تاريخ شهادت
تاريخ شهادت
امام حسين عليه السلام در روز جمعه دهم محرم سال 61 هجری بعد از نماز ظهر به شهادت رسيد و در آن هنگام از سن مباركش 56 سال و چند ماه گذشته بود(1).
بلاذری نقل كرده است كه: شهادت آن حضرت روز شنبه بوده است مصادف با عاشورأ، و گفته شده كه روز جمعه بوده است(2).
و ابن شهر آشوب نيز روز شنبه دهم محرم را روز شهادت آن بزرگوار نقل نموده، سپس میگويد: گفته شده است كه روز جمعه بعد از نماز ظهر بوده، و گفته شده كه روز دوشنبه بوده است(3).
_________________________
1- مقاتل الطالبيين 78.
2- انساب الاشراف 3/187.
3- مناقب ابن شهر آشوب 4/77.
تعداد زخمهای امام عليه السلام
تعداد زخمهای امام عليه السلام
روايت شده است كه در پيراهن آن بزرگوار يكصد و چند نشانه از تير و نيزه و شمشير مشاهده شد، و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه: بر بدن امام حسين عليه السلام جای سی و سه زخم نيزه و سی و چهار زخم شمشير پيدا كردند(4).
_______________________
4- الملهوف 54 ؛ انساب الاشراف 3/203.
پس از شهادت
پس از شهادت
گفته اند: پس از شهادت امام عليه السلام، سپاه دشمن برای به يغما بردن لباسهای امام از يكديگر سبقت گرفتند.
طبری از ابو مخنف نقل كرده است كه: لباسهای امام را از بدن مباركش بيرون آوردند! سراويل آن حضرت را بحر بن كعب تميمی گرفت! (در الملهوف روايت نموده كه او زمين گير و پاهای او خشك شد و از حركت ماند)، و پيراهن او را اسحاق بن حياْ حضرمی برداشت و پوشيد (پس موی او ريخت و پيسی گرفت)، و عمامه آن بزرگوار را احبش بن مرثد و يا جابر بن يزيد بر سر بست (و ديوانه شد)، و برنس آن حضرت را كه از خز بود مالك بن بشير كندی به يغما برد و چون همسرش از اين جريان آگاه يافت بين ايشان نزاع در گرفت (او نيز فقير و مستمند باقيمانده عمرش را زندگی كرد)، وزره «بترأ» آن بزرگوار را عمر بن سعد برداشت! و چون مختار او را كشت آن زره را به قاتل او ابی عمره واگذار نمود. و زره ديگر آن حضرت را مالك بن نمير گرفت و پوشيد (و مجنون گرديد)، قطيفه آن بزگوار را قيس بن اشعث برداشت كه از جنس خز بود و پس از آن او را قيس قطيفه ناميدند (و خوارزمی نقل كرده است او به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانوادهاش از او كناره میگرفتند و او را در مزبله انداختند تا اينكه مرد و سگها گوشت بدن او را قبل از مرگ خوردند). و كفش آن حضرت را مردی از قبيله بنی اود برداشت كه او را اسود میگفتند، و شمشير او را مردی از قبيله بنی نهشل گرفت و پس از آن به دست حبيب بن بديل افتاد، و در الملهوف آمده كه اين شمشير به غارت رفته غير از ذوالفقار است كه آن از ذخائر نبوت و امامت است.
ابن شهر آشوب میگويد: كمان آن حضرت و متعلقاتش را دحيل بن خثيمه جعفی بن شبيب حضرمی و جرير بن مسعود و ثعلبْ بن اسود اوسی برداشتند، و انگشتر آن حضرت را - آنگونه كه در اكثر مقاتل آمده است - بجدل بن سليم كلبی برداشت و انگشت آن حضرت را با انگشتر قطع نمود! و اين انگشتر غير از آن انگشتری است كه از ذخائر نبوت است زيرا آن را امام حسين عليه السلام آنطوری كه شيخ صدوق از محمد بن مسلم نقل كرده است در دست حضرت علی بن الحسين عليه السلام نمود.
محمد بن مسلم میگويد: از امام صادق عليه السلام درباره خاتم امام حسين عليه السلام سؤال نمودم كه بعد از ايشان بدست چه كسی رسيد ؟ و به امام عرض كردم كه گويا انگشتر آن بزرگوار را دشمن برده است.
فرمود: چنين نيست كه میگويند، بدرستی كه حسين عليه السلام به فرزندش علی بن الحسين وصيت نمود و خاتم خود را در انگشت او نمود و امر را به او واگذار كرد(5).
ابن زائده میگويد: ديگر شهدا و اصحاب و اهل بيت آن بزرگوار را نيز سپاه كوفه عريان نموده و لباسشان را به يغما بردند!(6)
________________________
-5 الامام الحسين و اصحابه 361.
-6 بحار الانوار 45/179.
غارت خيام
غارت خيام
دشمن در غارت خيمه های حسينی بر يكديگر سبقت میگرفتند بگونه ای كه چادر از سر زنان میكشيدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بيرون آمده و همه میگريستند و از فراق عزيزان و بزرگان خويش شيون میكردند.
حميد بن مسلم روايت كرده است كه: زنی را ديدم از قبيله بنی بكر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامی كه ديد آن گروه بر زنان حسين و خيام آنها يورش برده و غارت میكنند، شمشيری بدست گرفت و بسوی خيام آمده قبيله خود را صدا زد و گفت: ای آل بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا را تاراج میكنند ؟ «لا حكم الا لله، يا لثارات رسول الله» «هيچ فرمانی جز فرمان خداوند نيست، به خونخواهی رسول خدا برخيزيد»، شوهرش او را گرفت و به جای خود بازگرداند.
