آیه 10 : (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً...)

(زمان خواندن: 10 - 20 دقیقه)

 آیه 10 : (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ)
در دل هاى ايشان بيمارى [= مرضى] است ، پس خداوند بيمارى آنان را افزون كند و براى آنان شكنجه اى دردناك است به واسطه اينكه دروغ مى گفتند.
تفسير :
تفسير اين آيه در چند مقام بيان مى شود :
مقام اول : در تفسير ( فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ) و بيان مرض قلبى :
انسان مركّب از دو جنبه است : يكى ظاهرى كه عبارت از بدن اوست و ديگرى باطنى كه عبارت از روح اوست ; و در لسان قرآن و اخبار از آن به قلب و گاهى به روح و نفس ، و در لسان حكما به جوهر مجرّد و نفس ناطقه و عقل و گاهى به لطيفه ربّانى و جوهر ملكوتى تعبير مى شود .
و اين روح از عالم امر و مجرّد از ماده و صورت و به بقاى الهى باقى است و فنا و زوالى بر آن نيست. و در الكلم الطيب در اول مبحث معاد در اثبات تجرّد و بقاى آن و ساير مباحث متعلّق آن بحث نموده ايم(1). و همين طور كه براى بدن امراضى است كه مورث نقص و عيب و فتور در اعضا و موجب الم و درد مى گردد ، چشم و گوش و زبان و شامّه(2) و دست و پا و ساير اعضا و جوارح به امراض گوناگون مبتلا مى شوند و انسان بايد در مقام معالجه از آن ها برآيد و به طبيب رجوع كند تا مرض را تشخيص و دوا و غذاى مناسب به او دهد و از موجبات مرض امر بپرهيزد و جلوگيرى كند تا بهبودى حاصل شود و علم طبّ متكفّل تشخيص اين گونه امراض و تعيين دوا و غذا و طريق معالجه آن هاست .
براى روح هم امراضى است كه عبارت از اخلاق رذيله و صفات خبيثه و ملكات ناپسنديده است و موجب نقص و عيب و فتور آن مى شود ، چشم روح حقايق را نمى بيند ، گوش روح مواعظ را استماع نمى كند ، زبان روح به حق و حقيقت اقرار و اعتراف نمى نمايد ، ذائقه روح حلاوت ذكر و مناجات را ادراك نمى كند و شامّه روح رايحه ايمان را استشمام نمى نمايد و هكذا ساير قواى روحى .
و همچنين موجب آلام روحى ، از قبيل حسد و كبر و عجب و عناد و عصبيّت مى گردد و بسا منجر به هلاكت و شقاوت ابدى و عذاب و عقوبات دايمى اخروى مى شود و متكفّل تشخيص اين گونه امراض و طريق معالجه آن ها علم اخلاق است. و كسى كه مبتلاى به چنين امراضى شود بايد به اطبّاى روحانى از انبيا و اوصيا و اوليا و دانشمندان روحانى مراجعه كند ، كه مرض او را تشخيص و طريق معالجه آن را علماً و عملاً به وى ارائه دهند و دستور العمل آنان را اجرا كند ، تا بهبودى و سلامت نفس براى او حاصل شود .
و ما در كتاب عمل الصالح قريب به هفتاد مرض از امراض روحى را متذكر شده و معالجه هر يك از آن ها را علماً و عملاً بيان نموديم(3) ، كه اعظم آن ها كفر و نفاق و ضلالت ، حبّ جاه و رياست ، عناد و عصبيّت ، كبر و عجب و حسد ، قساوت قلب و حقد [= كينه] و عداوت و امثال اين هاست و منافقين مورد نظر در آيه ، مبتلاى به اين گونه امراض بوده اند كه خود را مستحق عذاب اليم قرار داده اند .
