1. تمام انصار
طبق گفته عمر، تمام انصار با آنها درباره خلافت ابوبكر به مخالفت بر خواستند.
بخاري در اينباره مينويسد:
... عن عمر : حين توفى اللّه نبيّه صلى اللّه عليه وسلم أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما.
عمر گويد :بعد از وفات پيامبر صلي اله عليه وآله، انصار با ما در امر خلافت ابوبكر مخالفت كردند و همه آنها در سقيفه جمع شدند و علي عليه السلام وزبير و همراهان آن دو نيز با ما مخالفت كردند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج 8 ، ص 26، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 5 ، ص 474 ، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ
ابن ابي الحديد درباره پشيماني انصار از بيعت با ابوبكر مينويسد:
قال الزبير : وحدثنا محمد بن موسى الأنصاري المعروف بابن مخرمة ، قال : حدثني إبراهيم بن سعد بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف الزهري ، قال : لما بويع أبو بكر واستقر أمره ، ندم قوم كثير من الأنصار على بيعته ، ولام بعضهم بعضاً ، وذكروا علي بن أبي طالب ، وهتفوا باسمه.
پس از به انجام رسيدن و استقرار كار بيعت با ابوبكر بسيارى از انصار از بيعت با او پشيمان گشتند. آنان با سرزنش يكديگر از على بن ابىطالب عليه السلام ياد مىكردند و نام او را بر زبان مىراندند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 15،تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بنابراين به خلافت رسيدن ابوبكر به اجماع انصارنبوده است.
35. طايفهاي از خزرجيان
خرجيان كه به عنوان يك قبيله بزرگ ومهم در مدينه و از انصار بشمار ميرفتند، طائفهاي از آنها از بيعت با ابوبكر تخلف كردند.
طبري و ابوالفداء در اين باره مينويسند:
تخلف عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه والزبير ...
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج2، ص 214،تحقيق عيسي عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار الغرب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
با تخلف خزرجيان از بيعت كه از قبايل مهم و پر نفوذ آن زمان بشمار ميرفتند، ادعاي اجماعي ابن تيميه در به خلافت رسيدن ابوبكر، بيشتر به افسانه شباهت دارد تا يك حقيقت.
36. طايفه بني اسد
قبايل و طوايفي مانند بنياسد قسم خوردند كه هرگز با ابوبكر بيعت نكنند.
طبري دراينباره مينويسد:
فتقول أسد وفزارة لا والله لا نبايع أبا الفصيل أبدا.
قبيله اسد و فزاره ميگفتند: به خدا قسم هرگز با ابوفصيل بيعت نخواهيم کرد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 261، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن حبان نيز اين چنين ميگويد:
وكانت بنو فزارة وأسد يقولون والله لا نبايع أبا الفصيل يعنون أبا بكر.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 2، ص 166، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م
2. قبيله فزاره
طايفه ديگري كه قسم خوردند با ابوبكر بيعت نميكنند، قبيله فزاره است.
ابن حبان در اين باره چنين ميگويد:
وكانت بنو فزارة وأسد يقولون والله لا نبايع أبا الفصيل يعنون أبا بكر.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 2، ص 166، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م
طبري از ابومخنف نقل ميکند که دو قبيله اسد و خزاره ميگفتند:
فتقول أسد وفزارة لا والله لا نبايع أبا الفصيل أبدا.
به خدا قسم هرگز با ابوفصيل بيعت نخواهيم کرد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 261، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
3. گروهي از قريش
نويري درباره تخلف گروهي از قريش ازبيعت با ابوبكرمينويسيد:
وتخلّف عن بيعته سعد بن عبادة ، وطائفة من الخزرج ، وفرقة من قريش ، ثم بايعوه بعد غير سعد.
سعدبن عباده، طايفه اي از خزرجيان، و گروهي از قريش از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و سپس بيعت كردند غير از سعد.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19، ص 23، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
4. مانعين زکات
قومي از مسلمانان بودند كه با ابوبكر بيعت نكرده و حكومت او را شرعي ندانسته و از دادن زكات به عمر كه مامور جمع آوري زكات بود، خودداري كردند؛ زيرا ابوبكر را براي خلافت صلاحيت نميدانستند
مخالفت مانعين زكات با ابوبكر:
عبد الرزاق صنعاني متوفاي : 211
عبد الرزاق دراينباره چنين از عمر نقل ميكند:
أخبرنا عبد الرزاق عن بن جريج وبن عيينة عن عمرو بن دينار عن محمد بن طلحة بن يزيد بن ركانة قال قال عمر لأن أكون سألت النبي صلى الله عليه وسلم عن ثلاثة أحب إلي من حمر النعم عن الكلالة وعن الخليفة بعده وعن قوم قالوا نقر بالزكاة في أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم أم لا قال وكان أبو بكر يرى القتال.
طلحه از عمر بن خطاب نقل ميكند كه او گفت : هر آينه اگر من بودم از سه موضوع از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال مىكردم براى من بهتر بود؛ از شتران سرخ مو: يكى از كلاله( كلاله به مردي ميگويند كه بميرد و وارثي چه پدر ومادر و فرزند براي ارث بردن مالش نداشته باشد ) و اينكه خليفه بعد از او كيست؟ و ديگر درباره قومى كه مىگويند: ما به دادن زكات در أموال خودمان إقرار و اعتراف داريم، و ليكن به تو نمىدهيم، آيا كشتن اين جماعت جايز است يانه ؟ و ابوبكر كشتن آنها را ميخواست.
الصنعاني ، أبو بكر عبد الرزاق بن همام متوفاي : 211 ، مصنف عبد الرزاق، ج 10، ص 302 ش 19185، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي، دار النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية ،
نوبختي متوفاى310
نوبختي در فرق الشيعه فرقهاي را نام ميبرد كه بخاطر عدم قبول ابوبكر به عنوان خليفه ازدادن زكات به اوتخلف كردند.
وي در اينباره ميگويد:
وقد كانت فرقة اعتزلت عن أبي بكر فقالت لا نؤدي الزكوة إليه حتى يصح عندنا لمن الأمر ومن استخلفه رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد ونقسم الزكوة بين فقرائنا وأهل الحاجة منا.
عدهاي از ابوبکر دوري کردند و گفتند ما زکات او را به او نميدهيم تا اينکه مسالهي ولايت و امارت براي ما روشن شود و بدانيم چه کسي را رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خليفه معين کرده و اگر نه زکات را بين فقرا و نيازمندان خودمان تقسيم ميکنيم و به ابوبکر نميدهيم.
النوبختي، الحسن بن موسى (متوفاى310هـ) ، فرق الشيعة ، ج 1، ص 4، ناشر : دار الأضواء - بيروت ، 1404هـ - 1984م
ابي اعثم متوفاى314ه
طايفه اي از بني تميم بودند كه از دادن زكات به نماينده ابوبكر يعني زياد بن وليد امتناع كردند؛ زيرا ابوبكر را براي حكومت اهليت نميدانستد:
ابي اعثم در كتاب الفتوح در اينباره ميگويد:
«فاقبل اليه (زياد بن لبيد) رجل من سادات بني تميم يقال له الحارث بن معاويه فقال: لزياد انک لتدعوا الي طاعه رجل لهم يعهد الينا و لا اليکم فيه عهد فقال له الحارث لا والله ما ازلتموها عن اهلها الا حسدا منکم لهم و ما يستقر في قلبي ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خرج من الدنيا و لم ينصب للناس علما يتبعونه فارحل عنا ايها الرجل فانک تدعوا الي غير رضا... فوثب عر فجه بن عبدالله الذهلي فقال: صدق والله الحارث بن معاويه اخر جواهذ الرجل عنکم فما صاحبه باهل الخلافه و لا يستحقها بوجه من الوجوه، و ما المهاجرين و الانصار بانظر لهذا الامه منبيها محمد- صلي الله عليه و آله و سلم -...ثم وثبوا الي زياد بن لبيد فاخرجوه من ديارهم و هموا بقتله. قال: فجعل زياد لا ياتي قبيله من قبائل کنده فيدعو هم الي الطاعه الا ردوا عليه ما يکره فلما راي ذلک سار الي المدينه الي ابوبکر فخبره بما کان من القوم و اعلمه ان قبائل کنده قد ازمعت علي الارتداد والعصيان!! فاغتم ابوبکر غما شديدا».
