آیه 17 : (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً...)

(زمان خواندن: 10 - 20 دقیقه)

آیه 17 : (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ )
اينان ، همانند كسى هستند كه آتشى مى افروزد و چون اطراف او روشن مى شود ، خدا روشنايى آنان را مى برد و وامى گذارد آنان را در تاريكى كه نمى بينند.
مقام اول : در شرح الفاظ آيه :
كلمه « مَثَل » ـ به تحريك ثاء ـ سه معنى دارد :
اوّل : به معنى صفت است . مانند آيه شريفه (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ)(1) ; يعنى ( صفت بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده ) .
و مانند آيه شريفه (ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ)(2) ; يعنى ( اين صفت ايشان در تورات است ) .
دوم : به معنى شبيه است ; مانند آيه شريفه (بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً)(3) ; يعنى ( به واسطه اينكه براى خدا شبيه قرار مى دهند ) .
سوم : به معنى حكايت عجيب است كه براى عبرت گرفتن نقل كنند ، چنانچه راغب اصفهانى(4) در كتاب ذريعه گويد : « هر كلامى كه گفته شود بر وجه مثل براى اعتبار نه جهت اخبار ، كذب نيست حقيقتاً ، و لذا اشخاصى كه كمال تحرّز از كذب را دارند تحاشى از آن ندارند ; مثل اينكه در مقام مدارا با دشمن و خدمت پادشاهان مثل زدند : شيرى و گرگى و روباهى با هم مصاحبت كردند و چند صيد به دست آوردند ( شترى و خرگوشى و آهويى ) شير گفت : اين ها را قسمت كنيد ، گرگ گفت : قسمتش معلوم است ، شتر سهم شير ، آهو سهم من ، خرگوش سهم روباه ، شير به او حمله كرد و بدنش را مجروح نمود ، سپس از روباه پرسيد : تو قسمت كن ، گفت : قسمتش معلوم است ، شتر براى ناهار شما و آهو براى شام و خرگوش براى صبحانه ، شير گفت : اين علم را از كجا آموختى؟ گفت : از لباس سرخى كه به بدن گرگ ديدم »(5) .
و گفتند : مراد از « مثل » در آيه شريفه معنى سوم است و خداوند حكايت حال « مستوقد نار » را براى اعتبار منافقين ذكر مى فرمايد ; ولى بايد توجه داشت كه امثال (= مَثَل هاى) قرآن بر خلاف اين گونه امثال محقق الوقوع بوده و كذبى در آن ها راه ندارد .
و ممكن است « مثل » را در اين آيه به معنى دوم گرفت ; يعنى حال منافقين شبيه به « مستوقد نار » است كه به محض اينكه اطراف او روشن مى شود آتشِ او از بين مى رود .
و كلمه (الّذِي) موصول مفرد مذكر است و ضمير (حَوْلَهُ) به آن برمى گردد و بعضى از معاندين اشكال كرده اند كه بايد كلمات (بِنُوِرِهمْ)و (تَرَكَهُمْ)و (لا يُبْصِرُونَ)در آيه به صورت مفرد مذكر باشد و اين را يكى از اغلاط قرآن شمرده اند و بعضى از مفسّرين در مقام جواب گفته اند كه (الّذِي)براى جنس و يا به معنى « الّذين » است و استشهاد نموده اند به آيه (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا)(6) .
ولى اين جواب تمام نيست ، زيرا در اين صورت بايد كلمه (اسْتَوْقَدَ)و (حَوْلَهُ)نيز « استوقدوا » و « حولهم » گفته شود .
و تحقيق در جواب اين است كه خداوند در اين آيه مى خواهد هم حال منافقين را بيان نمايد و هم حال « مستوقد نار » را ، و اگر به طور جداگانه بيان مى نمود تكرار كلام و طول آن لازم مى آمد و از فصاحت خارج مى شد . بنابراين در يك عبارت حال هر دو طرف « مثل » و « ممثّل » را بيان فرموده و اين كمال فصاحت را مى رساند و تقدير چنين است « ذهب الله بنور المستوقد و كذا المنافقين و تركهم في ظلمات و هم لا يبصرون » .
و كلمه (ذَهَبَ) در (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ) به باى تعديه متعدّى شده و با « أذهب » كه به وسيله باب افعال متعدّى مى شود در موارد استعمال فرق دارد ، زيرا « أذهب » در جايى استعمال مى شود كه فاعل همراه مفعول مباشر فعل باشد ; مثلا گفته مى شود : « أذهبت زيداً عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير بردم ، كه فاعل همراه مفعول بوده و اگر گفته شود : « ذهبت بزيد عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير روانه كردم و فرستادم ، كه فاعل همراه نبوده و آيه شريفه از اين قبيل است .

