آیه 9 : (يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...)

(زمان خواندن: 55 - 109 دقیقه)

آیه 9 : (يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ )
با خدا و كسانى كه ايمان آورده اند مخادعه [= فريب كارى] مى كنند و حال آنكه جز با خودشان خدعه نمى كنند و نمى فهمند.
تفسير :
كلام در تفسير اين آيه در چند مورد است
مورد اول : در دفع بعض اشكالات كه متوجه بر اين آيه است :
و آن ها سه اشكال است :
1 . مخادعه از باب مفاعله است و افاده اسناد فعل را به طرفين مى نمايد و چگونه مى توان نسبت خدعه را به خدا داد؟
جواب از اين اشكال به وجوهى مى توان داد :
وجه اول :
باب مفاعله همه جا بين الاثنين نيست و در بسيارى از موارد يك طرفى است ; مانند عافاك الله ، و عاينت الشيء ، و زاولت الأمر ، و سافرت و امثال اين ها و مخادعه نيز از اين قبيل است .
وجه دوم :
اطلاق خدعه و مكر بر خداوند در آيات ديگر ، مانند (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللهُ وَ اللهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ)(1) و (إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)(2) به نحو حقيقت نيست ، بلكه از باب مجاز مشاكلت است ; يعنى از جزاى خدعه و مكر ، به خدعه و مكر تعبير نموده ، چنانچه بعضى جمله « كما تدين تدان »(3) را نيز از اين قبيل گرفته اند .
وجه سوم :
خداوند در دنيا با آن ها طورى رفتار مى كند كه گمان مى برند خير آن ها را خواسته و حال آنكه آنان را املا و استدراج(4) نموده تا هر چه مى خواهند بكنند و روز به روز عذاب خود را زياد نمايند ، چنانچه مى فرمايد : (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ)(5) .
( گمان نبرند كسانى كه كافر شدند مهلت دادن ما آنان را برايشان خوب است ، همانا مهلت مى دهيم آنان را تا اينكه بر گناه خود بيفزايند و عذاب خوار كننده اى براى آنان است ) .
و نيز مى فرمايد : (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ)(6) . ( و كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند ، كَمَكْ كَمَكْ آنان را به هلاكت نزديك مى كنيم از جهتى كه نمى دانند ; و مهلت مى دهم ايشان را ، محققاً كيد من محكم است ) .
بنابراين رفتارى كه خدا نسبت به آن ها مى كند ، چون ظاهرش احسان و باطنش خذلان و غايتش عذاب و هلاكت است از آن به مكر و خدعه و كيد تعبير شده .
2 . خدعه بر حسب لغت ايهام نمودن طرف است آنچه را كه اراده دارد از مكروه چنانچه بعضى گفته اند ; و بعضى ديگر گفته اند اخفاى آن است با اصابت مكروه ، به نحوى كه طرف نداند و با خداوند علام الغيوب چگونه مى توان خدعه نمود؟
و جواب از اين اشكال نيز به چند وجه داده مى شود :
وجه اول :
مراد از مخادعه با خدا ، مخادعه در دين خداست كه به حسب گفتار اظهار ديندارى مى كنند ، در حالى كه متديّن نيستند و از اين جهت نتيجه اين خدعه عايد خودشان مى شود .
وجه دوم :
ممكن است مراد از مخادعه با خدا ، مخادعه با رسول خدا و خلفا و منصوبين از طرف او باشد ، كه اطاعت آن ها اطاعت حق و نافرمانى آن ها نافرمانى اوست .
وجه سوم :
ممكن است مراد از مخادعه صورت مخادعه باشد ، كه بر فرض محال ، اگر خداوند علم به باطن آن ها نداشت مخادعه حقيقت داشت ، چنانچه در تعبيرات مردم است كه مى گويند خدا را گول مى زنى يا خودت را ; و شاهد بر اين معنى ذيل آيه است كه مى فرمايد : (وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ) .
3 . اين مخادعين اگر معتقد به وجود خداوند نيستند ، با كه خدعه مى كنند؟ و اگر معتقد به وجود او مى باشند و او را عالم و آگاه از همه چيز مى دانند ، چگونه با او خدعه مى كنند؟
و جواب اين گفتار اين است كه مخادعين ، يا دهرى و طبيعى هستند و غرض از مخادعه آنان ، دفع ضرر مسلمين از خودشان مى باشد و يا معتقد به وجود بارى بوده ; ولى صاحبان مذاهب باطله مانند اهل كتاب و مشركينند ، اينان نيز به عقيده فاسد خود ، در اين مخادعه خود را مأجور و مثاب مى دانند .

آیه 9 : (يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ )
با خدا و كسانى كه ايمان آورده اند مخادعه [= فريب كارى] مى كنند و حال آنكه جز با خودشان خدعه نمى كنند و نمى فهمند.
تفسير :
كلام در تفسير اين آيه در چند مورد است
مورد اول : در دفع بعض اشكالات كه متوجه بر اين آيه است :
و آن ها سه اشكال است :
1 . مخادعه از باب مفاعله است و افاده اسناد فعل را به طرفين مى نمايد و چگونه مى توان نسبت خدعه را به خدا داد؟
جواب از اين اشكال به وجوهى مى توان داد :
وجه اول :
باب مفاعله همه جا بين الاثنين نيست و در بسيارى از موارد يك طرفى است ; مانند عافاك الله ، و عاينت الشيء ، و زاولت الأمر ، و سافرت و امثال اين ها و مخادعه نيز از اين قبيل است .
وجه دوم :
اطلاق خدعه و مكر بر خداوند در آيات ديگر ، مانند (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللهُ وَ اللهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ)(1) و (إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)(2) به نحو حقيقت نيست ، بلكه از باب مجاز مشاكلت است ; يعنى از جزاى خدعه و مكر ، به خدعه و مكر تعبير نموده ، چنانچه بعضى جمله « كما تدين تدان »(3) را نيز از اين قبيل گرفته اند .
وجه سوم :
خداوند در دنيا با آن ها طورى رفتار مى كند كه گمان مى برند خير آن ها را خواسته و حال آنكه آنان را املا و استدراج(4) نموده تا هر چه مى خواهند بكنند و روز به روز عذاب خود را زياد نمايند ، چنانچه مى فرمايد : (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ)(5) .
( گمان نبرند كسانى كه كافر شدند مهلت دادن ما آنان را برايشان خوب است ، همانا مهلت مى دهيم آنان را تا اينكه بر گناه خود بيفزايند و عذاب خوار كننده اى براى آنان است ) .
و نيز مى فرمايد : (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ)(6) . ( و كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند ، كَمَكْ كَمَكْ آنان را به هلاكت نزديك مى كنيم از جهتى كه نمى دانند ; و مهلت مى دهم ايشان را ، محققاً كيد من محكم است ) .
بنابراين رفتارى كه خدا نسبت به آن ها مى كند ، چون ظاهرش احسان و باطنش خذلان و غايتش عذاب و هلاكت است از آن به مكر و خدعه و كيد تعبير شده .
2 . خدعه بر حسب لغت ايهام نمودن طرف است آنچه را كه اراده دارد از مكروه چنانچه بعضى گفته اند ; و بعضى ديگر گفته اند اخفاى آن است با اصابت مكروه ، به نحوى كه طرف نداند و با خداوند علام الغيوب چگونه مى توان خدعه نمود؟
و جواب از اين اشكال نيز به چند وجه داده مى شود :
وجه اول :
مراد از مخادعه با خدا ، مخادعه در دين خداست كه به حسب گفتار اظهار ديندارى مى كنند ، در حالى كه متديّن نيستند و از اين جهت نتيجه اين خدعه عايد خودشان مى شود .
وجه دوم :
ممكن است مراد از مخادعه با خدا ، مخادعه با رسول خدا و خلفا و منصوبين از طرف او باشد ، كه اطاعت آن ها اطاعت حق و نافرمانى آن ها نافرمانى اوست .
وجه سوم :
ممكن است مراد از مخادعه صورت مخادعه باشد ، كه بر فرض محال ، اگر خداوند علم به باطن آن ها نداشت مخادعه حقيقت داشت ، چنانچه در تعبيرات مردم است كه مى گويند خدا را گول مى زنى يا خودت را ; و شاهد بر اين معنى ذيل آيه است كه مى فرمايد : (وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ) .
3 . اين مخادعين اگر معتقد به وجود خداوند نيستند ، با كه خدعه مى كنند؟ و اگر معتقد به وجود او مى باشند و او را عالم و آگاه از همه چيز مى دانند ، چگونه با او خدعه مى كنند؟
و جواب اين گفتار اين است كه مخادعين ، يا دهرى و طبيعى هستند و غرض از مخادعه آنان ، دفع ضرر مسلمين از خودشان مى باشد و يا معتقد به وجود بارى بوده ; ولى صاحبان مذاهب باطله مانند اهل كتاب و مشركينند ، اينان نيز به عقيده فاسد خود ، در اين مخادعه خود را مأجور و مثاب مى دانند .

مورد دوم : در مراتب مخادعه :

مخادعه مراتبى دارد :
مرتبه اول :
مخادعه در امور اعتقاديه است ; مانند مخادعه كفار و اهل ضلال و ارباب مذاهب باطله در اظهار اسلام و آميزش با مسلمين .
مرتبه دوم :
مخادعه در امور نفسانيه ، مثل اينكه دعوى عدالت و علم و اجتهاد و سخاوت و تواضع و شجاعت و زهد و خوف از خدا و توكل و انقياد و تسليم و ورع و تقوا و امثال اين ها را بنمايد ، با اينكه متّصف به آن ها نباشد .
مرتبه سوم :
ريا در عبادت است ، از واجبات و مستحبّات ، چنانچه روايت شده از ابن بابويه به اسناد خود از حضرت صادق(عليه السلام) كه از پدر بزرگوارش سؤال شد : موجب نجات فرداى قيامت چيست؟ فرمود :
« إنّما النجاة في أن لا تخادعوا الله فيخدعكم ، فإنـّه من يخادع الله يخدعه ، ويخلع منه الإيمان ، و نفسه يخدع لو يشعر .
فقيل له : كيف يخادع الله؟ فقال : يعمل بما أمره الله عزّ و جلّ به ثمّ يريد به غيره ، فاتقوا الله واجتنبوا الرياء ، فإنـّه شرك بالله عزّ و جل ، إنّ المرائي يوم القيامة يدعى بأربعة أسماء : يا كافر ، يا فاجر ، يا غادر ، يا خاسر ، حبط عملك و بطل أجرك ولاخلاص لك اليوم ، فالتمس أجرك ممّن كُنت تعمل له »(7) .
( همانا رستگارى در اين است كه با خدا خدعه نكنيد ، كه با شما خدعه مى كند ، زيرا هر كه با خدا خدعه كند ، خدا با او خدعه مى نمايد و لباس ايمان را از وى مى كَنَد و اگر بفهمد ، با خود خدعه نموده(8) . پس گفته شد : چگونه با خدا خدعه مى كند؟ فرمود : عمل مى كند به آنچه خدا امر فرموده و غير خدا را به آن عمل اراده مى نمايد ، پس بپرهيزيد از ريا ، زيرا ريا شرك به خداى عزّ و جل است ، به درستى كه روز قيامت رياكار به چهار اسم خوانده شود : اى كافر! اى فاجر! اى حيله گر! اى زيانكار! عمل تو از بين رفت و اجر تو باطل شد و براى تو امروز نجاتى نيست ، پس اجر خود را طلب كن از آنكه براى او عمل مى نمودى ) .
مرتبه چهارم :
خدعه در مقامات دينى است ، به اين معنى كه پيش خود گمان كند واجد مقامى از مقامات دينى است و حال آنكه فاقد آن است ; مثل اينكه خيال مى كند داراى قصد قربت و خلوص نيت و اعتماد و توكل به خداست ، با اينكه در سرّ سر ، آلوده به رياست و در امور ، نظرش به اسباب ظاهرى مى باشد و يا جاهل مركب است و خود را عالم مى داند و يا بى خرد است و خود را عقل كل مى داند و يا اعمالش باطل است و خود را صحيح العمل مى شمارد و از اين جهت حال انكسار در خود نمى بيند و معترف به تقصير يا قصور خود نمى باشد و عُجْب و غرور او را مى گيرد و اين بالاترين دام هاى شيطان و وسايل اغواى انسان است كه آدمى را از عيوب خود غافل مى كند و وقتى انسان از عيب خود غافل شود در صدد رفع آن برنمى آيد .
مورد سوم : در تفسير ( و الّذين آمنوا ) :
اين منافقان با مؤمنان نيز مخادعه مى كنند و مخادعه با مؤمنين اين است كه در ظاهر ابراز برادرى و همكارى و مساعدت و دوستى و محبت مى نمايند ; ولى در باطن در مقام ايذا و ظلم و احتقار و اهانت به آن ها و بدگويى و غيبت و نمّامى [= سخن چينى وافترا] و تهمت به آن ها و طلب عورات و عثرات آن ها و ترك مساعدت و كمك و همكارى با آن ها و عداوت و دشمنى با آن ها برمى آيند ; و جامع اين صفات نفاق و دورويى و ذو وجهين و ذو لسانين [= دو زبانى] بودن است و مناسب است كه در اينجا هر يك از اين صفات را متذكر شده و عقوبت آن را گوشزد نماييم :

