122 «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَاللّهُ وَلِيُّهُما وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ»
ترجمه:
122. زمانى كه قصد كردند دو طايفه از شما مؤنين ـ كه بنو حارثه و بنو سلمه باشند بنا بر نقل از حضرت باقر و صادق عليهماالسلام ـ اينكه بر گردند رو به مدينه و ترك مقاتله كنند و حال آنكه خداوند ناصر و معين آنهاست و جاى ترس نيست و بايد مؤنين توكل بر خدا كنند.
[داستان غزوه احد]
شرح غزوه احد بسيار مفصّل است و ما خلاصه ترجمه آن را متذكر مىشويم. إن شاء اللّه تعالى بعونه و توفيقه.
خلاصه مضمونى كه در مجمع و برهان و تفسير على بن ابراهيم از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت فرمودهاند اين است كه ، در جنگ بدر چون مشركين شكست خوردند و هفتاد نفر كشته شدند و هفتاد اسير شدند و بقيه به طرف مكه فرار كردند، ابوسفيان كه رئيس آنها بود دستور داد كه نگذاريد زنها براى كشتههاى خود گريه كنند ، زيرا اگر گريه كنند بغضِ دلهاى آنها خالى مىشود. و لشكر انبوهى از تمام قبايل فراهم نمود بالغ بر پنج هزار نفر : سه هزار سواره و دو هزار پياده، با اسلحه مفصلى كه هفتصد زره داشتند و زنها را همراه لشكر آوردند كه مردان را تشجيع [= تشويق] كنند و حركت كردند به طرف مدينه. خبر به سمع مبارك حضرت رسالت رسيد. جمع اصحاب فرمود بر تحريض بر جهاد.
عبداللّه بن ابى مسلول[1] عرض كرد: يا رسول اللّه ! از مدينه بيرون تشريف مىبريد تا آنها وارد مدينه شوند، ما در خانهها و بر بامها بر سر آنها بيشتر مسلطيم و با آنها مىجنگيم، حتى زنها و غلامها و كنيزان ما مىتوانند با آنها بجنگند و بر آنها ظفر يابند. سعد بن معاذ و جمعى از قبيله اوس برخاستند و عرض كردند: يا رسول اللّه! زمانى كه شما ميانه ما نبوديد اينها طمع در ما نمىتوانستند بكنند، چه رسد كه فعلاً شما را داريم، البته بيرون مىرويم و با آنها جنگ مىكنيم، اگر كشته شويم سعادت شهادت را بردهايم و اگر ظفر پيدا كرديم يارى اسلام كردهايم. حضرت رأى آنها را تصويب فرمود و با اصحاب بيرون رفتند تا احد.
و امّا عبد اللّه بن ابى مسلول و همراهانش تخلّف نمودند و خارج نشدند و حضرت در احد مواضع جنگ را معين فرمود. و عده آنها هفتصد نفر بودند مقابل پنج هزار مشرك، حضرت عبداللّه بنجبير را با پنجاه نفر تيرانداز بر درِ شعب قرارداد و فرمود از اينجا شما حركت نكنيد، چه ما بر آنها چيره شويم و تا مكه در تعقيب آنها برويم و چه آنها برما چيره شوند تا وارد مدينه گردند.
ابوسفيان، خالد بن وليد را با دويست سوار در كمين اين پنجاه نفر قرار داد و گفت: موقعى كه جنگ درگير شد شما حمله به اين پنجاه نفر كنيد و از شعب در عقب سر مسلمين باشيد كه از دو طرف با آنها بجنگيم. حضرت رسول صلىاللهعليهوآله لوا [ = پرچم ] را دادند به دست اميرالمؤنين عليهالسلام، و لواى مشركين به دست طلحة بن ابى طلحه بود، حضرت على عليهالسلام او را كشت.
