- جزئیات
- شاعر: محمد قاسمی سومین روز ماه شعبان است / عرش تا فرش نور باران است روز درماندگی شیطان است / حرف از آمرزش گناهان است پنجمین نوبت ظهور خداست / روز میلاد سیّدالشّهداست دم صبح آسمان منوّر شد / نَه مدینه ،جهان معطّر شد فطرس امروزصاحبِ پر شد / و برایش چنین مقدّر شد تا قیامت غلام او باشد / پیک حمل سلام او باشد بوسه پیوسته و مکرّر زد / بوسه بر گونه اش پیمبر زد بوسه بر آن لب مُطهّر زد / بوسه آرام تا به حنجر زد روضه را جبرییل کرد آغاز / شد میاندار گریه شاه حجاز ریخت تا اشکِ جدّ اطهر او / گریه کردند در غم سر او پدر و مادر و برادر او / نخورد لطمه تا به پیکر او یک لباس لطیف آوردند / بر تن نقره فام او کردند توأمان است شادی و غم ما / حال اشک است حال در هم ما یا حسین است هر نفس دم ما / چون حسین است اسم اعظم ما سِحر و جادو اگرچه کارگر است / به من و تو طلسم بی اثر است وصف او را خدای سبحانش / گفته در آیه های قرآنش چون که “لؤلؤ ” بُوَد حسن جانش / طبق تأویل ؛ اوست ” مرجانش “ فجر و کهف است و هل اَتاست حسین / جمع زهرا و مرتضاست حسین جان شیرین خواجه ی دو سرا / دوّمین نور چشمِ شیر خدا قُرّهُ العین حضرت زهرا / هم طراز کریم آل عبا مالکِ قلب خاص و عام ؛ حسین / وَ عَلیکَ السَّلام امام حسین السّلام ای بهشت گریه کنان / حاصل زرع و کشت گریه کنان برکت خشت خشت گریه کنان / خوش ترین سرنوشت گریه کنان عشق را این چنین نشان بدهیم / وسط گریه بر تو جان بدهیم...
|
- جزئیات
- شاعر : محمد قاسمی به نام خداوند یار آفرین / همان خالقِ شاهکار آفرین خداییکههنگامِخَلقِحُسین / بهخودگفتهصدهاهزارآفرین به نام سمیع و علیم و بصیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر زمینروشنوآسمانروشناست / کرانتاکرانکهکشانروشناست بنازم به رخسار ماهی کز او / دلوچشمکرّوبیان روشناست خودش نور و نورش سراجُالمُنیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر فقط حُولوحُوش خیابان او / بُوَد خطّ سِیرِ مُحبّان او و در کربلا بیش از هر شبی / شب سوّم ماه شعبان او هوادلکشاستوفضادلپذیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر گِرِهخُوردهدلهای ما باحسین / شعاری نداریم جز یاحسین و ما سالیانیست فهمیدهایم / رفیقی نداریم الّا حسین به دام رفاقت مرا کرد اسیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر بهقارونبگویید بر خود مَناز / کهمحرومهستیاز اینامتیاز نکرده نصیب تو حُبّالحسین / خداوند روزیدِهِ بینیاز حسینینباشی؛فقیریفقیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر چگونه سِپارم دلم را به غیر؟ / مگر دیدهام کم از این خانه خِیر به آنانکه در او فنا گشتنه اند / بهفُطرُس بهشُؤذَب بهحُرّ و زُهیر کسینیست مانند او دستگیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر به حقّ حسین و خدای حسین / بهشت از زیر لوای حسین یکی از علامات ایمان ماست / همین گریهکردن برای حسین مرا گریهکردهست روشنضمیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر شدم باتو اهل تَغزُّل حسین / بهاسم تو کردم تَوسُّلحسین خداوند خیر مرا خواسته / کهدرقلبم اُفتادهحُبُّالحُسین چه لطفی خدا کرده بر این حقیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر بهعرشِخدا گوشواره حسین / نبی مرکب است و سواره حسین از اینرو که از خُونَت اسلامِ ناب /گرفته حیاتِ دوباره؛ حسین به تو میرسد آخرِ این مسیر /اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر بجُز تو کسی وِتر مُوتُور نیست / بجُز تو کسی سِرِّ مستور نیست بگو لَن تَرانی به زوّار خویش / که سِیرِ جمالِ تو مِیسُور نیست تو وجه خدایی؛ نداری نظیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر دل آموخت از گردش روزگار / فقطمیشود با تو شد ماندگار شد آویزهی گوش من این کلام / که خود کردهای روزیِ سازگار “حسینیبمانوحسینیبمیر” / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر منم بندهی زَرخَرید حُسین / یکی از هزاران مُرید حُسین به فرق دو تای علی اکبرت / بهحلقوم طفل شَهیدت حُسین امان از عذابم بده یامُجیر / اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر
|
- جزئیات
- وقتی غمت همیشه به عالم مقدس است هر ماه مثل ماه محرم مقدس است هم در مرام عشق و هم در مسلک شعور این غم به صد ادله محکم مقدس است در بارگاه قدس که جای ملال نیست تنها به عشق کرب وبلا غم مقدس است سینه زنی و گریه بماند به جای خود پیراهن عزای شما هم مقدس است تا آیه های اشک غمت هست غصه چیست این قصه مثل سوره مریم مقدس است معراج کربلا به خدا هیئت است و بس این روضه های فاطمه ای بس مقدس است چون که فقط برای شما گریه می کنم چشمم شبیه چشمه زمزم مقدس است این دورِ هم نشستن ما پای روضه ها از عصر قبل دوره ی آدم مقدس است عبد خدا شدم من اگر هیئتی شدم با مهر کربلاست نمازم مقدس است پایین پای بیرق تو هیئت خداست پس مرگ زیر سایه پرچم مقدس است علیهم السلام
|
- جزئیات
- مرا ببر به همان روز ها که میدانی همان ضریح همان بوسه ها پنهانی بپیچ نسخه ممنوعه را که بی تابم علاج نیست مرا غیر بوسه درمانی بی تو بپوسم در این قرنطینه مرا قصاص نکن رحم کن به زندانی چقدر فاصله انداخت بینمان تردید یقین کفر می ارزد به این مسلمانی قبول رابطه ما همیشه یکطرفه قبول حق من است این فراق طولانی چه شد که گم شدمو یار نیمه راه شدم چه شد که قید غمت را زدم به آسانی شب وصال که آمد بگیر جان از من که صبح عید ثواب است ذبح قربانی
|
- جزئیات
- زِ اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدیم تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را تمنا از علی هم صحبتی با اوست خود ورنه شفاعت می کند پیش از علی ، ام البنین ما را (فرمایشی کرده اند خانوم امّ البنین سلام الله علیها که همه صفا میکنیم و دلمان گرم میشود قید زمان هم نزده اند فرمودند: اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداءً لأبی عبدالله الحسین بچه های من و هرکه زیر این آسمان هست همه فدای اباعبدالله الحسین علیه السلام صلی الله علیک یا اباعبدالله یا رحمة الله الواسعة و یا باب نجاة الاُمة یا شفیع المذنبین)
|
- جزئیات
- آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد یعنی به زیر مِنّت پیمانه بگذرد روزیِ ما به دست کریمان آشناست کفر است پای سفره ی بیگانه بگذرد سوگند می خوریم که ما گنج می شویم یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد خدمتگذار اهل خرابات اگر شدی ایام نوکری تو شاهانه بگذرد ما عقل خویش را سر عشق تو باختیم بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد سوگند میخوریم که ما گنج میشویم یک شب اگر که شاه زِ ویرانه بگذرد این روزگار می گذرد خوب یا که بد بهتر که عمر ما درِ این خانه بگذرد شاعر :علی اکبر لطیفیان
|
- جزئیات
- سوارِ گم شده را از میان راه گرفتی چه ساده صیدِ خودت رابه یک نگاه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم مرا به تیرِ نگاهی تو بی سپاه گرفتی چگونه آب نگردم که دستِ یخ زده ام را دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود حسینِ فاطمه ,میگفتم اشتباه گرفتی اگر چه حوضِ گل آلود بود قلبِ من اما تو جای ماهی از این آبِ تیره ماه گرفتی به رویِ من تو چنان عاشقانه دست کشیدی که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
|
- جزئیات
- گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای من همه خون خدا می جوشد از بام و درم کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار وصفِ اسماعیل باشد خاطرات هاجرم کربلا گفتا این منم در خیمه گاه و قتلگاه سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم ناگهان از حقّ ندا آمد، حَرم خاموش باش تو کجا و کربلا هر چند هستی محترم هستیِ تو خلقت تو از طفیل کربلاست چند می گویی که من از کربلا بالاترم کربلا دارد به کلّ آفرینش افتخار کربلا گوید که من عرش خدا را زیورم من مزارِ پاک هفتاد و دو ثاراللّهیم من هم آغوش ابوالفضل و علیِّ اکبرم شاعر:حاج غلامرضا سازگار
|
- جزئیات
- هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال نسیمی که با تمام وجود دخیل بر عَلَم و پرچم و کُتَل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم ماندست و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانه ی خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد صدای کیست که اینگونه آشکار شده ست دلش به عشوه ی رقاصه ای دچار شده ست صدای عربده از خانه ی ولی عهد است که بوی خون به مشامش رسیده هار شده ست به دار رفته غلامی یزید مست شده زنی به شعله در افتاده او خمار شده ست کسی که ملعبه ی دست های بوزینه ست نجاست از دهنش غرق انزجار شده ست شنیده اید بگندد نمک ، نمک گندید که دزد گردنه اینک خزانه دار شده ست اگر چه نطفه ی فحشا به لطفِ مکر پدر جلوس کرده و بر گُرده ها سوار شده ست اگرچه بیعت مردم به بوی زر آلود اگرچه عده ی مُزدور بی شمار شده ست ولی حسین علی همچنان حسین علی ست به جلوه های جلالیّه آشکار شده ست ولی حسین علی مثل کوه پابرجاست که عرش تکیه به او داده استوار شده ست نه گوش داده به پند محمد حنفی نه عافیت طلب از بیم روزگار شده ست نه می شود که عنان گیر رفتنش باشید نه ذوالجناح خروجش دمی مهار شده ست به شوق مرگ چنان می رود که چهره ی او به هر دقیقه شکوفاتر از بهار شده ست فقط نه این که حسین است بی قرار خدا که بی قرار حسین آفریدگار شده ست به ” یا سیوف خذینی ” گشوده شد لب او لبی که تشنه تر از تیغ آبدار شده ست غریب و خسته و تنها به قتلگاه رسید که مانده از همه جا ، رانده از دیار شده ست سه ساعت است که می جنگد و نمی افتد اگرچه روی تنش زخم بی شمار شده ست بتاز بر بدنش آنقدر که بنویسند تمام پیکر او در هوا غبار شده ست غبارِ پیکر او تربت است سجده کنید که کعبه زیر قدم هاش خاکسار شده ست نماند بیرق پوسیده ی یزید اما کتیبه های حسینیه ماندگار شده ست
|
- جزئیات
- با اینکه خسته میشوم و گاه کم حواس اشکم هنوز هست حبیبم،تو را سپاس در حسرت زیارت تو رفت عمر من روزم به گریه طی شو و شبها به التماس
|
|
|
- جزئیات
- اگر سید الشهدا علیه السلام فقط یک کلمه می گفت بایعتک ، جان خود و خانواده و اصحابش را نجات می داد ولی نگفت : بازیگر مصری احمد العوضی با کلماتی زیبا از زبان امام علیه السلام علت خودداری امام حسین علیه السلام از گفتن این کلمه را بیان می کند
|
|
- جزئیات
- روضه های عجیب میخواند از شب و روز کربلای حسین با خجالت به زینبش میگفت پسرانم همه فدای حسین زیر این آفتاب جان آتش بدنش زره زره آب شد بعدِ آن مشکِ پارۀ پسرش آنقدر گریه کرده بی حال است ظهر امروز باز غش کرد روضه خوان شهید گودال است گفت زینب, میان مردم شام فکرِ رأسِ برادرت بودی راستی ایندفعه جواب بده راضی از دست نوکرت بودی گفته بودم که روز عاشورا همه دم پیش خواهرش باشد قبل از آنکه کسی شهید شود پیش مرگ برادرش باشد سرِ عباس را به نِی دیدی؟ لب او خشک بود یا تَر بود؟ من شنیدم آبها را ریخت نگرانِ لبِ برادر بود
|
- جزئیات
- شعر آیینی " نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید " سروده ی سید حمیدرضا برقعی که از زبان حضرت زینب به شرح مرثیه ی حضرت اباعبدالله می پردازد . *** نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید . شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده . زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری ؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری – . جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت . مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده ، پلکی بزن ، یا حی یا قیوم . خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی . خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی . تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم . تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد . حدود ساعت سه ، جان من می رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته . بخوان ! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من . تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم ، شکستم بی صدا در خود . شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم . نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید . . . سید حمیدرضا برقعی
|
|
|
- جزئیات
- برای روضه همین بس که ناگهان زدند...
|
|