عبارت از گفتن «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله» مى باشد و در بيان و توضيح آن در چند مقام بحث مى شود :
مقام اول : در معنى تشهد :
«اشهد» مأخوذ از شهود ، به معنى حضور مقابل غياب است و از اين جهت گفته مى شود : «الشاهد يرى ما لا يرى الغائب»([148]) .
و شهادت از دو جهت با علم و يقين تفاوت دارد : يكى آنكه شهادت بايد از روى مقدّمات حسّيه باشد ; ولى علم و يقين اعم است از اينكه به واسطه مقدّمات حسّيه حاصل گردد ، يا به واسطه مقدمات عقليه و از روى برهان و دليل پيدا شود ; مثلا كسى كه رؤيت هلال ننموده ولى نزد او ثابت شده مى تواند بگويد علم و يقين دارم ولى نمى تواند شهادت دهد .
ديگر آنكه در شهادت ، از دو امر خبر داده مى شود : يكى آنكه مورد شهادت مطابق با واقع و خارج است كه هر گاه مطابق نباشد شهادت دروغ است ، اگر چه عقيده جازم و قطعى نسبت به آن داشته باشد .
و ديگر آنكه مطابق با عقيده باطنى باشد ، كه اگر نباشد هر چند مطابق با واقع باشد ، شهادت دروغ است و معنى آيه شريفه همين است : (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ)([149]) و احتياج به قول جاحظ([150]) نيست كه «صدق» را مطابقت با اعتقاد و «كذب» را عدم مطابقت با اعتقاد بگيرد ، بلكه صدق و كذب كما هو المشهور ، مطابقت با واقع و عدم مطابقت با آن است ; ولى علم و يقين اگر بر خلاف واقع باشد دروغ نيست ، بلكه جهل مركّب است و اگر بر خلاف اعتقاد باشد دروغ است . و به عبارت واضح تر ، شهادت ، مرتبه «عين اليقين» و علم ، مرتبه «علم اليقين» است ، پس مرتبه شهادت بالاتر است .
مقام دوم : در بيان كلمه «لا إله إلاّ الله» :
مشهور گفته اند كه «لا»ى آن براى نفى جنس است و «اله» اسم آن و خبرش محذوف است و خبر محذوف را بعضى موجود گرفته اند ، يعنى معبودى جز خدا وجود ندارد و چون ديدند معبودهاى اهل باطل مانند بت و آتش و خورشيد و ماه و ستارگان نيز موجودند قيد به حق را اضافه كردند و گفتند معبود به حقى جز خدا وجود ندارد و باز اشكال شد كه كلمه توحيد بايد دلالت بر امتناع شريك داشته باشد نه مجرّد نفى وجود و به اين تقدير بر امتناع دلالت ندارد ; براى رفع اين اشكال بعضى خبر محذوف را ممكن گرفتند ، يعنى معبود به حقى ممكن نيست جز خدا ، و به اين تقدير نيز اشكال شد كه اثبات وجود الله را نمى كند .
و تحقيق در مقام اين است كه «لا» در اين گونه موارد براى نفى حقيقت است و احتياجى به خبر ندارد ; مانند
«لا فتى إلاّ عليّ ، لا سيف إلاّ ذو الفقار»([151]) .
«لا سخاء إلاّ في العرب»([152]) و امثال اين ها ; يعنى معبودى حقيقت ندارد جز الله . و اين معنى هم امتناع غير و هم بر اثبات وجود خدا دلالت دارد و به اصطلاح نظير «ليس تامه» است ، كه اسم و خبر نمى خواهد نه «ليس ناقصه» .
و اين كلمه شريفه را كلمه توحيد و كلمه اخلاص و كلمه طيّبه مى نامند .
نواع دلالت هاى لا إله إلاّ الله
براى آن سه نوع دلالت است : مطابقى ، التزامى و اقتضايى .
