امام به روایت اهل سنت
محمد محسن طبسی
دودمان امام
سمعانى (562 ق) نسب و دودمان امام را اين گونه بيان مىكند :
ابوالحسن علىبن محمدبن علىبن موسى بن جعفربن محمدبن علىبن الحسينبن علىبن ابىطالب الهاشمى المعروف بالعسكرى.[1]
كنيه و القاب
نام ايشان «على» و كنيه آن حضرت ابوالحسن است،[2] و چون وی در نام و كنيه شبيه حضرت اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب(ع)و امام علىبن موسىالرضا(ع) است، به ايشان «ابوالحسن ثالث» نيز مىگويند.[3]
القاب آن حضرت، هادى،[4] متوكل،[5] ناصح،[6] متقى،[7] مرتضى،[8] فقيه، امين، طيّب، متوكل،[9] تقى،[10] نقى،[11] زكى،[12] فتّاح،[13] علوى، حسينى،[14] هاشمى،[15] عسكرى[16] است.
گرچه برخى معتقدند، لقب «هادى» بين شيعه معروف است[17]، ولى اكثر اهل سنّت معروفترين لقب امام را (بين شيعه و اهل سنت) هادى و ابوالحسن عسكرى مىدانند.[18]
برخى ديگر بر اين گماناند كه لقب «متوكل» مشهورترين لقب امام است که آن حضرت[19] به خاطر شباهت اين لقب با اسم متوكل عباسى، اصحاب خود را از به كار بردن لقب «متوكل» در مورد خويش، منع مىكردند.[20]
با توجه به نهى امام هادى از به كار بردن اين لقب در مورد ايشان، چگونه مىتوان اين لقب را مشهور دانست؛ چنان که به اين نكته شبلنجى اشاره كرده است.[21]
نكته جالبى در لقب «نقى» وجود دارد كه خنجى اصفهانى شافعى در اين باره مىگويد:
نقى به معنای پاكيزه از جميع عيوب است و اين اشارت است به عصمت و طهارت آن حضرت و پاكيزگى از عيوب حسبى و نَسبى، با آنكه آن حضرت نقاوه و برگزيده ائمه عظام و اجداد كرام خود است.[22]
والدين امام
پدر بزرگوارشان امام جواد(ع)، و مادر ايشان امّ ولد[23] است، ولى در نام مادر آن حضرت اختلاف است: بعضى ايشان را «سمانه مغربيّه»[24] و برخى ديگر «غزاله»[25] ناميدهاند. البته برخى ديگر مادر ايشان را «جُمانة» مكنّا به امالفضل (دختر مأمون) دانستهاند.[26]
ولادت و شهادت امام(ع)
درباره تاريخ دقيق ولادت و شهادت امام، سخنان گوناگون گفته شده كه به آنها اشاره مىشود.
امام هادى در مدينه متولد شدند[27] و بیشتر مورخان ولادت امام را به سال 214[28]، برخى ديگر 213[29]، برخى 212[30] و برخى ديگر 224[31]هجرى قمرى ثبت كردهاند.
ولادت ايشان را روز يكشنبه، 13 رجب[32] و برخى ديگر روز سهشنبه 5 رجب[33] و برخى روز عرفه[34] گزارش كردهاند.
امام در دوران حيات پدر بزرگوارشان شش سال و پنج ماه داشتند و بعد از وفات ايشان نيز تقريباً 33 سال و يك ماه زيستند[35] و در سال 254 هجرى در شهر سامرا و در دوران حكومت معتز، به شهادت رسيدند و در منزل ايشان در سامرا دفن شدند.[36] اما در تاريخ دقيق شهادت امام و سن آن حضرت اختلاف است.
اكثر مورخان تاريخ شهادت امام هادى را روز دوشنبه، 25 جمادى الآخر و در چهل سالگى گزارش كرده[37] و برخى ديگر روز دوشنبه 26 جمادى الآخر يا 4 جمادى الآخر[38]، روز چهارشنبه 27 جمادى الآخر[39] و برخى 3 رجب[40] را تاريخ شهادت امام دانسته و سن امام را 39 سال و 11 ماه[41] و 12 روز و يا بيشتر نيز[42] ثبت كردهاند.
