شربت شفا بخش

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

روز چهاردهم شعبان برابر با 26 ديماه 1373 هـ . ش و در آستانه عيد بزرگ نيمه شعبان بارگاه ملكوتي كريمه اهل بيت (ع) پذيراي ميهماني است كه از راه دور آمده ، او همسايه برادر است كه به دعوت خواهر او به اميد شفا به اين بارگاه رو آورده است ، او امير محمّد كوهي ساكن مشهد و كارمند سابق اداره امور اقتصادي و دارايي آن شهر است كه داستان خود را چنين بيان مي كند : " سه سال بود كه به بيماري فلج مبتلا بودم و قادر به حركت نبودم و با ويلچر حركت مي كردم ؛ پيش اطبّاء متخصّص مشهد و تهران رفتم و مراحل مختلف درمان را ( از عكس و آزمايش و سي تي اسكن و غيره ) گذراندم و بارها در بيمارستان بستري شدم و در مجالس دعا و توسّل در حرم مطهّر حضرت رضا (ع) به قصد شفا شركت كردم ولي عنايتي نشد در همين اواخر به خاطر ناراحتي زياد " خود و خانواده ام " به حرم مشرّف شدم و با سوز دل عرض كردم : آقا! شما غير مسلمانان را محروم نمي كنيد پس چرا به من شيعه توجه نمي فرمائيد ؟! آقا يا جوابم را بده يا مي روم قم و به خواهرتان شكايت مي كنم و او را واسطه قرار مي دهم ؛ آنگاه خطاب به حضرت معصومه (ع) عرض كردم : من كه همسايه برادر شما هستم و فردي عائله مندم و در عمر خود خيانتي نكردم و در حدّ توان درستكار بودم چرا ايشان مرا شفا نمي دهند ؟ بعد از اين توسل و عرض گلايه در عالم خواب خانمي را ديدم به من فرمود : شما بايد به قم بيايي تا شفايت دهم. عرض كردم شما كه به خانه ما آمدي و ميهمان ما هستي همينجا شفايم بده ؛ من پولي ندارم كه به قم بيايم .
فرمود : شما بايد به قم بيايي . من خوابم را به عيال و فرزندانم نقل كردم ، پس از مدّتي پسرم به من گفت : پدر! ما كه همه دارايي خود را در راه معالجه شما خرج كرديم ، من مبلغي - را از فروختن چند جعبه نوشابه اي كه در خانه داشتيم - تهيّه نمودم ؛ اين را خرج سفر كنيد و به قم برويد ، اميدوارم كه شفا پيدا كنيد . من راهي قم شدم ، پس از رسيدن به قم وضو گرفتم و وارد حرم شدم ؛ از دو نفر تقاضا كردم زير بغل هاي مرا گرفته و كنار ضريح ببرند ، مرا كنار ضريح بردند ( خسته بودم و ناتوان ) بعد از زيارت و التجاء بسيار همان كنار ضريح پتوي خود را به سر كشيده ، خوابم برد . در عالم خواب خانمي را ديدم با چادر مشكي و روبندي سبز رنگ به من فرمود : پسرم خوش آمدي! اكنون شفا يافتي ، برخيز ، تو هيچ بيماري نداري . عرض كردم : من بيمار و زمين گيرم . ايشان پياله گِلي پر از چاي را به دست من داد و فرمود : بخور . من چاي را خوردم ؛ ناگهان از خواب بيدار شدم ديدم مي توانم روي پا بايستم ، از جا برخاستم و خود را به ضريح مقدّس رساندم و بالاخره در اين روز ، عيدي خود را از " بي بي " گرفتم " . (1)
اين بود شمّه اي از الطاف بي شمار و عنايات بسيار و كرامات فراوان اين بانوي بزرگ كه به واسطه وجود پاكش سرزمين قم مأواي عاشقان و سالكان طريق هدايت و قبله آمال عارفان حقيقت گشته است . به اميد آنكه همين مختصر ، شربتي باشد به كام خشكيده عاشقان دلسوخته و چراغ راهي گردد براي بيدار شدگان از خواب غفلت ، بدان اميد كه حضرتش همه را از ره لطف مورد عنايت قرار داده و بر سبيل هدايت رهنمون گردد انشاء الله
-----------------------------------------------
(1) اين كرامت ضبط صوتي , تصويري شده و در سمعي , بصري آستانه موجود است.
-----------------------------
الياس محمد بيگي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page