مقدّمۀ استاد محمّدعلى جاودان

(زمان خواندن: 10 - 20 دقیقه)

 الحمد لله ربّ العالمين. كما هو أهله والصّلاة و السّلام على خير خلقه محمّد و آله.
تاريخ اسلام، آن‌چنان با دروغ و تحريف، آغشته شده است كه به دست آوردن حقيقت از ميان اسناد و مدارك موجود، كارى بسيار دشوار و دور از دسترس مى‌نمايد. محقّق تاريخ اسلام، بايد حقيقت تاريخى را از دلِ چندين و چند و بلكه ده‌ها و صدها دروغ و جعل و تحريف، بيرون بكشد. روشن است كه اين كار، حوصلۀ بسيار مى‌خواهد و با عجله‌هاى مرسوم زمان ما، به هيچ وجه سازگار نيست؛ امّا صبر و حوصله هم به تنهايى كافى نيست و علاوه بر آن، اهليت علمى لازم است، كه بدون سال‌ها تحصيل جدّى و درك محضر اساتيد خبير، امكان ندارد.
براى مثال، كسى كه بعد از تحصيل مقدّمات، حدّ اقل ده، پانزده سال درس فقه خوانده و قدرت اجتهاد و توانايى حلّ مسائل و مشكلات فقهى را به دست آورده باشد، مى‌تواند به تحقيق در تاريخ اسلام بپردازد. البته اين ساليان تحصيل، تنها مقدّمه است و بعد از اين، بايد با ممارست و مطالعۀ پيگير در متون تاريخى، به كشف قواعد تحقيق و تحليل تاريخ-كه بعضاً با قواعد حلّ مسائل فقهى بى‌شباهت نيست-، بپردازد. درك محضر استاد صاحب‌نظر در هر رشته، براى آشنايى با قواعد آن، كمك‌كار بسيار خوبى است و راه را نزديك و نزديك‌تر مى‌كند. بعد از طىّ اين مراحل است كه شخص، مى‌تواند به تحقيق در تاريخ اسلام و حلّ مسائل و مشكلات آن بپردازد. مشكل دستيابى به حقايق تاريخى، صرف نظر از دشوارى هر تحقيق و پژوهش علمى، معلول موانعى است كه به‌عمد، بر سرِ اين راه، پديد آورده‌اند. البته در تاريخ، هميشه دستيابى به حقايق، مشكلات خاصّ خود را دارد و از جمله، اختلاف افق فرهنگ دو دوره، يعنى دوره‌اى كه محقّق در آن زندگى مى‌كند و دوره‌اى كه به تحقيق در بارۀ آن، مشغول است و از جمله، از دست رفتن بعضى از منابع اصيل؛ امّا اگر موانعى به طور عمد بر سر راه پديد بيايد و براى نمونه، دهان شاهدان، بسته و قلمشان، شكسته شود يا دروغ و جعل، به طور عموم با به كار گرفتن قدرت و بودجه‌هاى كلان، نشر يابد، مشكلات، چندين و چند برابر خواهند شد. اينها چيزهايى است كه در تاريخ اسلام، متأسّفانه، اتّفاق افتاده است. در عصر بنى اميه، اين دولت جبّار و كافركيش، براى خاموش ساختن گل‌بانگ محمّدى، به طور وسيع، به جعل و تحريف اسلام و تاريخ آن، دست يازيد. زُبير بن بكّار، مورّخ بسيار كهن، در كتاب خويش، الموفقيّات ، 1از مُطرف فرزند مغيرة بن شُعبه، چنين نقل مى‌كند: من همراه پدرم مغيره، به شام سفر كرده و بر معاويه، وارد شده بوديم. پدرم، هر روز به نزد معاويه مى‌رفت و مدّتى را با او سخن مى‌گفت. هنگامى كه به خانه باز مى‌گشت، با شگفتى فراوان، از معاويه و فراست و كياست او، سخن مى‌گفت و از آنچه از وى ديده بود، با تعجّب، ياد مى‌نمود. امّا شبى پس از اين كه از نزد معاويه به خانه باز گشت، از غذا خوردن، امتناع ورزيد. من او را سخت ناراحت ديدم. ساعتى درنگ كردم؛ زيرا مى‌پنداشتم كه ناراحتى پدرم، به خاطر سرنوشتى است كه براى ما پيش آمده است. وقتى از او سؤال كردم كه چرا اين قدر ناراحت است، گفت: فرزندم! من از نزد خبيث‌ترين و كافرترينِ مردم، باز گشته‌ام! گفتم: هان! براى چه؟ گفت: مجلس معاويه، خالى از اغيار بود. من بدو اظهار داشتم: اى امير المؤمنين! تو به آرزوها و آمالت رسيده‌اى. حال اگر با اين كهولت سن، به عدل و داد، دست يازى و با خويشاوندانت (بنى هاشم) ، مهربانى پيشه كنى و صِلۀ رحِم نمايى، نام نيكى از خود به يادگارخواهى گذاشت. به خدا سوگند، امروز، اينان، هيچ چيزى كه ترس و هراس تو را بر انگيزد، ندارند (يعنى بنى هاشم، توانايى به دست آوردن قدرت را از دست داده‌اند) . معاويه، پاسخ داد: هرگز! هرگز! آنچه مى‌گويى، امكان ندارد. ابو بكر، به حكومت رسيد و عدالت ورزيد و آن همه زحمت‌ها را تحمّل كرد! به خدا سوگند، وقتى مُرد، نامش نيز به همراهش مُرد، مگر آن كه گوينده‌اى، روزى بگويد: «ابو بكر» . آن گاه، عمر به حكومت رسيد. كوشش‌ها كرد و در طول ده سال، رنج‌ها كشيد. چند روزى بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقى نماند، جز اين كه گاه و بى‌گاه، گوينده‌اى‌بگويد: «عمر» . سپس برادر ما، عثمان، به خلافت رسيد. مردى از نظر نسب، همچون او، وجود نداشت و كرد، آنچه كرد و با او رفتار كردند، آنچه كردند؛ امّا تا كشته شد-به خدا سوگند-، نامش نيز مُرد و اعمال و رفتارش نيز فراموش گشت؛ امّا نام اين مرد هاشمى (يعنى پيامبر (ص)) را هر روز، پنج بار، در سراسر جهان اسلام، بر سر مأذنه‌ها، فرياد مى‌دارند و به بزرگى از او ياد مى‌كنند كه: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله!» . تو فكر مى‌كنى چه عملى در اين شرايط، ماندگار است و چه نام نيكى، پايدار؟ اى بى مادر! نه! به خدا سوگند، آرام نخواهم نشست، تا اين كه اين نام را دفن كنم! در واق‍-‍ع، سين‍-ۀ معاويه-كه برادر، جد، دايى و كسانى ديگر از خويشانش، در جن‍-گ بدر كش‍-ته ش‍-ده بودند-، از شهرت يافتن نام پيامبر (ص) ، چون كانونى از آتش كينه، شعله‌ور بود؛ كينه‌اى كه هرگز نمى‌توانست آن را فراموش كند، گر چه جنگ بدر را خود، ايجاد كرده بودند. او مى‌خواست اين نام و نشان را نابود سازد و براى رسيدن به اين مقصود، دو برنامه داشت: برنامۀ اوّل معاويه، در اين خلاصه مى‌گشت كه: نبايد حتّى يك تن از بنى هاشم، زنده بمانَد. برنامۀ دوم معاويه، اين بود كه نام اينان را به فراموشى بسپارد و به خاطر رسيدن بدين مقصود بود كه دستگاه عظيم حديث‌سازى و جعل سيره و تاريخ را براى بدنام ساختن آن پاكان، و در مقابل، رفع نقايص و عيوب از قريش، به طور عموم و بخصوص از خاندان بنى اميه، بر پا كرد. دليل ما بر اين دو ادّعا، اسناد معتبر تاريخى است:
1. اين كه گفتيم معاويه مى‌خواست كه از بنى هاشم، حتّى يك تن نمانَد، دلايل روشن تاريخى دارد: ابو مِخنَف، مورّخ بزرگ كوفى، از ابو الأعز تَيمى نقل مى‌كند كه: در دوران جنگ صِفّين، روزى عبّاس بن ربيعه 2-كه از خويشاوندان امير مؤمنان (ع) بود-، از كنارم گذشت. او لباس كامل رزم بر تن داشت، بر سرش، كلاه‌خودى قرار گرفته بود و روبند آهنين، صورت او را پوشانيده بود و تنها چشم‌هايش از وراى آن، ديده مى‌شدند كه