يكي از دستورات اسلام جهاد است و آن بر دو نوع است يكي جهاد با كفّار و مشركين يعني همانكه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، مسلمانان جهاد كردند و عدّهي نيز شربت شهادت نوشيدند. ديگري جهاد با اهل بغي است. بدينمعني كه اگر گروهي از مسلمانان عليه گروهي ديگر به نبرد برخاستند وظيفه مسلمانان اين است كه تا ميتوانند بين آن دو آشتي برقرار كنند و اگر نشد يا هر دو بر باطلند كه همه بايد خود را كنار كشيده و با هيچكدام همكاري نكنند و يا يكي از آن دو بر باطل است كه در اين صورت به حكم قرآن(1) با گروه باطل و به اصطلاح قرآن «گروه متجاوز» بايد كارزار نمود تا در مقابل حقّ تسليم شود.
شكّي نيست وقتي با متجاوز جنگ شد عدّه اي كشته ميشوند و در اينجا مسأله كشتن برادران مسلمان ـ بنا به نصّ قرآن كه دستور جنگ با آنان را ميدهد ـ نه تنها حرام نيست بلكه لازم و واجب است چه آنكه متجاوزين فتنهانگيزند و فتنهانگيزي در ميان مسلمانان از هر گناهي بالاتر است و به تعبير قرآن از آدمكشي نيز بدتر است «وَالْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ».
حال با اين مقدّمه به عملكرد ابن عمر در اينباره ميپردازيم:
يكي از فتنه هايي كه در زمان ابن عمر واقع شد فتنه ابن زبير و سرانجام كشته شدنش به دست حجّاج بن يوسف بود. شكّي نيست كه هم ابن زبير و هم عبد الملك و مأمور او حجّاج هر دو بر باطل بودند و لذا اگر ابن عمر در هيچكدام از دو گروه داخل نشد حقّ داشت زيرا آن را فتنه ميدانست و ريختن خون برادر مسلمان حرام ميباشد.
نافع ميگويد: دو نفر در فتنه ابن زبير نزد ابن عمر آمده و گفتند: مردم را ميبيني كه چه ميكنند و تو پسر عمر و مصاحب پيامبري چرا خروج نميكني؟ گفت: زيرا خداوند خون برادرم را بر من حرام كرد. آن دو گفتند: آيا خدا نميفرمايد: با آنان بجنگيد تا فتنهي نماند؟ گفت ما نيز جنگيديم تا آنكه فتنه نماند و دين مال خدا شد و شما ميجنگيد تا فتنه ايجاد شود و دين بري غير خدا باشد... مردي نزد ابن عمر آمد و گفت: چرا يكسال حجّ به جا ميآوري و يك سال عمره و جهاد را ترك ميكني و خوب ميداني كه خداوند به جهاد ترغيب نمود. گفت: ي پسر برادرم! اسلام بر 5 پايه بنا شده است، ايمان به خدا و رسولش و نمازهي پنجگانه و روزه ماه رمضان و پرداخت زكات و حجّ. آن مرد گفت: آيا نشنيدي كه خداوند فرمود: اگر دو دسته از مؤمنين با هم جنگيدند بين آنها اصلاح كنيد... تا در حكم خدا درآيند؟ و نيز فرمود: با آنان بجنگيد تا فتنهي نباشد. گفت: ما اين كار را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرديم آنگاه كه مسلمانان كم بودند و مرد در دينش در فتنه قرار ميگرفت، يا او را ميكشتند يا عذابش ميكردند تا آنكه اسلام گسترش يافت و ديگر فتنهي نماند... .(2)در حديث ديگري وقتي سؤال كننده از آيه 9 سوره حجرات كه درباره جنگ دو دسته از مؤمنين است ميپرسد كه چرا تو برنميخيزي و قتال نميكني ميگويد: «اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية ولا اقاتل احبّ الي من أن اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية الّتي يقول اللّه تعالي: «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا...» إلي آخرها...»(1) يعني اگر به خاطر اين آيه فريب بخورم [سرزنش بشوم] بهتر است تا آنكه به خاطر اين آيه كه خداوند ميفرمايد: هر كه مؤمني را عمدا بكشد (جايگاهش جهنّم است...).
بخاري در حديث بعد، از قول ابن عمر مينويسد كه فتنه آن زمان جنگ بري رياست بود. «و هل تدري ما الفتنة؟ كان محمّد (ص)يقاتل المشركين وكان الدخول عليهم فتنة وليس كقتالكم علي الملك»
حال نوبت آن رسيده كه به بررسي آنچه كه نقل شده بپردازيم:
ابن عمر ميگويد كه خون برادرم بر من حرام است، ما هم ميگوييم خون ريزي حرام است امّا اگر كسي فتنهي برپا كرد و به جنگ با حكومت حقّ برخاست آيا بايد سكوت كرد و اجازه داد هر كاري خواست بكند؟ يا ابن زبير بر حقّ بود يا عبد الملك و حجّاج، و اگر از نظر ابن عمر هر دو بر باطل بودند چرا با عبد الملك به عنوان امير المؤمنين بيعت كرد؟ و اگر او را حقّ ميدانست چرا با او همكاري نكرد و با ابن زبير نجنگيد؟ آيا منتظر بود كه ببيند كدام پيروز ميشوند آنگاه بري او حقّ روشن شود؟ در اين صورت بايد گفت كه او تابع زور است نه تابع حقّ.
