بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را
درعزا بنشاند او ، شمع و گل و پروانه را
بشکند دستی که هتک حرمت این خانه کرد
شیعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد
درون قلب جهان ، انقلاب گشته بیا
نفس ، بدون تو همچون عذاب گشته بیا
نظاره کن به فرا سوی مدینه و ببین
حرم به دست حرامی خراب گشته بیا
این گلستان نبیّ بار دگر ویران شده
چشمهای منتقم ، بار دگر گریان شده
بعد تخریب بقیع و این ستم در آن دیار
گشت روشن ، از چه قبر فاطمه پنهان شده
-----------------------------------------------------------------------------
بس كه پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع
بوى گل مىآید از چاك گریبان بقیع
مرغ شب در سوگ گلهایىكه بر این خاك ریخت
از سر شب تا سحر، باشد غزلخوان بقیع
نالههاى حضرت زهرا هنوز آید به گوش
از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع
گوش ده تا گریهی زار على را بشنوى
نیمه شبها از دل خونین و حیران بقیع
این حریم عشق دارد عقدهها پنهان به دل
شعلهها سر مىكشد از جان سوزان بقیع
از دل هر ذرّه بینى جلوهگر صد آفتاب
گر شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقیع
هر گل اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار
وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع
بستهام پیمان الفت با مزار عاشقان
خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع
اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دلهاى حزین
خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع
سینه این خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد
كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع
اى جهان آباد كن، برخیز و مهر و داد كن
باز كن آباد از نو، كوى ویران بقیع
چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب
سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع
-----------------------------------------------------------------------------
جلوه جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفاى خلوت افلاکیان دارد بقیع
گر حصار کعبه را جبریل دربانى کند
صد چو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع
گر چه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقیع
گرچه محصولش بظاهر یک نیستان ناله است
یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع
گرچه مىتابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع
میتوان گفت ازگلاب گریه اهل نظر
بى نهایت چشمه اشک روان دارد بقیع
بشکند بار امانت گرچه پشت کوه را
قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع
تا سروکارش بود با عترت پاک رسول
کى عنایتبا کم و کیف جهان دارد بقیع
این مبارک بقعه را حاجتبنور ماه نیست
در دل هر ذره خورشیدى نهان دارد بقیع
اینکه ریزد از در و دیوار او گرد ملال
هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع
چون شد ابراهیم قربان حسین فاطمه
پاس حفظ این امانت را بجان دارد بقیع
فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنین
اینهمه همسایه عرش آستان دارد بقیع
در پناه مجتبى در ظل زین العابدین
ارتباط معنوى با قدسیان دارد بقیع
باقر علم نبى و صادق آل رسول
خفتهاند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع
قرنها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز
داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقیع
کس نمیداند چرا یا قرة عین الرسول
منظر فصل غم انگیر خزان دارد بقیع
آخر اینجا قصه گوى رنجبى پایان تست
غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع
خفته بین منبر و محرابى اما بازهم
از تو اى انسیه حورا نشان دارد بقیع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت
تا بکى مهر خموشى بر دهان دارد بقیع؟
شب که تنها میشود با خلوت روحانىاش
اى مدینه انتظار میهمان دارد بقیع
شب که تاریک است و در بر روى مردم بستهاست
زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقیع
کاش باشد قبضه خاکم در آن وادى «شفق»
چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع
محمد حسین بهجتى «شفق»