى كرد؟
سؤال 38: آيا صحيح است كه مى گويند امام زهرى و امام مالك از دشمنان حضرت على و هواداران بنى اميه بودند، و لذا فضائل حضرت را
مخفى كرده و حتى يك فضيلت در باره ايشان روايت نكرده اند؟ چنانچه ابن حبان و ابن عساكر، به اين حقيقت تلخ اشاره كرده اند.
1 ـ ابن حبان مى گويد: «ولستُ أحفظ لمالك ولا للزهري فيما رويا من الحديث شيئاً من مناقب علي(رضي الله عنه)»(68)
2 ـ ابن عساكر: «.. عن جعفر بن ابراهيم الجعفري، قال: كنت عند الزهري أسمع منه، فاذا عجوز قد وقفت عليه، فقالت: يا جعفري، لا تكتب عنه فإنّه مال إلى بني امية وأخذ جوائزهم، فقلت: من هذه؟ قال: أختي خرفت، قالت: خرفتَ أنتَ كتمتَ فضائل آل محمد».(69)
جعفر جعفرى مى گويد: از زهري حديث سماع مى كردم. ناگهان زن كهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حديث نقل نكن. چون به بنى اميّه تمايل يافته، و جوائزشان را دريافت كرده گفتم: اين زن كيست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ ديوانه ـ شده است.
آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ ديوانه ـ شده اى زيرا كه فضائل آل محمد را كتمان و پنهان مى كنى!
3 ـ كعبى نيز در كتاب خود مى گويد: زهرى هوادار بنى مروان بوده و
هرگز از فضائل على چيزى نقل نكرده است.(70)
آيا كسانى كه با فضائل آل محمد سر جنگ دارند و به اصطلاح مبغض على و اهل بيت پيامبر بوده و طرفدار رژيمهاى ظالم اموى و عباسى هستند، مى توانند اسطوانه هاى حديث و فقه و ائمه مذهب شمرده شوند؟
و حال آنكه ذهبى از ابوسعيد و جابر نقل مى كند كه مى گويند: ما كنّا نعرف منافقي هذه الأُمة الا ببغضهم علياً(71)
سؤال 39: آيا صحيح است كه مى گويند: سعد بن ابى وقّاص(رضي الله عنه) ـ كه جزء عشرة مبشره و يكى از اصحاب شوراى شش نفره است ـ حلال زاده نبوده، چنانچه امام غزالى فرموده: كان من أولاد الزنا.(72)
سؤال 40: آيا صحيح است كه يك چهارم احاديث بُخارى از زهرى است در حاليكه او اوّلا: از منحرفان از على بود(73)
ثانياً: جزء ياران و اعوان ظلمه بود ـ چنانچه آلوسى و امام ذهبى
مى گويند: خالَطَ ونادَمَ خلفاء بني امية مثل عبد الملك ووليد وسليمان وعمربن عبد العزيز ويزيد بن عبد الملك. وكان معلّماً لأولادهم ومرشداً لهم في الحج.(74)
وامام ذهبى از جعفربن محمد صادق(رضي الله عنه) نقل مى كند: إذا رأيتم الفقهاء قد ركنوا الى السلاطين فاتّهموهم(75)
ثالثاً: توجيه گر كارهاى بنى اميه، و سرپوش گذار بر جنايات آنان بود: چنانچه عمروبن عبيد مى گويد: منديل الاُمراء(76)أفسد نفسه بصحبته الملوك(77)
محمدبن اشكاب گفته: كان جنديّاً لبني امية(78)
خارجة بن مصعب گفته: كان صاحب شرط بني امية(79)
و گفته اند: كان يعمل لبني امية(80).. كان منديل الامراء(81)
سؤال 41: مى گويند كعب الاحبار يهودى كه بسيار مورد اعتماد حكومت در دوران خليفه دوم(رضي الله عنه) و حكومت امويان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترويج آن مداوم بوده. و او يكى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائيليات در تفسير قرآن بوده و چنانچه ابن كثير(82)حنفي(83)
امام ذهبى مى گويد: كان يحدِّثهم عن الكتب الإسرائيلية(84)صحابه از كتابها و روايات إسرائيليات ـ كه معمولا كذب و خلاف واقع است ـ نقل مى كرد.
سؤال 42: آيا درست است كه مى گويند: ابوهريره كه راوى پنج هزار حديث است، و فقط امام بخارى از او بيش از چهارصد حديث آورده، اين شخص، مورد وثوق حضرت على، و عمر و عائشه نبوده(85)
ابوحنيفه مى گويد: تمامى صحابه عادل هستند مگر: ابوهريره و أنس بن مالك و...(86)
و عمربن الخطاب پس از تأديب او به او گفت: يا عدوّالله و عدوّ كتابه(87)
و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: اكثرت عن رسول الله(88)ديگر گفته: ما هذه الأحاديث التي تبلغنا أنّك تحدّث بها عن النبي هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأيت إلاّ ما رأينا؟(89).
و مروان حكم، در مقام اعتراض مى گويد: مردم ترا متهم مى كنند كه اين حجم زياد از احاديث با مدت زمانى ـ كوتاه ـ كه با پيامبر بودى تناسب ندارد انّ الناس قد قالوا: اكثر الحديث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بيسير(90).
و گاهى كه مى گفت: حدثني خليلي ابوالقاسم، حضرت على(رضي الله عنه) او را منع كرده و گفت: متى كان خليلا لك(91)حديث كرد. حضرت على(ع) در مقام رد او مى گفت: چه زمان پيامبر دوست تو بود!!
و فخر رازى مى گويد: انّ كثيراً من الصحابة طعنوا في أبي هريرة وبيّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هريرة روى أنَّ النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الى عائشة وام سلمة فقالتا: كان النبيّ يصبح ثم يصوم. فقال: هما أعلم بذلك. أنبأني بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه كان ميتاً في ذلك الوقت(92)
و ابراهيم نخعى درباره احاديث او مى گويد: كان اصحابنا يَدَعون من حديث ابي هريرة(93)
و مى گويد: ما كانوا يأخذون من حديث أبي هريرة إلاّ ما كان من حديث جنّة أو نار(94)
سؤال 43: آيا صحيح است كه ابوهريره رواياتى را در قدح و تنقيص و كوچك كردن مقام انبياء نقل كرده و بخارى آنرا در صحيح خود نقل مى كند؟ براى نمونه:
1 ـ حضرت ابراهيم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).
لم يكذب ابراهيم إلاّ ثلاث كذبات(95)
فخر رازى مى گويد: كسى به أنبياء خدا دروغ را نسبت نمى دهد مگر زنديق باشد. لا يحكم بنسبة الكذب إليهم إلاّ الزنديق(96)
و در جاى ديگر مى گويد: نسبت دروغ به راوى حديث ـ أبوهريره ـ آسانتر از نسبت آن به خليل الرحمن است(97)
2 ـ ابوهريره مى گويد: حضرت موسى پس از غسل كردن در آب لخت و عريان در جمع بنى اسرائيل حاضر شد، و تمامى بدن او مكشوف بود، به گونه اى كه عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ ديده شد و اتهام به بيمارى ادره ـ قُر بودن ـ او نيز دفع شد.
فرأوه عريانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما يقولون(98)
سؤال 44: آيا صحيح است كه مى گويند: شيطان به هنگام وحى بر پيامبر، در ايشان نفوذ مى كرد. و مطالبى را القاء مى كرد كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ گمان مى برد وحى است. ولى خداوند آنرا باطل و خنثى مى كرد.
بخارى در تفسير سوره حج از ابن عباس نقل مى كند: «في أمنيته» اذا حدّث ألقى الشيطان في حديثه، فيبطل الله ما يلقي الشيطان ويحكم آياته...»(99)
و عسقلانى مى گويد: «جرى على لسانه حين أصابه سِنَةٌ وهو لا يشعر وقيل: انّ الشيطان ألجأه الى أن قال بغير اختياره...»(100)
يعنى ـ تفسير آيه چنين است:
1 ـ شيطان مجبور كرد. پيامبر را كه مطلبى بدون اختيار بگويد!!
2 ـ به هنگام چرت و يا خواب رفتن، چيزى ـ بدون اختيار ـ بر زبان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـجارى مى شود!!
سؤال 45: مى گويند تمامى احاديثى را كه در فضيلت معاويه نقل مى كنند دروغ است و حتى يك روايت ـ صحيح ـ در فضل او نداريم.
و به اين حقيقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفيها، اقرار كرده اند. (نظير ابن تيميه و عينى وابن حجر، وفيروزآبادى در كتاب سفر السعادة) و...
1 ـ ابن تيميه مى گويد: طائفة وضعوا لمعاوية فضائل ورووا الحديث عن النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـفي ذلك كلها كذب(101)
2 ـ عينى مى گويد: فان قلت: قدورد في فضله ـ معاوية ـ أحاديث كثيرة. قلت: نعم، ولكن ليس فيها حديث صحيح يصح من طرف الأسناد. نصّ عليه ابن راهويه والنسائي وغيرهما. فلذلك قال البخاري: باب ذكر معاوية ولم يقل: فضله، ولا منقبته.(102)
يعنى اگر بگوئيد: در فضيلت معاويه احاديث زيادى نقل شده، مى گوئيم: آرى، ولى از نظر سند، هيچكدام صحيح نيست. و اين معنا را بزرگانى همچو إسحاق بن راهويه و نسائى و ديگران نيز گفته اند.
بدين جهت: بخارى در عنوان بحث معاويه گفته است: «باب ذكر معاويه» نام خود معاويه را آورده، ولى نگفته: باب فضل و يا مناقب معاويه. چون مناقب و فضائل، به سند صحيح نرسيده است.
3 ـ شوكانى مى گويد: إتفق الحفاظ على أنه لم يصح في فضل معاوية حديث.
يعنى حتى يك حديث صحيح در فضيلت معاويه نداريم(103)
4 ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسى مى گويد:
ذلك الجاهل الذي أتى بالموضوعات السمجة في فضائل معاوية، رواها عبيدالله السقطي، عنه فهو المتهم بها أو شيخه.(103)
يعنى اين شخص، همان جاهل و نادانى است كه احاديث جعلى و دروغ را در فضيلت معاويه آورده. و عبيدالله سقطى از او نقل مى كند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، يكى از آن دو نفر است.
سؤال 46: آيا صحيح است كه مى گويند: عبدالله بن زبير مدتهاى مديدى خطبه جمعه را ايراد كرده ولى نام پيامبر و صلوات بر پيامبر را نياورده و بهانه او اين بوده كه خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدى دارد. و نمى خواهد، آنها احساس غرور كنند.
ابن ابى الحديد مى گويد: قطع ابن الزبير في الخطبة ذكر رسول الله جُمُعاً كثيرة، فاستعظم الناس ذلك فقال: إنّي لا أرغب عن ذكره ولكن له اُهيل سوء إذا ذكرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أكبتهم.»(104)
و ابن عبد ربه مى گويد: «وأسقط ذكر النبي من خطبته»(105)
سؤال 47: مى گويند: عبداللّه بن زبير بنى هاشم را در يك زندان عارم، جمع كرده، و قصد داشت همه را به آتش بكشد و براى اين كار، هيزم نيز در دهانه زندان قرار داد.
حديدى مى گويد، «جمع بني هاشم كلهم في سجن عارم وأراد أن يحرقهم بالنار. وجعل في فم الشعب حطباً كثيراً»(106)
سؤال 48: آيا درست است كه مى گويند: امام بخارى از بعضى صحابه كرام رسول خدا حديث نقل نمى كند و علت آن فقط و فقط تشيع و گرايش آن صحابى به حضرت على(ع) است. همانند ابوالطفيل صحابى.
عن الخطيب. عن أبي عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترك البخاري الرواية عن الصحابي أبي الطفيل؟ قال: لانه كان متشيّعاً لعلي بن أبي طالب(107)
سؤال 49: آيا صحيح است كه در بين صحابه كرام رسول خدا جمع كثيرى از آنان شيعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امين و صبحى صالح به اين مطلب اشاره كرده اند.
1 ـ ابوحاتم: انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر في الاسلام، هوالشيعة وكان هذا لقب اربعة من الصحابة: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان...(108)
اولين نامى براى مذهبى كه در اسلام ظاهر شد، نام شيعه بود كه لقب چهار نفر از صحابه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بود.
2 ـ ابن خلدون: كان جماعة من الصحابة يتشيعون لعلي ويرون استحقاقه على غيره(109)
در ميان صحابه گروهى بودند كه به حضرت على(ع) گرايش داشته و بإصطلاح شيعه بودند، و ايشان را سزاوارتر از ديگران به خلافت اسلامى مى دانستند.
