شنبه 10 خرداد 1382 - ساعت 25: 10
حدود 15 دقیقه هست که از زمین بلند شدهایم . پرواز 3 ساعت و 15 دقیقه طول خواهد کشید . حالت اضطراب چند روز گذشته جای خود را به یک حالتخلسه داده است . هواپیما ایرباس است و جای من پشتبال . الآن روی اصفهان هستیم، بعد شیراز، بعد آبهای خلیج فارس و سپس از روی بحرین عبور کرده و وارد عربستان خواهیم شد .
ساعت 9: 13 همانروز
و اینک سرزمین عربستان، سرزمینی که خداوند برای نزول بهترین آیین زندگی انسان برگزید و سرزمینی که «رحمةللعالمین» و «اسوه حسنه» بشریت در آن تولد یافت، پیامبری کرد و وفات یافت . تا چند لحظه قبل فقط و فقط برهوت بود و بیابان و خشکی . و اکنون جده; از بالا شهری بسیار مسطح، غیر قابل مقایسه با تهران ... تا چند دقیقه دیگر فرود خواهیم آمد .
ساعت 30: 19 همانروز - هتل دارال رحمه - مدینه
هنوز هم باور ندارم که در مدینه هستم . وقتی تلویزیون تصاویر حرم پیامبر را نشان میداد تصور کردن خودم در این مکان مثل یک رؤیای بسیار دور بود، ... هنوز هم همینطور است . با اتوبوس از فرودگاه جده به مدینه آمدیم، قبل از ورود به هتل با اتوبوس دور حرم و بقیع گرداندنمان، با اینکه فاصلهمان از این مکانها به اندازه یک عرض خیابان بود، اما خودم را از همیشه دورتر مییافتم! نمیدانم این خیال کی رنگ واقعیتبه خود خواهد گرفت؟! !
یکشنبه 11 خرداد 1382
بسیار سخت است که خود را در این محیط تصور کنی . وقتی از محوطه بین بقیع و مسجد پیامبر عبور میکنی; اگر بخواهی به مکانی که در آن قدم برمیداری بیندیشی از هم میپاشی، مرقد پیامبر در یک طرف و مرقد چهار امامت در طرفی دیگر و مدفن زهرای اطهر هم در یکی از آن دو سو! نفست میگیرد . نمیدانم چرا چیزی که بیشتر از همه هنگام عبور از بین بقیع و مسجد پیامبر (ص) در ذهنم شکل میگیرد وداع امام رضا (ع) با حرم خویش است و اینکه به اهل بیتشان فرمودند: «برای من هنگام ترک مدینه بسیار بگریید» . نمیدانم آیا میشود که بیندیشی به جسارت به فاطمه زهرا (س) و هتک حرمتبانوی دو عالم در همین مکان، بیندیشی به تیرباران کردن تابوت امام حسن مجتبی (ع) مابین بقیع و مسجد پیامبر (ص)، بیندیشی به غربت و مهجوری امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع) در مدینه، بیندیشی به عشق والای امالبنین (س) به امام زمانش ... به همه اینها بیندیشی و باز راضی از خود زیارتنامه بخوانی؟!!!
سهشنبه 13 خرداد 1382
در هیچ کجای این خاک عزیز، به اندازه بقیع احساس حقارت و بیمایگی نمیکنم، چهار امام معصوم شیعه، چهار امام در بحرانیترین بخشهای تاریخ شیعه و آنوقت اینهمه دور؟! اینهمه کم شناخته شده؟! اینهمه غریب؟!
دیروز صبح بعد از نماز، قسمت اصلی مسجد پیامبر (ص) همان بنای قدیمی که مرقد پیامبر و مکان خانه زهرای مرضیه (س) که خالی میشود برای زیارت خانمها، ما هم با همراهانمان رفتیم زیارت . پردهای که کشیدهاند، منبر و مرقد پیامبر و ستون معروف توبه را در پشتخود میگیرد . اینهم از الطاف آل سعود به زنها!!! و چه احساس بدی میکنم وقتی میبینم اینگونه حرم پیامبر را قرق کردهاند! نمیتوانی حتی روبروی در خانه حضرت زهرا (س) در مسجد پیامبر دقیقهای بایستی، میرانندت و اگر ببینند زیارتنامه میخوانی به بهانهای متعرضت میشوند . و چه حالت عجیبی دارد مرقد مطهر پیامبر در این بارگاه عظیم، نمیتوانم بگویم مظلوم و غریب، هر چند که هر دوی اینها هم هست، اما چیزیست فراتر از این تعابیر، شبیه همان حالتی که نسبتبه وجود رسولالله (ص) داری در مقایسه با ائمه (ع)، چیزی مانند شرم و حیا و رو دربایستی!!! جایگاه اصحاب صفه هم در مسجد پیامبر مشخص است و چه تعلق خاطری احساس میکنم به این جایگاه!
