قبلاً گذشت كه مروان و نسل او از نظر روايات نبوي چه فتنه هايي در اسلام ايجاد كردند و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعد از ديدن خوابي كه شرح آن گذشت هرگز خندان ديده نشد. آنگاه ميبينيم همين آقي ابن عمر امين كساني است كه به تعبير روايت، ملعون پسر ملعون است.
حجّاج بن يوسف ثقفي از طرف عبد الملك والي عراق بود. او در مدّت 20 سال آنچه توانست از شيعيان را كشت.
زبير بن عدي ميگويد: نزد انس بن مالك رفتيم و از بلاهايي كه حجّاج بر سر ما آورد نزدش شكايت كرديم. گفت: صبر داشته باشيد كه من از پيامبرتان صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: زماني بر شما نميگذرد مگر آنچه كه بعد از آن واقع ميشود بدتر از گذشته است تا خدا را ملاقات كنيد.(1)
أبو داود در سنن خويش چند حديث نقل ميكند كه دانستن آنها بري شناخت اجمالي حجّاج مفيد است.
1. راوي ميگويد: شنيدم كه حجّاج خطبه ميخواند و چنين ميگفت: مَثَل عثمان نزد خدا مثل عيسي بن مريم است. سپس اين آيه را خواند و تفسير كرد: «آنگاه كه خدا گفت ي عيسي من ترا ميميرانم و ترا به سوي خود بالا ميبرم و ترا از كساني كه كافر شدند پاك ميكنم» و با دست به ما و اهل شام اشاره ميكرد.(2) (منظورش اين بود كه چون ما و اهل شام او را ياري نكرديم كافريم).
2. ربيع بن خالد ميگويد: شنيدم كه حجّاج در خطبه اش چنين گفت: «رسول احدكم في حاجته اكرم عليهام خليفته في اهله؟» (يعني فرستاده يكي از شما بري برآوردن حاجتش نزد او گراميتر است يا جانشين او در ميان اهلش؟ حجّاج با طرح اين سؤال ميخواست بگويد كه عبد الملك كه جانشين خدا در زمين است از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرستاده خداست نزد خدا گراميتر ا ست و لذا ميبينيم كه ربيع بن خالد چنين ادامه ميدهد:) من با خودم گفتم: بري خدا است بر من كه تا ابد پشت سرت نماز نخوانم و اگر ياوراني بيابم كه با تو بجنگند با آنها همراهي خواهم كرد. او سرانجام در جنگ عليه ا و كشته شد.(3)
3. راوي ميگويد كه حجّاج پس از آنكه دستور به اطاعت از عبد الملك ميدهد چنين ميگويد:
به خدا قسم اگر مردم را دستور دهم كه از دري از درهي مسجد بيرون بروند و آنان از دري ديگر خارج شوند مال و جانشان بر من حلال خواهد بود. به خدا قسم اگر به گناه «مضر» «ربيعه» را مؤاخذه بكنم اين عمل از جانب خدا بر من حلال است. آنگاه به قراءت عبد اللّه بن مسعود ايراد كرده و آن را رجز و پليدي تعبير كرد... .(4)
آري، حجّاج يكي از سنگدلترين امري عرب بود و عبد الملك فرزند مروان ملعون، دست او را در جنايت و آدمكشي بازگشاد و آقي ابن عمر نيز مورد اعتماد اين دو بود.
عبد الملك مروان به حجّاج مينويسد كه در حجّ از عبد اللّه بن عمر پيروي كند او نيز در سالي كه ابن زبير را شكست داد و او را كشت مناسك حجّ را از ابن عمر ميپرسيد.(1)
البتّه وقتي امير الحاجّ حجّاج بن يوسف خونريز باشد روحاني كاروان او نيز بايد كسي باشد كه قبلاً اطاعت خويش را از چنين والي اثبات كرده باشد و إلاّ او نيز مثل بقيّه مخالفين كشته ميشد.