در نسبت بين نور و ظلمت
و « نور » به معنى روشنايى است و بعضى گفتند : اگر روشنايى ذاتى باشد ، از آن به ضياء تعبير مى كنند و اگر عرضى و از غير باشد ، نور بر آن اطلاق مى شود ، چنانچه در آيه شريفه مى فرمايد : (جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً)(7) .
و بعضى گفتند : ضياء به شدّت نور اطلاق مى شود و به همين آيه استشهاد نمودند ; ولى هيچ يك از اين دو قول صحيح نيست ، زيرا نور بر خدا اطلاق مى شود : (اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ)(8) با اينكه نور حق ذاتى و اشدّ انوار است .
و تحقيق اين است كه ضياء در جايى اطلاق مى شود كه رفع ظلمتى بشود و به واسطه آن ، تاريكى برطرف گردد ، چنانچه روشنى خورشيد رافع ظلمت شب است ، ولى نور لازم نيست كه مسبوق به ظلمت باشد ، و چون خداوند ازلاً و ابداً نور است و ظاهر بالذات و مظهر غير مى باشد و مسبوق به ظلمت نيست ، اطلاق نور بر او مى شود و « قمر » نيز چون اغلب مسبوق به ظلمت نيست از اين جهت در آيه ، نور بر آن اطلاق نموده .
و در اينكه نسبت بين نور و ظلمت چيست اختلاف است ، بعضى قائلند كه نور و ظلمت ضد يكديگرند ، چون هر دو امر وجودى هستند(9) و بعضى گويند نسبتشان ايجاب و سلب است ; مثل وجود و عدم ; و ظلمت عدم النور مى باشد و بعضى نسبت بين آن دو را عدم و ملكه دانسته ; مانند « عمى و بصر » و گفته اند ظلمت ، عدم نور است از چيزى كه قابليت نور را داشته باشد و حق با قول اوّل است به دليل آيه (فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ)(10) و آيه (أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ)(11) و جمله وارده در دعاى مأثور « يا من جعل الظلمات و الأنوار »(12)كه همه دلالت دارد بر اينكه ظلمت ، امر وجودى و قابل جعل است .

ظلم و عقوبت آن و اقسام ظلم
و « ظلم » نيز مأخوذ از ظلمت است و آن بر دو قسم است : ظلم به معنى عام و ظلم به معنى خاص .
ظلم به معنى عام ، عبارت از خارج شدن از حدّ وسط و انحراف از صراط مستقيم است مقابل عدل ، كه مشى در صراط مستقيم و حدّ وسط و بيرون نرفتن از آن به طرف افراط و تفريط است .
و بنابراين تعريف ، غيرِ از معصومين ( پيغمبران و ائمه طاهرين(عليهم السلام) ) بقيه ظالم هستند و عدل مطلق از خصيصه معصومين است و مؤيّد اين مطلب است آيه شريفه (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ)(13) .
( عهد من ، كه عبارت است از امامت ، به ستمكاران نمى رسد ) .
و ظلم به معنى خاص ، عبارت از ندادن حق صاحبان حقوق است ، مقابل عدل ، كه به معنى اعطاى حق هر صاحب حقّى است و ذوى الحقوق بسيارند ، از آن جمله :
1 . خداى متعال ، كه اگر بنده در مقام بندگى او كوتاهى كند ظلم نموده و اشاره به همين معنى است آيه شريفه (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)(14) .
2 . پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار و علما و ذرارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) .
3 . سايرين از صاحبان حقوق ، از پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زوجات و خويشاوندان و همسايگان و مطلق مؤمنين ، بلكه كفار كه حق هدايت دارند ، حتى حيوانات .
و آيات و اخبار در مذمّت ظلم بسيار است كه به قسمتى از آن ها در ذيل آيه شريفه (يُخادِعُونَ اللهَ . . .) الآية اشاره نموديم(15) .
(وَ تَرَكَهُمْ) ، يعنى « خلاّهم » و ترك(16) و طرح(17) و تخليه(18) قريب المعنى مى باشند ; و « ترك » در اينجا به معنى عدم ايجاد فعل است ، چنانچه گويند : فلانى تارك الصلاة است ; و معنى آيه اين است كه خداوند آنان را اعانت نمى كند و به خودشان وا مى گذارد ، چنانچه از حضرت امام رضا(عليه السلام) در تفسير آيه وارد شده است(19) .

در كلمه ( لا يُبْصِرُونَ )
و (يُبْصِرُونَ) از « ابصار » است . و ابصار به معنى ديدن است . و « مبصر » و « بصير » از صفات حضرت بارى و به معنى عالم به مبصرات است ، چنانچه سميع به معنى عالم به مسموعات مى باشد .
