آیه 17 : (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ ) اينان ، همانند كسى هستند كه آتشى مى افروزد و چون اطراف او روشن مى شود ، خدا روشنايى آنان را مى برد و وامى گذارد آنان را در تاريكى كه نمى بينند. مقام اول : در شرح الفاظ آيه : كلمه « مَثَل » ـ به تحريك ثاء ـ سه معنى دارد : اوّل : به معنى صفت است . مانند آيه شريفه (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ)(1) ; يعنى ( صفت بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده ) . و مانند آيه شريفه (ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ)(2) ; يعنى ( اين صفت ايشان در تورات است ) . دوم : به معنى شبيه است ; مانند آيه شريفه (بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً)(3) ; يعنى ( به واسطه اينكه براى خدا شبيه قرار مى دهند ) . سوم : به معنى حكايت عجيب است كه براى عبرت گرفتن نقل كنند ، چنانچه راغب اصفهانى(4) در كتاب ذريعه گويد : « هر كلامى كه گفته شود بر وجه مثل براى اعتبار نه جهت اخبار ، كذب نيست حقيقتاً ، و لذا اشخاصى كه كمال تحرّز از كذب را دارند تحاشى از آن ندارند ; مثل اينكه در مقام مدارا با دشمن و خدمت پادشاهان مثل زدند : شيرى و گرگى و روباهى با هم مصاحبت كردند و چند صيد به دست آوردند ( شترى و خرگوشى و آهويى ) شير گفت : اين ها را قسمت كنيد ، گرگ گفت : قسمتش معلوم است ، شتر سهم شير ، آهو سهم من ، خرگوش سهم روباه ، شير به او حمله كرد و بدنش را مجروح نمود ، سپس از روباه پرسيد : تو قسمت كن ، گفت : قسمتش معلوم است ، شتر براى ناهار شما و آهو براى شام و خرگوش براى صبحانه ، شير گفت : اين علم را از كجا آموختى؟ گفت : از لباس سرخى كه به بدن گرگ ديدم »(5) . و گفتند : مراد از « مثل » در آيه شريفه معنى سوم است و خداوند حكايت حال « مستوقد نار » را براى اعتبار منافقين ذكر مى فرمايد ; ولى بايد توجه داشت كه امثال (= مَثَل هاى) قرآن بر خلاف اين گونه امثال محقق الوقوع بوده و كذبى در آن ها راه ندارد . و ممكن است « مثل » را در اين آيه به معنى دوم گرفت ; يعنى حال منافقين شبيه به « مستوقد نار » است كه به محض اينكه اطراف او روشن مى شود آتشِ او از بين مى رود . و كلمه (الّذِي) موصول مفرد مذكر است و ضمير (حَوْلَهُ) به آن برمى گردد و بعضى از معاندين اشكال كرده اند كه بايد كلمات (بِنُوِرِهمْ)و (تَرَكَهُمْ)و (لا يُبْصِرُونَ)در آيه به صورت مفرد مذكر باشد و اين را يكى از اغلاط قرآن شمرده اند و بعضى از مفسّرين در مقام جواب گفته اند كه (الّذِي)براى جنس و يا به معنى « الّذين » است و استشهاد نموده اند به آيه (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا)(6) . ولى اين جواب تمام نيست ، زيرا در اين صورت بايد كلمه (اسْتَوْقَدَ)و (حَوْلَهُ)نيز « استوقدوا » و « حولهم » گفته شود . و تحقيق در جواب اين است كه خداوند در اين آيه مى خواهد هم حال منافقين را بيان نمايد و هم حال « مستوقد نار » را ، و اگر به طور جداگانه بيان مى نمود تكرار كلام و طول آن لازم مى آمد و از فصاحت خارج مى شد . بنابراين در يك عبارت حال هر دو طرف « مثل » و « ممثّل » را بيان فرموده و اين كمال فصاحت را مى رساند و تقدير چنين است « ذهب الله بنور المستوقد و كذا المنافقين و تركهم في ظلمات و هم لا يبصرون » . و كلمه (ذَهَبَ) در (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ) به باى تعديه متعدّى شده و با « أذهب » كه به وسيله باب افعال متعدّى مى شود در موارد استعمال فرق دارد ، زيرا « أذهب » در جايى استعمال مى شود كه فاعل همراه مفعول مباشر فعل باشد ; مثلا گفته مى شود : « أذهبت زيداً عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير بردم ، كه فاعل همراه مفعول بوده و اگر گفته شود : « ذهبت بزيد عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير روانه كردم و فرستادم ، كه فاعل همراه نبوده و آيه شريفه از اين قبيل است .