3 ـ احمد امين: وقد بدأ التشيع من فرقة من الصحابة كانوا مخلصين في حبّهم لعلي يرونه أحق بالخلافة لصفات رواها فيه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد(110)
پيدايش و شروع تشيع در ميان گروهى از صحابه پيامبر بود كه در محبّت به حضرت على(رضي الله عنه)بسيار مخلص بوده، و ايشان را به خاطر صفات و فضائلى كه راجع به او رسيده أحق و سزاوارتر به امامت مى دانستند. و
مشهورترين آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضي الله عنه)بود.
4 ـ صبحى صالح: ابوالطفيل. عباس بن عبدالمطلب و جميع بنيه و عمار و ابوايوب(111).
يعنى ميان صحابه پيامبر اكرم در دوران پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ شيعيان و هواداران على وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شيعه موضع منفى داريم؟ اگر صحابه را بر حق مى دانيم بايد مذهب و روش آنان را هم حق بدانيم.
سؤال 50: آيا درست است كه مى گويند در ميان صحابه پيامبر اكرم گروهى از روافض بودند يعنى على را بر ديگران ترجيح مى دادند. و همچنين در ميان تابعان و فقها و اهل سنت؟
1 ـ ابن عبدالبر: روي عن سلمان وابي ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبي سعيد الخدري و زيد بن أرقم رضي اللّه عنهم: أنّ علي بن ابي طالب ـ رضي اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء على غيره.(112)
2 ـ شعبة بن الحجّاج مى گويد: حَكَم بن عتيبة، على(رضي الله عنه) را بر ابوبكر و
عمر ترجيح مى داد(113)
سؤال 51: آيا صحيح است كه امام يحيى بن معين ـ از بزرگترين علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زيبا مى شده و با آنها سخنانى غير مناسب مى گفته، و هنگاميكه يك زن زيبايى را مى ديد مى گفت: صلّى اللّه عليها ـ أي على الجارية الجميلة.. وعلى كل مليح(114).
سؤال 52: آيا درست است آنچه مى گويند: ذهبى تحمّل فضائل حضرت على(ع) را نداشت و لذا اگر حديثى در فضيلت حضرت على مى يافت، آنرا به حق يا به باطل رد مى كرد. چنانچه غمارى سنى مى گويد: الذهبي اذا رأى حديثا في فضل علي(رضي الله عنه)بادر إلى إنكاره بحق وبباطل، كان لايدري ما يخرج من رأسه(115)
سؤال 53: مى گويند در دوران مأمون عباسى، و به تشويق ايشان مردم معاويه را لعن و نفرين مى كردند.
«قيل للمأمون: لو أمرت بلعن معاوية؟ فقال: معاوية لا يليق أن يذكر في المنابر، لكن أفتح أفواه أجلاف العرب ليلعنوه في السوق و المحلّة والسكة وطرفهم».(116)
سؤال 54: آيا صحيح است كه مى گويند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسى و نووى و ابن حجر و... علم غيب را براى عده اى خاص از مردم جائز مى دانند. اگر چنين باشد. با عقيده شيعه كه آنرا براى پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و امامان از اهل بيت پيامبر جائز مى دانند چه فرق مى كند؟ و چرا ما به آنان اشكال مى كنيم؟
1 ـ آلوسى ذيل آيه شريفه: (قل لا يعلم من في السموات الغيب)(117)
لعل الحق أنّ عِلْم الغيب المنفي عن غيره جلّ وعلا هو ما كان للشخص بذاته أي بلا واسطة في ثبوته له وما وقع للخواص ليس من هذا العلم المنفي في شيء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضته منه عليهم بوجه من الوجوه فلا يقال (انّهم علموا الغيب بذلك المعنى فإنه كفر)، بل يقال: انّهم أظهروا واطلعوا على الغيب»(118)
حق اين است كه علم غيب كه از غير خداوند عزوجل نفى شده، علمى است كه براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را كه براى بعضى از خواص به وقوع پيوسته از اين سنخ نيست بلكه جزء عنايات وافاضات الهى است كه واجب است خداوند آنرا بر عده اى از بندگان خود افاضه كند.
2 ـ نووى: لا يعلم ذلك إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم.
علم غيب به نحو استقلال حاصل نمى شود. مگر به عنايت خداوند و افاضه او.
3 ـ ابن حجر: إعلام الله تعالى للأنبياء والأولياء ببعض الغيوب ممكن لا يستلزم محالا بوجه وانكار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم.(119)
سؤال 55: آيا صحيح ست كه مى گويند در صدر اسلام كسانى بودند كه پس از مرگ دوباره به دنيا رجعت كرده و سخنها گفته بودند. همانند زيدبن خارجه(120)
شده و سخن گفت و دهها نمونه ديگرى را كه ابن أبي الدنيا ـ متوفى (در سال 281هـ) ـ آنرا در كتاب خود آورده و جمعى از صحابه و تابعين همانند ابوالطفيل(121)(122)چه ايرادى ما به شيعه داريم در جائى كه همين ايده و عقيده در ميان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نيز وجود دارد.؟
و چرا محدثان بزرگى همانند جابربن يزيد جعفى را كه هزاران حديث مى دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بايكوت و سانسور كنيم، چنانچه در اوّل كتاب صحيح مسلم اين اعترافات تلخ آمده است.(123)
سؤال 56: آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى و ديگران مى گويند: زنان پيامبر اكرم دو حزب بودند؟ يك حزب به سركردگى عائشه و حفصه، و حزب ديگر در آن ام سلمه و سائر زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بودند(124)
1 ـ خليفه دوم به هر كدام از زنان پيامبر ده هزار درهم (يا دينار) مستمرى مى داد ولى به عائشه دو هزار بيشتر از ديگران.
2 ـ معاويه يك حواله صدهزار ـ درهم ـ (يا دينارى) براى عائشه فرستاد.
3 ـ همو: يك گردنبند كه بهاى آن صدهزار بود، براى عائشه فرستاد.
4 ـ عبداللّه بن الزبير مبلغ صدهزار براى عائشه حواله كرد.(125)
سؤال 57: آيا صحيح است كه مى گويند ابن زبير عائشه را فريب داده تا غائله جنگ جمل و خونريزى و كشتار ميان مسلمين را به راه اندازد. چنانچه اين حقيقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مى كند. ذهبى مى گويد: قالت عائشة اذا مرَّ ابن عمر، يا ابا عبدالرحمن ما منعك أن تنهاني عن سيري؟ قال: رأيت رجلا قد غلب عليك ـ يعنى ابن الزبيرـ(126)
با اين حقايق تاريخى چرا ما غائله جنگ جمل را توجيه، و ساحت آتش افروزان را پاك و دامن توطئه گران را تطهير و جريان جمل را به مردى افسانه اى و خيالى به نام عبدالله سبا نسبت مى دهيم؟ چرا عبدالله بن زبير و... را از صحنه توطئه دور مى دانيم؟.
سؤال 58: مى گويند: جناب عائشه مطالبى را كه در آن تنقيص و توهين و سبك كردن پيامبر است. به عنوان روايت نقل مى كند. كه البته براى هر انسان غيرتمندى غيرقابل تحمّل است و از شنيدن آن ابا دارد(127)تناسب ندارد.
1 ـ عائشه مى گويد: تزوجني بكراً 1 ـ هنگام ازدواج من بكر بودم.
2 ـ همو مى گويد: كان رسول الله ياتيه الوحي، وانا وهو في لحاف(128)هنگاميكه زير يك لحاف بوديم وحى بر پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نازل مى شد.
3 ـ إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كان يقبّل وهو صائم(129)روزه بود.
4 ـ عائشه: دخل علىٌّ رسول اللّه وعندي جاريتان تغنّيان بغناء بعاث فاضطجع على الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبكر فانتهرني، وقال: مزمارة
الشيطان عند النبي فأقبل عليه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا.(130)مشغول آواز خواندن بودند. حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابيد، ناگهان ابوبكر وارد شده و مرا نهيب داده و گفت: موزيك شيطان در خانه پيامبر(ص)!! حضرت به او فرمود: به آنها كارى نداشته باش ـ يعنى بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همينكه ابوبكر كمى غفلت كرد به دو خواننده اشاره كردم كه صحنه را ترك كنند.
5 ـ تماشا و مشاهده رقص: عن عائشه: قالت: وكان يوم عيد يلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وإما قال: تشتهين، تنظرين؟ فقلت: نعم، فأقامني وراءه، خدي على خده وهو يقول: دونكم يا بني أرفده حتى مللت قال: حسبك قلت: نعم: فقال: فاذهبي(131)
6 ـ وعنها جاء حبش يزفنون في يوم عيد في المسجد، فدعاني النبي فوضعت رأسي على منكبه، فجعلت أنظر الى لعبهم حتى كنت أنا التي أنصرف عن النظر اليهم.(132)
يعنى گروهى از حبشه در روز عيد به مسجد آمده و در حاليكه مى رقصيدند پيامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاى آنان پرداختم.
عسقلانى مى گويد اين جريان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجرى يعنى به هنگاميكه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.(133)
7 ـ عن عائشه: كنت بين يدي رسول اللّه ورجلاي في قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزني فقبضت رجلي، فاذا قام بسطتها(134)
عائشه مى گويد: در برابر پيامبر اكرم دراز كشيده و مى خوابيدم. و دوپايم را در محل سجده پيامبر قرار مى دادم. چون ايشان به سجده مى رفت مرا «منگوش» مى گرفت!! پس فوراً پايم را جمع مى كردم. و چون پيامبر ـ براى ركعت ديگرى ـ برمى خواست دوباره پايم را دراز مى كردم.
سؤال 59: آيا صحيح است كه مى گويند: عمر و ابوبكر با هم روابط حسنه اى نداشته و يك بار در محضر پيامبر با هم درگير شده و با صداى بلند با هم برخورد كردند و سپس آيه (لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبي)(135)(136)
و يك بار در دوران خلافت ابوبكر. سند مالكيت زمينى را به دو نفر داده و آنرا امضاء كرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبكر آب دهان انداخته و آنرا پاره كرد.(137)
و نظر عمر اين بود كه حسد ده جزء است، نه جزء آن در ابوبكر و يك جزء ديگر آن در تمامى قريش. و ابوبكر در آن جزء نيز شريك است(138)
سؤال 60: آيا صحيح است كه مى گويند، مردم از تعيين عمر به خلافت توسط ابوبكر ناراضى بوده و توسط طلحة بن عبيداللّه نارضايتى
خود را از يك فرد تندخو و خشنى همچون عمر. اظهار داشتند.(139)
سؤال 61: آيا صحيح است كه ابوبكر(رضي الله عنه) توطئه ترور حضرت على را طراحى كرده و اين مأموريت را به خالدبن وليد واگذار كرد؟ ولى از اجراى آن ولو رفتن نقشه و عواقب آن ترسيد و آن را لغو كرد.(140)آنرا نقل مى كند. آيا باز هم مى توان ادعا كرد كه روابط آن دو حسنه بوده و به يكديگر احترام مى گذاشتند.؟
سؤال 62: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت على هرگز با ابوبكر بيعت نكرده و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش كرده نتوانستند آنرا براى بيعت باز كنند به ناچار ابوبكر دست خود را روى دست على و به عنوان بيعت على گذارد چنانچه مسعودى مى گويد: فقالوا له: مدَّ يدك فبايع، فأبى عليهم فمدوا يده كرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا فمسح عليها ابوبكر وهى مضمومة.(141)اجماع اهل حل و عقد بوده؟ و حديث (على مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما(142) دار) را چگونه مى توان تفسير كرد؟
سؤال 63: آيا درست است آنچه را كه علماء ما مخصوصاً بيضاوى درباره امامت مى گويند: كه از عظيم ترين مسائل اصول دين است و مخالف با آن موجب كفر و بدعت است.
«إنَّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدين. التي مخالفتها توجب الكفر والبدعة..».(143)
راستى منظور كدام امام است؟ منظور امامت ابوبكر است كه نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دليل افضليت چنانچه دليل آن گذشت. بلكه فقط و فقط به اشاره و نظر يك نفر ـ آنهم جناب عمر بن الخطاب ـ بود؟
آيا واقعاً چنين امامتى از اصول دين است؟ و مخالفت با آن موجب كفر و بدعت است!؟
يا منظور امامتى است كه خداوند عزوجل آن را جعل كرده ـ (اني جاعلك للناس إماماً)(144)
سؤال 64: آيا صحيح است كه مى گويند انگيزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از كشور گشائى و فتوحات پر كردن شكم خود و به اسارت گرفتن و خونريزى بوده است؟(145)پيامبر اكرم كه به حضرت على(رضي الله عنه)به هنگام اعزام به يمن فرمود: «لئن يهدي اللّه بك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس»(146)است؟.