مانند دو شرارۀ آتش مى‌درخشيدند و در دست او، شمشيرى بود كه آن را جولان مى‌داد. ناگهان، صدايى به گوش رسيد. كسى از لشكر اهل شام، عبّاس را به جنگ، دعوت مى‌كرد. مردى كه او را به جنگ مى‌خواند، عرار بن اَدَهم، از اهالى شام بود. عبّاس، به ميدان روى آورد و به سوى هماورد خويش رفت. بعد از اين كه آن دو، رو به رو شدند، مرد شامى به عبّاس پيشنهاد كرد كه از اسب، پياده شوند. عبّاس، پاسخ داد: آرى، پياده مى‌شويم. نبرد به صورت پياده، كار را يكسره مى‌كند. در چنين جنگى، اميد زنده ماندن نيست. عبّاس، پياده شد و اسب خود را به غلامش سپرد و آن گاه، هر كدام به ديگرى حمله بردند. دو لشكر، دست از جنگ و حركت، كشيدند و مردان جنگى، دهانۀ اسبان را محكم به دست گرفتند تا بتوانند جنگ آن دو مرد را مشاهده كنند. آن دو، مدّتى با شمشير با يكديگر نبرد كردند؛ امّا ضربات شمشير، اثرى نداشت؛ زيرا زره هر دو، زره تمام و محكمى بود. در يك لحظه، عبّاس، در گوشه‌اى از زره رقيب خويش، شكافى مشاهده كرد. آن جا را هدف قرار داد و شمشيرش را در همان نقطه، فرود آورد. شمشير، تا ميان سينۀ مرد شامى، فرو رفت و دلاور شامى، بر زمين غلتيد. مردمان، يكباره، تكبير گفتند، آن‌چنان كه زمين، لرزيد. عبّاس، از ميدان به ميان لشكر باز گشت. من صدايى را از پشت سر خود شنيدم كه مى‌گفت: قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؛ 3با آنها پيكار كنيد كه خداوند، آنان را به دست شما، مجازات مى‌كند و آنان را رسوا مى‌سازد. . . . سپس به من فرمود: «اى فرزند اعز! كه بود كه با دشمن ما مى‌جنگيد؟» . من گفتم: او خويشاوند شما، عبّاس بن ربيعه بود. فرمود: «آيا او همان عبّاس بود؟» . گفتم: آرى. آن گاه، به عبّاس، رو كرد و فرمود: «آيا من، تو و عبد الله بن عبّاس را نهى نكرده بودم كه به صف اوّل نياييد و به ميدان نرويد؟» . عرض كرد: چرا. حضرت فرمود: «پس چرا چنين كرديد؟» . عبّاس گفت: آيا مرا به مبارزه، دعوت كنند و من، آن را پاسخ نگويم؟ ! حضرت فرمود: «اطاعت از امام خويش، براى تو بهتر از پاسخ دادن به دشمن بود» . وقتى امام (ع) اين كلام را مى‌فرمود، خشم در سيماى مباركش ديده شد. لحظاتى بدين گونه، سپرى شد؛ امّا رفته رفته، آرام شد. آن گاه، با حال تضرّع، چنين دست به دعا برداشت: «بار الها! زحمت و رنج عبّاس را پاداش بده و از گناه او (سرپيچى از دستور امامش) در گذر. بار الها! من از او درگذشتم. پس تو نيز او را ببخشاى» . از آن طرف، در لشكر شام، معاويه از كشته شدن عرار بن ادهم، هماوردِ عبّاس، بسيار خشمگين شد و گفت: چه وقت مردى همانند او، خونش چنين هدر رفته است! ؟ سپس گفت: آيا كسى هست كه فداكارى كند و انتقام خون عرار را بگيرد؟ دو مرد از قبيلۀ لَخْم، از بزرگان شام، از جاى برخاستند. معاويه گفت: برويد. هر كس عبّاس را بكُشد، صد پيمانه طلا و صد پيمانه نقره و صد طاقه بُرد يمنى، نصيب او خواهد شد. آن دو به ميدان آمدند و عبّاس را به مبارزه با خويش، دعوت كردند و در ميان دو صف لشكر، فرياد بر آوردند: عبّاس! عبّاس! به ميدان بيا. عبّاس، در پاسخ گفت: من بايد از سَرور خويش، اجازه بگيرم.
