امروز، کوفه تنهاست؛
بارانها، ستاره های آسمانند که تن خاک را با شب شستشو میدهند.
بعد از تو، بین زندگی و زنده ها قرنها فاصله افتاده است.
شهر، بی تو به سختی نفس میکشد. این روزهای آفتابی هم دیگر تماشایی نیستند؛ مثل همین شبهایی که آدم از بی ستارگی دق میکند.
نیستی، اما هنوز بغض نشکفته ات، نیمه شبها با نخلستان نجوا میکند.
بادها هنوز به هوای بویت، این حوالی را شبگردی میکنند.
نسیم، پشت پلک های شهر نیمه جان نفس میکشد.
وقتی که تو نباشی، بود و نبودها فرقی با هم ندارد. حتی این روزها، ناودانها هم حال باران را نمیفهمند. هیچ بامی را ندیده ام که در خواب کبوتری پلک بسته باشد.
کاش هنوز بودی تا سرشاری ذوالفقارت را قطره قطره به روح های تشنه مان مینوشاندی!
بعد از تو، گنجشکها، بر شاخه های درختان به پنجره های خانه ات خیره مانده اند تا شاید بار دیگر، پنجره بگشایی و به لبخندی مهمانشان کنی.
بعد از تو، زیتون ها و انجیرها، روبه روی نخلها قرآن تلاوت میکنند و شهر، سراسر سیاهپوش توست.
اگر تو نباشی، زمین لرزه، شانه های خاک را درهم فرو میریزد؛ زمین در خود فرو میرود و آفتاب تا ابد پنهان پشت ابرهای شرم خواهد ماند.
رفتنت، رستخیز زمین است.
شمشیر سر شکافته ات را به ابرها بده تا قطره قطره عدالت ببارند.
بعد از تو چاه، دلتنگی هایش را در کدام چشم گریه کند و نخلستان، بغض هایش را با کدام حنجره فریاد بزند. بعد از تو، کوفه با صدای پای عاشقانه کدام شب، رو به خوابی آرام فرو رود و ماه، از پیشانی کدام خورشید، در شب ظلام طلوع کند؟ اگر تو نباشی، زندگی فراموش خواهد شد و اگر تو نباری، ستاره ها تمام میشوند.
ما با تو آغاز شدیم؛ چنانکه عشق با تو.
تو اولین نامی هستی که آموختیم. تنهایمان مگذار و تنهایمان مخواه! نخواه که بعد از تو، زمین در زیر غبار اندوه و دلواپسی تباه شود!
تا فرو ریختن آسمان، ثانیه ای فاصله نداریم؛ پلک وا کن. اگر تو نباشی، طاعون کفر، کوفه را خواهید بلعید ـ که بلعید ـ!
عباس محمدی
متن ادبی «برخیز مولا»
- بازدید: 3182