امّا مطابقةً ، بر توحيد عبادتى دلالت مى كند ; يعنى معنايى كه مطابق با لفظ اين كلمه است اين است كه مستحق عبوديت و سزاوار پرستش اوست و بس ، و جز او چيزى سزاوار پرستش نيست ، در مقابل بت پرستان و خورشيد و ستاره پرستان و آتش پرستان و ساير طبقات مشركين .
امّا التزاماً ، بر توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى دلالت مى كند ; زيرا لازمه سزاوار پرستش اين است كه ذاتاً و صفاتاً و افعالاً يكى باشد ، چه اگر واجب الوجودى غير از او باشد ، آن نيز سزاوار پرستش است و نيز اگر صفات او عين ذاتش نباشند و هر صفتى غير ذات و قديم باشد آن ها هم سزاوار پرستشند ، و نيز اگر خالق و رازق و منعم و مميت و محيى غير از او باشد آن هم سزاوار پرستش است .
و امّا اقتضاءً ، بر جميع عقايد حقّه دلالت مى كند ; يعنى اعتقاد به توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و عبادتى ، حقّ اعتقاد به ساير عقايد حقه را عقلاً اقتضا مى كند ; زيرا پس از آنكه ثابت شد كه واجب الوجود منحصر به ذات مقدس اوست و اينكه صفات او عين ذات اوست و داراى همه صفات كمال و جلال و جمال است ، عقل حكم مى كند كه بايد عادل هم باشد و فعل قبيح و لغو از وى صادر نشود و مقتضاى عدل ، ارسال رسل ، و انزال كتب ، و جعل تكليف ، و راهنمايى به طريق سعادت و شقاوت ، و بيان احكام ، و جعل قيّم براى حفظ احكام و ابلاغ آن ها ، و معاد ، و بهشت ، و دوزخ ، و حساب ، و سؤال و ساير امورى كه تركش خلاف عدل مى باشد . و به همين معنى حضرت رضا(عليه السلام)در حديث سلسلة الذهب([153]) اشاره فرموده كه بعد از ذكر حديث «كلمة لا إله إلاّ الله حصني ، و من قالها دخل في حصني ، و من دخل في حصني أمن من عذابي»([154]) ، مى فرمايد :
«بشروطها ، و أنا من شروطها»([155]) .
بنابراين جميع امور دينى اسلامى از عقايد و اخلاق و احكام را مى توان از اين كلمه استنباط و استفاده نمود و در اخبار ، فضيلت بسيار براى اين كلمه ذكر شد .
در كافى در كتاب الدعاء از ابى حمزه([156]) روايت كرده كه گفت : شنيدم حضرت باقر(عليه السلام)مى فرمود :
«ما من شيء أعظم ثواباً من شهادة أن لا إله إلاّ الله ، إنّ الله عزّوجلّ لا يعدله شيء ، و لا يُشركه في الاُمور أحد»([157]) .
(چيزى نيست كه ثوابش بزرگ تر باشد از شهادت به «لا إله إلاّ الله» ، به درستى كه خداوند عزّوجل را برابرى نمى كند چيزى و در كارها احدى شريك او نمى شود) .
و نيز از حضرت صادق(عليه السلام) روايت مى كند كه گفت : رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود : بهترين عبادت گفتن «لا إله إلاّ الله» است([158]) .
و نيز از حضرت صادق(عليه السلام) روايت مى كند كه فرمود بهاى بهشت «لا إله إلاّ الله و الله أكبر» است([159]) .
و نيز از ابان بن تغلب([160]) از حضرت صادق(عليه السلام) روايت كرده كه فرمود : اى ابان! وقتى وارد كوفه شدى اين حديث را روايت كن : كسى كه شهادت دهد به لا إله إلاّ الله از روى اخلاص بهشت براى او واجب شود . . . الحديث([161]) .
و نيز از حضرت باقر(عليه السلام)روايت كرده كه فرمود : كسى كه بگويد :
«أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له ، و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله» ، خداوند هزار حسنه براى او بنويسد([162]) .