مقام دوم : در تفسير (فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً) و وجوه نسبت آن به خداوند :
ملكات نفسانى اعم از ملكات حميده و ملكات ناپسنديده ، از امور قابل تشكيك(4) است و كمى و فزونى در آن ها راه دارد و به اصطلاح ذى مراتب است ، بنابراين هر صفت زشتى در بشر مراتب بسيارى را داراست كه در بعضى مراتب ضعيف و در بعضى مراتب متوسط و در بعضى مراتب شديد آن ها وجود دارد . مثلاً يكى داراى كبر فرعونى است و دعوى (أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى)(5)مى كند و يكى داراى كبر بوجهلى و امثال اوست كه بر پيغمبر(صلى الله عليه و آله) تكبر مى كند و هكذا مراتب ما دون او تا برسد به كسى كه مثلاً در فكر خود خويشتن را از مورچه بالاتر مى پندارد ، چه اين مرتبه نيز كبر است ، زيرا مورچه فرداى قيامت معذب نيست و اگر انسان با سوء عاقبت از دنيا برود گرفتار عذاب ابدى خواهد بود و انسان بايد در نفس خود ، خود را از مورچه هم بالاتر نداند . حضرت سجاد(عليه السلام)مى فرمايد :
« أنا أقلّ الأقلّين ، و أذلّ الأذلّين ، مثل النملة بل دونها »(6) .
و همچنين است بخل و حسد و عجب و ساير ذمايم اخلاقى كه داراى مراتب بسيار و قابل نقص و ازدياد است . بنابراين مراد از زياد شدن و ازدياد مرض قلبى از مرتبه پايين تر به مرتبه بالاتر و بالاتر از آن رفتن است .
و امّا اينكه نسبت زياد نمودن مرض منافقين را خداوند در آيه به خود داده است ، براى آن وجوهى مى توان ذكر نمود :
وجه اول :
خداوند هر چه در هدايت و بيان و ارشاد مردم تأكيد مى فرمايد ، بر كفر و نفاق و مرض آن ها افزوده مى شود ، كأنّ (= گويا) ارشاد الهى سبب ازدياد مرض آن ها مى شود و به اين عنايت نسبت ازدياد به خدا داده شده ، چنانچه خداوند در قرآن از قول نوح(عليه السلام)نقل مى فرمايد : (فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً)(7) .
( دعوت من ، جز فرار از حق براى اين مردم زياد نمى كند ) .
با اينكه دعوت به منظور ارشاد و قرب است و در اين ها سبب گريز و بُعد (= دورى)مى شود .
و در سوره توبه مى فرمايد : (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ*  وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ)(8) .
(هنگامى كه سوره اى نازل مى شود بعضى مى گويند : اين سوره ، ايمان كدام يك از شما را زياد نمود؟ و  امّا كسانى كه ايمان آورده اند ، اين سوره ايمان آنان را زياد نموده و ايشان شادمانند ; ولى آنان كه در دل هايشان مرض است نزول اين سوره بر پليدى آنان افزوده و مى ميرند در حالى كه كافرند) ، كه نسبت زياد نمودن رجس به سوره داده ، در صورتى كه نزول آن براى ازدياد ايمان بوده ، نه ازدياد رجس .
وجه دوم :
خداوند ، هر چه پيغمبر خود را نصرت و تمكين و عزّت و قدرت مى داد ، بر عناد و عصبيّت منافقين افزوده مى شد ، پس گويا نصرت الهى سبب ازدياد مرض آن ها بوده است .
وجه سوم :
چون خداوند در قرآن ، قبايح و اعمال سوء و سراير (= راز وامور پوشيده) و ضماير آن ها را بيان مى فرمود تا مسلمانان فريب آن ها را نخورند ، اين عمل موجب ازدياد عناد و عصبيت و خباثت آن ها مى گرديد .
وجه چهارم :
چنانچه در ذيل آيه (خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ) گذشت(9) ، عبادت و معصيت ، علاوه بر ثواب و عقاب اخروى داراى مثوبت و عقوبت دنيوى نيز مى باشد و چنانچه عبادت موجب ازدياد توفيق و تأييد و نصرت الهى مى گردد ، چنانچه مى فرمايد : (إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ)(10) و نيز مى فرمايد : (وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا)(11) ، همين طور معصيت ، سبب خذلان و ترك نصرت الهى و واگذاردن انسان به خود و بالنتيجه موجب توغل [=  فرورفتن] در معصيت و ازدياد در خباثت مى شود ، چنانچه مى فرمايد : (نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ)(12) .
