در يكى از سالها كه معاويه به حج رفته بود سراغ « دارميّه حجونيه » را گرفت . دارميه از زنانى بود كه سوابق درخشانى در طرفدارى از امير مؤمنان على عليهالسلام و دشمنى با معاويه داشت[1] . به معاويه خبر دادند كه او زنده است . او را حاضر كردند .معاويه از او پرسيد : « هيچ مىدانى چرا تو را احضار كردم ؟ به اين خاطر احضارت كردم تا بپرسم كه چرا على عليهالسلامرا دوست و مرا دشمن مىدارى » ؟
گفت : « بهتر است از اين مقوله حرفى نزنى » .
معاويه گفت : « حتماً بايد جواب بدهى » .
در جواب گفت : « چون على عليهالسلامعادل و طرفدار مساوات بود و تو بى جهت با او جنگيدى ، على عليهالسلامرا دوست مىدارم ؛ چون فقرا را دوست مىداشت ، و تو را دشمن مىدارم چون به ناحق خون مىريختى و ميان مسلمانان اختلاف افكندى و در قضاوت ظلم مىكنى و مطابق هواى نفس خود رفتار مىكنى » .
معاويه سخت خشمناك شد و جمله زشتى به آن زن گفت اما خشم خود را فرو خورد و همانطور كه عادتش بود آخر كار روى ملايمت نشان داد و پرسيد :« على عليهالسلامرا به چشم خود ديدى » ؟
گفت : « آرى » .
معاويه پرسيد : « چگونه » ؟
آن بانو گفت : « به خدا سوگند ، او را در حالى ديدم كه سلطنتى كه تو را از خود بى خود كرده است او را غافل نكرده بود » .
معاويه گفت : « حاجتى دارى » ؟
گفت : « هر چه بخواهم مىدهى » ؟
معاويه گفت : « مىدهم » .
گفت : « صد شتر سرخ مو بده » !
گفت : « اگر بدهم آن وقت در نظر تو مانند على عليهالسلامخواهم بود » ؟
گفت : « هرگز » .
معاويه دستور داد صد شتر سرخ مو به او دادند . آنگاه به او گفت : « اگر على عليهالسلامزنده بود . يكى از اينها را به تو مىداد » ؟ !
او گفت : « به خدا قسم ، يك موى اينها را هم به من نمىداد ، زيرا اينها را مال عموم مسلمين مىدانست »[2] .
--------------------------------------------------
[1] . اعيان الشيعه : ج6 ، ص346 .
[2] . بحار الانوار : ج33 ، ص260 و امام على عليهالسلام : ص869 .
على عليه السلام يعنى عدالت ؛ يعنى حق
- بازدید: 1809