ماجراي مسجد جمكران

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

آغاز فرمان تأسيس مسجد جمكران، در شب سه شنبه 17 رمضان سال 293 هـ .ق(1129 سال قبل)(1)بود.
شيخ فاضل، حسن بن محمد بن حسن قمي صاحب كتاب تاريخ قم(كه اين كتاب در سال 378 هـ .ق تأليف شده) معاصر شيخ صدوق(2)از كتاب مونس الحزين في معرفه الحق و اليقين از تأليفات شيخ صدوق، بناي مسجد جمكران را به دستور حضرت مهدي صاحب الزمان(عج) چنين نقل مي كند:
شيخ عفيف و صالح حسن بن مْثله جمكراني مي گويد: شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان سال 293 هـ .ق در سراي خود خوابيده بودم، نيمه شب بود، ناگاه عده اي به خانه ام آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: برخيز و امر حضرت مهدي صاحب الزمان(عج) را اجابت كن كه تو را مي طلبد.
حسن بن مْثْلَه مي گويد: برخاستم و آماده شدم و حركت كردم و چونم به در خانه ام رسيدم جماعتي از بزرگان را ديدم، سلام كرد، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا به آن جايگاه كه اكنون مسجد جمكران در آنجا واقع شده، بردند، نگاه كردم ديدم تختي در آنجا نهاده شده، و فرشي نيكو بر روي آن تخت،‌گسترده اند و بالش هاي نيكو بر آن نهاده اند، و جواني حدود سي ساله بر روي تخت بر بالش ها تكيه كرده و پيرمردي در پيش روي او نشسته و كتابي در دست گرفته و براي آن جوان مي خواند، ديدم بيش از شصت مرد كه بعضي جامه هاي سفيد و بعضي جامه هاي سبز بر داشته اند، در گرداگرد آن جوان، بر روي زمين نماز مي خواندند.
آن پيرمردكه حضرت خضر(عليه السلام) بود مرا روي تخت نشانيد، و حضرت امام مهدي(عج)(آن جوان) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است اين زمين را آباد مي كني و ما خراب مي كنيم، پنج سال زراعت كردي، بار ديگر امسال شروع به زراعت كردي، بايد هر چه از اين زمين سود برده اي برگرداني، تا در همين محل،(از همان سود زراعت) مسجد بنا كنند، به حسن بن مسلم بگو اينجا زمين شريفي است، خداوند متعال اين زمين را از زمين هاي ديگر برگزيده و ارجمند نموده است، تو آن را گرفته و به زمين خود ملحق نموده اي خداوند دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز متنبه نشده اي، اگر از اين كار دوري نكني، بلاي خداوند از ناحيه اي كه گمان نمي بري بر تو فرو مي ريزد.
حسن به مثله عرض كرد: اي سيد و مولاي من، لازم است علامت و نشانه اي در اختيار بگذاري، زيرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمي پذيرند.
امام مهدي(عج) فرمود: نزد سيد ابوالحسن برو و به او بگو برخيزد و بيايد و آن مرد(حسن بن مسلم) را بياورد، و منفعت چند ساله را از او بگيرد، و به ديگران بدهد تا صرف در بناي ساختمان مسجد شود، باقي وجوه را از رُهُق واقع در ناحيه اردهال كه ملك ما است نيز بياورد و ساختمان مسجد را تمام كند و نصف رهق را وقف اين مسجد كرديم، كه هر ساله وجوه درآمد آن را بياورند و در ساختمان اين مسجد به مصرف برسانند.
