آیات 14 و 15

(زمان خواندن: 16 - 31 دقیقه)

 أيه 14 : (وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ)
أيه 15 : (اللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ)
14 . و هر گاه مؤمنين را ملاقات مى كنند مى گويند : ايمان آورديم و هر گاه با رؤساى شيطان صفت خود خلوت مى كنند مى گويند : ما با شماييم و همانا مؤمنين را استهزا مى كنيم .
15 . خدا آن ها را استهزا مى كند و آنان را رها كند و مهلت دهد در سركشى و تجاوزشان ، در حالى كه سرگردانند.
امر اول : حقيقتِ نفاقِ منافقين :
در اين آيه ، خداوند ، حقيقت نفاق منافقين و آنچه را در باطن خود پنهان داشته و از ابراز آن خوددارى مى نمودند بيان مى فرمايد و آن اظهار ايمان در نزد مؤمنان و اظهار كفر در نزد همكاران خودشان مى باشد و اين اشدّ مراتب نفاق و حتى از كفر بدتر است ، چنانچه اين مطلب را در ذيل آيه (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللهِ) بيان نموديم(1) .
امر دوم : منشأ اظهارِ ايمانِ منافق :
منشأ اظهار ايمان منافق يكى از سه چيز است :
1 . يا از جهت خوف است چنانچه اكثر منافقين قريش ، مانند ابو سفيان و معاويه و عمرو عاص و امثال اين ها در فتح مكه از ترس و قدرت و سطوت پيغمبر(صلى الله عليه و آله) و مسلمين اظهار ايمان نمودند و در بحار الأنوار قصه فتح مكه و ايمان آوردن ابو سفيان و ساير كفار قريش را مفصّلاً ذكر كرده و از جمله فقراتش آن است :
« دخل صناديد قريش الكعبة و هم يظنّون أنّ السيف لا يرفع عنهم ، فأتى رسول الله(صلى الله عليه و آله)البيت و أخذ بعضادَتَي الباب ، ثم قال : « لا إله إلاّ الله أنجز وعده و نصر عبده و غلب الأحزاب وحده » ، ثم قال : « ما تظنّون و ما أنتم قائلون؟ » ، فقال سهيل بن عمرو : نقول خيراً و نظنّ خيراً ، أخ كريم و ابن عمّ ، قال : « فإنّي أقول لكم كما قال أخي يوسف : (لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو أرحم الراحمين )(2) . . . إلى أن قال : « فاذهبوا فأنتم طلقاء » ، فخرج القوم كأنـّما يُنشرون من القبور . . . الحديث »(3) .
( بزرگان قريش داخل كعبه شدند و گمان مى كردند كه شمشير از آن ها برداشته نمى شود ، پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داخل خانه شد و دو چوبه [= دولِنگه] در را گرفت ، سپس فرمود : نيست خدايى جز ذات پروردگار ، وعده خود را منجّز فرمود و بنده خود را يارى نمود و احزاب را به تنهايى مغلوب ساخت ، سپس فرمود : چه گمان مى بريد و چه مى گوييد نسبت به من در باره شما؟ سهيل بن عمرو(4) گفت : جز خير و خوب از جانب تو درباره خود گمان نمى بريم و نمى گوييم ، چه برادر و پسر عم كريمى هستى ، فرمود : پس من مى گويم نسبت به شما آنچه را برادرم يوسف گفت : امروز مؤاخذه اى بر شما نيست ، خداوند شما را بخشيد و او ارحم الراحمين است . . . تا اينكه فرمود : برويد شما آزاد شدگانيد ، پس قوم قريش پراكنده شدند چنانچه از قبرها محشور مى شوند ) .
2 . و يا از جهت اضرار و آزار رسانيدن به مسلمانان و جاسوسى و ايجاد تفرقه و تشتّت در ميان آن هاست ، چنانچه اين نوع اظهار ايمان ، از صدر اول تاكنون بسيار بوده و گرگ هايى كه به لباس ميش مبدّل شده و به جان مسلمانان افتاده اند زياد بوده ، بلكه مى توان گفت اغلب واردات و مصايبى كه در اعصار متماديه(5) بر پيكر اسلام و مسلمين وارد شده از قِبَلِ (= سوى) اين نوع مردمان مزوّر و حيله گر بوده است .
3 . و يا از جهت طمع مال و منصب و مقام و رياست در ميان مسلمانان است ، چنانچه ايمان اوّلى و دومى و همكاران آن ها از اين قبيل بوده است .
در كتاب مدينة المعاجز در باب معجزات حضرت قائم(عج) از راوندى(6) از سعد بن عبدالله اشعرى(7) روايت مى كند كه گفت :
« ناظرني مخالف ، فقال : أسلم أبوبكر و عمر طوعاً أو كرهاً؟ ففكّرت في ذلك فقلت : إن قلت : كرهاً خفت ، إذ لم يكن حينئذ سيف مسلول ، و إن قلت : طوعاً فالمؤمن لا يكفر بعد إيمانه ، فدفعته دفعاً لطيفاً و خرجت من ساعتي إلى دار أحمد بن إسحاق أسأله عن ذلك ، فقيل : إنّه خرج إلى سرّ من رأى في هذا اليوم » .
