أيه 13 : (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَلكِنْ لا يَعْلَمُونَ)
13 . و هنگامى كه به آنان گفته شود كه ايمان بياوريد چنانچه مردم ايمان آوردند ، مى گويند : آيا ايمان بياوريم چنانچه سفيهان و بى خردان ايمان آوردند ، آگاه باشيد كه آنان خود بى خردند ولى نمى دانند.
تفسير :
و كلام در تفسير اين آيه در ضمن چند مطلب است :
مطلب اول : ايمان ; هدف خلقت :
چنانچه گذشت ، اين كلام از باب امر به معروف و دعوت به راه سعادت و طريقه مُثلى (= برتر و بهتر) و ارشاد به خير و صلاح در دين و دلالت به صراط مستقيم است ، چنانچه آيه قبل از باب نهى از منكر و ردع (= منع) از فساد بود ; و قائل به اين قول ، يا ذات مقدس حق ، يا پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ، يا خواصّ از مؤمنين مى باشند .
و اين از بزرگ ترين وظايف انبيا ، بلكه غرض از بعثت آن ها و مقصود از نازل كردن كتاب ها و قرار دادن تكليف است و بلكه ايمان كه به آن دعوت مى كنند ، علّت غايى خلقت بشر است ، چنانچه مى فرمايد : (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ)(1) .
و خلقت بشر نيز علّت غايى خلقت ساير موجودات است ، چنانچه مى فرمايد : (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ)(2) و غير اين ها از آيات ديگر كه در بحث معاد متذكر شده ايم(3) .
بنابراين غرض اصلى از خلقت جميع موجودات ، ايمان انسان و به مدارج كمال و ترقّى و تعالى رسيدن اوست و انبيا و اوليا و داعيان إلى الله ، چون اين غرض الهى را تعقيب مى كنند بزرگ ترين عبادت ها را به جاى آورده و مشمول بهترين اجرها و موهبت هاى ربوبى مى باشند .
مطلب دوم : در معنى ناس و مراتب آن :
در ذيل آيه شريفه (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا . . .)(4) الآية ، معناى « ناس » را از جهت لغت و مبدأ اشتقاق آن ذكر نموديم(5) و چنانچه اشاره نموديم انسان مركّب از دو جنبه است : يكى جنبه جسمانى حيوانى كه جنس مشترك او با ساير حيوانات است و ديگر جنبه روحانى ملكوتى كه فصل مميّز او از حيوانات و موجودات جسمانى ديگر است و آن به منزله « صورت »(6) مى باشد و چنانچه در حكمت مبرهن شده شيئيت شىء به صورت است ، نه به ماده و ماده بدون صورت تحقق پذير نيست ، پس انسانيت انسان به تقويت جنبه ملكوتى اوست و هر چه اين جهت را نيرو بخشد و قوى گرداند به حقيقت انسانيت نزديك تر شده و مفهوم انسان بر او صادق تر است ; و اگر جنبه هاى حيوانى را تقويت كند و به آن طرف متمايل شود شايسته همان نام و همان مقام خواهد بود و در تيپ سباع يا بهايم يا شياطين مقرّ و مُقام خواهد داشت .
بنابراين مراتب انسانيت به اندازه سير مدارج ترقّى و تكميل روح است و انسان كامل و مصداق اتمّ آن ، كسى است كه روحش در اعلا مرتبه كمال باشد .
و از اينجا مفاد حديثى كه منسوب به امام زين العابدين(عليه السلام) است معلوم مى گردد كه مى فرمايد :
« إنّ رجلاً جاء إلى أمير المؤمنين(عليه السلام) فقال : أخبرني إن كنتَ عالماً عن الناس و عن أشباه الناس و عن النسناس ، فقال أميرالمؤمنين(عليه السلام) : يا حسين ، أجب الرجل ، فقال له الحسين(عليه السلام) : أمـّا قولك : أخبرني عن الناس فنحن الناس ، . . . إلى أن قال : و أمّا قولك : أشباه الناس ، فهم شيعتنا و هم موالينا ، و هم منّا ، . . . إلى أن قال : و أمّا قولك : النِسناس ، فهو السواد الأعظم ـ و أشار بيده إلى جماعة الناس ـ ثم قال : إن هم إلاّ كالأنعام ، بل هم أضلّ »(7) .