و در لآلى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت كرده كه فرمود : خداوند به حضرت موسى خطاب فرمود كه اگر تمام آسمان ها و زمين ها را در كفّه ميزان گذارند و «لا إله إلاّ الله» را در كفّه ديگر ، بر آن ها ترجيح پيدا كند ، اگر چه مثل آسمان و زمين را بر آن ها بيفزايند([163]) .
و در لآلى نيز در همين باب روايت كرده كه جبرئيل به حضرت رسالت عرض كرد كه هر چيزى ثوابش احصا ] =شمارش [ مى شود ، جز گفتن «لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له» كه جز خدا كسى ثوابش را نمى تواند احصا نمايد و خداوند ذخيره فرمود براى امّت شما([164]) .
و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود : كسى كه در روز صد مرتبه بگويد «لا اله الا الله» عملش از همه افضل باشد ، مگر كسى كه بيشتر گفته باشد([165]) و غير اين ها از اخبار ديگر كه موجب تطويل كلام مى شود .
مقام سوم : در بيان كلمه «أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله» :
معنى «شهادت» ] در مقام اول [ گذشت و همچنين اسم مبارك حضرت در ضمن معنى «حمد» بيان شد([166]) و اسامى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بسيار است و ابن شهرآشوب (رحمه الله)([167])در مناقب چهارصد اسم براى آن حضرت ذكر كرده([168])و مجلسى (رحمه الله)([169])نيز در بحار([170]) در باب اسماى آن حضرت نقل نموده هر كه طالب است به آنجا مراجعه كند و ما در اينجا فقط در معنى «عبده و رسوله» جمله اى چند ايراد مى نماييم :
حقيقت عبوديت
در معنى «عبده» : «عبد» مقابل حرّ ، يعنى آزاد است و حقيقت عبوديت به سه چيز محقق مى شود :
1 . در آنچه خداوند به او عنايت فرموده ، ملكيّتى براى خود نبيند ، بلكه خودش را هم مملوك حق بداند : «العبد و ما في يده كان لمولاه»([171]) .
بنابراين نِعَمى ] = نعمت هايى [ را كه خداوند به او عطا فرموده ، بايد به هر مصرفى كه او امر نموده صرف كند ; نسبت به مال انفاقات واجبه و مستحبه براى او مشكل نباشد ، اعضا و جوارحش در راه آن مقصدى كه مولا براى آن آفريده به كار بيندازد ، عزّت و رياست ; و بالجمله ، هر چه خدا به او عنايت فرموده در طريق خودش صرف نمايد .
2 . هيچ از جانب خود براى خود نينديشد ، بلكه كار خود را به خدا واگذارد و در امور خود مطابق تدبير و دستور حق رفتار كند و در بليّات و مصايبى كه بر او وارد مى شود صابر ، بلكه تسليم و خشنود باشد .
3 . آنى از تحت فرمان او بيرون نرود و از ياد او غافل نشود و در كليه امور توجه و نظرش به دستور الهى و تكليفى كه از جانب حق براى او مقرّر شده ، چه از تكاليف قلبيه و چه از تكاليف نفسيه و چه وظايف بدنيه باشد .
و از اين بيان مختصر كه مفاد حديث است معلوم مى شود كه اگر كسى كوچك ترين نافرمانى از او سرزند ، يا صفت زشتى از صفات ذميمه را دارا باشد ، يا كمترين توجهى به غير حق داشته باشد ، از تحت عبوديت مطلقه حق خارج شده است .
بنابراين عبوديت مطلقه عين مقام عصمت است ، بلكه اعلا مراتب آنكه خاصّ به مقام مقدس محمد(صلى الله عليه وآله)و آل امجاد اوست و مقام رسالت و امامت يكى از شئون عبوديت است و اطلاق عبوديت بر غير اين خاندان اضافى و نسبى است ، همچنين كه اطلاق مولا بر غير ذات حق تبارك و تعالى اضافى و نسبى است ; مانند اطلاق عبد بر عبد ظاهرى و اطلاق مولا بر مولاى ظاهرى ، يا اطلاق مولا بر مقام رسالت و امامت و معلّم و پدر و غير اين ها كه همه آن ها جعلى است ، چنانچه در ذيل (إِيّاكَ نَعْبُدُ)متعرض شديم([172]) .