( مخالفى با من مناظره نمود و گفت : ابوبكر و عمر از روى ميل اسلام آوردند يا از روى اجبار و كراهت؟ من در فكر فرو رفتم و پيش خود گفتم : اگر بگويم از روى اجبار اسلام آوردند ، آن موقع شمشير كشيده اى نبود كه بترسند و اسلام بياورند و اگر بگويم از روى ميل اسلام آوردند ، مؤمن كه پس از ايمانش كافر نمى شود ، بارى او را به طرز لطيفى از خود دفع نموده و همان ساعت به خانه احمد بن اسحاق(8) رفتم ، كه اين سؤال را از وى بنمايم ، گفتند : او امروز به سامرا رفته ) .
تا اينكه مى گويد من هم عازم سامرا شده و با او خدمت حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام)مشرف شده . . . و حديث بسيار مفصّل است ، تا آنجا كه مى گويد : حضرت عسكرى(عليه السلام)به من فرمودند : جهل مسئله تو چيست؟ از اين بچه ( يعنى حضرت قائم(عليه السلام) ) بپرس تا جواب تو را بگويد ، پس حضرت قائم(عليه السلام) به من فرمودند ـ پيش از اينكه من ابتدا به سخن كنم ـ :
« هلاّ قلت للسائل : لا أسلما طوعاً و لا كرهاً و إنّما أسلما طمعاً ، فقد كانا يسمعان من أهل الكتاب ، منهم من يقول : هو نبيّ يملك المشرق و المغرب و تبقى نبوّته إلى يوم القيامة ، و منهم من يقول : يملك الدنيا ملكاً عظيماً و تنقاد له الأرض ، فدخلا كلاهما في الإسلام طمعاً في أن يجعل محمّد(صلى الله عليه وآله) كلّ واحد منهما والي ولاية ، فلمّا آيسا من ذلك دبّرا مع جماعة في قتل محمّد(صلى الله عليه وآله) ليلة العقبة ، فكمنوا له و جاء جبرئيل فأخبر محمّد(صلى الله عليه وآله)بذلك ، فوقف على العقبة فقال : يا فلان ، يا فلان ، يا فلان ، اخرجوا فإنّي لا أمرّ حتى أراكم قد خرجتم ، و قد سمع حذيفة ذلك و مثالهما طلحة و الزبير فهما بايعا عليّاً(عليه السلام) بعد قتل عثمان طمعاً في أن يجعل كليهما والياً على ولاية ، لا طوعاً و لا رغبة و لا كرهاً و لا إجباراً ، فلمّا آيسا من ذلك من عليّ]7[ نكثا العهد و خرجا عليه و فعلا ما فعلا . . . » الخبر(9) .
ترجمه واضح است(10) ; و اصحاب عقبه بنابر آنچه در بحار الانوار از خصال صدوق از حذيفه روايت كرده كه حذيفه گفت : كسانى كه شتر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را در مراجعت از غزوه تبوك رم دادند چهارده نفر بودند: «ابو الشرور، ابو الدواهى(11)، ابو المعازف ( معاوية )(12) ، اَبُوه(13) ( ابو سفيان ) ، طلحه(14) ، سعد بن ابى وقاص(15) ، ابو عبيده(16) ، ابو الاعور(17) ، مغيره(18) ، سالم مولا حذيفه(19) ، خالد بن وليد(20) ، عمرو بن عاص(21) ، ابو موسى اشعرى(22) ، عبد الرحمن بن عوف(23) » ، و آيه شريفه (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا)(24) درباره اين ها نازل شد(25) .
و ممكن است منشأ اظهار ايمان منافق هر سه جهت از جهات فوق ، يا دو جهت از آن ها باشد ; چنانچه اشخاص سياسى هميشه خود را به رنگ اجتماع درمى آورند و پس از آن بر خر مراد سوار مى شوند و براى اينكه نيرويى هم پشتيبان آن ها باشد با دشمنان و بيگانگان هم سرى و سرّى دارند .
امر سوم : در بيان جمله ( وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ) :
« شيطان » يا مأخوذ از « شطن » و ياء آن زايد است بر وزن فيعال ، و معنى « شطن » تباعد و دورى است و شيطان را از اين جهت شيطان گفتند كه رانده و دور شده از درگاه خداوند است ، چنانچه مى فرمايد : (فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ)(26) .
و يا مأخوذ از « شاط » و ألف و نون آن زايد است بر وزن فعلان ، و معنى « شاط » احتراق و شعله ور شدن از غضب و خشم است . و چون شيطان به واسطه بندگى عبد ، خشمناك و محترق مى شود او را شيطان گفتند .
و شيطان بر هر شخص متمرّد و سركشى اطلاق مى شود . و مراد از شياطين در اين آيه رؤسا و بزرگان كفار و منافقينند كه در عقيده و صفات با هم موافق و در خلوت همدم و همراز يكديگرند ، و كلمه (إِلى)به معنى « مع » مى باشد ; يعنى وقتى با رؤسا و بزرگان خود خلوت مى كنند و مجتمع مى شوند مى گويند : ما با شما هستيم . و اضافه شياطين به ضمير جمع ، كه مرجع آن منافقين است ، كمال دلالت را دارد بر اينكه از يك جنسند و در صفات و ملكات با هم مشتركند و چون داراى صفات شيطانى هستند از اين جهت از آن ها به شياطين تعبير شده .