راوی گفت: سپاهيان عمر بن سعد زنان را از خيمهها بيرون نموده و آتش در آن افكندند، كه زنان به بيرون دويدند در حالی كه جامه ها يشان ربوده سر و پای آنها برهنه بود!(7) آنگاه يك مرد پستی از سپاه دشمن به ام اكلثوم يورش برد و گوشواره او را بدر آورد! و آن خبيث در حالی كه میگريست متوجه فاطمه بنت الحسين گرديد و خلخال از پايش كشيد!
دختر امام حسين عليه السلام با تعجب به او گفت: چرا گريه میكنی ؟!!
او در پاسخ گفت: چگونه نگريم در حالی كه اموال دختر رسول خدا را غارت میكنم!
فاطمه بنت الحسين چون اين عطوفت را ديد به او گفت: پس چنين مكن!
آن مرد گفت: هراس دارم ديگری آن را بردارد!(8)
پس آنچه در خيام از اموال و امتعه بود به يغما بردند. شمر قطعه طلائی را در خيام يافت و آن را به دخترش داد تا برای خود زيوری بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بين رفت!(9)
حميد بن مسلم میگويد: بخدا سوگند من ديدم كه سپاهيان ابن سعد كه به خيمهها يورش برده بودند بر سر تصاحب جامه های زنان با آنها نزاع میكردند تا اينكه مغلوب شده و جامه آنها را میبردند.
شمر با گروهی از پياده نظام به خيمه علی بن الحسين عليه السلام آمدند و او بر فراش خود خوابيده و بشدت بيمار بود، همراهان شمر به او گفتند كه: اين بيمار را به قتل نمی رسانی ؟
حميد بن مسلم میگويد: من گفتم: سبحان الله! آيا نوجوانان(10) هم كشته میشوند ؟ اين كودك است و بيماری او را بس است ؛ پس من اصرار نمودم تا اينكه آنها را از كشتن او باز داشتم(11).
شمر گفت: ابن زياد مرا امر كرده است كه فرزندان حسين را بقتل برسانم ولی عمر بن سعد در جلوگيری از كشتن او مبالغه كرد ؛ خصوصا چون زينب دختر امير المؤمنين از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم، آنگاه دست از او كشيدند(12).
فاطمه بنت الحسين عليه السلام میگويد: مردی را ديدم كه زنان را با سر نيزه خود تعقيب میكرد، بعضی از آنان به بعضی پناه میبردند! و جامه ها و زيور آنان را ربوده بودند! او آن مرد چون مرا ديد آهنگ من نمود، گريختم! او مرا دنبال نمود و با نيزه بر من حمله كرد كه من بر صورت خود افتاده و بيهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمه ام ام كلثوم را ديدم كه بر بالين من نشسته و گريه میكند(13).
____________________
7- الملهوف 55.
8- امالی شيخ صدوق، مجلس 31، حديث 2.
9- حياْ الامام حسين 3/301.
10- گرچه امام سجاد عليه السلام در آن هنگام 23 ساله بود ولی اين تعبير حميد بن مسلم برای جلوگيری از قتل امام بوده است، چه آنكه از مقررات جنگهای صدر اسلام اين بود كه كودكان را نمی كشتند.
11- ارشاد شيخ مفيد 2/112.
12- مقتل الحسين مقرم 301.
13- مقتل الحسين مقرم 300.
حميده دختر مسلم
حميده دختر مسلم
حضرت مسلم بن عقيل را دختری بود كه يازده سال داشت و نام او حميده و مادرش ام كلثوم دختر علی بن ابی طالب عليه السلام است، و بعضی نام او را عاتكه و مادر او را رقيه دختر علی بن ابی طالب عليه السلام گفتهاند، و عمرش هفت سال بود، و در روز عاشورا چون لشكر به خيمه ها هجوم بردند به شهادت رسيد!(14)
________________________
14- معالی السبطن 1/266.
آتش زدن خيمه ها
آتش زدن خيمه ها
در اين هنگام دشمن برای سوزاندن خميه های اهل بيت عليه السلام اقدام نمود در حالی كه زنان و فرزندان در خيام بودند، پس شعله هايی از آتش آوردند در حالی كه يكی از آنها فرياد میزد: «احرقوا بيوت الظالمين!!» «سراپرده ظالمين را بسوزانيد!!» و ايشان آتش در خيمه ها افكندند! دختران رسول خدا از خيمه ها خارج شده و میگريختند در حالی كه آتش آنها را از پشت سر تعقيب میكرد! بعضی از كودكان يتيم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند و از ظلم دشمنان در امان باشند،و بعضی در بيابان متواری و برخی به آن ستمگرانی كه دلهايشان خالی از مهربانی و عطوفت بود استغاثه میكردند.
امام سجاد عليه السلام در طول حياتش بعد از شهادت امام حسين عليه السلام هرگاه خاطره های تلخ روز عاشورا را به ياد میآورد با اشك و اندوه فراوان میفرمود: بخدا سوگند هيچ گاه به عمه ها و خواهرانم نظر نمی كنم جز اينكه گريه گلويم را میگيرد و ياد میكنم آن لحظات را كه آنها از خيمهای به خيمه ديگر میگريختند و منادی سپاه كوفه فرياد میزد كه: خيمه های اين ستمگران را بسوزانيد!(15)
حميد بن مسلم میگويد: عمر بن سعد نزديك خيمه های امام آمد، زنان برخاسته و رو در روی او فرياد بر آوردند و گريستند، پس او به اصحابش گفت: كسی حق ندراد كه در خيمه های اين زنان در آيد و متعرض اين جوان مريض (امام سجاد) شود. زنان از او خواستند تا لباسهای غارت شده آنان را به ايشان باز گرداند تا خود را بپوشانند، عمر بن سعد گفت: كسی كه از متاع اين زنان چيزی برداشته بازگرداند ؛ بخدا سوگند احدی از آن گروه چيزی را باز پس نداد، پس عمر بن سعد گروهی را به خيمه و سراپرده زنان گماشت و دستور داد آنها را نگهداری كنند تا كسی از خيمه ها خارج نگردد و آنان را آزار ندهند، آنگاه عمر بن سعد به چادر خود باز گشت(16).