صفات نفاق

1 . دورويى و دوزبانى
از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« من كان له وجهان في الدنيا ، كان له لسانان من نار يوم القيامة »(9) .
( كسى كه دو رو باشد ، براى او در روز قيامت دو زبان از آتش باشد ) .
و نيز فرمود :
« تجدون من شرّ عباد الله يوم القيامة ذا الوجهين ، الّذي يأتي هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه »(10) .
( دو رو را بدترين بندگان خدا در روز قيامت مى يابيد ، آن كسى كه جمعى را با رويى و جمعى را با روى ديگرى مى آيد ) .
و نيز فرمود :
« يجيء يوم القيامة ذو الوجهين ، دالعاً لسانه في قفاه و آخر من قدامه يلتهبان ناراً حتى يلتهبان خدّه ، ثمّ يقال : هذا الّذي كان في الدنيا ذا وجهين و ذا لسانين ، يعرف بذلك يوم القيامة »(11) .
( دو رو روز قيامت مى آيد در حالى كه زبانش را از پشت سرش بيرون آورده و زبان ديگرى از جلو رويش ; و از اين دو زبان آتش شعله ور است به حدى كه گونه او را مشتعل مى نمايند ، سپس گفته مى شود : اين كسى است كه در دنيا دو رو و دو زبان بوده ، به اين صفت در قيامت شناخته مى شود ) .
و از حضرت باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين ، يطري أخاه شاهداً و يأكله غائباً ، إن اُعطي حسده ، و إن ابتلي خذله »(12) .
( بد بنده اى است بنده اى كه داراى دو رو و دو زبان باشد ، در حضور برادرش مدح و ثنا مى كند و در غياب او گوشت او را مى خورد (= غيبتش را مى كند) ، اگر چيزى به او عطا شود حسد مى برد و اگر به مصيبتى گرفتار شود او را وا مى گذارد ) .
و در جامع السعادات از تورات نقل مى كند :
« بطلت الأمانة و الرجل مع صاحبه بشفتين مختلفتين ، يهلك الله يوم القيامة كلّ شفتين مختلفتين »(13) .
( به واسطه دو زبانى دوستى و امانت ميان دو مصاحب از بين مى رود و خداوند هلاك مى كند روز قيامت هر كه داراى دو زبان مختلف باشد ) .
و نيز روايت مى كند كه :
« أوحى الله تعالى إلى عيسى بن مريم : ليكن لسانك في السرّ و العلانية لساناً واحداً و كذلك قلبك ، إنـّي اُحذّرك نفسك و كفى بك خبيراً ، لا يصلح لسانان في فم واحد ، و لا سيفان في غمد واحد »(14) .
( خداى تعالى به عيسى بن مريم وحى فرمود كه بايد زبان تو در پنهان و آشكارا يكى باشد و همچنين دل تو ، من تو را از خودت مى ترسانم و كافى هستى خودت از حيث آگاهى به ضميرت ، شايسته نيست دو زبان در يك دهان و دو شمشير در يك غلاف ).
و غير اين ها از اخبار ديگر .
در تقيّه و موارد آن
و تقيّه از موارد دورويى خارج مى شود و تقيّه در جايى است كه انسان گرفتار ظالم و صاحب شرّ و يا مخالف مذهبى شود كه اظهار عقيده اش بيم بر جان يا مال يا عِرض ] = ناموس [ او داشته باشد ، كه در اينجا لازم است از اظهار عقيده اش خوددارى كند و ظاهراً با او موافقت نمايد ، با اينكه در باطن مخالف اوست و اين روش ائمه طاهرين در مقابل خلفاى جور و اتباع آن ها بوده ; و اخبار در مدح آن و مذمّت ترك آن بسيار است :
از حضرت صادق(عليه السلام) روايت شده كه در تفسير آيه شريفه (وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ)(15) فرمود :
« الحسنة التقيّة ، و السيّئة الإذاعة »(16) .
( مراد از نيكى در اين آيه ، تقيّه و مراد از بدى ، فاش نمودن است ) .
و نيز در تفسير (دنباله همان) آيه شريفه : (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)(17) فرمود :
« الّتي هي أحسن ، التقيّة ، (فإذا الّذي بينك و بينه عداوة كأنـّه وليّ حميم) »(18) .
( آن چيز نيكوترى كه امر شده بدى را به آن دفع كن ، تقيّه است ، پس در اين هنگام آن كسى كه بين تو و او دشمنى است گويا دوست نزديكى مى شود ) .
و نيز در تفسير آيه شريفه (وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ)(19) فرمود :
« الحسنة التقيّة ، و السيّئة الإذاعة »(20) .
( نيكى ، تقيه وبدى ، فاش نمودن است ) .
و در خبر ديگر از حضرت امام صادق(عليه السلام) است كه فرمود :
« تسعة أعشار الدين التقيّة ، و لا دين لمن لا تقيّة له »(21) .
( نه دهم دين تقيّه است ; و كسى كه تقيّه ندارد دين ندارد ) .
و در خبر ديگر فرمود :
« التقيّة من دين الله ، قال الراوي : من دين الله؟ ! قال : إي و الله من دين الله »(22) .
( تقيّه از دين خداست ، راوى ـ گويا از روى استبعاد ـ مى گويد : از دين خداست؟! حضرت قسم ياد مى كند كه از دين خداست ) .
و در خبر ديگر فرمود :
« سمعت أبي يقول : لا و الله ، ما على وجه الأرض شيء أحبّ إليّ من التقيّة » .
( از پدرم شنيدم كه مى گفت : قسم به خدا ، بر روى زمين چيزى نزد من محبوب تر از تقيّه نيست ) .
و سپس فرمود :
« إنـّه من كانت له تقيّة رفعه الله تعالى ، و من لم يكن له تقيّة وضعه الله »(23) .
( به درستى كه هر كس داراى تقيّه باشد خدا او را بلند مى گرداند و هر كه تقيّه نداشته باشد خداوند او را پست مى گرداند ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« اتّقوا على دينكم و احجبوه بالتقيّة ; فإنـّه لا إيمان لمن لا تقيّة له »(24) .
( دين خود را به واسطه تقيّه نگاهداريد و بپوشانيد ، به درستى كه ايمان نيست براى كسى كه تقيّه ندارد ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) مروى است كه فرمود :
« التقيّة من ديني و دين آبائي ، و لا إيمان لمن لا تقيّة له »
( تقيّه از دين من و دين پدران من است و ايمان نيست براى كسى كه تقيّه ندارد ) .
و نيز فرمود :
« التقيّة في كلّ ضرورة ، و صاحبها أعلم بها حين تنزل به »(26) .
( تقيّه در هر جايى است كه ضرورت ايجاب كند ، و آنكه برايش چنين امرى پيش آيد به موردش داناتر است ) .
و نيز فرمود :
« التقيّة في كلّ شيء يضطرّ إليه ابن آدم فقد أحلّه الله له »(27) .
( تقيّه در هر چيزى است كه پسر (= فرزند) آدم مضطر (= ناچار) شود ، پس خداوند براى او در چنين موردى حلال فرموده ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« خالطوهم بالبرّانيّة و خالفوهم بالجوّانيّة »(28) .
( با اعداى [= دشمنان] دين معاشرت و موافقت كنيد در ظاهر و مخالفت كنيد در باطن ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« إنـّما جعلت التقيّة ليُحقَن بها الدم ، فإذا بلغ الدم فليس تقيّة »(29) .
( تقيه قرار داده شده كه به واسطه آن خون حفظ شود ، پس هر گاه به حدّ خون رسيد ديگر جاى تقيّه نيست ) .
و در فقه ، در باب تقيّه گفته شده كه تقيّه به اختلاف موارد مختلف است : در بعض موارد واجب است و آن در هنگام اضطرار و الجا (= ناچارى) براى حفظ جان و عرض و مال معتنا به(30) است ; و در زمينه اى كه اضطرار نباشد ولى مخالطه و آميزش با مخالفين داراى حسن و موجب ايمنى از ضررهاى آن ها بر خود و ساير مؤمنين باشد مستحب است . و در مورد اظهار برائت از ائمه اطهار (عليهم السلام) مباح است ، چنانچه در مورد دو نفر از اهل كوفه كه آن ها را گرفتند و امر كردند كه از امير المؤمنين(عليه السلام)بيزارى جويند ، يكى از آن ها اظهار برائت نمود ، او را رها كردند و ديگرى امتناع نمود وى را كشتند ، حضرت امام باقر(عليه السلام) فرمود :
« أمّا الّذي برئ فرجل فقيه في دينه ، و أمّا الّذي لم يبرء فرجل تعجّل إلى الجنّة »(31) .
( آن مردى كه برائت جست مردى فقيه در دين بود ، و امّا آن ديگرى به سوى بهشت عجله نمود ) .
و نيز درباره عمّار كه مشركين او و پدر و مادرش را گرفتند و شكنجه نمودند كه بر محمد(صلى الله عليه و آله) بد بگويند و از دين او بيزارى جويند ، ياسر و سميّه امتناع كردند و آن ها را به سخت ترين وضعى كشتند و عمّار اظهار بيزارى نمود و او را رها نمودند ، پس از آن خدمت رسول خدا(صلى الله عليه و آله)مشرف شده و گريه مى نمود و گفتند به آن حضرت كه او كافر شده ، حضرت فرمود :
« كلاّ ، إنّ عمّاراً مُلِئ إيماناً من قرنه إلى  قدمه ، و اختلط الإيمان بلحمه و دمه ، [فأتى عمّار رسول الله(صلى الله عليه وآله) و هو يبكي]،و جعل [رسول الله] (صلى الله عليه و آله) يمسح عينيه و يقول : ما لَكَ؟ إن عادوا لك فعد لهم بما قلت ، فأنزل الله فيه (إلاّ من اُكره و قلبه مطمئنّ بالإيمان(32)) »(33) .
( نه چنين است ، به درستى كه او از سر تا پايش پر از ايمان است و ايمان به گوشت و خونش آميخته شده . و حضرت بر چشم هاى او دست مى ماليد و مى فرمود : چه شده است تو را؟ اگر مشركين باز تو را گرفتند و اكراه بر ارتداد نمودند ، آنچه را گفتى اعاده كن ; پس درباره عمار ، خداوند اين آيه را نازل فرمود : كسى كه كافر شود بعد از ايمان آوردنش ، مگر آنكه اكراه و اجبار شود و حال آنكه دل او به ايمان مطمئن و پابرجا باشد ) .
و همچنين قصه ميثم تمّار(34) و حجر بن عدى(35) و رشيد هجرى(36) و عمرو بن حمق خزاعى(37) از اصحاب خاص امير المؤمنين(عليه السلام) كه زياد(38) آن ها را گرفت و امر كرد كه على(عليه السلام) را سبّ نمايند و امتناع نمودند و آن ها را مصلوب و مقتول نمود ، و مرحوم مجلسى(رحمه الله) شرح مفصل قصه آن ها را در بحار ذكر فرموده به آنجا مراجعه شود .
و حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود :
« ما منع ميثم من التقيّة ، فو الله لقد علم أنّ هذه الآية نزلت في عمّار و أصحابه (إلاّ من اُكره و قلبه مطمئنّ بالإيمان) »(39) .
و نيز در فقه گفته شده كه عملى كه از روى تقيه واقع شود صحيح است ، مانند وضوى منكوس و مسح بر خُفّين ( = كفش ) و نمازِ كتف بسته و وقوف به عرفات و مشعر و امثال اين ها در موردى كه مندوحه [= چاره] نباشد .
در مدارات و معاشرت با مخالفين
بلكه اخبار بسيار در موضوع مدارات با مردم عموماً و مدارات و حسن معاشرت با اهل سنّت و جماعت وارد شده ، چنانچه از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) : أمرني ربّي بمداراة الناس كما أمرني بأداء الفرائض »(40) .
( رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود كه : پروردگار من مرا به مدارات با مردم امر فرموده ، چنانچه به اداى واجبات امر فرموده ) .
و نيز فرمود :
« قال رسول الله(صلى الله عليه وآله) : مداراة الناس نصف الإيمان ، و الرفق بهم نصف العيش »(41) .
( رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود : مدارات با مردم نيمى از ايمان و رفق و ملايمت با آنان نيمى از زندگى است ) .
و سپس حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود :
« خالطوا الأبرار سرّاً ، و خالطوا الفجّار جهاراً ، و لا تميلوا عليهم فيظلموكم ، فإنـّه سيأتي عليكم زمان لا ينجو فيه من ذوي الدين إلاّ من ظنّوا أنـّه أبله و صبّر نفسه على أن يقال : إنـّه أبله لا عقل له »(42) .
( با نيكان در پنهانى آميزش كنيد و با بدان در آشكارا معاشرت نماييد و به تندى با آنان برخورد نكنيد كه به شما ستم كنند ، زيرا زمانى بر شما مى آيد كه از دينداران نجات نمى يابد ، مگر كسى كه گمان كنند ابله است ، و او بردبار و شكيبا باشد به اينكه به او ابله و بى خرد گفته شود ) .
و در وافى گفته : « مدارات ، ملاينت ]= نرمى كردن[ با مردم و حسن معاشرت و صحبت با آنان و تحمل آزار آنان است ، براى اينكه از انسان متنفر نشوند »(43) .

2 . ايذا

در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً)(44) .
( و كسانى كه مردان و زنان با ايمان را بدون اينكه جرمى مرتكب شده باشند آزار مى رسانند ، هر آينه به جا آورده اند بهتان و گناه آشكارايى را ) .
و از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« من آذى مؤمناً فقد آذاني ، و من آذاني فقد آذى الله ، و من آذى الله فهو ملعون في التوراة و الإنجيل و الزبور و الفرقان » ، و در روايت ديگر فرمود :
« فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين »(45) .
( كسى كه مؤمنى را آزار رساند مرا آزار رسانيده و كسى كه مرا آزار رساند خدا را آزار رسانيده و كسى كه خدا را آزار رساند ، در تورات و انجيل و زبور و قرآن لعنت شده است ) . و بنا به روايت ديگر ( بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و همه آدميان ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه »(46) .
( مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« قال الله تعالى : ليأذن بحرب منّي من آذى عبدي المؤمن »(47) .
( خداى تعالى فرمود : بايد اعلام به جنگ با من دهد ، هر كه بنده مؤمن مرا اذيت نمايد ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« إذا كان يوم القيامة ينادي مناد : أين المؤذُون لأوليائي؟ فيقوم قوم ليس على وجوههم لحم ، فيقال : هؤلاء الّذين آذوا المؤمنين و نصبوا لهم و غادروهم و عنّفوهم في دينهم ، فيؤمر بهم إلى جهنّم »(48) .
( هر گاه روز قيامت واقع شود ، منادى حق ندا كند كه : آزاركنندگان دوستان من كجايند؟ پس گروهى به پا شوند كه بر روى هاى ايشان گوشت نباشد ، و گفته شود : اينان كسانى هستند كه مؤمنان را اذيت مى كردند و با آن ها دشمنى و خدعه و مكر مى نمودند و زور و ستم در امور دينى به آن ها مى كردند ، پس به طرف جهنم روانه شوند ) .
3 . ظلم
در قرآن مجيد مى فرمايد : (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)(49) .
( همانا راه عقاب [= مجازات وتنبيه] براى كسانى است كه بر مردم ستم مى كنند و در روى زمين بدون حق تجاوز مى نمايند ، اينان بر ايشان عذاب دردناك است ) .
و نيز در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَ لا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(50) .
( البته گمان مبر كه خدا از آنچه ستمكاران مى كنند بى خبر است ) .
و نيز مى فرمايد : (وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ)(51) .
( زود باشد كه بدانند كسانى كه ستم مى كنند ، به چه جايى بازگشت مى كنند ) .
و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود :
« اتّقوا الظلم فإنـّه ظلمات يوم القيامة »(52) .
( از ستم بپرهيزيد ، كه ستم تاريكى هاى روز قيامت است ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« من خاف القصاص كفّ عن ظلم الناس »(53) .
( كسى كه از مكافات مى ترسد ، از ستم به مردم خوددارى مى كند ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« ما من أحد يظلم بمظلمة إلاّ أخذه الله تعالى بها في نفسه أو ماله »(54) .
( هيچ كس ستم نكند ، جز اينكه خداى تعالى او را به واسطه آن ستم در جان يا مالش بگيرد ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« الظلم ثلاثة : ظلم يغفره الله تعالى ، و ظلم لا يغفره الله تعالى ، و ظلم لا يدعه الله ، فأمّا الّذي يغفره الله تعالى فظلم الرجل نفسه فيما بينه و بين الله ، و أمّا الظلم الّذي لا يغفره الله فالشرك ، و أمّا الظلم الّذي لا يدعه الله فالمداينة بين العباد »(55) .
( ستم بر سه گونه است : ستمى كه خداى تعالى مى آمرزد و ستمى كه نمى آمرزد و ستمى كه از آن نمى گذرد ; امّا ستمى كه مى آمرزد ، ستمى است كه انسان به خود مى كند نسبت به آنچه بين او و بين خداست ـ يعنى معصيت هايى كه تنها نافرمانى خدا در آن ها شده و حق الناس در آن ها نباشد ـ ; و امّا ستمى كه نمى آمرزد ، شرك به خداست ; و امّا ستمى كه از آن نمى گذرد ، مظالم عباد است ) .
و از حضرت صادق(عليه السلام) روايت شده كه در تفسير آيه شريفه (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ)(56) فرمود :
« قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة »(57) .
( ايستگاهى است بر صراط ، كه بنده اى كه مظلمه اى به گردن او باشد از آن نمى گذرد ) .
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود :
« ما من مظلمة أشدّ من مظلمة لا يجد صاحبها عليها عوناً إلاّ الله »(58) .
( هيچ ظلمى سخت تر از آن ظلمى نيست كه مظلوم ياورى جز خدا نداشته باشد ) .
و نيز فرمود :
« من أكل مال أخيه ظلماً و لم يردّه إليه أكل جذوةً من النار يوم القيامة »(59) .
( كسى كه مال برادر دينى خود را از روى ظلم بخورد و به او برنگرداند ، روز قيامت پاره آتش خواهد خورد ) .
و نيز فرمود :
« أما إنّ المظلوم يأخذ من دين الظالم أكثر ممّا يأخذ الظالم من مال المظلوم » .
( آگاه باشيد كه مظلوم مى گيرد از دين ظالم زيادتر از آنچه ظالم از مال مظلوم گرفته ) سپس فرمود :
« من يفعل الشرّ بالناس فلا ينكر الشرّ إذا فُعِلَ به ، أما إنـّه يحصد ابن آدم ما يزرع ، و ليس يحصد أحد من المرّ حلواً ، و لا من الحلو مرّاً »(60) .
( كسى كه به مردم بدى كند ، نبايد بدش بيايد اگر به او بدى شود ، آگاه باشيد كه فرزند آدم درو مى كند آنچه كشت مى نمايد ، و هيچ كس از تلخ شيرين و از شيرين تلخ درو نمى كند ) .
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود :
« مَنْ ظَلم سلّط الله عليه من يظلمه ، أو على عقبه ، أو على عقب عقبه ، قال الراوى : هو يظلم فيسلّط الله على عقبه ، أو على عقب عقبه؟ قال : فإنّ الله تعالى يقول : (وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً(61)) »(62) .
( كسى كه ستم كند ، خدا بر او مسلّط كند كسى كه او را ستم نمايد و يا بر فرزند او ، يا بر فرزند فرزند او ، راوى گفت : عرض كردم : او ستم نموده ، خدا بر فرزند او و بر فرزند فرزند او مسلّط مى نمايد؟! فرمود : خداى تعالى مى فرمايد : بايد بترسند كسانى كه پس از خود فرزندان خُردى [= ناتوانى] مى گذارند و بر آن ها مى ترسند ـ يعنى بترسند از اينكه بر فرزندان ديگران ستم كنند ـ ، پس درباره فرزندان ديگران از خداى بترسند و گفتار صواب و درست درباره آن ها بگويند ) .
سؤال :
آيا اين منافى با عدل نيست كه شخصى ستم كند و از فرزندان و نوادگان او انتقام بگيرند ، با اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد : (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى)(63) ( هيچ بردارنده اى گناه و بار ديگرى را برنمى دارد )(64)؟
جواب :
انتقام از اعقاب و فرزندان ظالم از سه وجه ممكن است باشد :
وجه اول :
اينكه فايده ظلم پدران به آن ها رسيده باشد ; مثل اينكه اموالى را پدر غصب نموده و فرزند مى داند ولى به صاحبش رد نمى كند ، بلكه مورد استفاده و تصرّف قرار مى دهد .
وجه دوم :
اينكه به فعل پدران راضى باشند كه به مفاد « الراضي بفعل قوم كالداخل فيهم »(65) مورد انتقام قرار خواهند گرفت .
وجه سوم :
اينكه به آباى خود اقتدا و سنت هاى شوم آنان را مورد عمل قرار دهند و اغلب از اين جهت است .
و مثل ظلم است اعانت ظالم و ركون (= تكيه) به ظالم . در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ)(66) .
( بر گناه و تجاوز كمك نكنيد ) .
و نيز مى فرمايد : (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ)(67) .
( كمترين ميلى پيدا نكنيد به كسانى كه ظلم مى كنند ، كه با آتش تماس خواهيد گرفت ) .
و از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله)روايت شده كه فرمود  :
« إذا كان يوم القيامة نادى مناد : أين الظلمة و أين أعوان الظلمة؟ و مَن لاقَ لهم دواةً ، أو ربط لهم كيساً ، أو مدّهم بمدّة قلم فاحشروهم معهم »(68) .
( وقتى قيامت واقع شود منادى حق ندا كند : ستمكاران و ياوران ستمكاران كجايند؟ و كسى كه ليقه اى در دوات آن ها نهاده باشد ، يا سر كيسه اى را براى آن ها بسته باشد ، يا مدّ قلمى به آن ها داده باشد(69) ; با آن ها محشورشان كنيد ) .
و نيز فرمود : « من مشى مع ظالم فقد أجرم »(70) .
( كسى كه با ستمكارى راه رود ، مجرم است )(71) .
از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء ثلاثتهم »(72) .
( عمل كننده ستم و يارى كننده ستمكار و راضى به فعل ستمكار ، هر سه شريك در ستمند ) .
و نيز فرمود :
« من أعان ظالماً بظلمه سلّط الله عليه من يظلمه ، فإن دعا لم يستجب له ، و لم يأجره الله على ظلامته »(73) .
( كسى كه ظالمى را در ظلمش كمك كند ، خدا مسلّط كند كسى را كه به او ظلم نمايد ; و اگر دعا كند ، دعاى او مستجاب نشود و خداوند او را بر مظلوميت و ستم ديدنش اجر ندهد ) .
و غير اين ها از اخبار ديگر .
و بحث در اينكه اعانت ظالم در جميع مقدمات ظلم است ، يا در مقدمات قريبه ، يا داير مدار قصد است ، در فقه متعرض شده اند و تحقيق اين است كه موارد اعانت مختلف است و مناط صدق عرفى آن است .
و مراد از ركون به ظالم ظاهراً ميل به بقاى او و حشر و مراوده با اوست ، مگر اينكه از روى اجبار يا تقيه يا غرض مشروعى باشد .