و انسان داراى دو بصر است : يكى ظاهرى و ديگرى باطنى ، بصر ظاهر عبارت از همين چشم سر است كه با وجود اسباب و شرايط و عدم موانع به آن مى توان ابصار نمود ; اسباب آن عبارت از حيات حيوانى ، حس مشترك ، وجود و صحت آلات و طبقات مختلفه آن و وجود نور و روشنايى ، شرط آن ، تقابل با مبصرات و موانع آن ، حجاب و ظلمت و بُعْد و نحو اين ها مى باشد .
و بصر باطن عبارت از ديده دل است كه ديدن آن داراى اسباب و شرايط و مقدمات و نبودن موانعى است ; اسباب آن عبارت از افاضه عقل و ارسال رسل و فرستادن كتاب هاى آسمانى و نصب هُدات و دُعات حق و آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر است ; و شرايط آن توفيق و تأييد و الطاف و عنايات پروردگار ; و معدّاتش(20) اخلاق حميده و صفات حسنه و ملكات فاضله ; و موانعش عصبيّت و عناد و تقليد آبا و ساير رذايل و اخلاق ذميمه است .
و انسان با چشم ظاهر الوان و هيآت و اشخاص را مشاهده مى كند و با چشم باطن معارف الهى و عقايد حقّه و امور عقلى را ادراك مى نمايد .
و همان طورى كه موانع براى چشم ظاهرى موجب نديدن اشياء خارجى مى شود ، اگر كسى فاقد بعضى از اسباب و شرايط ديدن باطنى و يا داراى موانع آن باشد ، از مشاهده انوار حق محروم و در ظلمات حيوانى مى ماند و جمله (فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ)اشاره به همين كوردلى و نابينايى باطنى منافقين است .

آیه 17 : (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ )
اينان ، همانند كسى هستند كه آتشى مى افروزد و چون اطراف او روشن مى شود ، خدا روشنايى آنان را مى برد و وامى گذارد آنان را در تاريكى كه نمى بينند.
مقام اول : در شرح الفاظ آيه :
كلمه « مَثَل » ـ به تحريك ثاء ـ سه معنى دارد :
اوّل : به معنى صفت است . مانند آيه شريفه (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ)(1) ; يعنى ( صفت بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده ) .
و مانند آيه شريفه (ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ)(2) ; يعنى ( اين صفت ايشان در تورات است ) .
دوم : به معنى شبيه است ; مانند آيه شريفه (بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً)(3) ; يعنى ( به واسطه اينكه براى خدا شبيه قرار مى دهند ) .
سوم : به معنى حكايت عجيب است كه براى عبرت گرفتن نقل كنند ، چنانچه راغب اصفهانى(4) در كتاب ذريعه گويد : « هر كلامى كه گفته شود بر وجه مثل براى اعتبار نه جهت اخبار ، كذب نيست حقيقتاً ، و لذا اشخاصى كه كمال تحرّز از كذب را دارند تحاشى از آن ندارند ; مثل اينكه در مقام مدارا با دشمن و خدمت پادشاهان مثل زدند : شيرى و گرگى و روباهى با هم مصاحبت كردند و چند صيد به دست آوردند ( شترى و خرگوشى و آهويى ) شير گفت : اين ها را قسمت كنيد ، گرگ گفت : قسمتش معلوم است ، شتر سهم شير ، آهو سهم من ، خرگوش سهم روباه ، شير به او حمله كرد و بدنش را مجروح نمود ، سپس از روباه پرسيد : تو قسمت كن ، گفت : قسمتش معلوم است ، شتر براى ناهار شما و آهو براى شام و خرگوش براى صبحانه ، شير گفت : اين علم را از كجا آموختى؟ گفت : از لباس سرخى كه به بدن گرگ ديدم »(5) .
و گفتند : مراد از « مثل » در آيه شريفه معنى سوم است و خداوند حكايت حال « مستوقد نار » را براى اعتبار منافقين ذكر مى فرمايد ; ولى بايد توجه داشت كه امثال (= مَثَل هاى) قرآن بر خلاف اين گونه امثال محقق الوقوع بوده و كذبى در آن ها راه ندارد .
و ممكن است « مثل » را در اين آيه به معنى دوم گرفت ; يعنى حال منافقين شبيه به « مستوقد نار » است كه به محض اينكه اطراف او روشن مى شود آتشِ او از بين مى رود .
و كلمه (الّذِي) موصول مفرد مذكر است و ضمير (حَوْلَهُ) به آن برمى گردد و بعضى از معاندين اشكال كرده اند كه بايد كلمات (بِنُوِرِهمْ)و (تَرَكَهُمْ)و (لا يُبْصِرُونَ)در آيه به صورت مفرد مذكر باشد و اين را يكى از اغلاط قرآن شمرده اند و بعضى از مفسّرين در مقام جواب گفته اند كه (الّذِي)براى جنس و يا به معنى « الّذين » است و استشهاد نموده اند به آيه (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا)(6) .