پس به نزد امير مؤمنان (ع) آمد. آن حضرت، جناح چپ لشكر خويش را براى جنگ، آماده مى‌ساخت. عبّاس، جريان را براى امام على (ع) باز گفت. امام (ع) فرمود: وَاللَّ‍-هِ لَوَدّ معاوية أنَّهُ ما بقى من بنى هاشمٍ نافخ ضرمةٍ إلّا طعن فى بطنه إطفاء لنور الله و يأبى الله إلّا أن يتمّ نوره و لو كره الكافرون.
به خدا سوگند، معاويه مى‌خواهد كه از بنى هاشم، حتّى يك تن نيز نمانَد، مگر اين كه با نيزه، به شكم او بزند و نابودش كند. اين نيست، جز براى اين كه نور خدا را خاموش سازد؛ امّا خدا، ابا دارد، مگر اين كه نور خود را تمام كند، گر چه كافران، آن را ناخوش دارند.
آن گاه فرمود: «اى عبّاس! سلاح خود را به من بده، و سلاح مرا بگير» .
عبّاس، چنين كرد. امام (ع) سپس بر اسب عبّاس، سوار شد و به سوى آن دو عرب لَخمى، حركت كرد. آن دو، هيچ شكّى نكردند، كه او، عبّاس است؛ زيرا او از نظر قد و قامت و هيكل، و نيز از نظر سوارى، بسيار به امير مؤمنان (ع) شباهت داشت. دو مبارز شامى گفتند: آيا فرمانده‌ات، به تو اجازه داد؟ آن حضرت، پاسخى نداد؛ امّا اين آيۀ شريف را تلاوت فرمود: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ. 4
به كسانى كه جنگ، بر آنان تحميل گرديده، اجازۀ جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته‌اند، و خدا بر يارى آنها تواناست.
آن گاه، يكى از آن دو، به ميدان آمد. امام، با ضربتى، كارش را ساخت. سپس دومى به مقابله آمد. او را هم به اوّلى، ملحق ساخت. پس از آن، امام به لشكرگاه خويش باز گشت، در حالى كه اين آيۀ شريف را تلاوت مى‌فرمود:
اَلشَّهْرُ اَلْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ. 5
ماه حرام، در برابر ماه حرام! اگر [دشمنان] حُرمت آن را شكستند و در آن، با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد كه مقابلۀ به مثل كنيد و تمام حرام‌ها [قابل] قصاص است و هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن، بر او تعدّى كنيد، و از خدا بترسيد [و زياده‌روى ننماييد].