حارث بن معاويه، يکي از بزرگان بني تميم بود و به زياد بن لبيد که براي جمع آوري زکات آمده بود و با مردم صحبت ميکرد گفت: تو ما را به اطاعت کسي مي خواني که از ما و شما نسبت به او هيچ تعهد و پيماني گرفته نشده است. زياد گفت: راست ميگويي، اما ما او را براي خود انتخاب کردهايم، حارث گفت: به من بگو چرا خلافت را از اهل بيت پيامبر دور کرده ايد؟ در حالي که به گفته قرآن آنها به اين امر از ديگران سزاوارتر بودند. زياد گفت: مهاجر و انصار نسبت به امور خود از تو آگاه ترند، حارث گفت: نه به خدا قسم اين گونه نيست، بلکه شما از روي حسادت نسبت به اهل بيت از آنها عدول کرديد. و من هرگز نميپذيرم که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دار دنيا برود و کسي را به عنوان جانشين خود منصوب نکند. اي زياد برخيز و از اينجا دور شو که تو ما را به غير رضاي حق ميخواني، در اين هنگام «عرفجه بن عبدالله الذهلي» گفت: به خدا قسم که حارث راست ميگويد، اين مرد (زياد) را از ميان خود برانيد که رفيق او ابوبکر به هيچ وجه اهليت براي خلافت را ندارد و مهاجر و انصار نيز بيناتر از خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر امت خود نيستند (يعني چطور ميشود که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شخصي را براي جانشين خود تعيين نکند؟) آنگاه زياد را که تصميم به قتل او داشتند از آنجا بيرون راندند. و زياد بر هيچ قبيله اي از قبايل کنده نگذشت مگر آنکه آنها را به اطاعت از ابوبکر ميخواند ولي آنها او را با جوابهايي که خوش نداشت از خود ميراندند، تا بالاخره به مدينه رسيد و ابوبکر را در جريان آنچه که پيش آمده بود گذاشت. ابوبکر به شدت ناراحت شد و زياد را با سپاه چهار هزار نفري به طرف آنها فرستاد.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1، ص48، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
حارث از كبار تابعين بود ؛ عجلي در شرح حال اومي نويسد:
الحارث بن معاوية الكندي تابعي ثقة شامي من كبار التابعين.
حارث تابعي ثقه و اهل شام كه از بزرگان تابيعن بود.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج 1، ص 278، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
ابي اعثم درباره ممانعت طايفه بنيكنده نيز از دادن زكات و عدم اطاعت آنها از ابوبكر از زبان حارثه بزرگ كنده نيز چنين مينويسد:
نحن إنما أطعنا رسول الله صلى الله عليه وسلم إذ كان حيا ، ولو قام رجل من أهل بيته لاطعناه ، وأما ابن أبي قحافة فلا والله ما له في رقابنا طاعة ولا بيعة ! ثم أنشأ حارثة بن سراقة يقول أبياتا من جملتها :
أطعنا رسول الله إذ كان بيننا * فيا عجبا ممن يطيع أبا بكر .
حارثه که يکي از بزرگان کنده بود به زياد بن لبيد گفت: همانا ما هنگامي که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود او را اطاعت ميکرديم و حال هم اگر کسي از اهل بيت او خلافت را عهده دار شود باز هم او را متابعت و پيروي ميکنيم و اما پسر ابي قحافه قسم به خدا نه برگردن ما حقي دارد و نه اطاعت او بر ما واجب است و بعد از اين سخن انشاد شعر کرده و گفت: پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را که در ميان ما بود اطاعت و پيروي کرديم. پس شگفتا و عجبا از کسي که ابوبکر را اطاعت کند!!
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1، ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
ابي اعثم همچنين ممانعت اشعث از دادن زكات به ابوبكر را اين چنين بيان ميكند:
وامنعوا زكاة أموالكم ، فإني أعلم أن العرب لا تقر بطاعة بني تميم بن مرة وتدع سادات البطحاء من بني هاشم إلى غيره.
اشعث گويد: زكات اموالتان را منع كنيد و من يقين و اطمينان دارم که عرب با بودن بني هاشم، هرگز راضي به اطاعت از بني تميم بن مره نميشود.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1، ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
حاكم نيشابوري متوفاى 405
حاكم نيشابوري در اينباره چنين نقل ميكند:
هكذا أخبرنا علي بن محمد بن عقبة الشيباني بالكوفة حدثنا الهيثم بن خالد حدثنا أبو نعيم حدثنا بن عيينة عن عمرو بن دينار قال سمعت محمد بن طلحة بن يزيد بن ركانة يحدث عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال لأن أكون سألت رسول الله صلي الله عليه وسلم عن ثلاث أحب إلي من حمر النعم من الخليفة بعده وعن قوم قالوا أنقر بالزكاة في أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم وعن الكلالة .
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص332، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
ابوالفداء متوفاى732
ابوالفداء جريان ممانعت مالك بن نويره از دادن زكات را چنين بيان ميكند:
وفي أيام أبي بكر منعت بنو يربرع الزكاة، وكان كبيرهم مالك بن نويرة، وكان ملكاً فارساً مطاعاً شاعراً قدم على النبي صلى الله عليه وسلم وأسلم، فولاه صدقه قومه، فلما منع الزكاة أرسل أبو بكر إِلى مالك المذكور خالد بن الوليد في معنى الزكاة، فقال مالك: أنا آتي بالصلاة دون الزكاة: فقال خالد: أما علمت أن الصلاة والزكاة معاً؛ لا تقبل واحدة دون الأخرى فقال مالك: قد كان صاحبكم يقول ذلك. قال خالد: أوما تراه لك صاحبا؟ والله لقد هممت أن أضرب عنقك، ثم تجاولا في الكلام فقال له خالد: إِني قاتلك. فقال له: أو بذلك أمرك صاحبك؟ قال: وهذه بعد تلك، وكان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الأنصاري حاضرين، فكلما خالداً في أمره، فكره كلامهما. فقال مالك: يا خالد، ابعثنا إلى أبي بكر فيكون هو الذي يحكم فينا. فقال خالد: لا أقالني الله إِنْ أقلتك، وتقدم إِلى ضرار بن الأزور بضرب عنقه، فالتفت مالك إِلى زوجته وقال لخالد: هذه التي قتلتني، وكانت في غاية الجمال، فقال خالد: بل الله قتلك برجوعك عن الإسلام. فقال مالك: أنا على الإسلام، فقال خالد: يا ضرار اضرب عنقه. فضرب عنقه وجعل رأسه اثفية القدر، وكان من أكثر الناس شعراً، وقبض خالد امرأته؛ قيل: إِنه اشتراها من الفيء وتزوج بها، وقيل إِنها اعتدت بثلاث حيض وتزوج بها، وقال لابن عمر ولأبي قتادة: احضرا النكاح فأبيا، وقال له ابن عمر: نكتب إِلى أبي بكر ونعلمه بأمرها وتتزوج بها، فأبى وتزوجها. ...ولما بلغ ذلك أبا بكر وعمر، قال عمر لأبي بكر: إِن خالداً قد زنى فارجمه، قال: ما كنت أرجمه؛ فإِنه تأول فأخطأ. قال: فإِنه قد قتل مسلماً فاقتله، قال: ما كنت أقتله فإِنه تأول فأخطأ. قال فاعزله، قال ما كنت أغمد سيفاً سله الله عليهم.