لواى مشركين افتاد. ابو سعيد بن ابى طلحه برداشت، كشته شد، ابن ابى طلحه برداشت، كشته شد و هكذا. نه نفر لوا را برداشتند و به دست على عليهالسلام كشته شدند، حتى غلام سياهى برداشت كه او را صواب مىگفتند حضرت على عليهالسلام دست او را قطع كرد، به دست ديگر گرفت دست ديگرش قطع شد، به سينه گرفت او را كشت، لوا افتاد، عمره، دختر علقمه كنانيه گرفت. مشركين فرار كردند و مسلمين در تعقيب آنها مشغول جمع غنايم شدند.
اصحاب عبداللّه بن جبير به طمع جمع غنايم شعب را خالى كردند، فقط عبداللّه بن جبير با يازده نفر ثابت ماندند.
خالد بن وليد با دويست نفر كه در كمين بودند بر آنها حمله كردند و آنها را كشتند و حمله به مسلمين كردند، بقيه مشركين هم دو مرتبه آمدند و مسلمين بيچاره شدند و به كوهها و بيابان فرار كردن و اطراف پيغمبر صلىاللهعليهوآله خالى شد، فقط على عليهالسلام و ابودجانه و سماك اطراف پيغمبر صلىاللهعليهوآله باقى بودند. و هند زن ابى سفيان مشركين را تشجيع مىكرد و ميل و مكحله در دست داشت و مىگفت شما مرد نيستيد، بياييد اين ميل و مكحله را به چشم كشيد و به وحشى غلام حبشى گفت: اگر يكى از اين سه نفر : محمد، على، حمزه را بكشى چه اندازه به تو مىدهم.
وحشى گفت: امّا محمد، مسلمين اطراف او را دارند، قدرت ندارم، و على را هم نمىتوانم نزديك شوم، لكن در كمين حمزه مىروم و حمزه مشغول جنگ بود كه پاى اسب او در سوراخى رفت، حمزه افتاد، وحشى پهلوى او را دريد، جگر حمزه را بيرون آورد، دماغ و لبها و گوشها و دستهاى حمزه را قطع كرد و او را مُثْله[2] نمود و هند جگر حمزه را در دهان گذاشت و مكيد، لذا او را «آكلة الأكباد» ناميدند . و اميرالمؤنين عليهالسلام در اين جنگ هفتاد زخم برداشت و شمشير او شكست ، پيغمبر صلىاللهعليهوآله ذو الفقار به دست او داد جبرئيل فرياد زد:
«لا سيف إلاّ ذو الفقار، ولا فتى إلاّ عليّ».
و به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله گفت: اين است مواسات. پيغمبر صلىاللهعليهوآله فرمود: او از من است و من از او، و چند سنگ به طرف پيغمبر آمد، پيشانى و دندان و سينه پيغمبر صلىاللهعليهوآله آزرده شد و على عليهالسلام يك تنه مشركين را منهزم نمود و مسلمانان دو مرتبه برگشتند و حمله به مشركين نمودند و در اين جنگ هفتاد نفر از مسلمين كشته شدند، شهداى احد و جماعتى از آنها را مشركين مُثْله نمودند و حمزه اعظم مثله بود. اين خلاصه قضيه احد[3].
---------------------------------------------
[1] . عبداللّه بن ابى سلول صحيح است . وى رئيس و سردسته منافقين زمان پيامبر در مدينه بود . در برخى منابع رجالى با عنوان عبداللّه بن ابى از او نام بردهاند . سوره منافقون و برخى آيات ديگر قرآن درباره او و توطئهها و دشمنىهايش با پيامبر اكرم نازل شده است . براى آشنايى بيشتر با زندگى نامه وى ر . ك : سفينة البحار ، ج3 ، ص311 .
[2] . قطعه قطعه كردن بدن .
[3] . مجمع البيان: ج2، ص824؛ تفسير البرهان: ج2، ص95، ح5 و تفسير قمى: ج 1 ، ص118.
آیه ١٢٢ « إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَاللّه ... »
- بازدید: 1883