شهادت اصحاب

(زمان خواندن: 20 - 39 دقیقه)

1 - عبدالله بن عمير
122 - طبرى به نقل از ابو مخنف و او از قول ابو جناب روايت كند:
مردى از ما به نام عبدالله بن عمير از بنى عليم از بنى عليم ساكن كوفه شده ، در نزديكى چاه جعد از قبيله همدان خانه اى گرفته بود از بنى نمر همسرى داشت به نام ام وهب دختر عبد. در نخليه ، كوفيان را ديد كه سان ديده مى شوند تا به نبرد حسين اعزام شوند. از آنان پرسيد. گفتند: به نبرد با حسين پسر فاطمه دختر پيامبر مى روند. گويد: به خدا شيفته جهاد با مشركان بودم و اميدوارم ثواب جنگ با اينان كه با پسر دختر پيامبرشان مى جنگند، نزد خدا كمتر از پاداش جهاد با مشركان نباشد. نزد همسر خود رفت و آنچه را شنيده بود باز گفت و تصميم خود را به وى گفت .
زنش گفت : كار درستى است و بهترين كار توست ، چنان كن و مرا هم با خودت ببر.
شبانه نزد حسين عليه السلام رفت . چون ابن زياد نزديك حسين عليه السلام شد تير انداخت و مردم را هدف قرار داد، يسار غلام زياد بن ابى سفيان و سالم غلام ابن زياد به ميدان آمدند و حريف طلبيدند.
حبيب بن مظاهر و برير از جا برخاستند. امام به آنان فرمود: شما بنشينيد. عبدالله بن عمير برخاست و از امام اذن ميدان خواست . امام كه او را ديد، با قامتى رشيد و بازوهاى محكم و سينه اى ستبر فرمود: فكر مى كنم او حريفان را بكشد. اگر مى خواهى برو. به ميدان رفت .
پرسيدند: كيستى ؟ خود را معرفى كرد. گفتند: تو را نمى شناسيم ، زهير يا حبيب يا برير بيايد.
يسار جلو سالم ايستاده بود. عبدالله بن عمير به او گفت : اى فرزند زن نابكار! از مبارزه كسى از مردم ناخرسندى ؟ هيچ يك از اينان به جنگ تو نمى آيند مگر آنكه از تو بهتر باشد. پس حمله اى كرد و با شمشير بر او زد و او را افكند. سر گرم نبرد با او بود كه سالم به او حمله كرد. ياران امام ندا دادند كه مواظب باش كه برده رسيد. تا به خود بجنبد او رسيد و ضربتى زد. عبدالله با دست چپ جلو ضربه را گرفت كه انگشتانش پريد. عبدالله بر او تاخت و او را كشت و سرگم خواندن اين رجز شد:
اگر مرا نمى شناسيد من پسر كلب و از دودمان عليم هستيم و اين افتخار مرا بس . دلاورى غيورم ، نه زار و زبون هنگام مصيبت . اى ام وهب ! من براى تو عهده دار مى شوم كه با نيزه و شمشير، شجاعانه با ايشان بجنگم ، نبرد بنده اى مومن به پروردگار.
همسرش ام وهب عمودى برداشت و به طرف همسرش آمد، در حالى كه مى گفت : پدر و مادرم فداى تو! در راه دودمان پاك پيامبر بجنگ . شوهر مى كوشيد تا او را نزد زنان بر گرداند. او هم پيراهن پيراهن شوهر را گرفته بود و مى گفت : تو را رها نمى كنم تا آنكه همراه تو به شهادت برسم . امام حسين عليه السلام صدايش كرد و فرمود: خدا پاداش خير به دودمانتان بدهد، پيش زنان برگرد و با آنان بنشين . جهاد بر زنان نيست . وى نزد بانوان برگشت .
عمروبن حجاج كه فرمانده جناح راست دشمن بود حمله كرد. چون به حسين عليه السلام نزديك شد، تير اندازان به زانوا نشستند و نيزه داران نيزه ها را به طرف او گرفتند. سواره هاى آنان از نيزه داران جلوتر نيامدند. چون خواستند بر گردند، به طرف آنان تير انداختندو عده اى را كشته ، جمعى را مجروح كردند. (1)
123 - نيز گويد:
همسر عبدالله بن عمير از خيمه گاه بيرون آمد و به طرف شوهرش رفت و بر بالين او نشست و خاك از چهره اش مى زدود مى گفت : بهشت گوارايت باد! شمر به غلامى به نام رستم گفت : باگرز بر سر آن زن بزن . ا. هم گرز بر سر او زد و همان جا به شهادت رسيد. (2)
124 - محمد بن ابى طالب گويد:
حديثى ديدم كه اين وهب ، مسيحى بود. او و مادرش به دست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند. در جنگ ، 24 پياده و 12 سواره را كشت ، آنگاه اسير شد. او را نزد عمر سعد بردند. گفت : سخت مى جنگيد! آنگاه دستور داد گردنش را زدند و سر او را به طرف لشكرگاه امام پرتاب كردند. مادرش ‍ آن سر را گرفت و بوسيد.
سپس آن را به طرف سپاه عمر سعد پرتاب كرد. به مردى خورد و او را كشت . پس از آن چوب خيمه را برداشت و حمله كرد و دو نفر را به هلاكت رساند. امام حسين عليه السلام به او فرمود: ام وهب برگد! تو و پسرت در بهشت همراه پيامبر خداييد. جهاد بر زنان نيست . او برگشت ، در حالى كه مى گفت : خدايا! نا اميدم مكن . امام به او فرمود: ام وهب ! خدا اميدت را نا اميد نمى كند. (3)
125 - سيد محسين الامين پس از نقل داستان عبدالله بن عمير كلبى و همسش ام وهب گويد:
در حاشيه (لواعج الاشجان گفته ايم كه بين داستان عبدالله بن جناب كلبى و داستن اين وهب ، از مورخان اشتباهى پيش آمده و درست همان است كه اينجا ذكر كرديم . احتمال است كه هر دو نفر، يكى باشند و وهب با ابو وهب و حباب با جناب اشتباه شده باشد. (4)