سؤال 65: آيا صحيح است كه نماز تراويح از بدعتهاى حضرت عمربن الخطاب است و در زمان پيامبر اكرم نماز تراويح ميان مسلمانان نبوده، چنانچه علماء ما به آن اشاره كرده اند. (عسقلانى، عينى، سرخسى).
1 ـ ابن الهمام: ظاهر المنقول أن مبدأها من زمن عمر.(147)
2 ـ عسقلانى: «فتوفى رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ والناس على ذلك ـ اي على ترك الجماعة فى التراويح.. والمحفوظ أن عمر هو الذي جمع الناس على أبي بن كعب(148)
يعنى پيامبر اكرم رحلت كرد در حاليكه مردم تراويح را به جماعت نمى خواندند. و آنچه كه ثبت شده اين است كه عمربن الخطاب مردم را بر تراويح و به امامت ابى بن كعب جمع كرد.
3 ـ عينى: الأمر على ذلك ـ يعنى على ترك الجماعة في التراويح. وقوله اني ارى هذا، من اجتهاد عمر و استنباطه...»(149)
يعنى پيامبر اكرم از دنيا رفت در حاليكه تراويح را به جماعت نمى خواندند.
4 ـ امام بخارى از عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل كرده كه گفت: شبى از شبهاى رمضان با عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) به مسجد رفتيم مردم متفرق بودند و هر كسى براى خود نماز مى خواند و بعضاً مردى با جمعى به نماز مشغول بود عمر چون اين بديد گفت: به عقيده من اگر اينها را با يك امام گرد آوريم بهتر است، و در پى اين تصميم، أبي بن كعب را به امامت گماشت. شب ديگر به اتفاق به مسجد رفتيم و مردم به جماعت نماز مى خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه; اين بدعت خوبى است.(150)
سؤال مگر پيامبر اكرم بدعت گذار را گمراه و از اهل دوزخ نخوانده؟: كل بدعة ضلالة وكل ضلالة في النار.(151)
حال كه تراويح در زمان پيامبر اكرم و خليفه اول نبوده و خود عمر آنرا بدعت مى داند، ما چه اصرارى بر انجام بدعت و گمراهى و خريدن دوزخ داريم؟.
سؤال 66: آيا صحيح است كه پيامبر اكرم بدون دليل و بدون استحقاق مسلمانان را سب و لعن و يا نفرين مى كرد؟ و آيا اين شيوه با «خلق عظيم» پيامبر تناسب دارد؟ در حاليكه به نقل بيهقي هرگز ديده نشده كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كسى را سب كند «ما رأيت رسول الله يسبُّ احداً»(152)
مسلم نيسابورى در صحيح(153) ـ صلى الله عليه و سلّم ـنسبت داده و تيتر باب را چنين قرار داده: باب من لعنه النبي او سبّه او دعا عليه وليس هو أهلا لذلك..» سپس هفت روايت آورده كه مضمون آن سبّ افراد غيرمستحق توسط پيامبر است!!.
آيا جعل اين روايات به خاطر تطهير و تبرئه كسانى نيست كه مورد نفرين و لعن پيامبر قرار گرفته اند، همانند معاويه كه پيامبر او را نفرين كرد: (لا أشبع اللّه بطنه).
و همانند ابوسفيان و دو فرزندش: (اللهم العن الراكب والقائد
والسائق).(154)
و همانند: متخلّفان از جيش و سپاه اسامه: لعن اللّه من تخلف عن جيش اُسامة(155)
آيا براى دفاع از اين افراد ـ كه مورد لعن و طرد و نفرين پيامبر قرار گرفته ـ سزاوار است پيامبر را متهم كنيم آن هم به رفتارى بر خلاف اخلاق؟ آيا اين ظلم به پيامبر اكرم نيست؟ و تكذيب آيه شريفه (انك لعلى خلق عظيم)(156)
سؤال 67: آيا صحيح است كه پيامبر پيش از آنكه به سجده برود مى فرمود: اللهم العن فلانا و فلانا(157)مى رفت. مقصود از اين دو ـ فلان و فلان ـ چه كسانى هستند؟
سؤال 68: آيا صحيح است كه اجماع مسلمين بر اين است كه فاطمه زهرا(عليها السلام)سيد و سرور زنان جهان است و احدى در فضيلت به ايشان نمى رسد. خواه عائشه و يا غير او؟ و براين معنا دوست و دشمن ـ اهل بيت ـ اتفاق نظر دارند. چنانچه ابن ابي الحديد و غير او آن را گفته اند.(158)بنابراين، چرا نسبت به عائشه اين همه بزرگ نمائى مى شود؟ و چرا آنقدرى كه در خطبه جمعه، و در كتابها از عائشه اسم برده مى شود. سخنى از سيده نساء العالمين (سرور زنان جهانيان) به زبان نمى آوريم؟
سؤال 69: آيا صحيح است كه مى گويند در جنگ اُحد هنگاميكه كار بر مسلمانان سخت گرديد دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصميم به فرار و پناهندگى به يهود و نصارى داشتند و خداوند اين آيه را نازل گردانيد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء)(159)
چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى كنند(160)
راستى اين دو نفر كه بودند؟ بعضى گويند حضرت ابوبكر و حضرت عمر بودند، آيا اين حقيقت تلخ واقعيت دارد؟
سؤال 70: آيا صحيح است كه مى گويند: آنكه از حديث ثقلين متواتر و صحيح است عبارت (كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى) است. چنانچه مسلم(161)(162)(163)
ولى عبارت «كتاب اللّه و سنتى» ضعيف است و مالك(164)
كرده. و قبول مراسيل او مورد اتفاق و اجماع نيست. و هيچ يك از صحاح ستة آنرا نقل نكرده اند.
با اين حال چرا ما بر عبارت دوم اصرار داريم و عبارت اول را كمتر و يا اصلا سر زبانها و در خطبه ها ذكر نمى كنيم. با توجه به اينكه عمر بن الخطاب در حضور پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو در مرض الموت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اصرار داشت كه ما نياز به سنت پيامبر نداريم. (حسبنا كتاب اللّه).
سؤال 71: آيا صحيح است كه عمربن الخطاب(رضي الله عنه) ـ براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناكاميها و هزيمت هاى خود در جبهه هاى اسلام. در دوران خلافت خويش، قريش را بر عليه حضرت على(رضي الله عنه) تحريك كرده، و آنانرا به گرفتن انتقام كشته هاى خود در جنگها بدست على(رضي الله عنه)تشويق مى كرد؟ چنانچه موفق الدين مقدسى در كتاب خود اين مطلب را بيان
كرده(165)
سؤال 72: آيا صحيح است كه بخارى براى حضرت على(رضي الله عنه) فضيلتى را برتر از ساير صحابه(166)(167)
مى دانست(168)باصطلاح قائل به نظريه تثليث در خلافت است؟ و در كتاب ـ الأوسط ـ خود كه نام خلفاء و امراء و مدت حكومت آنان را ذكر مى كند نامى از خلافت ايشان به ميان نمى آورد(169)
سؤال 73: آيا صحيح است كه امام احمدبن حنبل، پيروان نظريه تثليث در خلفاء را گمراه تر از الاغ مى داند و مى گويد: من لم يثبت الامامة لعلي فهو أضلُّ من حمار.(170)مى گويد: من لم يربّع علي بن ابيطالب الخلافة فلا تكلّموه ولا تناكحوه(171)
و در جاى ديگر ضمن حمله به طرفداران اين نظريه، گفته است: اين قول پست و زشتى است.
«هذا قول سوء رديء»(172)
آيا طبق نظر امام الحنابلة، امام بخارى گمراه تر از حمار است و بايد او را طرد كرد؟ پس چگونه او را از بزرگترين محدثان و كتاب او جزء صحاح شمرده مى شود؟
سؤال 74: آيا صحيح است كه مى گويند آنقدرى كه از پيامبر درباره فضائل علي(رضي الله عنه)با سندهاى صحيح آمده درباره هيچ يك از صحابه نيامده و اين حقيقت را احمد بن حنبل و نسائى و نيشابورى و ديگران تصريح كرده اند.(173)
لم يرد في حق احد من الصحابة بالأسانيد الجياد اكثر مما جاء في علي(رضي الله عنه).
پس تكليف ما با كسانى كه از شأن و فضائل على مى كاهند و ديگران را بر او مقدّم مى دارند و على را با سائر صحابه يكسان مى دانند و خلفاء ثلاثه را بر او ترجيح مى دهند ـ همانند امام بخارى ـ چيست؟
سؤال 75: آيا صحيح است كه مى گويند امام بخارى در علم رجال و سندشناسى ضعيف بوده و اشتباهات زيادى را مرتكب شده است به گونه اى كه بزرگان ما اهل سنت كتابهايى در بيان اشتباهات او نوشته اند؟
همانند دار قطنى كتاب الالزامات و التتبّع. و رازى: كتاب بيان خطا البخارى و خطيب بغدادى، كتاب موضح الاوهام. و او را به نداشتن اطلاع و خبرويت و تخصّص در علم رجال توصيف كرده اند. و امام ذهبى در چند جا از كتابهاى خود چنين تعبير كرده: هذا من أوهام البخاري(174)، هذا وهم البخاري(175)كه در فن رجال تخصصى نداشته باشد چگونه كتاب حديث مى نويسد؟ و با چه حجت شرعى آنرا صحيح مى گوئيم و به آن اعتماد كرده و به پيامبر اكرم نسبت مى دهيم؟؟
ابن عقده با صراحت ميگويد: «يقع لمحمد ـ يعنى البخاري ـ الغلط في اهل الشام»(176)
يعنى بخارى در اسناد شاميها اشتباهات دارد.
سؤال 76: آيا صحيح است كه بعضى از اساتيد بخارى ملعون و بعضى ديگر نصرانى مسلك بودند؟ مثلا يكى از آنان اسحاق بن سليمان معروف
به شمخصه بود و ابن معين از او به عنوان ملعون تعبير مى كرد.(177)ديگر: معروف به ابن كلاّب بود كه مى گفتند: هو نصراني بهذا القول(1782)
سؤال 77: آيا صحيح است كه مى گويند كتاب بخارى پر از اسرائيليات و اَكاذيب و جعليات است چنانچه يكى از علماء ما اهل سنت بنام سيد عبدالرحيم خطيب راجع به حديث «دواة و قلم» كه در پنج جا از بخارى آمده آنرا بى اساس و دروغ و ساختگى خوانده. كه به دست بعضى از ساده لوحان بى فكر در كتب ما آمده او مى گويد: «اين داستان بى اساس دروغين كه متضمن كسر شأن شريعت رسول اللّه و نيز اسائه أدب أصحاب بزرگ را در بردارد... و در بعضى از اين روايات تا آنجا تهوّر شده كه مى گويد: بعضى از حاضرين گفتند: «إنَّ الرجل ليهذي»؟
گرچه اين داستان خرافى و ساختگى دشمنان دين متأسفانه در كتب حديث راه يافته است ولى هرگاه اندكى در آن تفكر شود واضح خواهد شد كه عارى از حقيقت و فاقد واقعيت است و به نظر مى رسد كه بعداً در أيام بروز فتنه ها و منازعات نحله ها و فرقه هاى مذهبى كه باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قيام كرده بودند ساخته شده و به دست بعضى از مسلمين ساده لوح بى فكر در كتب حديث راه يافته است... چنين داستانى قطعاً صحت ندارد.(179)
و در پاورقى مى گويد: «غالب مردم ساده طبق سنت ديرين خود در مقابل هر نوشته يا گفتارى كه به آن صبغه و صيغه اخبار و احاديث داده مى شد زانو زده قبول مى كردند. گو آن كه خرافه و اسطوره بنى اسرائيلى باشد.(180)
راستى اگر اسطوره ها و اسرائيليات در كتاب بخارى راه يافته و اكاذيب و دروغها در آن جاى گرفته باشد چرا ما به آن صحيح بخارى مى گوييم؟
سؤال 78: آيا صحيح است كه فقهاى ما اهل سنت و جماعت متعه را حرام و زنا مى دانند؟ در حاليكه بزرگان صحابه و تابعين و ائمه مذاهب ما اهل سنت آنرا جايز و بعضاً به آن عمل مى كردند.