در معنى «و رسوله» و معناى رسالت
«رسول» به معنى سفير و فرستاده شده و پيغام و خبر آورنده از جانب خداست براى بندگانش ، كه در فارسى از آن به «پيامبر» و «پيغمبر» تعبير مى شود و رسالت او به واسطه وحى الهى است . و وحى يا بدون واسطه ملك و فرشته است ، يا به واسطه ملك اعم از اينكه ملك را معاينه كند ، يا فقط صوت او را استماع نمايد ، چه در خواب باشد و چه در بيدارى ، و نيز رسول ، اعمّ است از اينكه بر جماعت بسيارى مبعوث باشد ، يا بر عده كمى ، داراى شريعت جديدى باشد ، يا تابع شريعت پيغمبر قبل باشد .
و نبىّ به معنى مخبر است ; يعنى كسى كه از جانب حق به او وحى و خبر مى رسد ، اگر چه مبعوث به غير نباشد . و اُولوالعزم پيغمبرى است كه داراى شريعت جديد باشد . بنابراين نبى اعمّ از رسول و رسول اعمّ از اُولوالعزم است ، يعنى هر اولوالعزمى رسول و نبى هست ولى هر رسولى اُولوالعزم و هر نبىّ رسول نمى باشد .
و پيغمبر خاتم(صلى الله عليه وآله)نبى بود در عالم نورانيت : «كنت نبيّاً و آدم بين الماء و الطين»([173]) و قبل از بعثت ; و رسول شد در روز بعثت ; و اُولوالعزم بود ; زيرا شريعتش ناسخ شرايع سابقه بود و خاتم انبيا بود ; زيرا دفتر رسالت و نبوّت به پيغمبرى او ختم گرديد ; و افضل از جميع انبيا ، بلكه جميع ما سوى الله بود . و تفصيل اين قسمت را در كلم الطيّب متعرض شده ايم([174]) و در مقدمه اين كتاب([175])نيز شمّه اى از آن را ذكر نموده و هر جا مناسب شد قسمت هاى ديگر آن را متذكر خواهيم شد ، إن شاء الله .
و در اين مقام تنها مطلبى را كه لازمه شهادت به رسالت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)مى باشد يادآورى مى كنيم و آن اين است كه لازمه تصديق به پيغمبرى حضرت خاتم(صلى الله عليه وآله)تصديق به جميع ما جاء به النبى(صلى الله عليه وآله)است ; يعنى آنچه از جانب خدا آورده است كه اگر يكى از آن ها را با قطع به صدورش از آن حضرت انكار نمايد ، موجب كفر و ارتداد و انكار رسالت مى شود ، خواه از ضروريات دين ، يا مذهب ، يا نصّ قرآن ، يا اجماع قطعى ، يا نصّ خبر متواتر ، يا نصّ خبر قطعى الصدور باشد ; و اگر انكارش از روى شبهه باشد و قطع به صدور از آن حضرت نداشته باشد ، يا نصوصيت آن بر وى معلوم نباشد برگشت آن به انكار رسالت نبوده و موجب كفر نمى شود هر چند انكار ضرورى باشد ، لكن در بسيار از موارد ضلالت و گمراهى است و انكار بعضى از حكما و متكلمين بعض از ضروريات دين را بر همين معنى حمل شده .
_______________________________________________
[148] . فرد حاضر و بيننده ، آنچه را كه يك فرد غايب نمى بيند ، مى بيند . دلائل الامامة : ص 199 .
[149] . چون منافقان نزد تو آيند ، گويند : « گواهى مى دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى » و خدا ( هم ) مى داند كه تو واقعاً پيامبر او هستى ، و خداوند گواهى مى دهد كه مردم دو چهره ، سخت دروغ گويند سوره منافقون : آيه 1 .