سپس فرمود: «عبّاس! سلاح خود را باز گير و سلاح مرا پس بده. اگر فرد ديگرى تو را به مبارزه دعوت كرد، باز مرا باخبر كن» . 6
فكرى كه معاويه در سر داشت و در اين حادثه، نشان داده شد و در كلام امام هم بدان تصريح شده، باعث مى‌شد كه امير مؤمنان (ع) به طور جدّى، از حضور بنى هاشم درصف اوّل ميدان در جنگ صِفّين و شركت در صحنه‌هاى نبرد، جلوگيرى كند، در حالى كه در جنگ جمل، گردش جنگ به دست بنى هاشم بود و برجسته‌ترين شخصيت‌هاى علوى و هاشمى، در اين جنگ، ميداندار بودند. اگر چه با تمهيدات امير مؤمنان (ع) در جنگ صِفّين، بنى هاشم، كشته نشدند، و اگر چه با همّت امام حسن مجتبى (ع) و تحمّل و صبر جميل ايشان در قبول صلح با معاويه، بنى هاشم، از قتل عام، نجات يافتند؛ 7امّا سرانجام، سياست و فكر شوم معاويه، عملى شد و قتل عام بنى هاشم، حتّى كودكان آنها تا طفل شيرخوارشان، به فجيع‌ترين صورت ممكن، اتّفاق افتاد.
اين اتّفاق، در كربلا و تقريباً شش ماه بعد از مرگ معاويه، پيش آمد و به دست كسانى انجام گرفت كه خودِ او، آنها را براى چنين روزى، مشخّص كرده بود. 8بنا بر اين، سرانجام بنى اميه و معاويه، تا اندازۀ فراوانى به هدف اوّليۀ خويش در اين زمينه، نائل آمدند.
2. اين كه گفتيم معاويه، مى‌خواست نام مقدّس پيامبر (ص) و بنى هاشم، محو بشود و نام‌هاى مردۀ ديگران، احيا شود، به دلايلى است كه در اسناد تاريخى معتبر آمده است.
مدائنى، از مورّخان قرن سوم، در كتاب الأحداث ، مى‌نويسد:
معاويه، پس از به دست آوردن خلافت، فرمانى به همۀ عاملان و كارگزاران خويش نگاشت كه: «هر كس، چيزى در فضل ابو تراب (على (ع)) و خاندانش باز گويد، حرمتى براى خون و مالش نيست و خونش، هدر خواهد بود» .
در اين دوران، مردم كوفه-كه دوستدارعلويان بودند-، بيش از ديگران، بلا و مصيبت ديدند. ديگر بار، معاويه به كارگزاران خويش در تمام بلاد، فرمانى نوشت كه از آن پس، گواهى هيچ يك از پيروان على (ع) و خاندانش را نپذيرند. نيز فرمان داد كه آنچه از دوستداران عثمان و علاقه‌مندان به او و ناقلان فضائل او، در سرزمين تحت فرمان‌روايى آنها زندگى مى‌كنند، شناسايى كنند و آن گاه، آنها را به خود، نزديك كنند و اكرام نمايند، و آنچه اين
گونه افراد، در فضيلت عثمان نقل مى‌كنند، براى او بنويسند، و البته، نام گوينده و پدر و خاندانش را ذكر كنند.
