آنچه از بعضی از اخبار استفاده میشود آن است که بعد از آنکه علی(ع) بصره را فتح کردند نامه ای به اهل کوفه نوشتند
بسم اللَّه الرحمن الرحیم من عبداللَّه علی امیر المؤمنین الی اهل الکوفة اما بعد فان اللَّه حکیم عدل لا یغیرها بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و اذا اراد اللَّه بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال
این نامهای است از بنده خدا، علی امیرالمؤمنین به سوی اهل کوفه، خداوند حکیم و عادل است و سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آن قوم خودشان سرنوشت خودشان را ورق بزنند و اگر خداوند اراده کند برای قومی که سوء و ضلالت را پیشه ساختهاند نابود سازد هیچ قدرتی غیر از ذات حق نمیتواند از آنان را رفع کند و یا کمک نماید. شما را خبر دهم از خود و اهل بصره و طلحه و زبیر، مطلع باشد که این دو نفر از حق رجوع کردند و بیعت با مرا شکستند. پس من از مدینه بیرون آمدم و در راه خبر به من رسید که عثمان بن حنیف عامل من در بصره را در میان نماز گرفتند و بعضی از مسلمانان را در بین نماز کشتند پس آمدم تا در پشت بصره فرود آمدم و با وجود این فاجعه بزرگ، ایشان رابه صلح و سازش دعوت کردم و اتمام حجت کردم
و ابوا الا قتالی و قتال من معی
و آنان سفارشات مرا قبول نکردند مگر قتال و جنگ با من و همه آنانی که با من بودند را. و آنان شروع به جنگ کردند پس خداوند ولیّ خود را یاری کرد لذا ناکثین کشته شدند. پس از جنگ، اهل بصره از من درخواست کردند آنچه را که من ایشان را به آن دعوت میکردم پس من قبول کردم و همه را عفو کردم و حق را در ایشان جاری کردم و عبداللَّه بن عباس را حاکم ایشان در بصره قرار دادم
و انا سائر الی الکوفة انشاء اللَّه و قد بعثت الیکم زجر بن قیس الجعفی لتسائلوه و لیخبرکم عنی و عنهم و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته
انشاء اللَّه روانه کوفه خواهم شد و اینک زجر بن قیس جعفی را فرستادم تا به سوالات شما جواب دهد و اخبار را به شما بگوید. بعد از چند روز امیرالمؤمنین(ع) از بصره بیرون آمدند با عده زیادی از اشراف و بزرگان اهل بصره و کوفه و غیر ایشان که همگی به استقبال آن سرور بیرون آمدند و قرطة بن کعب و قرّاء کوفه هم در کنار نهر نصربن زیاد که نزدیک کوفه واقع است به خدمت حضرت مشرّف شدند و مبارک باد فتح بصره را به آن حضرت عرض کردند. هوا بسیار گرم بود و عرق همانند شبنم صبح بر جبین آن حضرت نشسته بود و بدست مبارک خود عرق را پاک میکرد و بزرگان کوفه میآمدند و اظهار محبّت و حمد پروردگار بر فتح آن بزرگوار میکردند و آن روز، روز دوشنبه شانزدهم ماه رجب سال سی و شش از هجرت بود. و به روایت شیخ مفید روز دوازدهم رجب وارد کوفه شدند. از امام سوال کردند آیا در محلّه کوشک نزول میفرمایید؟ حضرت فرمودند: کوشک منزل جهّال است لذا به رحبه فرود آمدند و داخل مسجد بزرگ کوفه شدند و دو رکعت نماز کردند و بر منبر رفتند و خطبه فصیح و بلیغی بیان فرمودند که مشتمل بر حمد و ثنای الهی و درود و صلوات بر حضرت رسول مکرّم اسلام(ع) و مواعظ و نصایح بود.