[150] . عمر بن بحر ، مشهور به جاحظ ; در سال 163 هجرى در بصره متولد شد و در سال 255 هجرى در همان جا از دنيا رفت . از اديبان و شعراى مشهور زمان خود و عالم به صرف و نحو و ادبيات بود . وى رئيس فرقه جاحظيه از فرقه هاى معتزله است كه در آخر عمرش فلج شد . علماى رجال او را تضعيف كرده و گفته اند كه از پيشوايان و رهبران بدعت گذار بوده است . ميزان الاعتدال : ج 3 ، ص 247 .
[151] . جز على جوانمردى ، وجز ذو الفقار شمشيرى نيست . شرح اُصول الاُصول : ج12 ، ص191 و مناقب الإمام أمير المؤمنين : ص536 ، ح1039 .
[152] . سخاوتى نيست مگر آنكه نزد عرب است . حاشية الدسوقى : ج4 ، ص 415 . و « لا كرم » به جاى « لا سخاء » آمده است .
[153] . اين حديث شريف به خاطر آنكه سلسله سند و راويان آن فقط ائمه معصوم از امام رضا (عليه السلام)تا خود پيامبر و بعد نيز ذات مقدس خداوند مى باشد ، به اين نام ناميده شده است ، و نيز گفته شده به اين خاطر كه وقتى امام رضا (عليه السلام) مى خواستند اين حديث را نقل كنند ، هزاران نفر با قلم و لوح هايى از طلا و نقره آماده نوشتن سخنان امام بودند ، لذا اين حديث معروف به « سلسلة الذهب » شده است .
[154] . لا إله إلا الله دژِ مستحكم من است ، وهر كه آن را بگويد در دژ من وارد شده است ، وهر كه در دژ من وارد شود از عذاب من ايمن مى باشد .
[155] . البته با شرط وشروط آن ، كه من هم از جمله شرط هاى آن هستم . عيون أخبار الرضا(عليه السلام) : ج2 ، ص145 ، ح4 ; التوحيد : ص25 ، ح23 و بحار الأنوار : ج49 ، ص123 ، ح4 .
[156] . ثابت بن ابى صفيه دينار ، معروف به ابوحمزه ثمالى ; از محدثين مشهور شيعه و از علماى بزرگ زمان خود در فقه و حديث و لغت بوده است . وى در عصر چهار امام مى زيسته و از جمله اصحاب آنان بوده و علم را نيز از محضر آنان آموخته است ; امام سجاد ، امام باقر ، امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام) . در مقام و شأن او همين بس كه امام صادق (عليه السلام)در مورد او فرموده اند كه ابو حمزه در زمان خود ، همانند سلمان در زمان خودش مى باشد . وى احاديث بسيارى از ائمّه نقل كرده و نيز تأليفاتى دارد كه از جمله آن ها كتاب النوادر ، كتاب الزهد و كتابى در زمينه تفسير قرآن مى باشد كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از آن استفاده كرده است . وى از امام سجاد (عليه السلام) نيز احاديثى در موضوع حقوق با عنوان رسالة الحقوق و نيز دعاى سحر ماه مبارك رمضان را كه مشهور به دعاى ابو حمزه است ، نقل كرده است . وى در سال 150 هجرى از دنيا رفت . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 1 ، ص 302 .
[157] . كافى : ج2 ، ص516 ، ح1 .
[158] . همان ، 517 ، ح2 .
[159] . همان ، ح1 .