( مردى نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد و گفت : اگر دانايى ، مرا از « ناس » و « اشباه ناس » و « نسناس »(8) آگاه كن ، امير المؤمنين(عليه السلام) به حضرت امام حسين(عليه السلام)فرمود : اين مرد را جواب بده ،امام حسين(عليه السلام) فرمود : امّا اينكه از ناس پرسيدى ، ناس ماييم ; و امّا اشباه ناس شيعيان ما و دوستان مايند و آنان از ما هستند ; و امّا نسناس ، پس آن ها سواد اعظم (= اكثر) مردمند ـ و به دستش به جماعتى از مردم اشاره نمود ـ و فرمود : اينان جز چهار پايان نيستند ، بلكه از آن ها پست تر و گمراه ترند ).
مطلب سوم : مراد از ( كما آمنَ ) :
«كاف» در (كَما آمَنَ) براى تشبيه و ما(ى) آن ، ما(ى) مصدريّه است ; يعنى ايمان بياوريد مانند ايمان مردم ، و چنانچه گذشت مراد از ناس در مرتبه اول ، اهل بيت عصمت و طهارتند كه در اعلا مراتب انسانيت مى باشند و ايمان آنان اعلا مراتب ايمان است. و بنابراين مفاد امر در (آمِنُوا) ايمان به قلب و زبان و جميع جوارح و اعضاست و متخلّق شدن به جميع اخلاق حميده(9) و عمل نمودن به همه اعمال صالحه و صبر در مكاره و مصايب و مجاهدت به اموال و انفس در راه خدا و كوشش در هدايت و ارشاد و غير اين ها از شئونات ديگر ، كه از خصايص [= ويژگى هاى] اين خاندان است و كسى به پايه فضايل و مقامات آن ها نمى رسد . در زيارت جامعه است :
« بلغ الله بكم أشرف محلّ المكرمين ، و أعلى منازل المقرّبين ، و أرفع درجات المرسلين، حيث لا يلحقه لاحق ، و لا يسبقه سابق ، و لا يطمع في إدراكه طامع »(10) .
و چون نيل به درجات آن ها در شأن كسى نيست از اين جهت « كاف تشبيه » آورده كه هر كس به اندازه قدرت و استعداد خود به آنان اقتدا و تأسّى كند و علماً و عملاً و اخلاقاً خود را همانند آنان نمايد و شايد به همين جهت در حديث سابق الذكر ، شيعيان و مواليان اهل بيت را اشباه ناس ناميده ، و ممكن است مراد از ناس ، مؤمنين كامل باشند كه شامل معصومين و مؤمنينى كه در درجات ، ما دون آنان قرار گرفته اند باشد ; مانند سلمان و ابا ذر و مقداد و عمّار(11) و حذيفه(12) و امثال اين ها .
مطلب چهارم : در جواب منافقين (قالُوا أَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ) :
در بيان معنى سفيه :
«سفيه» ، كسى را گويند كه كم عقل و سبك مغز و سست خرد باشد ، نه اينكه فاقد عقل و خرد باشد به حدّى كه تكليف از او برداشته شود ; مانند مجنون (= ديوانه) ; و به واسطه همين سفاهت است كه خير را از شرّ و نفع را از ضرر و صلاح را از فساد به خوبى نمى تواند تشخيص دهد.
و «سفيه» بر دو قسم است : سفيه در امور دنيوى كه در شريعت براى او احكامى مقرر شده ، چنانچه در قرآن كريم مى فرمايد : (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ)(13). ( اموال سفيهان را به دست آنان ندهيد) .
و نيز مى فرمايد : (فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ)(14) .
(پس اگر مديون ، سفيه يا ضعيف يا قادر بر نوشتن نباشد بايد ولىّ او به درستى بنويسد) .
