بيعت و خلافت ابوبكر چگونه بيعتی بود؟

(زمان خواندن: 24 - 48 دقیقه)

 بيعت و خلافت ابوبكر چگونه بيعتي بود؟
بيعت ابوبكر داراي اين ويژگي‌ها بود:
1. بيعت نسنجيده و ناگهاني (فلتة)
خود ابوبكر طي خطبه‌ اي اعتراف مي‌كند كه بيعت او نسنجيده و ناگهاني بوده است.
بلاذري در اين‌باره مي‌گويد:  
ألا وإني قد وليتكم ولستُ بخيركم. ألا وقد كانت بيعتي فلتة.
آگاه باشيد من فرمانرواى شما شده‏ام با اينكه بهترين شما نيستم‏ آگاه باشيد كه بيعت من ناگهاني و نسنجيده بود.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص255، طبق برنامه الجامع الكبير.
صالحي شامي در سبل الهدي و الرشاد اين جمله را از زبان ابوبكر چنين مي‌نويسد:
قال : أما بعد أيها الناس ، فإني قد وليت عليكم ولست بخيركم وقد كانت بيعتي فلتة.
اي مردم من فرمانرواى شما شده‏ام با اينكه بهترين شما نيستم‏ و بيعت من ناگهاني و نسنجيده بود.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج 12، ص315، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
بنابراين اقرار خود ابوبكر به اين بيعت، نشان از عدم لياقت وي به خلافت را دارد.
عمر نيز در يك خطبه‌اي، بيعت ابوبكر را بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله كاري ناگهاني و نپخته دانسته است.
بخاري در اين‌باره چنين نقل مي‌كند :
فلا يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ إنما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا.
وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا.
عمرگويد: مردي فريب نخورد و بگويد: بيعت ابوبكر سرسري و بي فكر و تدبير بود منتها جا افتاد، آگاه باشيد كه اين سخن درست است ؛ ولي خدا از شر آن ما را حفظ كرد.
کسي از شما نباشد که مثل ابوبکر به خلافت و حکومت چشم داشته باشد، هر کس با شخص ديگري بدون مشورت با مسلمانان بعيت کند، از او اطاعت ن مي‌شود، (زيرا) هم کسي که بيعت کرده و هم کسي با او بيعت شده، خود را در معرض کشتن قرار مي‌دهند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج 6، ص 2505، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
اين روايت نشان مي‌دهد که بيعت با ابوبکر، بدون فکر قبلي و بدون مشورت با مسلمانان بوده است.
ابن ابي الحديد اين روايت را دال بر طعن و سرزنش بيعت ابوبكر دانسته و گويد:
ثم ما شاع وأشتهر من قول عمر : كانت بيعة أبي بكر فلتة ، وقى الله شرها ؛ فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ؛ وهذا طعن في العقد ، وقدح في البيعة الأصلية .
سپس آنچه كه از قول عمر شايع و مشهور است كه بيعت ابوبكر ناگهاني بوده خدا شرش را نگه دارد  و از اين به بعد اگر كسي مثل اين كار را كرد بكشيدش، اين طعن و سرزنشي در عقد و بيعت اصلي است.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 20،  ص 12، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
آمدي نيز در ذيل اين روايت، مقصود از فلتة را بيعت بدون مشورت دانسته و اين طور تفسير مي‌كند:
والذى يدل على ذلك قول عمر رضى الله عنه ألا إن بيعة أبى بكر كانت فلتة وقى الله شرها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه أى إن بيعة أبى بكر من غير مشورة وقد وقى الله شرها فلا نعود إلى مثلها.
قول عمر كه گفت: بيعت ابوبكر ناگهاني بوده خدا شرش را نگه دارد  واز اين به بعد اگر كسي مثل اين كار را كرد بكشيدش، دلالت براين دارد كه بيعت ابوبكر بدون مشورت صورت گرفته است ....
الآمدي ، علي بن أبي علي بن محمد بن سالم متوفاس : 631 ، غاية المرام في علم الكلام ج 1، ص 368، تحقيق : حسن محمود عبد اللطيف ،دار النشر : المجلس الأعلى للشئون الإسلامية - القاهرة - 1391،
بدرالدين عيني در شرح صحيح بخاري از داودي نقل كرده كه منظور از فلتة در روايت ، عدم مشورت درامر بيعت با كساني است كه شايستگي مشورت دارند و گويد:
وقال الداودي : معنى قوله : قوله : كانت فلتة أنها وقعت من غير مشورة مع جميع من كان ينبغي أن يشاوروا .
داودي گفت : معني فلته يعني اينكه آن بيعت بدون مشورت با تمام كساني كه لياقت مشورت را داشتند واقع شد.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 24،  ص 10، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
و از ابن حبان نيز در اين‌‌باره چنين نقل مي‌كند:
وقال ابن حبان : معنى قوله : قوله : كانت فلتة أن ابتداءها كان عن غير ملأ كثير .
ابن حبان گفت: معني كانت فلته اين است كه آغاز اين خلافت ابوبكر با افراد زياد اتفاق نيفتاد.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 24،  ص 10، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت
معني فلتة
فراهيدي در باره اين كلمه گويد:
والفلتة الامر الذي يقع من غير إحكام.
فلته امر آن چناني است كه بدون استحكام واقع شده باشد.
الفراهيدي ، الخليل بن أحمد (متوفاى175هـ) ، كتاب العين، ج 8 ، ص 122، تحقيق : د مهدي المخزومي / د إبراهيم السامرائي ، ناشر : دار ومكتبة الهلال
ابن قتيبه درباره لغت فلتة گويد:
والفلتات جمع فلتة وهي هاهنا الزلة والسقطة وكل شيء فعل أو قيل على غير روية وتثبت فقد افتلت.
فلتات جمع فاته است وآن در اينجا به معني اشتباه و ساقط شدن است و هركاري و يا هر گفتاري كه بدونه رويه وفكر و استحكام انجام شود، به تحقيق ساقط شده است.
  الدينوري، عبد الله بن مسلم بن قتيبة أبو محمد متوفاي: 276 ، غريب الحديث لابن قتيبة ج 1، ص 506 ، دار النشر : مطبعة العاني - بغداد - 1397 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. عبد الله الجبوري
در كتاب المحكم و المحيط الاعظم نيز درباره معني اين كلمه چنين آمده است:
والفَلْتَهُ : الأَمْرُ يَقَعُ من غَيِرِ إِحكامِ . وفي حَدِيثِ عُمَرَ : ( أنَّ بيْعَة أبِى بَكْرٍ كانَتْ فَلْتَةً وقَى اللهُ شَرَّها ).