ولى اين جواب تمام نيست ، زيرا در اين صورت بايد كلمه (اسْتَوْقَدَ)و (حَوْلَهُ)نيز « استوقدوا » و « حولهم » گفته شود .
و تحقيق در جواب اين است كه خداوند در اين آيه مى خواهد هم حال منافقين را بيان نمايد و هم حال « مستوقد نار » را ، و اگر به طور جداگانه بيان مى نمود تكرار كلام و طول آن لازم مى آمد و از فصاحت خارج مى شد . بنابراين در يك عبارت حال هر دو طرف « مثل » و « ممثّل » را بيان فرموده و اين كمال فصاحت را مى رساند و تقدير چنين است « ذهب الله بنور المستوقد و كذا المنافقين و تركهم في ظلمات و هم لا يبصرون » .
و كلمه (ذَهَبَ) در (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ) به باى تعديه متعدّى شده و با « أذهب » كه به وسيله باب افعال متعدّى مى شود در موارد استعمال فرق دارد ، زيرا « أذهب » در جايى استعمال مى شود كه فاعل همراه مفعول مباشر فعل باشد ; مثلا گفته مى شود : « أذهبت زيداً عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير بردم ، كه فاعل همراه مفعول بوده و اگر گفته شود : « ذهبت بزيد عند الأمير » ; يعنى زيد را نزد امير روانه كردم و فرستادم ، كه فاعل همراه نبوده و آيه شريفه از اين قبيل است .

در نسبت بين نور و ظلمت
و « نور » به معنى روشنايى است و بعضى گفتند : اگر روشنايى ذاتى باشد ، از آن به ضياء تعبير مى كنند و اگر عرضى و از غير باشد ، نور بر آن اطلاق مى شود ، چنانچه در آيه شريفه مى فرمايد : (جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً)(7) .
و بعضى گفتند : ضياء به شدّت نور اطلاق مى شود و به همين آيه استشهاد نمودند ; ولى هيچ يك از اين دو قول صحيح نيست ، زيرا نور بر خدا اطلاق مى شود : (اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ)(8) با اينكه نور حق ذاتى و اشدّ انوار است .
و تحقيق اين است كه ضياء در جايى اطلاق مى شود كه رفع ظلمتى بشود و به واسطه آن ، تاريكى برطرف گردد ، چنانچه روشنى خورشيد رافع ظلمت شب است ، ولى نور لازم نيست كه مسبوق به ظلمت باشد ، و چون خداوند ازلاً و ابداً نور است و ظاهر بالذات و مظهر غير مى باشد و مسبوق به ظلمت نيست ، اطلاق نور بر او مى شود و « قمر » نيز چون اغلب مسبوق به ظلمت نيست از اين جهت در آيه ، نور بر آن اطلاق نموده .
و در اينكه نسبت بين نور و ظلمت چيست اختلاف است ، بعضى قائلند كه نور و ظلمت ضد يكديگرند ، چون هر دو امر وجودى هستند(9) و بعضى گويند نسبتشان ايجاب و سلب است ; مثل وجود و عدم ; و ظلمت عدم النور مى باشد و بعضى نسبت بين آن دو را عدم و ملكه دانسته ; مانند « عمى و بصر » و گفته اند ظلمت ، عدم نور است از چيزى كه قابليت نور را داشته باشد و حق با قول اوّل است به دليل آيه (فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ)(10) و آيه (أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ)(11) و جمله وارده در دعاى مأثور « يا من جعل الظلمات و الأنوار »(12)كه همه دلالت دارد بر اينكه ظلمت ، امر وجودى و قابل جعل است .

ظلم و عقوبت آن و اقسام ظلم
و « ظلم » نيز مأخوذ از ظلمت است و آن بر دو قسم است : ظلم به معنى عام و ظلم به معنى خاص .
ظلم به معنى عام ، عبارت از خارج شدن از حدّ وسط و انحراف از صراط مستقيم است مقابل عدل ، كه مشى در صراط مستقيم و حدّ وسط و بيرون نرفتن از آن به طرف افراط و تفريط است .
و بنابراين تعريف ، غيرِ از معصومين ( پيغمبران و ائمه طاهرين(عليهم السلام) ) بقيه ظالم هستند و عدل مطلق از خصيصه معصومين است و مؤيّد اين مطلب است آيه شريفه (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ)(13) .
( عهد من ، كه عبارت است از امامت ، به ستمكاران نمى رسد ) .