نمونه اى از عمل صحابه: عمران بن حصين، ابوسعيد خدرى، جابربن عبداللّه انصارى، زيدبن ثابت، عبداللّه بن مسعود، سلمة بن الأكوع، إمام على(رضي الله عنه)، عمروبن حريث، معاويه بن أبى سفيان، سلمة بن اُميه، ربيعة بن امية، عمروبن حوشب، ابى بن كعب، اسماء دختر ابى بكر ـ فرزندش
عبداللّه بن زبير از متعه بود(181)سمرة بن جندب، أنس بن مالك، عبداللّه بن عمر.(182)محدّثان مالك بن أنس، احمدبن حنبل، سعيد بن جبير، عطاء بن رباح، طاوس يمانى، عمرو بن دينار، مجاهد بن جبر، سدّي، حكم بن عتيبه، ابن ابى ملكية، زفر بن اوس.(183)
و از نكات جالب كه شايسته تذكر است اين است كه عبدالملك بن جريج كه درباره او مى گويند: وثاقت او مورد اجماع است و تمامى صحاح از او حديث نقل مى كنند.
ذهبى مى گويد: تزوّج نحواً من سبعين إمرأة نكاح متعة.. و عن
الشافعي إستمتع ابن جريج بتسعين إمرأة;(184)شافعى مى گويد: نود زن متعه داشت.
سؤال 79: ذهبى و ديگران جماع با همسر را در دُبُر حرام و جزء گناهان كبيره شمرده اند و حال آنكه عبداللّه بن عمر، و زيد بن أسلم، و نافع و مالك و نسائى آنرا مباح و به آن عمل مى كردند بالأخره مذهب فقهى ما اهل سنت كدام است؟
1 ـ مالك مى گويد: فقيهى را نيافتم كه در حلال بودن آن شك داشته باشد(185)
«ما أدركت احداً اقتدي به في ديني يشك في أنّه حلال»(186)
2 ـ از نسائى راجع به حكم اين كار پرسيدند در پاسخ گفت: درباره حرمت آن حديث و دليل صحيحى نداريم «و قال آخر: ليت شعري ما يرى في إتيان النساء في أدبارهن؟ قال: فسئل عن ذلك؟ فقال: النبيذ حرام، ولايصح في الدُبُر شيء.»(187)
3 ـ ابن قدامه مى گويد: «رويتْ ابا حتُهُ عن ابن عمر، وزيد(188) بن اسلم، ونافع(189) ومالك»(190)
ما اهل سنت و جماعت آيا مى توانيم فقيهى را همچو ابن عمر كه شصت سال فتوى مى داد او را ناديده بگيريم؟
و يا زيدبن اسلم كه چهل فقيه در درس او شركت مى كردند. و يا نافع كه از بزرگان تابعين است و اتفاقاً هر سه از طائفه عدوى و عمرى هستند. (زيد، و نافع و عبداللّه بن عمر). چگونه اينها را دست كم بگيريم. و يا امام مالك ـ رئيس مذهب مالكيها ـ و امام نسائى، مؤلف يكى از صحاح ستة، را تخطئه كنيم. و بگوييم تمامى اينان اشتباه مى كنند؟
سؤال 80: آيا درست است كه مى گويند نظر عائشه جواز رضاع كبير، بود. يعنى براى محرم شدن كافى بود مردى از سينه زنى پنج مرتبه شير بخورد، آن وقت آن زن مادر او، خواهر آن زن خاله او مى شود... و جناب
عايشه اگر دوست داشت مردى را ببيند و اجازه ورود به خانه اش بدهد دستور مى داد تا نزد دختر خواهرش ـ اسماء ـ برود و شير بخورد، تا محرم او بشود!
ابوداود مى گويد: عن عائشة وام سلمة أنّ ابا حذيفة كان تبنّى سالماً وأنكحه ابنة أخيه... فجاءت امرأة أبي حُذيفة فقالت: يا رسول اللّه: انا كنا نرى سالما ولدا وكان يأوي معي، ومع أبي حذيفة في بيت واحد ويراني فضلا(191) وقد أنزل اللّه فيهم ما قد علمت، فكيف ترى فيه؟ فقال لها النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أرضعيه، فأرضعته خمس رضعات فكان بمنزلة ولدها من الرضاعة، فبذلك كانت عائشه تأمر بنات أخواتها وبنات إخوتها أن يرضعن من أحبّت عائشة أن يراها ويدخل عليها وإن كان كبيراً، خمس رضعات ثم يدخل عليها وأبت اُمّ سلمة وسائر ازواج النبي أن يدخلن عليهنّ بتلك الرضاعة أحداً حتى يرضع في المهد.»(192)
سؤال 81: آيا صحيح است كه مى گويند حصر مذاهب فقهى به چهار مذهب در قرن پنجم و در دوران حكومت القادر باللّه عباسى و به انگيزه مالى و اقتصادى صورت گرفت، زيرا كه حكومت به مقدارى مال نياز پيدا كرد. و به پيروان مذاهب ابلاغ كرد كه در برابر پرداخت فلان مقدار پول، مذهب شما را به عنوان مذهب رسمى حكومت اعلام مى كنيم. پيروان اين چهار مذهب آن مقدار درخواستى را فراهم كرده ولى سيد مرتضى شيعى ـ كه از ايشان هم درخواست همين مبلغ را كرده بودند ـ نتوانست تهيه كند. لذا فقط چهار مذهب بعنوان مذاهب رسمى حكومت معرفى گرديد.
و حال آنكه تا قبل از اين جريان تقليد منحصر به مذهب خاصى نبود. چنانچه دهلوى به آن اشاره كرده است(193)نفر منحصر مى كنيم؟
سؤال 82: آيا صحيح است كه مى گويند: پس از تحريم و ممنوعيت متعه توسط عمر. مردم به او اعتراض كرده و ضمن انتقاداتى كه بر شيوه كار او داشتند اين موضوع را نيز به او اعتراض كردند. طبرى مى گويد: عمران بن سواده به عمر گفت: مردم مى گويند: تو متعة النساء را تحريم كردى در حاليكه از جانب خداوند يك نوع رخصتى بود كه با ثمن بخس (يك مشت گندم)(194)(195)
ذكروا انك حرّمت متعة النساء وقد كانت رخصة من اللّه نستمتع بقبضة ونفارق عن ثلاث.
سؤال 83: آيا صحيح است كه مى گويند عائشه مصحف خاصى داشته و آنرا مصحف عائشه مى ناميدند(196)
و همچنين بعضى صحابه، مصحفهائى داشتند: مصحف سالم مولى حذيفه، و مصحف ابن مسعود، و مصحف أبى بن كعب، مصحف مقداد، مصحف معاذ بن جبل، و مصحف أبو موسى أشعرى(197)
اين مصحفها با مصحف فاطمه و مصحف على چه فرقى دارد؟ و چرا از اين جهت ما به شيعه اشكال مى كنيم؟.
سؤال 84: آيا صحيح است كه متّهم كردن حضرت على(رضي الله عنه) به قتل عثمان يك بازى سياسى بود؟ بازى گر اصلى آن معاويه و بنى اميه بودند. تا بدين وسيله: مانع از روى كار آمدن و تثبيت حكومت على(رضي الله عنه) بشوند، چنانچه ابن سيرين مى گويد: سراغ ندارم كه على(رضي الله عنه)متّهم به قتل عثمان شده مگر زمانيكه با او براى خلافت بيعت كردند.
«ما علمتُ أنَّ علياً اتّهم في قتل عثمان حتى بويع».(198)
سؤال 85: آيا صحيح است كه بعضى از صحابه پيامبر اكرم همانند مسطح بن أثاثه، و حسان بن ثابت و حمنه(199)نمودند و پيامبر اكرم نيز حدّ بر آنان جارى كرد. و در هيچ يك از كتابهاى شيعه اين اتهام و نسبت ناروا يافت نمى شود. و درعين حال ما اين تهمت را ـ به دروغ ـ به شيعه نسبت مى دهيم! راستى انگيزه اين دروغگوئى و تهمت ناروا چيست؟
سؤال 86: آيا صحيح است كه افرادى از صحابه كه حديث غدير را كتمان كردند و رغم درخواست حضرت على(رضي الله عنه)، آنرا اعلام نكردند، گرفتار
نفرين ايشان شده و هر كدام به دردى مبتلا شدند؟(200)
1 ـ أنس بن مالك گرفتار بيمارى بَرَص ـ پيسى(201)
2 ـ براء بن عازب، نابينا شد.
3 ـ زيد بن ارقم، نابينا شد.
4 ـ جريربن عبداللّه بجلى، اعرابى گرديد(202)
5 ـ معيقيب (ابن أبى فاطمه دوسى)(203)
سؤال 87: آيا صحيح است كه مى گويند از اختصاصات پيامبر اكرم اين است كه فرزندان دخترش به ايشان نسبت داده مى شوند: إنَّ اللّه جعل ذريتي في صلب علي(رضي الله عنه)چنانچه قلقشندى(204)
ولى مى بينيم بعضى از رواة حديث ـ كه از نظر ما اهل سنت و جماعت ثقه هستند ـ به حسنين دشنام و سب مى كنند. و بعضى از تابعين و صحابه در قتل آن دو سبط نقش داشته و در عين حال هيچ نقطه ضعفى براى آنان شمرده نمى شود؟.
مثلا: در باره عمربن سعد، عجلى مى گويد: «هو تابعي ثقة. وهو الذي قتل الحسين»(205)
سؤال 88: آيا صحيح است كه مى گويند: امام بخارى حديث غدير را كتمان كرده و آنرا ـ به رغم صحت سند و تواتر نقل ـ در كتاب خود نياورده؟ و علّت آن همان احساس كينه و بغض نسبت به حضرت على(رضي الله عنه) بوده؟
اينك چند اعتراف از علماء ما بر صحت حديث:
1 ـ ابن حجر مى گويد: حديث غدير بلاشك صحيح است و جمعى از محدثان آنرا آورده اند. همانند ترمذى و نسائى و احمد. و اسناد و طرق آن بسيار زياد است، ولذا شانزده صحابى آنرا از پيامبر نقل كرده اند. و احمد بن حنبل مى گويد: سى نفر از صحابه اين حديث را از پيامبر شنيده و در زمان خلافت حضرت على(رضي الله عنه) بر اين حديث شهادت دادند ـ چون اختلافات داخلى روى داد ـ و بسيارى از أسناد آن صحيح و حسن است، و لذا هيچ اعتنائى كه به قول كسى كه در صحت آن قدح و اشكال كند نمى شود.(206)
2 ـ ذهبى مى گويد: أمّا حديث «من كنت مولاه» اسناد خوبى دارد. و من در اين زمينه كتابى نوشته ام(207)
3 ـ همو گويد: طبرى اسناد و طرق حديث غدير خم را در مجموعه چهار جلدى جمع و گردآورى كرده. و من بخشى از آن را ديده و از گستردگى دامنه اين روايات مبهوت شدم و به محقق شدن واقعه غدير جزم و قطع پيدا كردم.(208)
4 ـ همو گويد: اين حديث ـ من كنت مولاه ـ حسن و بسيار عالى السند است. و متن و مضمون آن نيز متواتر است(209)
5 ـ شمس الدين شافعى مى گويد: اين حديث از امير المؤمنين به تواتر
رسيده، البته خود اين حديث نيز از پيامبر متواتر است و جمع زيادى از محدثان آنرا نقل كرده اند. ولذا تلاش بعضى براى تضعيف آن ـ از كسانى كه در اين علم تخصصى ندارند ـ بى فائده است.(210)
6 ـ قرطبى: حديث مؤاخاة و روايت خيبر، و حديث غدير، تماماً از احاديث و آثار ثابت و مسلّم است.(211)
و با اين همه چرا توجيه مى كنيم، و اصرار مىورزيم كه اين حديث دلالتى بر رهبرى و خلافت حضرت على(رضي الله عنه)ندارد؟ راستى اگر اين حديث درباره ابوبكر(رضي الله عنه) بود، بازهم همين برخورد را داشتيم؟!.