پس از اتمام خطبه از منبر به زیر آمدند و به منزل ابن هبیره نزول اجلال فرمودند و اول کسی که از بزرگان کوفه به خدمت با سعادت آن سرور رسید، سلیمان بن صرد خزاعی بود یکی از صاحبان خروج و طلب کنندگان خون سید الشهدا است و در آن وقت یاری علی(ع) نکرده بود و در جنگ جمل حاضر نشده بود، بر امام وارد شد و سلام کرد حضرت جواب سلام او را دادند و فرمودند ای سلیمان من تو را متعبّدترین مردم کوفه میدانستم به چه علت مرا یاری نکردی؟ سلیمان خجل شد و عرض کرد یاعلی مرا بر گذشته سرزنش نکن و بعد ازاین اخلاص و دوستی من معلوم خواهد شد زیرا غیر از این روزهایی که گذشت، روزهایی دیگر در پیش است. سلمیان ساعتی در خدمت امام(ع)نشست و برخاست و بیرون آمد و به مسجد اعظم رفت و به خدمت امام حسن(ع) شرفیات شد، سلیمان از برخورد علی(ع) گله کرد و آنچه را گذشت عنوان کرد و ادّعای دوستی و محبّت کرد حضرت امام حسن(ع) گله کرد و آنچه را گذشت عنوان کرد و ادّعای دوستی و محبّت کرد حضرت امام حسن(ع) هم او را تصدیق کردند و با او مهربانی کردند و او را حضرت امام حسن(ع)مرخّص شد. کسانی که در جنگ تخلّف کرده بودند یک یک به خدمت علی(ع) میآمدند و هر کدام که سلام میکردند حضرت میفرمود
علیکم السلام و ان کنت من المنتظرین
یعنی سلام بر تو باد اگرچه از آنهایی بودی که انتظار فتح و پیروزی آنان را داشتی. پس در روز جمعه بعد از برگشتن از نماز جمعه شروع به تقسیم منصب و تعیین حاکم نمودند. پس منشور امارت بصره را به نام عبداللَّه بن عباس نوشتند و حاکمیت مکه معظمه و مدینه طیبّه زاد هما اللَّه شرفاً و تعظیماً را به دو حاکم قدیم فُنم بن عباس و سهل بن حنیف سپردند و هفت شهر مدائن را به برید بن قیس ارحی عطا فرمودند و مخنف بن سلیم را حاکم همدان و اصفهان قرار دادند و فرقد بن کعب را والی لهقارات نمودند و نهر سیر و دهات و توابع آن را به عدیّ بن حاتم طائی دادند وابوحسان بکری را حاکم استان عالی قرار دادند و ربعی بن کاس را حاکم سجستان و سعد بن مسعود را حاکم فارس کردند. و حکومت آذربایجان و ترکستان را به سعد بن مخنف دادند. و ربیع بن حیثم را حاکم ری کردند و حکومت خراسان را به خُلَید دادند و حکومت موصل و نصیبین و دارا و سنجار و عانات و بعضی دیگر از شهرهای جزیره که در تصرّف آن سرور بود را به مالک اشتر دادند و آنچه از ولایت جزیره که در تصرّف معاویه بود به ضحّاک بن قیس سپردند و کلّ حکّام و عمّال آن سرور در همان روز از کوفه خارج شدند. همه بلاد اطاعت از امیر زهّاد و عبّاد کردند و علامان را احترام نمودند و کسی مخالفت نکرد مگر اهل خراسان که مخالفت امیر و حاکم خود خلید نمودند و کافر شدند. مردم قاصدی به کابل نزد کسری فرستادند و از او عامل و حاکمی تقاضا کردند و کسری هم حاکمی برای خراسان فرستاد. چون خلید با لشکر خود به نیشابور رسید اهل نیشابور بنای مخالفت و منازعه گذاشتند. پس خلید با آنان جنگید تا بر آنان پیروز شد و از آنجا متوجه شهر شدند و شهر را محاصره کردند و با مخالفین جنگیدند تا شهر را گرفتند و دو دختر کسری که در خراسان بودند را اسیر کردند و با فتحنامه و سایر اسرا به خدمت حضرت(ع) فرستاد. وقتی اسرار به خدمت حضرت رسیدند دو دختر کسری هم حضور داشتند.