فلته به امري گويند كه بدونه استحكام واقع شده باشد.
المرسي، ابوالحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاى458هـ)، المحكم والمحيط الأعظم، ج 9، ص494، تحقيق: عبد الحميد هنداوي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 2000م.
2. بيعت ناحق و اعتراف به حق علي (ع)
در اينكه خلافت حق حضرت علي عليه السلام بود، حتي شيخين و عامه مهاجرين و انصار اعتراف داشتند.
اعتراف ابوبكر و عمر بر حقانيت علي عليه السلام
شيخين از جمله افرادي بودند كه در مرحله اول بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله بر در خانه حضرت علي عليه السلام آمدند تا با حضرت بيعت كنند كه اين اعتراف به حقانيت خلافت براي حضرت علي عليه السلام است اما بخاطر اغراض دنيوي چشم از حق فرو بسته و از بيعت حضرت علي عليه السلام اعراض كرده و به سقيفه رفتند.
جوهري در كتاب السقيفه و الفدك در اين باره مي‌نويسد:
سمعت أبا زيد عمر بن شبة ، يحدث رجلا بحديث لم أحفظ إسناده ، قال : مر المغيرة بن شعبة ، بأبي بكر ، وعمر ، وهما جالسان على باب النبي حين قبض ، فقال : وما يقعدكما ؟ قالا : ننتظر هذا الرجل يخرج فنبايعه ، يعنيان عليا ، فقال : أتريدون أن تنظروا حبل الحيلة من أهل هذا البيت ، وسموها في قريش تتسع . قال : فقاما إلى سقيفة بني ساعدة ، أو كلاما هذا معناه .
مغيره از كنار ابو بكر و عمر مى‏گذشت در حالى كه آنان بر در خانه رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- نشسته بودند و آن وجود مبارك تازه از دنيا رحلت نموده بود، مغيره به آنان گفت: اينجا چه كار مى‏كنيد؟ گفتند: منتظر اين مرد (امير المؤمنين) هستيم تا از خانه بيرون آمده با او بيعت كنيم.
مغيره به آنان گفت: خلافت را در ميان قريش گسترش دهيد تا توسعه يابد. پس آنان برخاسته و به سقيفه بنى ساعده رفتند.
 الجوهري متوفاي323 ، السقيفة وفدك ص70، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق : الدكتور الشيخ محمد هادي الأميني چاپ : الثانية سال چاپ : 1413 - 1993 م چاپخانه : شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان ناشر : شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان
ابن ابي الحديد نيز اين جريان را نقل كرده است:
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة ج 6،ص28، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بنابراين ابوبكر و عمر با نشستن بر در خانه حضرت علي عليه السلام جهت بيعت، بطور عملي نشان دادند كه خلافت فقط از آن حضرت علي عليه السلام بوده است.
همچنين اصفهاني در كتاب محاضرات الأدباء درباره اعتراف عمر به خلافت حضرت علي عليه السلام چنين مي‌نويسد:
وعن ابن عباس رضي الله عنهما قال كنت أسير مع عمر بن الخطاب في ليلة و عمر على بغل‏على بغل وأنا على فرس ، فقرأ آية فيها ذكر علي بن أبي طالب فقال : أما والله يا بني عبد المطلب لقد كان علي فيكم أولى بهذا الأمر مني ومن أبي بكر . فقلت في نفسي : لا أقالني الله إن أقلته فقلت : أنت تقول ذلك يا أمير المؤمنين وأنت وصاحبك وثبتما وافترعتما الأمر منا دون الناس فقال : إليكم يا بني عبد المطلب أما أنكم أصحاب عمر بن الخطاب فتأخرت وتقدم هنيهة فقال سر لا سرت . وقال : أعد علي كلامك فقلت إنما ذكرت شيئا فرددت عليك جوابه ولو سكت سكتنا فقال : إنا والله ما فعلنا الذي فعلنا عن عداوة ولكن استصغرناه وخشينا أن لا تجتمع عليه العرب وقريش لما قد وترها قال فأردت أن أقول : كان رسول الله يبعثه فينطح كبشها فلم يستصغره أفتستصغره أنت وصاحبك ؟ فقال لا جرم ، فكيف ترى والله ما نقطع أمرا دونه ولا نعمل شيئا حتى نستأذنه .
ابن عباس گفت: شبى با عمر براهى مي‌رفتم، و عمر بر قاطرى و من بر اسبى سوار بوديم، در اين‌موقع (عمر) آيه‏اى را قراءت كرد كه در آن از على بن ابي طالب عليه السّلام ياد شده، سپس گفت: سوگند بخدا اى اولاد عبد المطلب، بطور تحقيق على عليه السلام در ميان شما اولى باين امر (خلافت) بود از من و ابى بكر. ابن عباس گويد: من با خود گفتم: خدا مرا نبخشد اگر من او را ببخشم (خدا مرا رها نكند اگر دست از او بدارم)، پس باو گفتم: يا امير المؤمنين آيا تو چنين سخنى را ميگوئى؟ در حاليكه تو و رفيقت برجستيد و امر خلافت را شما از ما سلب نموديد، نه ساير مردم!! عمر گفت: دور شويد (يا- از اين سخن خود دارى كنيد) اى اولاد عبد المطلب: همانا شما ياران عمر بن خطاب هستيد، (ابن عباس گويد) پس از اين سخن او، من خود را بعقب افكندم و او زمانى اندك جلو افتاد سپس (چون تعلل مرا در طى راه احساس نمود) مرا (با تعرّض و نكوهش امر به همراهى در روش نمود) گفت: راه بيا از راه و امانى، و گفت: سخن خود را بر من تكرار كن، گفتم: مطلبى را يادآور م: مطلبى را يادآور شدى، و من پاسخ آنرا رد نمودم، و اگر تو سكوت مى‏كردى، ما نيز ساكت بوديم. عمر گفت: بخدا قسم ما نكرديم آنچه را كه كرديم از روى عداوت و ليكن ما او را كوچك شمرديم و ترسيديم كه عرب بسبب كشتارهائى كه (در غزوات) از آنها كرده به خلافت او تن ندهند و با او هم داستان و متحد نشوند، (ابن عباس گويد) خواستم (در پاسخ او) بگويم: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله او را اعزام مينمود (بقبائل عرب و ميدانهاى جنگ) و او بزرگان و رؤساى آنها را در هم مي‌شكست و زبون مي‌ساخت و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در آن مأموريت‏ها على را كوچك نمى‏شمرد، مع الوصف تو و رفيقت (ابو بكر) او را كوچك مي‌شماريد؟! سپس عمر گفت: شد آنچه شد، در عين حال تو چگونه مي‌بينى؟ بخدا قسم، ما در هيچ امرى بدون او (على عليه او (على عليه السّلام) تصميم نمي‌گيريم و هيچ كارى بدون اذن او انجام نمي‌دهيم.
الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج 2،  ص496، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بيروت - 1420هـ- 1999م.
عمر با اعتراف به اينكه منصب خلافت تنها شايسته حضرت علي عليه السلام است، خلافت ابوبكر و بعدها خلافت خود را غاصبانه دانسته و غير مشروع بودن خلافت خود را ثابت كرد.
اعتقاد عامه مهاجرين و انصار بر حق علي عليه السلام
ابن ابي الحديد در اين‌باره اعتراف صحابه مهاجر و انصار به حق حضرت علي عليه السلام  مي‌نويسد:
وروى الزبير بن بكار ، قال : روى محمد بن إسحاق أن أبا بكر لما بويع افتخرت تيم بن مرة - قال : وكان عامة المهاجرين وجل الأنصار لا يشكون أن علياً هو صاحب الأمر بعد رسول الله ، صلى الله عليه وسلم .
در حالى كه عموم مهاجران و انصار ترديدى در اينكه على پس از پيامبر صاحب اين منصب است نداشتند. همانگونه كه اين مطلب در شرح نهج البلاغه از روايت زبير بن بكار از محمد بن اسحاق آمده است.‏
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 14، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
اعتراف معاويه بر غصبي بودن خلافت شيخين
در طي نامه‌اي كه بين محمد بن ابوبكر با معاويه در باره حقانيت حضرت علي عليه السلام رد و بدل شده است، معاويه به صراحت به غصبي بودن خلافت شيخين اعتراف كرده و خلافت را حق مسلم حضرت علي عليه السلام دانسته است.
مسعودي و ابن ابي الحديد در اين‌باره مي‌نويسند:  
فكتب إليه معاوية: من معاوية بن صخر، إلى الزاري على أبيه محمد بن أبي بكر. أما بعده: فقد أتاني كتابُكَ تذكر فيه ما اللّه أهْلًه في عظمته وقدرته وسلطانه، وما اصطفى به رسول اللهّ صلى الله عليه وسلم، مع كلام كثير لك فيه تضعيف، ولأبيك فيه تعنيف، ذكرت فيه فضل ابن أبي طالب، وقديم سوابقه، وقرابته إلى رسول اللّه صلى الله عليه وسلم، ومُوَاساته إياه في كل هَوْل وخوف، فكان احتجاجك عليَ وعيبك لي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد ربّاً صرف هذا الفضل عنك، وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك فينا نعرف فضل ابن أبي طالب وحَقه لازماً لنا مبروراً علينا، فلما اختار اللهّ لنبيه عليه الصلاة والسلام، ما عنده، وأتم له ما وعده، وأظهر دعوته، وأبْلَجَ حجته، وقبضه اللهّ إليه صلوات اللّه عليه، فكان أبوك وفاروقه أول من ابتزه حَقَه، وخالفه على أمره، على ذلك اتفقا واتَّسقا، ثم إنهما دَعَوَاه إلى بيعتهما فأبطأ عنهما، وتلكأ عليهما، فهمَّا به الهموم، وأرادا به العظيم، ثم إنه بايع لهما وسَلّم لهما، وأقاما لا يشركانه في أمرهما، ولا يُطْلِعانه على سرهما، حتى قبضهما الله، ثم قام ثالثهما عثمان فهدى بهديهما وسار بسيرهما، فعبته أنت وصاحبك حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي، فطلبتما له الغوائل، وأظهرتما عداوتكما فيه حتى بلغتما فيه مُنَاكما، فخذ حذرك يا ابن أبي بكر، وقس شبرك بفترك، يقصر عن أن توازي أو تساوي مَنْ يَزِنُ الجبال بحلمه، لا يلين عن قَسْرٍ قناته، ولا يدرك ذو مقال أناته أبوك مهد مِهَاده، وبنى لملكه وسادة، فإن يك ما نحن فيه صواباً فأبوك استبدَ به ونحن شركاؤه، ولولا ما فعل أبوك من قبل ما خالفنا ابن أبي طالب، ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل ذلك به من قبلنا فأخذنا بمثله، فعب أباك بما بدا لك أودع ذلك، والسلام على من أناب.
معاويه در پاسخ نامه محمد بن ابى بكر چنين نگاشت: «اما بعد؛ نامه تو به دستم رسيد، در نامه‏ات از فضائل على بن أبي طالب و سوابق درخشان او در تاريخ اسلام، و نصرت و مواسات او نسبت به رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- ياد كرده بودى ... ما و پدر تو در زمان حيات رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- با هم بوديم و لزوم مراعات حق پسر أبي طالب و فضيلت و بزرگى او بر همه ما ثابت و مسلّم بود تا اين كه رسول خدا پس از اتمام دعوت و ابلاغ رسالتش بدرود حيات گفت، پس در آن هنگام پدر تو و فاروق او (عمر) اولين كسانى بودند كه حق او (امير المؤمنين) را از او گرفته و در امر خلافت با او به مخالفت برخاسته، در اين باره با يكديگر عهد و پيمان بستند.
 و سپس او را به بيعت با خود تكليف نموده ولى او نپذيرفت تا اين كه او را تحت فشار قرار داده به او قصد سوء نمودند پس بناچار با آنان بيعت كرد، ولى تصميم گرفتند كه او را در كار خود (خلافت) شركت ندهند، و بر اسرار خود مطّلع نسازند تا اين كه مرگشان فرا رسيد حال اگر اين قدرتى كه ما در دست داريم حق و صواب است پس پدر تو آغازگر آن بوده، و اگر باطل و ناحق است بازهم پدر تو ريشه و اساس آن بوده و ما، همكاران و شركاى او، كه از او پيروى نموده‏ايم. و اگر آن اعمال و رفتار پدر تو نبود ما هرگز با پسر ابو طالب مخالفت نمى‏كرديم؛ بلكه مطيع و تسليم او بوديم، ولى ما كارهاى پدر تو را ديديم پس قدم بر جاى قدم او نهاده به او اقتدا كرديم، بنابراين، اگر ايراد و انتقادى دارى بايد بر پدرت وارد سازى، وگرنه درگذر».