سؤال 89: آيا صحيح است كه مى گويند: پيامبر اكرم در يوم الدار ـ روزى كه سران قريش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: انت اخي و وزيري ووصيي ووارثي وخليفتي من بعدي» چنانچه قوشچى(212)(213)
افرادى همانند ابن كثير(214)كذا و كذا گذاردند، چرا؟
راستى اگر اين مضمون از پيامبر اكرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انكار و صايت و جانشينى حضرت على(رضي الله عنه) اصرار داريم؟ آيا اين ردّ قول رسول الله نيست؟ آيا مبهم كردن كلام پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و آوردن كلمه «كذا و كذا» به جاى «وزيري ووصي» خيانت در امانت نيست؟ و آيا يهود و مشركين مكه در مقام مخالفت با اسلام و پيامبر اكرم غير از اين شيوه را پيش گرفته بودند؟.
سؤال 90: آيا صحيح است كه مى گويند بسيارى از صحابه پيامبر اكرم و حتى جناب عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) به اسلام خود شك داشته و ترس داشتند كه مبادا منافق باشند؟ چنانچه ابن ابى مليكه به اين حقيقت تصريح مى كند، با اين وصف چگونه ما اعتقاد به عدالت تمامى صحابه داريم؟ جائى كه خودشان در اسلام خود ترديد دارند، چگونه ما به عدالت آنان اذعان كنيم؟
ابن ابى مليكه مى گويد: پانصد نفر از صحابه پيامبر اكرم را درك كرده ـ ديدم ـ كه تمامى آنان از اينكه مبادا منافق باشند، در هراس و نگرانى بوده چون نمى دانستند كه عاقبت آنان به چه خواهد انجاميد(215)
اردكتُ اكثر من خمسمائة من أصحاب النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كل منهم يخشى على نفسه النفاق، لانه لا يدري ما يختم له.
سؤال 91: آيا صحيح است كه مى گويند، صحابه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ يكديگر را دشنام و سب و لعن مى كردند؟ چنانچه ميان خالدبن وليد و عبدالرحمن بن عوف اتفاق افتاده و خالد او را سب كرد. و چنانچه بين عمار و عثمان روى داد. و عمار او را سب كرد(216)چرا ما سب صحابه را كفر و ارتداد مى دانيم؟.
سؤال 92: آيا صحيح است كه مى گويند: بخش كم و عدد قليلى از
صحابه تقريباً صدوسىوپنج نفر ـ به اعتراف ابن قيم ـ اهل فتوى بوده و دين را از آنها مى گرفتند. بنابراين چرا دور تمامى آنان حصار كشيده ايم. و همه را عادل دانسته و مدعى هستيم كه دين خدا و قرآن و سنت رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در گرو عدالت تمامى آنان است؟ آيا اين غلو و ياوه گويى نيست؟.
ابن خلدون مى گويد: تمامى صحابه اهل فتوى نبوده و نه دين از تمامى آنان اخذ مى شد، بلكه اختصاص به حاملان قرآن و آشنايان به ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن، و ادله اى كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـدريافت كرده، و يا از كسانيكه از پيامبر اكرم شنيده اند(217)
سؤال 93: آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل كرده: كه ايشان ابتداء در روز غدير خم با حضرت على(رضي الله عنه)بيعت كرده، ولى پس از رحلت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـتحت تأثير هواى نفس و حبّ رياست و جاه طلبى قرار گرفته و به آن بيعت پشت كرد؟(218)
«هذا تسليم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للرياسة..»
سؤال 94: آيا صحيح است كه مى گويند، علماء رجال ما، انحراف از معاويه و عمروعاص را گناه نابخشودنى مى دانند. ولى انحراف از حضرت على(رضي الله عنه) را امرى ساده و عادى دانسته و از كنار آن به سادگى مى گذرند. چنانچه ذهبى دو موضع متفاوت در برابر نسائى و حريزبن عثمان دارد. نسبت به نسائى مى گويد: او از معاويه و عمروعاص منحرف و رويگردان است. خدا او را ببخشد.(219)(رضي الله عنه) را
لعن مى كرد. بدون تأمل او را ثقه مى خواند(220)
سؤال 95: آيا صحيح است كه مى گويند عمربن الخطاب مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و سيده نساء العالمين، تعبيرات غير مؤدبانه اى به كار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثين اهل سنت از او ناراحت شده، و جناب عمر را «أنوك» يعنى احمق خواندند: چنانچه امام ذهبى از امام عبد الرزاق صنعانى اين تعبير را نقل مى كند. زيدبن مبارك مى گويد: نزد عبدالرزاق بوديم كه حديث مالك بن اوس خوانده شد تا به اينجا رسيد كه: عمر به عباس و على خطاب كرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى كه ميراث پسر برادرت را مطالبه كنى.
و اما على آمده ميراث همسرش را مطالبه كند.
عبدالرزاق گفت: نگاه كنيد اين احمق ـ يعنى حضرت عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبير مى كند. و نمى گويد: رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ(221).
سؤال 96: آيا صحيح است كه معاويه حق تعيين جانشين نداشته و طبق قرارداد صلح با حضرت امام حسن بايد امر خلافت را پس از خود به مسلمين واگذار كند. ولى معاويه با اين شرط ـ و ساير شرطها ـ مخالفت كرده و يزيد را تعيين كرد. پس خلافت يزيد مشروع نبوده و او فردى خارج بر تعهّدات پدر خود بشمار مى آيد، پس چرا ما او را خليفه، و امام حسين(رضي الله عنه) را خارجى و قيام كننده عليه خليفه زمان خود مى دانيم؟!
ابن حجر مى نويسد: «هذا ما صالح عليه الحسن(عليه السلام) معاوية.. وليس لمعاوية أن يعهد الى أحد من بعده عهداً بل يكون الامر بعده شورى بين المسلمين»(222)
يعنى.. معاويه حق ندارد پس از خود خلافت را به كسى واگذار كند، بلكه اين امر پس ازخود به عنوان شورى بين مسلمين خواهد بود.
سؤال 97: آيا صحيح است كه مى گويند: معاويه بر ديانت غير اسلام از دنيا رفت. و بزرگان اهل حديث از ما اهل سنت همانند حمّانى او را غير مسلمان خوانده، و بعضى ديگر چون عبدالرزاق و حاكم نيسابورى او را شديداً مبغوض مى داشتند.
1 ـ مخلد شعيرى مى گويد: در جلسه درس عبدالرزاق بوديم كه سخن از معاويه به ميان آمد، عبدالرزاق فوراً موضع گرفته و گفت: مجلس ما را با ياد نام فرزندان ابى سفيان نجس و كثيف نكنيد(223)
2 ـ زيادبن أيوب مى گويد: از يحيى بن عبدالحميد حمانى شنيدم كه مى گويد: معاويه پير و آئين اسلام نبود(224)
3 ـ ابن طاهر مى گويد: حاكم نيسابورى ـ از معاويه رويگردان و منحرف و در (بدگوئى از او) و خاندان او غلو مى كرده و هرگز عذرخواهى نمى كرد. مى گويند: ابوعبدالرحمن سلمى بر او وارد شده ـ در همان روزهايى كه خانه نشين شده و طرفداران بنى اميه ـ منبر و مجلس درس او را تعطيل و از بيرون آمدن از منزل ممانعت مى كردند ـ و گفتم: چه مى شد كه به مسجد مى آمدى و كمى از فضائل ـ معاويه ـ اگر چه يك حديث نقل مى كردى و خودت را از اين گرفتارى ـ و ممنوع الخروج بودن ـ راحت مى كردى؟ ـ سه مرتبه ـ گفت: لا يجيي من قلبي. هرگز. دلم راه نمى دهد ـ و چنين مطلبى را نمى توانم بر زبان جارى كنم(225)
سؤال 98: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت معاويه هنگام ايراد خطبه و سخنرانى و به هنگاميكه روى منبر نشسته بود اخراج ريح مى كرده و باد معده سر مى داد؟ چنانچه زمخشرى به اين نكته اشاره كرده است؟
«روزى به هنگام ايراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى ول كرد. و سپس براى توجيه اين كار مؤدبانه خود گفت: اى مردم خداوند عز وجل بدن ما را آفريده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگيرى كنند. ناگهان يكى از حاضران ـ به نام صعصعة بن صوحان ـ گفت: آرى ولى جاى اين كار در توالت و دستشويى است نه روى منبر. چون بدعت است،(226)
سؤال 99: آيا صحيح است كه مى گويند: سياست حكومت عمر بن الخطاب منع نقل احاديث پيامبر اكرم و روى آوردن به آن بود، و كسانى را كه با اين روش و سياست مخالفت مى كردند زندان و شلاق و تعزير مى كرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و ديگران انجام داد.
1ـ ذهبى مى گويد: آرى چنين بود عمر، او مى گفت: از پيامبر كمتر حديث نقل كنيد و چندين صحابى پيامبر را نسبت به نشر احاديث توبيخ كرد. آرى اين شيوه و مذهب و ايده عمر و غير عمر بود(227)
2ـ طبرى مى گويد: هر وقت خليفه مردم، حاكم و يا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى كرد، به او چنين سفارش مى كرد: فقط قرآن بخوانيد و از محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كمتر روايت نقل كنيد و من هم با شما هم صدا هستم.(229)
3ـ قرظة بن كعب انصارى مى گويد: هنگاميكه قصد عزيمت به كوفه را كرديم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتيم: لابد بخاطر اينكه ما از صحابه رسول اللّه هستيم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستايى مى شويد كه قرآن مى خوانند مبادا آنانرا با خواندن و قرائت احاديث پيامبر از خواندن قرآن بازداريد تا مى توانيد از پيامبر حديث كم نقل كنيد.(230)
4ـ ذهبى مى نويسد: عمر سه نفر ـ از صحابه رسول اللّه ـ به نامهاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان كرده، و به آنان اعتراض كرده كه چرا از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـزياد حديث روايت
كرديد؟(231)
و به نقل ديگر از حاكم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى كرده و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احاديث پيامبر توبيخ كرده، و تا آخر خلافتش محكوم به اقامت اجبارى در مدينه كرد(232)
سؤال 100: آيا صحيح است كه مى گويند خليفه اول احاديث پيامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گويد: «إن الخليفة أبابكر أحرق خمس ماءة حديث كتبه عن رسول اللّه(233) ـ صلى الله عليه و سلّم ـ».
يعنى ابوبكر پانصد حديثى را كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نوشته بود به آتش كشيد.
____________________________________________________
1 . المحلى 9: 345.
2 . ابويعلى حنبلى مى گويد: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من كل بلد، ليكون الرضا به عاماً، والتسليم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر على الخلافة بأختيار من حضرها ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها (الاحكام السلطانية ص 33).
3 . قرطبى مى گويد: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله، خلافاً لبعض الناس حيث قال: لاينعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودليلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبي بكر» جامع أحكام القرآن 1: 272.
4 . غزالي امام الحرمين مى گويد: اعلموا أنه لا يشترط في عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدليل عليه أن الأمامة لما عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ولم يتأن لانتشار الأخبار الى من نأي من الصحابة في الأقطار ولم ينكر منكر، فاذا لم يشترط الاجماع في عقد الإمامة، لم يثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحكم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد. الارشاد في الكلام: 424.
5 . عضد الدين ايحى: ت 756 هـ .
واذا ثبت حصول الإمامة بالأختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لايفتقر الى الإجماع، اذ لم يقم عليه دليل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد كاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك، كعقد عمر لأبي بكر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ينكر عليه أحدُ، وعليه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف في الكلام 8: 351. 6 . ابن العربي المالكي (543): قال: لايلزم في عقد البيعة للأمام أن تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد.» شرح سنن الترمذي 13: 229.
7 . صحيح بخارى 8: 26 ـ كتاب المحاربين، باب رجم الحبلى.
8 . المحلى 4: 213.
9 . الصفدي: ولد الضحاك لستة عشر شهراً وشعبة ولد لسنتين، وهرم بن حسان ولد لأربع سنيين ومالك بن أنس، حمل به اكثر من ثلاث سنين والشافعي حمل به اربع سنين. خزائن: 217، المعارف 594، سير اعلام النبلاء 8 : 132.
10 . تاريخ بغداد 13: 324.
11 . صحيح مسلم 3: 143 كتاب الجهاد ـ باب حكم الفيء ـ بخارى، كتاب النفقات، باب حبس نفقه الرجل قوت سنته على اهله و كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب ما يكره من التعمق و التنازع و كتاب الفرائض، باب قول النبي لا نورث و كتاب الخمس باب فرض الخمس. 12 . بخارى، كتاب الانبياء ـ باب ما ذكر عن بنى اسرائيل ـ شماره 346.
صحيح مسلم 5: كتاب البيوع ـ تحريم بيع الخمر والميتة.