امام به آن دو فرمودند اگر مایل به ازدواج باشید شما را شوهر دهم گفتند نه مگر انکه مارابه ازدواج حسن و حسین(ص) در آوری و ما به غیر این دو حم کفوی نمیبینیم، حضرت قبول نکردند، و آنان رامرخص نمودند و فرمودند به هر کجا میخواهید بروید. یکی از بزرگان عجم به نام نرسا برخاست و گفت یا امیرالمومنین، بین من و این دو دختر قرابت و خویشی است آنان را به من بسپارید حضرت هم قبول فرمودند. نرسا دختر کسری را به منزل خود برد و از آنان به خوبی پذیرایی میکرد و لباسهای ذی قیمت به آنان میپوشانید و طعام مناسب میداد. از جمله کسانی که مخالفت آن حضرت کردند اهل بعضی از بلاد جزیره بودند که به تحریک معاویه پرچم مخالفت برافراشتند و تمام کسانی که عثمانی بودند در آن وقت از کوفه و بصره گریختند در آن
بلاد حضور داشتند و مردم را اغوا میکردند. مالک اشتر از جانب امام(ع) به سوی بلاد جزیره رفت و اهل آن بلاد هم اطاعت کردند مگر اهل حرّان که ضحّاک بن قیس عامل معاویه در آنجا بود. مالک اشتر خود را بر علیه ضحّاک آماده کرد تا به قصد شهر حرّان حرکت کند. چون خبر حرکت مالک به ضحّاک رسید نامهای به اهل رقّه نوشت تا او را یاری کنند و آنان از دوستان عثمان بودند که شش هزار نفر به فرماندهی سمّاک بیرون آمدند تا ضحّاک را یاری دهند که در میان حرّان و رقّه به ضحّاک رسیدند و در همان روز با مالک اشتر و لشگرش درگیر شدند و تا شب جنگ مغلوبه بد تا اینکه طرفین دست از جدال و قتال کشیدند و رو به منزل خود گذاشتند و در آن روز هزار و هشتصد نفر از لشگر ضحّاک کشته شدند و از شیعیان یکصدو هفت نفر به شهادت رسیدند. در نیمه شعبان ضحّاک و قیس گریخت و وارد حرّان شد و چون صبح مالک اشتر از فرار ضحّاک مطلع شد تعقیب نمود تا پشت شهر حرّان آمد و ایشان را محاصره کردند. این به خبر به معاویه رسید و آن ملعون عبدالرحمن بن خالد بن ولید را با لشکر عظیم حدود دوازده هزار سواره را به یاری ضحّاک فرستاد و چون خبر این لشکر به مالک اشتر رسید لشگر خود را مهیّا کرد و به استقبال آن لشگر رفت و نزد رقّه به آنان رسید و درگیری بین دو لشگر شروع شد که در حمله اول لشگر خصم فرار کردند و به سوی شام رفتند و چون اهل رقّه در راه بر روی مالک بستند و آذوقه به او ندادند و از آن طرف ضحّاک را یاری کردند مالک شهر را محاصره کرد پس ضحّاک از حرّان بیرون آمد و با مالک جنگیدند و حدود چهل روز این جنگ طول کشید و در آخر شیعیان پیروز شدند و اهل شام فرار کردند و به نزد معاویه رفتند. مالک اشتر در اطراف شهرها دور میزد و دشمنان علی(ع) را خوار و ذلیل میکردند و آنان را غارت میکرد تا آنکه ولایات جزیره را منظم کرد و این اخبار به علی(ع) رسید. حضرت روز بعد خطبهای در بالای منبر فرمودند به اینکه معاویه، اهل شام را به شک انداخته که من عثمان را کشتهام و لذا باعامل من مالک اشتر جنگ کرد و زود باش که با من نیز وارد جنگ شود و من اراده دارم که نامهای به معاویه بنویسم نظر شما چیست؟ همه گفتند ما مطعیم یا امیرالمؤمنین زیرا اطاعت تو مقرون به طاعت خدا و رسول اللَّه است. امام قبل از اینکه به معاویه نامه بنویسد نامهای به جریر بن عبداللَّه بجلی که از جانب عثمان حاکم همدان بود نوشت که فرمود: ای جریر اخبار آنچه را که گذشت به تو رسیده است از کشته شدن عثمان و بیعت مهاجر و انصار و واقعه جنگ بصره. آگاه باش که عبداللَّه بن عباس را بر ایشان امیر قرار دادم و به جانب کوفه مراجعت کردم و زهیر بن قیس را به نزد تو فرستادم تا هر چه خواهی از او سوال نمایی پس این نامه مرا بر مسلمانان بخوان و سواره و پیادهای که داری بردار و روانه کوفه شو که اراده سفر شام دارم انشاء اللَّه والسلام. پس زهیر بن قیس به همدان آمد و نامه حضرت را به جریر داد چون امام(ع) را مشاهده کرد مردم را جمع نمود و بالای منبر رفت ایهاالناس این نامه امیرالمومنین(ع) است و او امین در دین و دنیا و وصیّ سید النبیاء و همسر بتول عذرا است که همه مهاجر و انصار با او بیعت کردند و کسانی که بیعت او را شکستند سزای عمل خویش را مشاهده کردند و اگر این بیعت نبود و خلافت را در شوری قرار میدادند، آن جناب والاترین مردمان به سبب علم و حلم و شجاعت و طهارت و فصاحت و قرابت و سابقه اسلام و هجرت است، حضرت شما را به رکاب ظفر انتساب خود طلبید حال شما چه میگویید؟ همه گفتند:
سمعنا و اطعنا و رضینا
شنیدیم و اطاعت کردیم و راضی شدیم و بیعت نمودیم. سپس جریر با جمع کثیری از سواره و پیاده متوجه کوفه شد و چون جریر وارد شد به خدمت امام(ع) شرفیاب شد. حضرت نامه دیگری به اشعث بن القیس الکندی که از زمان عثمان حاکم آذربایجان بود نوشت که مضمونش شبیه نامهای است که به جزیره نوشت که او را با لشگرآذربایجان طلبیدند و نامه را به مهر مبارک مزیّن کردند و به بریرهمدانی دادند و فرمودند و به سرعت این نامه را به اشعث برسان. بریر نامه را رسانید و او نیز مانند جریر نیز مردم آذربایجان را جمع کرد و نامه حضرت را بر ایشان خواند و مردم نیز بهتر از اهل همدان اطاعت کردند و احضار شادی و رضایت کردند و چون اشعث از منبر پایین آمد به فکر فرو رفت و ترسید باخود گفت: مبادا وقتی به خدمت علی(ع) روم خراج باقی مانده و مال آذربایجان را از من طلب کند و اگر نزد معاویه روم او مطالبه خراج از من نخواهد کرد. پس خواصّ اصحاب خود را جمع کرد و واقعه را از برای ایشان نقل کرد و گفت من گمان میکنم که رفتن در نزد معاویه بهتر باشد، اکنون بگویید رأی شما چیست؟ خویشان و اصحاب او گفتند به خدا قسم مرگ از برای تو بهتر است که علی را وا گذاری و رو به معاویه کنی و کوفه را رها کنی و به شام روی و حق را زیر پا بگذاری و رو به باطل قدم برداری و علم را وا گذاشته رو به جهل کنی و ترک عدل کرده و به ظلم ایل نمایی و موسی را وا گذارده، خود را دخیل فرعون نمایی. با شنیدن این جملات اشعث خجل شد و گفت من نیز میخواستم که ثبات قدم شما را در اطاعات از علی(ع) مشاهده کنم و ایشان را دعا کرد و وعدهها داد و با فوج کثیری به ملازمت آن حضرت مشرف شد که اکثراً از قبیله بنی تمیم بودند.