[160] . ابان بن تغلب ; از محدثين و عالمان و صحابى مشهور و بزرگ شيعه در عصر امام سجاد ، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) است . وى محدث ، مفسر ، فقيه و عالم بزرگ و معروف در زمينه قرآن و لغت و در نزد ائمّه (عليهم السلام) از جايگاه ويژه اى برخوردار بود ، به گونه اى كه امام باقر (عليه السلام)به او فرمودند كه در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا بده ، زيرا من دوست دارم كه فردى را همانند تو در بين پيروانم ببينم . علماى رجال شيعه بر وثاقت و علم او اجماع كرده و حتى علماى رجال اهل سنت نيز او را توثيق و مدح كرده اند . روايات بسيارى از ائمه نقل كرده و تأليفاتى نيز دارد كه از جمله آن ها كتاب معانى القرآن ، الفضائل ، القراءات و نيز غريب القرآن مى باشد . وى اولين مصنف در موضوع غريب القرآن است . وى در سال 141 هجرى از دنيا رفت . هنگامى كه امام صادق (عليه السلام)خبر درگذشت او را شنيدند ، به شدت ناراحت شده و فرمودند : به خدا سوگند ، مرگ ابان دلم را شكست . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 2 ، ص 17 .
[161] . كافى : ج 2 ، ص520 ، ح1 .
[162] . همان ، 518 ، ح1 .
[163] . توحيد صدوق : ص32 ، ح34 و لآلى الاخبار : ج3 ، باب7 ، ص398 .
[164] . لآلى الاخبار : ج3 ، باب 7 ، ص398 .
[165] . كافى : ج2 ، كتاب الدعاء ، ص505 ، ح1 .
[166] . ر . ك : همين جلد : ص 213 .
[167] . محمد بن على مشهور به ابن شهرآشوب ; در سال 488 هجرى قمرى در مازندران به دنيا آمد . از همان آغاز كودكى به دنبال علوم دينى رفت و در سن هشت سالگى حافظ قرآن شد . در محضر بزرگانى چون مرحوم طبرسى ، صاحب تفسير مجمع البيان ، قطب الدين راوندى و زمخشرى ، صاحب تفسير كشاف ، شاگردى نمود . در طول عمرش مسافرت هاى زيادى براى علم آموزى نمود از جمله از مازندران به مشهد ، نيشابور ، اصفهان ، بغداد ، حلّه و حلب سفر كرد . در علوم متعدد از جمله تفسير ، حديث ، ادبيات و فقه سرآمد شد . از وى كتاب هايى به جا مانده كه مشهورترين آن ها معالم العلماء و مناقب آل ابى طالب مى باشد . وى در شعبان سال 588 هجرى پس از يكصد سال زندگى ، در شهر حلب از دنيا رفت . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 6 ، ص 285 و گلشن ابرار : ج 1 ، ص 106 .
[168] ـ مناقب : ج1 ، ص195 .
[169] . علاّمه محمد باقر مجلسى ، مؤلف كتاب بزرگ و مشهور بحار الأنوار در سال 1037 هجرى در اصفهان به دنيا آمد . از سن چهار سالگى در نزد پدر خود شروع به آموختن علوم دينى نمود و از محضر بزرگانى چون ملا محسن فيض كاشانى و شيخ حرّ عاملى كسب فيض نمود ، پس از پدرش امام جماعت و جمعه اصفهان شد و بعد نيز منصب شيخ الاسلامى را در حكومت صفويه به عهده گرفت . تمام تلاش او در جمع آورى و تدوين احاديث ائمه و عقايد و فرهنگ شيعه بود ، لذا بيشتر عمر خود را صرف اين كار نمود و كتاب مشهور و بزرگ بحار الأنوار را در صد و ده جلد تدوين نمود كه بزرگ ترين دائرة المعارف احاديث شيعه مى باشد . وى در سال 1110 هجرى در اصفهان از دنيا رفت . موسوعة طبقات الفقهاء ، ج 12 ، ص 350 .
[170] . بحار الأنوار : ج16 ، ص82 .
[171] . بنده و آنچه در دست اوست ، از آنِ مولايش است . شرح مسند ابى حنيفة : ص 166 .
[172] . ر . ك : همين جلد ، ص 231 .
[173] . آنگاه كه آدم ميان آب وگل بود ، من پيامبر بودم . كافى : ج7 ، ص165 و عوالى اللآلى : ج4 ، ص121 ، ح200 .
[174] . الكلم الطيب : 308 ـ 316 .
[175] ـ همان، ص69 ـ 70.
تشهّد :
- بازدید: 1695