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ)، مروج الذهب، ج 1، ص353، طبق برنامه الجامع الكبير.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 111، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
عاصمي ملكي نيز اين عبارت را از مسعودي نقل كرده و در تاييد حرف او گويد:
كذا ذكره المسعودي وهو من كبار الجماعة.
اينچنين مسعودي ذكركرده و او از كبار جماعت است.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص 15، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
بلاذري نيز اين مطلب را اين چنين آورده است:
أما بعد فقد أتاني كتابك تذكر فيه ما الله أهله وما اصطفى له رسوله، مع كلام لفقته وصنعته لرايك فيه تضعيف ولك فيه تعنيف، ذكرت حق ابن أبي طالب وسوابقه وقرابته من رسول الله ونصرته إياه، واحتججت علي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد إلهاً صرف عنك ذلك الفضل وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك معنا في حياة من نبينا نرى حق ابن أبي طالب لنا لازماً وفضله علينا مبرزاً، فلما اختار الله لنبيه ما عنده، وأتم له وعده وافلج حجته، وأظهر دعوته؛ قبضه الله إليه، فكان أبوك - وهو صديقه - وعمر - وهو فاروقه - أول من أنزله منزلته عندهما، فدعواه إلى أنفسهما فبايع لهما لا يشركانه في أمرهما ولا يطلعانه على سرهما حتى مضيا وانقضى أمرهما، ثم قام عثمان ثالثاً يسير بسيرتهما ويهتدي بهديهما، فعبته أنت وصاحبك حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي وظهرتما له بالسوء وبطنتما حتى بلغتما فيه منا كما، فخذ - يا بن أبي بكر - حذرك وقس شبرك بفترك تقصر عن أن تسامي أو توازي من يزن الجبال حلمه، ويفصل بين أهل الشك علمه، ولا تلين على فسر قناته. أبوك مهد مهاده وثنى لملكه وساده فإن كان ما نحن فيه صواباً فأبوك أوله، وإن كان خطأ فأبوك أسسه ونحن شركاؤه، برأيه اقتدينا وفعله احتذينا، ولولا ما سبقنا إليه أبوك وانه لم يره موضعاً للأمر؛ ما خالفنا علي بن أبي طالب ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل أمراً اتبعناه واقتفونا أثره، فعب أباك ما بدا لك أو دع، والسلام على من أجاب، ورد غوايته وأناب.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف،ج1، ص359، طبق برنامه الجامع الكبير.
بنابراين معاويه به صراحت اعتراف واقرار مي‌كند كه خلافت حق علي عليه السلام بود ولي شيخين به اجبار حق حضرت را گرفته و به زور و اجباراز ايشان  بيعت گرفتند.
اين اعتراف از طرف دشمن حضرت علي عليه السلام غير مشروع بودن خلافت را ثابت مي‌كند.
اعتراف يزيد برغصب كردن حق حضرت علي عليه السلام  
در نامه‌اي كه بين عبدالله بن عمربا يزيد درباره فجايع روز عاشوراء رد وبدل شده است يزيد به مسئله غصب كردن خلافت حضرت علي عليه السلام اعتراف مي‌كند.
علامه مجلسي در اين باره از بلاذري اين چنين نقل كرده است:
كتب عبد الله بن عمر إلى يزيد بن معاوية : " أما بعد فقد عظمت الرزية وجلت المصيبةذوحدث في الاسلام حدث عظيم ولا يوم كيوم الحسين " فكتب إليه يزيد " أما بعد يا أحمق فإننا جئنا إلى بيوت منجدة ، وفرش ممهدة ، ووسائد منضدة ، فقاتلنا عنها فانيكن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا ، وإن كان الحق لغيرنا فأبوك أول من سن هذا وابتز واستأثر بالحق على أهله "
در كتاب «انساب» بلاذرى آمده: هنگامى كه حسين- عليه السلام- به شهادت رسيد عبد اللّه بن عمر به يزيد بن معاويه چنين نوشت: «امّا بعد؛ مصيبت حسين مصيبتى بزرگ و حادثه‏اى عظيم بود، و هيچ روزى مانند روز حسين نخواهد بود».يزيد در پاسخش نوشت: «امّا بعد؛ اى مرد نادان! بدان كه ما وارث نظام و حكومتى هستيم كه از حريم آن دفاع نموده با دشمنانش نبرد كرده‏ايم، اگر در اين مبارزه حق با ما بوده پس از حق خود دفاع نموده‏ايم، و اگر حق با دشمن ما بوده پس پدر تو اول كسى بوده كه اين گونه رفتار نموده و حق را از صاحبانش گرفته است».
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج45، ص 328، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
اعتراف يزيد نشانگر غصبي بودن خلافت خود و بانيان اين خلافت است.
3. بيعت اجباري
اهل سقيقه با زور و اجبار، مردم را به بيعت ابوبكر وادار مي‌كردند و با زور دست مخالفان بيعت را بر دست ابوبكر مي‌كشيدند.
ابي الحديد و ابوسعد منصور در اين‌باره مي‌نويسند:
روى أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ قال : لم أزل لبني هاشمٍ محبا ؛ فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم تخوفت أن تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر من بني هاشم ؛ فأخذني ما يأخذ الواله العجول مع ما في نفسي من الحزن لوفاة النبي صلى الله عليه وسلم - وقد ملأ الهاشميون بيتهم ، فكنت أتردد بينهم وبين المسجد أتفقد وجوه قريش ، فإني لكذلك إذ فقدت أبا بكر وعمر ، ثم لم ألبث إذ أنا بأبي قد أقبل في أهل السقيفة ، وهم يحتجزون الأزر الصنعانية ، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا عرفوه قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، وقالوا له : بايع . شاء ذلك أو أبى ، فأنكرت عند ذلك عقلي ، وخرجت مسرعاً حتى انتهيت إلى بني هاشم - والباب مغلقٌ - فضربت الباب عليهم ضرباً عنيفاً ، وقلت : قد بايع الناس أبا بكر بن أبي قحافة . فقال العباس : ترحت أيديكم إلى آخر الدهر ؛ أما إني قد أمرتكم فعصيتموني . قال البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة بن الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا ذر وأبا الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود الأمر شورى بين المهاجرين.