2 - حر بن يزيد

126 - طبرى مى گويد:
چون عمر بن سعد آماده حمله شد، حر به او گفت : آيا با اين مرد مى جنگى ؟ گفت : آرى به خدا جنگى كه آسانترين آن افتادن سرها و جدا شدن دستها باشد. گفت :
آيا به هيچ كدام از آنچه پيشنهاد كرد، راضى نمى شويد؟ عمر سعد گفت : اگر كار دست من بود چنان مى كردم ، ولى امير تو نمى پذيرد. حر آمد و كنار از مردم ايستاد. قره بن قيس از قبيله خودش نيز با او بود. پرسيد: اى قره ! آيا امروز اسب خود را آب داده اى ؟ گفت : نه . گفت : نيم خواهى سيرابش كنى ؟ (مى گويد:) به خدا پنداشتم كه مى خواهد از آنان دور شود و شاهد جنگ نباشد و نمى خواهد وقتى چنين مى كند او را ببينم و مى ترسد گزارش دهم . گفتم : سيراب نكرده ام ، مى روم آبش دهم . از آنجا كه حر بود كناره گرفتم . به خدا اگر مرا از تصميم خودش آماده ساخته بود همراه او به حسين عليه السلام مى پيوستم . او بتدريج به حسين عليه السلام نزديكتر مى شد. مردى از قوم او به نام مهاجر بن اوس گفت : اى حر مى خواهى چه كنى ؟ حمله مى كنى ؟ ساكت ماند و بيم او را فرا گرفت . به وى گفت : حر! كار تو شك آور است . به خدا تو را هرگز در چنين حالتى نديده بودم . اگر از من درباره شجاعترين فرد كوفيان مى پرسيدند از تو نيم گذشتم . اين چه حالت است كه دارى ؟
گفت : به خدا قسم خود را در ميان بهشت و دوزخ مخير مى بينم . به خدا چيزى را بر بهشت نخواهم برگزيد، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم . بر اسب خود نواخت و به امام حسين عليه السلام پيوست و گفت : اى پسر پ ! فداى تو گردم ! من همانم كه تو را از برگشتن مانع شدم و در راه ، همراهى ات كردم و تو را در اين سرزمين فرود آوردم . به خدا يكتا قسم ! باور نمى كردم كه اينان پيشنهاد تو را رد كنند و با تو چنين رفتار نمايند. پيش خود مى گفتم : طورى نيست اگر كمى مطيع آنان باشم تا مرا از نافرمانان نشمارند. آنان اين پيشنهاد را از حسين عليه السلام خواهند پذيرفت .
به خدا اگر مى دانستم از تو نمى پذيرند، با تو اين رفتار را نمى كردم . اينك توبه كنان به درگاه خدا پيش تو آمده ام و آماده ام در برابر تو فداكارى كنم و كشته شوم . آيا توبه ام پذيرفته است ؟
امام فرمود: آرى ، خدا توبه ات را مى پذيرد و مى آمرزد. نامت چيست ؟ گفت : حر بن يزيد.
فرمود: تو آزادى ، همان گونه كه مادرت تو را حر ناميده است . تو به خواست خذا هم در دنيا آزادى هم در آخرت . فرود آى . گفت : سواره باشم بهتر است . ساعتى سواره بر اسب با آنان مى جنگم ، سر انجام كار فرود آمدن است . امام فرمود: رحمت خدا بر تو! هرل چه دوست دارى . حر نزد اصحاب خود بازگشت و خطاب به آنان گفت : اى گروه مردم ! آيا يكى از اين پيشنهادها را كه حسين عليه السلام دارد نمى پذيريد تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟ گفتند: با عمر سعد كه فرمانده است صحبت كن . همان سخنان قبلى را با او گفت . عمر سعد گفت : دوست دارم اگر راهى داشتم چنان مى كردم . آنگاه گفت : اى كوفيان ! مادرتان به عزايتان بنشيند. او را فراخوانديد، اينك كه آمده ، تشليم دشمنش كرديد؟ مى پنداشتيد كه در راهش كشته مى شويد، اينك بر او هچوم آورده ايد تا بكشيدش ؟ او را نگه داشته و خشمگين ساخته و از هر سو احاطه اش كرده ايد و نمى گذاريد به شهرهاى بزرگ خدا برود و خود و خاندانش ايمن باشند و در دست شما همچون اسيرى است كه از او كارى ساخته نيست و او و زنان و فرزندان و يارانش را از اين آب جارى فرات كه يهودى و مسيحى و نصرانى و هر ديو و ددى از آن مى نوشد، جلوگيرى كرده ايد. اينك آنان بى تاب تشنگى اند! چه بدرفتارى با فرزندان پيامبر كرديد! خداوند در روز تشنگى (قيامت ) سيرابتان نكند، اگر توبه نكنيد و هم اكنون و همين امروز دست از دشمنى با او بر نداريد.
پياده نظام دشمن او را هدف تيرهاى خود قرار دادند. (5)
127 - خوارزمى مى گويد:
چون حر به حسين عليه السلام پيوسته ، مردى از بنى تميم به نام يزيد بن سفيان گفت : به خدا اگر حر را ببينم ، با نيزه در پى او خواهم رفت . در همان هنگام كه او مى جنگيد و گوش و پيشانى اسبش زخم برداشته و خون از آن جارى بود، حصين بن نمير به وى گفت : اين همان حرى است كه آرزويش را داشتى . مى خواهى كارى كنى ؟ گفت : آرى ، و به سوى حر شتافت . حر بى درنگ او را به قتل رساند. چهل سواره و پياده را هم كشت . پيوسته مى جنگيد تا آنكه اسب او را پى كردند و حر پياده مى جنگيد و چنين رجز مى خواند:
اگر اسبم را پى كرديد، منم آزادزاده اى دلاورتر از شير بيشته ها. هنگام حمله سست نمى شوم و هنگام پايدارى هرگز فرار نمى كنم .
جنگيد تا به شهادت رسيد. اصحاب امام ، پيكرش را از ميدان آورده ، نزد حسين عليه السلام گذاشتند. هنوز رمقى در تن داشت . امام خاك از چهره اش مى زدود و مى فرمود: تو همان گونه كه مادرت تو را ناميده ، حر و آزاده اى ، آزاده در دنيا و آخرت . برخى اصحاب امام حسين ، نيز امام سجاد عليه السلام ، در سوك او شعر سرودند و حماسه و فداكارى او را ستودند.(6)
128 - ابن نما با سصند خود ذكر مى كند كه حر به امام حسين عليه السلام گفت :
چون ابن زياد مرا به سوى تو فرستاد، از قصر او بيرون آمدم ، از پشت سرم ندايى شنيدم كه مى گفت : اى حر! تو را مژده باد به نيكى ! چون برگشتم ، كسى را نديدم . پيش خود گفتم : به خدا كه اين مژده نيست ، من براى مبارزه با حسين عليه السلام مى روم ! فكر نمى كردم كه از تو پيروى كنم . امام فرمود: به خير و پاداش رسيدى . (7)


