درون سينه کوفه چه ماتمي برپاست
که اينچنين ز هياهوي نالهها غوغاست؟
دوباره آتش کينه به پا شده است آرى!
زمانه در تب و تشويش ماتم مولاست
براي وسعت اين غم، دليل لازم نيست
که عمق فاجعه در بغض آسمان پيداست
به بهت مأذنه پيوست، چشمزخمي صبح
چقدر، دلنگران اذانِ فرداهاست
دل خرابهنشينى، اسير دست غم است
در انتظار کسي با سکوتْ در نجواست
و حيف، مردم کوفه چه دير فهميدند
هنوز، اصل درختِ نفاق پابرجاست
هنوز بعد هزاروچهارصد پاييز
براي غربت آيينه، چشمها درياست
تنها
امير کوفه سوي ناکجا بود
و قلب شهر، خالي از وفا بود
کسي مفهوم «مولا» را نفهميد
علي تنهاترين مرد خدا بود
اشارات :: تير 1388 - شماره 122
سيدمحمد باباميرى