اين فرمان، آن‌چنان اجرا گشت و مردمان، به خاطر رسيدن به حُطام دنيوى و مال و مَنال، حديث جعل كردند كه نقل فضائل عثمان، فراوانى گرفت! معاويه نيز پول و خلعت و املاك و خلاصه، آنچه در اختيار داشت، بى دريغ، در اين راه، نثار مى‌كرد. هر شخص ناشناخته و بى قدر و منزلتى كه نزد مأموران و كارگزاران معاويه مى‌رفت و چيزى را به عنوان منقبت و فضيلت عثمان نقل مى‌كرد، مورد توجّه قرار مى‌گرفت و نامش را گزارش مى‌كردند و بدين ترتيب، او در دستگاه حكومت اُموى، مقام و منزلت مى‌يافت. مدّتى بعد، فرمان ديگرى توسّط معاويه صادر شد كه به كارگزاران خويش، چنين دستور داده بود: «اينك، روايات فضائل عثمان، فراوان شده و در همۀ شهرها به گوش مى‌رسد. پس چون نامۀ من به شما رسيد، مردم را دعوت كنيد كه فضائل صحابيان و خلفاى اوّليه را روايت كنند، و حديثى در فضيلت ابو تراب نباشد، مگر اين كه روايتى همانند آن، در فضل خلفاى نخستين و صحابه، يا ضدّ و مخالف آن را بياوريد. اين كار، نزد من، محبوب‌تر است و مرا بيشتر شادمان مى‌كند؛ زيرا براى شكستن دلايل و براهين ابو تراب و پيروان او، قوى‌تر و بُرَنده‌تر است و تحمّل آن براى ايشان، دشوارتر از روايت‌هاى در بارۀ فضائل عثمان است و كوبندگى بيشترى خواهد داشت» . فرمان معاويه، بر مردم خوانده شد و به دنبال آن، روايات دروغين فراوانى در فضائل صحابه ساخته شدند كه هيچ بهره‌اى از حقيقت نداشتند. مردم ساده‌دل نيز اين احاديث را مى‌پذيرفتند و رفته رفته، چنان شهرت يافتند كه بر منابر، باز گفته مى‌شدند و به دست معلّمان مكتب‌خانه‌ها داده شده، كودكان، بر اساس آنها، آموزش داده مى‌شدند و جوانان، با آنها خو مى‌گرفتند و همان‌طور كه قرآن را مى‌آموختند، اين احاديث جعلى را نيز حفظ مى‌كردند.
اين احاديث ساختگى، كم كم، از مجامع مردان گذشت و به مكاتب و مجامع درسىِ زنان نيز رسيد و معلّمان، آن احاديث را به دختران و زنان مسلمان، آموزش دادند و به همين گونه، در ميان بردگان و خادمان نيز نفوذ يافت.
جامعۀ اسلامى، ساليانى دراز از حيات خويش را به اين شكل گذرانيد و نسل‌هاى متعدّدى، گرفتار احاديث جعلى و دروغين اين دوران بودند. دانشمندان بسيارى هم آنها را نقل كرده، بدانها باور داشتند. 9
انبوه روايات جعلى و تاريخ دروغين عصر اُموى كه با اهداف سه‌گانۀ:
1. نابود كردن بيت نبوّت و علويان،
2. بزرگداشت اختصاصى عثمان،
3. ترويج مجموعۀ صحابه، به‌ويژه خلفا، به وجود آمد و به همۀ مدارك و منابع بعدى راه يافت، مشكلى است كه براى هميشه، سدّى در راه شناخت اسلام و تحقيق در زمينۀ تاريخ اسلام بوده است و محقّق، تا از اين سدّ سِكَندر عبور نكند، نمى‌تواند به راحتى در تاريخ صدر اسلام، پاى نهد و اسلام و تاريخ آن را بشناسد.
چنان كه ديديم، معاويه، در رسيدن به هر دو هدف خود، هيچ كوتاهى‌اى نكرد، و اگر او نتوانست خواسته‌هايش را آن طور كه مى‌خواست، به سرانجام برساند و همۀ آنچه را مى‌خواست، براى هميشه، نابود سازد، خواست خداى متعال و تقدير ازلى او بر حفظ اسلام بود.
در هر صورت، راه شناخت اسلام و تاريخ آن، از اين گردنه‌هاى بسيار صعب العبور مى‌گذرد و محقّق، تا اسباب و وسايل و آمادگى‌هاى لازم را نداشته باشد و تن به رنج درازمدّت براى طىّ اين راه را ندهد، امكان دست يافتن به حقيقت را ندارد.