و امّا كلام درباره شيطان و خلقت او و نوع او و ذرّيه او و كيفيت توالد و تناسلش و طرز وسوسه و ساير خصوصيات آن ، بحث طويل الذيل و دامنه دار است كه ان شاء الله در ذيل آيه (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ)(27) به مقدارى كه در خور اين كتاب است بيان خواهيم نمود .
امر چهارم : در بيان جمله ( إِنّا مَعَكُمْ ) :
از براى « معيّت » اقسامى ذكر كرده اند :
1 . معيّت ذاتى ، مانند معيّت علّت تامّه با معلول خود ، كه انفكاك بين آن ها عقلاً محال است و مانند لوازم ماهيّت با ماهيّت ، مثل زوجيّت براى عدد چهار ، بلكه مطلق متلازمين در وجود .
2 . معيّت قيّومى ، مانند معيّت حضرت بارى نسبت به مخلوقات ، كه قيام تمام موجودات منوط و مربوط به اراده اوست ، در قرآن كريم مى فرمايد : (ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَة إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَة إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ)(28) .
(سه نفر با هم راز نگويند ، جز اينكه خدا چهارمى آن ها باشد و پنج نفر با هم نجوا نكنند ، جز اينكه خدا ششمى آن ها باشد و كمتر از اين تعداد يا بيشتر از آن با هم راز نگويند ، جز اينكه خدا با آن ها باشد) .
3 . معيّت به معنى نصرت و اعانت ، مانند آيه شريفه (لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا)(29) و آيه شريفه : (إِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِينَ)(30) و امثال اين ها .
4 . معيّت به معنى مشاركت در فعل ، مانند (وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ)(31) .
5 . معيّت به معنى حضور نزد شيء ، مانند آيه شريفه (لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى)(32) .
6 . معيّت در صفات و اخلاق و آرا و عقايد ، مانند معيّت در آيه مورد بحث ، يعنى ما در عقايد و آرا و عناد و دشمنى با مسلمانان همراه و همقدم مى باشيم و به واسطه همين معيّت است كه انسان در قيامت به صورت وحوش و بهايم و سباع و شياطين محشور مى شود ، چون متصف به صفات آن ها بوده و هر طايفه و گروهى با پيشوايان و رهبرانشان حضور مى يابند : (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناس بِإِمامِهِمْ)(33) .
امر پنجم : در بيان جمله ( إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ ) :
اين جمله در مقام دفع ايراد است ، كأنّ ساير كفار به اين ها اشكال مى كنند كه اگر شما راست مى گوييد و با ما هستيد ، پس چرا اظهار اسلام مى كنيد و در حزب آن ها وارد مى شويد ، جواب مى دهند كه ما با اين عمل مؤمنين را استهزا و سخريه مى نماييم .
و اَصل « استهزا » حكايت اقوال و افعال و هيأت ديگرى است به گفتار يا فعل يا اشاره ، به نحوى كه موجب خنده حاضرين شود ، و اين عمل خالى از ايذا و تحقير و افشاى عيوب و نقايص اشخاص نيست و منشأ آن ، يا عداوت و كوچك نمودن طرف است و يا مجرّد خندانيدن حاضرين مى باشد و در هر صورت از افعال زشت و شيمه(34) اراذل و اوباش و كسانى است كه از حقيقت ديانت و انسانيت بى بهره اند و در اين آيه آن را از اعمال زشت منافقين شمرده و در آيه ديگر مى فرمايد : (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساء عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ بِئْسَ الإِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)(35) .
( اى مؤمنان! نبايد مسخره كنند گروهى از شما گروه ديگر را ، شايد آنان بهتر از ايشان باشند و نبايد زنانى از زنان ديگر استهزا كنند ، شايد آن زنان بهتر از اينان باشند و عيبگويى از خودتان نكنيد و با القاب بد يكديگر را نخوانيد ، بد اسمى است اسم فسق بعد از ايمان(36) ، و كسانى كه توبه نكنند پس ايشان خود ستمكارانند ) .
امر ششم : در [بيان] جمله ( اللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ) :
« استهزا » به معنى مصطلح بر خداوند روا نيست ، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّاست ، بنابراين مراد از استهزا ، ممكن است يكى از چهار چيز باشد :
1 . جزا و عقوبت عمل آن ها كه معنىِ (اللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ) ، « يجازيهم و يعاقبهم » باشد ، و تعبير به لفظ استهزا از باب مشابهت در لفظ است ، مانند (وَمَكَرُوا وَ مَكَرَ اللهُ وَ اللهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ)(37) ; يعنى « يجازيهم على مكرهم » .
2 . استهزاى مؤمنين و ملائكه از آن ها در قيامت و اين عقوبتى است كه خداوند براى آن ها مقرر داشته ، چنانچه اين معنى از آيه شريفه (فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ)(38) ( امروز مؤمنين به كفار مى خندند) استفاده مى شود .