رحلت يا شهادت امام
در اینكه آيا ايشان شهيد شده و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفته است، در كلمات اهل سنت سه دیدگاه است. گروهى گفتهاند امام به مرگ طبيعى از دنیا رفته است. در مقابل، بعضى ديگر مرگ طبيعى امام هادى(ع)را قطعى ندانسته و با كلماتى همچون «و يقال انّه مات مسموماً» از كنار اين مسئله با تأمل و تردید گذشتهاند. مسعودى (346 ق)[43]، سبط بن جوزى (654)[44]، شبلنجى شافعى (1298)[45]، على فكرى حسينى قاهرى (1372 ق)[46] از جمله اين افراد هستند.
اما برخى ديگر با قاطعيت، معتقدند كه امام به وسيله معتز، مسموم شده است.
برخى ديگر واژه «شهادت» را در مورد امام به كار بردهاند. ابن صبّاغ مالكى (855) گفته : «استشهد فى آخر ملكه (معتز) ابوالحسن ...»[47] و فضلاللَّه بن روزبهان خنجى اصفهانى شافعى (927 ق): نوشته «... الشهيد بكيد الاعداء...».[48] سيد محمد عبدالغفار هاشمى مىگويد : «ودَسَّ له السَمّ ...».[49]
پس اينكه برخى با قاطعيت «شهادت امام هادى را مخصوص اهل تشيع مىدانند و معتقدند كه از نظر اهل سنت رحلت امام به مرگ طبيعى بوده است»[50]، سخن درستی نیست.
بارگاه امام هادى(ع)
در مورد سامرا، محل دفن و بارگاه منوّر امام هادى(ع)، سخنان اندك ولى شگفتآورى بيان شده كه به آنها اشاره مىشود :
ياقوت حموى زمانى كه مدفونين در سامرا را نام میبرد، به نام مبارك امام هادى و امام حسن عسكرى(ع) كه مىرسد، از آنها با احترام ياد میكند و مىگويد :
«و بسامرا قبر الامام على بن محمدبن على بن موسى بن جعفر و ابنه الحسن بن على العسكريين ...».[51]
وی در جاى ديگر از كتاب خود، ذيل منطقه «عسكر سامرا» مىگويد:
«و قد نُسِب اليه قوم من الاجلّاء منهم علي بن محمدبن على بن موسى بن جعفربن محمدبن على بن الحسين بن على بن ابىطالب (رضىاللَّه عنه) يكنّى ابا الحسن الهادى ... و ابنه الحسن بن على ...» و با احترام از آن دو بزرگوار و امام مهدى(ع)ياد مىكند.[52]
از معاصرين نيز عبدالغفار هاشمى حنفى درباره مرقد امام مىگويد : «... و على مرقده قبّة جميلةٌ - رضياللَّه عنه - و …»[53] كه امروزه متأسفانه همانند بقيع، از سوی جريان فتنهانگيز سلفى، تخريب شده است.
فرزندان امام
اولاد امام هادى(ع)را برخى دو فرزند[54] و بعضى چهار[55] و برخى ديگر بيشتر از چهار نفر دانستهاند كه عبارتاند از: امام ابومحمد امام حسن عسکرى(ع) ، حسين ابو جعفرمحمد، ابو عبداللَّه جعفر و عاليه كه در برخى كتب، عايشه ثبت شده است.[56]
فخر رازى درباره فرزندان امام هادى(ع)مىگويد :
«من الأبناء ستة : أبو محمدالحسن العسكرى إلامام(ع) و أبو عبداللَّه جعفر، و الحسين (مات قبل أبيه بسّرمن رأى) و موسى و محمد و هو أكبر أولاده و علي، و اتفقوا على انّ المعقّب من اولاده ابنان : الحسن العسكرى الامام(ع)و جعفر الكذاب، و له [إمام هادى] من البنات ثلاثة : عائشة و فاطمة و بريهة؛ فرزندان امام هادى عبارتاند از: شش پسر و سه دختر به نامهاى امام حسن عسكرى، ابو عبداللَّه جعفر، حسين (كه قبل از امام هادى در سامرا رحلت كرد)، موسى، محمد (بزرگترين فرزند امام هادى) و على .