و سفيه در امر دين و آخرت كه در آيه شريفه (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ)اشاره به اين نوع از سفاهت است كه سعادت را از شقاوت و راه نجات را از طريق هلاكت تمييز نمى دهد ، همه كفار و فساق و كسانى كه از طريق حق منحرفند داخل در اين قسم مى باشند ; و همين است مفاد حديثى كه در كافى نقل مى كند كه راوى از حضرت امام صادق(عليه السلام)مى پرسد : عقل چيست؟ مى فرمايد :
« ما عُبد به الرحمن و اكتُسب به الجنان » .
راوى گويد : گفتم : پس آنچه در معاويه بود چه بود؟ فرمود : نكرى (= مخادعه) و شيطنت بود كه شبيه عقل است و عقل نيست(15) .
و امّا اينكه منافقين اهل ايمان را به سفاهت نسبت مى دهند و آنان را سُفَها مى نامند ، براى اين است كه هر كسى به نظر سطحى به رفتار و كردار و طرز انديشه آنكه مخالف رويّه او زندگى مى كند بنگرد ، رفتار او را سفيهانه مى پندارد ، چون طرز كار خود را عاقلانه مى شمارد ; مثلاً آنكه منهمك (= فرورفته ، غوطهور) در دنيا و غرق در شهوات و لذات آن است كسانى را كه زهد مى ورزند و به مقدار حاجت از دنيا اكتفا مى كنند سفيه مى دانند و همچنين اهل معصيت و تاركين فرايض ، اهل نماز و روزه و حج و دهندگان خمس و زكات را ابله مى دانند ، بلكه طالبان مال و حطام دنيوى(16) ، طالبان علم و دانش را در فكر خود نابخرد مى دانند وبسا اهل دين و متوسطينِ از آن ها ، اهل تقوا و مردان مقرّب الهى را كه پشت پا به دنيا زده اند ، به سفاهت منسوب مى دارند ، چنانچه اميرالمؤمنين امام علی(عليه السلام) در صفات متّقين مى فرمايد :
« و يقولون : قد خُولطوا ، و قد خالطهم أمر عظيم »(17) .
(و مى گويند اهل تقوا عقلشان مختل شده و حال آنكه امر بزرگى آنان را مضطرب نموده است) .
و چون منافقين گمان كرده اند راهى را كه در پيش گرفته اند زيركانه و عاقلانه است ، مؤمنان را كه بر خلاف راه آنان مى روند ، بلكه آنان را تخطئه مى كنند سفها مى نامند ; و پيداست كه اين گفتار از آنان در سرّ و نهان بوده و با شياطين و همجنسان خود و يا در بعض مواقع به بعض مؤمنان مى گفته اند ، چه آشكار گفتن اين سخن با نفاق آنان منافات دارد .
چنانچه در نظير اين جمله ، يعنى جمله (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ)گذشت(18) ، تأكيدات متعدّد اين جمله نيز بر ثبوت انحاى(19) سفاهت و تحقق دايمى آن براى منافقين كمال دلالت را دارد . امّا ثبوت سفاهت در امر دين كه براى آنان مورد سخن نيست ، زيرا سعادت خود را از شقاوت و نجات خود را از هلاكت تشخيص نداده و خود را به شقاوت و هلاكت ابدى گرفتار نموده اند .
وجوه و اقسام سفاهت
و امّا سفاهت آنان را در امر دنيا به وجوهى مى توان اثبات نمود :
وجه اول :
اينكه منافقين به اين جهت كه نمى خواهند باطن آن ها كشف شود ، هم از منافع كفار محرومند و هم از منافع مسلمين : (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ)(20) و هم كفار از آن ها احتراز دارند و هم مسلمانان .
وجه دوم :
از بسيارى از آيات شريفه استفاده مى شود بركات و فيوضات الهى در اثر اعمال صالحه و مصايب و گرفتارى ها به واسطه اعمال سيئه است ; مانند آيه (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(21) .
( اگر اهل شهرستان ها ايمان و تقوا داشتند ، البته بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم ، ولى آيات الهى را تكذيب نمودند ، پس به واسطه اعمالشان آنان را گرفتار نموديم ) .
و آيه (ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ)(22) .