در نسبت بين نور و ظلمت و « نور » به معنى روشنايى است و بعضى گفتند : اگر روشنايى ذاتى باشد ، از آن به ضياء تعبير مى كنند و اگر عرضى و از غير باشد ، نور بر آن اطلاق مى شود ، چنانچه در آيه شريفه مى فرمايد : (جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً)(7) . و بعضى گفتند : ضياء به شدّت نور اطلاق مى شود و به همين آيه استشهاد نمودند ; ولى هيچ يك از اين دو قول صحيح نيست ، زيرا نور بر خدا اطلاق مى شود : (اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ)(8) با اينكه نور حق ذاتى و اشدّ انوار است . و تحقيق اين است كه ضياء در جايى اطلاق مى شود كه رفع ظلمتى بشود و به واسطه آن ، تاريكى برطرف گردد ، چنانچه روشنى خورشيد رافع ظلمت شب است ، ولى نور لازم نيست كه مسبوق به ظلمت باشد ، و چون خداوند ازلاً و ابداً نور است و ظاهر بالذات و مظهر غير مى باشد و مسبوق به ظلمت نيست ، اطلاق نور بر او مى شود و « قمر » نيز چون اغلب مسبوق به ظلمت نيست از اين جهت در آيه ، نور بر آن اطلاق نموده . و در اينكه نسبت بين نور و ظلمت چيست اختلاف است ، بعضى قائلند كه نور و ظلمت ضد يكديگرند ، چون هر دو امر وجودى هستند(9) و بعضى گويند نسبتشان ايجاب و سلب است ; مثل وجود و عدم ; و ظلمت عدم النور مى باشد و بعضى نسبت بين آن دو را عدم و ملكه دانسته ; مانند « عمى و بصر » و گفته اند ظلمت ، عدم نور است از چيزى كه قابليت نور را داشته باشد و حق با قول اوّل است به دليل آيه (فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ)(10) و آيه (أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ)(11) و جمله وارده در دعاى مأثور « يا من جعل الظلمات و الأنوار »(12)كه همه دلالت دارد بر اينكه ظلمت ، امر وجودى و قابل جعل است .
ظلم و عقوبت آن و اقسام ظلم و « ظلم » نيز مأخوذ از ظلمت است و آن بر دو قسم است : ظلم به معنى عام و ظلم به معنى خاص . ظلم به معنى عام ، عبارت از خارج شدن از حدّ وسط و انحراف از صراط مستقيم است مقابل عدل ، كه مشى در صراط مستقيم و حدّ وسط و بيرون نرفتن از آن به طرف افراط و تفريط است . و بنابراين تعريف ، غيرِ از معصومين ( پيغمبران و ائمه طاهرين(عليهم السلام) ) بقيه ظالم هستند و عدل مطلق از خصيصه معصومين است و مؤيّد اين مطلب است آيه شريفه (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ)(13) . ( عهد من ، كه عبارت است از امامت ، به ستمكاران نمى رسد ) . و ظلم به معنى خاص ، عبارت از ندادن حق صاحبان حقوق است ، مقابل عدل ، كه به معنى اعطاى حق هر صاحب حقّى است و ذوى الحقوق بسيارند ، از آن جمله : 1 . خداى متعال ، كه اگر بنده در مقام بندگى او كوتاهى كند ظلم نموده و اشاره به همين معنى است آيه شريفه (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)(14) . 2 . پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار و علما و ذرارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) . 3 . سايرين از صاحبان حقوق ، از پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زوجات و خويشاوندان و همسايگان و مطلق مؤمنين ، بلكه كفار كه حق هدايت دارند ، حتى حيوانات . و آيات و اخبار در مذمّت ظلم بسيار است كه به قسمتى از آن ها در ذيل آيه شريفه (يُخادِعُونَ اللهَ . . .) الآية اشاره نموديم(15) . (وَ تَرَكَهُمْ) ، يعنى « خلاّهم » و ترك(16) و طرح(17) و تخليه(18) قريب المعنى مى باشند ; و « ترك » در اينجا به معنى عدم ايجاد فعل است ، چنانچه گويند : فلانى تارك الصلاة است ; و معنى آيه اين است كه خداوند آنان را اعانت نمى كند و به خودشان وا مى گذارد ، چنانچه از حضرت امام رضا(عليه السلام) در تفسير آيه وارد شده است(19) .