4 . تحقير

از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من حقّر مؤمناً مسكيناً أو غير مسكين لم يزل الله تعالى له حاقراً ماقتاً ، حتى يرجع من محقرته إيّاه »(74) .
( كسى كه مؤمن مستمند يا غير مستمندى را كوچك شمارد ، همواره خداوند او را كوچك شمارد و دشمن دارد تا از تحقير آن مؤمن بازگشت كرده توبه نمايد ) .
5 ـ اهانت
از حضرت امام صادق(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« قال الله تعالى : من أهان لي وليّاً فقد أرصد لمحاربتي »(75) .
و في رواية اُخرى :
« من أهان لي وليّاً فقد أرصد لمحاربتي ، و أنا أسرع شيء إلى  نصرة أوليائي »(76) .
( كسى كه دوست مرا توهين كند و خوار شمارد براى جنگ من آماده شده و من براى يارى دوستانم از هر چيزى سريع ترم ) .
و نيز از آن حضرت از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« قال الله عزّ و جلّ : قد نابذني من أذلّ عبديَ المؤمن »(77) .
( به دشمنى با من برخاسته ، كسى كه بنده مؤمن مرا خوار سازد ) .
6 ـ طلب عثرات(78) مؤمنين و تفتيش از عيوب آنان
در قرآن مجيد مى فرمايد : (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)(79) .
( كسانى كه دوست دارند اينكه فاش كنند كارهاى زشت را در مؤمنين ، براى آنان عذاب دردناك است ) .
و نيز مى فرمايد : (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا)(80) .
( اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها اجتناب كنيد ، زيرا بعضى از گمان ها گناه است و جستجو از عيوب يكديگر نكنيد ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود :
« من أذاع فاحشة كان كمبتدئها ، و من عيّر مؤمناً بشيء لم يمت حتى يرتكبه »(81) .
( كسى كه كار زشتى را فاش كند ، مانند ابتدا كننده به آن كار زشت است و كسى كه مؤمنى را به چيزى سرزنش كند ، نميرد تا خود آن چيز را مرتكب شود ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« يا معشر من أسلم بلسانه و لم يسلم بقلبه ! لا تتّبعوا عثرات المسلمين ، فإنـّه من تتبّع عثرات المسلمين تتبّع الله عثرته ، و من تتبّع الله عثرته يفضحه »(82) .
( اى گروه كسانى كه به زبانْ اسلام آورده و به دل تسليم نشده ايد! پى جويى از لغزش هاى مسلمانان نكنيد ، زيرا كسى كه پى جويى از لغزش هاى مسلمانان بكند ، خدا از لغزش او پى جويى نمايد و كسى كه خدا از لغزشش پى جويى كرد ، او را رسوا نمايد ) .
و از حضرت رسول(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« كلّ اُمّتي معاف ، إلاّ المجاهرون »(83) .
( همه امّت من عفو شامل حالشان مى شود ، مگر مجاهران ) و مجاهر كسى است كه از اعمال بد ديگران خبر دهد .
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود :
« من استمع من قوم هم له كارهون صبّت في اُذنيه الآنك »(84) .
( كسى كه گوش فرا دهد به سخن گروهى كه خوش ندارند ، در گوش هاى او روى گداخته ريخته شود ) .
7 ـ تعيير و سرزنش نمودن
خدمت حضرت امام صادق (عليه السلام) عرض كردند كه مردم مى گويند :
« عورة المؤمن على المؤمن حرام »(85) .
فرمود :
« ليس حيث يذهبون ، إنـّما عني عورة المؤمن أن يزلّ زلّة أو تكلّم بشيء يعاب عليه ، فتحفظه عليه لتعيّره به يوماً »(86) .
( اين چنين كه تو گمان برده اى نيست ; و همانا عورت مؤمن لغزشى است كه از او سر زند ، يا تكلّم به چيزى است كه بر او عيب باشد ، پس تو آن را نگاهدارى ، براى اينكه روزى او را سرزنش نمايى ) .
و از حضرت باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« أقرب ما يكون العبد إلى الكفر ، أن يؤاخي الرجلُ الرجلَ على الدين فيحصي عليه عثراته و زلاّته ليعيّره بها يوماً ما »(87) .
( نزديك ترين چيزى كه بنده را به سوى كفر مى برد اين است كه با مردى مؤاخات و برادرى در دين نمايد ، پس لغزش ها و خطاهاى او را احصا [= شمارش] نمايد ، براى اينكه روزى به آن ها او را سرزنش كند ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من أنّب مؤمناً أنّبه الله تعالى في الدنيا و الآخرة »(88) .
( كسى كه مؤمنى را ملامت و سرزنش كند ، خداى تعالى او را در دنيا و آخرت سرزنش نمايد ) .
و نيز از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« كفى بالمرءِ عيباً أن يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه ، أو يعيّر الناس بما لا يستطيع تركه ، أو يؤذي جليسه بما لا يعنيه »(89) .
( همين عيب براى مرد بس است كه از مردم ببيند آنچه را كه از خود نمى بيند ، يا سرزنش كند مردم را به آنچه خود نمى تواند ترك كند ، يا با همنشين خود سخنانى بى معنى و بيهوده ادا كند ) .