ميگويد كه ما در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله به آيه جهاد عمل كرديم تا آنكه فتنه از ميان رفت. اولاً: او از جهاد كنندگان نبود و لذا نميبينيم كه در جنگهي مختلف ضربهي خورده و يا ضربهي زده باشد، و ثانيا: جنگ زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله جنگ با مشركين بود و زمان ابن عمر جنگ با متجاوزين. آيا كسي كه در جنگ أوّل شركت كرد از جنگ دوم معاف است؟ او لابدّ با همين استدلال خود را از جنگهي امير المؤمنين عليه السلام كنار كشيد و حاضر نشد كه با أصحاب جمل ـ يعني فتنهانگيزاني كه عليه حكومت حقّ إمام زمانشان قيام كردند ـ بجنگد. او با آنكه ميد انست كه رسول خدا صلي الله عليه وآله معاويه و يارانش را «فئه باغيه» ناميده و بنا به نصّ قرآن بايد با آنها جنگيد، با اينحال خود را كنار كشيد. او حتّي با خوارج نيز پيكار نكرد با آنكه آنها در بعض روايات سگهي جهنّم ناميده شدند و اصولاً او حكومت امير المؤمنين عليهالسلام را حقّ نميدانست و لذا با حضرتش بيعت نكرد (ولي چنانچه گذشت با حجّاج و يزيد بيعت كرد).
ميگويد من اگر به خاطر آيهي كه ميگويد با متجاوز بجنگيد سرزنش شوم بهتر است تا آنكه به خاطر آيهي كه ميگويد كشتن مؤمن باعث رفتن به جهنّم است سرزنش گردم. آيا اين بهانه عذر بدتر از گناه نيست؟ همان خدائي كه كشتن مؤمن را باعث دخول در جهنّم ميداند همان خدا جنگ با كساني كه عليه حكومت حقّ به پا خاستند را واجب ميداند و ميگويد با آنها بجنگيد تا تسليم حقّ شوند. آيا خدا نميدانست كه خواهي نخواهي عدّهي در اين جنگ كشته ميشوند؟ گوئيا ابن عمر خود را داناتر از خدا ميدانست! معلوم است كه اينها بهانه هائي كودكانه بري فرار از جهاد است.
اگر او از ابتدا ميگفت كه اين جنگها بري دنيا است و من داخل آن نميشوم ما به او حق ميداديم ولي إشكال ديگري به او وارد مينموديم و آن اينكه چرا با باطل بيعت كردي؟
- پی نوشت -
(1) خداوند در سوره حجرات (سوره 49) آيه 9 ميفرمايد: اگر دو دسته از مؤمنين با هم درگير شدند بين آنها سازش دهيد و اگر يكي از آن دو متجاوز بود با او بجنگيد تا در مقابل حكم خدا تسليم شود... .
(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 32، تفسير سوره بقره.
«... أَتَاهُ رَجُلاَنِ فِي فِتْنَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالاَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ ضُيِّعُوا، وَأَنْتَ ابْنُ عُمَرَ وَصَاحِبُ النَّبِيِّ صلياللهعليهوسلم فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَخْرُجَ فَقَالَ يَمْنَعُنِي أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ دَمَ أَخِي. فَقَالاَ أَلَمْ يَقُلِ اللَّهُ «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» فَقَالَ قَاتَلْنَا حَتَّي لَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ، وَكَانَ الدِّينُ لِلَّهِ، وَأَنْتُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُقَاتِلُوا حَتَّي تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَيَكُونَ الدِّينُ لِغَيْرِ اللَّهِ.
«... عَنْ نَافِعٍ، أَنَّ رَجُلاً، أَتَي ابْنَ عُمَرَ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ مَا حَمَلَكَ عَلَي أَنْ تَحُجَّ عَامًا وَتَعْتَمِرَ عَامًا، وَتَتْرُكَ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَقَدْ عَلِمْتَ مَا رَغَّبَ اللَّهُ فِيهِ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَي خَمْسٍ إِيمَانٍ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَالصَّلاَةِ الْخَمْسِ، وَصِيَامِ رَمَضَانَ، وَأَدَاءِ الزَّكَاةِ، وَحَجِّ الْبَيْتِ. قَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَلاَ تَسْمَعُ مَا ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُوءْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا» «إِلَي أَمْرِ اللَّهِ» «قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» قَالَ فَعَلْنَا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم وَكَانَ الإِسْلاَمُ قَلِيلاً، فَكَانَ الرَّجُلُ يُفْتَنُ فِي دِينِهِ إِمَّا قَتَلُوهُ، وَإِمَّا يُعَذِّبُوهُ، حَتَّي كَثُرَ الإِسْلاَمُ فَلَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ.
(1) همان، ص 78، تفسير سوره انفال.
صحابه
ج ـ عذر بدتر از گناه
- بازدید: 779