به مردم بگو! به اين محل اشتياق داشته باشند و آن را عزيز بدارند، و در آن چهار ركعت نماز بخوانند، دو ركعت نماز تحيت مسجد، در هر ركعتي يك بار اَلْحمد و هفت بار قُلْ هْوُاللهُ اَحُد‏‏‎ٌ، و در ركوع و سجود هفت بار ذكر ركوع و سجود را بخوانند، سپس دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند، به اين ترتيب كه در ركعت اول هنگامي كه در سوره حمد به آيه"اِياك نَعبد وُ اِياك نَستَعِينْ" رسيدند، آن را صدبار بگويند، ركعت دوم را نيز به همين طريق انجام دهند، و تسبيح ركوع و سجود را در هر دو ركعت، هفت بار بخوانند، و بعد از نماز،‌يك بار تهليل(لا اِله اِلا الله) بگويند، سپس تسبيح فاطمه زهرا(عليه السلام) را بگويند، آنگاه سر بر سجده نهاده و صدبار بر پيامبر و آلش، صلوات بفرستند.
"فَمَنْ صَلاهُما فَكَاَنَما صَلي فِي الْبَيْتِ الْعَتِيق؛
هر كس اين دو ركعت(يا اين دو نماز) را بخواند، گويي آن را در خانه كعبه خوانده است."
حسن بن مثله مي گويد:"در دل خود گفتم: تو اينجا را زمين عادي خيال مي كني، اينجا مسجد صاحب الزمان(عليه السلام) مي باشد.
آنگاه آن حضرت به من اشاره كرد كه برو، چون مقداري راه پيمودم بار ديگر مرا صدا كرد و فرمود: درگله جعفر كاشاني(چوپان) يك بز هست كه بايد آن را بخري، اگر مردم پولش را دادند كه از پول آنها خريداري مي كني، و گرنه پولش را خودت بپرداز، فردا شب(يعني شب چهارشنبه) آن بز را بياور و در اين محل(كنار مسجد) ذبح كن آنگاه روز چهارشنبه هيجدهم ماه رمضان، گوشت آن بز را بين بيماران و كساني كه بيماري سخت دارند تقسيم كن كه خداوند متعال همه را شفا دهد(3)آن بز ابلق است، موهاي بسيار دارد، هفت نشان سفيد و سياه، هر كدام به اندازه، يك درهم در يك طرف، و چهار نشانه در طرف ديگر آن است.
حسن بن مثله مي گويد حركت كردم، بار ديگر حضرت مهدي(عج) مرا صدا زد و فرمود: هفتاد(يا هفت روز) در اينجا اقامت كن...
حسن بن مثله مي گويد: به خانه ام بازگشتم و همه شب را در فكر بودم تا صبح شد، پس از نماز، نزد علي بن منذر رفتم و ماجراي شب را براي او تعريف كردم، سپس همراه او به همان محل مسجد رفتم، او گفت: سوگند به خدا، نشانه اي كه امام فرموه بود در اينجا نهاده است، نگاه كرديم ديدم حدود مسجد را ميخ ها و زنجيرها، مشخص شده است.
آنگاه با علي بن منذر نزد سيد ابوالحسن رفتيم، وقتي كه به خانه اش رسيديم، غلامان و خدمتكارانش گفتند: شما از جمكران مي آييد، گفتيم: آري، گفتند: آقاي سيدابوالحسن از آغاز بامداد تا حال در انتظار آمدن شما به سر مي برد.
حسن بن مثله مي گويد: وارد خانه سيدابوالحسن شدم و سلام كردم، جواب نيكو داد و بسيار به من احترم كرد و مرا در جاي نيكو نشانيد قبل از آنكه سخني بگويم، او آغاز به سخن كرد و چنين گفت:
اي حسن بن مثله! من خوبيده بود، شخصي در عالم خواب به من گفت، صبح شخصي به نام حسن بن مثله از جمكران نزد تو مي آيد، آنچه گفت به او اطمينان نما و گفتار او را تصديق كن كه سخنش از سخن ما است، هرگز سخنش را رد نكن. از خواب بيدار شدم و تا اين ساعت در انتظار تو بودم.