8 ـ غيبت

و كلام در غيبت در چند مقام واقع مى شود :
مقام اول : در معنى غيبت
در حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« هل تدرون ما الغيبة؟ »(90) .
اصحاب عرض كردند : خدا و رسول بهتر مى دانند ، فرمود :
« ذكرك أخاك بما يكره »(91) .
( غيبت ، ياد نمودن برادر دينى است به آن چيزى كه او را بد آيد ) .
كلمه « ما » موصوله و عام است و هر چيزى را كه موجب كراهت مؤمن شود شامل مى گردد ، خواه نقص بدنى باشد ، يا نقص اخلاقى ، يا نقص عملى ، يا نقص مالى ، يا امورى كه به او بستگى داشته باشد از قبيل زن و فرزند و فاميل و امثال اين ها و خواه آن نقص اختيارى باشد ، مانند اعمال زشت ، يا غير اختيارى ، مانند كراهت منظر .
و در حديث است كه عايشه به زنى اشاره كرد كه او كوتاه قد است ، حضرت فرمودند : « اغتبتِها »(92) . ( غيبت او را نمودى ) .
و غيبت وقتى است كه عيبى درباره برادر دينى بگويى كه در او باشد ، و اگر در او نباشد تهمت است ، چنانچه در حديث است كه خدمت رسول خدا درباره مردى گفتند : « ما اعجزه » . ( بسيار عاجز است ) ، حضرت فرمود : « اغتبتم » . ( غيبت نموديد ) ، عرض كردند : « قلنا ما فيه » . ( آنچه در او بود گفتيم ) ، حضرت فرمود : « إن قلتم ما ليس فيه ، فقد بهتّموه »(93) .
( اگر گفته بوديد چيزى را كه در او نبود ، به وى بهتان زده بوديد ) .
و امّا ذكر مدايح شخص هر چند كراهت داشته باشد غيبت نيست ، مگر اينكه موهم ذمّ شود ; مثل اينكه مستمع توهّم كند خود او توصيه نموده كه مدح وى را نمايند .
مقام دوم : در انحاى غيبت
غيبت بر چند قسم است :
1 . تصريح به قول .
2 . اظهار به فعل ، مثل راه رفتن شبيه اعرج (= لنگ) يا به چشم و ابرو و حركت دست و سر و امثال اين ها ، اشاره به نقص كسى كند كه اين را « محاكات » گويند .
3 . تعريض ، مثل اينكه بگويد : الحمد لله من مبتلا به فلان چيز و يا فلان عمل نيستم و نظرش گوشه زدن به كسى است كه داراى فلان چيز يا فلان عمل است و يا اظهار حزن و دلسوزى براى كسى كند در صورتى كه نظرش گوشه زدن به او باشد و امثال اين ها بسيار است كه هر كسى خودش بهتر مى فهمد كه در كلامى كه مى گويد تعريض به كسى است يا نه .
4 . كنايه ، مثل اينكه بگويد فلان كاسب آدم خوش انصاف و ارزان فروشى است و طورى بگويد كه كنايه از بى انصافى و گران فروشى او باشد و امثال اين .
5 . كتابت ، كه عيوب مسلمانى را بنويسند و يا در مجله و روزنامه منتشر كنند .
مقام سوم : در حرمت غيبت
غيبت از معاصى كبيره و حرمتش به ادلّه اربعه ثابت است :
امّا كتاب : در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ)(94) .
( و غيبت نكند بعضى از شما بعضى را ، آيا دوست مى دارد يكى از شما كه گوشت برادر خود را در حالى كه مرده است بخورد ؟ پس كراهت داريد از اين كار ) ، يعنى غيبت به منزله خوردن گوشت مرده برادر دينى است .
و در آيه ديگر مى فرمايد : (لا يُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ)(95) .
( خداوند دوست ندارد بدى كسى را گفتن ، مگر كسى كه به او ستم شده باشد و بخواهد رفع ظلم از خود بكند ) .
بلكه عموم بعض آيات شامل غيبت مى شود و شايد اظهر مصاديق آن باشد ; مانند آيه شريفه (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)(96) و آيه شريفه (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)(97) .
امّا اخبار : در مذمّت و عقوبت غيبت اخبار بسيار وارد شده كه به شمّه اى از آن ها اشاره مى شود :
از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه »(98) .
( هر مسلمانى بر مسلمان ديگر ، خون و مال و آبرويش محترم ( حرام ) است ) .
و نيز فرمود :
« إيّاكم و الغيبة ، فإنّ الغيبة أشدّ من الزنا ، فإنّ الرجل قد يزني و يتوب فيتوب الله عليه ، و إنّ صاحب الغيبة لا يُغفَر له حتّى يَغفِر له صاحبه »(99) .
( بر حذر باشيد از غيبت ، زيرا غيبت سخت تر از زناست ، چه آنكه مرد زنا مى كند و توبه مى نمايد و خدا توبه او را مى پذيرد ; ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا آنكه كسى كه غيبتش را نموده او را ببخشد ) .
و نيز فرمود : « مررت ليلة المعراج على قوم يحشمون وجوههم بأظافرهم ، فقال جبرئيل : هم الّذين يغتابون الناس »(100) .
( در شب معراج به گروهى گذشتم كه روى هاى خود را به ناخن ها مى خراشيدند ، پس جبرئيل عرض كرد : اينان كسانى هستند كه غيبت مردم را مى نمودند ) .
و نيز فرمود : « درهم يصيبه الرجل من الربا أعظم عند الله في الخطيئة من ستٍّ و ثلاثين زنية ، وأربى الربا عِرض الرجل المسلم »(101) .
( درهمى كه از ربا به انسان برسد بزرگ تر است از جهت گناه نزد خدا از سى و شش زنا ، و بزرگ ترين ربا آبروى مرد مسلمان است . )
و نيز فرمود : « من مشى في غيبة أخيه و كشف عورته كانت أوّل خطوة خطاها وضعها في جهنّم ، و كشف الله عورته على رؤوس الخلائق ، و من اغتاب مسلماً بطل صومه و نقض وضوؤه »(102) .
( كسى كه در غيبت برادر دينى و ظاهر كردن عيب او راه رود (= گام بردارد) ، اول قدمى كه برمى دارد در جهنم مى گذارد و خداوند عيوب او را نزد خلايق ظاهر كند ; و كسى كه غيبت مسلمانى را بنمايد روزه او باطل و وضوى او شكسته شود ) .
و نيز فرمود : « من اغتاب مسلماً أو مسلمة لم يقبل الله صلاته و صيامه أربعين ليلة ، و من اغتاب مسلماً في شهر رمضان لم يؤجر على صيامه »(103) .
( هر كه غيبت مرد يا زن مسلمانى را بنمايد ، خداوند نماز و روزه او را تا چهل شب نپذيرد و كسى كه مسلمانى را در شهر (= ماه) رمضان غيبت كند بر روزه اش اجر داده نشود ) .
و نيز فرمود : « ما النار في التبن أسرع من الغيبة في حسنة العبد »(104) .
( سرعت سوزانيدن آتش كاه را ، بيشتر نيست از نابود كردن غيبت حسنات بنده را ) .
و نيز فرمود : « كذب من زعم أنـّه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة ، فاجتنب الغيبة ; فإنـّها أدام كلاب النار »(105) .
( دروغ مى گويد كسى كه گمان مى برد (= ادعا كند) از حلال زاييده شده و حال آنكه به واسطه غيبت گوشت مردم را مى خورد ; پس دورى كن از غيبت ، زيرا غيبت نان خورش سگ هاى دوزخ است ) .
و در حديث است كه خداوند بر حضرت موسى(عليه السلام) وحى فرستاد :
« إنـّه من مات تائباً من الغيبة فهو آخر من يدخل الجنّة ، و من مات مصرّاً عليها فهو أوّل من يدخل النار »(106) .
( محققاً كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد ، آخر كسى است كه داخل بهشت شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر غيبت داشته باشد ، اول كسى است كه داخل دوزخ شود ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« فهو شرك الشيطان »(107) .
( غيبت كننده ، شيطان در نطفه او شركت كرده ) .
و غير اين ها از اخبار ديگر .
و امّا عقل : واضح است كه هر كس مفاسد و مضار مترتبه بر غيبت را در نظر بگيرد ، عقلاً قبح و بدى آن را درك مى كند .
و امّا اجماع : جميع طبقات مسلمين از صدر اول تا اين زمان بر حرمت آن متّفقند ، بلكه حرمت آن از ضروريات دين اسلام است .
مقام چهارم : در موجبات غيبت
چيزهايى كه سبب غيبت مى شود ، به طور فهرست عبارت از :
1 . غضب .
2 . حقد (كينه) .
3 . حسد .
4 . سخريه و استهزا .
5 . مطايبه (= مزاح كردن) .
6 . لعب .
7 . هزل .
8 . افتخار .
9 . مباهات .
10 . دفع نسبت .
11 . اثبات شريك براى عمل زشت خويش .
12 . مرافقه با دوستان .
13 . مساعدت نمودن آن ها را در سخن ، براى اينكه از او متنفر نشوند .
14 . تخيل اينكه در مقام غيبت او بوده ، مبادرت به غيبت او مى نمايد .
15 . نظر داشتن به اينكه سخن كسى را تكذيب كند ، نخست غيبت او را مى نمايد ، تا مستمع تكذيب او را تصديق نمايد .
16 . ترحّم .
17 . حزن .
18 . اغتمام .
19 . تعجب از صدور معصيت از او .
20 . غضب از براى خدا .
و اين امور پنجگانه اخير در اصل ممدوح است ، ولى اگر اسم شخص مورد نظر برده شود غيبت او مى شود .
مقام پنجم : در حرمت استماع غيبت
گوش دادن به غيبت مانند خود آن حرام است ، بلكه اشدّ از غيبت است ، هر گاه باعث بر غيبت شود چون اعانت بر معصيت مى شود ; و در حديث است كه :
« السامع أحد المغتابين »(108) .
و بسا شنونده مرغّباتى ذكر مى كند ، يا اظهار تعجب مى نمايد ، يا انكار مى كند تا او اصرار نمايد ، يا از باب ريا و تزهد رد مى كند ، در صورتى كه باطناً ميل دارد كه او غيبت نمايد . و همه اين ها حرام و از استماع غيبت محسوب مى شود .
مقام ششم : در وجوب رد غيبت
رد نمودن غيبت بر كسى كه متمكن باشد واجب است و بايد به نحوى رد كند كه موجب تكذيب او هم نشود ، زيرا او هم مسلمان است و تكذيب او اهانت به اوست ، بلكه اولاً ، اگر چيزى كه به او نسبت مى دهد قابل محمل صحيحى هست آن را حمل بر صحت كند و اگر واقعاً عيب نيست و گوينده تخيّل نموده ، نفى عيب نمايد و اگر قابل محمل صحيح نيست گوينده را موعظه كند كه گناه غيبت تو بيش از معصيت اوست و عيبش اشدّ از عيب اوست و اگر اين هم ممكن نباشد ، كلام او را قطع نموده به جاى ديگر برود و اگر اين نيز نمى شود از مجلس بيرون رود ، يا خود را مشغول به كارى كند كه نشنود و اگر اين هم ميسّر نيست لا اقل قلباً انكار كند و راغب به شنيدن غيبت نباشد .
از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« من تطوّل على أخيه في غيبة سمعها فيه في مجلس فردّها عنه ردّ الله عنه ألف باب من الشرّ في الدنيا و الآخرة ، فإن هو لم يردّها و هو قادر على ردّها كان عليه كوِزر من اغتابه سبعين مرّة »(109) .
( كسى كه احسان كند بر برادر دينى خود ، در غيبتى كه از او در مجلسى مى شنود و آن را رد كند ، خداوند هزار هزار در از بدى هاى دنيا و آخرت را از او برگرداند و اگر رد نكند و حال آنكه قادر بر رد آن باشد ، براى او مانند هفتاد برابر گناه غيبت كننده است ) .
و نيز فرمود :
« من حمى عِرض أخيه المسلم في الدنيا بعث الله له ملكاً يحميه يوم القيامة من النار »(110) .
( كسى كه آبروى برادر مسلمانش را در دنيا حفظ كند ، خداوند فرشته اى را برانگيزد كه او را در قيامت از آتش حفظ نمايد ) .
و نيز فرمود :
« من ذبّ عن عِرض أخيه بالغيبة كان حقّاً على الله أن يعتقه من النار »(111) .
( كسى كه آبروى برادر دينى خود را به رد نمودن غيبت حفظ كند ، بر خدا سزاوار است كه او را از آتش آزاد سازد ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« كان له حِجاباً من النار »(112) .
( ردّ غيبت مانع از آتش مى شود ) .
و نيز فرمود :
« ما من رجل ذُكر عنده أخوه المسلم و هو يستطيع نصره و لو بكلمة و لم ينصره أذلّه الله عزّ و جلّ في الدنيا و الآخرة ، و من ذُكر عنده أخوه المسلم فينصره نصره الله في الدنيا و الآخرة »(113) .
( هر مردى كه برادر مسلمانش نزد او ذكر شود ]غيبت او شود[ و او بر يارى او قدرت داشته باشد ، هر چند به كلمه اى باشد و او را يارى نكند ، خدا او را در دنيا و آخرت خوار سازد و هر كه برادر مسلمانش نزد او ياد شود و او را يارى كند ، خداوند او را در دنيا و آخرت يارى نمايد ) .
مقام هفتم : نقل غيبت
مانند خود غيبت حرام ، بلكه اشد از غيبت است ، زيرا هم غيبت غيبت كننده و هم غيبت كسى است كه از او غيبت شده و لذا عقوبت آن مضاعف مى گردد .
مقام هشتم : در مستثنيات غيبت
مواردى را علما از غيبت استثنا نموده كه بعضى از آن موارد واجب و بعضى جايز و بعضى خالى از اشكال نيست و مجموع آن ها پانزده مورد مى شود :
1 . غيبت كفار و مخالفين و ساير فِرَق باطله و اهل بدعت جايز است ، در صورتى كه امن از ضرر يا از مفاسد ديگرى باشد و حرمت غيبت مخصوص به اهل ايمان است .
2 . در مقام تظلّم نزد كسى كه قادر بر رفع ظلم باشد ، ولو به چند واسطه ، يا قادر بر اعانت مظلوم باشد ، چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد : (لا يُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ)(114) .
و از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« لصاحب الحقّ مقال »(115) .
( براى صاحب حق ، حق گفتن هست ) .
و نيز فرمود :
« ليّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته »(116) .
( بخل ورزيدن دارا ، عرض و عقوبتش را حلال مى كند )(117) و وقتى هند(118)از ابى سفيان(119) شكايت كرد كه او آدم بخيلى است و نفقه به اندازه اى كه كفايت من و اولاد مرا بكند نمى دهد ، آيا جايز است از مالش بردارم؟ حضرت فرمود :
« خذي ما يكفيك و لولدك بالمعروف »(120) .
( بگير آنچه تو را و اولادت را كفايت كند به مقدار متعارف ) .
3 . استعانت بر رفع منكر و ردع از معاصى كه در اين صورت واجب است .
4 . نصح مستشير ، يعنى خيرخواهى كسى كه در امر تزويج يا امانت و امثال اين ها با انسان مشورت كند .
5 . جرح شاهد ، يا مفتى ، يا قاضى ; به اين معنى كه بگويد اين شاهد عادل نيست ، يا اين مفتى مجتهد نيست و يا اين قاضى اهليّت ندارد ، ولى در صورتى كه قصد صحيح و اراده هدايت داشته باشد ، نه از جهت حسد و تلبيس شيطان باشد .
6 . توقّى ( = حفظ نمودن ) از شرّ صاحب شرّ ، به اينكه ديگران را متوجه سازد كه ضرر يا فسق يا بدعت او دامنگير آنان نشود .
از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« أترعون عن ذكر الفاجر حتى لا يعرفه الناس؟ إذكروه بما فيه يحذره الناس »(121) .
( آيا رعايت و خوددارى مى كنيد از ياد كردن فاجر تا مردم او را نشناسند ، او را به آنچه در اوست ياد كنيد تا مردم از او بر حذر باشند ) .
7 . اظهار عيب در مبيع ، اگر چه بايع كراهت داشته باشد كه مشترى متضرر نشود .
8 . ردّ كسى كه ادعاى نسبى بكند كه ندارد ، مخصوصاً دعوى سيادت .
9 . ردّ مقاله باطله يا دعوى باطله .
10 . شهادت بر فعل حرام ، حسبةً(122) .
11 . ضرورت تعريف ، مثل كلمه اعرج يا اعمش يا اعمى(123) و امثال اين ها ، چنانچه در لسان اخبار وارد است در صورتى كه صاحبش كراهت نداشته باشد .
12 . غيبت متجاهر([124]) به فسق در همان فسقى كه متجاهر است و بعضى به طور مطلق گفته اند ، مخصوصاً در مورد ظلمه ( = ستمگران ) و صاحبان فواحش . از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« من ألقى جلباب الحياء عن وجهه فلا غيبة له »(125) .
( كسى كه حجاب حيا را از روى خود انداخت ، غيبت براى او نيست ) .