و در مجمع البيان بر طبق اين مضمون حديثى از ابن عباس روايت كرده كه گفت :
« إنّه يُفتح لهم و هم في النار باب من الجنة ، فيُقلبون من النار إليه مسرعين ، حتى إذا انتهوا إليه سُدّ عليهم و فُتح لهم باب آخر في موضع آخر ، فيقلبون إليه من النار مسرعين ، حتى إذا انتهوا إليه سُدّ عليهم ، فيضحك المؤمنون منهم »(39) .
( به روىِ كفار در حالى كه در آتشند درى از بهشت باز مى شود ، پس ، از آتش شتابان به طرف آن مى روند ، وقتى رسيدند بر آنان بسته مى شود و از موضع ديگر درى از بهشت باز مى شود باز به طرف آن شتابان مى روند و وقتى رسيدند بسته مى شود ، پس مؤمنان به آنان مى خندند ) .
3 . مراد از استهزا ، استدراج(40) باشد ، كه خداوند آنان را مهلت دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و اينان گمان مى كنند خدا خير آنان را خواسته و سپس به عذاب سخت گرفتار كند و بنابراين جمله (وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ)تفسير و بيان آن است .
4 . مراد از استهزاى الهى ، مكافات عمل آن ها در دنيا باشد ، كه همين طور كه اين منافقان مؤمنان را استهزا مى كنند ، خداوند آنان را به استهزا و سخريّه ديگران مبتلا و گرفتار خواهد نمود ; مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامنگير ظالم مى شود و بالاخره دست مكافات گلوى او را به دست ظالم ديگر مى فشارد و نسبتش به خداوند از جهت اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست .

« مدّ » به معنى زياد نمودن چيزى است ، چنان كه گويند : « مدّ الجيش » ; يعنى لشكر را زياد نمود براى مدد و كمك و تقويت سابقين(41) ، و از همين قبيل است مدّ دوات(42) و مدّ سراج(43) و مدّ نهر(44) .
و « مدّ » به معنى بسط است ; مانند آيه شريفه (هُوَ الَّذِي مَدَّ الاَْرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ)(45) ،( اوست خدايى كه زمين را گسترد و در آن كوه ها قرار داد ) .
و « مدّ » به معنى طول و كشش است ; مثل آيه شريفه (أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ)(46) .( آيا نديدى پروردگارت چگونه سايه را امتداد داد؟ ).
و از اين قبيل است مدّ بصر و مدّ صوت و مدّ عمر و مدّ در قرائت .
و « يمدّ » در آيه به معنى « يطيل » و « يمهل » است ; يعنى آنان را مهلت مى دهد و رها مى كند تا طغيان را به نهايت برسانند .
و « طغيان » به معنى سركشى و تجاوز از حدّ است ; مثل اينكه گويند : دريا طغيان نمود ، وقتى كه آب آن از اندازه بيرون رود ; چنانچه در آيه شريفه است : (إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ)(47) . و انسان را طاغى گويند ، وقتى از حد خود خارج شود ; چنانچه درباره فرعون مى فرمايد : (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى)(48) و اين لفظ با « عتو »(49) قريب المعنى است .
و مراد از « طغيان » در آيه شريفه ، تجاوز از حدّ عبوديت و خروج از تحت اطاعت مولاست ، چه مولاى حقيقى كه ذات مقدس حق جلّ و علا باشد و چه موالى كه از جانب حق معيّن شده اند ; مانند پيغمبر و امام ، بلكه هر واجب الاطاعه اى مثل زوج و پدر و مادر و امثال اين ها ; و از اين بيان ظاهر مى شود كه بر هر معصيتى طغيان صادق است ، ولى به حسب عرف طاغى بر كسى كه در معصيت و كفر و نافرمانىِ مولا غلوّ و زيادتى نمايد اطلاق مى شود . و « عَمَه » به معنى تحيّر و ترديد و سرگردانى است كه نداند كجا مى رود و چه مى كند و هدف و مقصدش چيست .
و بعضى گفتند : « عَمَه » به معنى كورى باطن است و نسبتش به « اعمى » نسبت خاص با عامّ است ، چه « عمى » اعم از كورى ظاهرى و باطنى است . پس مفاد آيه شريفه اين است كه خداوند ، منافقين را به حال تحيّر و سرگردانى در طغيان و سركشى ، آنان را رها مى كند و مهلت مى دهد تا به طغيان خود ادامه دهند و در تحيّر فرو مانند .
و امّا وجه نسبت اين فعل به خداوند ، مانند نسبت ختم و طبع و ازدياد مرض و امثال اين هاست كه در ذيل آيه (خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ) و (فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً) و (اللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ) متذكر شديم(50) ، كه مراد ، همان خذلان الهى است كه تهيّؤ و آماده شدن معصيت براى شخص معصيت كار است كه خود ، آن را سبب شده و مقتضيات آن را فراهم نموده است ، چنانچه شخص مطيع ، عبادت و اطاعت او موجب مى شود كه توفيقات الهى شامل حال او شود و اسباب و مقتضيات عبادت براى او فراهم گردد .