13 . تاريخ الاسلام (الخلفاء) 494 ـ البداية والنهاية 5: 25;
جامع البيان 11: 16. 14 . تاريخ الصغير 2: 93، للبخاري. تاريخ بغداد 13: 392 المجروحين 3:66.
15 . صحيح مسلم 8: 122 ـ كتاب صفات المنافقين ـ مسند احمد 4: 320 البداية والنهاية 5: 20. 16 . تهذيب التهذيب 2: 207 ـ مقدمة فتح البارى (كان ينتقص من علي وينال منه).
17 . تهذيب التهذيب 3: 303.
18 . تهذيب التهذيب4: 30 ـ كان اذ اذكر عليا يقول: لا احب رجلا قتل جدي.
19 . تهذيب التهذيب 2: 337 (كان يحمل على علي(رضي الله عنه)).
20 . تهذيب التهذيب 7: 308 كان يقع في الحسن والحسين ـ رضى الله عنهما ـ.
21 . تهذيب التهذيب 3: 390 كان هجّاء خبيثا فاسقا مبغضاً لال الرسول مائلا الى بني امية مادحاً لهم ـ العتب الجميل: 115.
22 . تهذيب التهذيب 8: 113.
23 . تهذيب التهذيب 8: 347. 24 . صحيح بخارى كتاب التعبير ـ 2982 ـ كتاب الانبياء 3392 ـ كتاب التفسير 4953. الامام البخارى 142.
25 . الاحتجاج 2: 280 ـ الارشاد: 319. 26 . العقد الفريد 2: 411 ـ الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75.
27 . سنن نسائي 1: 168 ـ امام بخارى همين حديث را آورده ولى آنجا كه عمر مى گويد: «اگر جنب باشم و آب يافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر، حذف مى كند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احكام اسلام. و سبك شمردن نماز و ترك آن بشود. بخارى 1: 70 باب المتيمم هل ينفخ فيهما. 28 . نزهة المجالس 2: 184 ـ الغدير 7: 248. 29 . سير اعلام النبلاء 2: 605 ـ طبقات إبن سعد 3: 148.
30 . تاريخ طبرى 1: 540. عسقلانى مى گويد: «... فقد كان حينئذ جماعة ممن أسلم لكنهم كانوا يخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29. 31 . الطبقات الكبرى 8: 59.
32 . سير اعلام النبلاء 2: 141 و 140. 33 . تاريخ طبرى 1: 537. مسند زيد ح 973.
34 . الطبقات الكبرى 4: 335 ـ سير اعلام النبلاء 2: 612. 35 . تهذيب التهذيب 3: 40.
36 . تهذيب التهذيب 5: 236 ـ الضعفاء الكبير، 2: 267 ـ الكامل في الضعفاء 4: 223.
37 . حياة فاطمة الزهراء: 219 (باقر شريف قرشى) ـ علل الشرائع ج 1: 186 باب 149 ج 2 حديثى از امام صادق(عليه السلام)آمده كه ظاهرش اين است كه ام كلثوم همان زينب است.
38 . الأغاني 16: 103.
39 . سير اعلام النبلاء (تاريخ خلفاء) 87.
40 . استيعاب 3: 423 و 315، تاريخ طبرى 4: 213 ـ الكامل في التاريخ 2: 546.
41 . الطبقات الكبرى 8: 462.
42 . بخارى 3: 55 ـ مغازى (خيبر).
43 . المتحيرون.
المصنف 6: 113 و 10163 ـ و ج 11 ص 111: «المشركون».
44 . المصنف 6: 113 ح 1016.
45 . ذهبى مى گويد: كان ابوهريرة يجهر فى صلاته ببسم اللّه...» سير اعلام النبلاء 2: 618 همو مى گويد: قال احمدبن خالد الذهلى الأمير: صليت خلف علي الرضا بنيسابور، فجهر ببسم اللّه فى كل سورة» سير اعلام النبلاء 9: 389. ـ وهمو در جهر ببسم اللّه كتابى نوشته. مقدمه سير اعلام النبلاء: 84.
46 . التفسير الكبير 1: 205.
47 . تاريخ الاسلام 236 ـ سير النبلاء 5: 343 عن ابن شهاب: من سنة الصلاة أن تقرا: بسم اللّه الرحمن الرحيم ثم فاتحة الكتاب، ثم تقرأ بسم اللّه... ثم تقرا سورة، فكان ابن شهاب يقرا احيانا سورة مع الفاتحة يفتتح كل سورة منها ببسم اللّه... وكان يقول: اول من قرأ بسم اللّه.. سرّاً بالمدينة عمر وبن سعيد.
48 . تاريخ الاسلام، حوادث سال 447، ص 23.
49 . عمدة القاري 16: 207 ـ نگا: فتح البارى 7: 83 ـ ارشاد السارى 6: 141 ـ وفيات الاعيان 1: 77.
50 . تهذيب الكمال 13: 266 ـ تهذيب التهذيب 7: 281.
51 . عمدة القاري 15: 39.
52 . سير اعلام النبلاء 3: 489.
53 . معجم البلدان 3: 191.
54 . امام مالك درباره مغيرة بن شعبة مى گويد: كان نكاحاً للنساء وكان يقول: صاحب الواحدة ان حاضت حاض معها وان مرضت مرض معها و صاحب الثنتين بين نارين يشتعلان فكان ينكح اربعا ويطلقهن جميعا وقال غيره: تزوج ثمانين امراة. وقيل ثلاث مائة امراة. وقيل أحصن بألف امراة البداية والنهاية 5: 293. وابوالفرج اصبهانى از اوزانى تعبير مى كند. الاغانى 14: 142.
مدائنى مى گويد: او در جاهليت زناكارترين افراد بوده و پس از اسلام نيز آثار آن بر او مانده و در دوران استاندارى بصره اين عمل زشت از او ظاهر شد. شرح ابن ابى الحديد 12: 239.
55 . الاغاني 17: 138.
56 ـ مسند احمد 10: 228 خ 26810.
57 ـ عمدة القاري 5: 278.
58 ـ نيل الاوطار 2: 187.
59 ـ التوشيح على الجامع الصحيح 1: 463.
60 . مسلم 1: 101. مجمع الزوائد 2: 57.
61 . السنن الكبرى 2: 439 (دارالفكر).
62 . القاموس 5: 24.
63 ـ اسدالغابة 4: 32 ـ تاريخ اليعقوبي 2: 162 ـ تاريخ الطبري 3: 297 ـ تاريخ المدينة 3: 930 ـ تاريخ ابن خلدون 2: 126 ـ الفصول للجصاص 4: 55.
64 . شواهد التنزيل 2: 190.
65 . آل عمران: 28.
66 . التفسير الكبير 8: 13 «ظاهر الأية يدل على أنَّ التقيه انما تحلّ مع الكفار الغالبين الا أن مذهب الشافعى(رضي الله عنه). أن الحالة بين المسلمين اذا شاكلت الحالة بين المسلمين والمشركين حلت التقية محاماة على النفس.
67 . سير اعلام النبلاء 11: 87.
68 . المجروحين 1: 258 ـ وقال الكعبى (المتوفي 319) فى قبول الاخبار «لم يرو لعلي فضيلة قط وكان مروانياً» 1: 269.
69 . تاريخ مدينة دمشق 42: 227.
70 ـ قبول الاخبار 1: 269.
71 . سير اعلام النبلاء (الخلفاء) 236 ـ الترمذي ج 3717 الاستيعاب 3: 46.
72 . احياء علوم الدين 3: 370.
73 . شرح نهج البلاغه 4: 102.
74 . سير اعلام النبلاء 5: 337 ـ روح المعاني 3: 189.
75 . سير اعلام النبلاء 6: 262.
76 . تاريخ مدينة دمشق 55: 370.
77 . سير اعلام النبلاء 5: 339.
78 . تاريخ الاسلام (سال 121) ص 140.
79 . ميزان الاعتدال 1: 625.
80 . معرفة علوم الحديث نيسابورى: 55 ـ تاريخ دمشق 55: 370.
81 . معرفة علوم الحديث نيسابورى: 55 ـ تاريخ دمشق 55: 370.
82 . تفسير القرآن العظيم 3: 379.
. موسوعة فلاسفة ومتصوفة اليهودية ص 184.
84 ـ سير اعلام النبلاء 3: 489.
85 . شرح ابن ابى الحديد 20: 31. «ذكر الجاحظ في كتابه المعروف بكتاب التوحيد: أن أبا هريرة ليس بثقة في الرواية عن رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قال: ولم يكن علي(رضي الله عنه)يوثقه في الروايه بل يتهمه ويقدح فيه وكذلك عمر وعائشة».
86 . شرح ابن ابى الحديد 4: 69: الصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا منهم ابوهريره وانس بن مالك.
87 . سير اعلام النبلاء 2: 612، الطبقات الكبرى 4: 335.
88 و 89 . سير اعلام النبلاء 2: 604.
90 . سير اعلام النبلاء 2: 613.
91 . اسرار الامامة (الهامش) 345 ـ المطالب العاليه 9: 205.
92 . المطالب العاليه 9: 205.
93 و 94 . سير اعلام النبلاء 2: 609 ـ تاريخ ابن عساكر 19: 122.
96 . بخارى 4: 112.
97 . التفسير الكبير 22: 186 ـ و 26: 148.
98 . بخارى 4: 129 / بدء الخلق 2: 247 دار المعرفة.
99 . بخارى 3: 160 / سورة حج.
100 . فتح الباري 8: 294 ـ كتاب التفسير / الحج.
101 . منهاج السنة 2: 207.
102 . عمدة القاري 16ك 249.
103 . الفوائد المجموعة: 407 ـ انظر: 423 ح 192.
103 . لسان الميزان 1: 374 ـ الغدير 11: 75 ـ سفر السعاده ـ فيروزآبادى 2: 420 ـ كشف الخفاء (عجلونى) 420 ـ عمدة القاري 16: 249 شماره 254.
104 . شرح نهج البلاغه 20: 127.
105 . العقد الفريد 4: 413.
106 . شرح نهج البلاغه 20: 146 ـ العقد الفريد 4: 413.
107 . الكفاية: 159.
108 . الزينة في الكلمات الاسلامية 3: 10.
109 . مقدمة ابن خلدون 3: 464.
110 . ضحى الاسلام 3: 209.
111 . النظم الاسلامية: 96.
112 . تهذيب الكمال 20: 48. مؤسسة الرسالة.
113 . سير علام النبلاء 5: 209.
114 . تهذيب الكمال 20: 231.
115 . فتح الملك العلي: 20.
116 . تاريخ الخلفاء: 351 ـ الطبرى 7: 187 ـ اسرار الامامة: 377.
117 . النمل 65.
118 . روح المعاني 2: 11.
119 . الفتاوى الحديثية: 223 ـ جواهر الكلام (پاورقى) 1: 217 تحقيق شيرازى
120 . من عاش بعد الموت 20 شماره 1 ـ اُسد الغابة 2: 227.
121 . المعارف: 341.
122 . تهذيب الكمال 3: 308.
123 . صحيح مسلم 10 ج 1 باب الكشف عن معايب رواة الحديث.
124 . سير اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187 ـ صحيح بخارى 2: ـ كتاب الهبة: 89 ـ المعجم الكبير 23: 50 ح 132 ـ مقدمة فتح الباري: 282 ـ فتح الباري 9: 309 ـ تحفة الأحوذي 10: 255.
125 . سير اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187.
126 . سير اعلام النبلاء 2: 193.
127 . سير اعلام النبلاء 2: 193 و 191 و ـ 172.
128 . همان.
129 . بخارى 2: 2 كتاب العيدبن باب الحراب والدرق يوم العيد و ج 4: 47 ـ كتاب الجهاد، باب الدرق: صحيح مسلم 2: 609 كتاب صلاة.
130 . بخارى 2: 2 كتاب العيد بن باب الحراب والدرق يوم العيد وج 4: 47 ـ كتاب الجهاد، باب الدرق صحيح مسلم 2: 609 كتاب صلاة العيدين بـ 4 باب الرخصة فى اللعب ج 19.
131 . بخارى 2: 20 ـ كتاب العيدين.
132 . مسلم 2: 609 كتاب صلاة العيدين.
133 . شرح نووى 6: 186.
134 . البخارى 1: 107 / كتاب الصلاة، باب الصلاة على الفرائض. وص 136 باب التطوع فى خلف المرأة و ص 138 باب هل يغمز الرجل امراته عند السجود. و ج»: 81 / كتاب الصلاة باب ما يجوز من العمل فى الصلاة. صحيح مسلم 2: 367 كتاب الصلاة باب 51 الاعتراض بين يدى المصلي ج 272.