مؤلف كتاب «معالی السبطين» نقل كرده است كه: شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگی جان سپردند، و چون زينب كبری برای جمع عيال و اطفال جستجو میكرد آن دو طفل را نيافت تا اينكه آنها را در حالی كه دست درگردن يكديگر داشتند پيدا كرد كه آنها از دنيا رفته بودند(17).
___________________
15- حياْ الامام الحسين 3/298.
16- ارشاد شيخ مفيد 2/113.
17- وسيلْ الدارين 297.
درخواست جايزه
درخواست جايزه
پس سنان بن انس بر در خيمه عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فرياد زد:
اوقر ركابی فضًْ و ذهباانا قتلت الملك المحجبا
قتلت خير الناس امّاً و اباو خيرهم اذ ينسبون نسبا
و خيرهم فی قومهم مركبا(18 )
عمر بن سعد گفت: گواهی میدهم كه تو ديونه ای! و هرگز عاقل نبودهای! بعد دستور داد او را به درون خيمه آورند، و چون سنان بن انس وارد خيمه شد با چوبدستی خود بر او چند ضربه نواخت و گفت: ای احمق! اينچنين سخن میگويی ؟! بخدا سوگند اگر ابن زياد از تو بشنود گردن تو را خواهد زد!!(19)
__________________________
18- «شترم را از سيم و زر سنگين بار كن! كه من پادشاه با فرو شكوهی راكشتم ؛ بهترين مردم را از نظر پدر و مادر كشتم! و بهترين آنها از نظر نژاد و نسب ؛ و والاترين آنها در ميان قبيله خود!».
19- انساب الاشراف 3/205.
اوج بيدادگری
اوج بيدادگری
آنگاه عمر بن سعد بجهت امتثال فرمان ابن زياد، در ميان اصحابش فرياد برداشت: «من ينتدب للحسين ؟!» «كيست كه دواطلب باشد و بر پيكر حسين اسب بتازد تا سينه و پشت او را زير سم اسبها لگد مال نمايد ؟!».
شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت!(20) و ده نفر ديگر از سپاه كوفه اجابت كردند كه نامهای آنها عبارت است از:
1 - اسحاق بن حويه
2 - اخنس بن مرثد
3 - حكيم بن طفيل
4 - عمرو بن صبيح
5 - رجأ بن منقذ
6 - سالم بن خثيمه جعفی
7 - واحد بن ناعم
8 - صالح بن وهب
9 - هانی بن ثبيت
10 - اسيد بن مالك
آنان با اسب بر بدن امام تاختند بگونه ای كه سينه مبارك آن بزرگوار را در هم كوبيدند.
پس اين ده نفر آمدند و در برابر ابن زياد ايستاده و جايزه طلب كردند، ابن زياد گفت: شما كيستيد ؟ اسيد بن مالك - يكی از اينان لعنهم الله - گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهربكل يعبوبٍ شديد الاسر(21)
عبيدالله فرمان داد تا جايزه ناچيزی به آنها دادند!!(22)
همچنين نقل شده است كه آنها سينه و كمر امام حسين عليه السلام را زير لگد اسبها كوبيدند(23).
_____________________________
20- حياْ الامام الحسين 3/303.
21- «ما سينه حسين را در هم كوبيديم بعد از آنكه پشت او را لگدمال كرديم، با اسبان قوی هيكل و تيز تاز».
22- الملهوف 56.
23- الامام الحسين و اصحابه 367.
حديث جمال
حديث جمال
چون امام عليه السلام به شهادت رسيد ساربان آمد و بدن آن بزرگوار را بدون سر يافت، دست برد تا كمربند حضرت را بردارد، آن بزرگوار دست خود را آورد و كمربند را گرفت، پس جمّال دست آن حضرت را قطع كرد، و سپس مجدداً خواست كه كمربند را باز كند، امام عليه السلام با دست چپ كمربند را گرفت، جمّال دست چپ آن حضرت را نيز قطع كرد(24).
_________________________
24- اثبات الهداْ 2/588
اصحاب مجروح امام عليه السلام
اصحاب مجروح امام عليه السلام
بعضی از ياران امام عليه السلام به سبب جراحات در ميدان افتاده و سپاه عمر بن سعد آنها را بقتل نرساندند واين افراد عبارت بودند از:
1 - سوار بن حمير جابری، او را در حالی كه مجروح شده بود از معركه قتال بيرون بردند، و بعد از گذشت شش ماه در اثر آن جراحات در گذشت.
2 - عمرو بن عبدالله، او نيز در ميدان جنگ در اثر جراحات افتاده بود كه او را انتقال دادند و بعد از يك سال از دنيا رفت.
3 - حسن بن الحسن، او فرزند امام حسن مجتبی عليه السلام و در كنار عموی گراميش امام حسين عليه السلام با سپاه كوفه مبارزه نمود تا در اثر جراحات به زمين افتاد، و چون اصحاب عمربن سعد برای جدا نمودن سرها آمدند او را ديدند كه رمقی در بدن دارد، مردی به نام اسمأ بن خارجه كه از اقوام مادری او بود از كشتن او مانع شد او را با خود به كوفه برد و جراحات او را معالجه كرد تا اينكه التيام يافت، آنگاه از كوفه به مدينه منتقل گرديد(25).
________________________
-25 حياة الامام الحسين 3/312.
مادران شهدا كه در كربلا بودند
مادران شهدا كه در كربلا بودند
سماوی نقل كرده است كه در كربلا 9 نفر شهيد شدند كه مادران آنان نيز در كربلا حضور داشتند:
1 - عبدالله بن الحسين عليه السلام، مادرش رباب است.