3 - مسلم بن عوسجه

129 - طبرى از زبيدى نقل مى كند:
وقتى عمرو بن حجاج به ياران حسين عليه السلام نزديك شد، شنيدند كه مى گفت : اى كوفيان ! در اطاعت و همبستگى باشيد؛ در كشتن كسى از دين بيرون رفته و با حاكم مخالفت كرده ، ترديد نكنيد. امام حسين عليه السلام به وى فرمود: اى عمرو! آيا مردم را بر ضد من مى شورانى ؟ آيا از دين بيرون رفته ايم و شما بر دين استواريد؟ به خدا قسم وقتى جانتان را گرفتند و با عملهايتان مرديد، خواهيد دانست چه كسى از دين بيرون رفته و چه كسى سزاوار دوزخ است . عمرو بن حجاج كه در جناح راست سپاه عمر سعد، طرف فرات بود، بر امام حمله آورد. ساعتى جنگيدند. مسلم بن عوسجه اولين نفر از اصحاب امام بود كه به شهادت رسيد.
عمرو و يارانش برگشتند. غبار برخاست . مسلم را ديدند كه بر زمين افتاده است . رمقى داشت كه امام به بالين او رسيد و فرمود: رحمت خدا بر تو اى مسلم بن عوسجه ! (برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى منتظرند و پيمان خويش از عوض نكردند. (8)
حبيب بن مظاهر نزديك او رفت و گفت : مسلم ! مرگ تو برايم ناگوار است . مژده باد تو را به بهشت ! مسلم با صداى ناتوانى گفت : خدا مژده خيرت دهد! حبيب گفت : اگر نه اينكه ساعتى در پى تو خواهم آمد، دوست داشتم هر وصيتى دارى بگويى كه عمل كنم ، كه هم در خويشاوندى و هم ديندارى شايسته اى . (در حالى كه به امام اشاره مى كرد) گفت : تو را به اين مرد سفارش مى كنم كه در راهش جان ببازى . گفت : به خداى كعبه چنين خواهم كرد! بزودى جان باخت .
كنيزى داشت كه شيون او به (واعوسجتاه ! واسيداه ! برخاست . ياران عمرو بن حجاج فرياد كشيدند: مسلم بن عوسجه را كشتيم . شبث به بعضى اطرافيانش گفت : مرگتان باد! با دست خود، خودتان را مى كشيد و خويشتن را براى ديگرى خوار مى سازيد؟ خوشحالث مى كنيد كه مسلم بن عوسجه كشته شد؟ سوگند به خدا چه صحنه ها و موقعيتهاى والايى از او را نزد مسلمانان شاهد بودم . او را در نبرد آذربايجان ديدم كه پيش از فرا رسيدند سپاه مسلمانان ، شش نفر از مشركان را كشت .
آيا كسى مثل او از شما كشته مى شود و خوشحال مى شويد؟
آن كه مسلم بن عوسجه را كشته ، مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمان بن ابى خشكاره بود. (9)

