روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) نماز صبح را در مسجد ادا نمود، مشغول تعقیب گردید تا آفتاب یک نیزه بلند شد، پس رو به جانب مردم گردانید فرمود: به خدا سوگند که من پیشتر گروهی چند را می یافتم که شب ها عبادت حق تعالی را می کردند، و گاه پاهای خود را با ایستادن به عقب می افکندند، و گاه پیشانی های خود را بر زمین برای خدا می گذاشتند، چنان عبات خدا می کردند که گویا صدای آتش جهنم در گوش های ایشان بود، چون نزد ایشان خدا را یادی می کردند، مانند درخت از ترس حق تعالی می لرزیدند.
با این احوال گمان می کردند که شب را به غفلت به سر آوده اند، بعد از این سخن کسی آن حضرت را خندان ندید تا به درجه شهادت رسید.(327)
327) 1.کافی ج 2 ص 236