در زمان خلافت ابوبکر قبيله بني يربوع از دادن زکات به خليفه امتناع کردند و رئيس آنها مالک بن نويره که آدم بافراست و شاعر بود، در زمان رسول خدا اسلام اختيار کرد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم او را متولي جمع آوري زکات قبيلهاش فرمود: تا اينکه بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دادن زکات به خليفه امتناع کردند. ابوبکر خالد ابن وليد را به طرف آنها و کساني که زکات نميدادند فرستاد، خالد اول به طرف سرزمين بزاخه رفت و زکات آنجا را جمع کرد و بعد بدون اجازهي خليفه به طرف بطاح رفت، اطرافيان خالد به او گفتند که ما دستور نداريم به آنجا برويم، ولي خالد گوش نداد و به قبيلهي مالک رفت، وقتي با مالک بن نويره برخورد کرد، گفت: زکات بده! مالک گفت: من مسلمان هستم نماز ميخوانم ولي زکات را به شما و رئيس حکومت شما نميدهم، خالد گفت: نماز و زکات با هم است و يکي بدون ديگري قبول نيست، مالک گفت: آيا صاحب و رئيس شما اين حرف را ميگويد؟ خالد در جواب گفت: آيا تو او را براي خود صاحب و رئيس نمي داني؟ قسم به خدا هر آينه ميخواهم گردنت را بزنم، بعد هر دو مجادله کردند. خالد گفت: با تو ميجنگم، مالک گفت: آيا او دستور داده است که مرا بکشي، خالد گفت: اين حرفت بدتر از آن حرف اولي است (که آيا رئيس تو گفته نماز و زکات با هم است). عبدالله عمر و ابوقتاده انصاري حاضر بودند و با خالد صحبت کردند که مالک رانکشد، ولي خالد از حرف آنها خوشش نيامد، مالک گفت: حالا که مرا ميخواهي بکشي کسي بفرست به مدينه پهلوي ابوبکر و او هر حکمي کند، حکم همان است. خالد گفت: خدا مرا نيامرزد اگر تو را نکشم (و يا اينکه رها کنم) و بعد ضرار بن ازور را براي زدن گردن مالک خواست، در اين هنگام مالک به خانمش که (زن بسيار زيبا بود) متوجه شده و گفت: من به خاطر اين کشته مي شوم، خالد گفت: اينکه از اسلام رو گرداندي خدا تو را کشته است! مالک گفت: من مسلمان هستم و اسلام را قبول دارم، خالد به ضرار گفت: گردن او را بزن و ضرار هم مالک (مسلمان و دوستدار علي- عليه السلام-) را کشت و سرش را که موي زيادي داشت در ظرفي گذاشت. خالد خانم مالک را که در عادت ماهانه هم بود گرفت، با او زنا کرد و ابن عمر و ابوقتاده از اين کار او ناراحت بودند و خالد از آنها خواست در مجلس نکاح وي حاضر شوند (البته نکاحي در کار نبوده است) ولي آن دو نفر امتناع کردند! و عبدالله عمر گفت: صبر کن به ابوبکر بنويسم و او را از جريان زن مالک آگاه کنم و بعد تو با او ازدواج کن، ولي خالد حرف ابن عمر را قبول نکرد و با زن مالک ازدواج کرد و همبستر شد، اين خبر که به ابوبکر رسيد، عمر به ابوبکر گفت که خالد زنا کرده، او را سنگسار کن، ابوبکر گفت: او را سنگسار نمي کنم، او اجتهاد نموده و در اجتهاد خود خطا کرده است!! عمر گفت، او مسلماني را کشته است او را قصاص کن و بکش! باز هم ابوبکر گفت: او را نميکشم، او اجتهاده کرده و خطا نموده است! عمر گفت: پس لااقل او را از کار برکنار کن! ابوبکر گفت: شمشيري را که خدا برافراشته است درنيام نميکنم.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج ،1 ص 108، طبق برنامه الجامع الكبير
ابن كثير متوفاى774
ابن كثير اين جريان را در البدايه والنهايه چنين بازگو ميكند:
فوجعلت وفود العرب تقدم المدينة يقرون بالصلاة ويمتنعون من أداء الزكاة ومنهم من امتنع من دفعها إلى الصديق وذكر أن منهم من احتج بقوله تعالى ) خذ من أموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم إن صلاتك سكن لهم ( قالوا فلسنا ندفع زكاتنا الا إلى من صلاته سكن لنا وأنشد بعضهم .
أطعنا رسول الله إذ كان بيننا فوا عجبا ما بال ملك أبي بكر
وقد تكلم الصحابة مع الصديق في أن يتركهم وما هم عليه من منع الزكاة ويتألفهم حتى يتمكن الإيمان في قلوبهم ثم هم بعد ذلك يزكون فامتنع الصديق من ذلك وأباه.
قبايلي از عرب وارد مدينه شدند در حالي كه نماز ميخواندند ولي زكات نميدادند و آنها از دادن زكات به ابوبكر امتناع كردند و وقتي احتجاج شد بر آنها به اين آيه« از اموال آنها صدقهاى (بعنوان زكات) بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! و (به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست»توبه 103گفتند : ما زكاتمان را نميدهيم مگر به كسي كه دعايش مايه آرامش ما باشد و بعضي از آنها نيز اين شعر را سرودند
ما از پيامبر صلي الله عليه وآله اطاعت ميكنيم اگر در بين ما باشد واعجبا كه ابوبكر مالك سلطان كند ؟
صحابه با ابوبكر صحبت كردند وگفتند آنها را رها كن ونمي شود گفت كه انها مانع زكاتند وگفتند كه آنها را رها كن تا جذب شوند دين شوند تا ايمان در قلوب انها رسوخ كند بعد از آن خودشان مالشان را پاك مي كنند اما ابوبكر از اين كار امتناع كرد.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 6، ص 311، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
وي در تفسير القرآن الكريم نيز اين چنين مينويسد:
هكذا أخبرنا علي بن محمد بن عقبة الشيباني بالكوفة حدثنا الهيثم بن خالد حدثنا أبو نعيم حدثنا بن عيينة عن عمرو بن دينار قال سمعت محمد بن طلحة بن يزيد بن ركانة يحدث عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال لأن أكون سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عن ثلاث أحب إلي من حمر النعم من الخليفة بعده وعن قوم قالوا نقر بالزكاة في أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم وعن الكلالة.
ثم قال هذا حديث صحيح الاسناد على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
عمر گويد: اگر من از سه موضوع از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال مىكردم براى من بهتر بود از شتران سرخ مو: يكى آنكه خليفه بعد از او كيست؟ و ديگر درباره قومى كه مىگويند: ما به دادن زكات در أموال خودمان إقرار و اعتراف داريم، و ليكن به تو نمىدهيم، آيا كشتن اين جماعت جايز است؟ و سومى از كلاله.»
وحاكم گفته است اين حديث طبق مبناي مسلم وبخاري صحيح الاسناد است هرچند آنها نقل نكرده اند.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص596، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
سيوطي متوفاي 911
سيوطي مينويسد:
وأخرج عبد الرزاق والعدني وابن المنذر والحاكم عن عمر قال : لأن أكون سألت النبي صلى الله عليه وسلم عن ثلاث أحب إلي من حمر النعم : عن الخليفة بعده وعن قوم قالوا : نقر بالزكاة من أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم وعن الكلالة.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج 2، ص 754، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
علت ندادن زكات به ابوبكر
كساني كه از دادن زكات با ابوبكر ممانعت ميكردند، دلائل خود را درمقابل فرستادگان ابوبكر چنين ذكر ميكردند:
ابوبكر شايستگي تطهير و تزكيه اموال را ندارد:
عده اي از مسلمانان براي اينكه ابوبكر صلاحيت جانشيني پيامبر صلي الله عليه وآله را ندارد، از دادن زكات به او جلوگيري كردند و گفتند ابوبكر توانايي تطهير و تزكيه ندارد.
