نقد و بررسى اين رويداد

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

در اينجا به امورى چند اشاره مى‏كنيم:
الف: بنابر آنچه از ماجرا برمى‏آيد، هنگامى كه مأمون از امام پرسيد: «تو چه كسى باشى؟» تجاهل كرده و خود را به نادانى زده نه اينكه واقعاً امام را نمى‏شناخته است، زيرا امام جواد (عليه السّلام) دو سال جلوتر يعنى در سال 202 ه' .ق، براى ديدن پدر به خراسان رفته بود.
در تاريخ بيهق گفته است: «او از كناره دريا، از راه طبس راه سپرد، زيرا در آن موقع راه «قومس»(1) مورد استفاده نبود و بعدها معبر گشت، پس از ناحيه بيهق آمده، در قريه «ششتمد»(2) توقّف نمود و از آنجا به ديدار پدرش على بن موسى الرضا (عليه السّلام) رفت. به سال 202 ه' .ق»(3).
بعيد است كه در آن موقع مأمون آن حضرت را نديده باشد در حالى كه پدرش ولى عهد او بود و دخترش را براى خود آن جناب عقد يا نامزد كرده بود.
ب: در اين روايت، كه در آن آمده است: كودكان بازى مى‏كردند و او با آنها ايستاده بود تا اينكه مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود كه امام جواد (عليه الصلاْ و السّلام) در آن هنگام با كودكان بازى مى‏كرده است. و پذيرفتن چنين مطلبى ممكن نيست زيرا بازى كردن در شأن امام نبوده است و بعضى، در نقد اين روايت استناد كرده‏اند به اينكه امام تا زمانى كه مأمون از او بخواهد به بغداد بيايد، در مدينه بوده است.(4) (بنابراين نمى‏تواند اين ماجرا صحيح باشد).
در مورد اوّل بايد گفت: اينكه امام در جايى كه چند كودك هم در آنجا بوده ايستاده باشد به معناى اين نيست كه او با آن كودكان بازى مى‏كرده است، وگرنه روايت به بازى كردن او تصريح مى‏كرد و به اين جمله كه: با كودكان بود، بسنده نمى‏كرد. حتّى اين كه امام عمداً با كودكان و در جمع آنان باشد هم در متن روايت نيست. پس شايد امام مقابل منزل خود ايستاده بوده و اتفاقاً كودكان هم در آنجا بوده‏اند.
بلكه بعيد نيست كه امام در ميان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم كودكانه‏شان آنان را تعليم و ارشاد كند و مفاهيم انسانى را بدانان بياموزد. ما در زندگى خود نيز نمونه‏هاى بسيارى از آموزش كودكان را مى‏بينيم، كه با افق استعداد و فهم آنان مناسب است.
به هر حال، يقيناً، بودن امام با كودكان، براى بازى كردن نبوده است. روايت على بن حسان واسطى كه چند وسيله مخصوص سرگرمى كودكان را از مدينه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ كند، شاهد بر اين مطلب است. او مى‏گويد: «بر او وارد شدم و سلام كردم، با چهره‏اى حاكى از ناخوشايندى جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزديك شدم و آن وسائل را بيرون آورده پيش رويش نهادم پس نگاهى خشم آلود به من كرد و آنها را به اين سو و آن سو پرتاب كرد، سپس گفت: «خداوند مرا براى اينها نيافريده است، مرا چه به بازى كردن؟!»
پس از او طلب بخشودگى كردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بيرون شدم(5)
همچنين، امام صادق (عليه السلام) در پاسخ صفوان جمّال كه درباره صاحب امر ولايت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: «صاحب و متولّى اين امر به لهو و لعب نمى‏پردازد»(6).
در مورد آن سخنى كه در نقد روايت، برخى استناد كرده بودند به اينكه امام (عليه السّلام) در مدينه بود كه مأمون او را به بغداد دعوت كرد، بايد گفت: اينكه مأمون آن حضرت را به بغداد فرا خواند به اين معنى نيست كه در روز اوّل ورود امام به بغداد، آن حضرت را ديدار كرده است بلكه بسيار مى‏شد كه خليفه كسانى را به بغداد فرا مى‏خواند و بعد از گذشت چندين شب و روز و بسا چند ماه و حتى چند سال، فرصت ملاقات با خليفه دست نمى‏داد(7). علاوه بر اين، در متنى كه آورده شد تصريح شده است كه قبل از آنكه مأمون امام را ديدار كند، براى شكار از شهر خارج شده بوده است.
مؤيّد سخن ما، اين است كه بدانيم كه يكى از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام جواد (عليه السلام) به مدينه اين بوده است كه امام در نزديكى او باشد تا بتواند به وسيله جواسيس و مأموران مراقبت(8)، تمامى حركات و روابط امام (عليه السلام) را كه براى مأمون حساسيّت برانگيز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد. روشى كه پيشتر، مأمون در قبال امام رضا (عليه السلام) اتّخاذ كرد، مؤيّد داشتن اين هدف مى‏باشد.