2 - عون بن عبدالله بن جعفر، مادرش زينب كبری است.
3 - قاسم بن الحسن عليه السلام، مادرش رمله است.
4 - عبدالله بن الحسن عليه السلام، مادرش دختر شليل بجلی است.
5 - عبدالله بن مسلم، مادرش رقيه دختر علی عليه السلام است.
7 - عمرو بن جناده كه مادرش او را امر به جنگ با دشمنان میكرد.
8 - عبدالله كلبی كه او نيز بر اساس آنچه طاووسی ذكر كرده است مادرش او را ترغيب به جهاد میكرد.
9 - علی بن الحسين عليه السلام، مادرش ليلی است كه در خيمه ايستاده بود و دعا میكرد، بر اساس آنچه در بعضی از اخبار آمده است، و هنگامی كه آن بزرگوار را شهيد كردند او شاهد شهادت فرزندش بود(26).
و در تنقيح المقال آمده است كه منجح بهمراه مادرش حسنيه نيز در كربلا حضور داشته است(27).
_____________________________________
26- ابصار العين 130. ولی برخی از محققان بر اين عقيدهاند كه مادر حضرت علی اكبر در كربلا حضور نداشته است.
27- تنقيح المقال 3/247.
شهدای از صحابه پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم
از صحابه پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم كه در واقعه كربلا به شهادت رسيدند پنج نفر بودند:
1- انس بن الحرث كاهلی كه همه مورخين شهادت او را در كربلا ذكر كردهاند.
2 - حبيب بن مظاهر اسدی، ابن حجر ذكر كرده است.
3 - مسلم بن عوسجه اسدی، محمد بن سعد در «طبقات» ذكر كرده است.
4 - هانی بن عروه مردای كه در كوفه با مسلم بن عقيل شهيد شد و بيش از هشتاد سال داشت.
5 - عبدالله بن يقطر حميری كه سن او با سن امام حسين عليه السلام برابر بود، او نيز قبل از امام عليه السلام در كوفه شهيد شد(28).
_______________________
28- ابصار العين 128.
تعداد شهدای كربلا
تعداد شهدای كربلا
1 - «هفتاد و دو نفر» اين تعداد را بلاذری نقل كرده است و میگويد: تمام كسانی كه به حسين عليه السلام كشته شده اند از اصحاب و ياران او هفتاد و دو مرد بوده است(29). و شيخ مفيد رحمه الله همين تعداد را ذكر كرده است و میگويد: امام حسين عليه السلام با اصحابش صبح روز عاشورا آماده قتال شدند و با امام حسين عليه السلام سی و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند(30). و همين عدد را ابن اثير در تاريخش آورده است(31). و باز همين تعداد را محمد بن جرير طبری شيعی در «دلائل الامه» نقل كرده است(32)، و همين قول مشهور است.
2 - «هشتاد و هفت نفر» اين تعداد را مسعودی نقل كرده و میگويد: جميع كسانی كه با حسين عليه السلام در روز عاشورا در كربلا كشته شدهاند هشتاد و هفت نفر بودهاند(33).
3 - «شصت و يك نفر» بعضی روايت كرده اند كه در آن روز تعدا شهيدان شصت و يك نفر بوده است(34)، ولی ممكن است اين تعداد اصحاب و ياران امام غير از شهدای از اهل بيت و بنی هاشم بودهاند كه با شهدای بنی هاشم مجموعا همان قول بعدی خواهد بود.
4 - «هفتاد و هشت نفر» اين تعداد را سيد ابن طاووس نقل كرده است و میگويد: روايت شده است كه اصحاب حسين عليه السلام هفتاد و هشت نفر بودهاند(35)، و با امام عليه السلام هفتاد و نه نفر میشوند و با آن تعدادی كه از «اثبات الوصيه» نقل شده و شهدای بنی هاشم تطبيق میكند.
5 - «هشتاد و دو نفر» اين تعداد را مرحوم مجلسی از محمد بن ابی طالب نقل كرده است(36).
6 - «يكصد و چهل و پنج نفر» از امام باقر عليه السلام نقل كردهاند كه شهدای كربلا چهل و پنج سواره و يكصد نفر پياده بوده اند(37)
________________
29- انساب الاشراف 3/205.
30- ارشاد شيخ مفيد 2/95.
31- كامل ابن اثير 4/10.
32- دلائل الامامْ 71.
33- مروج الذهب 3/61 ؛ البد و التاريخ 6/11.
34- اثبات الوصيْ 126.
35- الملهوف 60.
36- بحار الانوار 45/4.
37- نفس المهموم 236. و كتاب «شفأ الصدور» اقوال ديگری را راجع به عدد شهدا ذكر كرده است كه طالبين میتوانند به اين كتاب رجوع كنند (شفأ الصدور 1/241).
يارانی كه به شهادت نرسيدند
يارانی كه به شهادت نرسيدند
چندتن از ياران امام عليه السلام بودند كه از دست ستمگران مجرمی كه تشنه ريختن خونهای اهل بيت معصومين بودند نجات يافتند كه آنان عبارت بودند از:
1 - امام زين العابدين عليه السلام، آن بزرگوار در كربلا مريض بود، شمر خواست آن حضرت را بقتل برساند، زينب عليه االسلام آمد و از كشتن او ممانعت كرد(38).
2 - امام محمد بن علی الباقر عليه السلام، آن بزرگوار در واقعه كربلا كودكی بود كه دو سال و چند ماه از عمر شريفش بيشتر نگذشته بود(39).
3 - حسن بن الحسن، شرح حال او را قبلا ذكر كرديم كه مجروح شد و او را به كوفه بردند و معالجه نمودند تا بهبودی يافت(40).
4 - عمر بن الحسن.
5 - زيد بن الحسن.