در الطاف و بليّات دنيوى مؤمن و كافر
و بالجمله ، آنچه از آيات و اخبار در ابواب متفرقه استفاده مى شود ، الطاف و عنايات الهى نسبت به مؤمنين در دنيا ، علاوه بر مثوبات و فيوضات اخروى بسيار است كه به طور فهرست به قسمتى از آن ها اشاره مى شود :
___________________________________________________________________
1 . نورانيت قلب .
2 . ورود ملائكه در قلوب آن ها .
3 . ميل و رغبت به عبادت .
4 . حلاوت مناجات با حق .
5 . تقويت ايمان .
6 . ازدياد معرفت .
7 . طرد شيطان و سدّ ابواب او .
8 . معاشرت با علما و صلحا و مؤمنين .
9 . اعراض از جلسا و همنشينان بد .
10 . فراغت قلب از مشاغل دنيوى .
11 . آمرزش گناهان .
12 . دفع بليّات .
13 . قضاى حوايج .
14 . اجابت دعا .
15 . اصلاح امور . و غير اين ها از فوايد دينى و دنيوى ديگر .
و همچنين اهل كفر و نفاق و عصيان ، علاوه بر عقوبات اخروى و عذاب هاى ابدى ، در دنيا به عقوبات و بلاهايى مبتلا مى گردند كه عبارتند از :
1 . قساوت و سياهى قلب .
2 . تسلط شيطان بر قلب آنان .
3 . ورود وساوس شيطانى .
4 . ضعف ايمان ، اگر ايمانى داشته باشند .
5 . سدّ طريق سعادت .
6 . رغبت به معصيت .
7 . بى ميلى به طاعت .
8 . حشر با همنشينان بد .
9 . اشتغال به دنيا به حدّى كه بزرگ ترين همّ آنان و مبلغ علمشان دنيا مى شود .
10 . فساد امور .
11 . نزول بلا .
12 . سلب نعمت .
13 . مستجاب نشدن دعا .
14 . سلب توفيق و همه فوايدى كه براى اهل ايمان است .
15 . تسلّط ظالم بر آنان . و غير اين ها از مضرّات ديگر ; و منشأ همه خود بنده است كه هر چه به طرف خدا رود ، وسايل قرب براى او آماده تر مى گردد و هر چه از خدا اعراض كند ، اسباب سعادت از وى دورتر مى گردد : (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها)(51) ، (فَمَا كانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)(52) .
[1] .  ر . ك : همين جلد ، تفسير آيه 8 .
[2] .  سوره يوسف : آيه 92.
[3] .  بحار الأنوار : ج 21 ، ص 124 ـ 133 ، ح 22 و اعلام الورى : ج 1 ، ص 225 ـ 226 .
[4] .  سهيل بن عمرو : وى يكى از مشركان مكه بود كه بعد از فتح آن به دست پيامبر مسلمان شد و پيامبر به خاطر ترحّم و اُلفت بين دل ها ، مقدارى از بيت المال را به او و افراد ديگر داد . سهيل يكى از بانيان صلح حديبيه هم بود و به نمايندگى از طرف مشركان ، صلح نامه را امضا نمود .
[5] .  زمان طولانى .
[6] .  سعيد بن هبة الله معروف به قطب الدين راوندى : وى در يكى از روستاهاى اطراف كاشان به نام راوند متولد شد و نزد پدرش و عده اى ديگر از علماى آن زمان به تحصيل مشغول شد . براى كسب علم و دانش اقدام به مسافرت كرد و از محضر بزرگانى كسب فيض نمود . وى يكى از شاگردان ممتاز علاّمه طبرسى ، صاحب تفسير مجمع البيان است . ايشان از جمله بزرگان شيعه در زمينه فقه ، تفسير ، حديث و كلام مى باشد كه در اين موضوعات نيز بيش از پنجاه اثر از خود به جاى نهاده است ، از جمله كتاب الخرائج والجرائح ، خلاصة التفاسير ، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة و . . . . قطب الدين راوندى در سرودن شعر به زبان عربى نيز مهارت خاصى داشته و ديوان شعرى كه مشتمل بر مدح اهل بيت (عليهم السلام)مى باشد از خود به جا گذاشته است . وى در سال 573 قمرى در شهر قم از دنيا رفت و در كنار مرقد مطهر حضرت معصومه (عليها السلام) به خاك سپرده شد . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 6 ، ص 111 و گلشن ابرار : ج 1 ، ص 97 .
[7] .  سعد بن عبدالله اشعرى قمى : چهره برجسته اهل قم و فقيه و بزرگ آن ها در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) است . وى را جزو اصحاب امام عسكرى (عليه السلام) به شمار آورده اند ، ولى گويا ايشان را نديده است . براى شنيدن حديث و كسب علم به سفرهاى متعددى رفت و از علماى اهل سنت احاديث فراوانى شنيد . احاديث و روايات بسيارى از او نقل شده و تأليفات فراوانى نيز دارد كه از جمله آن ها كتاب فضل النبى ، كتاب الرحمة ، كتاب الامامة و . . . مى باشد . وى در سال 299 يا 300 هجرى از دنيا رفت .