صاحبان صحاح ننوشتند كه چگونه ابن عمر با عبد الملك بيعت كرد. فقط بخاري اجمالاً مينويسد كه ابن عمر در ضمن نامهي اطاعت خود را به اطلاع عبد الملك رساند.(2) ولي ابن أبي الحديد به نقل از اسكافي جريان بيعت او را چنين شرح ميدهد:
شما روايت كرديد كه عبد اللّه بن عمر در سنين بالا بين چوب و ترازو و إمام حقّ و پيشوي ستمگر را تشخيص نميداد، چه آنكه او از بيعت علي عليهالسلام خودداري كرد و شبانه در خانه حجّاج را كوبيد تا با عبد الملك بيعت كند، بري آنكه شبي را بيإمام به سر نبرد. عذر او روايتي بود كه از پيامر صلي الله عليه وآله نقل كرد كه حضرتش فرمود: كسي كه بميرد و امامينداشته باشد به مردن جاهلي از دنيا رفت. حجّاج نيز (كه ميدانست ابن عمر از ترس جهت بيعت آمده است) آنقدر او را پست و حقير شمرد كه پي خود را از رختخوابش بيرون آورد و گفت: دستت را بر آن بكش. اين بود تميز دادنش بين چوب و ترازو و اين بود إمام اختيار كردنش.(3)
بخاري در جي ديگر مينويسد كه دعوي مروان و ابن زبير و ديگران در آن عصر تماما بري دنيا بود.(4)
و او (و بعض همفكران او مثل سعد بن أبي وقّاص) حاضر به بيعت با امير المؤمنين عليهالسلام نميشوند و با جنايتكاري
همچون حجّاج، آنهم با آن وضع خفّتبار، بيعت ميكند. علّت آن معلوم است زيرا بيعت با پيشوايي يا بايد با عقيده باشد كه او به امير المؤمنين عليهالسلام عقيده نداشت و يا با زور كه حضرتش كسي را با زور وادار به بيعت نميكرد. برخلاف حجّاج و عبد الملك، چنانچه گذشت.
از آنچه كه گذشت معلوم شد كه ابن عمر تابع زور بود نه پيرو حقّ.
- پی نوشت -
(1) صحيح بخاري، ج 9، ص 61، كتاب الفتن، باب لا يأتي زمان إلاّ الذي بعده شرّ منه.
«... قَالَ أَتَيْنَا أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ فَشَكَوْنَا إِلَيْهِ مَا نَلْقَي مِنَ الْحَجَّاجِ فَقَالَ «اصْبِرُوا، فَإِنَّهُ لاَ يَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ إِلاَّ الَّذِي بَعْدَهُ شَرٌّ مِنْهُ، حَتَّي تَلْقَوْا رَبَّكُمْ». سَمِعْتُهُ مِنْ نَبِيِّكُمْ صلياللهعليهوسلم ».
(2) سنن أبي داود، ج 4، ص 209، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4641.
«عن عوف قال: سمعت الحجّاج يخطب وهو يقول: ان مثل عثمان عند اللّه كمثل عيسي بن مريم. ثمّ قرأ هذه الآية يقرؤها ويفسّرها «اِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسي اِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرافِعُكَ اِلَي وَمُطَهِرُكَ مَنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» يشير الينا بيده وإلي اهل الشام».
(3) همان، حديث بعد.
أبو داود در حديث شماره 4645 صريحا از قول حجّاج، عبد الملك را جانشين خدا و برگزيده او ميداند و ميگويد: «... فاسمعوا واطيعوا لخليفة اللّه وصفيّة عبد الملك بن مروان.»
(4) همان، ح 4643.
«... واللّه لو امرت الناس ان يخرجوا من باب من [ابواب] المسجد فخرجوا من باب آخر فحلّت لي دماؤهم واموالهم. واللّه لو اخذت ربيعه بمضر لكان ذلك لي من اللّه حلالاً...».
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 198 و 199، كتاب الحجّ باب التهجير بالرواح يوم عرفة وباب الجمع بين الصلاتين بعرفة وباب بعد.
ب ـ سنن نسائي، ج 5، ص 258 و 260، كتاب مناسك الحج، بابهي 196 و 200، ح 3002 و 3006.