چون اسيران را منتقل كردند اين سه نفر از اولاد امام حسن عليه السلام از جمله اسرأ بودند(41).
6 - قاسم بن عبدالله، او يكی ديگر از فرزندان عبدالله بن جعفر طيار است.
7 - محمد بن عقيل(42).
8 - عقبْ بن سمعان، او غلام حضرت رباب است(43)، سپاهيان دشمن او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند، عمر بن سعد او را گفت: تو كيستی ؟ عقبه بن سمعان گفت: من مملوك و غلامم. او را آزاد نمودند(44).
9 - موقع بن ثمامه اسدی، او نيز با امام حسين عليه السلام بود و آنچه تير داشت بسوی دشمن افكند و با آنان مقاتله كرد، پس گروهی از قبيله اش آمده و او را امان دادند و نزد آنان رفت، چون عبيدالله از اين واقعه آگاه شد او را به «زاره» تبعيد نمود(45).
10 - مسلم بن رباح، او با امام حسين عليه السلام بود و آن حضرت را خدمت میكرد و چون امام عليه السلام كشته شد او رهائی پيدا كرده و نجات يافت، و او همان كسی است كه بعضی از وقايع كربلا را روايت میكند(46).
11 - ضحاك بن عبدالله، در گذشته بيان كرديم كه يكی ديگر از كسانی كه در كربلا كشته نشد ضحاك بن عبدالله میباشد كه مشروحاً جريان امر را ذكر كرديم.
_____________________________
38- المنتظم ابن جوزی 5/341.
39- مقتل الحسين مقرم 305. ولی بنا بر قول اصح ولادت حضرت باقر عليه السلام در سال 57 و عمر شريفش در واقعه كربلا نزديك به چهار سال بوده است.
40- ارشاد شيخ مفيد 2/25.
41- مقاتل الطالبيين 119.
42- حياْ الامام الحسين 3/314.
43- رباب دختر امر القيس كلبی، مادر حضرت سكينه دختر امام حسين عليه السلام است.
44- انساب الاشراف 3/205.
45- كامل ابن اثير 4/80.
46- حياْ الامام الحسين 3/313.
كسانی كه بعد از امام عليه السلام شهيد شدند
كسانی كه بعد از امام عليه السلام شهيد شدند
1 - سويد بن ابی مطاع كه بيهوش شده بود، چون به هوش آمد و خبر شهادت امام عليه السلام و فرياد كودكان آن حضرت را شنيد، مقاتله كرد تا شهيد شد.
2 و 3 - سعد بن الحرث و برادر او ابو الحتوف كه در سپاه دشمن بودند، چون امام عليه السلام شهيد شد و فرياد اطفال آن حضرت را شنيدند تائب شدند و روی به سپاه كوفه كردند و شمشير زدند تا به شهادت رسيدند.
4 - محمد بن ابی سعيد بن عقيل كه چون امام حسين عليه السلام بر روی زمين افتاد و فرياد عيال و كودكان بلند شد او هراسان به درب خيمه آمد، او را لقيط يا هانی به شهادت رساند(47).
____________________________
47- ابصار العين 129.
طفلان مسلم بن عقيل
طفلان مسلم بن عقيل
چون حسين بن علی عليه السلام شهيد گرديد، دو پسر كوچك از لشكرگاهی اسير شدند(48) و آنها را نزد عبيدالله آوردند، او زندانبان را احضار كرد و به او گفت: اين دو كودك را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگيری كن.
اين دو كودك در زندان روزها روزه میگرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب برای آنها میآوردند. يك سال بدين منوال گذشت، يكی از آنها به ديگری میگفت: ای برادر! مدتی است ما در زندانيم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد ما خود را به او معرفی میكنيم شايد دلش به حال ما بسوزد و ما را آزاد كند.
شب هنگام كه زندانبان پير نان و آب آورد، برادر كوچكتر به او گفت: ای شيخ! آيا محمد صلی الله عليه و آله و سلم را میشناسی ؟
جواب داد: چگونه نشناسم ؟! او پيامبر من است.
گفت: جعفر بن ابی طالب را میشناسی ؟
در جواب گفت: چگونه جعفر را نشناسم ؟! او پسر عمو و برادر پيامبر من است.
گفت: ما از خاندان پيامبر تو محمد صلی الله عليه و آله و سلم و فرزندان مسلم بن عقيل بن ابی طالب هستيم كه يك سال است در دست تو اسيريم و در زندان به ما سخت میگيری.
زندانبان پير بشدت ناراحت شد و برای جبران بی مهري های خود، بر پای آن دو بوسه میزد و میگفت: جانم به قربان شماای عترت پيامبر خدا صلی الله عليه و آله و سلم، اين در زندان به روی شما باز است هر كجا كه میخواهيد برويد. و دو قرص نان جو و يك كوزه آب در اختيار آنها قرار داد و بعد راه فرار را به آنها نشان داد و گفت: شبها راه رفته و روزها پنهان شويد تا خدا اسباب نجات شما را فراهم سازد.
آن دو كودك(49) از زندان بيرون آمده و به در خانه پيرزنی رسيدند، پس به او گفتند: ما دو كودك غريب و نا آشنائيم، امشب ما را ميهمان كن و چون صبح شود خواهيم رفت.
پيرزن گفت:عزيزانم! شما كيانيد كه از هر گلی خوشبوتريد ؟
گفتند: ما از خاندان پيغمبريم كه از زندان عبيدالله بن زياد گريختهايم.
پيرزن گفت: عزيزانم! من داماد بدكاری دارم كه در واقعه كربلا به طرفداری از اين زياد حضور داشته و میترسم شما راببيند و پس از شناختن به قتل برساند.
گفتند: ما همين امشب را نزد تو خواهيم بود و صبح به راه خود ادامه میدهيم.
