در هنگام ظهر عاشوراء، ابو ثمامه صيداوي به امام عرض كرد:
اي ابا عبداللّه! جانم بفدايت! همانا مي بينم كه اين قوم، به جنگبا تو نزديك گشته اند! سوگند بخدا! شما بشهادت نرسي تا منقبل از شما بشهادت برسموبخون خود غلطان باشم! وليدوست دارم كه اين نماز ظهر را با شما بخوانم، سپس خدايخويش را ملاقات كنم.
امام نگاهي به آسمان كرد وفرمود: نماز را ياد كردي! خداتورااز نماز گزاران قرار دهد! اري اينك وقت نماز است. سپس امامفرمود: از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارد تاما نمازبخوانيم.
حصين بن نمير از فرماندهان دشمن وقتي اين مطلب را شنيد، فرياد زد: نماز شما مقبول درگاه خدا نيست! حبيب بن مظاهر درجوابش گفت: اي حمار غدّار! نماز پسر رسول خدا (ص) قبولنمي شود واز تو قبول مي گردد؟ سپس با حصين درگير شدونزديك بود كه حصين را بكشد ولي او، يارانش را به كمكخواست وآنان به كمكش آمدن وبا حبيب مشغول جنگ شدندحبيب پس از كشتن تعدادي از لشگر عمر سعد، بشهادترسيد! امام با كشته شدن حبيب دچار شكستگي شد وفرمود: اي حبيب! همانا تو مردي صاحب فض بودي ودر يكشبقرآنختم مي كردي! «{ منتهي الامال }
غلام حضرت بنام جَوْن، اجازه جنگ با لشگردشمنراخواست امام فرمود: تو همراه ما بودي تا بسلامت باشي! حال كه اينجامحلّ جنگ وكشته شدن، شده است، اجازه داري تا بسلامتبرگردي! او جوابداد: يابن رسول اللّه! من در ايّام سلامت كاسهليس شما بوده ام، امروز كه روز سختي وشدّت است، شمارارهاكنم؟ بخداقسم! بوي من بد وپوستم سياه وحسبم زشتاست! مي خواهم بشرف شهادت نائل گردم تا بويم خوش، حسبم نيكو ورويم سفيد گردد.
امام به او اجازه داد. او مشغول جنگ شد تا اينكه به حالتشهادت افتاد. امام بر بالين او حاضرشدند وفرمودند: خدايا! روي جون را سفيد وبويش را نيكو واورا با ابرارمحشوركن وميان او ومحمّد وآل محمّد پيوند قرار بده! { منتهي الامال }
پسر ابودجانه انصاري كه پدرش بشهادت رسيده بود، خدمتامام آمد واجازه نبرد خواست! حضرت فرمود: شايد مادرتراضي نباشد؟ نوجوان عرضكرد: پدر ومادرم فدايت باد!
مادرم بمن دستور داده است، كه به مبارزه با دشمنان شما بروم!
امام اجازه فرمود واو بميدان رفت واين رجز را مي خواند:
اميري حسين ونعم الامير سرور فؤاد البشير النذير
عليّ وفاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير؟
له طلعةٌ مثل شمس الضحي' له غرةٌ مثل بدر منيريعني: «مولايم حسين (ع) است واو بهترين سَروَر است. او باعثخوشحالي دل پيامبر بود! علي (ع) وفاطمة (س) پدر ومادر اوهستند. ايا شما مانند اورا پيدا مي كنيد؟
صورت حسين (ع) مثل خورشيد درخشان وماه نوراني است.»
سپس مشغول كارزار شد تا بشهادت رسيد. دشمن سر اورا جداكرد وبطرف خيمه گاه امام انداخت. مادرش سر فرزندش رابرداشت وبه سينه چسباند وگفت: احسنت اي پسركم! ايشادماني دل من! اي روشنائي چشمم! سپس سر را بسويمردي از سپاه دشمنانداخت واورابهلاكت رساند. انگاه عمودخيمه اي را برداشت وبه دشمن حمله كرد، در حاليكه اين رجزرا مي خواند:
انا عجوز سيدي ضعيفة خاويةٌ باليةٌ نحيفة
اضربكم بضربة عنيفة دون بني فاطمة الشريفةيعني: «من پيرزني ضعيف ولاغر وپير هستم! امّادر راهفاطمة (س) بشما ضربت سختي مي زنم.»
او دوتن را كشت. سپس امام دستور داد كه برگردد ودر حقّ اودعا نمود. «منتهي الامال»
-----------------------
محمد تقي صرفي
نماز ظهر عاشوراء
- بازدید: 5651