( آنچه مصيبت به شما مى رسد به واسطه اعمالتان مى باشد ) .
وجه سوم :
منافقين با منتهاى تستّر و پنهان نمودن باطنِ خود ، خداوندِ عالم ، آنان را رسوا و مفتضح مى كند ، چنانچه در آيات سوره توبه قصد باطنى آنان را در ساختن مسجد ضرار و كارهاى ديگرشان را براى پيغمبر و مؤمنين بيان نموده و همچنين در سوره منافقين سرّ آنان را فاش نموده است .
وجه چهارم :
امور باطنى ، چه اعتقادى ، چه اخلاقى بالاخره در دنيا آثارش ظاهر مى شود و آنچه در كوزه هر كسى است برون مى تراود و امتحانات الهى بواطن (= درون و نهفته هاى) اشخاص را ظاهر مى نمايد ، چنانچه پس از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) عمليات بعضى از صحابه نسبت به دختر و داماد و فرزندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيّات باطنى آنان را ظاهر ساخت ، مخصوصاً بنى اميه كه كفر و شرك باطنى خود را نمايان داشتند و يزيد با زبان نحس خود ترانه لَعِبَت هاشمُ(23) بالمُلكِ فَلا***خَبرٌ جاء و لا وَحيٌ نَزَل(24) را مى سرود .
مطلب ششم : در بيان جمله ( وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ ) :
« علم » به معنى انكشاف و ظهور شىء در نزد عقل است و گفتند علم به امور عقليّه نظريّه كه محتاج به براهين عقلى است تعلق مى گيرد ، چنانچه ادراك مربوط به امور جزئيه خارجيه مى باشد و شايد از اين جهت در آيه قبل گفتار منافقين را از روى عدم شعور و در اين آيه از روى عدم علم تعبير نموده ، چون ايمان از امور عقليّه نظريّه است ، بنابراين اطلاق آن بر امور حسّى تجربى اطلاق مسامحى است .
و علمى كه در آيات و اخبار ، فضيلت بسيار براى آن ذكر شده و طلب آن را بر هر مرد و زن مسلمان واجب دانسته ، علمى است كه جنبه روحانيت و نفس ناطقه انسانى را به مدارج كمال و ترقّى و ايمان به خدا و تخلّق به اخلاق و صفات الهى سير دهد و اين علم از اشرف صفات و بزرگ ترين امتيازات انسانى است و در قرآن كريم از روى تعجب مى فرمايد :(هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاَْلْبابِ)(25) .
از اميرالمؤمنين امام علی(عليه السلام) روايت شده كه مى فرمايد :
« العلم ذو فضائل كثيرة : فرأسه التواضع ، و عينه البراءة من الحسد ، و اُذُنه الفهم ، ولسانه الصدق ، و حفظه الفحص ، و قلبه حسن النيّة ، و عقله معرفة الأشياء والاُمور ، ويده الرحمة ، و رجله زيارة العلماء ، و همّته السلامة ، و حكمته الورع ، ومستقرّه النجاة ، و قائده العافية ، و مركبه الوفاء ، و سلاحه لين الكلمة ، و سيفه الرضا ، و قوسه المداراة ، و جيشه محاورة العلماء ، و ماله الأدب ، و ذخيرته اجتناب الذنوب ، و زاده المعروف ، و مأواه الموادعة ، و دليله الهدى و رفيقه محبّة الأخيار »(26) .
(علم ، صاحب فضيلت هاى بسيار است ، سر آن فروتنى و چشم آن بيزارى از حسد و گوش آن فهم و زبان آن راستگويى و وسيله حفظ آن كنجكاوى و دل آن حسن نيّت و عقل آن شناسايى امور و اشياء و دست آن رحمت و پاى آن به ديدار دانشمندان رفتن و همّت آن سلامت نفس و حكمت آن پارسايى و قرارگاه آن رستگارى و قائدِ (= رهبر ، پيشوا) آن عافيت و مركب آن وفا و سلاح آن نرمى در گفتار و شمشير آن خشنودى و كمان آن مدارا و لشكر آن گفتگوى با دانشمندان و دارايى آن ادب و ذخيره آن پرهيز از گناهان و توشه آن كار نيك و جايگاه آن مباحثه و مذاكره و راهنماى آن هدايت الهى و رفيق آن مهر نيكان است).