ابو سليمان اين جريان را اين چنين نقل ميكند:
وقد يكون علم بما أطلعه الله عليه من غيبه وأوحى إليه من أمره أن العرب تنكر الزكاة وتمتنع من أدائها إلى القائم من بعده وتفزع في ذلك إلى الشبهة التي قد تعلق بها أهل الردة فاحتجوا بها على أبي بكر فقالوا إن فرض الزكاة قد انقطع بموت رسول الله وأنه ليس للقائم بعده أخذها لأن الخطاب في قوله ) خذ من أموالهم صدقة ( خارج مخرج الخصوص له وأن غيره من أمته لا يتسع للتطهير والتزكية ولذلك يقول شاعرهم:
أطعنا رسول الله ما كان بيننا فوا عجبا ما بال ملك أبي بكر
گاهي علم حاصل ميشود به آنچه كه خدا به آن آگاه كرده از غيبش و وحي كرده به پيامبر صلي اله عليه وآله براينكه عرب منكر زكات شده و از پرداخت آن به جانشينش ممانعت ميكنند و آنها در ممانعت از دادن زكات به شبهه كه براي اهل رده ( مانعين زكات ) بود تمسك ميجويند و احتجاج ميكنند به اهل رده در ندادن زكات به ابوبكر و گفتند : وجوب زكات بعد از مرگ پيامبر صلي الله عليه وآله برداشته شده است و هيچكس بعد از ايشان نميتواند متولي اخذ زكات شود چون خطاب در آيه كه فرمود از اموالشان به عنوان صدقه بگير اين خطاب مخصوص حضرت بود و ديگران از امتش توانايي تطهير و تزكيه ندارند و بخاطر همين شاعر گويد:
ما از پيامبر صلي الله عليه وآله اطاعت مي كنيم اگر در بين ما باشد واعجبا كه ابوبكر مالك سلطان كند ؟
الخطابي البستي أبو سليمان ، أحمد بن محمد بن إبراهيم متوفاي 388، غريب الحديث للخطابي ج1، ص566، تحقيق : عبد الكريم إبراهيم العزباوي ، دار النشر : جامعة أم القرى - مكة المكرمة - 1402 ،
دعاي ابوبكر مايه آرامش نيست:
عده اي ديگر كه از دادن زكات ممانعت ميكردند، بخاطر اين بود كه ميگفتند دعاي غير پيامبر صلي الله عليه و آله مايه آرامش و سكون نيست.
قمي نيشابوري نيز در علت ممانعت از دادن زكات به ابوبكر چنين نقل ميكند:
وكما قال مانعو الزكاة لأبي بكر : أمرنا بدفع الزكاة إلى من صلاته سكن لنا وصلاة غير النبي صلى الله عليه وسلم ليست بسكن.
مانعين زكات گفتند : ما امر شديم كه زكات رابه كسي بدهيم كه دعايش براي ما مايه آرامش باشد ولي دعاي غير پيامبر صلي الله عليه واله براي ما آرامش نميآورد.
النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 6، ص 163، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م .
ابن قدامه نيز در اين باره مينويسد:
كنا نؤدي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لأن صلاته سكن لنا وليس صلاة أبي بكر سكنا لنا فلا نؤدي إليه وهذا يدل على أنهم جحدوا وجوب الأداء إلى أبي بكر رضي الله.
کساني که زکات را به ابوبکر نميدادند از آنها نقل شده است که: ما زکات را به سول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميداديم، چرا؟ براي اينکه دعاي پيامبر براي ما آرامش بخش و هدايتگر بود، و اما دعاي ابوبکر براي ما آرامش بخش نيست و لذا ما زکات را به او نميدهيم. اين سخن دلات ميكند مانعين زكات اصل زکات را قبول داشتند ولي ازدادن زكات به ابوبكر ممانعت ميكردند...
المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاى620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني،ج2، ص229، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
پيامبر بايد خليفه تعيين كرده باشد !
نوبختي مينويسد :
وقد كانت فرقة اعتزلت عن أبي بكر فقالت لا نؤدي الزكوة إليه حتى يصح عندنا لمن الأمر ومن استخلفه رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد ونقسم الزكوة بين فقرائنا وأهل الحاجة منا.
عدهاي از ابوبکر دوري کردند و گفتند ما زکات را به او نميدهيم تا اينکه مسالهي ولايت و امارت براي ما روشن شود و بدانيم چه کسي را رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خليفه معين کرده است . و اگر نه زکات را بين فقرا و نيازمندان خودمان تقسيم ميکنيم و به ابوبکر نميدهيم.
النوبختي، الحسن بن موسى (متوفاى310هـ) ، فرق الشيعة ، ج 1، ص 4، ناشر : دار الأضواء - بيروت ، 1404هـ - 1984م
ابي اعثم در كتاب الفتوح در اينباره ميگويد:
«فاقبل اليه (زياد بن لبيد) رجل من سادات بني تميم يقال له الحارث بن معاويه فقال: لزياد انک لتدعوا الي طاعه رجل لهم يعهد الينا و لا اليکم فيه عهد فقال له الحارث لا والله ما ازلتموها عن اهلها الا حسدا منکم لهم و ما يستقر في قلبي ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خرج من الدنيا و لم ينصب للناس علما يتبعونه فارحل عنا ايها الرجل فانک تدعوا الي غير رضا.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1، ص48، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
حارث از كبار تابعين بود ؛ عجلي در شرح حال اومي نويسد:
الحارث بن معاوية الكندي تابعي ثقة شامي من كبار التابعين.
حارث تابعي ثقه و اهل شام كه از بزرگان تابيعن بود.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج 1، ص 278، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
خليفه بايد از اهل بيت باشد و ابوبكر جزو اهل بيت نيست :
ابي اعثم درباره ممانعت طايفه بنيكنده نيز از دادن زكات و عدم اطاعت آنها از ابوبكر از زبان حارثه بزرگ كنده نيز چنين مينويسد:
نحن إنما أطعنا رسول الله صلى الله عليه وسلم إذ كان حيا ، ولو قام رجل من أهل بيته لاطعناه ، وأما ابن أبي قحافة فلا والله ما له في رقابنا طاعة ولا بيعة ! ثم أنشأ حارثة بن سراقة يقول أبياتا من جملتها :
أطعنا رسول الله إذ كان بيننا * فيا عجبا ممن يطيع أبا بكر .
حارثه که يکي از بزرگان کنده بود به زياد بن لبيد گفت: همانا ما هنگامي که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود او را اطاعت ميکرديم و حال هم اگر کسي از اهل بيت او خلافت را عهده دار شود باز هم او را متابعت و پيروي ميکنيم و اما پسر ابي قحافه قسم به خدا نه برگردن ما حقي دارد و نه اطاعت او بر ما واجب است و بعد از اين سخن انشاد شعر کرده و گفت: پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را که در ميان ما بود اطاعت و پيروي کرديم. پس شگفتا و عجبا از کسي که ابوبکر را اطاعت کند!!
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ،ج 1، ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
ابي اعثم همچنين ممانعت اشعث از دادن زكات به ابوبكر را اين چنين بيان ميكند:
وامنعوا زكاة أموالكم ، فإني أعلم أن العرب لا تقر بطاعة بني تميم بن مرة وتدع سادات البطحاء من بني هاشم إلى غيره.
اشعث گويد: زكات اموالتان را منع كنيد و من يقين و اطمينان دارم که عرب با بودن بني هاشم، هرگز راضي به اطاعت از بني تميم بن مره نميشود.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1، ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
مانعين زكات مرتد بودند يا مسلمان؟ (حكم مانعين زكات):
در بعضي از كتابهاي اهل سنت برمانعين زكات بر چسب ارتداد زدهاند همچنان كه بغدادي درالفرق بين الفرق چنين كرده است :
المرتدين الذين ارتدوا باسقاط الزكاة فى عهد الصحابة كانوا يرون وجوب الصلاة إلى الكعبة وانما ارتدوا باسقاط وجوبالزكاة وهم المرتدون من بنى كنده وتميم.
البغدادي ، أبو منصور عبد القاهر بن طاهر بن محمد (متوفاى429هـ) ، الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ، ج1، ص 221، ناشر : دار الآفاق الجديدة - بيروت ، الطبعة : الثانية، 1977م
در حالي كه ابن حزم در مساله احکام مرتدين ميگويد: اينها مسلمان بوده و هرگز از اسلام خارج نشدند و تنها از پرداخت زکات به ابوبکر ممانعت كردند ، و به همين گناه و دليل کشته شدند، و بعد ميگويد: حنفي و شافعي و همه معتقد و متفقند که اينها حکم مرتد را ندارند و نبايد آنها را مرتد ناميد.