در كلمه ( لا يُبْصِرُونَ ) و (يُبْصِرُونَ) از « ابصار » است . و ابصار به معنى ديدن است . و « مبصر » و « بصير » از صفات حضرت بارى و به معنى عالم به مبصرات است ، چنانچه سميع به معنى عالم به مسموعات مى باشد . و انسان داراى دو بصر است : يكى ظاهرى و ديگرى باطنى ، بصر ظاهر عبارت از همين چشم سر است كه با وجود اسباب و شرايط و عدم موانع به آن مى توان ابصار نمود ; اسباب آن عبارت از حيات حيوانى ، حس مشترك ، وجود و صحت آلات و طبقات مختلفه آن و وجود نور و روشنايى ، شرط آن ، تقابل با مبصرات و موانع آن ، حجاب و ظلمت و بُعْد و نحو اين ها مى باشد . و بصر باطن عبارت از ديده دل است كه ديدن آن داراى اسباب و شرايط و مقدمات و نبودن موانعى است ; اسباب آن عبارت از افاضه عقل و ارسال رسل و فرستادن كتاب هاى آسمانى و نصب هُدات و دُعات حق و آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر است ; و شرايط آن توفيق و تأييد و الطاف و عنايات پروردگار ; و معدّاتش(20) اخلاق حميده و صفات حسنه و ملكات فاضله ; و موانعش عصبيّت و عناد و تقليد آبا و ساير رذايل و اخلاق ذميمه است . و انسان با چشم ظاهر الوان و هيآت و اشخاص را مشاهده مى كند و با چشم باطن معارف الهى و عقايد حقّه و امور عقلى را ادراك مى نمايد . و همان طورى كه موانع براى چشم ظاهرى موجب نديدن اشياء خارجى مى شود ، اگر كسى فاقد بعضى از اسباب و شرايط ديدن باطنى و يا داراى موانع آن باشد ، از مشاهده انوار حق محروم و در ظلمات حيوانى مى ماند و جمله (فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ)اشاره به همين كوردلى و نابينايى باطنى منافقين است .
آیه 17 : (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ ) اينان ، همانند كسى هستند كه آتشى مى افروزد و چون اطراف او روشن مى شود ، خدا روشنايى آنان را مى برد و وامى گذارد آنان را در تاريكى كه نمى بينند. مقام اول : در شرح الفاظ آيه : كلمه « مَثَل » ـ به تحريك ثاء ـ سه معنى دارد : اوّل : به معنى صفت است . مانند آيه شريفه (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ)(1) ; يعنى ( صفت بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده ) . و مانند آيه شريفه (ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ)(2) ; يعنى ( اين صفت ايشان در تورات است ) . دوم : به معنى شبيه است ; مانند آيه شريفه (بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً)(3) ; يعنى ( به واسطه اينكه براى خدا شبيه قرار مى دهند ) . سوم : به معنى حكايت عجيب است كه براى عبرت گرفتن نقل كنند ، چنانچه راغب اصفهانى(4) در كتاب ذريعه گويد : « هر كلامى كه گفته شود بر وجه مثل براى اعتبار نه جهت اخبار ، كذب نيست حقيقتاً ، و لذا اشخاصى كه كمال تحرّز از كذب را دارند تحاشى از آن ندارند ; مثل اينكه در مقام مدارا با دشمن و خدمت پادشاهان مثل زدند : شيرى و گرگى و روباهى با هم مصاحبت كردند و چند صيد به دست آوردند ( شترى و خرگوشى و آهويى ) شير گفت : اين ها را قسمت كنيد ، گرگ گفت : قسمتش معلوم است ، شتر سهم شير ، آهو سهم من ، خرگوش سهم روباه ، شير به او حمله كرد و بدنش را مجروح نمود ، سپس از روباه پرسيد : تو قسمت كن ، گفت : قسمتش معلوم است ، شتر براى ناهار شما و آهو براى شام و خرگوش براى صبحانه ، شير گفت : اين علم را از كجا آموختى؟ گفت : از لباس سرخى كه به بدن گرگ ديدم »(5) . و گفتند : مراد از « مثل » در آيه شريفه معنى سوم است و خداوند حكايت حال « مستوقد نار » را براى اعتبار منافقين ذكر مى فرمايد ; ولى بايد توجه داشت كه امثال (= مَثَل هاى) قرآن بر خلاف اين گونه امثال محقق الوقوع بوده و كذبى در آن ها راه ندارد . و ممكن است « مثل » را در اين آيه به معنى دوم گرفت ; يعنى حال منافقين شبيه به « مستوقد نار » است كه به محض اينكه اطراف او روشن مى شود آتشِ او از بين مى رود . و كلمه (الّذِي) موصول مفرد مذكر است و ضمير (حَوْلَهُ) به آن برمى گردد و بعضى از معاندين اشكال كرده اند كه بايد كلمات (بِنُوِرِهمْ)و (تَرَكَهُمْ)و (لا يُبْصِرُونَ)در آيه به صورت مفرد مذكر باشد و اين را يكى از اغلاط قرآن شمرده اند و بعضى از مفسّرين در مقام جواب گفته اند كه (الّذِي)براى جنس و يا به معنى « الّذين » است و استشهاد نموده اند به آيه (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا)(6) . ولى اين جواب تمام نيست ، زيرا در اين صورت بايد كلمه (اسْتَوْقَدَ)و (حَوْلَهُ)نيز « استوقدوا » و « حولهم » گفته شود . و تحقيق در جواب اين است كه خداوند در اين آيه مى خواهد هم حال منافقين را بيان نمايد و هم حال « مستوقد نار » را ، و اگر به طور جداگانه بيان مى نمود تكرار كلام و طول آن لازم مى آمد و از فصاحت خارج مى شد . بنابراين در يك عبارت حال هر دو طرف « مثل » و « ممثّل » را بيان فرموده و اين كمال فصاحت را مى رساند و تقدير چنين است « ذهب الله بنور المستوقد و كذا المنافقين و تركهم في ظلمات و هم لا يبصرون » . و كلمه (ذَهَبَ) در (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ) به باى تعديه متعدّى شده و با « أذهب » كه به وسيله باب افعال متعدّى مى شود در موارد استعمال فرق دارد ، زيرا « أذهب » در جايى استعمال مى شود كه فاعل همراه مفعول مباشر فعل باشد ; مثلا گفته مى شود : « أذهبت زيداً عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير بردم ، كه فاعل همراه مفعول بوده و اگر گفته شود : « ذهبت بزيد عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير روانه كردم و فرستادم ، كه فاعل همراه نبوده و آيه شريفه از اين قبيل است .
در نسبت بين نور و ظلمت و « نور » به معنى روشنايى است و بعضى گفتند : اگر روشنايى ذاتى باشد ، از آن به ضياء تعبير مى كنند و اگر عرضى و از غير باشد ، نور بر آن اطلاق مى شود ، چنانچه در آيه شريفه مى فرمايد : (جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً)(7) . و بعضى گفتند : ضياء به شدّت نور اطلاق مى شود و به همين آيه استشهاد نمودند ; ولى هيچ يك از اين دو قول صحيح نيست ، زيرا نور بر خدا اطلاق مى شود : (اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ)(8) با اينكه نور حق ذاتى و اشدّ انوار است . و تحقيق اين است كه ضياء در جايى اطلاق مى شود كه رفع ظلمتى بشود و به واسطه آن ، تاريكى برطرف گردد ، چنانچه روشنى خورشيد رافع ظلمت شب است ، ولى نور لازم نيست كه مسبوق به ظلمت باشد ، و چون خداوند ازلاً و ابداً نور است و ظاهر بالذات و مظهر غير مى باشد و مسبوق به ظلمت نيست ، اطلاق نور بر او مى شود و « قمر » نيز چون اغلب مسبوق به ظلمت نيست از اين جهت در آيه ، نور بر آن اطلاق نموده . و در اينكه نسبت بين نور و ظلمت چيست اختلاف است ، بعضى قائلند كه نور و ظلمت ضد يكديگرند ، چون هر دو امر وجودى هستند(9) و بعضى گويند نسبتشان ايجاب و سلب است ; مثل وجود و عدم ; و ظلمت عدم النور مى باشد و بعضى نسبت بين آن دو را عدم و ملكه دانسته ; مانند « عمى و بصر » و گفته اند ظلمت ، عدم نور است از چيزى كه قابليت نور را داشته باشد و حق با قول اوّل است به دليل آيه (فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ)(10) و آيه (أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ)(11) و جمله وارده در دعاى مأثور « يا من جعل الظلمات و الأنوار »(12)كه همه دلالت دارد بر اينكه ظلمت ، امر وجودى و قابل جعل است .