مگر نه اينكه اين مأمون، همان مرد عجيبى است كه به مراقبت و نظارت بر تمامى حركات دشمنانش و هر كسى كه احتمال دشمنى‏اش در آينده مى‏رفت، اهتمامى ويژه داشت و پيش از اين پاره‏اى از شواهد آن را آورديم.
ج: با بررسى اين رويداد مى‏بينيم اين واقعه چه در مورد موضع امام جواد (عليه السلام) و چه در مورد موضع خليفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد مى‏باشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده مى‏كنيم:
خليفه، كه از اولين و ساده‏ترين ويژگى‏هايش اين بود كه همواره ابّهت و جلال فرمانروايى خود را حفظ كند، نمى‏بايست براى يك امر عادّى، پيش پا افتاده و ناچيز، آن هم با آن سرعت، از شكار باز گردد، به خصوص كه اين كودك با همسالان خود (كه در نقل مذكور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نمى‏توانست مسأله آفرين باشد)!.
بلكه بايد مسأله‏اى بزرگ و موضوع مهمّى كه با پايه‏هاى حكومت و سرنوشت رژيم او تماس نزديك دارد، او را به بازگشت از مقصد، به اين صورت بى سابقه و هيجانى و با رفتارى همچون رفتار كسى كه چشم بندى و جادو شده!! و براى امتحان كردن كودكى كه با همسالان خود محشور است!!، واداشته باشد.
اين ماجرا اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه در حقيقت مأمون در پى اين بوده است كه ادّعاى ائمّه اهل بيت عليهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّى كه آن را از طريق پدرانشان، از رسول‏الله (صلّى الله عليه و آله وسلم)، از خداى سبحان آموخته‏اند، باطل و ناصحيح جلوه بدهد.
او با اينكه پيش از اين، چنين تلاشى را در برابر امام رضا (عليه السلام) به عمل آورده، تجربه كرده بود و شكست خورده بود، ولى اين بار، شايد با ديدن خردسالى امام جواد (عليه السلام)، بسيار بعيد مى‏دانست كه آن حضرت - در آن سنين- توانسته باشد علوم و معارفى را كه در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم مى‏شود، كسب نموده باشد.
در اينجا يك سؤال به ذهن مى‏رسد و آن اينكه اگر اين كودك خردسال نتواند به پرسشى در مورد يك موضوع غيبى - به تمام معنى كلمه - پاسخ كافى و شافى بدهد، مأمون چه عكس العملى از خود نشان مى‏دهد؟
آيا همانطور كه در نقل گذشته آمد كه گفت: «امروز مرگ اين كودك به دست من فرا رسيده است»، او را مى‏كشد، تا در تمام سرزمين‏هاى اسلامى بين همه مردم منتشر گردد كه علّت قتل اين كودك اين بوده است كه جرأت يافته، مدّعى علم به چيزى شده است كه از جواب صحيح به آن عاجز بوده است، و به اين ترتيب وجود چنين علمى را در او و در فرزندانش پس از او و حتى در پدرانش قبل از او، باطل و غير واقعى نشان بدهد. چرا كه هدف اول و آخر او اين است كه وجود چنين علمى را در آنان تكذيب و انكار نمايد، همچنانكه در سخنى كه خطاب به امام گفت: «راست گفتى، پدر، جدّ و خدايت راست گفتند» تلويحاً به اينكه امام حقيقتاً داراى علم خاصّى است كه براى خود مدّعى است، و آن را از پدرش از جدّش از خدا آموخته است، اقرار و اعتراف نمود.
يا اينكه او را به قتل نمى‏رساند و آن كلام كه گفته بود: «امروز مرگ اين كودك به دست من فرا رسيده است» به طورى ناگهانى بر زبان او رانده شده، و منعكس كننده موضع سياسى حساب شده و مناسب با آن مرد نيرنگ باز زيرك نيست و تصميم نهائى او در مورد آن حضرت نمى‏باشد؟
بلكه او را به همان حال تهى از مفهوم امامت و ويژگى‏هاى آن نگه مى‏دارد تا در هر شرايط و احوالى، چون سندى قوى و حجّتى قاطع باشد در برابر هر كسى كه بخواهد براى او مدّعى امامت شود. و به اين ترتيب كارش پايان پذيرد. و به صورت طبيعى و بدون هيچ زحمت و مشقّتى، پيروان و دوستدارانش پراكنده گردند و جمعيّتشان نابود شود؟
شايد شخص هوشمند و آگاه به نيرنگ‏ها و حيله‏هاى مأمون، بداند مأمون كدام راه را انتخاب خواهد كرد.