4 - عمرو بن قرظه انصارى

130 - سيد بن طاووس گويد:
عمرو بن قرظه انصارى بيرون آمد. از امام حسين عليه السلام اذن طلبيد. امام به او اجازه ميدان داد.
نبردى شايسته و مشتاقانه به بهشت نمود. گروه زيادى از حزب ابن زياد را كشت . هيچ تيرى به سوى امام نمى آمد جز آنكه با دستش جلو آن را مى گرفت و سينه در برابر شمشيرها سپر مى ساخت و آسيبى به حسين عليه السلام نمى رسيد تا آنكه مجروح شد. رو به امام حسين عليه السلام كرد و گفت : اى پسر پيامبر! آيا وفا كردم ؟ امام فرمود: آرى ، تو پيش از من در بهشتى . سلامم را به رسول خدا صلى الله عليه و آله برسان و بگو كه من نيز در پى مى آيم . آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد. (10)
131 - طبرى گويد:
عمرو بن قرضه انصارى براى نبرد در ركاب حسين عليه السلام بيرون آمد. رجز مى خواند و مى جنگيد تا آنكه كشته شد. او از ياران امام حسين بود و برادرش در سپاه عمر سعد بود. برادرش صدا زد: اى حسين ! اى دروغگو پسر دروغگو! برادرم را گمراه كردى و او را به كشتن دادى . امام فرمود: خداوند برادرت را گمراه نكرد، بلكه هدايتش فرمود و تو را گمراه كرد. گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم يا در جنگ با تو كشته نشوم . بر امام حمله كرد. نافع بن هلال راه بر او بست و با نيزه اى او را بر زمين افكند. يارانش او را از معركه برده و نجاتش دادند. (11)
شدت نبرد
132 - طبرى گويد:
تا نيمروز، جنگ بشدت ادامه يافت . سپاه يافت . سپاه عمر سعد جز از يك ناحيه نمى توانستند حمله كنند، چون خيمه هاى ياران امام يكجا و نزديك هم بود. عمر سعد كه چنين ديد، كسانى را مامور كرد تا از چپ و راست حمله كنند تا آنان را به محاصره كشند. سه چهار نفر از اصحاب امام حسين عليه السلام نيز از لابه لاى خيمه ها به مردانى كه به تخريب و بر هم زدن خيمه ها و غارت آنها مشغول بودند حمله مى كردند و مى كشتند و از نزديك به آنان تير مى زدند و اسبهايشان راپى مى كردند.
عمر سعد دستور داد تا در خيمه ها آتش سوزى كنند و چنان كردند. امام حسين عليه السلام فرمود: بگذار خيمه ها را آتش بزنند، مى توانند از آنها به طرف شما بيايند و چنان شد و جز از يك طرف با ياران امام نمى جنگيدند...
شمر حمله كرد و با نيزه ، خيمه امام را پاره كرد و گفت : آتش بياوريد تا اين خيمه را بر سر صاحبانش آتش بزنم . زنان شيون كنان از خيمه بيرون آمدند. حسين عليه السلام بر سر او فرياد كشيد: آيا تو مى خواهى خيمه ام را بر سر خانواده ام آتش بزنى ؟ خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند. (12)

5 - ابو ثمامه صائدى

133 - طبرى گويد:
پيوسته از ياران امام كشته مى شدند و با شهادت هر يك نفر يا دو نفر، آشكار مى شد، ولى دشمنان بسيار بودند و هر چه كشته مى شدند معلوم نمى شد. ابو ثمامع ه كه چنين ديد، به امام عرض كرد: يا ابا عبدالله ! مى بينم كه اينان به تو نزديك شده اند. به خدا تا من زنده ام تو كشته نخواهى شد، دوست دارم خدا را با حالتى ملاقات كنم كه اين نماز را كه وقتش نزديك شده با تو بخوانم . امام سر خود را بلند كرد و فرمود: نماز را به ياد آوردى ، خدا تو را از نماز گزاران ذاكر قرار دهد.
باشد، اكنون اول وقت نماز است . فرمود: از آنان بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم .
حصين بن نمير (حصين بن تميم ) گفت : نمازتان قبول نيست . حبيب بن مظاهر گفت : خيال مى كنى نماز خاندان رسول قبول نيست و نماز تو قبول است اى الاغ ! (13)
آنگاه ابوثمامه پس از نماز به امام حسين عليه السلام گفت : تصميم گرفته ام به ياران شهيدم بپيوندم ، نمى خواهم بمانم و تو را تنها و كشته ببينم . امام فرمود: جلو بيفت ، ما هم ساعتى بعد به شما مى پيونديم . به ميدان شتافت و جنگيد و مجروح شد. قيس بن عبدالله صائدى كه پسر عمويش بود و با او دشمنى داشت او را داشت او را شهيد كرد. (14)