پنجشنبه 15 خرداد 1382 ساعت 40: 16 مسجدالنبی بعد از نماز عصر
نمازها بدون قنوت و به طرز عجیب و غریب ساخته اهل سنتخوانده میشود . غربت رسولالله (ص) در این مکان بیش از همه هنگام خواندن نماز رخ مینماید، در شهر پیامبر و در مسجد پیامبر و کنار مرقد پیامبر نماز - نور چشم رسولالله - را آنگونه نخوانی که او میخواند! برای اینها رسولالله در حد و اندازه یک بشر عادی است و نه بیشتر، بدون تقدس و خالی از عشق و محبت تشیع ... و چقدر زود عادت کردهام به این محیط، و این نمیدانم از کممایگی مان استیا از همان خصلت مشترک انسانی، یعنی عادت، و یا علتی غیر از اینها دارد! آنقدر خو گرفتهام به این محیط، آنقدر خو گرفتهام به این ستونهای زیبای تو در تو که انگار در حرم امام رضا (ع) در مشهد هستم! وقتی بعد از زیارت مسجد قدیم در ساعات مختص خانمها از باب جبرئیل خارج میشویم، آن گنبد خضراء رؤیایی آنقدر به من نزدیک است که دیگر لزومی ندارد به چشمانم فشار بیاورم تا خود را در دنیای واقعی احساس کنم! (در روایات بسیاری آمده است که ورود به حرم پیامبر از باب جبرئیل استجاب دارد و اینها به خانمها فقط اجازه خروج از باب جبرئیل را میدهند!!!) . از روزی که به مدینه آمدهایم دلم میخواسته در مسجدالنبی زیارت عاشورا بخوانم، پس نوشتن را رها کنم! .
شنبه 17 خرداد 1382 ساعت 40: 13 هتل دارالرحمه
باید ساعت 30: 15 لباس احرام پوشیده در سالن هتل آماده باشیم برای حرکتبه سمت مسجد شجره و محرم شدن! ... بالاخره چنین روزی رسید! و ایام مدینه چقدر زود سپری شد ... !
یکشنبه 18 خرداد 1382 مکه مکرمه - هتل البدر
دیشب در مسجد شجره محرم شدیم، قبل از اذان مغرب . در قسمت زنانه، خانمی از بعثه رهبری احکام احرام را تذکر داد و برایمان تلبیه خواند و همگی تکرار کردیم; محشری بود، اشک بود که سرازیر میشد، سینه برای قلب جا کم آورده بود، تماما احساس عجز بود و نیاز به خدایت! و تمام وجود لابه و التماس شده بود برای قبول توبه و اجابت لبیک! بعد از نماز مغرب و عشاء، لبیک گویان به سمت اتوبوسهایمان به راه افتادیم، همه چیز اعجابانگیز بود، تلبیهگویان با لباسهای سفید احرام، انگار که صحرای محشر است و در صور دمیده شده ... ساعت 5/1 بامداد به مکه رسیدیم . ساعت 5 صبح آماده بودیم، صبحانه خوردیم و روانه مسجدالحرام شدیم . ادعیه ورود به مسجدالحرام را میخواندیم و وارد شدیم . تماما انتظار بود و التهاب و شوق! چشم از زمین برداشتم، روبرویم معظمترین عظمت و باشکوهترین شکوه دنیا بود! ... به سجده افتادم ... !
به همراه افراد کاروان به سمتحجرالاسود رفتیم برای شروع طواف . بعد از طواف نماز طواف پشت مقام ابراهیم به اطاعت از این آیه که: «اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی» ، بعد از آن سعی صفا و مروه و سپس تقصیر و پایان احرام، همراه با حس شیرین شادی و آرامش، آرامشی مطبوع، خالی از همه تعلقات . بعد از آن طواف نساء و نماز این طواف . فقط خدا بود که حاضر بود و حاکم . مو به مو باید آنچه را که از تو خواسته بود انجام میدادی . با نهایت ظرافت و دقت، چرا که خود اعمال نیز در نهایت ظرافت و قتسرشته شدهاند . طواف یعنی هماره در مدار توحید بودن، با حرکتی دوار از چپ به راست، هماهنگ با آفرینش، مانند رکتسیارات و الکترونها! به شوق زیارت و دیدار آمدهای، اما طواف که میکنی نباید به خانه بنگری، شانه به شانه خانه دور میزنیشوق داری که رو به خانه کنی، لمسش کنی، اما نه! باید آنگونه عمل کنی که او از آدم تا ابراهیم تعلیم داده است و شگفتا که رو به خانه نداری اما تمام توجهت متوجه صاحب خانه است .
دوشنبه 19 خرداد 1382
امروز صبح، بعد از نماز صبح وقتی برای طواف مستحبی و زیارت کعبه رفتیم، مطاف بسیار خلوت بود . چسبیدم به پردههای کعبه آنقدر نزدیک که در خواب هم نمیدیدم، بوئیدم و بوسیدمش، واقعا احساس میکردی پشت در خانه خدا ایستادهای به شوق ورود و به دامان خدا چنگ زدهای و التماس میکنی ...
شنبه 24 خرداد 1382 ساعت 50: 23 داخل هواپیما
این روزهای عزیز بالاخره سپری شد و ... انگار جدا از مسائل عبادی، خداوند حج و عمره را مقرر کرده تا تمام بندگانش بیایند و این زیبایی را ببینند، حج و عمره زیبایی محض است . از طبقه دوم مسجدالحرام که به کعبه و جمعیت طواف کننده مینگری، دلت میخواهد تا ابد به تماشا بنشینی .
صبح امروز که طواف میکردم دقایقی دست داد تا در ملتزم (محدوده حجرالاسود و در کعبه) سر بر دیواره شازروان کعبه دعا کنم، خدا خواست و شرطهها هم ممانعتی نکردند ... ! بعد از نماز ظهر طواف وداع بود تجدید بیعتبا حجرالاسود ... و دل کندن ... چه میگویم؟! اکنون که به سمت تهران در پروازیم، دلم هنوز آنجاست ... !
«تمامت زیبایی»
- بازدید: 2661