و نيز فرمود : « ليس لفاسق غيبة »(126) .
و بعضى اين مورد را از غيبت خارج دانسته اند به اعتبار اينكه در مفهوم غيبت ستر مأخوذ است .
13 . تحاكى ( = بازگويى نمودن ) نزد كسى كه مى داند ; ولى در اين مورد خلاف احتياط است .
14 . به منظور نهى از منكر باشد ; يعنى قصدش اين است كه به او برسد و عمل زشتى را كه مرتكب مى شود ترك كند .
15 . اسم طرف را نبرد حتى در عدد محصورى ، مثل اينكه بگويد در فلان شهر ، يا قبيله و امثال اين ها .
و خلاصه حرمت غيبت اقتضايى است نه ذاتى و از جهت مفاسدى است كه در بردارد ، از اين جهت اگر مصلحتى در او باشد كه اقوا از مفسده آن است ، يا اصلاً مفسده ندارد ثبوت حرمت معلوم نيست . و بسا واجب ، يا مستحب و يا مباح و يا مكروه مى شود .
مقام نهم : در معالجه غيبت
معالجه غيبت به متذكر شدن آيات و اخبارى است كه در عقوبت آن ذكر شد اگر به آن ها معتقد باشد ; و معالجه شخصى آن قطع اسباب و موجبات غيبت است كه در مقام چهارم [همين بحث] متذكر شديم و در اينجا براى قطع و دفع آن ها اشاره اى به مذمّت هر يك مى شود :
امّا غضب : در حديث از رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« الغضب يفسد الإيمان كما يفسد الخلّ العسل »(127) .
( خشم ايمان را تباه مى كند ، چنان كه سركه عسل را تباه مى نمايد ) .
و نيز از آن حضرت است كه فرمود :
« من كفّ غضبه عن النّاس كفَّ الله تعالى عنه عذاب يوم القيامة »(128) .
( هر كه غضبش را از مردم بازدارد ، خداوند عذاب قيامت را از او منع كند ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« هي جمرة الشيطان ، و دخل الشيطان فيه »(129)
( غضب ، آتش شيطان است و داخل شدن شيطان است در جوف (= درون) انسان ) .
و غضب ، بسا موجب جنون و حركات زشت از قبيل مزق ثياب [= دريدن جامه] و لطم بر خد [= سيلى بر صورت زدن] و سقوط بر زمين مى شود و نيز موجب شماتت دشمن و مسخره نمودن اراذل و عداوت دوستان و ارتكاب بسيارى از محرمات از قبيل زدن و سبّ و فحش دادن و جرح و قتل و مانند اين ها مى گردد .
امّا حقد : در حديث از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) است كه فرمود :
« المؤمن ليس بحقود »(130) .
( مؤمن كينه توز نيست ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من زرع العداوة حصد ما بذر »(131) .
( كسى كه تخم دشمنى بكارد ، حاصل همان را درو مى كند ) ; علاوه بر اينكه حقد موجب همّ و غمّ در دنيا و عذاب و الم ]= درد ورنج [در آخرت است .
و امّا حسد : در حديث از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب »(132) .
( حسد كارهاى خوب را مى خورد و از ميان مى برد ، چنانچه آتش هيزم را مى خورد ) .
و حسودْ معترض به قضاى الهى است و به قسمت او راضى نيست و هميشه محزون و متألّم است و حسدِ او علاوه بر اينكه ضررى به محسود نمى رساند ، موجب ازدياد حسنات محسود هم مى شود .
امّا سخريه و استهزا : در قرآن مجيد مى فرمايد : (لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ)(133) . ( گروهى گروه ديگر را مسخره نكنند ، چه شايد آنان بهتر از ايشان باشند ) .
و رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود :
« إنّ المستهزِئين بين الناس يُفتح لأحدهم باب من الجنّة ، فيقال : هلمّ هلمّ ، فيجيء بكربه و غمّه ، فإذا أتى اُغلق دونه ، و هكذا باب آخر ، و لا يزال كذلك حتى يفتح له الباب ، فيقال له : هلمّ هلمّ ، فما يأتيه »(134) .
( به درستى كه استهزاكنندگان در ميان مردم ، فرداى قيامت درى از بهشت به روى هر يك از ايشان بازمى گردد ، پس گفته مى شود كه : بيا بيا ، پس با غم و اندوه مى آيد ، وقتى به در مى رسد به روى او بسته مى شود و همچنين درِ ديگرى باز مى شود ، وقتى به آن مى رسد بسته مى شود و همواره چنين است ، تا وقتى كه درى باز شود و به او گفته شود : بيا بيا ; و او ديگر نمى آيد ) .
امّا مزاح : اگر موجب كذب و ايذا و غيبت و ساير معاصى نشود حرام نيست و از فضول كلام است ، بلكه مقدار كمى كه موجب انبساط و طيب خاطر باشد ممدوح است ، چنانچه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و أمير المؤمنين(عليه السلام)از اين قبيل مزاح ها نقل شده و اگر موجب امر حرامى بشود حرام است ، بلكه بذر عداوت و تخم دشمنى است . از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود :
« إنّ الرجل يتكلّم بكلمة فيُضحك بها جلساءَه ، يهوى بها أبعد من الثريا »(135) .
( همانا مردى به كلمه اى باطل و بيهوده كه مشتمل بر معصيت خدا باشد سخن مى گويد كه همنشينان خود را بخنداند ، به واسطه آن كلمه به اندازه مسافتى دورتر از فاصله زمين تا ثريّا از حق دور مى افتد ) .
و مثل مزاح است مطايبه و لعب و هزل ، كه تماماً از فضول كلام و اگر مشتمل بر معصيت باشد حرام است ، و از رسول خدا(صلى الله عليه و آله)روايت شده كه فرمود :
« من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقى »(136) .
( كسى كه از شرّ شكم و عورت و زبان خود جلوگيرى كند ، به تحقيق خود را نجات داده و حفظ نموده است ) .
و نيز سؤال شد : نجات در چيست؟ فرمود :
« أملك عليك لسانك »(137) .
( اختيار زبانت را داشته باشى ) .
و نيز فرمود :
« لا يستقيم إيمان عبد حتى يستقيم قلبه ، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه »(138) .
( ايمان بنده داراى استقامت نباشد تا دل او مستقيم شود ; و دل مستقيم و راست نشود تا وقتى كه زبان مستقيم گردد ) .
و نيز فرمود :
« إذا أصبح ابن آدم أصبحت الأعضاء كلّها تستكفي اللسان ، أي تقول : اتّقِ الله فينا ، فإنّك إن استقمت استقمنا و إن اعوججت اعوججنا »(139) .
( فرزندِ آدم هر روز كه صبح مى كند ، همه اعضا از زبان طلب كفايت مى كنند ; يعنى مى گويند : بترس از خدا درباره ما ، چه آنكه اگر تو راست رفتى ، همه ما راست مى رويم و اگر تو كج رفتى ، همه ما كج مى رويم ) .
امّا افتخار و مباهات : از شعب (= شاخه هاى) كِبْر و عُجْب است و هر دو از بزرگ ترين اخلاق رذيله مى باشد و انسانى كه ديروز نطفه گنديده اى بود و امروز حامل قاذورات و فردا مردار متعفّنى است ، جاى افتخار و مباهات براى او نيست و اگر به اينكه مسلمان و مؤمن است افتخار مى كند ، بايد در نظر داشته باشد كه عواقب امور را كسى نمى داند ، كه آيا مسلمان و با ايمان از دنيا مى رود ، يا خداى ناكرده كافر و فاسق مى ميرد؟ و چه بسا اشخاصى كه در طريق سعدا [= سعادتمندان ، خوبان] بودند و عاقبت شقى از دنيا رفتند و چه بسا كسانى كه در طريق اشقيا بودند و عاقبت آن ها به سعادت خاتمت يافت .
امّا دفع نسبت از خود : براى قطع اين سببْ اولاً ، ممكن است بگويد من نبوده ام و ديگرى بوده و او را معرفى و تعيين نكند و ثانياً ، متوجه باشد كه اين عمل موجب سخط خالق است و چنين كسى سخط خالق را به رضاى مخلوق مى خرد .
امّا اثبات شريك : بعضى از مردم چون بسيارى از معاصى را مرتكب شده و اموال مردم را از راه حرام مى خورند و از طرفى چون وجدان آن ها ناراحت و از زبان مردم نيز در امان نيستند براى خود عذر و مجوّز مى تراشند ; مثلاً مى گويند علما و آن ها كه با كتاب و قرآن سر و كار دارند ، اين كارها را مرتكب مى شوند ، ما كه جا دارد و از اين قبيل اقاويل و گفتارهاى بى پايه و باطل به هم بافته و اعمال زشت خويش را توجيه مى كنند ، ولى اين اعتذارى بيهوده و باطل است ، زيرا كفر كافر و فسق فاسق هر كه باشد مجوّز كفر و فسق كسى نمى شود و اگر غرض اقتدا و تأسّى به ديگران است ، چرا به اعمال خوب صلحا و نيكان و پيشوايان دين از انبيا و ائمه طاهرين اقتدا نمى كنند ، چنانچه در قرآن كريم مى فرمايد : (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)(140) و در آيه ديگر مى فرمايد : (فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ)(141)؟! بلكه يكى از حكمت هاى اينكه خداوند پيشوايان دين را معصوم قرار داده ، براى همين است كه نقطه ضعفى كه ديگران مجوّز اعمال زشت خود قرار دهند در آن ها نباشد .
امّا مرافقه اقران : آن هم خريدن رضاى مخلوق به سخط و غضب خالق است .
امّا مبادرت به غيبت كسى نمودن به تخيّل اينكه او مى خواهد غيبت وى را بكند اين هم درست نيست ، زيرا از كجا معلوم است كه او غيبت وى را بكند؟ و اگر غيبت نمود ، از كجا كه در مستمع تأثير كند؟ و بر فرض تأثير ، از كجا كه اين غيبت تو رفع تأثير آن را بكند؟ و با تمام اين ها ، معصيت او مجوّز معصيت تو نخواهد شد .
امّا غيبت نمودن به منظور تكذيب گفتارى كه ممكن است بعد از اين درباره تو بگويد ، اين نيز خطاست ; چه آنكه شايد او نگويد تا احتياج به تكذيب تو پيدا كند و بر فرض گفتن اگر غيبت نكنى و بعد از گفتن او تكذيب نمايى در قلب سامع اوقع باشد ، زيرا ديگر حمل بر غرض و عداوت نمى شود .
امّا پنج سبب اخير كه عبارت از « رحمت » و « حزن » و « اغتمام » و « تعجّب » و « غضب » باشد ، اگر از روى قوه ايمان است ، نبايد مرتكب غيبت و ساير محرمات شد و اگر از روى ريا و مكر است علاوه بر غيبت ، معاصى ديگر را هم مرتكب شده .
مقام دهم : در توبه از غيبت
توبه از غيبت از دو جنبه است : يكى از جنبه حق خدايى ، و ديگر از جنبه حق الناس ، توبه از جنبه اول پشيمان شدن و طلب عفو و مغفرت نمودن است ; و از جنبه دوم اگر به شخصى كه غيبت او را نموده خبر نرسيده باشد و در اظهارش مظنّه ضرر و فساد باشد و ايجاد عداوت شود ، يا آن شخص مرده باشد و يا غايب شده به طورى كه دسترسى به او ممكن نباشد ، براى او استغفار كند و در ثواب بعض عباداتش او را شريك گرداند و محبت و احسان به او نمايد تا جبران حقّش شود .
و اگر به او خبر رسيده باشد و مى تواند برود از او طلب حلّيت كند ، بايد برود و به هر زبانى كه ممكن است به نحو اجمال يا تفصيل ، طيب خاطر او را فراهم نمايد و جمع بين اخبار راجع به توبه از غيبت ، به اين بيان ممكن است :
از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« كفارة من اغتبته أن تستغفر له »(142) .
( كفاره كسى كه غيبت او را نموده اى اين است كه براى او استغفار كنى ) .
و نيز فرمود :
« من كانت لأخيه عنده مظلمة في مال أو عرض فليستحلّها منه من قبل أن يأتي يوم ليس هناك دينار و لا درهم يؤخذ من حسناته ، فإن لم يكن له حسنة اُخذ من سيئات صاحبه فزيدت على سيئاته »(143) .
( كسى كه مظلمه اى از مال يا آبرو از برادر دينى او نزدش باشد ، پس بايد طلب حلّيت از او كند پيش از آنكه روزى بيايد كه در آن روز دينار و درهمى نباشد ، در آن روز از حسنات او بگيرند و اگر حسنه اى نداشته باشد از سيئات برادر دينى او گرفته شود و بر سيئات او افزوده گردد ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« إنـّك إن اغتبت فبلّغ المغتاب فاستحلّ منه ، و إن لم تلحقه فاستغفر الله »(144) .
( اگر غيبت نمودى و به كسى كه از او غيبت نموده اى خبر رسيده ، از او طلب حلّيت نما و اگر به او نرسيده باشد براى او از خدا طلب مغفرت كن ) .

9 . بهتان

بهتان ، نسبت دادن چيزى است به برادر دينى كه از او صادر نشده و با او نباشد كه شامل دروغ و غيبت مى شود .
و در قرآن مجيد مى فرمايد : (وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً)(145) . ( و كسى كه لغزش و گناهى را مرتكب شود و بى گناهى را به آن نسبت دهد ، به تحقيق بهتان و گناه آشكارايى را مرتكب شده ) .
و رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود :
« من بهّت مؤمناً أو مؤمنة و قال فيه ما ليس فيه ، أقامه الله على تلٍّ من النّار ، حتى يخرج ممّا قال فيه »(146) .
( كسى كه مرد يا زن مؤمنى را بهتان زند و بگويد درباره او چيزى را كه در او نباشد ، خداوند او را بر تپه اى از آتش به پا دارد تا از عهده آنچه گفته بيرون بيايد ) .و از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من بهّت مؤمناً أو مؤمنةً بما ليس فيه بعثه الله في طينة خبال ، حتى يخرج ممّا قال . قلت : و ما طينة خبال؟ قال(عليه السلام) : صديد يخرج من فروج المومسات »(147) .
( كسى كه مرد يا زن با ايمانى را بهتان زند به آنچه در او نباشد ، خداوند او را در قطعه گل هلاك كننده اى برانگيزاند تا از عهده آنچه گفته بيرون آيد ، راوى گويد : عرض كردم : گل هلاك كننده چيست؟ فرمود : چركى است كه از فرج هاى زنان بدكار بيرون آيد ) .
تنبيه :
ضدّ غيبت و بهتان ، مدح مؤمن در حضور و غياب و در حال حيات و ممات است . و در خبر است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر جماعتى وارد شدند كه بعض اموات را مدح مى نمودند ، فرمود :
« وجبت لكم الجنّة و أنتم شهداء في الأرض »(148) .
و در خبر ديگر وارد شده كه ، « إذا ذَكَرَ ابن آدم أخاه المسلم بخير قالت الملائكة : و لك مثله ، و إذا ذكره بسوء قالت الملائكة : أربِعْ على نفسك و احمد الله إذ ستر عورتك »(149) .
( هر گاه فرزند آدم برادر مسلمانش را به خوبى ياد كند ، فرشتگان گويند : مانند آن براى تو باشد و هر گاه به بدى ياد كند ، گويند : بر خودت توقف كن و خدا را سپاس گزار كه عيب تو را پوشانيده است ) .
شرايط مدح
و مدح مؤمن موجب ازدياد محبت و ادخال سرور و رغبت ديگران به اعمال نيك مى شود ; ولى حسن مدح مشروط به شش شرط است :
1 . كذب و اغراق در آن نباشد .
2 . موجب مذمّت و توهين ديگران كه در رديف ممدوح ، يا بهتر از او هستند نشود .
3 . مدح كننده ، مرايى و منافق و متملّق نباشد .
4 . ممدوح ، مستحق ذم و نكوهش نباشد ; مانند فاسق و ظالم و مبدع .
و در حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« إنّ الله ليغضب إذا مُدح الفاسق »(150)  .
( خداوند هر آينه غضب مى كند هر گاه فاسق مدح شود ) .
5 . مدح راجع به امورى كه به ثبوت آن ها مطمئن نيست نباشد ; مانند امور باطنيّه ، از زهد و ورع و تقوا و نحو اين ها .
6 . مدح نمودن او موجب عُجْبْ (= غرور ، خودبينى) يا كبر يا سستى و فتور در عمل ممدوح نشود ، و لذا در بعض اخبار مدح نمودن در حضور كسى را به قطع عنق ( = گردن زدن ) و امرار موس بر حلق (= تيغ بر گلو گذراندن ) و عقر رجل (= قطع پا) تشبيه نموده و با كارد به طرف او رفتن را بهتر از مدح نمودن او دانسته اند .
10 . نمّامى

