از عالم جلیل القدر و شهید سید نصر الله حائری نقل شده است که در بغداد مردی بود که به امانت و دیانت مشهور بود، یکی از تجار که قصد مسافرت داشت، مقداری از جواهرات ارزشمند را نزد او به امانت نهاد.
پس از بازگشت از سفر، وقتی امانت خود را مطالبه کرد، آن مرد امین مدعی شد که چیزی به او نداده است! مرد تاجر که گواهی نیز نداشت به حرم مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) پناه برد.
شب در خواب، حضرت را دید و به او فرمود: به دروازه شهر برو، اولین نفری که دیدی، مال تو را به تو می رساند، از خواب برخواست و کنار دروازه شهر، اولین نفری را که دید، مردی بود که در دینداری و تقوا مشهور بود، (خجالت کشید) و نزد او نرفت و به خانه اش برگشت.
دوباره حضرت را در خواب دید و به او فرمود: چرا مال خود را از او نگرفتی؟ برو مال خود را بگیر، تا سه شب این خواب تکرار شد، بالاخره تصمیم گرفت تا نزد آن مرد رود، پیش او رفت و جریان خود را گفت.
آن مرد گفت: امام (علیه السلام) راست گفت: با من بیا تا نزد آن مرد امین رویم، نزد او رفتیم، او با آن مرد سخن گفت و او را موعظه کرد و از آن جمله گفت:
مردی سه فلوس (واحد پول عراق) از من طلب داشت و من در پرداخت آن سستی می کردم تا آن که او مرد و من وارث او را نمی دیدم، شبی در خواب دیدم که آن مرد طلبکار نزد من آمد ولی گویا پاره ای از آتش بود! در آن حال از من، مال خود را خواست! (من در آن حال پولی نداشتم) او تقاضا کرد اجازه بده من دست خود را بر ران پای تو بگذارم، گفتم: من طاقت ندارم، او گفت: چاره ای نیست و انگشت خود را بر ران پایم نهاد، چنان سوزشی احساس کردم که از شدت حرارت آن از خواب پریدم و دیدم که اثرش بر روی پایم باقی است و معالجه آن نیز ممکن نشد و سپس آن مکان را نشان داد که چگونه بد بو شده و خونابه از جای آن انگشت خارج می شد!
پس از آنکه موعظه اش تمام شد بیرون آمد و به آن تاجر گفت: اکنون برو و حق خود را مطالبه کن، او رفت و حق خود را مطالبه کرد و آن مرد نیز بی درنگ حقش را اداء نمود(1).
**************************************
1) دارالسلام: ج 2، ص 76.
عنایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اهمیت حق الناس
- بازدید: 462