مسئلۀ مورد بحث در نوشتار پيش رو، يكى از مشكلات بزرگ تاريخ صدر اسلام است و بناى عقايد دستۀ بزرگى از مسلمانان، بر آن نهاده شده است. در يك طرف، رواياتى است كه قريب به اتّفاق آنها، از عايشه نقل شده است و مى‌گويند كه پيامبر (ص) به خاطر علاقه‌اش به عايشه، از ساير همسران خود درخواست كرد تا به او اجازه دهند كه دوران بيمارى خويش را در خانۀ عايشه بگذراند، و يا اين كه آنها خود، با مشاهدۀ علاقۀ شديد پيامبر (ص) نسبت به عايشه، با درخواست عايشه، موافقت مى‌كنند. اين‌چنين است كه پيامبر (ص) آخرين ساعات شريف خود را در خانۀ عايشه گذرانيده و به لقاى حضرت حق، رفته است. روايات شامل موضوع بحث، مى‌گويند كه پيامبر (ص) در آخرين روز حيات خويش، براى نماز صبح، ابو بكر را به جاى خويش فرستاد و حتّى وقتى عايشه، به خاطر رِقّت قلب پدرش، ايشان را از اين تصميم، منع كرد، به شدّت مقاومت كرد، و اين را، در واقع، نشانۀ خواست پيامبر (ص) نسبت به خلافت يافتن ابو بكر بعد از خود مى‌دانند. اين حجم انبوه از روايات-كه تقريباً همه از عايشه نقل ش‍-ده‌ان‍-د-، در يك طرف است و تمام زندگى پيامبر (ص) كه به طور جدّى با اين مسئله، در تقابل و تضاد است، در سوى ديگر قرار دارد. حال چه كسى مى‌تواند اين مشكل بزرگ را حل كند؟ مشكل اين روايات، كه به ظاهر در معتبرترين كتب روايى اهل سنّت آمده؛ امّا با همۀ زندگى و سخنان و رفتار و خلاصه با سيرت و سنّت پيامبر (ص) تضاد دارد.
اين نوشتار اندك، امّا گران‌سنگ، عهده‌دار حلّ اين مشكل بزرگ است و اگر خواننده، به ديدۀ انصاف بنگرد، در انجام وظيفۀ خويش، موفّق بوده است. استاد علّامه سيد مرتضى عسكرى، از شخصيت‌هاى بزرگ علمى و شناخته شده در جهان اسلام است. كارهاى علمى و تحقيقى بى‌همتاى‌ايشان، از كتاب عبد اللّه بن سبأ درسال 1375 ق. شروع شده و به فضل و رحمت الهى، هنوز ادامه دارد. اين جُستار هم بخشى از كتاب تحقيقىِ بزرگى است كه در دو مُجَلّد، به بررسى زندگى عايشه و روايات مهمّى كه از او در موارد مختلف از سيره و سنّت، نقل شده است، مى‌پردازد. البته اين بخش در آن كتاب، تا حدودى به اختصار آمده است و در اين جا، تفصيل بيشترى دارد و بحمد الله، حلّ نهايى يافته است.
خداوند متعال را بر ترجمه شدن اين نوشتار، شكر مى‌كنيم و ادامۀ توفيق مت‍رج‍م فاضل را-كه به دقّت، به كار ترجمۀ اين نوشتار پرداخته‌اند-، از خداوند متعال خواستاريم.
و الحمد لله أولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً
محمّدعلى جاودان
پاورقی:
1) . الأخبار الموفّقيات، ص576 و 577؛ مروج الذهب، ج3، ص454؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى‌الحديد، ج2، ص176و ج5، ص129.
2) . عبّاس بن ربيعة بن حارث بن عبد المطّلب، پسرعموى امام على (ع) .
3) . سورة توبه، آية 14.
4) . سورۀ حج، آيۀ 39.
5) . سورۀ بقرۀ، آيۀ 194.
6) . مروج الذهب، ج3، ص18-20.
7) . امام مجتبى (ع) در جمله‌اى، علّت صلح خود را چنين بيان مى‌كند: «همانا من براى رهايى از كشته شدن و به خاطر ترسى كه بر جان خود و خانواده و ياران خالصم داشتم، صلح كردم» (بحار الأنوار، ج44، ص20و27) .
8) . ر. ك: الكامل، ج2، ص535.
9) . ر. ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ص266-268(چاپ پنجم) . 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page