نمّامى و سخن چينى از كارهاى بسيار ناپسنديده و آيات و اخبار و وجدان بر قبح و زشتى آن ناطق و شاهد است ، در قرآن كريم مى فرمايد : (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّف مَهِين* هَمّاز مَشّاء بِنَمِيم* مَنّاع لِلْخَيْرِ مُعْتَد أَثِيم)(151) .
( و اطاعت مكن هر بسيار سوگند خورنده سست رأيى را كه عيبگويى مى كند و به سخن چينى راه مى رود و منع خير مى نمايد و متجاوز و گناهكار است ) .
و نيز مى فرمايد : (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة)(152) .
( واى بر هر عيبگو و سخن چينى ) .
و نيز فساد در ارض كه در بسيارى از آيات ذكر شده مصداق اظهرش همين نمّامى و سخن چينى است .
و در حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« لا يدخل الجنّة النمّام »(153) ، ( سخن چين وارد بهشت نمى شود ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« لا يدخل الجنّة القتّات »(154) . و قتّات(155) نيز همان نمّام است .
و نيز فرمود :
« أحبُّكم إلى  الله أحسنُكم أخلاقاً ، المواطئون أكنافاً ، الّذين يَألَفون و يُؤلَفون ، و إنّ أبغضكم إلى الله المشّاؤون بالنميمة بين الأحبّة ، المفرّقون بين الإخوان ، الملتمسون للبُراء العثرات »(156) .
( محبوب ترين شما نزد خدا كسانى هستند كه اخلاقشان بهتر است و با مردم سازگار هستند و با آن ها الفت مى گيرند و آن ها هم با اينان ايجاد الفت مى كنند ; و مبغوض ترين شما نزد خدا ، كسانى هستند كه بين دوستان سخن چينى مى كنند و ميان برادران جدايى مى اندازند و براى كسانى كه برى و پاك از عيبند عيب مى بندند ) .
و نيز فرمود :
« ألا اُخبركم بشراركم؟ قالوا : بلى يا رسول الله ، قال : المشّاؤون بالنميمة ، المفسدون بين الأحبّة ، الباغون للبُراء العيب »(157) .
( آيا خبر دهم شما را به بدترين شما؟ عرض كردند : آرى اى پيغمبر خدا! فرمود : سخن چينان و فساد كنندگان بين دوستان و عيب جويان دامن پاكان ) .
و در حديث ديگر فرمود :
« إنّ الله لمّا خلق الجنّة قال لها : تكلّمي ، قالت : سَعُد من دخلني ، قال الجبار جلّ جلاله : و عزّتي و جلالي لا يسكن فيك ثمانية نفر بين الناس : مُدمن خمر ، و لا مصرّ على الزنا ، و لا قتّات ، و لا دَيّوث ، و لا شَرَطيّ ، و لا مُحدِث ، و لا قاطع رحم ، و لا الّذي يقول : عليَّ عهد الله أن أفعل كذا ثمّ لم يفِ به »(158) .
( به درستى كه خداوند وقتى بهشت را آفريد ، به او گفت : سخن بگو ، بهشت گفت : سعادتمند كسى است كه در من داخل شود ، خداوند جبار فرمود : به عزت و جلالم قسم هشت دسته مردم در تو ساكن نشوند : كسى كه مى گسارى را ادامه دهد و كسى كه بر زنا اصرار كند و سخن چين و ديّوث و راه دار گمرك چى(159) و مردى كه خود را [شبيه] زن كند و قطع كننده رحم و كسى كه با خدا عهد كند كه كارى انجام دهد و وفاى به عهد نكند ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« الجنة محرّمة على المغتابين المشّائين بالنميمة »(160) .
( بهشت بر غيبت كنندگان سخن چين حرام است ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام)روايت شده كه فرمود :
« من روى على مؤمن رواية يريد بها شَينَه و هدم مروءته ليسقط من أعين الناس ، أخرجه الله من ولايته إلى ولاية الشيطان ، و لا يقبله الشيطان »(161) .
( كسى كه نقل كند بر مؤمنى روايتى را كه زشت نمودن و لطمه زدن به مردانگى او را اراده كند ، براى اينكه از چشم مردم بيفتد ، خداوند از ولايت خود او را به ولايت شيطان بيرون كند و شيطان نيز او را نپذيرد ) .
و سخن چين بسيارى از معاصى ديگر را نيز مرتكب مى شود ; مانند كذب و غيبت و غدر و خيانت و غلّ (=كينه وبغض) و حسد و نفاق و افساد و خدعه و ظلم و ايذا و اشاعه فحشا و قطع آنچه مأمور به وصل آن است و امثال اين ها ، بلكه مشمول فرمايش پيغمبر(صلى الله عليه وآله)است كه فرمود :
« شرّ الناس من اتّقاه الناس لشرّه »(162) .

وظايف انسان مؤمن در برابر سخن چين

( بدترين مردم كسى است كه مردم از شرّش در حذر باشند ) .
و لازم است كه انسان مؤمن نسبت به نمّام و سخن چين امور ذيل را انجام دهد :
1 . قول او را قبول نكند ، زيرا به واسطه همين عملش فاسق است و خداوند مى فرمايد : (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَيَّنُوا)(163) .
( اگر فاسقى خبرى براى شما آورد ثابت باشيد] = در باره آن تحقيق كنيد[ ) .
2 . نهيش كند ، چون فعل منكرى را مرتكب شده و نهى از منكر واجب است ، خدا مى فرمايد : (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ)(164) .
3 . گمان بد در حق برادر دينى خود نبرد ، زيرا خدا مى فرمايد : (اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ)(165) .
4 . تجسّس نكند ، زيرا خداوند مى فرمايد : (وَ لا تَجَسَّسُوا)(166) .
5 . كلام نمّام را نقل نكند ، چه آنكه هم غيبت نمّام است و هم غيبت كسى كه سخن چينى او شده .
6 . اگر كسى كه سخن چينى او شده انكار و تكذيب نمود بپذيرد ، چنانچه روايت شده از حضرت كاظم(عليه السلام) سؤال كردند :
« جعلت فداك ، الرجل من إخواني يبلغني عنه الشيء الّذي أكرهه و أسأله عن ذلك فيُنكر ذلك ، و قد أخبرني عنه قوم ثقات ، فقال (7) : كذِّب سمعك و بصرك عن أخيك ، فإن شهد عندك خمسون قسّامة أنـّه قال قولاً ، و قال : لم أقله ، فصدِّقْه و كذّبهم ، لا تذيعنّ عليه شيئاً تشينه و تهدم مروءته ، فتكون من الّذين قال الله تعالى في كتابه : (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ . . .)(167) الآية »(168) .
( فداى تو گردم ، مردى از برادران من از وى چيزى به من مى رسد كه از او خوش ندارم ، و از وى كه جويا مى شوم آن را انكار مى كند و حال آنكه اشخاص معتمدى به من خبر داده اند ، حضرت فرمود : گوش و چشمت را از برادرت تكذيب كن ، پس اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت دهند و سوگند ياد كنند كه او سخنى را گفته و خودش بگويد من نگفته ام ، او را تصديق كن و آن پنجاه نفر را تكذيب نماى ، فاش مكن بر وى چيزى را كه او را زشت مى كند و به مردانگى او لطمه مى زند ، تا از كسانى نباشى كه خداوند در كتابش مى فرمايد : كسانى كه دوست دارند كه كار زشت مؤمنين را فاش كنند ، براى آنان عذاب دردناك است ) .
و بدترين و سخت ترين انواع نمّامى سعايت(169) است كه نزد صاحب نفوذى درباره برادر دينى خود سخنى بگويد كه موجب اضرار و آزار او شود ، كه از آن در فارسى به مايه زدن تعبير مى كنند .
11 . سوء ظن به خالق و مخلوق
خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد : (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)(170) .
( اى كسانى كه ايمان آورديد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد ، زيرا بعضى از گمان ها گناه است ) .
و نيز مى فرمايد : (وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً)(171) .
( و گمان بد برديد و گروه هلاك شونده اى گرديديد ) .
و از امير المؤمنين(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« ضع أمر أخيك على أحسنه حتى يأتيك ما يغلبك عنه ، و لا تظنّنّ بكلمة خرجت من أخيك سوءاً و أنت تجد لها في الخير محملاً »(172) .
( كار برادرت را بر بهترين وجه حمل كن (173) ، تا وقتى كه بيايد تو را چيزى كه غالب شود ،يعنى يقين كنى ; و گمان بد مبر به گفتارى و كردارى كه از برادرت صادر مى شود و حال آنكه محمل صحيح و خوبى براى آن مى يابى ) .
و سوء ظن منشأ بسيارى از مفاسد مى شود ; مانند غيبت و سستى در اكرام و احترام طرف و كوتاهى در اداى حقوق او و به نظرِ تحقير نظر نمودن به او و خود را بهتر از او دانستن ، علاوه بر اينكه كاشف از خبث سريرت و باطن است ، زيرا اغلب كسانى كه مرتكب كباير و اعمال زشت مى شوند و داراى اخلاق رذيله هستند گمان مى كنند ديگران نيز چنين مى باشند .
پس سزاوار است اگر سوء ظنّى نسبت به برادرت پيدا نمودى ، بر آن ترتيب اثر ندهى و در دل نگيرى ، بلكه بر خلاف آن با وى رفتار نمايى تا از اين صفت نكوهيده بر كنار شوى . اهل ايمان هم نبايد كارى كنند كه مورد سوء ظن ديگران واقع شوند ، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود :
« اتّقوا مواقع التُهَم »(174) .
( از جاهايى كه مورد تهمت واقع مى شويد بپرهيزيد ) .
و از امير المؤمنين(عليه السلام)روايت شده كه فرمود :
« من عرَّض نفسه للتهمة فلا يلومنّ من أساء به الظنّ »(175) .
( كسى كه خودش را در معرض تهمت قرار دهد ، نبايد كسى را كه به او گمان بد مى برد ملامت كند ) .
و در خبر است كه روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با صفيه زوجه خود صحبت مى داشت ، مرد انصارى از آن طرف عبور نمود ، حضرت وى را خواست و فرمود : اين صفيه زوجه من است ، عرض كرد : يا رسول الله(صلى الله عليه و آله)! آيا به شما جز گمان خوب برده مى شود؟
فرمود :
« إنّ الشيطان يجري من ابن آدم مجرى الدم ، فخشيت أن يدخل عليك »(176) .
( شيطان نسبت به اولاد آدم مانند خون در جريان است ، ترسيدم كه چيزى بر تو داخل شود ) .
و مخصوصاً كسانى كه بيشتر مورد توجه مردمند و به نظر ديگرى به آن ها مى نگرند ; مانند علما و وعّاظ و واليان امور و مربّيان و معلّمان و امثال اين ها ، بيشتر از ديگران بايد متوجه باشند كه در درجه اول خود را از زشتى ها و آلودگى ها دور دارند و در ثانى از مواضعى كه ممكن است مورد تهمت واقع شوند و اعتماد مردم نسبت به آن ها سست شود و بالنتيجه سخن آن ها و تعليم و تربيت آن ها مؤثر واقع نشود خوددارى كنند .