و چون شیعیان و موالیان برای یاری علی(ع) از هر طرف متوجه کوفه شدند، احنف بن قیس که از رؤسای بصره بود از جابرخاست و عرض کرد یا امیرالمؤمنین اگر چه قوم من بنی سعد بن زید در روز جمل تو را یاری نکردند و یاری دشمنان تو نیز نکردند و اعتقاد آنان چنین بود در زمان جنگ جمل که تعجب میکردند از کسانی که تو را یاری میکردند و بالعکس امروز تعجب میکنند از کسانی که تو را یاری نمیکنند بلکه مخالفت میکنند زیرا مردم درباره طلحه و زبیر شک داشتند ولی در بطلان و فساد معاویه شک ندارند. و ما را اقرباء و دوستان بسیاری در بصره هستند اگر مرخّص فرمایی بطلب ایشان بفرستیم و به یاری آنان با دشمنان شما جنگ کنیم و آنچه دیروز از ما فوت شده امروز تدارک و جبران خواهیم کرد. شخص دیگری به نام حارثه همانند احنف نظر داشت حضرت به احنف گفت تو به قول خود بنویس و ایشان را طلب کن. پس احنف نامهای به قوم خود و اهل بصره نوشت ایشان را تحریص تمام بر یاری امام(ع) نمود. اگرچه معاویه گمان میکرد که اهل بصره با او خواهند بود بخاطر اینکه افراد زیادی از اهل بصره بدست علی(ع) کشته شده بودند. لذا معاویه نامهای به اهل بصره نوشت و معاویة بن صعصعة بن قیس که پسر برادر اشعث بود که دشمن سرسخت امام(ع) بود و بسیار تیز زبان و حرّاف بود را حامل نامه خود قرار داد و به بصره فرستاد قاصدین در دو طرف در یک روز به بصره آمدند اهل بصره قاصد احنف که از طرف حضرت مأمور بود استقبال شایان نمودند و گرامی داشتند ولی با قاصد معاویه برخورد تندی نمودند که ریسمان بر گردن وی کردند و آب دهان بر رویش انداختند و او را در کوچهها گرداندند. مردم آماده شدند تا به خدمت امام(ع) در کوفه رسیدند. پس امام(ع) نامهای به معاویه نوشتند که مشتمل بر مواعظ و نصایح و امر عثمان و بیعت مهاجر و انصار با حضرتش بود و معاویه را امر به بیعت گرفتند از مردم اهل شام نمود. نامه مهر شده را به دست حجاج انصاری دادند و او را به نزد معاویه فرستادند وقتی به نزد معاویه رفت آن ملعون نگاه تندی به حجاج رسول آن حضرت کرد و گفت گمان میکنم تو از کسانی هستی که عثمان را کشتند. حجاج انصاری گفت گمان من آن است که تو از کسانی باشی که عثمان را یاری نکردند و او را واگذاشتند. معاویه در غضب شد. و گفت تو برو ای بیادب علی بن ابی طالب، هم اکنون جواب نامه را توسط قاصد خودم خواهم فرستاد. معاویه ولید بن عتبة بن ابی معیط را که از دشمنان امیرالمؤمنین(ع)بود طلبید و با او مشورت کرد و تصمیم بر مخالف بر امام(ع) گرفتند و مردمی از بنی قیس را طلب کردند که نامش عیسی بود که فصیح و شاعر و بیباک و بیپروا بود. معاویه دو طومار کاغذ طلبید و به یکدیگر وصل کرد و در ابتدای طومار نوشت بسم اللَّه الرحمن الرحیم و دیگر چیزی ننوشت و پیچید