پير زن برای آنها شام آورد و آن دو پس از خوردن شام، خوابيدند، برادر كوچك به برادر بزرگتر گفت: بيا امشب پيش هم بخوابيم، میترسم مرگ، ما را از هم جدا كند!
پاسی از شب گذشته بود كه داماد آن پير زن در خانه را به صدا درآورد، پيرزن پرسيد: كيستی ؟
گفت: داماد تو.
گفت: چرا اينقدر دير آمدی ؟
گفت: وای بر تو، پيش از آنكه از خستگی از پای در افتم در را باز كن.
پرسيد: مگر چه اتفاق افتاده ؟!
گفت: دو كودك از زندان عبيدالله گريخته اند و امير فرمان داده است به هر كس كه سر يكی از آنها را بياورد هزار درهم جايزه بدهند، و برای دو سر، دو هزار درهم خواهد داد. و من خيلی تلاش كردم تا آنها را پيدا كنم ولی متأسفانه نتوانستم!
پير زن گفت: از رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم بترس كه در روز قيامت دشمن تو باشد.
گفت چه میگويی ؟ بايد دنيا را بدست آورد!
گفت: دنيای بی آخرت به چه دردی میخورد ؟
گفت: تو از آنها طرفداری میكنی مثل اينكه از آنها اطلاع داری، بايد تو را نزد امير ببرم.
گفت: امير از من پير زن كه در گوشه بيابان زندگی میكنم چه میخواهد ؟!
گفت: در را باز كن تا امشب را استراحت كرده و صبح به جستجوی آنها برخيزم.
پيرزن در را به روی او باز كرد و او وارد خانه شد و پس از خوردن شام به استراحت پرداخت. نيمه شب بود كه صدای آن دو كودك به گوشش خورد، از جا جست و در تاريكی شب به جستجوی آنها پرداخت و چون به نزديكی آنها رسيد، پرسيدند: كيستی ؟ گفت: من صاحب خانهام شما كيانيد ؟ برادر كوچكتر كه زودتر بيدار شده بود، برادر بزرگتر را بيدار كرد و به او گفت: از آنچه میترسيديم به سراغمان آمد، سپس به او گفتند: اگر با تو به راستی سخن گوييم، در امان تو خواهيم بود ؟
گفت: آری.
گفتند: امانی كه خدا و رسولش محترم میدارند ؟
گفت: آری.
گفتند: بر امان خود خدا و رسول را گواه میگيری ؟
گفت: آری.
گفتند: ما از عترت پيامبر تو هستيم كه از زندان عبيدالله گريخته ايم.
او كه از فرط خوشحالی سر از پای نمی شناخت گفت: از مرگ گريخته و به مرگ گرفتار شديد! سپاس خدای را كه شما را به دست من اسير كرد. سپس آن دو كودك يتيم را محكم بست تا فرار نكنند.
در سپيده دم، غلام سياهی را كه «فليح» نام داشت، صدا كرد و گفت: اين دو كودك را گردن بزن و سر آنها را برايم بياور تا نزد ابن زياد برده و دو هزار دينار درهم جايزه بگيرم!
غلام، شمشير برداشت و آنها را جلو انداخت تا در كنار فرات ايشان را به شهادت برساند، و چون از خانه دور شدند يكی از آنها گفت: ای غلام سياه! تو به بلال مؤذن پيغمبر شباهت داری.
گفت: به من دستور داده شده تا گردن شما را بزنم، شما مگر كيستيد ؟!
گفتند: ما از خاندان پيامبريم و از ترس جان از زندان ابن زياد گريخته و اين پيرزن ما را ميهمان كرد و اينك دامادش میخواهد ما را بكشد.
آن غلام سياه دست و پای آنها را بوسيد و گفت: جانم به قربان شما ای عترت پيامبر ؛ سپس شمشير را به دور انداخت و خود را به فرات افكند و گريخت، و در پاسخ اعتراض صاحب خود گفت: من به فرمان توام تا تحت فرمان خدا باشی، و چون نافرمانی خدا كنی من از تو اطاعت نمی كنم.
داماد پيرزن بعد از اين جريان پسرش را خواست و گفت: من اسباب آسايش تو را از حلال و حرام فراهم میكنم و دنيای تو را آباد خواهم كرد، فوراً اين دو كودك را گردن بزن و سرهای آنها را بياور تا نزد عبيدالله بن زياد برده جايزه بگيرم. فرزندش شمشير بر گرفت و كودكان را جلو انداخت و به طرف فرات روانه گشت، يكی از آنها گفت: ای جوان! من از عذاب دوزخ برای تو بيمناكم.
گفت: شما كيستيد ؟
گفتند: ما از عترت پيامبر محمد رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم هستيم، پدرت میخواهد ما را بكشد.
آن پسر هم پس از آگاهی، آنان را بوسيد و همانند غلام سياه شمشيرش را به دور انداخت و خود را به فرات افكند، پدرش فرياد زد: تو هم نافرمانی كردی ؟ گفت: فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است.
آن مرد گفت: جز خودم كسی آنها را نكشد ؛ شمشير بر گرفت و آن دو كودك را به كنار فرات برده تيغ بر كشيد و چون چشم كودكان به شمشير برهنه او افتاد گريسته و گفتند: ای مرد! ما را در بازار بفروش و مخواه كه روز قيامت پيامبر خدا دشمن تو باشد.
گفت: سر شما را برای ابن زياد میبرم و جايزه میگيرم.
گفتند: خويشی ما با رسول خدا را ناديده میگيری ؟
گفت: شما با رسول خدا پيوندی نداريد!
گفتند: ای مرد! ما را نزد عبيدالله ببر تا خودش درباره ما حكم كند.
گفت: من بايد با ريختن خون شما خود را به او نزديك كنم.
گفتند: ای مرد! به كودكی ما رحم كن!
گفت: خدا در دلم رحمی نيافريده است.
گفتند: پس بگذار ما چند ركعت نماز بخوانيم.