وي دراينباره چنين مينويسد :
قَوْمٌ أَسْلَمُوا ولم يَكْفُرُوا بَعْدَ إسْلاَمِهِمْ لَكِنْ مَنَعُوا الزَّكَاةَ من أَنْ يَدْفَعُوهَا إلَى أبي بَكْرٍ رضي الله عنه فَعَلَى هذا قُوتِلُوا وَلاَ يَخْتَلِفُ الْحَنَفِيُّونَ وَلاَ الشَّافِعِيُّونَ في أَنَّ هَؤُلاَءِ ليس لهم حُكْمُ الْمُرْتَدِّ أَصْلاً وَهُمْ قد خَالَفُوا فِعْلَ أبي بَكْرٍ فِيهِمْ وَلاَ يُسَمِّيهِمْ أَهْلَ رِدَّةٍ.
قومي اسلام آوردند و بعد از اسلامشان نيز كافر نشدند ولي از دادن زكات به ابوبكر ممانعت كردند و بخاطر همين ممانعت كشته شدند و در اين مسئله هيچ كس از حنفيان و شافعيان اختلاف ندارند كه حكم ارتداد درباره آنها اصلا جاري نميشود وآنها از كار ابوبكر مخالفت كردند و نميشود به آنها اهل رده اطلاق كرد.
إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاى456هـ)، المحلى،، ج 11، ص 193، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.
ابن قدامه بعد از نظر احمد و بعضي از کساني ديگر كه حکم به کفر مانع زکات کردهاند به اين نكته اشاره ميكند كه مانع زكات حكم كفر بر او جاري نميشود و ندادن زكات به ابوبكر به خاطر اين بوده كه آنها حكومت ابوبكر را قبول نداشتند نه اصل زكات.
در كتاب المغني چنين ميگويد :
ووجه الأول أن عمر وغيره من الصحابة امتنعوا من القتال في بدء الأمر ولو اعتقدوا كفرهم لما توقفوا عنه ثم اتفقوا على القتال وبقي الكفر على أصل النفي ولأن الزكاة فرع من فروع الدين فلم يكفر تاركه بمجرد تركه كالحج وإذا لم يكفر بتركه لم يكفر بالقتال عليه كأهل البغي وأما الذين قال لهم أبو بكر هذا القول فيحتمل أنهم جحدوا وجوبها فإنه نقل عنهم أنهم لو قاتلوا إنما كنا نؤدي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لأن صلاته سكن لنا وليس صلاة أبي بكر سكنا لنا فلا نؤدي إليه وهذا يدل على أنهم جحدوا وجوب الأداء إلى أبي بكر رضي الله عنه ولأن هذه قضية في عين فلا يتحقق من الذين قال لهم أبو بكر هذا القول فيحتمل أنهم كانوا مرتدين ويحتمل أنهم جحدوا وجوب الزكاة ويحتمل غير ذلك فلا يجوز الحكم به في محل النزاع.
عمر و ديگران در ابتداي امر از کشتن مانع زکات امتناع و خودداري ميکردند و اگر آنان اعتقاد به کفر مانع زکات ميداشتند هر آينه از کشتن آنها دست بر نميداشتند و با او ميجنگيدند و بر کشتن او اتفاق ميکردند. مطلب ديگر اينکه بقاي کفر هم بر اصل نفي ميباشد و مانع زکات اصل وجوب زکات را نفي نميکند، براي اينکه زکات يکي از فروع دين است، پس تارک آن به محض ترک زکات کافر نميشود، مثل حج (کسي اگر مستطيع باشد ولي حج انجام نميدهد حکم به کفر او نميشود). بنابراين وقتي که مانع زکات به واسطهي ترک آن حکم به کفرش نشد، آن وقت به واسطه قتال و جنگيدن هم حکم به کفر او نمي شود، مثل اهل بغي که به واسطهي قتال حکم به کفر آنها نميشود. کساني که زکات را به ابوبکر نميدادند از آنها نقل شده است که: ما زکات را به سول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميداديم، چرا؟ براي اينکه دعاي پيامبر براي ما آرامش بخش و هدايتگر بود، و اما دعاي ابوبکر براي ما آرامش بخش نيست و لذا ما زکات را به او نميدهيم. اين سخن دلات ميكند مانعين زكات اصل زکات را قبول داشتند ولي ازدادن زكات به ابوبكر ممانعت ميكردند...
المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاى620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 2، ص 229، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
اين سخن ابن قدامه خود گواه است بر اين مطلب است كه قبايل ذکر شده اصل زکات را قبول داشتند ولي راضي نبودند که به دستگاه حکومت زکات دهند و اصل خلافت ابوبكر و تشكيلات آنها را قبول نداشتند.
همچنين در روايات گذشته آمد كه عمر ميگويد آنها قائل به زكات بودند اما آن را به ابوبكر نمي دادند .
با مانعين زكات چكار كردند؟
مالک بن نويره که از اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و از طرف آن حضرت مامور جمع آوري زکات بود، از آنجا که سران سقيفه را حق نميدانست و زکات را به آنها نداد، او را زدند و کشتند.
عبدالرزاق صنعاني در كتاب المصنف در باره جريان مالك بن نويره با سند صحيح مينويسد:
أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري أن أبا قتادة قال خرجنا في الردة حتى إذا أنتهينا إلى أهل أبيات حتى طلعت الشمس للغروب فأرشفنا إليهم الرماح فقالوا من أنتم قلنا نحن عباد الله فقالوا ونحن عباد الله فأسرهم خالد بن الوليد حتى إذا أصبح أمر أن يضرب أعناقهم قال أبو قتادة فقلت اتق الله يا خالد فإن هذا لا يحل لك قال اجلس فإن هذا ليس منك في شيء قال فكان أبو قتادة يحلف لا يغزو مع خالد أبدا قال وكان الأعراب هم الذين شجعوه على قتلهم من أجل الغنائم وكان ذلك في مالك بن نويرة.
ابو قتاده گويد: زماني كه از رده خارج شديم و هنگام غروب خورشيد به اهل خانههايي رسيديم، نيزه را برآنها چشانديم ( آنها را با نيزه تهديد كرديم) كه آنها گفتند شما كي هستيد؟ گفتيم ما بندگاه خداوند هستيم آنها نيز گفتند: ما نيز بندگان خدا هستيم . پس خالد آنها را اسير كرد تا اينكه صبح شد وقت صبح امر كرد كه گردن آنها را بزنند ابو قتاده گويد: گفتم از خدا بترس اي خالد اين كار بر تو حلال نيست خالد گفت بشين تو در اينباره دخالت نكن . قتاده نيز قسم خود كه تا ابد با خالد به جنگ نرود و گفت اعراب كساني هستند كه براي قتل آنها به جهت به دست آوردن غنائم شجاع ميشوند و اين شجاعت برعليه مالك بن نويره بود.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج 10 ، ص 174، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
ابن ابي الحديد در اينباره گويد:
لما قتل خالد مالك بن نويرة ونكح امرأته ، كان في عسكره أبو قتادة الأنصاري ، فركب فرسه ، والتحق بأبي بكر ، وحلف ألا يسير في جيش تحت لواء خالد أبدا ، فقص على أبى بكر القصة ، فقال أبو بكر : لقد فتنت الغنائم العرب ، وترك خالد ما أمرته ، فقال عمر : إن عليك أن تقيده بمالك ، فسكت أبو بكر ، وقدم خالد فدخل المسجد وعليه ثياب قد صدئت من الحديد ، وفي عمامته ثلاثة أسهم ، فلما رآه عمر قال أرياء يا عدو الله ! عدوت على رجل من المسلمين فقتلته ، ونكحت امرأته ، أما والله إن أمكنني الله منك لأرجمنك ، ثم تناول الأسهم من عمامته فكسرها ، وخالد ساكت لا يرد عليه ، ظنا أن ذلك عن أمر أبى بكر ورأيه ، فلما دخل إلى أبى بكر وحدثه ، صدقه فيما حكاه وقبل عذره . فكان عمر يحرض أبا بكر على خالد ويشير عليه أن يقتص منه بدم مالك ، فقال أبو بكر : إيها يا عمر ! ما هو بأول من أخطأ ، فارفع لسانك عنه ، ثم ودى مالكا من بيت مال المسلمين.