135 . حجرات: آيه 2.
136 . كاد الخيّران أن يهلكا: ابوبكر و عمر. لمّا قدم على النبي وفد بني تميم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر بغيره. قال ابوبكر لعمر: إنما اردت خلافي، فقال عمر: ما اردت خلافك فارتفعت اصواتهما عند النبي فنزلت يا ايها الذين آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد 4: 6.
137 . الدر المنثور 3: 252.
138 . شرح ابن أبي الحديد 1: 30..
139 . عن عثمان بن عبيدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابكر الوفاة دعا عثمان فأملى عليه عهده، ثم أغمي على ابى بكر قبل ان يملى احدأ، فكتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبكر فقال لعثمان كتبت احدأ فقال: ظننت لما بك و خشييت الفرقة فكتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: يرحمك الله اما لو كتبت نفسك لكنت لها اهلا. فدخل عليه طلحة بن عبيدالله. فقال: انا رسول من ورائى اليك، يقولون: قد علمت غلظة عمر علينا فى حياتك فكيف بعد وفاتك اذا اُفضِيَتْ اليه اُمورنا والله سأئلك، فانظر ما أنت قائل؟... كنز العمّال 5: 678.
140 . سمعاني: «روى عنه ـ اى الرواجني حديث ابى بكر انه قال لا يفعل خالد ما أمر به.
سألت الشريف عمر بن ابراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى عن ذلك. أنساب الانساب 3: 95.
141 . اثبات الوصية: 146. الشافي 3: 244.
142 . مستدرك الحاكم 3: 125، جامع الترمذي 5: 592 ح 3714، مناقب الخوارزمي: 176 ح 214، فرائد السمطين 1: 177 ح 140، شرح المواهب اللدنيه 7: 13.
143 . الصوارم المحرقة 3: 22.
144 . البقرة: آيه 124.
145 . ذهبى مى گويد: قال المغيرة بن شعبة ـ يوم القادسية ـ لصاحب فارس: أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتكم ونسبى ذراريكم، واما ما ذكرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه، فجئنا فوجدنا فى أرضكم طعاماً كثيراً وماءً، فلا نبرح حتى يكون لناولكم..» سير اعلام النبلاء 3: 31.
146 . بخاري، جهاد: 102 و كتاب فضائل أصحاب النبي: 9، و مغازي: 38، فضائل الصحابة: 35، مسند احمد 5: 238.
147 . فتح القدير 1: 407.
148 . فتح الباري 4: 296.
149 . عمدة القاري 11: 125.
150 . صحيح بخارى 1: 342.
151 . سبل السلام 2: 10 ـ مسند احمد 3: 310.
152 . سنن بيهقى ح 3554.
153 . صحيح مسلم ج 5 كتاب البرو الصلة ب 25 ح 97 ـ 88، سنن دارمى ج 2: 406 ب 53 ـ مسند احمد 5: 148 قال رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ:... انما انا بشر، أرضى كما يرضى البَشَر، وأغضب كما يغضب البشر. فأيما أحد دعوت عليه من أمتي. بدعوة، ليس لها بأهل. أن تجعلها له طهوراً.
154 . الدر المنثور 2: 71 ـ مجمع الزوائد 1: 113 و 7: 247.
155 . زهرى مى گويد: أمرَّ رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اُسامة بن زيد على جيش فيهم عمر بن الخطاب والزبير. مصنف عبدالرزاق 5: 482 ح 9777.
156 . سورة القلم: آيه 4.
157 . المعجم الكبير 12: 216 ـ ان النبى كان يقوله قبل يسجد: اللهم العن فلانا و فلانا، ثم يكبر و يسجد ـ بخارى 5: 127 ـ مسند احمد 2: 255.
158 . شرح نهج البلاغه 20: ص 17 «كيف تكون عائشه او غيرها فى منزلة فاطمة، وقد اجمع المسلمون كلهم من يحبها ومن لا يحبها منهم: أنها سيدة نساء العالمين، ابوبكر بن داود مى گويد: لا اُفضِّل ببضعة من رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـأحداً. إرشاد الساري 6: 10، غالية المواعظ 1: 270، تاريخ الخميس 1: 265، الروض الانف 1: 160.
159 . المائدة: آيه 51.
160 . قال البغوى: قال السدى: لما كانت وقعة احد اشتد الإمر على طائفة من الناس وتخوفوا أن يدال عليهم الكفار، فقال رجل من المسلمين أنا ألحق بفلان اليهودى وأخذ منه أماناً اِنى أخاف أن يدال علينا اليهود. وقال رجل اخر: أنا الحق بفلان النصرانى من اهل الشام و أخذ منه أمانا. فأنزل اللّه هذه الاية وينها هم عن موالاة اليهود والنصارى. تفسير البغوى المسمى بمعالم التنزيل ـ بهامش تفسير الخازن وتفسير الخازن المسمى لباب التأويل فى معانى التنزيل ـ علاء الدين الخازن. تفسير أبى الفداء: 2: 68.
161 . صحيح مسلم 4: 1873.
162 . سنتى ترمذى 5: 622.
163 . سلسلة الأحاديث الصحيحة 4: 356.
164 . الموطا 2: 899.
ارى حاكم نيشابورى در مستدرك 3: 118، نص دوم را آورده ولى در سند آن «صالح بن موسى طلحى» است و درباره گفته اند: ليس بشى ليس بثقه، ضعيف الحديث على حسنه، ضعيف الحديث جداً، كثير المناكير عن الثقات، لا يكتب حديثه، ضعيف... تهذيب التهذيب 4: 306 و حاكم آنرا به سند ديگرى نقل كرده و در آن: إسماعيل بن أبى اويس است، كه او هم همانند «طلحى» ضعيف و وضاع حديث دروغگو است. تهذيب التهذيب 1: 257.
165 . أنساب القرشيين: 193 ـ بحارالانوار 19: 280 قال عمر لسعيد بن العاص: مالى أراك كأن فى نفسك عليَّ شيئا، أتظن أنى قتلت أباك؟ واللّه لوددت أنى كنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل كافر ولكنى مررت به فى يوم بدر فرأيته يبحث للقتال كما يبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا كالوزغ فلما رأيت ذلك هبته، و رغت عنه: فقال: الى أين، يا بن الخطاب؟ وصمد له علي فتناوله، فو اللّه ما رمت مكاني حتى قتله، وكان على حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرك بما فيه و محا الاسلام ما تقدم. فمالك تهيج الناس عليّ فكفّ عمر.»
166 . بخارى ـ مناقب عثمان ـ فتح البارى 7: 46: حدثنى محمد بن حاثم... عن ابن عمر: كنا فى زمن النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـلانعدل بأبى بكر احداً ثم عمر ثم عثمان. ثم نترك أصحاب النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ لا نفاضل بينهم.
167 . براى اثبات ادعاى خود به سخن عبداللّه بن عمر استناد مى كند ولى اين سخن را علماء اهل سنت مردود دانسته و ابن عبدالبر با صراحت مى گويد: لأن القائل بذلك قد قال بخلاف ما اجتمع عليه اهل السنة من السلف والخلف من أهل الفقه والأثر أن عليا أفضل الناس بعد عثمان «وهذا ما لم يختلفوا فيه وانّما اختلفوا فى تفضيل علىّ وعثمان واختلف السلف أيضا فى تفضيل على وأبى بكر، وفى اجماع الجميع الذى وصفنا دليل على أن حديث ابن عمر وَهْمٌ وغلط وانه لايصح معناه، واِن كان إسناده صحيحاً.» استيعاب 3: 1119.
168 . يحيى بن معين ايشان را طرفداران حكومت عثمان مى خواند كه در عثمان غلو كرده و از حضرت على(ع) تنقيص مى كند، و ايشان انسانهاى نكوهيده اند «انكر رأى قوم وهم العثمانية الذين يغالون فى حبّ عثمان وينتقصون عليا ولاشك فى أن من اقتصر على ذلك ولم يعرف لعلي فضله فهو مذموم. فتح الباري 7: 20.
169 . نمونه از حذف خلافت حضرت على(رضي الله عنه).
قال فى الأوسط: حدثنا عبداللّه... عن ابن شهاب، قال: عاش ابوبكر بعد أن استخلف سنتين وأشهراً. وعمر عشر سنين حجها كلها. وعثمان اثنتى عشرة سنة حجها كلها الإسنتين ومعاوية عشرين سنة اِلا أشهراً، حج حجتين ويزيد ثلاث سنوات وأشهراً و عبدالملك بعد الجماعة بضع عشر سنة اِلاّ أشهراً. حج حجة والوليد عشر سنين الا أشهراً حج حجة. 1: 110. ولى اشاره به حكومت حضرت على و مدت آن نكرد.
نمونه تعبير «فتنه» از حكومت حضرت على(رضي الله عنه):
ولي ابوبكر سنتين وستة أشهر، وولى عمر عشر سنين وستة اشهر، وثمانية عشر يوماً وولى عثمان ثنتي عشرة سنة غير اثني عشر يوماً و كانت الفتنة خمس سنين و ولي معاوية عشرين سنة وولي يزيد بن معاويه ثلاث سنين وأشهر سماه قتاده وكانت فتنه ابن الزبير ثمان سنين وولي عبدالملك بن مروان أربع عشر سنة وولي الوليد تسع سنين، الاوسط 1: 195 رقم 324 ونمونه ديگر را نيز به نقل از عمر بن سعيد آورده و نام حكومت حضرت على(رضي الله عنه) را نيز حذف مى كند. الاوسط 1: 218.
170 . ائمة الفقه التسعة: 208... أكان علي يقيم الحدود ويأخذ الصدقة ويقسمها بلاحق وجب له؟ اعوذ باللّه من هذه المقالة، بل هو خليفة رضيه اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـوصلّوا خلفه وغزوا معه وجاهدوا وحجوا وكانوا يسمونه اميرالمؤمنين راضين بذلك، غير منكرين فنحن لهم تبع..
171 . طبقات الحنابلة 1: 45.
172 . السنة حلال: 235 ـ سألتُ أبي عن قوم يقولون: إن علياً ليس بخليفة. قال: هذا قول سوء ردي.
173 . فتح الباري 7: 89.
174 . تاريخ الاسلام (سال 100) ص 112 در ترجمه خالدعا مري.
175 . سير اعلام النبلاء 5: 194 ـ در ترجمه قاسم بن عبدالرحمن دمشقى.
176 . شروط الائمة السنة لأبى بكر المقدسى: 507.
177 . سير اعلام النبلاء 12: 79.
178 . فتح البارى 1: 423 ـ سير اعلام النبلاء 11: 175.
179 . شيخين: 142.
180 . شيخين: 144
181 . المحلى 9: 519 ـ مسند الطيالسى: 227 ح 1637 زادالمعاد 1: 219 ـ العقد الفريد 4: 13.
182 . المحبّر: 289، التفسير الكبير 10: 53، شرح الزرقانى 3: 153 ـ المحلى 9: 519 صحيح مسلم 1: 623 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 499 ـ دراسات فقهيه، فى مسائل خلافيه 50 ـ 15.
183 . مبسوط سرخسى 5: 152 ـ شرح زرقانى 3: 155 ـ الهداية فى شرح بداية المبتدى 1: 190 ـ المغني 6: 644 ـ المحلى 9: 519 مصنف عبدالرزاق 7: 497 ـ جامع البيان 4: 18 ـ الدر المنثور 2: 140 ـ تفسير ابن كثير 1: 474 ـ جامع البيان 4: 18 الحاوي الكبير 11: 449 ـ البحرالرائق 3: 115.
184 . سير اعلام النبلاء 4: 321 ـ تذكرة الحفاظ: 90; ميزان الاعتدال 2: 659.
185 . كتاب الكبائر: 24.
186 . المغنى 7: 22.
187 . سير اعلام النبلاء 14: 128.
188 . درباره او گفته اند: الامام، الحجة، القدوة العدوي العمري، مالك و سفيان و اوزاعى.. از او حديث نقل كرده اند در سال 163 هـ وفات يافت. سير اعلام النبلاء 5: 316.
189 . درباره گفته اند: الأمام المفتى، الثبت، عالم المدينة، العدوى، الضمري در سال 117 درگذشت سير اعلام النبلاء 5: 101.
190 . المغني 7: 22.
191 . مبتذلة في ثياب المهنة.
2 19 سنن ابى داود 2: 222 ـ مسلم / كتاب الرضاع باب 7: 4 ـ 251 دارمى 2: باب 59 ح 2257: 210 ـ سنن ابن ماجة 1 باب 36 ـ رضاع الكبير 1943: 625 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 460 و 13886.