و تمامى علما اتفاقنظر دارند كه نسل امام هادى(ع)از امام حسن عسكرى(ع)و جعفر كذاب ادامه پيدا كرد. دختران امام هادى(ع)نيز عايشه، فاطمه و بريهه نام داشتند».[57]
البته از علمای شيعه، افرادى چون امينالاسلام طبرسى، امام هادى را صاحب پنج فرزند دانسته كه نامهاى آنان عبارتاند از: امام حسن عسكرى(ع)، حسين، محمد، جعفر كذّاب و دخترشان عاليه.[58]
نصّ بر امامت امام هادى(ع)
يكى از نکات جالب آن است که در منابع اهل سنّت رواياتى نقل شده است كه در آن به امامت امام هادى(ع)، از سوی امام جواد تصريح شده است. ابن صبّاغ مالكى به نقل از ارشاد شيخ مفيد مىنويسد : «قال إسماعيل بن مهران : لما خرج أبو جعفر محمدالجواد من المدينة إلى بغداد بطلبة المعتصم قلتُ له عند خروجه، جُعِلْتُ فداك، إنّي أخافُ عليك من هذا الوجه فإلى من الأمر بعدك؟ فبكى حتّى بَلّ لحيته ثم التفت إلىَّ فقال : الأمر من بعدى لولدي علي؛[59] اسماعيل بن مهران مىگويد : زمانى كه قرار شد امام جواد به دستور معتصم از مدينه به بغداد راهى شود، خدمت امام رسيدم و گفتم : فدايت شوم،من از اين سفرى كه در پيش داريد، بيمناكم (و نگران شما هستم). بعد از شما امر (امامت) از آن كيست؟ اسماعيل مىگويد : امام جواد گريست؛ به گونهاى كه محاسن (شريف) آن حضرت اشكآلود شد، سپس رو به من كرد و فرمود : امر (امامت) از آن فرزندم على است».
جايگاه علمى ـ معنوى امام
اين موضوع، در كتب تاريخى - حديثى اهل سنت به صورت مستقل مطرح نشده و متأسفانه گروهى با بى اعتنايى به زندگانى فرزند رسول الله(ص) امام هادى(ع)سعى در كمرنگ جلوه دادن آن حضرت داشتند.
با اين وصف، با توجه به برخی قرائن و شواهد، مىتوان دريافت كه ميزان نفوذ و جايگاه امام هادى در ميان مردم تا چه اندازه عميق، گسترده و غير قابل وصف بوده است كه جلوه آن در سه منطقه مدينه، بغداد و سامرا است.
مسعودى مىنويسد : يحيى بن هرثمه (مأمور متوكل كه مأموريت احضار امام از مدينه به سامرا را داشت) مىگويد : هنگامى كه به مدينه آمدم و قرار شد امام هادى را به سامرا ببرم: «فلما صِرْتُ اليها ضجَّ اهلها و عجّوا ضجيجاً و عجيجاً ما سمعتُ مثله ...».[60]
يعقوبى مىنويسد : زمانى كه امام هادى به ياسريّه (حوالى بغداد) رسيدند، با اينكه ظاهراً ورود امام هادى به آن مكان، با اطلاع قبلى و اعلام عمومى نبوده، والى بغداد، اسحاق بن ابراهيم طاهرى، زمانى كه به آنجا مىرسد، با جمعيت پرشورى كه براى استقبال از امام هادى(ع)آمده بودند، مواجه مىشود: «فرأى تشوّق الناس اليه و اجتماعهم لرؤيته ...».[61]
يعقوبى هنگام وفات امام و جمعيت حاضر را اين گونه گزارش مىكند : «فلّما كثر الناس و اجتمعوا كثر بكاؤهم و ضجّتهم فرُدّ النعش الى داره».[62]
مسعودى نيز درباره هنگام رحلت امام هادى مینویسد: «و سُمِعَ فى جنازته جارية تقول : ماذا لقينا في يوم الاثنين قديماً و حديثاً».[63]
جريان بیماری متوكل و پيشنهاد فتح بن خاقان (از نزديكان متوكل) مبنى بر كمك گرفتن از امام هادى براى شفا گرفتن متوكل و نذر مبلغی هنگفت از سوی مادر متوكل برای امام هادى[64] نیز نشان دهنده این جایگاه والاست.