براء بن عازب مى‏گويد: «پيوسته دوستدار بنى هاشم بودم. چون پيامبرصلي الله عليه وآله درگذشت، ترسيدم كه قريش به رد خلافت از بنى هاشم آهنگ كنند، اين احتمال بر سرگشتگى و پريشانى من از مرگ پيامبرصلي الله عليه وآله ، مى‏افزود. پيوسته ميان بنى هاشم- كه نزديك پيكر رسول خدا (ص) در حجره ( مسجد) بودند- و سران قريش آمد و شد داشتم كه ناگاه ابو بكر و عمر ناپديد شدند و گوينده‏اى خبر داد كه قوم در سقيفه بنى ساعده‏اند. ديگرى گفت: با ابو بكر بيعت كرده‏اند. ديرى نگذشت كه ابو بكر به همراهى عمر، ابو عبيده و گروهى از حاضران سقيفه پيش آمد. جامه‏هاى صنعانى بر تن كرده بودند و با هر كس رويارو مى‏شدند او را به جبر مى‏كشيدند و دستش را براى بيعت بر دست ابو بكر مى‏نهادند، خواسته يا ناخواسته.
براء بن عازب مى‏گويد: از شدت ناراحتى عقل از كف داده بودم، اضافه بر مصيبتى كه در باره پيامبر صلى اللَّه عليه و آله داشتم. لذا به سرعت بيرون آمده نزد بنى هاشم رفتم در حالى كه درب بسته بود. درب را به شدّت زدم و گفتم: «اى اهل خانه»!  مردم با ابو بكر بيعت كردند! عباس گفت: «دستتان تا آخر روزگار از آن غبار آلود شد. من شما را امر نمودم، ولى شما سرپيچى نموديد». براء گويد : من مكثى نمودم و آنچه در درونم مى‏گذشت تحمّل كردم. در شب ديدم مقداد، ابو ذ،  سلمان، عمار بن ياسر، عبادة بن صامت، حذيفة بن يمان و اباهيثم كه مى‏خواستند مسأله را بصورت شورا بين مهاجرين و انصار برگردانند.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1 ص 137تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
علامه مجلسي(ره) نيز درباره مجبور كردن حضرت علي عليه السلام به بيعت، چنين نقل مي‌كند:
فوجهوا إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.
آنگاه آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على عليه السلام  قبول نكرد و فرمود: من اين كار را نمي‌كنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا بكشيد من بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على عليه السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند پس از روى ناچارى با پشت دست آن حضرت در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج28، ص 309، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م
همچنين چگونگى برخورد با على عليه السلام در ماجراي بيعت  را از يكى از نامه‏هاى حضرت به معاويه مى‏توان حدس زد آنجا كه به معاويه مى‏نويسد:
وزعمت أني لكل الخلفاء حسدت وعلى كلهم بغيت : فإن يكن ذلك كذلك فليس الجناية عليك فيكون العذر إليك ، وتلك شكاة ظاهر عنك عارها
فأجابه أمير المؤمنين (ع) برسالة جاء فيها: «و قلت: اني كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع. و لعمرو الله لقد أردت أن تذم فمدحت، و أن تفضح فافتضحت. و ما على المسلم من غضاضة في أن يكون مظلوما، ما لم يكن شاكا في دينهوهذه حجتي إلى غيرك قصدها.
تو گمان كردى كه من بر همه خلفا حسد ورزيدم و ستم كردم، اگر چنين است پس باز خواست آن بر تو نيست كه پيش تو عذرخواهى شود- و آن شكايتى است كه ننگ و عارش از تو، دور است و امّا آنچه در نامه خود نوشته‏اى كه مرا مانند شترى كه چوب در استخوان بينى او نموده و او را مهار كرده باشند براى بيعت مى‏كشيدند سوگند به خدا كه خواستى مرا بدين سرگذشت مذمّت و عيب كنى لكن نفهميده مرا ستايش نموده و تمجيد كرده‏اى، و خواستى مرا رسوا كنى و ندانسته خود را رسوا كرده‏اى (چون عدم بيعت من از روى اختيار، دليل بر بطلان آنهاست و تو كه خود را تابع آنها مى‏دانى بر بطلان خود و سيره خود اعتراف نموده و خود را رسوا كرده‏اى). بدان كه براى مسلمان هيچ نقص و خوارى نيست در اينكه مظلوم واقع شود مادامى كه از آن ستم شكّى در دين او پيدا نشود و در يقين او ريب و شكّى داخل نگردد (بلكه خوارى و مذلّت براى ظالم است در دنيا به لعن و طعن و در آخرت به رسوائى جزا و عقوبت). و اين حجّت و دليل من است براى غير تو از گروه ستمكاران.
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاى 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 7، ص 165- 166، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 106، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 7، ص184، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
الفزاري القلقشندي، أحمد بن علي بن أحمد (متوفاى821هـ)، صبح الأعشي في كتابة الإنشا، ج 1، ص 276، تحقيق عبد القادر زكار ناشر: وزارة الثقافة - دمشق - 1981.
نامه معاويه به على عليه السّلام و پاسخ آن حضرت به او دلالت دارد كه رفتار خشونت‏آميزى بر ضدّ على عليه السّلام به كار گرفته و او را به زور براى بيعت، آوردند.
 در اجباركردن مردم به بيعت با ابوبكر همين بس كه قبيله اسلم (هم پيمانان حزب سقيفه ) تمام شهر مدينه را تحت كنترل خود داشتند تا جايي كه عمر بعد از آمدن اين قبيله به مدينه، اعتراف به پيروزي مي‌كند .
طبري در اين باره مي‌نويسد:  
وأقبلت أسلم بجماعتها حتى تضايقت بهم السكك فبايعوه، فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر.
قبيله اسلم همگى در مدينه گردآمدند تا با ابوبکر بيعت کنند، آنقدر جمعيت زياد بود که حتى بازارها نيز گنجايش ايشان را نداشت. عمر گفت: قبيله اسلم را كه ديدم يقين به پيروزى پيدا کردم.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛
الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج 14، ص 99، تحقيق الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19، ص 21، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م
ابن ابي الحديد با صراحت كامل چنين مي‌گويد:
وجاءت أسلم فبايعت ، فقوي بهم جانب أبي بكر.
اسلم آمدند و با ابوبكر بيعت كردند و بخاطر آنها جانب ابوبكر قوت گرفت.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 25،تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
روز سقيفه، بيعت كنندگان با ابوبكر سعد را كه با ابوبكر بيعت نكرد ، هجوم بردند كه نشان از بيعت اجباري دارد.