گفت: به حال شما سودی ندارد، بخوانيد.
آنها چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان گشودند و فرياد بر آورند كه:يا حی يا حكيم يا احكم الحاكمين ميان ما و او به حق حكم كن(50).
سپس آن مرد برخاست و اول گردن برادر بزرگتر را زد و سرش را در پارچه ای گذارد ؛ پس برادر كوچك، خود را در خون برادر بزرگتر غلطاند و گفت: میخواهم رسول خدا را ملاقات كنم در حالی كه آغشته به خون برادرم باشم. آن مرد گفت: عيب ندارد، تو را هم به او میرسانم! او را هم كشت و سرش را در همان پارچه گذاشت و بدن هر دو را به آب فرات انداخت و سر آن دو را نزد ابن زياد برد.
ابن زياد بر تخت نشسته و عصای خيزرانی به دست داشت، سرها را جلوی ابن زياد گذاشت، ابن زياد همين كه چشمش به آنها افتاد، سه بار برخاست و نشست و گفت: وای بر تو! كجا آنها را پيدا كردی ؟!
گفت: پيرزنی از خويشان من آنها را ميهمان كرده بود.
گفت: از ميهمان بدينگونه پذيرايی كردی ؟
سپس از او پرسيد: به هنگام كشته شدن با تو چه گفتند ؟ و آن مرد تمامی جريان را برای ابن زياد بازگو كرد.
ابن زياد پرسيد: چرا آنها را زنده نياوردی تا به تو چهار هزار درهم جايزه دهم ؟
گفت: دلم راه نداد جز آنكه با خون آنها خود را به تو نزديك كنم.
ابن زياد گفت: آخرين حرف آنان چه بود ؟
گفت: دستها را به طرف آسمان برداشتند و گفتند: يا حی يا حكيم يا احكم الحاكمين! ميان ما و اين مرد به حق حكم كن.
ابن زياد گفت: خدا در ميان تو و آن دو كودك به حق حكم كرد. پس رو به حاضران در مجلس كرده گفت: كيست كه كار اين نابكار را بسازد ؟مردی شامی از جای برخاست و گفت: من!(51)
عبيدالله گفت: او را به همان جايی كه اين دو كودك را كشته ببر و گردن بزن، ولی خون او را مگذار كه با خون آنها در هم آميزد، و سر او را نزد من بياور.
آن مرد شامی فرمان برد و طبق دستور ابن زياد آن مرد را در كنار فرات به سزای عمل ننگينش رسانيد و سرش را برای ابن زياد برد.
نوشته اند كه: سر او را بر نيزه كرده و در كوچه ها میگرداندند و كودكان با پرتاب سنگ و تير آن را نشانه میرفتند و میگفتند: اين است كشنده عترت رسول خدا(52).
________________________________
48- همانطور كه از اين نقل ظاهر است اين كودك بهمراه امام حسين عليه السلام بوده اند، ولی قزوينی از روضْ الشهدأ نقل نموده كه اين دو كودك همراه پدرشان مسلم بن عقيل به كوفه آمدند و عبيدالله بن زياد آنها را اسير و زندانی نمود. (رياض الاحزان 5).
49- نام آن دو كودك محمد و ابراهيم بود كه محمد از ابراهيم بزرگتر بوده است. (رياض الاحزان 6).
50- از متنخب نقل شده است كه: آن مرد چون خواست كودكان را بقتل برساند همسر او پيش آمد و گفت: از اين دو كودك يتيم درگذر و از خدا طلب كن آنچه را از عبيدالله آرزو داری، خداوند در عوض آن جايزه كه عبيدالله به تو دهد چندين برابر روزی تو گرداند، ولی مؤثر نيفتاد. (رياض الاحزان 6).
51- در منتخب نام اين مرد را «نادر» و بعضی نام او را «مقاتل» و از دوستان اهل بيت ذكر كردهاند. (رياض الاحزان 8).
52- امالی شيخ صدوق، مجلس 19، حديث 2.
تلفات دشمن
تلفات دشمن
حجم خسارات و تلفات دشمن بغايت سنگين و زياد بود. ياران امام عليه السلام با وجود كمی تعدادشان دشمن را تارومار كرده و ضربات مهلكی بر آنها وارد آورده بودند بگونه ای كه بعضی از مورخين گفتهاند: خانه ای در كوفه نبود مگر آنكه از آن صدای نوحه و گريه بلند بود. در بعضی از مقاتل تعداد كشتگان لشكر عمر بن سعد را هشت هزار و هشتاد نفر ذكر نموده اند(53).
البته با توجه به شجاعت فوق العاده امام عليه السلام و برادران و فرزندان و ديگر عزيزان او، و نيز ايثار و فداكاری اصحاب آن حضرت، اين تعداد مبالغهآميز بنظر نمی رسد، بعنوان نمونه تنها امام عليه السلام يكهزار و نهصد و پنجاه تن را به قتل رسانيده است(54) ؛ همچنين حضرت عباس بن علی عليه السلام وقتی يك تنه حمله نمود به شريعه كه از آن چهار هزار نفر محافظت مینمودند همه از هم گسيختند و تعداد زيادی از آنان به خاك مذلت غلطيدند(55) كه تعدا مقتولين را قبل از ورود به شريعه بر حسب آنچه روايت شده است هشتاد نفر ذكر كردهاند(56) ؛ و لشكر دشمن در برابرحضرت علی اكبر عليه السلام ناتوان و حيران مانده بود و با آنكه تشنه كام بود صد و بيست نفر را بقتل رساند(57)، كه بعضی اين تعداد را دويست نفر ذكر كردهاند(58). و همينطور ديگر عزيزان از اهل بيت و اصحاب شجاع و فداكار امام عليه السلام.
____________________________
53- حياْ الامام الحسين 3/315.
54- مناقب ابن شهر آشوب 4/110.