همچون بسیاری قرائن و شواهد، گوياى نفوذ معنوى امام هادى(ع)در ميان مردم به ويژه در ميان مردم سامرا است؛ مردمی كه بیشترشان از اهل سنت بودند. علاوه بر اينكه در دستگاه حكومت متوكل نيز افرادى مانند فتح بن خاقان و يا مادر متوكل وجود داشتند كه به كرامات امام هادى معتقد بودند.
يكى از دلایل اساسى احضار امام از مدينه به سامرا جايگاه ويژه اجتماعى ـ سياسى و نفوذ معنوى امام هادى(ع)در ميان مردم بود.
يعقوبى مىنويسد : والى مدينه براى متوكل چنين نوشت :
«... و كان عبداللَّه محمدبن داود الهاشمى قد كتب، يذكر أنَّ قوماً يقولون انّه الامام فشخص عن المدينة ...».[65]
سيد محمد عبدالغفار هاشمى حنفى نیز درباره سبب احضار امام مىگويد:
«استدعاه الملك المتوكل من المدينة المنورة حيث خاف على ملكه و زوال دولته اليه بمالَه من علم كثير و عمل صالح و سداد رأي و قول حقّ ...».[66]
البته دليل عمده ديگر، كينه متوكل از امام على(ع)و آل على است.
سبط بن جوزى در اين باره مىنويسد:
«قال علماء السير : و انما اشخصه المتوكل من مدينة رسولاللَّه الى بغداد لانّ المتوكل كان يبغض علياً و ذريته...»[67]؛ به اتفاق، مورخين و علماى اهل سنت، متوکل فردى ناصبى و ضد على ذریه او بوده است».
ابن مسكويه، ابن اثير و ابن وردى هر كدام در تاريخ خود مىنويسند:
«و كان المتوكل شديد البغض لعلى بن ابىطالب(ع)و لاهل بيته و كان يقصد من يبلغه عنه انّه يتولي علياً و اهله بأخذ المال و الدم».[68]
علاوه بر اين مطلب، اطرافيان و مشاورين متوكل نيز از كسانى بودند كه به ناصبى بودن و بغض امام على(ع)شهرت داشتند : «ندماء متوكل جماعة قد اشتهروا بالنصب و البغض لعلي».[69]
در مجموع دو علت: نفوذ معنوىـ اجتماعى امام هادى در بين مردم و كينه توزى متوكل نسبت به امام على(ع)و خاندان و پيروان او باعث احضار امام هادى(ع)از مدينه به سامرا شد.
جایگاه امام نزد اهل سنت
از نظر علم طبقهشناسى اهلسنت، امام هادی(ع) در طبقه 26 قرار دارد، و با وجود اينكه بعضى از صاحبان صحاح و محدثين بنام اهل سنت، معاصر و همدوره امام بودند، ولى متأسفانه حديثى از آن بزرگوار نقل نكردهاند.
با اين حال، وقايعى در جمع فقهای حاضر در نزد متوكل پديد آمد كه منجر به ناكامى آنان شد[70] و همين امر، عظمت و مرجعيّت تمام و كمال علمى - فقهى امام را اثبات کرد و به نمايش گذاشت؛ به گونهاى كه بزرگان اهل سنت را به اعتراف درباره عظمت علمى، فقهى، اخلاقى و ... امام هادى وادار كرد.