و به عیسی داد و او را به کوفه فرستاد و چون عیسی به خدمت آن حضرت رسید، حضرت از احوالات شام و اهل آن سوال فرمودند. عیسی گفت پنجاه هزار نفر در شام دیدم همه شیخ محاسن سفید که محاسنها را از اشک چشمتر کرده بودند و با پیراهن عثمان و با پروردگار عهد کردهاند و قسم خوردهاند که تا تمام کشندگان عثمان را نکشند شمشیرها را غلاف نکنند و پدران، فرزندان را در این رابطه وصیت میکنم و قبل از این مردم لعنت بر شیطان میکردند ولی الان لعنت بر کشندگان عثمان میکنند. حضرت فرمودند: و یحک وای بر تو مطالب ایشان چیست؟ عیسی گفت کشتن تو و اعوان و انصار تو. مردم به مجرد اینکه این بی ادبی را دیدهاند قریب به هزار شمشیر از غلاف کشیده شد تا عیسی را بکشند و عیسی مضطرب شد و از حضرت کمک خواستند امام(ع) فرمود: دست از او بردارید نامهاش را بگیرید تا از متن نامه آگاه شوید اما یاسر گفت ویلک ای احمق، مهاجر و انصار را میترسانی به گریه اهل شام و پیراهن عثمان به خدا قسم که پیراهن عثمان پیراهن یوسف نیست و گریه اهل شام گریه یعقوب نیست. پس نامه را از عیسی گرفتند و گشودند و بجز بسم اللَّه الرحمن الرحیم چیزی در آن نوشته ندیدند دانستند که معاویه اراده جنگ دارد. حضرت فرمودند
لا حول ولا قوة الا باللَّه العلی العظیم حسبی اللَّه
و چون عیسی رسول معاویه این عفو و ترّحم ومروت را ازحضرت مشاهده کرد از جای برخاست گفت یا امیرالمومنین به خدا قسم وقتی که به نزد تو آمدم خشم و غضب و عداوت من به تو از همه اهل شام زیادتر بود به جهت دروغی چند که اهل شام درباره تو میگفتند که اکنون خشنودی و رضایت و محبّت من به تو از همه اهل کوفه زیادتر است به خدا قسم هرگز از تو جدا نشوم تا در رکاب تو بمیرم، آری آن جناب، معدن عفو و فتوت بودند. اگر میخواهید عفو بیشتر را از آن حضرت مشاهده کنید بنگرید آن زمانی را که ابن ملجم مرادی قاتل آن سرور را که خذیفه نخعی از باب کنده به خدمت آن حضرت آورد و مردم کوفه دور حضرت حلقه زده بودند همه چشمان خود را باز کردند و گوشها را آماده شنیدن که آن شیر بیشه شجاعت و کشنده ارباب ضلالت چگونه با آن رئیس اهل شقاوت عتاب میفرماید: حضرت با صدای ضعیفی فرمودند: ای ابن ملجم آیا من بد امامی بودم؟ چرا طفلان مرا یتیم کردی؟ صدای گریه از حاضران بلند شد. پس آن حضرت به امام حسن(ع) فرمودند(با وجود آنکه آن لعین گفت آن ضربتی که من بر فرق علی زدم اگر آن ضربت را در میان اهل زمین قسمت میکردند هر آینه همه را هلاک میکرد)
یا ولدی ارفق باسیرک و ارحم و احسن الیه و اشفق علیه...فان مت تضربه ضربة واحدة