و ظلم به معنى خاص ، عبارت از ندادن حق صاحبان حقوق است ، مقابل عدل ، كه به معنى اعطاى حق هر صاحب حقّى است و ذوى الحقوق بسيارند ، از آن جمله :
1 . خداى متعال ، كه اگر بنده در مقام بندگى او كوتاهى كند ظلم نموده و اشاره به همين معنى است آيه شريفه (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)(14) .
2 . پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار و علما و ذرارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) .
3 . سايرين از صاحبان حقوق ، از پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زوجات و خويشاوندان و همسايگان و مطلق مؤمنين ، بلكه كفار كه حق هدايت دارند ، حتى حيوانات .
و آيات و اخبار در مذمّت ظلم بسيار است كه به قسمتى از آن ها در ذيل آيه شريفه (يُخادِعُونَ اللهَ . . .) الآية اشاره نموديم(15) .
(وَ تَرَكَهُمْ) ، يعنى « خلاّهم » و ترك(16) و طرح(17) و تخليه(18) قريب المعنى مى باشند ; و « ترك » در اينجا به معنى عدم ايجاد فعل است ، چنانچه گويند : فلانى تارك الصلاة است ; و معنى آيه اين است كه خداوند آنان را اعانت نمى كند و به خودشان وا مى گذارد ، چنانچه از حضرت امام رضا(عليه السلام) در تفسير آيه وارد شده است(19) .

در كلمه ( لا يُبْصِرُونَ )
و (يُبْصِرُونَ) از « ابصار » است . و ابصار به معنى ديدن است . و « مبصر » و « بصير » از صفات حضرت بارى و به معنى عالم به مبصرات است ، چنانچه سميع به معنى عالم به مسموعات مى باشد .
و انسان داراى دو بصر است : يكى ظاهرى و ديگرى باطنى ، بصر ظاهر عبارت از همين چشم سر است كه با وجود اسباب و شرايط و عدم موانع به آن مى توان ابصار نمود ; اسباب آن عبارت از حيات حيوانى ، حس مشترك ، وجود و صحت آلات و طبقات مختلفه آن و وجود نور و روشنايى ، شرط آن ، تقابل با مبصرات و موانع آن ، حجاب و ظلمت و بُعْد و نحو اين ها مى باشد .
و بصر باطن عبارت از ديده دل است كه ديدن آن داراى اسباب و شرايط و مقدمات و نبودن موانعى است ; اسباب آن عبارت از افاضه عقل و ارسال رسل و فرستادن كتاب هاى آسمانى و نصب هُدات و دُعات حق و آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر است ; و شرايط آن توفيق و تأييد و الطاف و عنايات پروردگار ; و معدّاتش(20) اخلاق حميده و صفات حسنه و ملكات فاضله ; و موانعش عصبيّت و عناد و تقليد آبا و ساير رذايل و اخلاق ذميمه است .
و انسان با چشم ظاهر الوان و هيآت و اشخاص را مشاهده مى كند و با چشم باطن معارف الهى و عقايد حقّه و امور عقلى را ادراك مى نمايد .
و همان طورى كه موانع براى چشم ظاهرى موجب نديدن اشياء خارجى مى شود ، اگر كسى فاقد بعضى از اسباب و شرايط ديدن باطنى و يا داراى موانع آن باشد ، از مشاهده انوار حق محروم و در ظلمات حيوانى مى ماند و جمله (فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ)اشاره به همين كوردلى و نابينايى باطنى منافقين است .

مقام دوم : تشبيه مَثَل با مُمَثّل و وجوه آن :

در وجوه تشبيه مثل با ممثّل و آنچه به نظر مى رسد سه وجه است :
1 . همان طور كه شخصِ مستوقد نار(21) منافع موقتى از اضائه [= روشنايى] آن دارد ، ولى به مجردى كه روشنى تمام مى شود دچار ظلمت و تاريكى مى شود ، شخص منافق هم با اظهار اسلام ، از منافع ظاهرى اسلام از طهارت و حفظ جان و مال و نكاح برخوردار است ; ولى به مجردى كه مَرَد (= سركشى) يا نفاقش ظاهر شد در ظلمت كفر گرفتار شده و معذّب به عذاب ابدى و عقوبات اخروى مى گردد .
2 . براى شخص منافق چنان كه در ذيل آيه (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى) گذشت(22) ، تمام اسباب هدايت از قبيل مشاهده معجزات پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و استماع مواعظ و احكام و حشر با صلحا جمع بوده و گويا انوار ايمان و اسلام اطرافش را احاطه كرده است ، ولى به واسطه خبث طينت و نفاق ، در ظلمت بى دينى غوطه ور است و نمى تواند از نور ايمان بهره مند شود .