وجه پنجم :
همه نعمت هاى الهى ، همين طور كه ممكن است صرف در اطاعت شود ، ممكن است در معصيت صرف گردد و هر چند خدا نعمت را به بنده عنايت فرموده كه در طاعت صرف نمايد ، ولى بنده مى تواند به حسن اختيار خود در طاعت و به سوء اختيار خود در معصيت صرف كند ، البته اگر خدا نداده بود ، نمى توانست معصيت به جا آورد ، پس اعطا و ابقاى نعمت موجب ازدياد مرض شده ، از اين جهت به خود نسبت داده : (إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً)(13) .
وجه ششم :
چنانچه در بيان جبر و تفويض گذشت(14) ، انسان نه در افعال خود مجبور است كه نشود فعل را به او اسناد داد و نه مستقل است كه اراده حق در آن مؤثر نباشد ، بلكه تحت مشيّت حق و از روى اختيار عبد است ، پس هم اسناد به عبد صحيح است و هم اسناد به حق و توضيح آن گذشت .
امّا وجوهى كه در كلمات بعض مفسّرين است ; مثل اينكه گفتند : در آيه مضاف حذف شده و تقدير چنين است : « زادهم عداوة الله مرضا » ، مثل (فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ)(15) ; يعنى « من ترك ذكر الله » ; و مثل اينكه گفتند : آيه در مقام نفرين است ; مثل آيه شريفه (ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُمْ)(16) ، يعنى خدا دل هاى آنان را برگرداند ، تمام نيست ، براى اينكه اولاً ، ظاهر ، بلكه صريح آيه نسبت ازدياد به خداست و تقدير خلاف ظاهر است و در آيه كه استشهاد كرده اند تقدير لازم ندارد و قساوت از ذكر خدا به معنى عدم تأثير آن است و ثانياً ، در مقام دعا بودن آيه رفع اشكال اشكال كننده را نمى كند .
«لام» در (لَهُمْ) براى اختصاص است ; يعنى عذاب دردناك اختصاص به منافقين دارد و ممكن است براى استحقاق باشد ; يعنى به سبب كذبشان مستحق عذاب دردناك شدند و عذاب و ثواب هر دو نتيجه عمل است و به حكم عقل ، اطاعت و فرمانبردارى استحقاق ثواب و معصيت و نافرمانى استحقاق عذاب دارد ، و استحقاق ثواب نه به معنايى است كه بعضى توهّم كرده اند كه بنده به واسطه اطاعت از خداوند طلبكار باشد و حقّى بر او پيدا كند كه اگر ندهد منع حق كرده باشد ، بلكه بنده به واسطه طاعت و عبادت قابليّت رحمت و ثواب پيدا مى كند و اعطاى ثواب به او در محل قابل و حسن است و البته از خداوند صادر شود و مراد از تفضل همين است .
و جهت اينكه بنده با فرض اينكه عبادت او جامع شرايط صحت و قبول باشد طلبكار نمى شود ، اين است كه اولاً ، عبادت وظيفه بنده است .
و ثانياً ، عبادت يك عمر ، با كوچك ترين نعمت هاى الهى مقابله نمى كند .
و ثالثاً ، با توفيق و تأييد خداوند است .
و رابعاً ، اداى شكر پروردگار است و اداى شكر به حكم عقل واجب مى باشد .
و ممكن است استحقاق ثواب را اين طور بيان نمود كه چون خداوند در كلام مجيد و لسان انبيا و اوصيا به شخص مطيع وعده ثواب داده و خلف وعده قبيح است ، البته بنده از اين جهت مورد مثوبت واقع مى شود .
و استحقاق عذاب به اين معنى است كه بنده به واسطه هر معصيتى كه از وى صادر شود مستحق و سزاوار عقوبت مى گردد ، زيرا معصيت مخالفت امر مولاست و از براى او حق مؤاخذه ثابت و مسلّم است و اگر عقوبت كند بر وفق عدل رفتار نموده ; ولى اگر شخص عاصى قابليت رحمت داشته و معصيت ، او را از قابليت ساقط ننموده به طورى كه ديگر رحمت و عفو او بى مورد باشد ، عفو او قبيح نيست و خلف وعيد هم مانعى ندارد ، مگر وقتى كه به طور خبر باشد و خلف آن موجب كذب شود ، چنانچه در ذيل آيه (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) تذكر داديم(17) .