ابوبکر خالد را به طرف قبيلهي مالک بن نويره فرستاد، چون قبيلهي مالک و خود او از دادن زکات به ابوبکر امتناع داشتند و او را شايسته ولايت نميدانستند، وقتي که خالد به قبيله مالک رسيد، سر مالک را شبانه از بدن جدا کرد و با خانم او که زن زيبايي بود در کنار جسد مالک به زور زنا کرد. ابوقتاده ي انصاري که در لشکر خالد بود، از اين جريان ناراحت شد، اسبش را سوار شده خود را به ابوبکر رسانيد، و قسم خورد که در لشکري که خالد فرمانده آن باشد ديگر خدمت نکند، ابوبکر سوال کرد چه شده است؟
ابوقتاده جريان را گفت، بعد ابوبکر گفت: هر آينه فتنهاي نسبت به غنايم عرب واقع شده و ابوقتاده را تهديد کرد که به طرف خالد برود و به حاضران گفت: خالد آنچه را که من فرمان داده بودم ترک کرده است، عمر که در صحنه حاضر بود خطاب به ابوبکر گفت: بر توست که خالد را بازداشت کرده و تحت فشار قرار دهي، ابوبکر ساکت شد، خالد بازگشت و داخل مسجد شد در حالي که جامهاي پوشيده بود که بر آن زنگ آهن بود، و در عمامهاش سه تا تير قرار داده بود، وقتي که عمر خالد را ديد گفت: اي رياکار و اي دشمن خدا! با مردي از مسلمانها دشمني کردي و بعد او را کشتي، و با زنش زنا کردي، قسم به خدا اگر خدا دست مرا به تو برساند هر آينه تو را سنگسار مي کنم، بعد تيرها را از عمامه ي او گرفت و آنها را شکست. خالد ساکت بود، و جواب نميداد، و گمان مي کرد آنچه که عمر ميگويد، از دستورات ابوبکر و نظرات اوست، وقتي که خالد بر ابوبکر وارد شد، جريان را گفت و ابوبکر سخنان او را تصديق کرد و عذرش را پذيرفت، در حالي که عمر هم بود و ابوبکر را بر ضد خالد تحريک مي کرد و به ابوبکر مي گفت که خالد را به خاطر مالک بن نويره بايد قصاص کند، ابوبکر در جواب عمر گفت: ساکت باش! او اول کسي که خطا کرده نيست (يعني تو و من و همه ي ما خطاکاريم) زبانت را از طعن او بردار، بعد ابوبکر ديه مالک را از بيت المال داد!!
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1،ص113،تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
ابوالفداء نيز جريان مالك را چنيني بيان ميكند:
وفي أيام أبي بكر منعت بنو يربرع الزكاة، وكان كبيرهم مالك بن نويرة، وكان ملكاً فارساً مطاعاً شاعراً قدم على النبي صلى الله عليه وسلم وأسلم، فولاه صدقه قومه، فلما منع الزكاة أرسل أبو بكر إِلى مالك المذكور خالد بن الوليد في معنى الزكاة، فقال مالك: أنا آتي بالصلاة دون الزكاة: فقال خالد: أما علمت أن الصلاة والزكاة معاً؛ لا تقبل واحدة دون الأخرى فقال مالك: قد كان صاحبكم يقول ذلك. قال خالد: أوما تراه لك صاحبا؟ والله لقد هممت أن أضرب عنقك، ثم تجاولا في الكلام فقال له خالد: إِني قاتلك. فقال له: أو بذلك أمرك صاحبك؟ قال: وهذه بعد تلك، وكان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الأنصاري حاضرين، فكلما خالداً في أمره، فكره كلامهما. فقال مالك: يا خالد، ابعثنا إلى أبي بكر فيكون هو الذي يحكم فينا. فقال خالد: لا أقالني الله إِنْ أقلتك، وتقدم إِلى ضرار بن الأزور بضرب عنقه، فالتفت مالك إِلى زوجته وقال لخالد: هذه التي قتلتني، وكانت في غاية الجمال، فقال خالد: بل الله قتلك برجوعك عن الإسلام. فقال مالك: أنا على الإسلام، فقال خالد: يا ضرار اضرب عنقه. فضرب عنقه وجعل رأسه اثفية القدر، وكان من أكثر الناس شعراً، وقبض خالد امرأته؛ قيل: إِنه اشتراها من الفيء وتزوج بها، وقيل إِنها اعتدت بثلاث حيض وتزوج بها، وقال لابن عمر ولأبي قتادة: احضرا النكاح فأبيا، وقال له ابن عمر: نكتب إِلى أبي بكر ونعلمه بأمرها وتتزوج بها، فأبى وتزوجها. ...ولما بلغ ذلك أبا بكر وعمر، قال عمر لأبي بكر: إِن خالداً قد زنى فارجمه، قال: ما كنت أرجمه؛ فإِنه تأول فأخطأ. قال: فإِنه قد قتل مسلماً فاقتله، قال: ما كنت أقتله فإِنه تأول فأخطأ. قال فاعزله، قال ما كنت أغمد سيفاً سله الله عليهم.
در زمان خلافت ابوبکر قبيله بني يربوع از دادن زکات به خليفه امتناع کردند و رئيس آنها مالک بن نويره که آدم بافر است و شاعر بود، در زمان رسول خدا اسلام اختيار کرد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم او را متولي جمع آوري زکات قبيلهاش فرمود: تا اينکه بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دادن زکات به خليفه امتناع کردند. ابوبکر خالد ابن وليد را به طرف آنها و کساني که زکات نميدادند فرستاد، خالد اول به طرف سرزمين بزاخه رفت و زکات آنجا را جمع کرد و بعد بدون اجازهي خليفه به طرف بطاح رفت، اطرافيان خالد به او گفتند که ما دستور نداريم به آنجا برويم، ولي خالد گوش نداد و به قبيلهي مالک رفت، وقتي با مالک بن نويره برخورد کرد، گفت: زکات بده! مالک گفت: من مسلمان هستم نماز ميخوانم ولي زکات را به شما و رئيس حکومت شما نميدهم، خالد گفت: نماز و زکات با هم است و يکي بدون ديگري قبول نيست، مالک گفت: آيا صاحب و رئيس شما اين حرف را ميگويد؟ خالد در جواب گفت: آيا تو او را براي خود صاحب و رئيس نمي داني؟ قسم به خدا هر آينه ميخواهم گردنت را بزنم، بعد هر دو مجادله کردند.
خالد گفت: با تو ميجنگم، مالک گفت: آيا او دستور داده است که مرا بکشي، خالد گفت: اين حرفت بدتر از آن حرف اولي است (که آيا رئيس تو گفته نماز و زکات با هم است). عبدالله عمر و ابوقتاده انصاري [28] حاضر بودند و با خالد صحبت کردند که مالک رانکشد، ولي خالد از حرف آنها خوشش نيامد، مالک گفت: حالا که مرا ميخواهي بکشي کسي بفرست به مدينه پهلوي ابوبکر و او هر حکمي کند، حکم همان است.
خالد گفت: خدا مرا نيامرزد اگر تو را نکشم (و يا اينکه رها کنم) و بعد ضرار بن ازور را براي زدن گردن مالک خواست، در اين هنگام مالک به خانمش که (زن بسيار زيبا بود) متوجه شده و گفت: من به خاطر اين کشته مي شوم، خالد گفت: اينکه از اسلام رو گرداندي خدا تو را کشته است! مالک گفت: من مسلمان هستم و اسلام را قبول دارم، خالد به ضرار گفت: گردن او را بزن و ضرار هم مالک (مسلمان و دوستدار علي- عليه السلام-) را کشت و سرش را که موي زيادي داشت در ظرفي گذاشت. خالد خانم مالک را که در عادت ماهانه هم بود گرفت، با او زنا کرد و ابن عمر و ابوقتاده از اين کار او ناراحت بودند و خالد از آنها خواست در مجلس نکاح وي حاضر شوند (البته نکاحي در کار نبوده است) ولي آن دو نفر امتناع کردند! و عبدالله عمر گفت: صبر کن به ابوبکر بنويسم و او را از جريان زن مالک آگاه کنم و بعد تو با او ازدواج کن، ولي خالد حرف ابن عمر را قبول نکرد و با زن مالک ازدواج کرد و همبستر شد، اين خبر که به ابوبکر رسيد، عمر به ابوبکر گفت که خالد زنا کرده، او را سنگسار کن، ابوبکر گفت: او را سنگسار نمي کنم، او اجتهاد نموده و در اجتهاد خود خطا کرده است!! عمر گفت، او مسلماني را کشته است او را قصاص کن و بکش! باز هم ابوبکر گفت: او را نميکشم، او اجتهاده کرده و خطا نموده است! عمر گفت: پس لااقل او را از کار برکنار کن! ابوبکر گفت: شمشيري را که خدا برافراشته است درنيام نميکنم.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 108، طبق برنامه الجامع الكبير
در حالي که خود سران سقيفه اعتراف داشتند که مالک بن نويره مسلمان است و گناه او اين بود که خليفه را بر حق نميدانست، و لذا از دادن زکات به حکومت خودداري کرد و او را در منزلش در کنار زن و بچهاش مظلومانه کشتند.