193 . ادوار اجتهاد: 204، روضات الجنات 4: 306.
194 . ادوار اجتهاد: 16.
195 . طبرى 2: 579.
196 . تفسير نسائى 2: 370 ـ تفسير بغوى 2: 331.
197 . اسد الغابة 4: 216.
198 . المصنف لابن ابى شيبة 15: 229.
199 . اسدالغابة 5: 428 (كانت ممن قال في الافك على عائشة(رضي الله عنه).. انها جلوت مع من جلد فيه). و ج 4: 355 (شهد مسطح بدراً و كان ممن خاض في الافك على عائشة فجلده النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ فيمن جلده. و ج 2 ص 6 و كان حسان ممن خاص في الافك فجلد فيه)
200 . الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75 ـ روح المعاني.
201 . المعارف: 580.
202 . أنساب الاشراف 2: 156 ح 169.
203 . تاريخ مدينة دمشق 3: 174 ـ المعارف: 137 الغديرا: 390، جديد و 192 قديم، او جزء هيئت امناء خليفه ثانى بر بيت المال بود.
204 . مآثر الانافة ـ المعجم الكبير 3: 35 ـ لسان الميزان 3: 1683 ـ موسوعة اطراف الحديث 3: 148.
205 . تهذيب الكمال 14: 75.
206 . الصواعق المحرقة: 64: «انه حديث صحيح لامرية فيه. وقد أخرجه جماعة كالترمذى والنسائى و احمد، وطرقه كثيرة جداً، ومن ثم رواه ستة عشر صحابيّاً، وفي رواية أحمد أنه سمعه من النبى ثلاثون صحابياً وشهدوا به لعلي لما توزع أيام خلافته، وكثيراً من أسانيدها صحاح و حسان، ولا إلتفات لمن قدح في صحته.
207 . تذكرة الحفاظ 3: 231 ـ أما حديث «من كنت مولاه» فله طرق جيدة وقد أفردت ذلك ايضاً.
208 . سير اعلام النبلاء ج 14 ص 277، «جمع الطبري طرق حديث غدير خم، في أربعة أجزاء، رأيت شطره فبهرني سعة رواياته، وجزمت بوقوع ذلك.
209 . سير اعلام النبلاء 8: 335، هذا حديث حسن عال جداً ومتنه فمتواتر. به همين مضمون درج 14: 207 شرح ابن أبي الحديد.
210 . اسنى المطالب: 47 «تواتر عن امير المؤمنين وهو متواتر أيضاً عن النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ، رواه الجم الغفير ولا عبرة بمن حاول تضعيفه ممن لا اطلاع له في هذا العلم.
211 . الاستيعاب 2: 373 «حديث المواخاة ورواية خيبر والغدير هذه كلها آثار ثابتة.
212 . شرح التجريد قوشچى: 327 «أيكم يبايعنى ويوارزني، يكون أخي ووصيى و خليفتى من بعدي.
213 . السيرة الحلبية 1: 286 «انت أخي ووزيرى ووصيي ووارثي وخليفتى من بعدى».
214 . البداية والنهاية 3: 38 «فأيكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي، وكذا وكذا.
215 . اصول الدين، بغدادى 3: 253 ـ ابدأ حسين، صدفى: 109 ـ بخارى 1: 18 ـ كتاب الايمان.
216 . تاريخ المدينة «كان بين خالدبن الوليد وعبدالرحمن بن عوف شيءٌ فسبّه خالد.. عمار يشتم عثمان ـ سير اعلام النبلاء 1: 425.
217 . تاريخ التشريع الاسلامى، مناع القطان: 265 «ان الصحابة كلهم لم يكونوا اهل فتيا ولا كان الدين يؤخذ في جميعهم، وإنّما كان ذلك مختصاً للحاملين للقرآن العارفين بناسخه ومنسوخه ومتشابهه ومحكمه. وسائر دلائله مما تلقوه عن النبى او ممن سمعه منهم».
218 . سير اعلام النبلاء 19: 328. «ذكر ابوحامد في كتابه سر العالمين و كشف ما في الدارين، فقال: في حديث من كنت مولاه فعلي مولاه: ان عمر قال لعلي: بخ بخ. أصبحت مولى كل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسليم ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للرياسة، وعقد البنود وأمر الخلافة ونهيها، فحملهم على الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قليلا فبئس ما يشترون.».
219 . سير اعلا النبلاء 14: 132 «لم يكن أحد فى رأس الثالث منه ا حفظ من النسائى، هو احذق بالحديث و علله ورجاله من مسلم و من أبى داود و من أبى عيسى و هو جار في مضار البخارى وأبى زرعه إلا أن فيه قليل تشيع وانحراف عن خصوم الإمام علي، كمعاويه وعمرو واللّه يسامحه.
220 . العبر 1: 185 ـ ميزان الاعتدال 1: 476 ـ سير اعلام النبلاء 7: 80 تهذيب الكمال 4: 233.
221 . سير اعلام النبلاء 9: 573 «كان زيدبن المبارك قد لزم عبدالرزاق، فأكثر عنه ثم خرق كتبه ولزم محمدبن ثور، فقيل له في ذلك، فقال: كنا عند عبدالرزاق، فحدثنا بحديث معمر، عن الزهري، عن مالك بن اوس بن الحدثان.. فلما قرا قول عمر لعلي والعباس: فجئت انت تطلب ميراثك من ابن اخيك، وجاء هذا يطلب ميراث امراته. قال عبدالرزاق: انظروا الى هذا الانوك ـ اى الاحمق ـ يقول: تطلب انت ميراثك من ابن أخيك، ويطلب هذا ميراث زوجته من ابيها، ولا يقول: رسول الله.
222 . الصواعق المحرقة: 81.
223 . ميزان الاعتدال 2: 610: كنت عند عبد الرزاق، فذكر رجل معاوية فقال: لا تقذر مجلسنا بذكر ولد أبي سفيان.
224 . ميزان الاعتدال 4: 392 ـ سمعت يحيى بن عبدالحميد الحماني يقول: كان معاوية على غير ملة الاسلام.
225 . سير اعلام النبلاء 17: 175 ـ تذكرة الحفاظ 3: 1054. المنتظم 7: 75.
«قال ابن طاهر: كان ـ اى الحاكم ـ منحرفا غالياً عن معاويه رضى الله وعن اهل بيته، يتظاهر بذلك ولا يعتذر منه. فسمعت ابا الفتح سمكويه بهراة، سمعت عبدالواحد المليحى، سمعت ابا عبدالرحمن السلمى يقول: دخلت على الحاكم وهو فى داره لا يمكنه الخروج، فقلت له: لو خرجت وأمليت فى فضائل هذا الرجل حديثاً، لا سترحت من المحنة فقال: لا يجيئ من قلبى، لا يجيئ من قلبي.
226 . ربيع الابرار 4: 172. «افلتت من معاويه ريح على المنبر فقال: يا ايها الناس إنَّ اللّه خلق أبداناً وجَعَل فيها ارواحاً فما تمالك الناس أن تخرج منهم، فقام صعصعة بن صوحان فقال: اما بعد فإن خروج الارواح في المتوضئات سنّة، و على المنابر بدعة. و استغفراللّه لي ولكم.
228 . سير اعلام النبلاء 2: 601 «هكذا هو كا ن عمر يقول: اقلّوا الحديث عن رسول اللّه وزجر غير واحد من الصحابة عن بث الحديث وهذا مذهب لعمر وغيره. فباللّه عليك، إذا كان الأكثار من الحديث في دولة عمر كانوا يمنعون منه. مع صدقهم وعدالتهم وعدم الأسانيد.
229 . تاريخ الامم و الملوك، 3: 273.
230 . الطبقات الكبرى 6: 7 ـ المستدرك على الصححين از 102 قرظة بن كعب الانصارى: أردنا الكوفة فشيَّعنا عمر الى «صرار» و قال: تدرون لم شيَّعتكم؟ فقلنا: نعم، نحن اصحاب رسول اللّه(ص). فقال: انكم تأتون أهل قرية، لهم دوّي بالقرآن كدوّي النحل، فلا تصدّو هم بالأحاديث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن. وأقلوا الرواية عن رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و أمضوا، وأنا شريككم.
231 . تذكرة الحفاظ 1: ص 7. معالم المدرستين 2: 44.
232 . مستدرك حاكم 1: 110 ـ سير اعلام النبلاء، 7: 206.
233 . كنز العمال 10: 285.
234 . السنن الكبرى 7: 245 (دارالفكر) و ج 5: 183 دارالكتب العلمية، سنن نسائى 5: 253.
235 . منهاج السنة 2: 143. «و من هنا ذهب من ذهب من الفقها، الى ترك بعضى المستحبات اذا صارت شعاراً ـ لهم ـ فانه وان لم يكن الترك واجباً لذلك ولكن فى اظهار ذلك مشابهة لهم فلا يتميز السني من الرافضي ومصلحة التمييز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب.
236 . المجموع نووى 5: 229 ـ إرشاد السارى 2: 468 إنَّ الافضل الآن العدول من التسطيح إلى التسنيم لأن التسطيح صار شعاراً للروافض فألاولى مخالفتهم.
237 . تفسير كشاف 3: 541.
238 . فتح الباري 11: 142.
239 . شرح المواهب اللدنية 5: 13.
240 . شرح نهج البلاغه 3: 188.
241 . المستدرك على الصححين 3: 278.
242 . محمد بن سعد، قلت لأبي: أكان ابوبكر اوّلكم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله اگر من خمسين... تاريخ طبرى 1: 540.
243 . تاريخ الاسلام (السيرة النبوية) 180 ـ طبقات ابى سعد 3: 269 ـ صفة الصفوة 1: 274.
244 . شرح نهج البلاغه 3: 188.
245 . مراقي الفلاح شرح نور الايضاح ص 70 دار الإيمان تاريخ 1408 تأليف حسن بن عمار بن على الشرنبلالى حنفى.
246 . المحلى 2: 56.
247 . التفسير الكبير 11: 161.
248 . المغني 1: 132.
249 . الموطّا 1: 72.
250 . المحلى 3: 161.
251 . المواهب اللدنية 1: 98 ـ قسطلانى.
252 . تفسير قرطبى 16: 297.
253 . بخارى كتاب المرضى، باب 17 ـ كتاب الجهاد باب 172 ـ كتاب جزيه باب و كتاب مغازي باب 78 كتاب الاعتصام باب 26.
مسلم: كتاب وصيت باب 5 ج 22.
254 . سر العالمين ص 40 دارالافاق قاهره 1421 هـ الطبقات الكبرى 2: 243 و 244، عن على(رضي الله عنه)و جابر وعمر. مسند احمد 3: 346 ـ مجمع الزوائد 4: 390 و 391.
255 . مجمع الزوائد 4: 390 و 8: 609 ـ مسند ابى يعلى 3: 395 ـ مسند احمد 3: 349.
256 . همان.
257 . الفصول المهمة: 30 ـ مستدرك حاكم 3: 483.
258 . ازالة الخفاء «دهلوى» 2: 251 ـ كفاية الطالب: 407، شرح عينية (آلوسى) 15 ـ المجدى (ابن صوفي): 11، تاريخ بناكتي: 98 ـ نور الابصار: 76 ـ احقاق الحق 7: 498.
259 . سير اعلام النبلاء 7: 253 ـ حلية الاولياء 7: 27.
260 . سير اعلام النبلاء، (الخلفاء) 236.
261 . سير اعلام النبلاء 7: 239.
262 . الاستيعاب 3: 1097.
263 . حياة الحيوان 1: 355 ـ تاريخ دمشق 4: 232 ـ البداية والنهاية 2: 39.
264 ـ كتاب المصاحف 2: 666 ـ لابن ابى داود دار البشائر الاسلاميه.
265 ـ كتاب المصاحف 2: 650.
266 ـ محمد بن سعد، عن الحسين بن المتوكل العسقلانى... رايت قبره ـ زهرى ـ مسنماً مجصصّاً. سير اعلام النبلاء 5: 349.
267 ـ صحيح مسلم 3: 63 ـ سنن ترمذي 3: 208 ـ ابن ماجة 1: 473 ـ ابوداود 3: 216.
268 ـ السنن الكبرى 3: 166 و 3554 ـ مصنف ابن ابي شيبه 1: 315.
269 ـ صحيح مسلم 1: 145 ـ المحلى 4: 8.
270 ـ المحلى 4: 11.
271 ـ همان.

پیوندها:

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page