3 . براى موجودات در عوالم وجود مراتبى است كه از هر مرتبه ، موجود به صورتى جلوه مى كند و مخصوصاً صفات انسان و ملكات او نيز از اين قاعده مستثنا نيست ; مثلاً علم در عالم خيال صورتى دارد و در رؤيا صورت ديگر و در عالم برزخ جلوه اى ديگر ، همين طور است افعال و اعمال انسانى ، مانند نماز و ساير عبادات ، يا افعال زشت مانند معاصى و گناهان ، و لذا اخبارى هست كه در قبر يا برزخ ، نماز و روزه و كارهاى نيك ديگر به صورت هاى زيبا جلوه نموده و اعمال زشت به صورت قبيحه نمايش دارند ، بلكه كسانى كه در همين عالم چشم بصيرت دارند مى توانند اعمال انسان را به صورت هاى مذكور ببينند ، بلكه افرادِ انسان را به صورت حيوانات .
بنابراين مى گوييم : منافق در زمان بلوغ و رشد قواى ظاهرى و ادراكاتش در كمال شدت و قوت بوده و مى توانست كمالات انسانى را كسب كند و از اين نظر اطرافش را روشن نموده است ; ولى همين كه به پيرى رسيد قواى او كاسته و در هنگام مرگ به كلّى خاموش مى گردد و شخص منافق در ظلمت بى دينى و كفر فرو مى رود ; مانند مستوقد نارى كه نور آتش او را گرفته باشند و در تاريكى دچار شود .

مقام سوم : در بيان اخبارِ ] وارده در تفسير آيه  :
از كافى باسناده از حضرت امام باقر(عليه السلام) مروى است كه در تفسير آيه فرمود :
« أضاءت الأرض بنور محمّد(صلى الله عليه وآله) كما تضيء الشمس، فضرب الله مَثَلَ محمّد(صلى الله عليه و آله) الشمس ، و مَثَل عليٍّ الوصيّ(عليه السلام) القمر  ،و هو قوله عزّ و جلّ : (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً)(23) ، و قوله : (وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ)(24) ، و قوله عزّ و جلّ : (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمات لا يُبْصِرُونَ) ، يعني قُبض محمّد(صلى الله عليه وآله) فظهرت الظلمة ، فلم يبصروا فضل أهل بيته ، وهو قوله عزّ و جلّ : (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ)(25) .(26)
و از حضرت امام موسی كاظم (عليه السلام) مروى است كه در تفسير آيه فرمود ـ بنابر نقل برهان در همين آيه :« مَثَلُ هؤلاء المنافقين لمّا أخذ الله عليهم البيعة لعليّ بن أبي طالب(عليه السلام) ، أعطوا ظاهرها شهادة أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له ، و أنّ محمّداً(صلى الله عليه وآله)عبده و رسوله ، و أنّ عليّاً وليّه و وصيّه و وارثه و خليفته في اُمّته ، و قاضي دينه ، و منجز عداته ، و القائم بسياسة عباد الله مقامه ، فورث مواريث المسلمين بها ، و نكح في المسلمين بها ، فوالوه من أجلها و أحسنوا عنه الدفاع بسببها ، و اتّخذوه أخاً يصونونه ممّا يصونون عنه أنفسهم بسماعهم منه لها ، فلمّا جاءه الموت وقع في حكم ربّ العالمين العالم بالأسرار الّذي لا يخفى عليه خافية ، فأخذهم بعذاب باطن كفرهم ، فذلك حين ذهب نورهم و صاروا في ظلمات عذاب الله ـ ظلمات أحكام الآخرة ـ لا يرون منها خروجاً و لا يجدون عنها محيصاً . . . »(27) .
و از ابن بابويه باسناده از ابراهيم بن ابى محمود(28) مروى است كه گفت :
از حضرت امام رضا(عليه السلام) از تفسير آيه سؤال كردم؟ فرمود :
« إنّ الله لا يُوصف بالترك كما يُوصف خلقه ، لكنّه متى علم أنّهم لا يرجعون عن الكفر و الضلالة فمنع المعونة و اللطف ، و خلاّ بينهم و بين اختيارهم »(29)
همان طورى كه يادآور شده ايم ، اخبارى كه در تفسير آيات وارد شده در مقام انحصار نيست ، بلكه در بيان مصاديقى است كه از مفاهيم آيات استفاده مى شود و منافات با عموم معنى ندارد و با معانى ديگر نيز معارض نيست .
از اخبار فوق براى تشبيه حال منافقين وجوهى استفاده مى شود كه ممكن است با وجوه سابق الذكر تطبيق داشته باشد :
1 . اظهار منافقين به بيعت با امام على(عليه السلام) به منزله مستوقد نار بود ، لكن عداوت باطنى و مخالفت قلبى به منزله ظلمات است كه نور ايمان به ولايت در قلوب آنان تابش نكرده و به شئون اميرالمؤمنين امام علی(عليه السلام) بصيرت ندارند .