شافعي در مختصر المزي درباره كشتن مانعين زكات توسط ابوبكر چنين پرده بر ميدارد :
وقد روى الجماعة في كتبهم سوى ابن ماجه عن أبي هريرة أن عمر بن الخطاب قال لابي بكر علام تقاتل الناس وقد قال رسول الله أمرت أن أقاتل الناس حتى يشهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله فإذا قالوها عصموا مني دماءهم وأموالهم إلا بحقها فقال أبو بكر والله لو منعوني عناقا وفي رواية عقالا كانوا يؤدونه إلى رسول الله لأقاتلنهم على منعها إن الزكاة حق المال والله لأقاتلن من فرق بين الصلاة والزكاة قال عمر فما هو الا أن رأيت الله قد شرح صدر أبي بكر للقتال فعرفت أنه الحق.
ابو هريره از عمر نقل ميكند كه او به ابوبكر گفت : بر چه اساسي مردم را ميكشي در حالي كه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: امر ميكنم بر شما كه مردم ( كفار ) را بكشيد مگر اينكه شهادت دادند كه خدايي نيست مگر خداي يگانه و اينكه محمد رسول خداست زماني كه اين را گفتند خون و مالشان مصون است مگر اينكه به حق باشد ابوبكر گفت :اگر زكات يك سال را از من دريغ كنند همچنان كه به پيامبر صلي الله عليه وآله ميدادند آنها را بخاطر منع از زكات ميكشم ؛ زيرا زكات مال خداست، به خدا قسم مي كشم كسي را كه بين نماز و زكات فرق بگذارد عمر گفت: اين نبود مگر اينكه ديدم خدا به ابوبكر شرح صدر داده است در قتال پس دانستم كه او برحق است
وابوبكر گفت : به تحقيق ترك كردند آنها لا اله الا الله را پس مشرك شدند.
الشافعي أبو عبد الله ، محمد بن إدريس 204 ، مختصر المزني الأم، ج 1، ص 256، دار النشر : دار المعرفة - بيروت - 1393 ، الطبعة : الثانية
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح، ج 1، ص48 ، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
بنابراين آنچه كه از اين نقلهاي تاريخي بدست ميآيد، اين است كه مخالفت آنها از دادن زكات به ابوبكر بخاطر عدم قبول اصل زكات نبوده است، بلكه مخالفت آنها بخاطر عدم قبول خلافت ابوبكر است و اين ندادن زكات از طرف طوايف مختلف، دليل محكمي بر عدم لياقت و شايستگي ابوبكر بر خلافت است لذا با عدم پرداخت زكات به آنها اعتراض و مخالفت خود را با حكومت وقت اعلان كردند.
سيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در رابطه با مانعين زكات
از نظر اسلام كسي كه شهادتين بگويد و اعتراف به يگانگي خداوند و نبوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) داشته باشد، جان و مالش محفوظ و محترم است و كسي حق تعرض به او را ندارد . بخاطر هميمن اگر مسلماني كه زكات ندهد و يا نماز نخوانند ولي اقرار به شهادتين داشته باشد مسلمان است و مرتد شمرده نميشود.
سيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) اين گونه بود با افرادي كه مسلمانند ولي زكات نميدادند برخورد نميكردند و حسابشان را به خدا واگذار ميكردند.همچنانكه در جريان ثعلبه انصاري كه زكات نداد، مشهود است و هيچ وقت درباره او حكم ارتداد را جاري نكرد.
حضور ثعلبه در دو جنگ بدر و احد:
ابن اثير جزرى در اسد الغابه مىنويسد:
ب د ع * ثعلبة ) بن حاطب بن عمرو بن عبيد بن أمية بن زيد بن مالك بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالك بن الأوس الأنصاري الأوسي شهد بدرا قاله محمد بن إسحاق وموسى بن عقبة وهو الذي سأل النبي صلى الله عليه وسلم ان يدعو الله ان يرزقه مالا.
محمد بن اسحاق و موسى بن عقبه گفته اند: ثعلبه انصارى در جنگ بدر حضور داشت و او همان كسى است كه از رسول خدا (ص) تقاضا كرد، براى وى دعا كند تا پول دار شود.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 237، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م
ابن عبد البر در الإستيعاب مىنويسد:
آخى رسول الله * بين ثعلبة بن حاطب هذا وبين معتب بن عوف بن الحمراء شهد بدرا وهو مانع الصدقة.
رسول خدا (ص) بين ثعلبه و معتب بن عوف بن حمراء عقد برادرى بست، ثعلبه در بدر حضور داشت و او كسى است كه از پرداخت زكات امتناع نمود.
إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 1، ص 210، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
محمد بن سعد نيز در الطبقات الكبرى مىنويسد:
وآخى رسول الله صلى الله عليه وسلم بين ثعلبة بن حاطب ومعتب بن الحمراء من خزاعة حليف بني مخزوم وشهد ثعلبة بن حاطب بدرا وأحدا.
رسول خدا (ص) بين ثعلبه ومعتب عقد برادرى بست، ثعلبه كسى است كه بدر و احد را درك كرده است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 460، ناشر: دار صادر - بيروت.
صفدى نيز عين نقل طبقات الكبرى را در الوافى بالوفيات آورده و مىنويسد:
ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عبيد بن أمية بن زيد بن مالك بن عوف بن عمرو بن عوف آخى رسول الله صلى الله عليه وسلم بينه وبين معتب بن عوف بن الصحراء شهد بدرا وأحدا وهو مانع الصداقة....
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 11، ص 9، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م.
همچنين ابن كثير دمشقى سلفي، نام وى را در زمره افرادى كه در بدر حضور داشتهاند ذكر كرده است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 385، باب اسماء اهل البدر، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) السيرة النبوية، ج 2، ص 492، باب اسماء اهل البدر.
بنابراين در بدرى بودن اين شخص هيچ شك و شبههاى نيست.
ثعلبه و امتناع از پرداخت زكات:
زكات از واجبات و احكام اقتصادى دين اسلام است كه اعتقاد به آن مكمل اصول اعتقادى است، ولذا در بعضى از آيات قرآن بلا فاصله پس از دستور به نماز قرار گرفته كه به معناى درجه اهميت آن و پرداخت آن با شرايط خاص بر هر فرد مسلمانى لازم و واجب است، و از طرفى افرادى كه منكر زكات بوده و يا در پرداخت آن كوتاهى كرده به سختى مورد نكوهش قرار گرفته اند.
در سوره توبه در باره منافقين مىفرمايد:
وَمِنهُْم مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئنِْ ءَاتَئنَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ. فَلَمَّا ءَاتَئهُم مِّن فَضْلِهِ بخَِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُونَ. فَأَعْقَبهَُمْ نِفَاقًا فىِ قُلُوبهِِمْ إِلىَ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُون. التوبة / 75_ 77.
بعضى از آنها [منافقان] با خدا پيمان بسته بودند كه: اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، به طور قطع صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود!.
امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند!.
اين عمل، (روح) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مىگفتند.
به شهادت اكثر مفسرين اهل سنت، اين آيات در باره ثعلبه بن حاطب بدرى نازل شده است.