12 . ترك نصيحت مؤمنين

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« من مشى في حاجة أخيه ثم لم يناصحه فقد خان الله و رسوله »(177) .
( كسى كه دنبال حاجت برادر دينى اش برود و خير خواهى او را ننمايد ، به خدا و رسول او خيانت نموده است ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من مشى في حاجة أخيه ثمّ لم يناصحه فيها كان كمن خان الله و رسوله ، و كان الله تعالى خصمه »(178) .
( كسى كه دنبال حاجت برادر دينى اش برود و خير خواهى او را ننمايد مثل كسى است كه به خدا و رسول او خيانت نموده باشد و خداوند تعالى دشمن اوست ) .
و اصل « نصح » به معنى خلوص است و هر جا معناى آن مناسب با همان مقام است ; مثلاً « نصح لله » به معنى خالص نمودن اعتقاد نسبت به مقام ربوبى است ; يعنى در مقام ذات و صفات و افعال و عبادت بارى تعالى شريكى قرار ندهد و اعتقاد و كردار و گفتار او مشوب به شايبه اى از شرك و ريا نباشد . و « نصح للرسول(صلى الله عليه و آله) و للأئمة(عليهم السلام) » به معنى اطاعت آنان و تصديق به سخنان ايشان است در مقام كردار و گفتار ; و « نصح للمؤمن » به معنى خالص بودن نسبت به او و در همه جا خير او را خواستن ، غلّ و غش و خدعه و خيانت و امثال اين ها را درباره او روا نداشتن است .
و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود :
« أعظم الناس منزلةً عند الله يوم القيامة أمشاهم في الأرض بالنصيحة لخلقه »(179) .
( بزرگ ترين مردم نزد خدا از جهت منزلت در روز قيامت ، كسى است كه بيشتر در روى زمين دنبال خيرخواهى مردم برود ) .
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود :
« لينصح الرجل منكم أخاه كنصيحته لنفسه »(180) .
( بايد هر كدام از شما خير برادرش را بخواهد ، چنانچه خير خودش را مى خواهد ) .
از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له في المشهد و المغيب »(181) .
( نصيحت بر هر مؤمنى نسبت به برادر مؤمنش در حضور او و غيبت او واجب است )  .
و نيز فرمود :
« عليك بالنصح لله في خلقه ، فلن تلقاه بعمل أفضل منه »(182) .
( بر تو باد به خير خواهى در ميان خلق خدا براى خدا ، چه آنكه به عملى افضل از آن برخورد نخواهى كرد ) .
و از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« المؤمن يحبّ للمؤمن ما يحبّ لنفسه »(183) .
( مؤمن براى برادر مؤمنش دوست مى دارد آنچه را براى خودش دوست مى دارد ) .
و نيز فرمود :
« لا يؤمن أحدكم حتّى يُحبّ لأخيه ما يُحبّ لنفسه »(184) .
( هيچ يك از شما ايمان نياورده تا وقتى كه دوست دارد براى برادرش آنچه براى خودش دوست مى دارد ) .
و نيز فرمود :
« إنّ أحدكم مرآةُ أخيه ، فإذا رأى به شيئاً فليُمِط عنه »(185) .
( هر يك از شما آينه برادرتان مى باشيد ، پس اگر در آينه عيبى از او ديد بايد دور كنيد ) .
13 . ترك اعانت مؤمنين
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« من لم يهتمَّ باُمور المسلمين فليس بمسلم »(186) .
( كسى كه اهتمام به كار مسلمانان نداشته باشد مسلمان نيست ) .
و نيز فرمود :
« من أصبح و لم يهتمَّ باُمور المسلمين فليس منهم »(187) .
( كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد از آنان نيست ) .
و نيز فرمود :
« من سمع رجلاً ينادي : يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم »(188) .
( كسى كه بشنود مردى را كه استغاثه و طلب فرياد رسى از مسلمانان مى كند و او را اجابت نكند مسلمان نيست ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من بخل بمعونة أخيه المسلم و القيام له في حاجته ابتلي بالقيام بمعونة من يأثم عليه و لا يؤجر »(189) .
( كسى كه نسبت به كمك نمودن برادر مسلمانش و قيام نمودن به حاجت او بخل ورزد ، مبتلا شود به قيام نمودن به حاجت كسى كه به او ظلم و تعدى كند و اجرى هم ندارد ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« أيـّما رجل من شيعتنا أتاه رجل من إخوانه فاستعان به في حاجته فلم يعنه و هو يقدر ، إبتلاه الله تعالى بأن يقضي حوائج عدوّ من أعدائنا يعذّبه الله عليها يوم القيامة »(190) .
( هر مردى از شيعيان ما كه مردى از برادران دينى او نزدش بيايد و از او در كارى طلب كمك كند و او را كمك نكند و حال آنكه مى تواند ، خداوند تعالى او را مبتلا كند به اينكه حوايج دشمنان ما را برآورد و او را به واسطه اين اعمال معذّب دارد ) .
و نيز فرمود :
« أيـّما مؤمن منع مؤمناً شيئاً ممّا يحتاج إليه و هو قادر عليه من عنده ، أو من عند غيره أقامه الله تعالى يوم القيامة مسودّاً وجهه ، مزرقّة عيناه ، مغلولة يداه إلى عنقه ، فيقال : هذا الخائن الّذي خان الله تعالى و رسوله ، ثمّ يؤمر به إلى النار »(191) .
( هر مؤمنى منع كند از مؤمنى چيزى را از آنچه به آن احتياج دارد و حال آنكه قادر باشد چه از نزد خودش يا از نزد غير خودش ، خداى تعالى او را در قيامت به پا دارد در حالى كه روى او سياه و چشم هاى او سفيد شده و دست هاى او به گردنش بسته شده ، پس گفته شود : اين است خائنى كه به خدا و رسول او خيانت كرده ، سپس امر شود كه او را به طرف آتش برند ) .
و نيز فرمود :
« من كانت له دار و احتاج مؤمن إلى  سكنها فمنعه إيّاها قال الله تعالى : يا ملائكتي! ابخل عبدي على عبدي بسكنى الدنيا ، بعزّتي و جلالي لا يسكن جناني أبداً »(192) .
( كسى كه براى او خانه اى باشد و مؤمنى به سكونت آن محتاج باشد و از وى منع كند ، خداى تعالى فرمايد : اى فرشتگان من ! بنده من به سكونت خانه دنيا بر بنده من بخل ورزيد ، قسم به عزّت و جلالم كه او را در بهشت هايم هيچ گاه سكونت نخواهم داد ) .
و نيز در خبر است كه حضرت امام صادق(عليه السلام) به جماعتى كه نزد او مشرّف بودند فرمود :
« ما لكم تستخفّون بنا؟! فقام رجل من أهل خراسان ، فقال : معاذاً لوجه الله أن نستخفّ بك أو بشيء من أوامرك ، فقال : إنّك أحد من استخفّ بي ، فقال : معاذاً لوجه الله أن أستخفّ بك ، فقال(عليه السلام) : ويحك ، ألم تسمع فلاناً و نحن بقرب الجحفة و هو يقول : احملني قدر ميل فقد و الله أعييت ، و الله ما رفعت به رأساً ، لقد استخففت به ، و من استخفّ بمؤمن فبنا استخفّ ، و ضيّع حرمة الله عزّ و جل »(193) .
( چه شده است شما را كه به ما استخفاف(194) مى كنيد؟ پس مردى از اهل خراسان به پا شد و عرض كرد : پناه مى بريم به خدا از اينكه به تو ، يا به چيزى از اوامر تو استخفاف كنيم ، حضرت فرمود : به درستى كه تو يكى از كسانى هستى كه به من استخفاف نموده اند ، گفت : پناه مى برم به خدا از اينكه به تو استخفاف نموده باشم ، حضرت فرمود : واى بر تو ، آيا نشنيدى صداى فلان را و حال آنكه ما نزديك جحفه(195) بوديم و او مى گفت : مرا به اندازه يك ميل سوار كنيد قسم به خدا وامنده ام ، به خدا قسم براى او سرت را بلند نكردى ، البته به او استخفاف نمودى ; و كسى كه به مؤمنى استخفاف كند ، به ما استخفاف نموده و حرمت خداى عزّ و جل را ضايع كرده است ) .
و نيز فرمود :
« من أتاه أخوه في حاجة يقدر على قضائها فلم يقضها له ، سلّط الله عليه شجاعاً ينهش إبهامه في قبره إلى يوم القيامة ، مغفوراً له أو معذّباً »(196) .
( كسى كه برادرش براى حاجتى نزد او بيايد و او بر انجام ]دادن[ آن قادر باشد و حاجت او را برنياورد ، خداوند بر او مارى را مسلط كند كه در قبر او ، تا روز قيامت انگشت ابهام او را بگزد ، خواه آمرزيده شود و خواه معذّب گردد ) .
و از حضرت ابى الحسن(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من قصد إليه رجل من إخوانه مستجيراً به في بعض أحواله فلم يُجِره بعد أن يقدر عليه ، فقد قطع ولاية الله »(197) .
( كسى كه مردى از برادرانش به جانب او بيايد در حالى كه در پاره اى از احوالش به او پناه آورده باشد و او را پناه ندهد با اينكه قدرت داشته باشد ، به تحقيق رشته ولايت خداوندى را قطع نموده است ) .
و چنانچه از ترك اعانت مسلمين و بر نياوردن حاجات آن ها اين قدر مذمّت شده و براى آن عذاب مقرر گرديده ، براى قضاى حوايج آن ها و اهتمام به امورشان فضيلت و اجر بسيار ذكر كرده اند ، بلكه از اعظم عبادات شمرده شده است .
از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه فرمود :
« من قضى حاجة لأخيه فكأنّما خدم الله عمره »(198) .
( كسى كه حاجتى براى برادر دينى اش انجام دهد ، گويا عمرش [ را ] در خدمت خداوند گذرانيده است ) .
و نيز فرمود :
« من مشى في حاجة أخيه ساعة من ليل أو نهار ، قضاها أو لم يقضها ، كان خيراً له من اعتكاف شهرين »(199) .
( كسى كه ساعتى از شب يا روز در پى حاجت برادرش برود ، خواه انجام دهد يا ندهد ، براى او از اعتكاف دو ماه بهتر است ) .
و از حضرت امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من مشى في حاجة أخيه المسلم أظلّه الله بخمس و سبعين ألف ملك ، و لم يرفع قدماً إلاّ كتب الله له حسنة ، و حطّ عنه سيّئة ، و يرفع له درجة ، فإذا فرغ من حاجته كتب الله له بها أجر حاجٍّ و معتمر »(200) .
( كسى كه در پى حاجت برادر مسلمانش برود ، خداوند او را به 75 هزار فرشته سايه اندازد و به هر قدمى كه برمى دارد حسنه اى براى او نوشته و سيئه اى از او محو و درجه اى براى او افزوده شود و وقتى از انجام دادن حاجتش فارغ شود اجر حج كننده و عمره كننده براى او نوشته شود ) .
و نيز فرمود :
« إنّ المؤمن لَتَرد عليه الحاجة لأخيه فلا يكون عنده ، فيهتمّ بها قلبه ، فيدخله الله تعالى بهمّه الجنّة »(201) .
( به درستى كه مؤمن حاجتى از برادرش بر او وارد مى شود و انجام دادنش نزد او ميسّر نيست ، پس به اين جهت دلش اندوهگين مى شود و خداوند به واسطه اندوهش او را داخل بهشت كند ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من قضى لأخيه المؤمن حاجةً قضى الله تعالى له يوم القيامة مائة ألف حاجة أوّلها الجنّة ، و من ذلك أن يُدخِل قراباته و معارفه و إخوانه الجنّة ، بعد أن لا يكونوا نُصّاباً »(202) .
( كسى كه حاجتى از برادر مؤمنش انجام دهد ، خداى تعالى در روز قيامت صد هزار حاجت او را برآورد كه اوّلى آن ها بهشت است و از آن جمله است اينكه خويشان و آشنايان و برادران او را داخل بهشت كند ، بعد از آنكه ناصبى نباشند ) .
و نيز فرمود :
« إنّ الله خلق خلقاً من خلقه انتجبهم لقضاء حوائج فقراء شيعتنا ، ليثيبهم على ذلك الجنّة ، فإن استطعت أن تكون منهم فكُن »(203) .
( به درستى كه براى خداى تعالى گروهى از مخلوقاتش هستند كه آنان را براى قضاى حوايج فقراى شيعيان ما برگزيده است ، براى اينكه خداوند به واسطه اين عمل بهشت را ثواب آن ها قرار دهد ، پس اگر مى توانى از آن ها باشى پس باش ) .
و نيز فرمود :
« قضاء حاجة المؤمن خير من عتق ألف رقبة ، و خير من حملان ألف فرس في سبيل الله »(204) .
( برآوردن حاجت مؤمن بهتر از آزاد كردن هزار بنده و بهتر از بار بستن هزار اسب در راه خداست ) .
و نيز فرمود :
« لَقضاء حاجة امرئ مؤمن أحبّ إلى  الله تعالى من عشرين حجّة ، كلّ حجّة ينفق صاحبها مائة ألف »(205) .
( هر آينه قضاى حاجت مؤمن محبوب تر است نزد خداى تعالى از بيست حج ، كه در هر حجّى صاحب آن صد هزار درهم انفاق كرده باشد ) .
و نيز فرمود :
« من طاف هذا البيت طوافاً واحداً كتب الله له ستّة آلاف حسنة ، و محا عنه ستّة آلاف سيّئة ، و رفع له ستّة آلاف درجة ، (و في رواية اُخرى : و قضى له ستّة آلاف حاجة)حتى إذا كان عند الملتَزَم فتح له سبعة أبواب الجنّة . قلت : جعلت فداك ، هذا الفضل كلّه في الطواف؟ قال : نعم ، و اُخبرك بأفضل من ذلك ، قضاء حاجة مسلم أفضل من طواف و طواف و طواف » حتى بلغ عشراً([206]) .
( كسى كه يك مرتبه طواف خانه خدا كند ، خداوند براى او شش هزار حسنه بنويسد و شش هزار سيئه از او محو نمايد و شش هزار درجه براى او بالا برد ]و در روايت ديگر : و شش هزار حاجت او را برآورد  [تا وقتى كه نزد ملتزم (207) برسد براى او هفت در بهشت باز شود ، گفتم : فداى تو شوم ، همه اين ثواب ها در طواف است؟ فرمود : آرى ، و خبر دهم تو را به چيزى كه بهتر از آن باشد ، برآوردن حاجت مسلمان بهتر از طواف و طواف و طواف است ، و طواف را تكرار نمودند تا به ده مرتبه رسيد ) .
و نيز فرمود :
« تنافسوا في المعروف لإخوانكم ، و كونوا من أهله ، فإنّ للجنّة باباً يقال له : المعروف ، لا يدخله إلاّ من اصطنع المعروف في الدنيا ، فإنّ العبد ليمشي في حاجة أخيه المؤمن ، فيوكّل الله تعالى به ملكين ، واحداً عن يمينه و آخر عن شماله ، يستغفران له ربّه ، و يدعوان بقضاء حاجته . . . » ، ثم قال : « و الله لرسول الله(صلى الله عليه و آله) أسرّ بقضاء حاجة المؤمن إذا وصلت إليه من صاحب الحاجة »(208) .
( رغبت كنيد در احسان كردن نسبت به برادرانتان و از اهل احسان باشيد ، به درستى كه درى براى بهشت است كه به آن باب « معروف » گفته مى شود و از آن در وارد نشود مگر كسى كه در دنيا معروف ]= احسان ، نيكى[ به جا آورد ، همانا بنده در پى حاجت برادر مؤمنش مى رود ، پس خداوند دو فرشته ، يكى از طرف راست و ديگرى از طرف چپ بر او موكل مى كند كه براى او از پروردگارش طلب مغفرت نمايند و دعا كنند كه خداوند حاجت او را برآورد ، سپس فرمود : قسم به خدا ، البته رسول خدا به واسطه قضاى حاجت مؤمن وقتى به حاجتش مى رسد ، از خودِ صاحبِ حاجت مسرورتر مى شود ) .
و نيز فرمود :
« ما قضى مسلم لمسلم حاجة إلاّ ناداه الله تعالى : عليّ ثوابك و لا أرضى لك بدون الجنّة »(209) .
( مسلمانى حاجت مسلمانى را برنمى آورد ، جز اينكه خداى تعالى ندا مى كند : ثواب تو بر من است و جز بهشت براى تو نمى پسندم ) .
و نيز فرمود :
« لاِن أمشي في حاجة أخ لي مسلم أحبّ إليّ من أن أعتق ألف نسمة ، و أحمل في سبيل الله على ألف فرس مسرّجة ملجّمة »(210) .
( البته اينكه در پى حاجت برادر مسلمانم بروم ، محبوب تر است نزد من از اينكه هزار بنده را آزاد كنم و هزار مجاهد را بر هزار اسب زين كرده و لجام نموده سوار نمايم ) .
و نيز فرمود :
« من سعى في حاجة أخيه المسلم طلب وجه الله كتب الله تعالى له ألف ألف حسنة يغفر فيها لأقاربه و جيرانه و إخوانه و معارفه ، و من صنع إليه معروفاً في الدنيا ، فإذا كان يوم القيامة قيل له : ادخل النار فمن وجدته فيها صَنَع إليك معروفاً في الدنيا ، فأخرجه بإذن الله عزّ و جلّ ، إلاّ أن يكون ناصباً »(211) .
( كسى كه در حاجت برادر مسلمانش سعى كند براى طلب رضاى حق ، خداى تعالى براى او هزار ] هزار [ حسنه بنويسد و بيامرزد بر اثر اين حاجت نزديكان و همسايگان و برادران و آشنايان او را ، و كسى كه در دنيا احسانى به او كرده ، فرداى قيامت به او گفته مى شود : داخل آتش شو و هر كه را يافتى كه به تو احسان نموده به اذن خدا از آتش بيرون آور ، مگر اينكه مخالف معاند باشد ) .
و از حضرت امام كاظم(عليه السلام)روايت شده كه فرمود :
« إنّ لله عباداً في الأرض يسعون في حوائج الناس هم الآمنون يوم القيامة ، و من أدخل على مؤمن سروراً فرّح الله قلبه يوم القيامة »(212) .
( به درستى كه براى خدا بندگانى در زمين است كه در انجام دادن حوايج مردم سعى مى كنند ، ايشان كسانى هستند كه روز قيامت در امن و امانند و كسى كه بر دل مؤمنى سرور داخل كند ، خداوند روز قيامت دل او را شاد گرداند )  .

14 . اعانت ذريّه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

و در خصوص اعانت به ذريّه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اكرام آنان ، اخبار بسيارى نيز وارد شده است :
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« حقّت شفاعتي لمن أعان ذرّيّتي بيده و لسانه و ماله »(213) .
( شفاعت من ثابت و سزاوار است براى كسى كه ذريّه مرا به دست و زبان و مالش يارى نمايد ) .
و نيز فرمود :
« أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة و لو جاؤوا بذنوب أهل الدنيا : المُكرِم لذرّيتي ، و القاضي لهم حوائجهم ، و الساعي لهم عند اضطرارهم ، و المحبّ لهم بقلبه و لسانه »(214) .
( چهار طايفه را در روز قيامت شفاعت مى كنم ، اگر چه با گناه اهل دنيا بيايند : كسى كه ذريّه مرا اكرام كند و كسى كه حوايج آنان را برآورد و كسى كه در هنگام اضطرار (= احتياج ونياز) سعى در رفع اضطرار آن ها كند ، و كسى كه به دل و زبان آنان را دوست دارد )  .
و نيز فرمود :
« أكرموا أولادي ، و حسّنوا آدابي »(215) .
( اولاد مرا اكرام كنيد و آداب مرا نيكو فرا گيريد ) .
و نيز فرمود :
« أكرموا أولادي ، الصالحون لله ، و الطالحون لي »([216]) .
( اولاد مرا اكرام كنيد ، شايستگان و خوبان آنان را براى خدا اكرام كنيد ، و بدان آنان را براى من ) .
15 . منع حقوق مؤمنين
حق مؤمن بر مؤمن پنج قسم است : حق مالى ، حق جانى ، حق دينى ، حق عرضى ، حق حريم .
امّا حق مالى : آن نيز داراى اقسامى است از قبيل حق نفقات ، خمس ، زكات ، كفّارات ، ديون ، نذورات و ديات و همچنين حقوقى كه ممكن است از راه اخذ مال غير ، به غيرِ وجه شرعى بر انسان تعلق گيرد ، كه ردّ همه آن ها واجب و منع آن از گناهان بزرگ است و به پاره اى از اخبار در عقوبت منع خمس و زكات و غصب مال غير و كسب حرام در ذيل تفسير آيه (وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) تذكر داديم(217) و درباره ردّ حقوق و ديون و افراغ ذمّه نيز اخبارى وارد شده و از عبادات بزرگ شمرده شده است :
از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) روايت شده كه فرمود :
« درهم يردّه العبد إلى الخصماء خير له من عبادة ألف سنة ، و خير له من عتق ألف رقبة ، و خير له من ألف حجة و عمرة »(218) .
( درهمى را كه بنده به طلبكارانش رد مى كند ، بهتر از عبادت هزار سال و بهتر از آزاد كردن هزار بنده و بهتر از هزار حج و عمره است ) .
و در خبر ديگر فرمود :
« من ردّ درهماً إلى الخصماء أعتق الله رقبته من النار »(219) .
( كسى كه يك درهم دِيْن (= بدهى) خود را به طلبكار رد كند ، خداوند رقبه او را از آتش آزاد كند ) .
و نيز فرمود :
« فإنّ العبد إذا ردّ درهماً إلى الخصماء أكرمه كرامة سبعين شهيداً ، و خير له من صيام النهار و قيام الليل ، و ناداه ملك من تحت العرش : استأنف العمل فقد غفر لك ما تقدّم من ذنبك »(220) .
( پس بنده زمانى كه رد كند [= پس دهد] درهمى به طلبكار ، خداوند به او اكرام كند مانند اكرام هفتاد شهيد و بهتر است براى او از روزه روز و قيام در شب و فرشته اى از زير عرش او را ندا كند كه عملت را از سر بگير كه خداوند گناهان گذشته تو را آمرزيد ) .
امّا حق جانى : عبارت از حق حياتى هر فرد نسبت به فرد ديگر است ، مثل اينكه اگر مؤمنى مريض شود و احتياج به طبيب و دارو داشته و متمكن نباشد ، بر ديگران واجب است كه براى او فراهم كنند ; و همچنين احتياجات حياتى ديگر و به طور كلى حفظ نفس محترمه واجب است و از اين قبيل است حقّى كه به واسطه قتل ( عمداً يا خطأً )(221) يا قطع بعض اجزاء ، يا جرح ، يا ضرب مؤمن بر انسان تعلق مى گيرد و رد اين قسم حقوق تمكين ذى الحق است كه خواست قصاص كند ، يا ديه بگيرد ، يا عفو كند . و در قتل خطا بايد بنده اى آزاد كند و ديه هم بدهد و تفصيل هر يك از اين ها در كتب فقهيه ذكر شده است.
امّا حق دينى : حق دينى برادر تو بر تو اين است كه تا مادامى كه امر واضح و روشنى بر خلاف دين از او نبينى ، نسبت كفر و ضلالت و بدعت و بى دينى به او ندهى . در قرآن كريم مى فرمايد : (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً)(222) .
( و نگوييد درباره كسى كه القاى سلام و اقرار به اسلام مى كند ، مؤمن نيستى ) و اگر چنين نسبتى به برادر دينى خود دادى واجب است بر تو كه رضايت او را حاصل و طلب عفو و بخشش از او نمايى .
امّا حق عرضى : عبارت از حفظ آبروى برادر دينى در غياب و حضور اوست و اينكه اهانت و احتقار و ايذا و ظلم و غيبت او را نكند و تهمت به او نزند و اگر كسى نسبت به او چنين امورى را مرتكب شد رد كند و حرمت او را نگاه دارد و فحش به او ندهد و سبّ و لعن نكند ، كه در خبر از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« الجنّة حرام على كلّ فاحش أن يدخلها »(223) .
( بهشت حرام است بر هر فحش دهنده از اينكه در آن وارد شود ) .
و نيز فرمود :
« إنّ الله تعالى حرّم الجنّة على كلّ فحّاش بذيء قليل الحياء ، لا يبالي ما قال ولا ما قيل فيه ، فإنّك إن فتّشته لم تجده إلاّ لَغيّةً أو شِركَ شيطان »(224) .
( به درستى كه خداى متعال بهشت را حرام نموده بر هر فحش دهنده زشتگو و بى شرمى كه باك ندارد از آنچه مى گويد و از آنچه درباره او گفته مى شود ، پس اگر تفتيش كنى نمى يابى او را مگر حرام زاده يا شيطان در نطفه او شركت كرده ) .
و درباره سبّ مؤمن فرمود :
« سِباب المؤمن فسوق ، و قتاله كفر ، و أكل لحمه معصية ، و حرمة ماله كحرمة دمه »(225) .
( سب نمودن مؤمن فسق و جنگ با او كفر و خوردن گوشت او معصيت است و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست ) .
و درباره لعن فرمود :
« ألا اُخبركم بشراركم؟ ، قالوا : بلى يا رسول الله ، قال : الّذي يمنع رفده ، و يضرب عبده ، و يتردّد وحده ، ثم قال : ألا اُخبركم بمن هو شرّ من ذلك؟ ، قالوا : بلى يا رسول الله ، قال : المتفحّش اللعّان ، الّذي إذا ذُكر عنده المؤمنون لعنهم ، و إذا ذكروه لعنوه »(226) .
( آيا خبر دهم شما را به بدان شما؟ گفتند : آرى اى رسول خدا! فرمود : كسى كه عطايش را منع كند و بنده اش را بزند و به تنهايى رفت و شد مى كند ، سپس فرمود : آيا خبر دهم شما را به بدتر از اين ها؟ عرض كردند : آرى اى رسول خدا! فرمود : فحش دهنده و لعن كننده اى كه وقتى مؤمنين نزد او ياد شوند آنان را لعن كند و وقتى او نزد مؤمنين ياد شود او را لعن كنند )  .
و پوشيده نماند كه مراد از لعن كه اين قدر مذمّت شده لعن مؤمن است ; ولى لعن كفار و معاندين از عبادات است و در لسان پيغمبر(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) در ضمن خطب و ادعيه و زيارات وارد شده و از آثار تبرّى است .
امّا حق حريم : عبارت از اين است كه نظر بد يا دست خيانت به ناموس برادر مؤمنت دراز نكنى و اگر چنين عملى كردى تدارك آن بسيار مشكل است ، زيرا ساير حقوق قابل عفو و تدارك و عفو و گذشت از آن ها پسنديده است ; ولى اين حق ، نه قابل عفو و نه قابل تدارك است ، زيرا گذشت از آن منافى با غيرت ، بلكه مورث دياثت است .
16 . عداوت مؤمن
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود :
« المؤمن ليس بحقود »(227) .
( مؤمن كينه توز نيست ) .
و نيز فرمود :
« ما كان جبرئيل يأتيني إلاّ قال : يا محمّد ، اتّقِ شحناء الرجال و عداوتهم »(228) .
( جبريل بر من نازل نمى شد ، مگر اينكه مى گفت : اى محمّد! از دشمنى با مردم بپرهيز ) .
و نيز فرمود :
« ما عهد إليّ جبرئيل قطُّ في شيء (مثل) ما عهد إليّ في معاداة الرجال »(229) .
( جبرئيل هرگز مرا به چيزى سفارش نكرد به اندازه اى كه به اجتناب از دشمنى با مردم سفارش نمود ) .
و از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود :
« من زرع العداوة حصد ما بذر »(230) .
( كسى كه تخم عداوت بكارد همان را درو كند ) .
و حاصل بذر عداوت عبارت از امورى است :
1 . عداوت مردم ، زيرا عداوت ايجاد عداوت و محبّت ايجاد محبّت مى كند .
2 . بغض باطنى كه موجب الم نفس و اشتغال قلب و اضطراب فكر و عدم فراغت بال [= فكر ، خيال] و راحتى خيال و بسا موجب هلاكت يا جنون مى گردد .
3 . ترك مراعات حقوق برادر دينى و قضاى حوايج او و احترام و مجالست و معاشرت با او .
4 . ارتكاب بسيارى از معاصى ، مانند ظلم ، ايذا ، غيبت ، تهمت ، هتك حرمت ، افشاى سرّ و امثال اين ها .
هذا تمام الكلام في المخادعة مع الّذين آمنوا .
مورد چهارم : در بيان ( وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ ) :
منافقين گمان مى كنند كه با مخادعه نمودن با خدا و مؤمنين ، ضرر متوجّه اينان و نفعى عايد خودشان مى شود ; ولى در حقيقت ضررى متوجّه خدا و مؤمنين نشده ، بلكه تمام ضرر متوجّه خودشان شده ، لكن درك نكرده اند .
امّا مخادعه با خدا ، چه در عقيده و چه در اخلاق و چه در عمل ، پيداست كه ضرر و زيانى به خدا نمى رساند ، زيرا خداوند غنى بالذات است و تغيير و عارضه اى در ساحت قدسش راه نيابد و اگر همه مردم كافر شوند بر دامن كبريايى او غبارى ننشيند ، بلكه منافقين به واسطه اين گونه اخلاق و اعمال ، خود را زيانكار دنيا و آخرت نموده و در آخرين درجات دوزخ جاى داده اند : (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الاَْسْفَلِ مِنَ النّارِ)(231) ; و هنگامى كه به واسطه مرگ غطا و پرده غفلت و شهوات و هواهاى نفسانى پاره مى شود ملتفت مى شوند كه خود را فريب داده و با خود مكر كرده و خويش را گرفتار سخط و غضب الهى و عذاب ابدى نموده اند .
و امّا مخادعه با مؤمنين ، اگر چه به حسب ظاهر ممكن است ضررى متوجّه آنان بنمايند و نفعى نيز عايدشان شود ، ولى اگر اين نفع ناپايدار را با عذاب ابدى و پايدار قيامت بسنجند ارزشى براى آن تصور نخواهند نمود ، لكن چون پاى بند به اين حيات دنيوى بوده و در اعماق قلبشان به اين مقال : (ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ)([232]) وقول (وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ)(233) معتقدند و باور نمى كنند كه روز جزا و پاداشى در پيش است ، اين نفع عاجل را بر ضرر آجل ترجيح داده اند .
و از آن طرف ، ضررى كه در دنيا از قِبَلِ (= سوى) اين گونه افراد متوجّه مؤمنين مى شود و نمى توانند در مقام دفع آن برآيند ، موجب اجر و ثواب اخروى و ارتفاع درجات آن ها خواهد بود ، زيرا مؤمنين در دنيا مأمور به ظاهر بوده و موظّفند با كسى كه اظهار اسلام و ايمان كند و چيزى كه در ظاهر بر خلاف اظهار اوست از وى سر نزند ، معامله مسلمانى نمايند و هر گاه به اين دستور عمل نموده و آن ظاهر نماها خيانت نموده و از پشت خنجر بر اينان زدند ، البته ايشان مثاب و مأجور [خواهند بود] و از آنان به اشدّ انتقام ، خداوند انتقام خواهد كشيد .

