صبح یک روز پاییزی
احساس غریبی است، اما از هرکس بپرسی میگوید: فاصلهی قنوتهای آدم تا عرش در این مسجد نبوی کوتاهتر از جاهای دیگر دنیاست; به خصوص که کنار درب خانهی مادرمان حضرت زهرا ( علیها السلام) نماز بخوانی . راستش را بخواهید نمازهای این جار را نباید با هیچ چیز دیگر در دنیا عوض کنی . وقتی فکرش را میکنی، میبینی اینجا کنار خانهی حضرت زهرا همان جایی است که پیامبر هرروز دستبر سینه میایستاد و به فاطمه ( علیها السلام) سلام میکرد . این جا همان جایی است که حدیث کسا دل شیعیان را جلا میدهد . این جا همان جایی است که جبرئیل برای قدم زدن در آن از پیامبر اجازه میگرفت و حالا تو در کنار باب جبرئیل با تمام وجود نماز میخوانی . اصلا رکوع و سجده و تشهد این جا بوی خدا میدهد . تازه میفهمی علی چه دل اقیانوس داری داشته که هم حلاوت روزهای با زهرا و پیامبر را در این جا درک کرده و هم غربت هجران را . نمیخواهم اغراق کنم، اما وقتی به تمام اتفاقات اینجا فکر میکنی، دلت میخواهد پناهی پیدا کنی به وسعت دردهای شیعه تا تمام بغضهایت را در آن فریاد بزنی .
نماز صبح که تمام میشود، دلت پر میکشد به سمتبقیع . برای شیعیان صفای بین الحرمین بقیع و مسجد النبی صفای دیگری است . صبحها بعد از نماز صبح اگر فاصلهی این دو حرم با صفا را قدم بزنی، میفهمی که همه اینجا هروله میکنند، تا زودتر خوشان را به حریم خاکی بقیع برسانند . اینجا کبوترانی هستند که با تمام وجود گردوغبار بقیع را توتیای چشمهایشان میکنند .
از باب جبرئیل خارج میشوم . چشم میورزم، در افق نگاهم پنجرههای بقیع پیداست . پای برهنه هروله میکنم به سمت جغرافیای غربت . از آن روزی که پا به مدینه گذاشتهام، هر روز با یاد یکی از خورشیدهای خاک گرفتهی بقیع، فاصلهی مسجد النبی را تا بقیع میپیمایم . زیر لب زمزمه میکنم:
«یااباعبدالله یا جعفربن محمد ایهاالصادق یابن رسول الله یا حجةالله علی خلقه ...» دلم خیلی میگیرد . امروز دستبه دامن امام صادق میشوم، امام صادق چهارمین خورشیدی است که در کهکشان بقیع شانه به سنگینی غربت آنجا سپرده است . راستی امام صادق کیست؟ از خودم خجالت میکشم . چقدر کم از امام صادق میدانم . از دوستی میپرسم; میگوید: تا چندسال پیش خانه امام صادق و امام باقر و محل تدریس آنها در مدینه زائرسرای دلهای عاشق بود، اما چندسالی است که دست پلید آنهایی که منکر خورشیدند، همه چیز رامحو کرده است . غافل از اینکه چراغی به دست امام صادق در دل شیعیان روشن شده است که هرگز خاموش نمیشود .
چقدر دلم میخواهد حلاوت امام صادق را بچشم - آرزویی دست نیافتنی، اما آرزو که هست ...
از پلههای بقیع بالا میروم . ازدحام چشمهای بارانی، شرجی مطلوبی را به وجودم هدیه میکند «یاوجیها عندا ... اشفع لنا عندالله . ..» دستبر سینه میگذارم . از دور سنگ قبرهای چهارخورسید بقیع را ورانداز میکنم تمام وجودم روشن میشود .
آقا! از تبار ارادتمندان شمایم! از شهر شاگردان شما آمدهام! آنجا که نام شما کیمیاست . آنجا که همه به شما افتخار میکنند . آنجا که مادران به فرزندان خودیاد میدهند، مذهب ما جعفری است . محتاج یک نگاه مهربانانهی شمایم .
آقا! نمیدانم چرا نمیشود با شما از خواستههای دنیا حرف زد . نمیدانم چرا میخواهم با شما از دردهایی بگویم که جامعهی اسلامیمان را احاطه کرده است .
آقا! دلم گرفته از این همه رنگ، از این همه برداشتهای ناصحیح، از این همه تفرقه .
آقا! گاهی فکر میکنم کاش بودم و یک جرعه از علم الهی شما را چشیدم و برای همیشه مست میشدم . دنیای ما دنیای تظاهر است . مکتب شما غریب است . شاگردن شما به جرم عشق به شما محکوماند .
آقا! دوست دارم با ایمانی استوار و با دریافتهایی روشن از مذهب جعفری زندگی کنم . میخواهم شما را واسطهای قرار دهم تا تمام شبههها و شکها از پیش رویم به آسانی برداشته شود . میخواهم با عنایتشما به مرحلهی برسم که دین اسلام و مذهب شیعه را همانطور درک کنم که شما برایمان به ارمغان گذاشتهاید .
آقا دلم برای چشیدن حلاوت معارف ناب اهل بیت میتپد و ضربان قلبم با عشق به شما میزند و میدانم شجرهی طیبهای که راه شب را نشان میدهد از سرچشمهی چشمان شما سیراب میشود .
دلم را به دستم گرفتم و پیش کش آقاکردم تا شاید پرتویی از انعکاس آسمانی جلوات جعفری وجودم را روشن کند .
هیاهوی عجیبی در بقیع موج میزند . کمتر چشمی است که حیران کسی نباشد . بعضیها مثل کبوتران بیخود از خود به این سو و آن سو میپرند و برخی در یک بهت عاشقانه چشمهایشان را به نقاط نورانی بقیع دوختهاند .
اینجا هر روز صبح چشمهای فراوانی را میبینی که عاشق شدهاند . اینجا دستهای زیادی را میبینی که به ریسمان الهی آن چنگ زدهاند . اینجا نزدیکترین نقطه استبه آسمان .
دست نامحرمی رشتهی دلمویههایم را پاره میکند . فرصت تمام شده است و باید باز بقیع را با آفتاب سوزان عربستان و کبوتران چاهی تنها بگذارم . بیشتر آدمهای اینجا به زور از بقیع خارج میشوند . آخر دل کندن از بهشت کار دشواری است . انگار اینجا روزی هزار آدم از بهشت رانده میشوند، اما نه به جرم خوردن از شجرهی ممنوعه بلکه به جرم چشیدن حلاوت سبز توسل .
مدینه ی منوره
- بازدید: 2378