296- لاشه مردار و جیفه دنیا

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

جناب مولوی نقل کرده اند از آقا سید رضا موسوی قندهاری که سیدی فاضل و متقی بود، فرمود: سلطان محمد، دایی ایشان شغلش خیاطی و تهی دست و پریشان حال بود.
روزی او را بشّاش و خندان یافتم، پرسیدم: چطور است امروز شما را شاد می بینم؟
فرمود: آرام باش که می خواهم از شادی بمیرم. دیشب از جهت برهنگی بچه هایم و نزدیکی ایام عید و پریشانی و فلاکت خودم گریه زیادی کردم و به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطاب کردم: آقا! تو شاه مردانی و سخی روزگاری، گرفتاری های مرا می بینی، چون خوابیدم دیدم که از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم، باغی بزرگ دیدم که قلعه اش از طلا و نقره بود، دری داشت که چندین نفر نزد آن ایستاده بودند نزدیک آنها رفتم پرسیدم: این باغ کیست؟
گفتند: از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. التماس کردم که بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت برسم.
گفتند: فعلاً رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تشریف دارند بعد اجازه دادند. به خود گفتم: اول خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می رسم و از ایشان سفارشی می گیرم. چون به خدمتش رسیدم از پریشانی خود شکایت کردم.
فرمود: پیش آقای خود اباالحسن (علیه السلام) برو، عرض کردم: حواله ای مرحمت فرمایید.
حضرت خطی به من دادند، دو نفر را هم همراهم فرستادند، چون خدمت حضرت اباالحسن (علیه السلام) رسیدم فرمود: سلطان محمد کجا بودی؟
گفتم: از پریشانی روزگار به شما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا دارم، پس آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندی فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود شکافته شد، دالانی تاریک و طولانی نمایان شد. و مرا همراه برد و سخت ترسناک شدم. اشاره دیگری کرد روشنایی ظاهر شد، پس دری نمایان شد و بوی گندی به مشامم رسید و به من فرمود: داخل شو و هر چه می خواهی بردار، (لاشه خورهای زیادی آن جا بود) از ترس مولا دست دراز کردم پای قورباغه مرده ای به دستم آمد، برداشتم. فرمود: برداشتی؟
عرض کردم: بلی.
فرمود: بیا، در برگشتن دالان روشن بود در وسط دالان دو دیگ پر آب روی اجاق خاموش مانده بود، فرمود: سلطان محمد! چیزی که به دست داری در آب بزن و بیرون آور، چون آن را که در آب زدم دیدم طلا شده است.
حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود، فرمود: سلطان محمد! برای تو صلاح نیست محبت مرا می خواهی یا این طلا را؟ عرض کردم: محبت شما را، فرمود: پس آن را در خرابه انداز، به مجرد انداختن از خواب بیدار شدم، بوی خوشی به مشامم رسید تا صبح از خوشحالی گریه می کردم و شکر خدای را نمودم که محبت آقا را پذیرفتم.
آقا سید رضا فرمود: پس از این واقعه، اضطرار دنیوی سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید.(1)
**************************************
1) داستان های شگفت، ص 163 - 162.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page