حسن بن مثله، ماجرا را به طور مشروح براي سيدابوالحسن نقل كرد، سيدابوالحسن رضايي(كه مردي متمكن بود)(4)دستور داد؛ بر اسب ها زين نهادند و سوار شدند و به سوي جمكران رهسپار گشتند، در نزديك جمكران، جعفر چوپان را ديدند كه گله اش در چراگاه كنار راه است، حسن بن مثله به ميان گله رفت و آن بز(كه امام نشان هاي آن را فرموده بود) را ديد كه از پشت سرگله به سويش دويد.
حسن آن بز را گرفت و خواست پولش را بپردازد، جعفر چوپان گفت: سوگند به خدا تا كنون من اين بز را جز امروز نديده بودم، هر كار كردم پولش را نگرفت، آنگاه آن بز را به محل تعيين شده آوردند، و در آنجا ذبح كردند.
سيد ابوالحسن آن ميخ ها و چوب ها را كه در محدوده مسجد نشانده بودند، به قم آورد، و در خانه اش نگهداري كرد، هر بيماري كه مبتلا به بيماري سخت بود، مي آمد و خود را به آن زنجيرها مي ماليد، شفا مي يافت.
سيد ابوالحسن كه در محله موسويان قم(خيابان آذر فعلي) سكونت داشت وفات كرد، پس از مدتي يكي از فرزندانش بيمار گرديد، داخل اطاق شده، سر صندوق ها را برداشت، تا خود را به آن ميخ ها و زنجيرها بمالد و شفا يابند، آنها را نيافت.(5)
-------------------------------------------------
(1) ـ طبق نظريه صاحب مستدرك، آيه الله حاجي نوري، سال 373 هـ .ق صحيح است، نه سال 293(نجم الثاقب، ص 215ـ جنه المأوي، ص 47).و علت آن را چنين بيان مي كند:"زيرا شيخ صدوق قبل از سال 90(يعني سال 381) از دنيا رفته است." گويا حاجي نوري اشتباه فرموده، زيرا شيخ صدوق قبل از نود سال قرن چهارم از دنيا رفته، نه قبل از 90 قرن سوم، تا اين اشكال وارد شود، پس بناي نخستين مسجد جمكران در همان سال 293 بوده است(اقتباس از روح مجرد، ص 292.)
(2) ـ ابوجعفر محمدبن علي بن بابويه قمي، معروف به شيخ صدوق در سال 381 هـ .ق در هفتاد و چند سالگي وفات يافت، مرقدش در ابن بابويه شهر ري مي باشد، او حدود سيصد جلد كتاب در فقه و حديث و رجال و كلام و... تأليف نمود. شرح حال اين بزرگوار در كتاب بحار ج 1،‌از صفحه 35 تا 42 آمده است.
(3) ـ ظاهراً راز اينكه: مراسم جمكران در شب هاي چهارشنبه، واقع مي شود، همين مطلب است كه به چهارشنبه، خصوصيتي داده است.
(4) ـ مرقد ايشان در بقعه اي واقع در كوچه اي است كه عمود بر كوچه عريض چهل اختران، در خيابان آذر، جنب ميدان كهنه است و محل زيارت شيعيان مي باشد(گنيجنه آثار قم ج 2، ص 366.)
(5) ـ بحار، ج 53، ص 230تا 233ـ به نقل از تاريخ قم، تأليف حسن بن محمد بن حسن قمي، كه او از كتاب مونس الحزين شيخ صدوق، نقل كرده است. آيه الله حاجي نوري، كتاب تاريخ قم را كتاب معتبر مي داند(بحار،‌ج 53، ص 233) و ماجراي جمكران(كه در بالا ذكر شد) از منابع زير نيز نقل شده است:
نجم الثاقب، ص 212ـ 215؛ جنه المأوي ص 42 تا 46؛ جمال الاسبوع ص 280؛ بحار ج 53، ص 230، مستدرك الوسائل ج 3، ص 432؛ مكيان المارم ج 2، ص 563؛ الزام الناصب ج 2،‌ص 58؛ كلمة طيبه ص 337، تاريخ قم ناصر الشريعه، ص 60؛ الذريعه، ج 23، ص 282.
------------------------------------
محمد محمدي اشتهاردي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page