و (أَلِيمٌ) به معنى « مولم » است و به اصطلاح فعيل به معنى مفعل است . مانند نذير به معنى منذر و بديع به معنى مبدع .
و « ألَمْ » به معنى درد است كه اثر مرض و بيمارى و مقابل لذّت است . و لذّت حالتى است كه موافق ميل و خواسته انسان باشد ، چنانچه « ألَمْ » حالتى است كه مخالف آن باشد . و همين طور كه براى اهل بهشت لذايذ جسمانى از اطعمه و اشربه و البسه و حور و قصور و سندس و استبرق و غير اين ها از نعم جسمانى و لذايذ روحانى از قرب به مقام حق و مشاهده انوار جلال و دخول در رحمت و التذاذ به معارف الهى و اخلاق حميده و اعمال صالحه و رضايت حق و معرفت به خلود و حشر با انبيا و اوليا و ملائكه و غير اين ها از نعم روحانى مى باشد ; براى اهل دوزخ هم آلام جسمانى از آتش و زقّوم و غسّاق و حميم و مارها و عقرب ها و لباس هاى آتشى و تازيانه ها و گرزهاى آتش و غير اين ها از عذاب هاى جسمانى و آلام روحانى از محجوب بودن از پروردگار و دورى از مقام قرب و حشر با شياطين و تألّم از عقايد فاسده و اخلاق رذيله و اعمال سيئه و مورد سخط و غضب الهى بودن و خلود در عذاب و تكلّم نكردن خدا با آن ها و خوارى و بى اعتنايى به آن ها و خنده و سخريه اهل بهشت به آن ها و حسرت و ندامت و غير اين ها از عذاب هاى روحانى مى باشد ; و چون منافقين كه مورد [اشاره] آيه شريفه هستند به جميع اين آلام جسمانى و روحانى گرفتارند ، درباره آن ها مى فرمايد : (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
مقام چهارم : در بيان جمله ( بِما كانُوا يَكْذِبُونَ ) :
باء (بِما) براى سببيّت است ; يعنى سبب عذاب دردناك منافقين كذب آن هاست كه گفتند : (آمَنّا بِاللهِ وَ بِالْيَوْمِ الاْخِرِ) در صورتى كه مؤمن نبودند (وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ) .
و از اين جمله استفاده مى شود كه منشأ عذاب منافقين ، بلكه منشأ تمام صفات زشت و اعمال ناپسنديده آن ها همان كذب است ، زيرا وقتى ايمان به خدا و روز جزا نداشته باشند و به دروغ اظهار ايمان كنند ، از هيچ عمل زشتى باك ندارند ، بلكه اظهار ايمان آن ها براى اين است كه در زير اين حجاب هر جنايتى را مرتكب شوند و به اعمال نكوهيده و خيانت ها و جنايت هاى خود رنگ دين و مذهب زنند و خود را از پنجه انتقام رها سازند .
و ما در ذيل همين آيات ، اقسام كذب و مفاسد و مضارّ آن را متذكر شده و عقوبت آن را در لسان آيات و اخبار نقل نموديم . و در اينجا به دو نكته علمى اشاره مى نماييم :
نكته اول : در حقيقت كذب :
مشهور و معروف بين دانشمندان سنّى و شيعه آن است كه دروغ و كذب مطابق نبودن كلام با واقع و خارج است ، خواه اين مطابق نبودن از روى تعمّد و اختيار باشد و خواه از روى اشتباه ، به اين معنى كه گفتارش با عقيده اش مطابق است ، ولى عقيده اش خلاف واقع است ، كه از آن به « جهل مركب » تعبير مى شود .
ولى جاحظ(18) گفته : كذب آن است كه بر خلاف عقيده باشد ، اگر چه با واقع مطابقت كند و به آيه شريفه استدلال نموده : (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ)(19)چون شهادت منافقين به رسالت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله)مطابق با واقع ، ولى بر خلاف عقيده آنان بوده و از اين جهت خداوند آنان را كاذب شمرده .