[8] .  احمد بن اسحاق : نماينده مردم قم در نزد ائمّه و از اصحاب امام جواد و امام هادى و نيز از خواص و نزديكان امام حسن عسكرى (عليهم السلام) بوده است كه براى مسائل شرعى و نيز شنيدنِ روايت و حديث نزد ايشان مى آمده است . وى از جمله افرادى است كه امام زمان (عليه السلام) را درك كرد و او را نيز ديد و گفته اند كه از جانب امام ، توقيعى نيز براى او فرستاده شد . فردى فقيه و محدّث و موثّق و مورد اعتماد ائمّه (عليهم السلام) بوده و تأليفاتى نيز از او به جا مانده است . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 3 ، ص 58 .
[9] . چرا به آن فرد سؤال كننده اين گونه نگفتى كه ، آن دو نفر نه از روى ميل و رغبت مسلمان شدند و نه از روى اجبار ، بلكه به خاطر طمع ، اسلام آوردند ، چرا كه از اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) شنيده بودند كه برخى از آن ها مى گفتند : او [= محمد (صلى الله عليه وآله)] پيامبر است و شرق و غرب عالم را به تصرف درمى آورد و نبوتش تا روز قيامت باقى مى ماند و برخى مى گفتند : در دنيا حكومت بزرگى برپا مى كند و زمين فرمان بردار او مى شود . آن گاه هر دو نفرِ آن ها به طمع اينكه پيامبر هر يك از آن ها را حاكم و فرماندار منطقه اى بكند ، وارد اسلام شدند . چون از اين جريان نااميد شدند ، به همراه عده اى ، نقشه قتل پيامبر را در شب عقبه كشيدند و در كمين او نشستند . آن گاه جبرئيل نازل شد و پيامبر را از جريان با خبر كرد ، پيامبر در سرِ گردنه ايستاد و فرمود : اى فلانى ! اى فلانى ! اى فلانى ! بيرون بياييد ، زيرا من تا وقتى كه شما را نبينم كه بيرون آمده ايد ، عبور نمى كنم ، حذيفه هم اين مطلب را شنيد . مانند اين دو نفر ، طلحه و زبير هستند كه بعد از كشته شدن عثمان به طمع اينكه امام على (عليه السلام) آن دو را حاكم شهرى كند ، با او بيعت كردند ، نه از روى ميل و رغبت و نه از روى بى ميلى و اجبار . وقتى كه از على (عليه السلام) درباره حكومت نااميد شدند ، عهد خود را شكسته و بر على (عليه السلام) خروج كردند و آن اتفاق ( جنگ جمل ) واقع شد . . . مدينة المعاجر : ج8 ، ص159 ، ح2761 .
[10] .  مؤلف (رحمه الله) اين بخش از حديث را ترجمه نكرده بود و مؤسسه براى بهره ورى كافى خوانندگان به ترجمه آن پرداخته است .
[11] .  ابو الشرور «ابوبكر» وابو الدواهى «عمر» مى باشند . بحار الأنوار : ج 21 ، ص 223 ، ذيل ح 5 .
[12] .  معاوية بن ابى سفيان : فرد منافق ، زيرك ، نيرنگ باز و سياستمدار بنى اميه كه توسط پيامبر ، او و پدرش لعن شده و پيامبر او را نفرين نمود كه خداوند هيچ گاه شكمش را سير نكند . وى همان كسى است كه در مقابل خلافت امام على (عليه السلام) ايستاد و جنگ صفين را به راه انداخت و پس از شهادت امام على (عليه السلام) و صلح امام حسن مجتبى (عليه السلام) كه حكومت مسلمانان را به دست گرفت ، دشنام و لعن بر اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به راه انداخت و به همگان دستور داد كه چنين كنند ، به گونه اى كه بخشنامه صادر كرد تمام سخنرانان بر بالاى منبر ، قبل و بعد از سخنرانى خود ، على و فرزندانش را دشنام داده و لعن كنند . وى در سال 60 هجرى به خاطر پرخورى كه نفرينِ پيامبر بود ، به درك واصل شد . قاموس الرجال : ج 10 ، ص 105 .
[13] .  پدر معاويه .
[14] .  طلحة بن عبيدالله : يكى از اصحاب پيامبر و سابقين در اسلام و نيز يكى از كسانى بود كه ادعاى خلافت بعد از پيامبر را داشت . به همين جهت عمر او را در جمع شوراى تعيين خليفه قرار داد . وى در اين شورا متمايل به عثمان بود و با او بيعت كرد ، لذا عثمان بعد از انتخاب شدن به عنوان خليفه ، اموال بسيارى را از بيت المال به او هديه كرد ، با اين حال طلحه از جمله رهبران شورشيان بر ضد عثمان بود كه منجر به كشته شدن وى شد . بعد از قتل عثمان ، طلحه جزو اولين افرادى بود كه به طمع رسيدن به پست و مقام ، با امام على (عليه السلام)بيعت كرد و پس از چندى چون چهره منافقانه و دورويى داشت ، بيعت خود را شكست و جنگ جمل را به بهانه خونخواهى عثمان به راه انداخت و در همان جنگ نيز كشته شد . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 1 ، ص 133 .