بخاري به نقل از عمر گويد:
وَنَزَوْنَا على سَعْدِ بن عُبَادَةَ فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَ بن عُبَادَةَ فقلت قَتَلَ الله سَعْدَ بن عُبَادَةَ.
بر سعد بن عباده هجوم برديم، يكى از آنها گفت: سعد را كشتيد.من گفتم: خدا سعد را بكشد بخدا ما هيچ كارى بهتر و نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم.‏
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج 6، ص 2506 ،تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
طبري در اين باره مي‌نويسد:
قلت لأبي بكر ابسط يدك أبايعك فبسط يده فبايعته وبايعه المهاجرون وبايعه الأنصار ثم نزونا على سعد حتى قال قائلهم قتلتم سعد بن عبادة فقلت قتل الله سعدا وإنا والله ما وجدنا أمرا هو أقوى من مبايعة أبي بكر خشينا إن فارقنا القوم ولم تكن بيعة أن يحدثوا بعدنا بيعة فإما أن نتابعهم على ما نرضى أو نخالفهم فيكون فساد.
عمر گويد: من به ابى بكر گفتم: دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم او هم دست داد و من با او بيعت نمودم و مردم هم بيعت كردند. سپس بر سعد بن عباده هجوم برديم، يكى از آنها گفت: سعد را كشتيد.
من گفتم: خدا سعد را بكشد به خدا ما هيچ كارى بهتر و نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم زيرا ترسيدم از آن مردم جدا شويم و كار بيعت را يكسره نكنيم آنها بيعت ديگرى را انجام دهند آنگاه ما ناگزير خواهيم بود بچيزى كه پسند ما نباشد از آنها پيروى كنيم يا با آنها بستيزيم آن وقت فتنه بر پا و فساد ظاهر و غالب ميشود.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 235، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص15، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
ابن ابي الحديد نيز در اين‌باره  چنين نقل مي‌كند:
ووطى الناس فراش سعد، فقيل : قتلتم سعدا .فقال عمر : قتل الله سعدا !
مردم سعد را زير پا لگد مال كردند به آنها گفته شد سعد را كشتيد عمرگفت : خدا سعد را كشت.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص26، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
4. خلافت بدون مشورت و مراعات حقوق ديگران
مسعودي در مروج الذهب درباره غاصبانه بودن خلافت ابوبكر از زبان حضرت علي عليه السلام چنين نقل مي‌كند:
خرج علي فقال: أفسدت علينا أمورنا، ولم تستشر، ولم تَرْعَ لنا حقأ، فقال أبو بكر: بلى، ولكني خشيت الفتنة.
در روز سقيفه علي- عليه‏السلام- از خانه بيرون شد و به او فرمود: در امر خلافت بر ما ظلم کردي، و مشورت نکردي و حق ما را در نظر نگرفتي! ابوبکر در جواب گفت: بلي از فتنه ترسيدم و اين کار را کردم.
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ)، مروج الذهب،ج 1، ص290،  طبق برنامه الجامع الكبير
5. خلافت با غصب حق
امام علي عليه السلام خلافت را حق خود مي‌دانست كه از او غصب كرده‌اند در نهج البلاغه در اين باره مي‌فرمايد:
فوالله ما زلت مدفوعا عن حقي مستأثرا علي منذ قبض الله نبيه صلى الله عليه وسلم حتى يؤم الناس هذا.
به خدا سوگند كه از زمانى كه خداوند روح پيغمبرش را قبض نمود تا اين زمان پيوسته از حق خود محروم و بركنار شده بوده ام، ديگران حق مرا ربوده خود را جلو انداخته و مرا ممنوع نموده اند.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 139،تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
و همچنين در نقل ابن ابى الحديد آمده كه حضرت فرمود:
اللهم إني أستعديك على قريش ، فإنهم قطعوا رحمي ، وغصبوني حقي ، وأجمعوا على منازعتي أمراً كنت أولى به وغصبوني حقي ، وأجمعوا على منازعتي أمرا كنت أولى به.
خدايا من درباره قريش از تو ياري مي‌جويم  زيرا آنها پيون خويشاوندي را قطع كرده و حق مرا غصب كردند و در امر خلافت كه از همه شايسته تر بودم با من به نزاع برخاستند .
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة،ج 4، ص62،تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
در جاي ديگر حضرت نه تنها به حق غصب شده خود اشاره مي‌كند؛ بلكه غاصبان خلافت را چنين نيز نفرين مي‌كند:
اللهم أخز قريشاً فإنها منعتني حقي وغصبتني أمري.
 خداوندا قريش را خوار و ذليل كن زيرا آنها از حق من امتناع كرده و امرم را غضب كردند.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 176، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بلكه حضرت خلافت را تنها حق خود و اهل‌بيت مي‌دانست.
درباره سزوار بودن خود به خلافت چنين مي‌فرمايد:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا مي‌دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده ايد گردن مى نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زيورى كه بدنبال آن حركت ميكنيد، پرهيز مي‌كنم.
نهج البلاغه خطبه 47
و در باره حق اهل‌بيت بودن خلافت نيز چنين بيان مي‌كند:
ولهم خصائصُ حقِّ الولاية، وفيهم الوصيّةُ والوِراثةُ.
ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند .
نهج البلاغه خطبه 2
به خاطر همين بود كه حضرت خود را مظلوم دانسته و مي‌فرمايد:
ما زلت مظلوماً منذ قبض الله رسوله حتى يوم الناس هذا '
و پيوسته من از روزى كه رسول خدا صلي اله عليه وآله رحلت كرد مظلوم بوده‌ام.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج9،ص176،تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
اما حضرت علت سكوت و قبول مظلوميت را تفرقه، و برگشت كفر چنين ذكر مي‌كند.
عبد البر در اين‌باره از زبان علي عليه السلام چنين نقل مي‌كند:
وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغَيَّرنا فصبرنا على بعض الألم.
اگر ترس تفرقه و برگشت به كفر و نابودي دين نبود، هرآينه وضعيت را تغيير مي‌دادم ولي براين مصيبات صبر كردم.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج2، ص497، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
بنابراين، حضرت علي عليه السلام براى خلافت خلفاى گذشته مشروعيتى قائل نيست و آنان را غاصب خلافت حق خود مى‌دانست.
6. خلافت ابوبکر، افترا به پيامبر:
وقتى ابو بكر قنفذ را نزد على (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :
يدعوكم خليفة رسول الله (ص).
خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.