در اين حديث ، حضرت ، علم را به يك انسان مقتدر كه اعضا و جوارح داخلى و خارجى او مرتب و مجهّز باشد تشبيه فرموده و تواضع را به منزله سر آن دانسته ; براى اينكه حيات علم به فروتنى است و كبر و نخوت مُفنى (=نابود كننده) علم است ، چنانچه حيات آدمى به سر است و فقدان آن موجب فقدان حيات مى شود. و بيزارى از حسد را چشم آن دانسته ; زيرا شخص حسود در مقام تحصيل و ازدياد علم و استعلام از ديگران برنمى آيد. و فهم را به منزله گوش آن شمرده ; زيرا غير فهيم گويا كر است و مطالب علمى را درك نمى كند. و صدق را زبان آن قرار داده ; چون از دانش شخص دروغگو نمى توان استفاده نمود و به سخنان و مطالب او اعتمادى نخواهد بود. و تفحّص و تتبّع آثار علمى را به منزله حافظه آن و وسيله نگاه دارى علم شمرده. و نيّت پاك را به منزله قلب و روح علم دانسته و علم بدون قصد پاك را جسدى بى روح شمرده. و معرفت امورى كه شناسايى آن ها براى عالم لازم است ، به منزله عقل آن قرار داده ; زيرا همين طور كه عقل در انسان ، مميّز خوب از بد و صلاح از فساد است ، معارف الهى موجب به كار بردن علم در طريق صلاح و سعادت شخص و اجتماع است ; و بالجمله ، ساير فقرات حديث نيز ، هر يك از مواردى را كه براى علم لازم است به اعضا و قواى داخلى و خارجى آدمى به جهت مناسبتى كه بين آن هاست تشبيه فرموده كه به اندك تأمّلى معلوم مى گردد.
و همين طور كه براى علم ، آثار و فضايل بسيار ذكر شده ، براى جهل نيز مفاسد و زيان هايى ذكر گرديده و آن را از بزرگ ترين صفات خبيثه شمرده اند ، بلكه جهل را منشأ جميع صفات نكوهيده و اعمال سيئه دانسته اند.
و در كافى حديث مفصّلى از حضرت امام صادق(عليه السلام) در خلقت عقل و جنود آن و خلقت جهل و جنود آن ذكر فرموده كه بسيار دقيق و محتاج به شرح مبسوطى مى باشد(27) ، كه در مقام انسب از اينجا ، اگر موفق شوم بيان خواهم نمود، ان شاء الله تعالى
_________________________________________________________________________________
[1] . من خلق نكردم جنّ وانس را مگر براى اينكه مرا عبادت كنند. سوره ذاريات : آيه 56 .
[2] . و مسخّر فرمود براى شما آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است جميع آن ها را . سوره جاثيه : آيه 13 .
[3] . الكلم الطيب : ص641 ـ 652 .
[4] . سوره بقره : آيه 8 .
[5] . ر . ك : همين جلد ، ص 36 .
[6] . فرق جنس با ماده و همچنين فصل با صورت در حمل است ، كه جنس قابل حمل بر فصل و بر عكس مى باشد ; ولى ماده قابل حمل بر صورت نيست ، گفته مى شود : بعض الحيوان ناطق و كل ناطق حيوان ، ولى گفته نمى شود : بعض المادة صورة و بالعكس. و به اصطلاح فرق در لا به شرطى و به شرط لايى است ; يعنى جنس لا به شرط است و با هزار شرط جمع مى شود ، ولى ماده به شرط لاست ; يعنى عدم حمل ، چنانچه فصل نيز لا به شرط است ، ولى صورت به شرط لا مى باشد. (مؤلف) .
[7] . كافى ، ج 8 ، ص 244 ، ح 339 .