ظلم و عقوبت آن و اقسام ظلم و « ظلم » نيز مأخوذ از ظلمت است و آن بر دو قسم است : ظلم به معنى عام و ظلم به معنى خاص . ظلم به معنى عام ، عبارت از خارج شدن از حدّ وسط و انحراف از صراط مستقيم است مقابل عدل ، كه مشى در صراط مستقيم و حدّ وسط و بيرون نرفتن از آن به طرف افراط و تفريط است . و بنابراين تعريف ، غيرِ از معصومين ( پيغمبران و ائمه طاهرين(عليهم السلام) ) بقيه ظالم هستند و عدل مطلق از خصيصه معصومين است و مؤيّد اين مطلب است آيه شريفه (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ)(13) . ( عهد من ، كه عبارت است از امامت ، به ستمكاران نمى رسد ) . و ظلم به معنى خاص ، عبارت از ندادن حق صاحبان حقوق است ، مقابل عدل ، كه به معنى اعطاى حق هر صاحب حقّى است و ذوى الحقوق بسيارند ، از آن جمله : 1 . خداى متعال ، كه اگر بنده در مقام بندگى او كوتاهى كند ظلم نموده و اشاره به همين معنى است آيه شريفه (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)(14) . 2 . پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار و علما و ذرارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) . 3 . سايرين از صاحبان حقوق ، از پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زوجات و خويشاوندان و همسايگان و مطلق مؤمنين ، بلكه كفار كه حق هدايت دارند ، حتى حيوانات . و آيات و اخبار در مذمّت ظلم بسيار است كه به قسمتى از آن ها در ذيل آيه شريفه (يُخادِعُونَ اللهَ . . .) الآية اشاره نموديم(15) . (وَ تَرَكَهُمْ) ، يعنى « خلاّهم » و ترك(16) و طرح(17) و تخليه(18) قريب المعنى مى باشند ; و « ترك » در اينجا به معنى عدم ايجاد فعل است ، چنانچه گويند : فلانى تارك الصلاة است ; و معنى آيه اين است كه خداوند آنان را اعانت نمى كند و به خودشان وا مى گذارد ، چنانچه از حضرت امام رضا(عليه السلام) در تفسير آيه وارد شده است(19) .
در كلمه ( لا يُبْصِرُونَ ) و (يُبْصِرُونَ) از « ابصار » است . و ابصار به معنى ديدن است . و « مبصر » و « بصير » از صفات حضرت بارى و به معنى عالم به مبصرات است ، چنانچه سميع به معنى عالم به مسموعات مى باشد . و انسان داراى دو بصر است : يكى ظاهرى و ديگرى باطنى ، بصر ظاهر عبارت از همين چشم سر است كه با وجود اسباب و شرايط و عدم موانع به آن مى توان ابصار نمود ; اسباب آن عبارت از حيات حيوانى ، حس مشترك ، وجود و صحت آلات و طبقات مختلفه آن و وجود نور و روشنايى ، شرط آن ، تقابل با مبصرات و موانع آن ، حجاب و ظلمت و بُعْد و نحو اين ها مى باشد . و بصر باطن عبارت از ديده دل است كه ديدن آن داراى اسباب و شرايط و مقدمات و نبودن موانعى است ; اسباب آن عبارت از افاضه عقل و ارسال رسل و فرستادن كتاب هاى آسمانى و نصب هُدات و دُعات حق و آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر است ; و شرايط آن توفيق و تأييد و الطاف و عنايات پروردگار ; و معدّاتش(20) اخلاق حميده و صفات حسنه و ملكات فاضله ; و موانعش عصبيّت و عناد و تقليد آبا و ساير رذايل و اخلاق ذميمه است . و انسان با چشم ظاهر الوان و هيآت و اشخاص را مشاهده مى كند و با چشم باطن معارف الهى و عقايد حقّه و امور عقلى را ادراك مى نمايد . و همان طورى كه موانع براى چشم ظاهرى موجب نديدن اشياء خارجى مى شود ، اگر كسى فاقد بعضى از اسباب و شرايط ديدن باطنى و يا داراى موانع آن باشد ، از مشاهده انوار حق محروم و در ظلمات حيوانى مى ماند و جمله (فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ)اشاره به همين كوردلى و نابينايى باطنى منافقين است .