2 . وجود مبارك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به منزله شمس است كه ظلمات كفر و ضلالت و عادات جاهليت را از بين برد و منافقين قدرت مخالفت علنى نداشته ; ولى چون اين نور خاموش گرديد ، قدرت پيدا كردند و كردند آنچه كردند :
شمس درخشنده چو پنهان شود***شبْ پره بازيگر ميدان شود
و تشبيه مقام رسالت به خورشيد در احاديث ديگر هم هست ; مانند حديثى كه منسوب به خود آن حضرت است كه فرمود :
« إذا فقدتم الشمس فعليكم بالقمر ، و إذا فقدتم القمر فائتوا الزهرة ، [وإذا فقدتم الزهرة] فعليكم بالفرقدين ، و إذا فقدتم الفرقدين فعليكم بسائر النجوم »(30) .
كه مراد از « شمس » وجود حضرت رسول(صلى الله عليه و آله) و مراد از « قمر » امير المؤمنين(عليه السلام)كه تمام كمالات نبى در او جلوه گر است و مراد از (« زهره » حضرت فاطمه(عليها السلام) است و مراد از) « فرقدين » امامين همامين حسن و حسين(عليهما السلام) هستند و مراد از « ساير نجوم » ، ائمه تسعه از اولاد حسين(عليهم السلام) ، كه هر كدام نشانه راه حق و راهنماى دين بوده اند .
3 . چون خداوند متعال براى ارشاد منافقين و كفّار و معاندين آنچه لازم بود از ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام و نصب خلفا و ايجاد اسباب تكوينى از قبيل چشم و گوش و عقل و غيره فراهم و در دسترس آن ها قرار داد ، اين عوامل و لوازم تميّز ، كه به منزله استيقاد نار و اضائه اطراف آنان بود ، لكن چون انبيا را تكذيب كردند و به احكام خدا پشت پا زدند ، خداوند از آنان سلب توفيق نموده و همين ترك اعانه خدا سبب خذلان آنان گرديد و در ظلمات بى دينى باقى ماندند .
بنابراين اگر به مفاد اخبار دقت نماييم متوجه مى شويم كه با وجوه سابق كمال تطبيق را دارد .
______________________________________________________________
[1] .  سوره محمد(صلى الله عليه وآله)  : آيه 15.
[2] .  سوره فتح : آيه 29.
[3] .  سوره زخرف : آيه 17 .
[4] .  حسين بن محمد مشهور به راغب اصفهانى : اديب ، شاعر ، حكيم ، متكلم و مفسر مشهور قرن پنجم هجرى است . وى در ادبيات عرب و لغت شناسى فردى متخصص و ماهر و در تفسير قرآن نيز عالم بوده است . مشهورترين كتاب وى مفردات الفاظ القرآن است كه شيعه و سنى بر جامع و كامل بودن آن اتفاق نظر دارند . از ديگر كتاب هاى وى جامع التفسير والذريعة إلى مكارم الشريعة مى باشد . بنا به قول مشهور وى سنى مذهب بوده ، ولى مورد قبول شيعيان مى باشد . وى در سال 502 هجرى از دنيا رفت . الكنى والالقاب : ج 2 ، ص  262 .
[5] .  به نقل از مستدرك سفينة البحار : ص 328 .
[6] .  و شما در معصيت ها و باطل فرو رفتيد ، همان گونه كه آن ها فرو رفتند. سوره توبه : آيه 69 .
[7] .  اوست خداوندى كه جعل فرمود خورشيد را روشن و ماه را تابنده. سوره يونس : آيه 5 .
[8] .  خدا نور آسمان ها وزمين است. سوره نور : آيه 35 .
[9] .  ضدان را چنين تعريف كرده اند : « الضدّان أمران وجوديان يتعاقبان على موضوع واحد و بينهما غاية الخلاف » شرح الأسماء الحسنى ، ملا هادى سبزوارى : ج 1 ، ص 243.
[10] .  در آن ، تاريكى ها و رعد و برق است. سوره بقره : آيه 19 .
[11] .  يا ( كارهايشان ) همچون ظلماتى در يك درياى عميق و دور از ساحل. سوره نور : آيه 40 .
[12] .  اى كسى كه تاريكى ها و روشنايى ها را آفريد . مصباح كفعمى : ص 326 ، دعاى جوشن كبير.
[13] .  سوره بقره : آيه 124.
[14] .  به راستى شرك ، ظلم بسيار بزرگى است. سوره لقمان : آيه 13 .
[15] .  ر . ك : همين جلد ، ص 54 .
[16] .  ترك ، به معنى رها كردن و وانهادن .
[17] .  طرح ، به معنى دور انداختن ; فرو نهادن .
[18] .  تخليه ، به معنى فروگذاشتن و مهمل گذاشتن .
