فرو ریزد به دامن از سپهر دیده کوکب ها *** علی این مظهر عدل الهی چون دگر شبها
چه در پیش است کز باغ فلک بوی خزان خیزد *** ز دشت شب چو نرگس ها نمیرویند کوکب ها
مگر رنگین ز خون پاک او محراب خواهد شد *** که میروید به ناکامی گل افسوس بر لب ها
تب و تابی به جانش شعله افکنده است و میداند *** که در خون سحر بی تاب میگردد از این تب ها
چه افتاده است در کرّوبیان عالم بالا *** که میگریند و می نالند با فریاد یا ربها
علی کو دین احمد را علم بر بام گردون زد *** ز پا افکند با تیغ دو سر رایات مرحبها
چو مهر خاوری غلتید در خون سحرگاهان *** به هنگامی که با معبود در دل داشت مطلب ها
علی شد کشته با شمشیر کین کز دیدگان، «مشفق» *** فرو ریزد به دامن از سپهر دیده کوکب ها
مشفق کاشانی