على عليه السلام در پاسخ فرمود :
لسريع ما كذبتم على رسول الله (ص)
چه زود بر پيامبر گرامى (ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة والسياسة،ج 1، ص16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م
و در خلافت دروغ ابوبكر همين بس كه امام علي عليه السلام او را دروغگو، گنهكار، خائن و غادر مي‌دانست:
مسلم در صحيح مسلم اين موضوع را از زبان عمر چنين مي‌نويسد :
فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنْ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...
زماني كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم از دنيا رفت ، ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا صلي الله عليه وآله هستم ، شما دو نفر آمديد و (تو اي عباس) ميراث پسر بردارت (پيامبر) را طلب كردي و اين (علي عليه السلام) ميراث همسرش از پدرش را طلب مي كرد . ابوبكر گفت كه رسول خدا فرموده است : "ما ارث به جاي نمي گذاريم ، هر آنچه از ما با قي مي ماند صدقه است " شما دو نفر ابوبكر را دروغ گو ، گناه كار ، پيمان شكن و خائن مي دانستيد .
النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم،ج3، ص1378، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
7. خلافت فاجرانه
حضرت علي عليه السلام در طي جمله‌اي، نتيجه حكومت اهل سقيفه را فجور، فسوق و تكبر و هلاكت دانسته است:
ابن ابي الحديد در اين باره چنين از حضرت نقل مي‌كند:
زرعوا الفجور، وسقوه بالغرور، وحصدوا الثبور.
تخم گناه كاشتند، و با آب تكبّر و غرور آبيارى‌اش كردند، و عذاب و هلاكت درو كردند.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1،ص89 ، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
به اين فراز از سخن حضرتش توجه كنيم، كه چگونه نقاب از چهره‌ى غاصبين بر مى‌افكند.
8. خلافت استبدادي  
حضرت امير (عليه السلام) خلافت خلفا را مبتنى بر اساس دموكراسى نمى‌دانست؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به استبداد قبضه كردند؛ همان طورى كه در خطاب به ابوبكر فرمود:
ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم نصيباً حتّى فاضت عينا أبى بكر .
تو در حق من استبداد كردى و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم 6، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن على سرازير گشت.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري،ج 4، ص 1549، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
9. بيعت و خلافت كمر شكن
شاعر مشهور عرب أبو مليكة ابن أوس بن مالك من بني عبس معروف بالحطيئة در شعري جريان مخالفان بيعت با ابوبكر را در قالب شعري در آورده و بيان مي‌كند كه بيعت و خلافت ابوبكر از نطر مخالفان كمر شكن بوده است.  
صفدي در الوافي بالوفيات چنين از اين شاعر نقل مي‌كند.
«اطعنا رسول الله ما کان بيننا             فيا عجبا ما کان ملک ابوبکر»
«انوتي ابوبکر اذا قام بعده                 فتلک لعمر الله قاصمه الظهر»
ما رسول خدا را تا زماني که در قيد حيات بود متابعت و پيروي کرديم، پس شگفتا که ابوبکر زمام حکومت را در دست گيرد، آيا ما ابوبکر را که بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خلافت رسيده متابعت کنيم؟ پس به ذات خدا قسم اين ماجرا کمرشکن است.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 11، ص 54 ، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م
10. اقرار ابوبكر به عدم شايستگي براي بيعت
ابن أبى داود سجستانى در كتاب الزهد، در روايتى كه تمام راويان آن از روات بخارى يا مسلم هستند، نقل كرده است كه:
نا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهُذَلِيُّ أَبُو مَعْمَرٍ، نا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: " وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي ...
از قيس نقل شده است كه ابوبكر براي ما خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالي كه بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.
السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، الزهد، ص5، ح8، ناشر: دار المشكاة ـ القاهرة، الطبعة: الأولى، 1993م.
بلاذرى در انساب الأشراف، ابن قتيبه دينورى در عيون الأخبار، طبرى و ابن كثير در تاريخشان و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت، نقل كرده اند كه وقتى ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنرانى خود به همه مردم اعلام كرد كه من بهترين شما نيستم:
لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.
و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده ام؛ ولي بهترين شما نيستم.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون الأخبار، ج1، ص34؛
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ص237 ـ 238، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
اين خطبه با سند هاى صحيح نقل شده است؛ ابن كثير دمشقى سلفى، بعد از نقل اين خطبه مى نويسد:
وهذا إسناد صحيح.
سند اين حديث صحيح است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص301، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.
محمد بن سعد با سند معتبر نقل مى كند كه ابوبكر گفت: من از هيچ يك از صحابه برتر نيستم:
قال أخبرنا وهب بن جرير قال أخبرنا أبي سمعت الحسن قال لمّا بويَعَ أبو بكرَ قامَ خطيباَ:... وإنما أنا بشرٌ ولست بخيرٍ من أحدٍ منكم فراعوني فإذا رأيتموني إسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِي وإن رأيتموني زِغْتُ فقَوِّمُوني واعْلموا أنّ لي شيطاناً يَعْتَرِيْنِي...
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج3، ص212، ناشر: دار، صادر - بيروت.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج2، ص244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج11، ص336، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج4، ص69، ناشر: دار، صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص266، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج1، ص71، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.
ابوبكر از بيعتي كه براي او انجام شده بود، اظهار پشيماني و ناراحتي مي‌كرد و خود را لايق اين بيعت نمي‌دانست . ابن ابي الحديد در اين‌بار مي‌گويد:
فكثير من الناس رواها: أقيلوني فلست بخيركم.
عده زيادي از مردم روايت كرده اند كه ابوبكر مي‌گفت:  يعنى مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص106، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
عبد الرزاق صنعاني، پشيماني ابوبكر و اعترافش به تسلط شيطان بر او را اين چنين بيان مي‌كند:
أما والله ما أنا بخيركم ، ولقد كنت لمقامي هذا كارها ، ولوددت لو أن فيكم من يكفيني ، فتظنون أني أعمل فيكم سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم إذا لا أقوم لها ، إن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يعصم بالوحي ، وكان معه ملك ، وإنلي شيطانا يعتريني ، فإذا غضبت فاجتنبوني ، لا أوثر في أشعاركم ولا أبشاركم ، ألا فراعوني ! فإن استقمت فأعينوني  . إن زغت فقوموني .