[19] .  براى حديث منقول از حضرت امام رضا(عليه السلام) ر . ك : همين جلد ، ص 195 .
[20] .  لوازم ، ساز وبرگ و وسايل آن.
[21] .  افروزنده آتش .
[22] .  ر.ك : همين جلد ، ضمن تفسير آيه 16.
[23] .  سوره يونس : آيه 5.
[24] .  سوره يس : آيه 37.
[25] .  سوره اعراف : آيه 198.
[26] .  زمين به نور محمد(صلى الله عليه وآله) روشن گرديد ، چنان كه به نور خورشيد ، پس خدا محمد را به خورشيد و على را به ماه تشبيه فرموده است و اين است قول خدا : « او كسى است كه قرار داد خورشيد را ضياء و قمر را نور » و قول خداى تعالى : « و براى ايشان شب ، نشانه و علامتى است كه روز از آن گرفته مى شود و ايشان در ظلمات به سر مى برند » . و قول خداى عزّ و جلّ : « نورِ آنان را گرفت و واگذارد ايشان را در تاريكى كه نمى بينند » ; يعنى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رحلت كرد و تاريكى ظاهر شد ، پس ايشان فضل و برترى اهل بيت او را نديدند و اين معنى قول خداى تعالى است : « اگر ايشان را به هدايت دعوت كنى نمى پذيرند و مى بينى آنان را كه به تو نظر مى كنند و حال آنكه نمى بينند ». ( مؤلف ) . كافى : ج 8 ، ص 380 ، ح 574 و بحار الأنوار : ج 23 ، ص 321 ، ح 38 .
[27] .  مَثَلِ اين منافقين ، چون خدا بر ايشان نسبت به على بن ابى طالب (عليه السلام) بيعت گرفت ، اينكه ظاهر اين بيعت را پذيرفته شهادتين گفتند و به ولايت و وصايت و خلافت و ساير مقامات على(عليه السلام) گواهى دادند ، پس به سبب اين شهادت وارث ميراث مسلمانان شدند و در ميان مسلمين نكاح كردند و اظهار دوستى كردند با على و اينكه از او دفاع مى كنيم و او را برادر خود گرفته و او را حفظ مى كنيم چنانچه خود را حفظ مى كنيم ، لكن چون پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از ميان آن ها رفت ، خداوند پروردگار عالميان عالم به اسرار آن ها و چيزى بر او مخفى نيست آن ها را به كفر باطنى كه داشتند گرفت و در تاريكى عذاب ـ تاريكى آخرت ـ دچار كرد كه نتوانند از آن خارج شوند و راه چاره اى بر آن ها نباشد و نيابند... تا آخر حديث. ( مؤلف ) . تفسير البرهان : ج 1 ، ص 147 ، ح1 ; تفسير الإمام العسكرى : ص 130 ، ح 65 و بحار الأنوار : ج 31 ، ص 567 ، ح1.
[28] .  ابراهيم بن ابى محمود خراسانى : از راويان مورد اعتماد شيعه و از اصحاب امام موسى كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) است كه احاديثى از ايشان نقل كرده است . وى سخنان امام رضا (عليه السلام) را در مجموعه اى نوشته بود و خدمت امام جواد (عليه السلام) آورد و امام نيز دعا كردند كه وى وارد بهشت شود . شرح چندانى از او در كتاب هاى رجالى نقل نشده است . موسوعة طبقات الفقهاء : ج 3 ، ص 33 .
[29] .  خدا وصف نشده است به ترك ، چنان كه مخلوق او به اين صفت متصفند ; ولى همين كه دانست كه اين عده از كفر و گمراهى برنمى گردند ، كمك و لطف خود را از ايشان منع نموده و آنان را به اختيار خودشان واگذاشت. ( مؤلف ) . عيون اخبار الرضا(عليه السلام) : ج 1 ، ص 113 ، ح 16 و بحار الأنوار : ج 5 ، ص 11 ، ح 17 .
[30] .  زمانى كه خورشيد از نظر شما ناپديد شد بر شما باد به ماه و وقتى ماه از نظر شما پنهان شد بر شما باد به ستاره زهره [و وقتى زهره ناپديد شد] بر شما باد به فرقدان [= ستاره دو برادران] و زمانى كه فرقدان افول كرد بر شما باد به ساير ستارگان.
توضيح : آنچه از متن عربى حديث در قلاب قرار گذارديم در اصل جا افتاده بود و از مآخذ آن آورديم و جا افتاده ها را در قلاب ترجمه كرديم . معانى الاخبار : ص 114 ، ح 1 ; بحار الأنوار : ج 16 ، ص 91 ، ح 23 و شواهد التنزيل : ج 2 ، ص 288 ، ح 922 .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page