لكن حق با قول مشهور است و كاذب شمردن منافقين هم براى اين است كه خبر از امرى مى دهند كه خلاف واقع است و آن اِخبار از ايمان خودشان مى باشد ، و حال آنكه به حسب واقع ايمان ندارند ، پس اظهار آن ها بر خلاف واقع است .
بلى ، حرمت كذب و عقوبت آن در تعمّد به كذب است و اگر خبرى داد كه اعتقاد به صدق آن دارد ، ولى با واقع مطابق نيست معذور است ، چنانچه اگر اعتقاد به كذب خبرى داشت و گفت و به حسب واقع صادق بود ، آن را « تجرّى » گويند و در حرمت آن اختلاف است و حق اين است كه تجرّى قبح فاعلى دارد نه قبح فعلى ; و با اين وصف اگر كذب بر خدا و رسول(صلى الله عليه و آله) در روز روزه باشد ، روزه اش باطل مى شود از جهت اينكه قصد مفطر نموده و اگر كشف شد كه واقعاً صدق بوده كفاره ندارد .
نكته دوم : حرمت كذب و قبح آن اقتضايى است نه ذاتى :
و توضيح اين نكته اين است كه قبايح عقليّه بر دو قسم است :
يك قسم ، قبايحى است كه قبح آن ها ذاتى است ; مثل ظلم و خيانت و اكثر اخلاق رذيله و كلّيه عقايد فاسده كه قابل تغيير و تبديل نيست كه گفته شود مثلاً در فلان مورد ظلم جايز و مباح و حسن است يا قبيح نيست . و در مواردى كه به نظر عرف ظلم مى نمايد و شارع مقدس يا عقل تجويز نموده ; مانند قتل حيوانات براى منافع بشر ، يا قتل كفار براى ترويج و حفظ اسلام ، يا ضرب براى تأديب و نحو اين ها از باب تخطئه در مصداق است و حقيقت ظلم نيست .
و قسم ديگر ، قبايحى است كه قبح آن اقتضايى است و براى مفاسدى است كه بر آن مترتب مى شود و بسا مشتمل بر مصالحى است كه اهمّ از مفاسد آن و مانع از اقتضاى قبح است ، كه در اين صورت جايز ، بلكه در بعض موارد واجب مى شود ; مانند كذب كه براى حفظ جان مؤمن و رفع شرّ ظالم و حفظ ناموس و حفظ مالى كه واجب است حفظ آن ، يا در مقام تقيّه ، يا براى اصلاح بين دو نفر مسلمان و رفع نقار و كدورت از بين آن ها عقلاً و شرعاً ترخيص شده ; ولى البته نه براى مجرد جلب منافع دنيوى . و از اين قبيل قبايح اقتضايى بسيار است ; مانند غيبت كه موارد استثناى آن را بيان نموديم(20) و غصب و نحو اين ها ، كه نمى توان گفت اين ها نيز مانند ظلم است و در موارد ترخيص از باب تخطئه در مصداق مى باشد .
و در موارد ترخيص كذب ، سخن ديگرى است كه اگر توريه ممكن باشد ، آيا لازم است يا نه؟
و ظاهراً وجوب توريه معلوم نيست ، ولى حسن آن قابل منع نيست ، بلكه موافق با احتياط است .
و همين طور كه قبايح عقليّه بر دو قسم است ، محسّنات عقليّه و شرعيّه نيز بر دو قسم مى باشد :
يك قسم ، آن هايى كه حسن ذاتى دارند ; مانند اطاعت خدا ، احسان به خلق ، عقايد حقه و بسيارى از اخلاق حميده .
و قسم ديگر ، آن هايى كه حسن اقتضايى دارند و بسا مفاسدى بر آن مترتب مى شود كه حسن آن را زايل مى كند ; مانند صدق در مقام غيبت ، يا نمّامى ، يا اشاعه فحشا ، يا اضرار به مسلمان از جهت نفس ، يا عرض ، يا مال ، يا ايجاد فتنه و فساد كه در اين گونه موارد ، بسا صدق حرام و قبيح مى شود .
_______________________________________________
[1] .  الكلم الطيب : ص 641 ـ 643.
[2] .  حس بويايى .
[3] .  الكلم الطيب : كتاب العمل الصالح ، ص 48.