محمد بن جرير طبرى در تفسيرش مىنويسد:
حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه، عن ابن عباس قوله: ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله... الآية، وذلك أن رجلا يقال له ثعلبة بن حاطب من الأنصار، أتى مجلسا فأشهدهم، فقال: لئن آتاني الله من فضله، آتيت منه كل ذي حق حقه، وتصدقت منه، ووصلت منه القرابة فابتلاه الله فآتاه من فضله، فأخلف الله ما وعده، وأغضب الله بما أخلف ما وعده، فقص الله شأنه في القرآن: ومنهم من عاهد الله... الآية، إلى قوله: يكذبون.
از ابن عباس در شأن نزول اين آيه چنين نقل شده است كه گفت: شخصى به نام ثعلبه در حضور گروهى از مردم چنين گفت و آنان را شاهد گرفت كه اگر خدا به من تفضلى كند و ثروت و مالى عنايت نمايد، حقوق هر صاحب حقى را خواهم پرداخت، زكات مالم را اداء خواهم نمود، به نزديكانم رسيدگى خواهم كرد، خداوند سبحان به وى ثروت فراوانى عنايت فرمود تا آزمايش شود؛ اما او به هيچ يك از وعده هايش عمل نكرد و خشم و غضب الهى را فراهم نمود كه در اين آيه داستانش نقل شده است.
الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 10، ص 241، ح 13204، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.
فخر رازى در باره شأن نزول آيه مىگويد:
والمشهور في سبب نزول هذه الآية أن ثعلبة بن حاطب قال: يا رسول الله ادع الله أن يرزقني مالا. فقال عليه السلام: « يا ثعلبة قليل تؤدي شكره خير من كثير لا تطيقه »....
آنچه كه در شأن نزول اين آيه شهرت دارد اين است كه ثعلبه به رسول خدا (ص) عرض كرد: دعا كن تا خدا به من ثروتى عنايت كند، فرمود: اى ثعلبه! مال اندكى كه شكر آن را به جا آورى بهتر از ثروت فراوانى است كه نتوانى حق آن را اداء نمايي..
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 16، ص 138، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ابن كثير دمشقى پس از ذكر آيه مىگويد:
وقد ذكر كثير من المفسرين منهم ابن عباس والحسن البصري أن سبب نزول هذه الآية الكريمة في ثعلبة بن حاطب...
بسيارى از مفسران مانند ابن عباس و حسن بصرى گفتهاند: سبب نزول اين آيه كريمه ثعلبه بن حاطب است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص388، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
ابن عربى پس از آوردن سخنان مفسران در باره آيه، مىگويد: اين آيه در باره ثعلبه نازل شده است و آن را صحيحترين سخن مىداند:
هذه الآية اختلف في شأن نزولها على ثلاثة أقوال الأول أنها نزلت في شأن مولى لعمر قتل حميما لثعلبة فوعد إن وصل إلى الدية أن يخرج حق الله فيها فلما وصلت إليه الدية لم يفعل الثاني أن ثعلبة كان له مال بالشام فنذر إن قدم من الشام أن يتصدق منه فلما قدم لم يفعل الثالث وهو أصح الروايات أن ثعلبة بن حاطب الأنصاري المذكور قال للنبي ادع الله أن يرزقني مالا أتصدق منه....
در شان نزول آيه سه نظريه وجود دارد:
1. در شان غلامى از غلامان عمر نزل شده است كه شترى ارزشمند از ثعلبه را كشته بود و گفته بود كه اگر ديه شتر را بگيرد حقوق الهى را به پردازد؛ ولى پس از گرفتن ديه به تعهدش عمل نكرد؛
2. نظر دوم اين است كه ثعلبه مالى در شام داشت و نذر كرد كه اگر به شام برگشت، از آن صدقه بدهد؛ اما زمانى كه به شام رسيد، از انجام تعهدش امتناع كرد؛
3. نظر سوم كه صحيحترين نظر است، اين است كه ثعله بن حاطب انصارى كه پيش از اين نامش ذكر شد، به رسول خدا عرض كرد: براى من دعا كن كه خداوند مالى بدهد تا صدقه دهم...
إبن العربي، أبو بكر محمد بن عبد الله (متوفاي543هـ)، أحكام القرآن، ج 2، ص 547، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.
ابن جوزى در باره اقوالى كه در شأن نزول آيه وجود دارد مىگويد:
قوله تعالى: ( ومنهم من عاهد الله ) في سبب نزولها أربعة أقوال: أحدها: أن ثعلبة بن حاطب الأنصاري، أتى رسول الله فقال: يا رسول الله، ادع الله أن يرزقني مالا، فقال: " ويحك يا ثعلبة، قليل تؤدي شكره، خير من كثير لا تطيقه " قال: ثم قال مرة...
والثاني: أن رجلا من بني عمرو بن عوف، كان له مال بالشام، فأبطأ عنه، فجهد له جهدا شديدا، فحلف بالله لئن آتانا من فضله... والثالث: أن ثعلبة ومعتب بن قشير، خرجا على ملأ، فقالا: والله لئن رزقنا الله لنصدقن... والرابع: أن نبتل بن الحارث، وجد بن قيس، وثعلبة بن حاطب، ومعتب بن قشير، قالوا: لئن آتانا الله من فضله لنصدقن. فلما آتاهم من فضله بخلوا به فنزلت هذه الآية، قاله الضحاك.
إبن الجوزي، عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي597هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج 3، ص 321، : ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
طبق آن چه ابن جوزى نقل كرده است، در هر چهار صورت آيه در باره ثعلبه نازل شده است. در نظر اول، سوم و چهارم صراحتاً اسم او آمده و در نظريه دوم نيز مىتواند منظور از «رجلاً من بنى عمرو بن عوف» ثعلبه باشد؛ زيرا وى نيز از همين قبيله بوده و عمرو بن عوف از اجداد وى است.
سخنان و اقوال ديگر مفسران از بزرگان اهل سنت در تفسير اين آيه متنوع و فراوان است كه به جهت پرهيز از تكرار و طولانى شدن، فقط به نام افرادى كه به صراحت گفتهاند اين آيه در باره ثعلبه نازل شده است بسنده و به ذكر آثارشان بسنده مىكنيم:
أسباب نزول الآيات، الواحدي النيسابوري، ص 170 و الإتقان في علوم القرآن، السيوطي، ج 2 ص 387 و التسهيل لعلوم التنزيل، الغرناطي الكلبي، ج 2 ص 81 و الدر المنثور، جلال الدين السيوطي، ج 3، ص 261 و السيرة النبوية - ابن هشام الحميري - ج 4 ص 978 و المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ابن عطية الأندلسي، ج 3، ص 61 و تفسير ابن أبي حاتم، ج 6، ص 1847 و تفسير ابن كثير، ج 2، ص 388 و تفسير أبي السعود، ج 4، ص 85 و تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 8 ص 276 و تفسير البغوي، ج 2، ص 312 و تفسير البيضاوي، ج 3، ص 159 و تفسير الثعالبي، ج 3 ص 199 و تفسير الثعلبي، ج 5 ص 72 و تفسير الجلالين، المحلي، السيوطي، ص 253 و تفسير السمرقندي، ج 2، ص 75 و تفسير السمعاني، ج 2، ص 331 و تفسير النسفي، ج 2، ص 100 و تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، الفيروز آبادي، ص 162 و فتح القدير، الشوكاني، ج 2، ص 385 و معاني القرآن، النحاس، ج 3، ص 235 و...
اين سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله) در خصوص مانعين زكات كه حكم ارتداد را درباره او جاري نكرد و يا بر خود حكومتي و نظامي نكردند و حتي خود شيخين و عثمان نيز طبق روش پيامبرصلي الله عليه وآله با ثعلبه برخورد كردند ولي از قبايل عرب بخاطر عدم پرداخت زكات بر عليه آنها لشكر كشي كردند اگر قتل مانعين زكات واجب مي بود بر آنان لازم بود اول كار ثعلبه را بكشند سپس بقيه را؟!
آيا كشتن مانعين زكات كه زياد هم بودند، نشان از سياست آنها براي سركوب مخالفين حكومت نيست؟!
طائفه های مخالف خلافت ابوبکر
- بازدید: 459