((احمدبن اسحاق )) شرفياب حضور حضرت عسكرى مى شود و پرسشهايى مى كند. از جمله مى گويد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله امام بعد از تو كيست، و خليفه و جانشين تو چه كسى است؟ حضرت عسكرى عليه السّلام زود از جا بر مى خيزد و به درون خانه مى شود و پسر بجه سه ساله اى را بر دوش مى آورد كه چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشد و مى فرمايد:
((احمد! اگر نزد خدا و نزد حجتهاى خدا گرامى و محترم نبودى، اين فرزند را به تو نشان نمى دام. او همنام رسول خداست و كينه اش كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله. او زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد؛ چنانچه از ظلم و جور پر شده است )).
احمد عرض مى كند: آيا دلالتى در كار است كه قلب من بدان اطمينان حاصل كند.
كودك به زبان عربى فصيح زبان مى گشايد و مى فرمايد:
((من بقية الله در زمين هستم؛ انتقام گير از دشمنان خدا)).
پس از اين دلالت، در پى دلالتى ديگر مرو.
احمد شاد مى گردد و از خدمت حضرت عسكرى عليه السّلام مرخص مى شود.
((يعقوب بن منقوش )) حضور حضرت عسكرى شرفياب مى باشد و مى پرسد: امام بعد از شما كيست؟
حضرتش مى فرمايد: ((اين پرده را بردار))، يعقوب پرده را بر مى دارد و كودكى مى بيند كه داراى چهره اى سپيد و پيشانى روشن و چشمانى درخشنده، گونه راستش داراى خالى است و بر سر كاكلى دارد. كودك آمد و بر زانوى حضرت عسكرى نشست.
حضرتش فرمود:
((اين است امام شما پس از من )). سپس كودك را فرمود:
((برو به درون تا وقتى كه خدا بخواهد)).
روزى، چهل تن از مسلمانان شرفياب حضور حضرت عسكرى عليه السّلام بودند. حضرتش فرزند خود را به آنها نشان داد و فرمود:
((اين است امام شما پس از من، و خليفه و جانشين من براى شما. او را اطاعت كنيد و پس از من ميان شما شكافى پيدا نشود. مبادا در دين خود هلاك گرديد. پس از امروز، او را نخواهيد ديد)).
ديرى نپاييد كه حضرتش پس از چند روز از دنيا رفت.
وقتى كه حضرت عسكرى را اجل فرا رسيد و در بستر مرگ آرميد، فرزندش مهدى، حضرتش را وضو داد و مسح سر و مسح پايش را كشيد. آن گاه حضرت عسكرى، فرزند را مخاطب ساخته چنين گفت :
((فرزند! به تو بشارت مى دهم، تو صاحب الزمان هستى، تو مهدى هستى، تو حجت خدا بر روى زمين هستى، تو پسر من و وصى من هستى )). سپس فرمود:
تو زاده رسول خدايى، تو خاتم اوصياء و ائمه طاهرين هستى، رسول خدا، زادن تو را بشارت داده و نام تو و كينه تو را ياد كرده است. پدرم از پدرانش به من چنين فرمود. سپس حضرت عسكرى در همان ساعت وفات يافت.
ابراهيم نيشابورى به خدمت حضرت عسكرى مى رسد و پسرى را نزد آن حضرت مى بيند و مى پرسد: اين كيست؟ حضرت مى فرمايد: ((پسر من است و خليفه و جانشين من پس از من است. داراى غيبتى است دراز: سپس ظاهر مى شود پس از آن كه زمين از ظلم و جور پر شده باشد و آن را از عدل و داد پر سازد)).
حضرت عسكرى در سال 259 مادرش را فرمود كه به حج مشرف شود و به مادر خبر داد كه در سال 260 چه خواهد شد. و فرزند بزرگوارش را خواست و اسم اعظم را به وى تعليم داد و مواريث انبيا و سلاح را به وى تسليم كرد و او با والده پدرش در همان سال به مكه براى حج مشرف شدند.
----------------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد رضا صدر
باهتمام : سيد باقر خسرو شاهى
منبع : www.m-mahdi.com