عمر پس از اینکه از تدفین شبانه زهرا(س) مطلع شد، گفت به خدا قسم ای بنی هاشم، شما حسد قدیمی تان را نسبت به ما هرگز ترک نمی کنید. این کینه هایی که در سینه های شماست هرگز از بین نمی رود. به خدا قسم قصد کرده ام قبر زهرا را نبش کنم و بر او نماز بخوانم!
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: به خدا قسم ای پسر صهاک، اگر چنین قصدی نمایی دستت را به سویت بر می گردانم، به خدا قسم اگر شمشیرم را بیرون کشم آن را غلاف نخواهم کرد مگر با گرفتن جان تو! (اگر می توانی) قصدت را عملی کن. در این جا عمر شکست خورد و سکوت کرد و دانست که علی(ع) هر گاه قسم یاد کند آن را عملی می کند.
سپس علی (ع) فرمود: ای عمر، تو همان کسی نیستی که پیامبر(ص) قصد کشتن تو را نمود و سراغ من فرستاد من در حالی که شمشیر به کمر بسته بودم آمدم و به سویت حمله کردم تا تو را بکشم، ولی خداود عزوجل آیه نازل کرد که فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عداً یعنی: نسبت به آنان عجله مکن که برایشان آماده کرده ایم.
لذا ابوبکر و عمر و مردم برگشتند.(289)
289) اسرار آل محمد، ص 570