1 . اسحاق بن ابراهيم طاطرى (235 ق)
امام هادى را از مدينه به طرف سُرّ َمَنْ رَأى احضار كردند. زمانى كه به منطقهاى به نام ياسرّيه حوالى بغداد رسيدند، اسحاق بن ابراهيم، والى بغداد، استقبال پرشور امام را مشاهده کرد: «فرأى شوق الناس اليه و اجتماعهم لرؤيته ...».[71] با اينكه سفر امام با إطلاع قبلى نبود.
در جاى ديگر آمده، اسحاق به يحيى بن هرثمه كه مأمور احضار امام از مدينه به سامرا بود، گفت :
«انّ هذا الرجل قد ولده رسولاللَّه و المتوكل من تعلم فان حرضته عليه قتله و كان رسولاللَّه خصمك يوم القيامة ...».[72]
2. قاضى يحيى بن اكثم (242 ق)
هنگامى كه فقها نزد واثق حضور داشتند، يحيى بن اكثم این سؤال را مطرح كرد که وقتی آدم(ع) به حج رفت، چه كسى سر او را تراشيد؟ فقهای مجلس از پاسخ درماندند، واثق به آنها گفت : من كسى كه جواب اين سؤال را بداند، براى شما حاضر مىكنم. سپس امام هادى(ع)را به مجلس فراخواند و سؤال يحيى بن اكثم را از آن حضرت پرسيد. امام فرمود : همانا پدرم از جدم، از پدرش از جدّش نقل فرمود كه رسول الله فرمود : جبرئيل مأمور شد تا ياقوتى را از بهشت براى حضرت آدم بياورد، و آن را بر سر حضرت آدم كشيد و موهاى ايشان تراشيده شد؛ به گونهاى كه نور سر حضرت آدم، تمامى اطراف را فرا گرفت.[73]
3. خطيب بغدادى
خطیب بغدادی مینویسد: متوكل، در اوایل خلافت خود به مريضى سختى دچار شد و با خود نذر كرد كه اگر از اين مريضى نجات يابد، دينارهاى زيادى را صدقه بدهد. زمانى كه از مريضى جان سالم به در برد، فقها را گرد آورد و از آنها كسب تكليف كرد كه چه مقدار صدقه بدهد. فقها جوابهاى مختلفى ارائه كردند. متوكل دستور داد تا سؤال را به امام هادى(ع)عرضه كنند. امام در پاسخ فرمود: 38 دينار صدقه بدهد. بعضى از فقها از جواب امام شگفتزده شدند و برخى ديگر زبان به اعتراض گشودند و جواب امام را نپذيرفتند. خليفه شخصی را به سوی امام فرستاد تا علت این حکم را بپرسد. امام فرمود: به اين آيه استدلال كردم: خداوند شما مؤمنان را در جنگهاى بسيارى يارى كرد، و از اهل بيت روايت شده كه جريانها، (سريهها و غزوات) هشتاد و سه و جنگ حنين نيز هشتاد و چهارمین جنگ بوده است. اما با اين حال خليفه در انجام كار خير هر چه بيشتر بپردازد، به نفع او است و در دنيا و آخرت مأجور خواهد بود.[74]
4 . وَصيف التركي (253 ق)
وصیف يكى از فرماندهان و سرداران نظامى بنىعباس بود. زمانى كه يحيى بن هرثمه امام را به سامرا آورد، وى را خبردار كرد و او به يحيى بن هرثمه گفت: «واللَّه لئن سقط منه شعرة لا يطالب بها سواك ...». هرثمه مىگويد : «فعجبتُ كيف وافق قوله قول اسحاق».[75]
5 . ابن واضع يعقوبى كاتب عباسى(284ق)
وی بعد از ذكر نسب مطهر امام هادى(ع)و تاريخ وفات ايشان، شدت ناراحتى مردم از فقدان امام را چنين گزارش مىكند : بعد از خواندن نماز بر جسم مطهر امام، جمعيت آنقدر براى تشييع آمده و دور جنازه جمع شده بودند و آنقدر ضجّه و ناله و گريه و زارى مىكردند كه جنازه را به منزل امام بردند و در همانجا دفن كردند.[76] اين جريان تكاندهنده، نشانگر نفوذ معنوى و موقعيت اجتماعى امام در مردم و در آن منطقه است.
