مرحوم « شيخ مرتضى انصارى » به همراه برادر خود از كاشان به مشهد مقدس مسافرت كرد و پس از آن به تهران آمد و در مدرسه مادر شاه در حجره يكى از طلاب ماندگار شد . روزى شيخ رحمهالله به همحجرهاى خود پول كمى داد تا نان بخرد . وقتى برگشت شيخ رحمهالله ديد كه علاوه بر نان ، حلوا نيز گرفته و بر روى نان ماليده است . به او گفت : « پول حلوا را از كجا آوردى » ؟
گفت : « قرض كردم » .
شيخ رحمهالله فقط آن قسمت از نان را كه حلوايى نبود برداشت و فرمود : « من يقين ندارم براى پس دادن قرض زنده باشم » .
دهها سال گذشت . روزى همان طلبه پس از سالها به نجف آمده بود و خدمت شيخ رحمهالله ـ كه به مقام اجتهاد و حتى مرجعيت رسيده بود ـ عرض كرد : « چه كردهايد كه به اين مقام رسيديد و اينك در رأس حوزه علميه قرار گرفتهايد و مرجع همه شيعيان جهان شديد » ؟
شيخ رحمهالله فرمود : « چون جرأت نكردم حتّى نان زير حلوا را بخورم ، به اين جا و جايگاه رسيدهام ولى تو با كمال جرأت نان و حلوا را خوردى »[1] .
----------------------------------------------------------------
[1] . زندگى و شخصيت شيخ انصارى : ص70 .
از نان بى حلوا
- بازدید: 1906