[8] . واژه نسناس به معنى عده اى از انسان ها هستند كه در برخى ويژگى ها شبيه انسان و در برخى صفات برخلاف انسان مى باشند و در حديثى آمده كه عده اى از قوم عاد هستند كه از پيامبر خودشان نافرمانى كرده و خداوند آن ها را به شكل نسناس مسخ كرد كه مخلوقاتى در ظاهر انسانى ولى با يك چشم و يك دست و يك پا مى باشند . به معنى جنبنده اى خيالى به شكل انسان يا نوعى ميمون يا گروهى از نسل بنى آدم كه از بين رفته و منقرض شده اند نيز آمده است . ر . ك : لسان العرب ، ج 14 ، ص 124 و مجمع البحرين : ج4 ، ص111 ، ذيل واژه « نسس ».
[9] . اخلاق نيكو را به كار بستن .
[10] . پس خداوند ، شما را به شريف ترين جايگاه مكرمان وبه بالاترين مراتب مقربان ورفيع ترين درجات مرسلان رساند ، آنجا كه هيچ رسنده اى بدان نرسد وهيچ برترى جويى ، برآن برترى نيابد وهيچ پيشرويى برآن پيشى نگيرد وهيچ طمع كارى به ادراك آن طمع نورزد .
[11] . مختصرى از زندگى نامه آنان در همين تفسير ، ج 1 ، ص 76 ، 108 ، 109 و 314 ذكر شده است .
[12] . حذيفة بن يمان : وى يكى از بزرگان و نيكان اصحاب پيامبر اعظم مى باشد كه از همان اوايل آشكار شدن رسالت پيامبر مسلمان شد و پيامبر بين او و عمّار عقد برادرى بست . وى از جمله يارانِ فقيه و دلاور ، و جنگجويى شجاع بود . وى را صاحب سرّ و راز دار پيامبر و كسى كه منافقين را مى شناسد ، مى دانند ، زيرا به همراه پيامبر در بازگشت از غزوه تبوك منافقينى كه قصد ترور پيامبر را داشتند ، ديد و شناخت و پيامبر به او فرمود كه اين جريان را مخفى كند. حذيفه در دوران خلافت عمر حاكم مدائن بود و از جمله حاميان و مواليان على (عليه السلام) و وفاداران به ايشان بود كه در اواخر عمرش پس از قتل عثمان ، مردم را به حمايت و پيروى از امام على (عليه السلام) ترغيب و تشويق كرد. وى در سال 36 هجرى از دنيا رفت . موسوعة طبقات الفقهاء ، ج 1 ، ص 72 .
[13] . سوره نساء : آيه 5.
[14] . سوره بقره : آيه 282.
[15] . آنچه با آن ، خداوند رحمان عبادت و پرستيده شده و بهشت به سبب آن به دست مى آيد . كافى : ج 1 ، ص 11 ، ح 3 .
[16] . زينت ها و زيورهاى بى ارزش دنيوى .
[17] . نهج البلاغه : ص411 ، خطبه 192.
[18] . ر . ك : همين جلد ، ص 145 .
[19] . اقسام و انواع .
[20] . آن ها افراد بى هدفى هستند كه نه سوى اين ها ، ونه سوى آن هايند. سوره نساء : آيه 143 .
[21] . سوره اعراف : آيه 96.
[22] . سوره شورى : آيه 30.
[23] . هاشم (جد پيامبر) ، و در اينجا كنايه به خود پيامبر (صلى الله عليه و آله) است كه بساط بت و بت پرستى و شرك و جاهليت را برچيد .
[24] . بنى هاشم ( و در رأس آنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) با حكومت و خلافت بازى كرد . پس هيچ خبرى ( از خدا و قيامت و بهشت و جهنم ) نيست و هيچ وحيى هم نازل نشده است .
[25] . بگو : آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند؟! تنها خردمندانند كه پند پذيرند. سوره زمر : آيه 9 .
[26] . كافى : ج1 ، باب النوادر ، ص48 ، ح2 و بحار الأنوار : ج 1 ، ص 175 ، ح 41 .
[27] . كافى : ج 1 ، ص 13 ، ح 12 .
آيه 13 : (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ...)
- بازدید: 1605