6 - سعيد بن عبدالله حنفى

134 - سيد بن طاووس گويد:
هنگام نماز ظهر شد. امام حسين عليه السلام به زهير بن قيس و سعيد بن عبدالله فرمود: همراه با نيمى از ياران باقيمانده جلو بايستند. با آنان نماز خوف خواند. تيزى به سوى حسين عليه السلام آمد.
سعيد بن عبدالله جلو رفت و همچنان خود را سپر تيرها ساخت تا آنكه بر زمين افتاد، در حالى كه مى گفت : خدايا! همچون لعنت قوم عاد و ثمود، لعنتشان كن . خدايا! از من به پيامبرت سلام برسان و به او برسان كه چه رنجى از زخم چشيدم . من خواستار پاداش تو در يارى فرزندان پيامبرت هستم . سپس به شهادت رسيد، در حالى كه افزون بر زخم شمشيرها و نيزه ها، سيزده تير بر بدنش نشسته بود. (15)

7 - حبيب بن مظاهر

135 - طبرى گويد:
حصين بن نمير بر ياران امام حمله كرد. حبيب بن مظاهر با او روياروى شد و با شمشير بر صورت اسبش زد و او از اسب افتاد. يارانش شتافته او را نجات دادند.
حبيب ، رجز مى خواند و خود را حبيب پسر مظاهر، تكسوار نبرد و با وفا و صبور مى خواند و گروه خود را از نظر حجت قويتر و پرهيزكارتر معرفى مى كرد. نبرد سختى كرد. مردى از بنى تميم به نام بديل بن صريم بر او حمله كرد. وى ضربتى بر سر ا زد و وى را كشت . مرد ديگرى از تميم به ميدان آمد، با نيزه حبيب را افكند. چون خواست برخيزد حصين بن نمير با شمشير بر سر او زد و افتاد. آن مرد تميمى فرود آمد و سر از بدنش جدا كرد. حصين به او گفت : من در كشتن او با تو شريكم . وى گفتن من به تنهايى او را كشتم . حصين گفت : پس سر او را به من بده تا از گردن اسبم بياويزيم تا مردم بينند و بدانند كه من در كشتن او شركت داشتم . آنگاه تو سر را بگير و نزد ابن زياد برو. جايزه اى هم كه براى كشتن او مى گيرى مال خودت ؛ مرا به آن نيازى نيست . او نمى پذيرفت .
خويشانش بين آن دو آن گونه آشتى و مصالحه دادند. آن مرد سر حبيب را به او داد. او در حالى كه آن سر مطهر را به گردن اسبش آويخته بود، دورى در لشكر زد و سر را به او پس داد. چون به كوفه بازگشتند، آن مرد سر حبيب را از بند زيد زين آويخت و به سوى قعر ابن زياد رفت . آن مرد به شك افتاد.
پرسيد: پسر! چرا دنبال من مى آيى ؟ گفت : چيزى نيست . گفت : نه ، چيزى هست ، به من بگو.
گفت : اين سرى كه با توست ، سر پدرت من است . آيا مى دهى تا آن را به خاك سپارم ؟ گفت : نه پسرم ، امير راضى به دفن آن نيست ، من مى خواهم با كشتن آن به جايزه بزرگى دست يابم . نوجوان گفت : ولى خداوند بدترين كيفرت مى دهد. به خدا كسى را كشتى كه از تو بهتر بود و گريست . كارى نداشت جز تعقيب قاتل پدرش تا او را غافلگير كرده به انتقام پدرش او را بكشد. در آن زمان مصعب بن زبير فرا رسيد. مصعب در اجميرا به جنگ مشغول بود كه پسر حبيب وارد لشكرگاه او شد. قاتل پدر را در خيمه اش ‍ يافت . در پى فرصت بود تا نيمروز كه او به خواب رفته بود، وارد خيمه اش ‍ شد و با شمشير او را كشت .
ابو مخنف گفته است : چون حبيب بن مظاهر كشته شد، مرگ او حسين عليه السلام را درهم شكست و فرمود: خودم و ياران حمايتگر خود را به حساب خدا مى گذارم . (16)
ابو مخنف گفته است : چون حبيب بن مظاهر كشته شد، مرگ او حسين عليه السلام را در هم شكست و فرمود: خودم و ياران حمايتگر خود را به حساب خدا مى گذارم . (17)