[4] .  در منطق ، در مبحث كليات ، كلى را از جهتى به دو قسمت تقسيم مى كنند : يكى متواطى و ديگر مشكك . كلى متواطى آن را گويند كه صدق مفهوم آن بر افراد و مصاديقش به نحو تساوى باشد و از افراد آن به افراد عرضيه تعبير مى كنند و به انسان و فرس و غنم و امثال اين ها مثال مى زنند كه افراد آن ها در حقيقتِ نوعيه با هم مشتركند و امتياز آن ها در خصوصياتِ فرديه و مشخصاتِ خارجيه است و به اصطلاح داراى ما به الاشتراكى هستند كه همان ذات و حقيقت آن ها باشد و داراى ما به الامتياز كه همان عوارض و خصوصيات فرديه است و ما به الامتياز در آن ها غير ما به الاشتراك و خارج از ذات است ( اگر چه اين مثال در مورد انسان قابل اشكال است و حقيقت انسانى را نمى توان كلى متواطى دانست ، زيرا كجا مى توان گفت حقيقت محمديه با حقيقت بوجهليه ، بلكه حقيقت مؤمن با كافر يكسان است ) .
و مشكك آن را گويند كه صدق مفهوم آن بر افراد و مصاديقش متفاوت باشد و از افراد آن به افراد طوليه ، يعنى ذى مراتب ، نه طوليه سلسله علل و معلولات ، تعبير مى نمايند و به وجود و نور و سفيدى و نظاير اين ها مثال مى زنند و ما به الامتياز در اين گونه امور عين ما به الاشتراك است ; مثلا مفهوم نور بر جميع افراد آن صدق مى كند و تفاوت و امتياز بين آن ها به شدت و ضعف است و اين ما به الامتياز نيز خارج از ما به الاشتراك نيست ، بلكه همان نور است و مانند مفهوم وجود كه اعلا مراتب آن ، وجود حضرت بارى است كه عدت و مدت و شدت غير متناهى است و ادنى مراتبش هيولاست (مادة المواد) كه مجرد قابليت است و تا صورت به او افاضه نشود فعليت پيدا نمى كند. (مؤلف) .
[5] .  من خداى بزرگتر شما هستم . سوره نازعات : آيه 24 .
[6] .  من كمترين كمتران و خوارترين خوارتران و مانند ذرّه (كوچك ترين مورچه) ، بلكه كمتر از آنم. صحيفه سجاديه : دعاى چهل وهفتم ( در روز عرفه ).
[7] .  سوره نوح : آيه 6.
[8] .  سوره توبه : آيه 124 ـ 125.
[9] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، ص 482 ، آيه 7 .
[10] .  اگر يارى كنيد خداى متعال را ، يارى مى كند شما را و ثابت مى دارد قدم هاى شما را. سوره محمد(صلى الله عليه و آله) : آيه 7 .
[11] .  و كسانى كه جهاد مى كنند در راه ما ، ما هم هر آينه آن ها را هدايت مى كنيم به راه هاى خود. سوره عنكبوت : آيه 69 .
[12] .  خدا را فراموش كردند ، پس خداوند هم آن ها را فراموش مى فرمايد. سوره توبه : آيه 67 .
[13] .  ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم تا بر گناه ( خود ) بيفزايند. سوره آل عمران : آيه 178 .
[14] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، ص 480 .
[15] .  پس ويل [= واى] بر آنان كه قلب آن ها قساوت پيدا كرده از ذكر خدا. سوره زمر : آيه 22 .
[16] .  سپس (مخفيانه از حضور پيامبر) باز مى گردند ، خداوند قلوب آن ها را صرف فرمود از برخورد به بركات سوره و فوايد آن. سوره توبه : آيه 127 .
[17] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، ص 491 .
[18] .  مختصرى از شرح حال وى در همين تفسير ، ج 1 ، ص 330 ذكر شده است .
[19] .  چون منافقان نزد تو آيند گويند : « گواهى مى دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى » و خدا هم مى داند كه تو واقعاً پيامبر او هستى ، و خدا گواهى مى دهد كه مردم دو چهره سخت دروغگويند . سوره منافقون : آيه 1 .
[20] .  ر . ك : همين جلد ، ص 75 .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page