در وجوه تشبيه مثل با ممثّل و آنچه به نظر مى رسد سه وجه است : 1 . همان طور كه شخصِ مستوقد نار(21) منافع موقتى از اضائه [= روشنايى] آن دارد ، ولى به مجردى كه روشنى تمام مى شود دچار ظلمت و تاريكى مى شود ، شخص منافق هم با اظهار اسلام ، از منافع ظاهرى اسلام از طهارت و حفظ جان و مال و نكاح برخوردار است ; ولى به مجردى كه مَرَد (= سركشى) يا نفاقش ظاهر شد در ظلمت كفر گرفتار شده و معذّب به عذاب ابدى و عقوبات اخروى مى گردد . 2 . براى شخص منافق چنان كه در ذيل آيه (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى) گذشت(22) ، تمام اسباب هدايت از قبيل مشاهده معجزات پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و استماع مواعظ و احكام و حشر با صلحا جمع بوده و گويا انوار ايمان و اسلام اطرافش را احاطه كرده است ، ولى به واسطه خبث طينت و نفاق ، در ظلمت بى دينى غوطه ور است و نمى تواند از نور ايمان بهره مند شود . 3 . براى موجودات در عوالم وجود مراتبى است كه از هر مرتبه ، موجود به صورتى جلوه مى كند و مخصوصاً صفات انسان و ملكات او نيز از اين قاعده مستثنا نيست ; مثلاً علم در عالم خيال صورتى دارد و در رؤيا صورت ديگر و در عالم برزخ جلوه اى ديگر ، همين طور است افعال و اعمال انسانى ، مانند نماز و ساير عبادات ، يا افعال زشت مانند معاصى و گناهان ، و لذا اخبارى هست كه در قبر يا برزخ ، نماز و روزه و كارهاى نيك ديگر به صورت هاى زيبا جلوه نموده و اعمال زشت به صورت قبيحه نمايش دارند ، بلكه كسانى كه در همين عالم چشم بصيرت دارند مى توانند اعمال انسان را به صورت هاى مذكور ببينند ، بلكه افرادِ انسان را به صورت حيوانات . بنابراين مى گوييم : منافق در زمان بلوغ و رشد قواى ظاهرى و ادراكاتش در كمال شدت و قوت بوده و مى توانست كمالات انسانى را كسب كند و از اين نظر اطرافش را روشن نموده است ; ولى همين كه به پيرى رسيد قواى او كاسته و در هنگام مرگ به كلّى خاموش مى گردد و شخص منافق در ظلمت بى دينى و كفر فرو مى رود ; مانند مستوقد نارى كه نور آتش او را گرفته باشند و در تاريكى دچار شود .
مقام سوم : در بيان اخبارِ ] وارده در تفسير آيه : از كافى باسناده از حضرت امام باقر(عليه السلام) مروى است كه در تفسير آيه فرمود : « أضاءت الأرض بنور محمّد(صلى الله عليه وآله) كما تضيء الشمس، فضرب الله مَثَلَ محمّد(صلى الله عليه و آله) الشمس ، و مَثَل عليٍّ الوصيّ(عليه السلام) القمر ،و هو قوله عزّ و جلّ : (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً)(23) ، و قوله : (وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ)(24) ، و قوله عزّ و جلّ : (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ) ، يعني قُبض محمّد(صلى الله عليه وآله) فظهرت الظلمة ، فلم يبصروا فضل أهل بيته ، وهو قوله عزّ و جلّ : (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ)(25) .(26) و از حضرت امام موسی كاظم (عليه السلام) مروى است كه در تفسير آيه فرمود ـ بنابر نقل برهان در همين آيه :« مَثَلُ هؤلاء المنافقين لمّا أخذ الله عليهم البيعة لعليّ بن أبي طالب(عليه السلام) ، أعطوا ظاهرها شهادة أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له ، و أنّ محمّداً(صلى الله عليه وآله)عبده و رسوله ، و أنّ عليّاً وليّه و وصيّه و وارثه و خليفته في اُمّته ، و قاضي دينه ، و منجز عداته ، و القائم بسياسة عباد الله مقامه ، فورث مواريث المسلمين بها ، و نكح في المسلمين بها ، فوالوه من أجلها و أحسنوا عنه الدفاع بسببها ، و اتّخذوه أخاً يصونونه ممّا يصونون عنه أنفسهم بسماعهم منه لها ، فلمّا جاءه الموت وقع في حكم ربّ العالمين العالم بالأسرار الّذي لا يخفى عليه خافية ، فأخذهم بعذاب باطن كفرهم ، فذلك حين ذهب نورهم و صاروا في ظلمات عذاب الله ـ ظلمات أحكام الآخرة ـ لا يرون منها خروجاً و لا يجدون عنها محيصاً . . . »(27) . و از ابن بابويه باسناده از ابراهيم بن ابى محمود(28) مروى است كه گفت : از حضرت امام رضا(عليه السلام) از تفسير آيه سؤال كردم؟ فرمود : « إنّ الله لا يُوصف بالترك كما يُوصف خلقه ، لكنّه متى علم أنّهم لا يرجعون عن الكفر و الضلالة فمنع المعونة و اللطف ، و خلاّ بينهم و بين اختيارهم »(29) همان طورى كه يادآور شده ايم ، اخبارى كه در تفسير آيات وارد شده در مقام انحصار نيست ، بلكه در بيان مصاديقى است كه از مفاهيم آيات استفاده مى شود و منافات با عموم معنى ندارد و با معانى ديگر نيز معارض نيست . از اخبار فوق براى تشبيه حال منافقين وجوهى استفاده مى شود كه ممكن است با وجوه سابق الذكر تطبيق داشته باشد : 1 . اظهار منافقين به بيعت با امام على(عليه السلام) به منزله مستوقد نار بود ، لكن عداوت باطنى و مخالفت قلبى به منزله ظلمات است كه نور ايمان به ولايت در قلوب آنان تابش نكرده و به شئون اميرالمؤمنين امام علی(عليه السلام) بصيرت ندارند . 2 . وجود مبارك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به منزله شمس است كه ظلمات كفر و ضلالت و عادات جاهليت را از بين برد و منافقين قدرت مخالفت علنى نداشته ; ولى چون اين نور خاموش گرديد ، قدرت پيدا كردند و كردند آنچه كردند : شمس درخشنده چو پنهان شود***شبْ پره بازيگر ميدان شود و تشبيه مقام رسالت به خورشيد در احاديث ديگر هم هست ; مانند حديثى كه منسوب به خود آن حضرت است كه فرمود : « إذا فقدتم الشمس فعليكم بالقمر ، و إذا فقدتم القمر فائتوا الزهرة ، [وإذا فقدتم الزهرة] فعليكم بالفرقدين ، و إذا فقدتم الفرقدين فعليكم بسائر النجوم »(30) . كه مراد از « شمس » وجود حضرت رسول(صلى الله عليه و آله) و مراد از « قمر » امير المؤمنين(عليه السلام)كه تمام كمالات نبى در او جلوه گر است و مراد از (« زهره » حضرت فاطمه(عليها السلام) است و مراد از) « فرقدين » امامين همامين حسن و حسين(عليهما السلام) هستند و مراد از « ساير نجوم » ، ائمه تسعه از اولاد حسين(عليهم السلام) ، كه هر كدام نشانه راه حق و راهنماى دين بوده اند . 3 . چون خداوند متعال براى ارشاد منافقين و كفّار و معاندين آنچه لازم بود از ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام و نصب خلفا و ايجاد اسباب تكوينى از قبيل چشم و گوش و عقل و غيره فراهم و در دسترس آن ها قرار داد ، اين عوامل و لوازم تميّز ، كه به منزله استيقاد نار و اضائه اطراف آنان بود ، لكن چون انبيا را تكذيب كردند و به احكام خدا پشت پا زدند ، خداوند از آنان سلب توفيق نموده و همين ترك اعانه خدا سبب خذلان آنان گرديد و در ظلمات بى دينى باقى ماندند . بنابراين اگر به مفاد اخبار دقت نماييم متوجه مى شويم كه با وجوه سابق كمال تطبيق را دارد . ______________________________________________________________ [1] . سوره محمد(صلى الله عليه وآله) : آيه 15. [2] . سوره فتح : آيه 29. [3] . سوره زخرف : آيه 17 . [4] . حسين بن محمد مشهور به راغب اصفهانى : اديب ، شاعر ، حكيم ، متكلم و مفسر مشهور قرن پنجم هجرى است . وى در ادبيات عرب و لغت شناسى فردى متخصص و ماهر و در تفسير قرآن نيز عالم بوده است . مشهورترين كتاب وى مفردات الفاظ القرآن است كه شيعه و سنى بر جامع و كامل بودن آن اتفاق نظر دارند . از ديگر كتاب هاى وى جامع التفسير والذريعة إلى مكارم الشريعة مى باشد . بنا به قول مشهور وى سنى مذهب بوده ، ولى مورد قبول شيعيان مى باشد . وى در سال 502 هجرى از دنيا رفت . الكنى والالقاب : ج 2 ، ص 262 . [5] . به نقل از مستدرك سفينة البحار : ص 328 . [6] . و شما در معصيت ها و باطل فرو رفتيد ، همان گونه كه آن ها فرو رفتند. سوره توبه : آيه 69 . [7] . اوست خداوندى كه جعل فرمود خورشيد را روشن و ماه را تابنده. سوره يونس : آيه 5 . [8] . خدا نور آسمان ها وزمين است. سوره نور : آيه 35 . [9] . ضدان را چنين تعريف كرده اند : « الضدّان أمران وجوديان يتعاقبان على موضوع واحد و بينهما غاية الخلاف » شرح الأسماء الحسنى ، ملا هادى سبزوارى : ج 1 ، ص 243. [10] . در آن ، تاريكى ها و رعد و برق است. سوره بقره : آيه 19 . [11] . يا ( كارهايشان ) همچون ظلماتى در يك درياى عميق و دور از ساحل. سوره نور : آيه 40 . [12] . اى كسى كه تاريكى ها و روشنايى ها را آفريد . مصباح كفعمى : ص 326 ، دعاى جوشن كبير. [13] . سوره بقره : آيه 124. [14] . به راستى شرك ، ظلم بسيار بزرگى است. سوره لقمان : آيه 13 . [15] . ر . ك : همين جلد ، ص 54 . [16] . ترك ، به معنى رها كردن و وانهادن . [17] . طرح ، به معنى دور انداختن ; فرو نهادن . [18] . تخليه ، به معنى فروگذاشتن و مهمل گذاشتن . [19] . براى حديث منقول از حضرت امام رضا(عليه السلام) ر . ك : همين جلد ، ص 195 . [20] . لوازم ، ساز وبرگ و وسايل آن. [21] . افروزنده آتش . [22] . ر.