[15] .  سعد بن ابى وقاص : وى نيز از پيشتازان در اسلام بود ، ولى نه اسلام واقعى ، بلكه ظاهرى . در زمان خلافت عمر ، در فتوحات و جنگ هاى خارجى فرمانده سپاه و حاكم مدائن بود و در شوراى تعيين خليفه هم با عثمان بيعت كرد ، لذا عثمان هم بذل و بخشش هاى فراوانى به او نمود . پس از قتل عثمان ، با على (عليه السلام) بيعت كرد ، ولى حاضر نشد او را در جنگ ها همراهى كند ، با اينكه فضيلت و برترى امام على (عليه السلام) را مى دانست و سخنان بسيارى را از پيامبر در اين باره شنيده و نقل كرده بود . وى با اموال فراوانى كه از طرف عثمان به دست او رسيده بود ، براى خود قصرى ساخته بود و در سال 55 هجرى در همانجا از دنيا رفت . عمر بن سعد قاتل امام حسين (عليه السلام) ، فرزند اوست . همان ، ص 112 .
[16] .  عامر بن عبدالله معروف به ابو عبيده جراح : يكى از اصحاب پيامبر خدا و جز منافقين و دشمنان امام على (عليه السلام) مى باشد ، به گونه اى كه روز غدير ، از انتخاب ايشان به عنوان خليفه به شدت عصبانى و ناراحت شد . وى يكى از بانيان و رهبران جريان سقيفه بود كه طى آن بعد از رحلت پيامبر ، ابوبكر را به جانشينى ايشان انتخاب و منصوب كردند . وى در سال 18 هجرى از دنيا رفت . همان ، ص 139 .
[17] .  عمرو بن سفيان مشهور به أبو الأعور : هر چند وى را جزو اصحاب پيامبر به شمار آورده اند ، ولى يكى از منافقان و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) بود ، در جنگ صفين فرمانده لشكر معاويه بود و در مقابل امام على (عليه السلام) ايستاد و جنگيد . تاريخ الاسلام : ج 4 ، ص 130 .
[18] .  مغيرة بن شعبه : از منافقان و اشرار و نيرنگ بازان و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است كه جريان سقيفه با اشاره و پيشنهاد او رخ داد . وى دشمنى و عداوت خاصى با امام على (عليه السلام)داشت و در جريان حكميت در جنگ صفين ، به معاويه پيوست و يكى از مشاوران و ملازمان او بود . وى همان كسى است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هنگامى كه براى گرفتن بيعت از امام على (عليه السلام) براى ابوبكر به در منزل حضرت فاطمه (عليها السلام) هجوم آوردند و در حالى كه ايشان پشت در بود ، با فشار در را شكست و به درون منزل هجوم آورد . در لعن و دشنام دادن به اهل بيت (عليهم السلام) هم پيشتاز بود و با پيشنهاد او بود كه معاويه ، يزيد را جانشين خود كرد . امام صادق (عليه السلام) نيز او را لعن كرده است . در سال پنجاه هجرى از دنيا رفت . معجم رجال الحديث : ج 19 ، ص 303 .
[19] .  سالم بن معقل معروف به سالم مولا حذيفه : وى فارسى زبان و يكى از اصحاب پيامبر و جزو قاريان عصر خود بود و طبق گفته خودش ، با اهل بيت خصوصاً با امام على (عليه السلام)دشمنى و كينه خاصى داشت ، به گونه اى كه بعد از انتخاب ايشان به جانشينى و خلافت در روز غدير ، به شدت عصبانى شد . وى جزو چهار نفرى است كه مخفيانه پيمان بستند كه با خلافت و جانشينى امام على (عليه السلام) مقابله كنند . سالم در سال 11 يا 12 هجرى از دنيا رفت . عمر در هنگام مرگ خود گفت كه اگر سالم زنده بود ، او را به عنوان خليفه جانشين خود مى كردم و شورا تعيين نمى كردم . الغدير : ج 5 ، ص 363 و مستدركات علم رجال الحديث : ج 4 ، ص 11 .
[20] .  خالد بن وليد : از جمله منافقان و دشمنان امام على (عليه السلام) مى باشد و يكى از افرادى است كه به خانه امام على (عليه السلام) براى گرفتن بيعت از ايشان حمله كرد . اعمال و كارهاى زشت و سخيفى در زمان خود انجام داده كه در كتب اهل سنت نيز نقل شده است . از جمله كشتن افراد بدون گناه ، زنا و . . .  . ابوبكر در زمان خلافت خود دستور قتل امام على (عليه السلام) را به او داد امّا بعد پشيمان شد . الاكمال فى أسماء الرجال : ص 56 .
[21] .  عمرو بن عاص : از افراد مكار ، زيرك ، سياستمدار و منافق صدر اسلام است كه با سرودن شعر ، پيامبر را مسخره مى كرد و پيامبر نيز بارها وى را لعن و نفرين نمود . شش نفر ادعاى پدر بودن او را نموده اند . وى از مشاوران و ملازمان معاويه و از بانيان طرح دشنام دادن به اهل بيت (عليهم السلام) بود . دشمنى وى با امام على (عليه السلام) در جنگ صفين و جريان حكميت به خوبى نمايان است . آيه ( إنَّ شانِئَكَ هُوَ الأبْتَر ) درباره وى نازل شد . معجم رجال الحديث ج 14 ، ص 119 .