«كتب عبد الملك إلي الحجاج ان لا يخالف ابن عمر في الحجّ...».
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1001، كتاب المناسك، باب 54، ح 3009.
او مينويسد: «فلمّا قتل الحجّاج ابن الزبير ارسل إلي ابن عمر: ي ساعة كان النبي صلياللهعليهوسلم يروح في هذا اليوم؟ قال: إذا كان ذلك رحنا...».
(2) ج 9 صحيح، ص 96 و 97، كتاب الاحكام، باب كيف يبايع الإمام الناس، وص 113، ابتدي كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة.
«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دِينَارٍ، قَالَ شَهِدْتُ ابْنَ عُمَرَ حَيْثُ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَي عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ كَتَبَ إِنِّي أُقِرُّ بِالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ لِعَبْدِ الْمَلِكِ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ عَلَي سُنَّةِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ مَا اسْتَطَعْتُ، وَإِنَّ بَنِيَّ قَدْ أَقَرُّوا بِمِثْلِ ذَلِكَ».
(3) ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 242، به نقل از نقض العثمانية.
«... وقد رويتم انّه (ي عبد اللّه بن عمر) لم يميّز بين الميزان والعود بعد طول السّنّ وكثرة التجارب ولم يميّز أيضا بين إمام الرشد وإمام الغي فانّه امتنع من بيعة علي عليهالسلام وطرق علي الحجّاج بابه ليلاً ليبايع لعبد الملك كيلا يبيت تلك الليلة بلا إمام زعم لانّه روي عن النبي صلياللهعليهوآله انّه قال: من مات ولا إمام له مات ميتة جاهليّة. وحتّي بلغ من احتقار الحجّاج له واسترذاله حاله ان اخرج رجله من الفراش وقال: اصفق بيدك عليها. فذلك تمييزه بين الميزان والعود وهذا اختياره في الائمّة...».
(4) ج 9 صحيح، ص 72، كتاب الفتن، باب إِذَا قَالَ عِنْدَ قَوْمٍ شَيْئًا ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ بِخِلاَفِهِ
«... عَنْ أَبِي الْمِنْهَالِ، قَالَ لَمَّا كَانَ ابْنُ زِيَادٍ وَمَرْوَانُ بِالشَّأْمِ، وَوَثَبَ ابْنُ الزُّبَيْرِ بِمَكَّةَ، وَوَثَبَ الْقُرَّاءُ بِالْبَصْرَةِ، فَانْطَلَقْتُ مَعَ أَبِي إِلَي أَبِي بَرْزَةَ الأَسْلَمِيِّ حَتَّي دَخَلْنَا عَلَيْهِ فِي دَارِهِ... وَهَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَفْسَدَتْ بَيْنَكُمْ، إِنَّ ذَاكَ الَّذِي بِالشَّأْمِ وَاللَّهِ إِنْ يُقَاتِلُ إِلاَّ عَلَي الدُّنْيَا. [وانّ هؤلاء الّذين بين اظهركم واللّه ان يقاتلون إلاّ علي الدنيا وانّ ذاك الذي بمكّة واللّه ان يقاتل إلاّ علي الدنيا]...».
ميگويد: زماني كه ابن زياد و مروان در شام و ابن زبير در مكّه و قرّاء در بصره نزاع داشتند من همراه پدرم نزد أبو برزه اسلمي رفتيم. پدرم از او طلب حديث كرد و گفت: ي أبو برزه ! آيا نميبيني كه مردم در چه وضعي هستند؟ گفت: من در حالي هستم كه بر اين قريش در غضبم. شما اي گروه عرب! قبل از اسلام در پستي و گمراهي و كمي نفر بوديد و خدا شما را به وسيله پيامبرش نجات داد. تا كارتان به اينجا رسيد و اين دنيائي كه عامل فساد در ميان شما شد آنكه در شام است به خدا قسم فقط بري دنيا كارزار ميكند و آنهائي كه در ميان شما ميباشند به خدا قسم فقط بري دنيا ميجنگند و آنكه در مكّه است همچنين... .
صحابه
الف ـ امين عبد الملك و حجّاج
- بازدید: 692