ك : همين جلد ، ضمن تفسير آيه 16. [23] . سوره يونس : آيه 5. [24] . سوره يس : آيه 37. [25] . سوره اعراف : آيه 198. [26] . زمين به نور محمد(صلى الله عليه وآله) روشن گرديد ، چنان كه به نور خورشيد ، پس خدا محمد را به خورشيد و على را به ماه تشبيه فرموده است و اين است قول خدا : « او كسى است كه قرار داد خورشيد را ضياء و قمر را نور » و قول خداى تعالى : « و براى ايشان شب ، نشانه و علامتى است كه روز از آن گرفته مى شود و ايشان در ظلمات به سر مى برند » . و قول خداى عزّ و جلّ : « نورِ آنان را گرفت و واگذارد ايشان را در تاريكى كه نمى بينند » ; يعنى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رحلت كرد و تاريكى ظاهر شد ، پس ايشان فضل و برترى اهل بيت او را نديدند و اين معنى قول خداى تعالى است : « اگر ايشان را به هدايت دعوت كنى نمى پذيرند و مى بينى آنان را كه به تو نظر مى كنند و حال آنكه نمى بينند ». ( مؤلف ) . كافى : ج 8 ، ص 380 ، ح 574 و بحار الأنوار : ج 23 ، ص 321 ، ح 38 . [27] . مَثَلِ اين منافقين ، چون خدا بر ايشان نسبت به على بن ابى طالب (عليه السلام) بيعت گرفت ، اينكه ظاهر اين بيعت را پذيرفته شهادتين گفتند و به ولايت و وصايت و خلافت و ساير مقامات على(عليه السلام) گواهى دادند ، پس به سبب اين شهادت وارث ميراث مسلمانان شدند و در ميان مسلمين نكاح كردند و اظهار دوستى كردند با على و اينكه از او دفاع مى كنيم و او را برادر خود گرفته و او را حفظ مى كنيم چنانچه خود را حفظ مى كنيم ، لكن چون پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از ميان آن ها رفت ، خداوند پروردگار عالميان عالم به اسرار آن ها و چيزى بر او مخفى نيست آن ها را به كفر باطنى كه داشتند گرفت و در تاريكى عذاب ـ تاريكى آخرت ـ دچار كرد كه نتوانند از آن خارج شوند و راه چاره اى بر آن ها نباشد و نيابند... تا آخر حديث. ( مؤلف ) . تفسير البرهان : ج 1 ، ص 147 ، ح1 ; تفسير الإمام العسكرى : ص 130 ، ح 65 و بحار الأنوار : ج 31 ، ص 567 ، ح1. [28] . ابراهيم بن ابى محمود خراسانى : از راويان مورد اعتماد شيعه و از اصحاب امام موسى كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) است كه احاديثى از ايشان نقل كرده است . وى سخنان امام رضا (عليه السلام) را در مجموعه اى نوشته بود و خدمت امام جواد (عليه السلام) آورد و امام نيز دعا كردند كه وى وارد بهشت شود . شرح چندانى از او در كتاب هاى رجالى نقل نشده است . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 3 ، ص 33 . [29] . خدا وصف نشده است به ترك ، چنان كه مخلوق او به اين صفت متصفند ; ولى همين كه دانست كه اين عده از كفر و گمراهى برنمى گردند ، كمك و لطف خود را از ايشان منع نموده و آنان را به اختيار خودشان واگذاشت. ( مؤلف ) . عيون اخبار الرضا(عليه السلام) : ج 1 ، ص 113 ، ح 16 و بحار الأنوار : ج 5 ، ص 11 ، ح 17 . [30] . زمانى كه خورشيد از نظر شما ناپديد شد بر شما باد به ماه و وقتى ماه از نظر شما پنهان شد بر شما باد به ستاره زهره [و وقتى زهره ناپديد شد] بر شما باد به فرقدان [= ستاره دو برادران] و زمانى كه فرقدان افول كرد بر شما باد به ساير ستارگان. توضيح : آنچه از متن عربى حديث در قلاب قرار گذارديم در اصل جا افتاده بود و از مآخذ آن آورديم و جا افتاده ها را در قلاب ترجمه كرديم . معانى الاخبار : ص 114 ، ح 1 ; بحار الأنوار : ج 16 ، ص 91 ، ح 23 و شواهد التنزيل : ج 2 ، ص 288 ، ح 922 .