______________________________
[1] . الانساب، ج 4 ص 195
[2]. همان، ص 196.
[3]. تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 95.
[4] . تتمة المختصر، ج 1، ص 347.
[5] . تذكرة الخواص، ص 322.
[6] . مطالب السؤول، ص 144.
[7] . نورالابصار، ص 334؛
[8] . مطالب السؤول، ص 144.
[9] . نورالابصار، ص 334.
[10] . المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 44.
[11] . تذكرة الخواص، ص 322.
[12] . النعيم المقيم، ص 425.
[13] . تاريخ حبيب السير ج 2، ص 95.
[14]. سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 121.
[15] . تاريخ بغداد، ج 12، ص 56 .
[16] . الانساب، ج 4، ص 195.
[17] . تاريخ الخميس، ج 2، ص 341.
[18] . نورالابصار، ص 334.
[19] . مطالب السؤول، ص 144.
[20] . همان.
[21] . نورالابصار، ص 334.
[22] . وسيلة الخادم الى المخدوم، ص 257 - 262.
[23] . اخبار الدُوَل، ص 116.
[24] . تذكرة الخواص، ص 322.
[25] . النعيم المقيم، ص 427.
[26] . تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 55.
[27] . همان.
[28] . الانساب، ج 4، ص 196.
[29] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[30] . النعيم المقيم، ص 426.
[31] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 410.
[32] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[33] . النعيم المقيم، ص 426.
[34] . وفيات الاعيان، ج 3، ص 273.
[35] . مطالبالسؤول، ص 146.
[36] . تاريخ الامم و الملوك، ج 5 ، ص 426.
[37] . تاريخ الامم و الملوك، ج 5 ، ص 426.
[38] . وفيات الاعيان، ج 3، ص 273.
[39] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 503.
[40] . وفياتالاعيان، ج 3، ص 273.
[41] . النعيم المقيم، ص 430.
[42] . مروج الذهب، ج 4، ص 193.
[43] . همان.
[44] . تذكرةالخواص، ص 324.
[45] . نورالابصار، ص 337.
[46] . احسن القصص، ج 4، ص 300.
[47] . الفصول المهمة، ص 283.
[48] . وسيلة الخادم الى المخدوم، ص 261.
[49] . ائمة الهدى، ص 136.
[50] . تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 95 .
[51] . معجم البلدان، ج 3، ص 178.
[52] . همان، ص 123.
[53] . ائمة الهدى، ص 136.
[54] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 503 .
[55] . الاتحاف بحب الاشراف، ص 363،
[56] . النعيم المقيم، ص 431،
[57] . الشجرة المباركة، ص 78
[58] . إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 2، ص 127.
[59]. الفصول المهمة، ص 277.
[60] . مروج الذهب، ج 4، ص 194.
[61] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 484.
[62] . همان، ص 503 .
[63] . مروجالذهب، ج 4، ص 193.
[64] . تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 97 .
[65] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 484.
[66] . ائمةالهدى، ص 136؛ احقاق الحق، ج 12، ص445.
[67] . تذكرةالخواص، ص 322.
[68] . تجارب الامم، ج 4، ص 120.
[69] . همان.
[70] . تاريخ بغداد ج 12، ص 56 – 57.
[71] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 484.
[72] . تذكرةالخواص، ص 322.
[73] . همان.
[74] . تاریخ بغداد، ج12، ص56 ـ57.
[75] . تذكرة الخواص، ص 322.
[76] . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 503 .