«هان به خدا سوگند، من بهترين شما نيستم و البته به راستى من نشستن بر اين جايگاهم را ناخوش مى‏داشتم، و دلم مى‏خواست كسى از ميان شما به جاى من براى اين كار بسنده مى‏بود، شما مى‏پنداريد من در ميان شما با برنامه رسول خدا صلي الله عليه وآله  رفتار مى‏كنم در حالي كه من استقامت براين كار را ندارم رسول خدا صلي الله عليه وآله به وسيله وحي از لغزش‏ها بر كنار مى‏ماند و با او فرشته‏اى بود ولى من شيطاني  دارم كه كار مرا فرا مي‌خواند پس چون به خشم آمدم از من دورى كنيد تا بر پوست و موى شما جاى پائى نگذارم، آگاه باشيد که بايد مراقب من اگر به راه راست رفتم يارى‏ام كنيد و اگر پرت افتادم مرا به راه راست آريد.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج 11، ص336، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3 ص212 ناشر: دار صادر - بيروت
همچنين در باره اعتراف عملي ابوبكر و عمر به عدم شايستگيشان بر خلافت، قبلا از كتاب السقيفه و الفدك جوهري ذكر شد كه آنها بر در خانه پيامبر صلي الله عليه وآله نشسته بودند تا با حضرت علي عليه السلام بيعت كنند.
، وهما جالسان على باب النبي حين قبض.
الجوهري متوفاي323 ، السقيفة وفدك ص70، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق : الدكتور الشيخ محمد هادي الأميني چاپ : الثانية سال چاپ : 1413 - 1993 م چاپخانه : شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان ناشر : شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت - لبنان
بنابراين آيا كسي كه كه اعتراف به عدم شايستگي و تسلط شيطان بر خود را دارد، شايستگي خلافت و برپايي حكومت اسلامي را دارد ؟
11. پشيماني ابوبكرازبيعت وخلافت  
در مواردى ابوبكر به پشيماني از بيعت اقرار كرده است كه اين نشان از عدم لياقنت وي براي خلافت است  
ابن قتيبه در رابطه با پشيماني ابوبکر بعد از اذيت فاطمه- سلام الله عليها مي‌گويد:
وهي تقول والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها ثم خرج باكيا فاجتمع إليه الناس فقال لهم يبيت كل رجل منكم معانقا حليلته مسرورا بأهله وتركتموني وما أنا فيه لا حاجة لي في بيعتكم أقيلوني بيعتي.
خطاب به او فرمود: قسم به خدا در هر نماز تو را نفرين خواهم کرد. گفته است، سپس ابوبکر در حالي که گريه مي کرد از خانه فاطمه- سلام الله عليها- خارج شد و مردم اطراف وي جمع شدند. ابوبکر خطاب به مردم گفت: هر کدام از شما با همسران تان شادمان شب را مي خوابيد و مرا رها کرده ايد در کاري که من سزاوار آن نيستم و من نياز به بيعت شما ندارم، مرا رها کنيد و بيعت تان را پس بگيريد، و من مي خواهم بيعت شما را پس دهم!.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة والسياسة،ج 1، ص17، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.
در جاي ديگر ابوبكر ناراحتي و پشيماني خود را بطور صريح از سه چيز اعلان مي‌كند كه يكي پشيماني از بيعت و خلافت است:
فأما الثلاث اللاتي وددت أني تركتهن فوددت أني لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه على الحرب ووددت أني لم أكن حرقت الفجاءة السلمي وأني كنت قتلته سريحا أو خليته نجيحا ووددت أني يوم سقيفة بني ساعدة كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين يريد عمر وأبا عبيدة فكان أحدهما أميرا وكنت وزيرا.
اما سه کاري که انجام دادم و اي کاش انجام نمي دادم: دوست داشتم که کشف خانه‌ي فاطمه- سلام الله عليها- نکرده بودم، و کسي را بر در خانه‌ي وي نمي‌فرستادم، اگر چه با من محاربه مي‌کردند و کار به جدال و جنگ مي‌کشيد، ، اي کاش وقتي اياس بن عبدالله را نزد من آوردند او را نمي‌سوزاندم، با شمشير او را مي‌کشتم و يا اينکه او را آزاد مي‌کردم. اي کاش در روز سقيفه کار خلافت را به يکي از دو نفر (عمر و ابي عبيده) وا مي‌گذاشتم و خودم به عنوان وزير کار مي‌کردم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري،ج2، ص353، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
اين روايت را ابن زنجويه در الأموال، ابن قتيبه دينورى در الإمامة والسياسة، ابن عبد ربه در العقد الفريد، مسعودى درمروج الذهب، طبرانى در المعجم الكبير، مقدسى در الأحاديث المختاره، شمس الدين ذهبى در تاريخ الإسلام  با اندك اختلافى نقل كرده‌اند:
الخرساني، أبو أحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 21، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص36، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24؛
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي: 328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛
المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 1، ص 62، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 465، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م.
اين روايت را سعيد بن منصور كه از بزرگان حديث در قرن سوم هجرى است در سنن خود نقل كرده و گفته كه اين روايت «حسن» است.
جلال الدين سيوطى در جامع الأحاديث و مسند فاطمة و متقى هندى در كنز العمّال پس از نقل اين روايت مى‌گويند:
أَبو عبيد في كتاب الأَمْوَالِ، عق وخيثمة بن سليمان الطرابلسي في فضائل الصحابة، طب، كر، ص، وقال: إِنَّه حديث حسن إِلاَّ أَنَّهُ ليس فيه شيءٌ عن النبي.
اين روايت را ابوعبيد در كتاب الأموال، عقيلى، طرابلسى در فضائل الصحابه، طبرانى در معجم الكبير، ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و سعيد بن منصور در سنن خود نقل كرده‌اند و سعيد بن منصور گفته: اين حديث «حسن» است؛ مگر اين كه در آن سخنى از رسول خدا نيست.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 13، ص 101 و ج 17، ص 48؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) مسند فاطمه، ص34 و 35، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية ـ بيروت، الطبعة‌ الأولي.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 252، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
طبق آن چه كه سيوطى و متّقى هندى در مقدّمه كتابشان گفته‌اند، مقصود از (ص) سعيد بن منصور در سنن او است؛ چنانچه مى‌گويد:
 (ص) لسعيد ابن منصور في سننه.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الشمائل الشريفة، ج 1، ص 16، تحقيق: حسن بن عبيد باحبيشي، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزيع؛
القاسمي، محمد جمال الدين (متوفاي1332هـ)، قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، ج 1، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م؛
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 15، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.
بعد از اين اعترافات، آيا چنين شخصي را مي‌توان به عنوان حاكم ديني قبول كرد ؟ و يا اينكه مطيع او بود؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page