55- مقتل الحسين مقرم 268.
56- بحار الانوار 45/41.
57- نفس المهموم 309.
58- مقتل الحسين مقرم 259.
سن امام عليه السلام هنگام شهادت
سن امام عليه السلام هنگام شهادت
درباره سن آن بزرگوار گفته شده است كه در روز شهادت پنجاه و هشت سال داشت كه هفت سال در كنار جدش رسول خدا و سی سال با پدرش امير المؤمنين و ده سال نيز با برادرش امام حسن عليه السلام و مدت امامت و خلافت حضرت بعد از برادرش يازده سال بوده است(59).
______________________
59- ارشاد شيخ مفيد 2/133 ؛ انساب الاشراف 3/219. و اقوال ديگری در سن مبارك آن حضرت وجود دارد كه به برخی از آنها اشاره میكنيم:
مسعودی میگويد: حسين مقتول شد در حالی كه از عمرش پنجاه و پنج سال گذشته بود (مروج الذهب 3/62).
طبری شيعی میگويد: امام حسين عليه السلام در هنگام شهادت، پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود
(دلائل الامامْ 70).
ابن جوزی میگويد: امام حسين صلوات الله عليه روز عاشورا كه مصادف با جمعه بود، در محرم سال شصت و يك هجرت شهيد شد در حالی كه از عمرش پنجاه و شش سال و پنج ماه گذشته بود (صفْ الصفوْ 1/387).
و ابو الفرج اصفهانی نيز سن مبارك آن حضرت را پنجاه و شش ساله و چند ماه ذكر كرده است كه قبلا در قسمت «تاريخ شهادت» به آن اشاره كرديم. (مقاتل الطالبيين 78).
سر مقدس امام عليه السلام
سر مقدس امام عليه السلام
عمر بن سعد، سر مقدس امام عليه السلام را در همان روز (روز عاشورا) بوسيله خولی بن يزيد اصبحی و حميدبن مسلم ازدی نزد عبيدالله بن زياد فرستاد(60) پس خولی بن يزيد با آن سر مقدس به كوفه آمد و به جانب قصر عبيدالله رفت، چون درب قصر را بسته يافت بسوی خانه خود آمد و آن سر مقدس را زير طشتی قرار داد!
هشام میگويد: پدرم برای من از نوار، دختر مالك (همسر خولی) نقل كرد كه گفت: شب هنگام ديدم خولی چيزی را به خانه آورد زير طشت پنهان میكند، از او سؤال كردم اين چيست ؟
گفت: چيزی برای تو آوردم كه هميشه بی نياز باشی! اينك سر حسين در سرای توست.
نوار گفت: به او گفتم: وای بر تو! مردم زر و سيم به خانه میآورند و تو سر پسر دختر پيامبر ؟! بخدا سوگند هرگز با تو در يك خانه زندگی نمی كنم، و از بستر برخاستم و به صحن خانه رفتم، بخدا سوگند كه نوری را ديدم همانند ستون از آسمان تا آن طشت پيوسته بود و مرغان سفيدی را نيز ديدم كه بر گرد آن طشت تا بامداد میچرخيدند، و چون صبح شد خولی آن سر را نزد عبيدالله بن زياد برد(61).
به خولی گفت آن زن پارسا
كرا باز از پا در آوردهای ؟!
كه در اين دل شب چو غارتگران
برايم زر و زيور آوردهای
به همرايت امشب چه بوی خوشی ست
مگر بار مشكتر آوردهای ؟!
چنان كوفتی در، كه پنداشتم
ز ميدان جنگی، سر آوردهای ؟!
چو دانست آورده سر، گفت: آه
!كه مهمان بی پيكر آوردهای
چو بشناخت سر را، بگفت: ای عجب
!سری با شكوه و فر آوردهای
بميرم، در اين نيمه شب از كجا
سر سبط پيغمبر آوردهای ؟!
چه حقی شده در ميان پايمان
كه تو رفتهای داور آوردهای ؟!
گل آتش ست اين، كه از كوه طور
تو با خاك و خاكستر آوردهای
(نگارنده)! با گفتن اين رثا
خروش از ملايك بر آورده ای(62)
_____________________________
60- الملهوف 60.
61- تاريخ طبری 5/445.
بعضی نوشته اند: حامل سر امام به نزد عبيدالله بن زياد مردی بنام بشر بن مالك بود و چون آن سر مقدس را نزد عبيدالله نهاد و گفت:
املأ ركابی فضْ و ذهبافقد قتلت الملك المحجبا
«مركبم را از سيم و زر سنگين بار كن، كه من پادشاه با فرو شكوهی را كشتم».
ابن زياد از كلام او در غضب شد و گفت: اگر میدانستی كه او چنين است، پس چرا او را كشتی ؟! بخدا سوگند چيزی به تو ندهم و تو را به او ملحق كنم. پس گردن او را بزد. (كشف الغمه 2/232).
62- شعر از آقای عبدالعلی نگارنده است.
تقسيم سرهای مقدس
عمر بن سعد فرمان داد كه سرهای ديگر ياران و اصحاب امام را از بدنها جدا ساخته! و خاك و خون از آنها شسته و اين هفتاد و دو سر را با شمر بن ذی الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج به كوفه فرستاد(63).
و روايت شده است كه قبائل آن سرهای مقدس را بين خود تقسيم كردند:
1 - قبيله كنده كه رئيس آنها قيس بن اشعث بود، سيزده سر!
2 - قبيله هوازن به فرماندهی شمر بن ذی الجوشن، دوازده سر!
3 - قبيله تميم، هفده سر!
4 - قبيله بنی اسد، شانزده سر!
5 - قبيله مذحج، هفت سر!
6 - باقيمانده از مردم، سيزده سر!(64)
_________________________
63- ارشاد شيخ مفيد 2/113.
64- الملهوف 60.