در اين احوال مى‏بينيم امام (عليه السلام) در مناسبت‏هاى بسيارى اظهار مى‏داشت كه داراى علم امامت است، علمى كه از پدرانش عليهم السّلام فرا گرفته و آنان از رسول الله (صلّى الله عليه و آله) و او از جبرئيل (عليه السّلام) و او از خداى سبحان، فرا گرفته‏اند. از اين رو اخبار غيبى بسيار مى‏گفت و بالأخره، شك نيست در اينكه بعد از آنچه كه در اولين ديدار با امام جواد (عليه السلام)، در داستان شكار باز، بين مأمون و آن حضرت واقع گشت، و مأمون از پاسخ چون صاعقه‏اى كه آن حضرت داد، در هم شكست، اهميّت موقعيّت در برابرش مجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگى كار، يكّه خورد و دانست كه ناچار است با كوشش بيشتر و مكر و حيله‏اى شديدتر، با اين مسأله روبرو شود، تا از آينده و سرنوشت حكومت خود و پدر زادگان عباسى خود مطمئن شود.
تجربه تلخ‏ پيشتر دانستيم كه مأمون به گردآوردن عالمان و متكلّمان از فرقه‏ها و مسلك‏هاى مختلف، اهتمام مى‏ورزيد، تا با امام رضا (عليه السّلام) مناظره كنند. به اين اميد كه يكى از آنان، هر چند در يك مسأله، آن حضرت را محكوم و مقطوع الحجّْ بكند. و اين مناظرات بسيار شد، و مجالس علنى فزونى يافت... ولى سود برنده واقعى از اين مناظرات امام (عليه السلام) بود و نه مأمون. تا اينكه مأمون، خود، در اواخر كار متوجه شد و در زمانى كه پشيمانى سودى نداشت و كار از كار گذشته بود، پشيمان گشت و در مورد امام رضا (عليه السّلام) به جنايت زشت خود كه معروف و معلوم همگان است، دست بيالود.
و اينك چرا بار ديگر با امام جواد (عليه السّلام) آن روش و شيوه را تجربه نكند؟ به خصوص كه او كودكى نابالغ است و روش‏هاى كلام و جدل را نيكو نمى‏داند و اگر در قضيّه شكار باز، با الهام خدا توانست به سؤال مأمون جواب بگويد، شايد تيرى به تاريكى بوده و به هدف اصابت كرده و شايد اين الهام تكرار نشود، و شايد و شايد.
و فقط يك تجربه، اگر با تدبير و دقّت و توجّه، طرح و اجرا شده، موفّق گردد، چه بسا به اين موضوع خاتمه بخشد و پايانى براى تمامى مشكلات باشد و براى هميشه منبع و مصدر تمامى سختى‏ها و خطرات را از ميان بردارد.
اگر آن يك تجربه، اين نتيجه بسيار بزرگ را در پى نداشته باشد، مسلّماً بخش مهمّى از آن را تأمين مى‏كند.
و مأمون، با همه زيرگى و هوشياريش و با بهره جستن از تمامى امكانات معنوى و سياسى اش به اين تجربه دست زد و با توجّه و دقّتى بسيار آن را به اجرا گذاشت.
ولى آيا توانست در اين ميدان، حدّاقلّ موفقيّت را به دست آورد؟ در صفحات آينده روشن خواهد شد.
---------------------------------------------------
1- قومس = كومش، نام ناحيه وسيعى واقع در ذيل كوه‏هاى طبرستان، در بين رى و نيشابور مى‏باشد، قصبه مشهور آن دامغان است. شهرهاى معروفش بسطام و بيار است و برخى سمنان را نيز جزو اين ناحيه دانسته‏اند - فرهنگ فارسى معين.
2- بخشى است از شهرستان سبزوار - فرهنگ فارسى معين.
3- اعيان الشيّعه، ج 2، ص 33.
4- مراجعه شود به حاشيه بحارالانوار، ج 50، ص 92.
5- دلائل الاًّمامْ، ص 213-212، بحار الانوار، ج 50، ص 59، اثبات الوصيّْ، ص 215.
6- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 317
7- موسى مبرقع فرزند امام جواد (عليه السلام) سه سال متوالى هر روز صبح به در كاخ متوكّل مى‏آمد و به او اجازه ورود نمى‏دادند و مى‏گفتند خليفه كار دارد. روز ديگر مى‏آمد مى‏گفتند خليفه مست است و به همين منوال گذشت تا متوكّل كشته شد - بحارالانوار، ج 50، ص 4، به نقل از ارشاد مفيد.
8- محققّ متتّبع، شيخ على احمدى بر اين است كه چه بسا تاخير در ملاقات مأمون با امام (عليه السلام) به اين منظور بوده است كه حركات امام و روابط او را با مردم، در اوّل ورود به بغداد، تحت نظر داشته، ضبط كنند. و نيز به اين جهت كه تأخير در ملاقات و به تعويق انداختن آن، نوعى سبك شمارى و اهانت به شمار مى‏رود چنانچه متوكّل چنين كرد وزمانى كه امام هادى (عليه السلام) را به سامرأ فراخواند، او را در محلّ مخصوص ضعفأ و فقرأ، منزل داد. نتيجه اين استخفاف و اهانت اين خواهد بود كه طرف، خود را ضعيف و سبك ببيند، و در نتيجه در تعقيب اهداف و مقاصدش سست گردد.
-------------------------------------
علامه جعفر مرتضى عاملى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page