[22] .  عبدالله بن قيس معروف و مشهور به ابو موسى اشعرى : از منافقين و متظاهرين به اسلام است كه جريان حكميت او در جنگ صفين و مخالفتش با امام على (عليه السلام)مشهور است . وى در ابتداى خلافت امام على (عليه السلام) حاكم كوفه بود و در جنگ جمل ، امام در نامه اى از او خواست كه مردم را براى جنگ مهيا كند ، ولى او امتناع كرد و امام وى را عزل نمود . بعد از صفين هم به معاويه پيوست و ملازم او شد . امام على (عليه السلام) در نمازهايش وى و چند نفر ديگر را لعنت مى نمود . در حديثى از او به عنوان « سامرى اين امت » ياد شده است . پيامبر هم او را جزو افرادى ذكر نموده كه تا ابد در جهنم خواهند بود . موسوعة طبقات الفقهاء : ج  1 ، ص 181 .
[23] .  عبدالرحمن بن عوف : وى از منافقانى است كه پيمان بست نگذارد خلافت به دست امام على (عليه السلام) بيفتد ، لذا عمر در جريان شوراى تعيين خليفه او را به عنوان رئيس شورا انتخاب كرد و چون داماد عثمان بود ، شروطى تعيين كرد كه امام على (عليه السلام) خليفه نشود كه از جمله آن ها ادامه روش ابوبكر و عمر بود ، امّا امام على (عليه السلام) قبول نكرد و عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد ، امّا پس از چندى چون انحراف هاى عثمان را ديد از كرده خود پشيمان شد و با عثمان تا آخر عمرش قهر كرد . همان ، ص 153 .
[24] .  و قصد سوئى كردند به چيزى كه به آن نايل نشدند. سوره توبه : آيه 74 .
[25] .  الخصال : ص544 ، ح6 و بحار الأنوار : ج21 ، ص222 ، ح5 .
[26] .  پس بيرون رو از ميانه ملائكه و از اين مرتبه عاليه ، پس محققاً تو رانده درگاه الهى هستى. سوره ص : آيه 77 .
[27] .  ر . ك : همين جلد ، آيه 34 همين سوره .
[28] .  سوره مجادله : آيه 7.
[29] .  محزون مباش ، محققاً خدا با ماست! سوره توبه : آيه 40 .
[30] .  محققاً خداوند با صبركنندگان است . سوره انفال : آيه 46 .
[31] .  و من هم با شما از شاهدين هستم. سوره آل عمران : آيه 81 .
[32] .  نترسيد! هيچگونه اذيتى به شما نمى تواند برساند ، محققاً من با شما هستم ، هم گفتار شماها را مى شنوم و هم كردار شما را مشاهده مى كنم. سوره طه : آيه 46 .
[33] .  روزى كه هر اناسى ( گروهى ) را با پيشوايشان مى خوانيم. سوره اسراء : آيه 71 .
[34] .  خوى وخلق ، عادت .
[35] .  سوره حجرات : آيه 11.
[36] .  بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان ، نام كفرآميز بگذاريد.
[37] .  و مكر كردند و خداوند جزاى مكر آن ها را به آن ها چشانيد و بهترين جزا دهنده است. سوره آل عمران : آيه 54 .
[38] .  سوره مطففين : آيه 34.
[39] .  مجمع البيان : ج1 ، ص141.
[40] .  در بيان لفظ استدراج كه به معنى اندك اندك نزديك گردانيدن است ، اين آيه وترجمه آن را جهت توضيح بيشتر نقل مى كنيم : (والذين كذبوا بآياتنا سنستدرجهم...) ; يعنى آنان كه آيات ما را دروغ پنداشتند (اندك اندك و به تدريج) آن ها را به شقاوت رسانيم از جايى كه ندانند.
[41] .  نيروهاى قبلى ، پيشين .
[42] .  يعنى مركب ريختن به دوات .
[43] .  روغن يا سوخت ريختن در چراغ .
[44] .  افزودن آب جوى .
[45] .  سوره رعد : آيه 3.
[46] .  سوره فرقان : آيه 45.
[47] .  وهنگامى كه آب درياها و رودخانه ها و درياچه ها طغيان و زيادتى پيدا كردند. سوره حاقه : آيه 11 .
[48] .  به سوى فرعون برو ، محققاً او طغيان و سركشى كرده است. سوره طه : آيه 24 .
[49] .  عُتُوّ ، عُتِىّ : تكبر ، ستمگرى ، گستاخى.
[50] .  ر . ك : همين تفسير ، ج 1 ، آيه 7 همين سوره و همين جلد ، آيه 10 و 15 .
[51] .  اگر احسان و نيكى كنيد ، به خود نيكى كرده ايد و مثوبات دنيوى و اخروى به خودتان واصل مى شود ; و اگر شرك و كفر و ظلم و تعدى مى كنيد ضرر و عقوبت دنيوى و اخروى آن ها به خودتان متوجه مى شود . سوره اسراء : آيه 7 .
[52] .  و خداوند به آن ها ظلم نكرده ، آن ها به خود ظلم كردند. سوره توبه : آيه 70 .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page