پاورقی

[1] .  و (دشمنان)مكر ورزيدند ، و خدا (در پاسخشان) مكر در ميان آورد ، و خداوند بهترين مكر انگيزان است . سوره آل عمران : آيه 54.
[2] .  منافقان ، با خدا نيرنگ مى كنند ، و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد كرد . سوره نساء  : آيه 142.
[3] .  همان گونه كه با ديگران رفتار مى كنى در مورد تو رفتار مى شود و مشابه آن در مثل فارسى : آنچه عوض دارد ، گله ندارد . كافى : ج2 ، ص134 ، ح18.
[4] .  مهلت دادن ، و به تدريج و اندك اندك به عذاب نزديك كردن بنده توسط خداوند . فرهنگ سخن : ج 1 ، ص 371 .
[5] .  سوره آل عمران : آيه 178.
[6] .  سوره اعراف : آيه 182 ـ 183 .
[7] .  امالى صدوق : ص677 ، ح921.
[8] .  به تعبير ديگر ، يعنى اگر بفهمد ، خواهد دانست خودش را فريب داده است .
[9] .  الخصال : ص60 ، ح18 و جامع السعادات : ج2 ، ص162.
[10] .  جامع السعادات : ج2 ، ص162 و صحيح مسلم : ج4 ، ص2011 ، ح2526 .
[11] .  الخصال : ص60 ، ح16 و جامع السعادات : ج2 ، ص162.
[12] .  كافى : ج2 ، ص343 ، ح2 و جامع السعادات : ج2 ، ص162.
[13] .  جامع السعادات : ج2 ، ص162 و رسائل الشهيد الثانى : ص 308 .
[14] .  كافى : ج2 ، ص343 ، ح3 و جامع السعادات : ج2 ، ص162 .
[15] .  هرگز نيكى وبدى يكسان نيست . سوره فصلت : آيه 34 .
[16] .  كافى : ج 2 ، ص 218 ، ح6.
[17] .  بدى را بانيكى دفع كن ، يا بدى را به بهترين راه وروش دفع كن . سوره فصلت : آيه 34 ، سوره مؤمنون : آيه 96 .
[18] .  كافى : ج2 ، ص218 ، ح6 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 204 ، ح 2 .
[19] .  و سيئه و بدى را با حسنه و نيكى دفع مى نمايند . سوره قصص : آيه 54 .
[20] .  كافى : ج2 ، ص217 ، ح1 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 203 ، ح 1 .
[21] .  كافى : ج2 ، ص217 ، ح2 و المحاسن : ج 1 ، ص 259 ، ح 309 .
[22] .  كافى : ج2 ، ص217 ، ح3 و المحاسن : ج 1 ، ص 258 ، ح 303 .
[23] .  كافى : ج2 ، ص217 ، ح4 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 206 ، ح 9 .
[24] .  كافى : ج2 ، ص218 ، ح5 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 205 ، ح 8 .
[25] .  كافى : ج2 ، ص219 ، ح12 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 204 ، ح 4 .
[26] .  كافى : ج2 ، ص219 ، ح13 و من لا يحضره الفقيه : ج 3 ، ص 363 ، ح 4287 .
[27] .  كافى : ج2 ، ص220 ، ح18 و وسائل الشيعة : ج 9 ، ص 125 ، ح 18 .
[28] .  كافى : ج2 ، ص220 ، ح20 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 219 ، ح 3 .
[29] .  كافى : ج2 ، ص220 ، ح16 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 234 ، ح 1 .
[30] .  قابل توجه و اعتنا .
[31] .  كافى : ج2 ، ص221 ، ح21 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 226 ، ح 4 .
[32] .  سوره نحل : آيه 106.
[33] .  مجمع البيان : ج 6 ، ص 203 و بحار الأنوار : ج 29 ، ص 405 .
[34] .  ميثم بن يحيى معروف به ميثم تمار : از جمله اصحاب خاص و سرّ حضرت على (عليه السلام) و يكى از شهداى بزرگ شيعه مى باشد . همواره در خلوت هاى امام على (عليه السلام) در شب ها ، همراه ايشان بود و مناجات هايى را از ايشان مى شنيد و حضرت نيز اسرارى را به وى مى گفت ، وى در تفسير قرآن هم تخصص داشت و در موضوع حديث نيز از خود كتابى داشت . ميثم خطيب و سخنرانى توانا بود و در گفتن فضايل اهل بيت (عليهم السلام) كه در زمان حكومت بنى اميه منع شده بود ابايى نداشت و با شجاعت تمام آن ها را نقل مى كرد ، لذا ابن زياد او را زندانى و شكنجه نمود و همانگونه كه امام على (عليه السلام) پيش بينى كرده بود ، او را به صليب كشيد ، امّا با اين حال نيز از گفتن فضايل اهل بيت بازنماند و در نهايت در اواخر سال 60 هجرى ، ده روز قبل از ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا به دست ابن زياد شهيد شد .موسوعة طبقات الفقهاء ، ج 1 ، ص 537 و ر . ك : بحار الأنوار : ج42 ، ص124 ـ 125 ، ح7 به نقل از ارشاد : ج1 ، ص323 ـ 324 .
[35] .  حُجر بن عدى : وى نيز از اصحاب و ياران خاص اميرالمؤمنين (عليه السلام) و جزو بزرگان و زاهدان شيعه مى باشد . وى نيز به خاطر حمايت از اهل بيت ، خصوصاً امام على (عليه السلام) در زمانى كه حكومت به لعن و دشنام امام دستور داده بود ، توسط معاويه به شهادت رسيد . ر . ك : بحار الأنوار : ج42 ، ص178.
[36] .  رُشَيْد الهجرى : از حاميان و شيعيان خاص امام على (عليه السلام) بود . اميرمؤمنان (عليه السلام) چگونگى كشته شدن وى را پيش بينى كرده و لذا امام به او لقب رشيد البلايا داده بود . خود وى نيز با كمك علومى كه امام در اختيار او قرار داده بود مى توانست مرگ اشخاص و چگونگى آن را پيش بينى كند . به دستور ابن زياد دست و پاها و زبان او ، همان طور كه امام (عليه السلام) گفته بود ، قطع شد و به درجه شهادت رسيد . اين اتفاق در سال 51 هجرى و به خاطر حمايت از اهل بيت و شيعه بودنش رخ داد . ر . ك : بحار الأنوار : ج42 ، ص122 ، ح1 به نقل از امالى طوسى : ص 165 ، ح 276 .
[37] .  عمرو بن حُمق خزاعى : وى از بزرگان اصحاب پيامبر و از خواص ياران و شيعيان امام على (عليه السلام) مى باشد . گويند كه روزى كاسه اى شير به پيامبر داد و حضرت براى جوانىِ او دعا فرمود و وى تا سن هشتاد سالگى كه شهيد شد موهايش سفيد نشد . در زمان حكومت معاويه كه شيعيان را به قتل مى رساندند ، معاويه در نامه اى از او خواست كه دست از حمايت على بردارد و نزد او برود ، امّا وى امتناع كرد و براى در امان ماندن در غارى مخفى شد و به خاطر نيش مار كشته شد . فرستادگان معاويه سر او را بريدند و نزد معاويه بردند ، اين اتفاق در سال 50 هجرى رخ داد . گويند اولين سرى كه در اسلام جدا شد و به جايى ديگر برده شد ، سر عمرو بن حمق بوده است . ر . ك : بحار الأنوار : ج34 ، ص279 به نقل از الاختصاص : ص15 .
[38] .  زياد بن ابيه : اين فرد به خاطر اينكه زنازاده است ، پدرش مشخص نيست ، لذا وى را به افراد مختلفى نسبت داده اند . وى يكى از فرمانداران امام على (عليه السلام)و فردى بسيار زيرك ، با هوش و سياستمدار و شجاع بود ، لذا معاويه نامه اى به او نوشت تا از على جدا شده و به او ملحق شود ، امّا وى امتناع كرد ، ولى پس از شهادت امام على (عليه السلام) ، از امام حسن (عليه السلام) جدا شد و به معاويه پيوست و معاويه نيز او را برادر خود خواند و به زياد بن ابى سفيان نام گرفت . معاويه فرماندارى كوفه و بصره را به وى سپرد و او نيز در كشتن و شكنجه كردن شيعيان امام على (عليه السلام) كوتاهى نكرد . سرانجام در سال 53 هجرى هلاك شد . سفينة البحار : ج 2 ، ص 527 و مستدركات علم رجال الحديث : ج 3 ، ص 447 .
[39] .  ميثم از تقيه كردن منع نشده بود ، به خدا سوگند او مى دانست كه اين آيه درباره عمار و دوستانش نازل شد : « مگر كسى كه مجبور شده ، در حالى كه دل او به ايمان مطمئن و آرام است » . كافى : ج2 ، ص220 ، ح15 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 226 ، ح 3 .
[40] .  كافى : ج2 ، ص 117 ، ح 4 و معانى الاخبار : ص 386 ، ح 20 .
[41] .  كافى : ج2 ، ص117 ، ح5 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 201 ، ح 5 .
[42] .  كافى : ج 2 ، ص 117 ، ح 5 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 201 ، ح 5 .
[43] .  الوافى : ج 4 ، ص 457 .
[44] .  سوره احزاب : آيه 58.
[45] .  جامع الأخبار : ص415 ، ح1150 ; بحار الأنوار : ج 72 ، ص 150 و جامع السعادات : ج2 ، ص20.
[46] .  كافى : ج2 ، ص234 ، ح12 ; معانى الأخبار : ص 239 ، ح 1 و جامع السعادات : ج2، ص20 .
[47] .  كافى : ج2 ، ص350 ، ح1 ; وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 264 ، ح 1 و جامع السعادات : ج2 ، ص20.
[48] .  كافى : ج2 ، ص351 ، ح2 ; وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 264 ، ح 2 و جامع السعادات : ج2 ، ص20 . در بعضى نسخه ها « أين الصدود » به جاى « أين المؤذون » آمده است .
[49] .  سوره شورى : آيه 42.
[50] .  سوره ابراهيم : آيه 42.
[51] .  سوره شعراء : آيه 227.
[52] .  كافى : ج2 ، ص332 ، ح10 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 46 ، ح 2 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[53] .  كافى : ج2 ، ص331 ، ح6  ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 48 ، ح 7 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[54] .  كافى : ج2 ، ص332 ، ح12 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 47 ، ح 3 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[55] .  كافى : ج2 ، ص330 ، ح1 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 52 ، ح 1 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[56] .  به يقين پروردگار  تو در كمين بندگان است . سوره فجر : آيه 14 .
[57] .  كافى : ج2 ، ص331 ، ح2 ; ثواب الأعمال : ص 272 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[58] .  كافى : ج2 ، ص331 ، ح4 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 46 ، ح 1 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[59] .  كافى : ج2 ، ص333 ، ح15 ; ثواب الأعمال : ص 273 و جامع السعادات : ج2 ، ص24.
[60] .  كافى : ج2 ، ص334 ، ح22 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 49 ، ح 9 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 24 .
[61] .  سوره نساء : آيه 9.
[62] .  كافى : ج2 ، ص332 ، ح13 ; مستدرك الوسائل : ج 12 ، ص 98 ، ح 4 و جامع السعادات : ج2 ، ص24 .
[63] .  سوره انعام : آيه 164.
[64] .  به تعبير ديگر : وهيچ گناهكارى ، گناه ديگرى را متحمّل نمى شود .
[65] .  كسى كه نسبت به كار و عمل عده اى رضايت داشته باشد ، همانند كسى است كه با آن ها آن عمل را انجام داده است . نهج البلاغة : ص 690 ، خطبه 154 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 141 ، ح 12.
[66] .  سوره مائده : آيه 2.
[67] .  سوره هود : آيه 113.
[68] .  وسائل الشيعة : ج 17 ، ص 182 ، ح 16 .
[69] .  به اندازه زدن قلم به دوات ، به آن ها كمك كرده باشد .
[70] .  جامع الأخبار : ص437 ، ح1227 و جامع السعادات : ج2 ، ص25.
[71] .  به معنى ديگر ، رويه و خط مشى ستمكار را تأييد كردن ، يا در برابر ستم او خاموش بودن .
[72] .  جامع الأخبار : ص436 ، ح1224 و جامع السعادات : ج2 ، ص25.
[73] .  كافى : ج 2 ، ص 334 ، ح 18 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 56 ، ح 2 و جامع السعادات : ج2 ، ص25 ، و در آن : « مَن عَذَر » به جاى « مَن أعانَ » آمده است .
[74] .  كافى : ج2 ، ص351 ، ح4 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 271 ، ح 5 .
[75] .  كافى : ج 2 ، ص 352 ، ح 3 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 266 ، ح 3 .
[76] .  كافى : ج2 ، ص351 ، ح5 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 266 ، ح 2 .
[77] .  كافى : ج2 ، ص352 ، ح6 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 271 ، ح 6 .
[78] .  پى جويى لغزش .
[79] .  سوره نور : آيه 19.
[80] .  سوره حجرات : آيه 12.
[81] .  كافى : ج 2 ، ص 356 ، ح 2 و مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 111 ، ح 1 .
[82] .  كافى : ج 2 ، ص 355 ، ح 4 و وسائل الشيعة : ج 8 ، ص 595 ، ح 3 .
[83] .  جامع السعادات : ج2 ، ص59 و عمدة القارئ : ج10 ، ص173 .
[84] .  و متن حديث اين است : « مَن استمع إلى حديث قوم هم له كارهون صُبَّ في اُذُنيه الآنُك يوم القيامة ». و معناى « آنُك » سُرب سفيد يا سياه و يا سُرب خالص ، و به زبان عربى مى گويند : « الرصاص ». لسان العرب ، ج 1 ، ص 341 ، واژه « أنـَكَ ». الخصال : ص 135 ، ح 77 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 59 .
[85] .  عورت مؤمن بر مؤمن محترم ] حرام [ است .
[86] .  تهذيب الأحكام : ج1 ، ص397 ، ح1152 و جامع السعادات : ج2 ، ص59.
[87] .  كافى : ج2 ، ص355 ، ح6 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 274 ، ح 2 .
[88] .  كافى : ج2 ، ص356 ، ح1 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 277 ، ح 3 .
[89] .  كافى : ج2 ، ص460 ، ح1 و جامع السعادات : ج2 ، ص60.
[90] .  مى دانيد غيبت چيست؟
[91] .  بحار الأنوار : ج 72 ، ص 222 .
[92] .  جامع السعادات : ج2 ، ص78.
[93] .  كشف الخفاء : ج2 ، ص81 و جامع السعادات : ج2 ، ص76.
[94] .  سوره حجرات : آيه 12.
[95] .  سوره نساء : آيه 148.
[96] .  تلفظ نمى كند از قولى مگر آنكه رقيب و عتيد نزد او هستند . سوره ق : آيه 18.
[97] .  كسانى كه دوست دارند اينكه فاش كنند كارهاى زشت را در مؤمنين ، براى آنان عذاب دردناك است . سوره نور : آيه 19.
[98] .  منية المريد : ص327 و جامع السعادات : ج2 ، ص82.
[99] .  امالى طوسى : ص537 ، ح1162 و جامع السعادات : ج2 ، ص82.
[100] .  مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 119 ، ح 22 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 82.
[101] .  كنز العمال : ج4 ، ص45 ، ح9777 و جامع السعادات : ج2 ، ص82.
[102] .  رسائل الشهيد : ص287 و جامع السعادات : ج2 ، ص83.
[103] .  جامع الأخبار : ص412 ، ح1141 و جامع السعادات : ج2 ، ص83.
[104] .  بحارالأنوار : ج 72 ، ص 329 ( و « اليبس » بدل « التبن » ذكر كرده است ) و جامع السعادات : ج 2 ، ص 83 .
[105] .  جامع الأخبار : ص413 ، ح1145 و جامع السعادات : ج2 ، ص83.
[106] .  مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 126 ، ح50 و جامع السعادات : ج2 ، ص83.
[107] .  جامع السعادات : ج 2 ، ص 84.
[108] .  شنونده غيبت ، يكى از غيبت كنندگان است . مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 133 ، ح 7 .
[109] .  من لايحضره الفقيه : ج 4 ، ص 15 ، ضمن ح4968 و جامع السعادات : ج2 ، ص79 و در آن « ألف ألف باب » ذكر كرده است .
[110] .  جامع السعادات : ج2 ، ص79 و سبل السلام : ص208 .
[111] .  امالى طوسى : ص537 ، ح1162 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 293 ، ح 8 .
[112] .  امالى طوسى : ص 115 ، ح 187 و وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 293 ، ح 7 .
[113] .  امالى طوسى : ص 537 ، ح 1162 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 79 .
[114] .  خداوند دوست ندارد كسى باسخنان خود ، بدى ها ( ى ديگران ) را اظهار كند ; مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد. سوره نساء : آيه 148 .
[115] .  رسائل الشهيد الثانى : ص300  ; بحار الأنوار : ج72 ، ص231 و جامع السعادات : ج2 ، ص88.
[116] .  امالى طوسى : ص 520 ; عوالى اللآلى : ج4 ، ص72 ، ح44 و جامع السعادات : ج2 ، ص88.
[117] .  ترجمه دقيق تر : معطل كردن و تأخير انداختن پرداخت بدهى از طرف كسى كه مى تواند آن را پرداخت كند ، بردن آبرو و مجازات او را حلال و جايز مى كند .
[118] .  هند بنت عتبه : مادر معاويه و همسر ابو سفيان ، از سران مشركين و همان كسى است كه در جنگ احد غلامش ، حمزه سيد الشهداء عموى پيامبر را شهيد كرد و سينه اش را شكافت و هند جگر حمزه را درآورد و آن را مكيد . پس از فتح مكه ، از ترس جان خود به ظاهر مسلمان شد و پيامبر اعظم اسلام او را بخشيد ، چرا كه قبل از آن ، او يكى از افرادى بود كه پيامبر دستور قتل او را صادر كرده بود . قاموس الرجال : ج 12 ، ص 349 .
[119] .  صخر بن حرب : همان ابو سفيان پدر معاويه و همسر هند جگر خوار است . وى يكى از اشراف و ثروتمندان قريش و بزرگ قبيله و رئيس مشركان بود كه در جنگ احد و خندق فرماندهى سپاه مشركان به دست او بود . او و پسرش معاويه از سوى پيامبر لعنت شده اند . وى نيز در روز فتح مكه به ظاهر مسلمان شد و در غزوه حنين نيز شركت كرد ، امّا يكى از سران منافقان و دشمنان پيامبر بود ، وقتى كه خلافت به عثمان رسيد چون وى از خاندان بنى اميه بود ، ابو سفيان به او توصيه كرد كه نگذاريد خلافت از ميان شما برود و آن را همانند توپ به يكديگر بسپاريد . وى در اواخر عمرش ، چشمانش را از دست داد و در سال 34 يا 32 هجرى در سن 88 سالگى به درك واصل شد . الاكمال فى اسماء الرجال : ص 104 و الكنى والالقاب : ج 1 ، ص 127 .
[120] .  مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 129 ، ح 4 ; عوالى اللآلى : ج1 ، ص402 ، ح59 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 88 ( با اندك اختلاف در الفاظ ) .
[121] .  رسائل الشهيد الثانى : ص301  ; عمدة القارئ : ج12 ، ص289 و جامع السعادات : ج2 ، ص88.
[122] .  يعنى براى رضاى خدا و دريافت پاداش از او ، اين كار را انجام مى دهد .
[123] .  أعْرَج : لنگ ، شَل. أعْمَش : كسى كه ديدگانش تار است. أعْمى : نابينا ، كور .
[124] .  متجاهر : متظاهر ; يعنى كسى كه به صورت آشكار و علنى مرتكب خلاف و گناهى مى شود .
[125] .  تحف العقول : ص45  ; الاختصاص : ص242 و جامع السعادات : ج2 ، ص89.
[126] .  براى فاسق غيبت نيست. عوالى اللآلى : ج1 ، ص438 ، ح153 و جامع السعادات : ج 2 ، ص  89 .
[127] .  كافى : ج2 ، ص302 ، ح1 ; وسائل الشيعة : ج 15 ، ص 358 ، ح 2 و جامع السعادات : ج2 ، ص225.
[128] .  كافى : ج2 ، ص305 ، ح15 و جامع السعادات : ج1 ، ص227.
[129] .  جامع السعادات : ج1 ، ص226.
[130] .  منية المريد : ص321 و جامع السعادات : ج1 ، ص242.
[131] .  كافى : ج 2 ، ص 302 ، ح 12 ; وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 239 ، ح 5 و جامع السعادات : ج  1 ، ص 243.
[132] .  كافى : ج8 ، ص45 ، ح8 ; جامع الأخبار : ص 451 ، ح 1266 و جامع السعادات : ج2 ، ص5 .
[133] .  سوره حجرات : آيه 11 .
[134] .  كنز العمال : ج 3 ، ص 258 ، ح 8324 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 72 . ( با اندك اختلاف در الفاظ ) .
[135] .  بحار الأنوار : ج 69 ، ص 257 ; جامع السعادات : ج 2 ، ص 74 و امالى طوسى : ص 536 . ( با اندك اختلاف در الفاظ ) .
[136] .  بحار الأنوار : ج 63 ، ص 338 و مستدرك الوسائل : ج 11 ، ص 275 ، ح 4 .
[137] .  بحار الأنوار : ج 31 ، ص 458 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 110 .
[138] .  عوالى اللآلى : ج1 ، ص278 ، ح111 و جامع السعادات : ج2 ، ص110.
[139] .  جامع السعادات : ج2 ، ص110 و ميزان الحكمة : ج 9 ، ص 3675 ، ح 18173 . در اين منابع به جاى « تستكفي » ، « تكفّر » ذكر شده است و « تكفّر » به معناى اظهار خضوع و خوارى همه اعضا در برابر زبان است . ر . ك : مجمع البحرين ، واژه « كفر » .
[140] .  مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود. سوره احزاب : آيه 21 .
[141] .  پس به  هدايت آنان اقتداكن. سوره انعام : آيه 90 .
[142] .  جامع السعادات : ج2 ، ص91 و بحار الأنوار : ج72 ، ص242 .
[143] .  جامع السعادات : ج 2 ، ص 91 و بحار الأنوار : ج 72 ، ص 243 ( با اندك اختلاف در الفاظ ) .
[144] .  جامع السعادات : ج2 ، ص90 و مصباح الشريعة : ص 205 .
[145] .  سوره نساء : آيه 112.
[146] .  كافى : ج 2 ، ص 357 ، ح 5 ; وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 287 ، ح 2 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 91.
[147] .  عيون أخبار الرضا(عليه السلام) : ج 2 ، ص 37 ، ح 63 ; وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 287 ، ح 1 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 91.
[148] .  بهشت بر شما واجب شد و شما شاهدان در زمين هستيد . جامع السعادات : ج2 ، ص92 . و فتح البارى : ج3 ، ص 205 .
[149] .  جامع السعادات : ج 2 ، ص 92 ; الصمت وآداب اللسان : ص281 و التمهيد : ج 23 ص 129 .
[150] .  كنز العمال : ج3 ، ص230 ، ح7963 و جامع السعادات : ج2 ، ص92.
[151] .  سوره قلم : آيه 10 ـ 12.
[152] .  سوره همزه : آيه 1.
[153] .  كنز العمال : ج3 ، ص261 ، ح8353 و جامع السعادات : ج2 ، ص63.
[154] .  امالى صدوق : ص 511 ، ح 707 ; وسائل الشيعة : ج 12 ، ص 307 ، ح 4 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 63.
[155] .  به بدزبان وتهمت زن نيز گفته مى شود.
[156] .  مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 150 ، ح 5 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 63.
[157] .  كافى : ج2 ، ص369 ، ح1 ; الخصال : ص 183 ، ح 249 و جامع السعادات : ج2 ، ص63.
[158] .  الجواهر السنيّة : ص166 و جامع السعادات : ج2 ، ص63.
[159] .  شَرَطى ، در لغت به معناى افراد پست و رذل و نيز محافظان برگزيده و زبده حاكم معنا شده است . مرحوم مؤلف آن را در اينجا به معناى « راه دار گمرك چى » معنا كرده است كه اين معنا قابل تأمل و بازبينى است و به نظر مى رسد بايد در اينجا با توجه به كتب لغت ، آن را افراد پست و دون مايه معنا كنيم . براى آگاهى بيشتر ر . ك : لسان العرب و مجمع البحرين ، واژه « شرط » .
[160] .  كافى : ج2 ، ص369 ، ح2 و جامع السعادات : ج2 ، ص63 ، و « القتاتين » را به جاى « المغتابين » ذكر كرده است .
[161] .  جامع السعادات : ج2 ، ص64.
[162] .  جامع السعادات : ج2 ، ص64.
[163] .  سوره حجرات : آيه 6.
[164] .  سوره لقمان : آيه 17.
[165] .  سوره حجرات : آيه 12.
[166] .  همان .
[167] .  سوره نور ، آيه 19 .
[168] .  كافى : ج8 ، ص147 ، ح125 و جامع السعادات : ج2 ، ص65 .
[169] .  بهتان زدن ، بد نام كردن. غمازى وبد كردن شخص نزد حاكم .
[170] .  سوره حجرات : آيه 12.
[171] .  سوره فتح : آيه 12.
[172] .  كافى : ج2 ، ص362 ، ح3 و جامع السعادات : ج1 ، ص220.
[173] .  يعنى حسن ظن داشته باش ; به تعبير ديگر ، اصل بر برائت باشد ، نه بدگمانى .
[174] .  جامع السعادات : ج1 ، ص221.
[175] .  كافى : ج2 ، ص152 ، ح137 و جامع السعادات : ج1 ، ص221.
[176] .  مسند أحمد : ج6 ، ص337 و جامع السعادات : ج1 ، ص221.
[177] .  كافى : ج 2 ، ص 362 ، ح 2 ; وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 383 ، ح 2.
[178] .  كافى : ج2 ، ص363 ، ح4 و المحاسن : ج 1 ، ص 98 ، ح 64 .
[179] .  كافى : ج 2 ، ص 208 ، ح 5 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 19.
[180] .  كافى : ج2 ، ص208 ، ح4 و جامع السعادات : ج2 ، ص19.
[181] .  كافى : ج2 ، ص208 ، ح2 و جامع السعادات : ج2 ، ص19.
[182] .  كافى : ج2 ، ص164 ، ح3 و جامع السعادات : ج2 ، ص 19.
[183] .  جامع السعادات : ج2 ، ص19.
[184] .  منية المريد : ص190 و جامع السعادات : ج2 ، ص19.
[185] .  فيض القدير : ج2 ، ص527 و جامع السعادات : ج2 ، ص19.
[186] .  كافى : ج2 ، ص164 ، ح5 و جامع السعادات : ج2 ، ص30.
[187] .  كافى : ج2 ، ص163 ، ح1 و جامع السعادات : ج2 ، ص30.
[188] .  تهذيب الأحكام : ج6 ، ص195 ، ح146 و جامع السعادات : ج2 ، ص30.
[189] .  كافى : ج2 ، ص366 ، ح1 و جامع السعادات : ج2 ، ص30.
[190] .  ثواب الأعمال : ص 296 و جامع السعادات : ج2 ، ص29 . در منبع اخير به جاى « عدو » ، « عدّة » آمده است .
[191] .  كافى : ج 2 ، ص 367 ، ح 1 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 30.
[192] .  كافى : ج 2 ، ص 367 ، ح 3 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 388 ، ح 3 .
[193] .  كافى : ج8 ، ص102 ، ح73 و جامع السعادات : ج2 ، ص30.
[194] .  اهميت ندادن ، سبك شمردن.
[195] .  الجُحْفَة : شهرى بين راه مدينه ومكه. اهل مصر وشام در صورتى كه از شهر مدينه نمى گذشتند ميقات آنان به شمار مى رفت واگر از مدينه مى گذشتند ميقات آنان ذو الحليفة بود. نام پيشين جُحْفه « مَهْيَعَة » بود وبه دليل آمدن سيل مردمش آنجا را ترك نمودند . نامگذارى آن به جُحفه براى اين است كه عرب به سيلى كه هرچه هست ببرد وزمين را بكاود « سيل جحاف » مى گويند وجحفه ، يعنى شهر يا زمين سيل برده. اكنون شهر ويرانه اى است و با شهر مدينه شش توقفگاه و با غدير خم دو ميل فاصله دارد. معجم البلدان : ج 2 ، ص 111 و ج 5 ، ص 23 .
[196] .  كافى : ج 2 ، ص 193 ، ح 5 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 30.
[197] .  كافى : ج 2 ، ص 367 ، ح 4 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 386 ، ح 5.
[198] .  فيض القدير : ص266 ، ح6 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[199] .  جامع السعادات : ج2 ، ص31 و بحار الأنوار : ج71 ، ص234 .
[200] .  كافى : ج2 ، ص197 ، ح3 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[201] .  كافى : ج2 ، ص196 ، ح14 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[202] .  كافى : ج2 ، ص193 ، ح1 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[203] .  كافى : ج2 ، ص193 ، ح2 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[204] .  كافى : ج2 ، ص193 ، ح3 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[205] .  كافى : ج2 ، ص193 ، ح4 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[206] .  كافى : ج2 ، ص194 ، ح8 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[207] .  ملتزم : مستجار مقابل درِ كعبه است وبه اين نام ناميده شده است ، براى اينكه مستحب است التزام والصاق به آن.
[208] .  كافى : ج2 ، ص195 ، ح10 و جامع السعادات : ج2 ، ص31.
[209] .  كافى : ج2 ، ص194 ، ح7 و جامع السعادات : ج2 ، ص32.
[210] .  كافى : ج2 ، ص197 ، ح4 و جامع السعادات : ج2 ، ص32.
[211] .  كافى : ج2 ، ص197 ، ح6 و جامع السعادات : ج2 ، ص32.
[212] .  كافى : ج2 ، ص197 ، ح2 و جامع السعادات : ج2 ، ص32.
[213] .  جامع الأخبار : ص393 ، ح1095 و جامع السعادات : ج1 ، ص384.
[214] .  عيون أخبار الرضا(عليه السلام) : ج1 ، ص28 ، ح4 و جامع السعادات : ج1 ، ص384.
[215] .  جامع الأخبار : ص393 ، ح1097 و جامع السعادات : ج2 ، ص22.
[216] .  جامع الأخبار : ص 393 ، ح 1098 و جامع السعادات : ج 2 ، ص 22 .
[217] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، ص 390 به بعد .
[218] .  جامع الأخبار : ص441 ، ح1243 و جامع السعادات : ج2 ، ص26.
[219] .  جامع الأخبار : ص441 ، ح1244 و جامع السعادات : ج2 ، ص26.
[220] .  جامع الأخبار : ص442 ، ح1246 و جامع السعادات : ج2 ، ص27.
[221] .  به تعبير ديگر : عمد يا غير عمد .
[222] .  سوره نساء : آيه 94.
[223] .  كنز العمال : ج 3 ، ص 239 ، ح 8082 و جامع السعادات : ج 1 ، ص 277 .
[224] .  كافى : ج 2 ، ص 323 ، ح 3 و وسائل الشيعة : ج 16 ، ص 35 ، ح 2 .
[225] .  كافى : ج2 ، ص360 ، ح2 و من لا يحضره الفقيه : ج 3 ، ص 569 ، ح 4946 .
[226] .  كافى : ج 2 ، ص 290 ، ح 7 و وسائل الشيعة : ج 15 ، ص 341 ، ح 7 .
[227] .  منية المريد : ص321 و جامع السعادات : ج1 ، ص242 .
[228] .  كافى : ج2 ، ص301 ، ح5 و جامع السعادات : ج1 ، ص243 .
[229] .  كافى : ج2 ، ص302 ، ح11 و جامع السعادات : ج1 ، ص243. آنچه در قلاب است در منابع نبوده و مؤلف اضافه كرده است .
[230] .  كافى : ج2 ، ص302 ، ح12 و جامع السعادات : ج1 ، ص243.
[231] .  منافقان در پايين ترين درجات جهنم هستند . سوره نساء : آيه 145.
[232] .  نيست اين مگر زندگانى دنيوى ، مى ميريم و زنده مى شويم و هلاك نمى كند ما را مگر روزگار كه دهر باشد. سوره جاثيه : آيه 24 .
[233] .  و ديگر ما مبعوث نخواهيم شد ; به تعبير ديگر: و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد. سوره انعام: آيه 29 و سوره مؤمنون: آيه 37 .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page