ای حسن جان بحق من بر تو، این اسیر را آب و طعام بده و دست و پا و بینی و گوش او را مَبُر زیرا که از رسول خدا شنیدم که فرمود مثله مکن اگرچه سگِ درنده باشد. ای فرزندم اگر من از این زخم شفا یافتم من خود سزاوار ترم به آنکه عفو کنم زیرا که ما اهل بیت عفو و رحمتیم و اگر از دنیا رفتم یک ضربت بیشتر از او مزن زیرا که او بیشتر از یک ضربت بر پدر تو نزده است. حال تفاوت ره بین که از کجا تا به کجاست. ای دوستان اهل بیت، آن امام رحیم کریم با آن گناه عظیم ابن ملجم راضی نشدند که زیاده از یک ضربت بر آن شقی بزنند ولی آیا روا بود که فرزند او را در کربلا قطعه قطعه کنند؟ کجا شنیدهاید و در کدام تاریخ خواندهاید که سر و سینهای هزار و نهصد زخم بردارد و یا چگونه میشود تشنگی سید الشهداء را شنید و تحمّل کرد و حال آنکه در شب بیست و یکم ماه رمضان کاسه شیری برای آن حضرت آوردند حضرت فرمودند بخور ای علی که این غذای آخر تو در دنیا است که در آن وقت صدای گریه بچهها بلند شد. پس آن جناب قدری تناول فرمودند و باقی مانده شیر را به یکی از فرزندان خود دادند که تا برای آن اسیر ببرند چون کاسه شیر را به شقی ملعون دادند هر دو دست خود را بر سر زد. این است که چون جناب زینب(س) بر سر نعش برادر رسید گویا عرض کرد ای برادر مرا گفتی صبر کن و با همه دردها صبر میکنم اما فدای تو شوم بگو با این غم چه کنم که تو را در کنار نهر، کشتند ولی از آن نهر آب به تو ندادند و چون تو را کشتند از آن نهر غسلت ندادند.
ولا تذق الماء و النهر حولک - بل و لا تغسل الا من دم جار
ای حسین آب نخوردی در حالی که نهر آب در کنارت بود بلکه غسل نکردی مگر با خون خودت که در کربلا جاری شد. و چون رحم و عفو حضرت امیر(ع) را شنیدهاید قدری از فرزند بزرگوارش بشنوید البته آب دادن آن جناب به لشگر حرّبن یزید ریاحی را شنیدهاید با آنکه حرّ راه را بر آن حضرت بست و او را مانع شد و اهل بیت را گریانده بود با این همه اذیّت، وقتی امام(ع) آثار تشنگی را بر آن قوم مشاهده کردند فرمودند ایشان را آب دهید. چون امام حسین(ع)حرکت کردند و به قصر بنی مقاتل رسیدند آن مکان را محلّ استراحت قرار دادند، از دور خیمههایی را نصب شده دیدند فرمودند آن خیمهها از کیست؟ عرض داشتند از عبداللَّه بن حرّ جعفی است حضرت او را طلبیدند، وقتی قاصد نزد وی آمد، آن شقی گفت به خدا قسم از کوفه بیرون نیامدم مگر آنکه خوشم نیامد که حسین بن علی(ع) داخل کوفه شود و من در کوفه باشم و به خدا قسم نمیخواهم که او مرا ببیند و نه من او را ببینم و چون قاصد امام برگشت واقعه را به عرض حضرت رسانید، آن معدن عفو و فتوّت و هدایت، خود به خیمه آن شقی و کم سعادت تشریف بردند تا او را هدایت و اتمام حجّت کنند. و چون او را به یاری خود خواندند قبول نکرد و دوباره اعتقاد زشت خود را تکرار کرد. حضرت فرمودند: پس اگر یاری ما نمیکنی پس از خدا بترس که با ما وارد جنگ شوی سپس فرمودند:
یا عبداللَّه فواللَّه لا یسمع واعینا احدثم لا ینصرنا الا هلک
ای عبداللَّه به خدا قسم هر کس ناله مظلومی ما را بشنود و ما را یاری نکند هلاک خواهد شد. عبداللَّه گفت این سخن هرگز واقع نخواهد شد و حضرت به منزل خود برگشتند البته عبداللَّه دروغ گفت و با آن حضرت جنگید. و از حکایت هرثمة بن اعین و زعفر، این عفو و مروّت و ترّحم امام حسین(ع) ظاهر میشود. حکایت این است که آه آه از خاطرم نمیرود آن وقتی که هرثمه آمد و بر شتر خود سوار بود و بر آن حضرت سلام کرد و آن وقتی بود که حضرت بی معین و یاور در میدان ایستاده بودند و او آنچه در راه صفیّن از احوال آن جناب از امیرالمؤمنین(ع) شنیده بود عرض کرد. حضرت امیر(ع) فرمود: ای هرثمه النام ام علینا آیا به یاری ما آمدهای یا به جنگ ما؟ این فقره بسیار دلها را میسوزاند و اگر تفکر کنید بی کسی آن مظلوم را درک خواهید کرد که یک نفر بر امام حسین(ع) سلام میکند حضرت سوال از محبّت یا عداوت او میکنند که آیا با ما هستی یا بر علیه ما، آن بی عاقبت گفت:
لا معک ولا علیک صبیان اخاف علیهم عبیداللَّه بن زیاد
اگر اولاد درکوفه نداشتیم و از عبیداللَّه بن زیاد نمیترسیدم تو را یاری میکردم و با وجود این همه جهالت و شقاوت که از او بروز کرد ولی آن منبع رحم و مروّت از روی نصیحت و ملاطفت فرمودند:
فامض حیث لاتری مقتلاً و لا تسمع لنا صوتاً
پس برگرد زود از این صحرا بیرون برو تا ناله مظلومی مرا نشنوی و کیفیّت کشتن مرا نبینی، سپس فرمود:
یا هرثمة فو الذی نفسی بیده من یسمع الیوم دعائی ثم لا ینصرنی اکبه اللَّه علی وجهه
ای هرثمه به حقّ آن خداوندی که جان حسین در دست قدرت او است هر کس صدای ناله ما را بشنود و یاری ما را نکند حقتعالی او را بر رو در آتش جهنّم میاندازد. ای دوستان مروّت و لطف بیشتر را بشنوید وقتی که آن حضرت مشغول جهاد بودند، بسیاری از دشمنان را میتوانستند بکشند ولی از آنها میگذشتند چون نظر در نسل آینده او میکردند که اگر تا قیامت مؤمنی از نسل او بوجود میآمد او را نمیکشتند و چه بسا آنان بیادبی میکردند ولی حضرت متعرّض نمیشدند و از او میگذشتند. از مظلومیت آن سرور هیمن بس که آن مظلوم با بدن مجروح در میان خاک و خون تشنه افتاده بود. لذا خاک مصیبت بر سر اهل عالم و عالمیان باد که جمعی از اشقیا میآمدند که آن جناب را شهید نمایند. فاضل نراقی میگوید عده ای به قصد قتل آن سرور قدم جرأت در پیش نهاده و چون نزدیک آن سرور در قتلگاه میشدند بعضی از خوف و ترس و بعضی از شرم و حیا برمی گشتند. در آن وقت شخصی از بنی همدان یا بنی هذیل به قصد قتل سیدالشهداء آمده و چون به امام نزدیک شد حضرت به گوشه چشم بر او نظر کردند و فرمودند برگرد که تو قاتل من نخواهی بود و مرا حیف میآید که تو به آتش جهنّم بسوزی و نصف عذاب جهنّم از تو باشد. آن مرد بی اختیار گریست و گفت
جعلنی اللَّه فداک یابن رسول اللَّه
ای فرزند رسول خدا جانم فدای تو که در چنین حالی غم ما را میخوری و در فکر ما میباشی پس شمشیری که به جهت قتل آن حضرت کشیده بود حرکت داده و برگشت و بر سر عمر سعد حمله کرد. لشگریان عمر سعد او را ضربت بسیار زدند وقتی از حمایت خود مأیوس شد فریاد زد یابن رسول اللَّه(ص) مرا نیز فردای قیامت فراموش مکن و در میان شهداء به خون خود غلطید. لشگر عمر سعد دور آن حضرت حلقه زدند، حضرت به آواز ضعیف فرمودند:
هکذا افعل واللَّه
به خدا قسم که چنین خواهم کرد.
الا لعنة اللَّه علی القوم الظالمین
علی(ع) از بصره حرکت میکند و وارد کوفه میشود
- بازدید: 371