8 - زهير بن قين

136 - خوارزمى گويد:
پس از او زهير بن قين به ميدان آمد، در حالى كه اين گونه رجز مى خواند:
من زهيرم ، پسر قين ، با شمشير از حسين عليه السلام در برابر شما دفاع مى كنم . حسين عليه السلام يكى از دو سبط پيامبر و از عترت نيكو و پرهيزكار و، و زينت و آراستگى است و آن بى شك رسول خداست .
با شما مى ستيزم و هيچ عارى نيست .
روايت است كه چون خواست حمله كند، كنار امام ايستاد و دست بر شانه امام زد و او را با ابياتى ستود. آنگاه به ميدان شتافت و نبرد سختى كرد. كثير بن عبدالله و مهاجر بن اوس بر او تاختند و شهيدش كردند. ون شهيد شد، امام درباره اش فرمود: اى زهير! خدا از رحمتش دورت نكند و قاتل تو را لعنت كند، همچون لعنت قومى كه خداوند آنان را به ميمون و خوك تبديل كرد. (18)
137 - طبرى در اينجا اشعارى نقل كرده كه زهير، خطاب به امام حسين عليه السلام خواند. (19)

9- نافع بن هلال

138 - خوارزمى گويد:
پس از زهير، نافع بن هلال - يا هلال بن نافع - به ميدان رفت . وى به آنان تير مى افكند و تيرهايش خطا نمى رفت . دستانش را حنا زده بود. تير مى انداخت و مى گفت :
تير مى افكنم ، تيرهايى نشاندار، و هراس جان را سودى نمى بخشد. تيرهايى زهرآگين كه زمين دشمن را آكنده سازد. آن قدر تير افكند تا تيرهايش تمام شد. دست به قبضه شمشير برد و در حالى كه چنين رجز مى خواند بر آنان تاخت :
منم آن جوان يمنى جملى ؛ آيين حسين و على است . اگر امروز كشته شوم آرزوى من است ؛ اين عقيده من است و با عمل خود ديدار خواهم كرد. (20)
139 - طبرى گويد:
نافع بن هلال ، نام خود را بر چوبه هاى تيرش نوشته بود و با آن تيرهاى نشاندار تير مى انداخت و مى گفت : (من جملى ام ، من بر آيين على ام . جز آنان كه مجروح شدند دوازده تن از ياران عمر سعد را كشت . آن قدر شمشير زد تا بازوهايش شكست و اسير شد. شمر و همراهانش او را گرفته و نزد عمر سعد بردند. عمر سعد گفت : واى بر تو نافع ! چرا با خودت چنين كردى ؟ گفت : پروردگارم مى داند كه در پى چه بودم . در حالى كه خون بر صورتش جارى بود مى گفت : غير از مجروحان ، دوازده نفر از شما و بر اين مبارزه خود را ملامت نمى كنم . اگر دست و بازويى داشتم اسيرم نمى كرديد. شمر به عمر سعد گفت : او را بكش . گفت :
خودت او را آوردى ، اگر مى خواهى خودت بكش . شمر شمشير كشيد. نافع گفت : به خدا گر مسلمان بودى ، برايت ناگوار بود كه خدا را در حالى ملاقات كنى كه دستت به خون ما آغشته است . خدا را سپاس كه شهادت ما را به دست بدترين مخلوقاتش قرار داد. آنگاه شمر او را شهيد كرد. (21)

10 - يزيد بن زياد (ابو الشعثاء)

140 - ابو مخنف به نقل از فضيل بن خديج گويد:
ابو الشعثاء يزيد زياد كندى از طايفه بنى بهدله ، در برابر حسين عليه السلام زانو زد و صد تير افكند كه جز پنج تير، هيچ كدام بر زمين نيفتاد. وى تير اندازى بود و هر بار كه تير رها مى كرد مى گفت : منم فرزند بهدله ، تكسواران عرجله . امام حسين عليه السلام نيز مى فرمود: خدايا! تيرش را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار بده . چون تيرهايش را افكند، ايستاد و گفت : جز پنج تير، هيچ كدام هدر نرفت . برايم چنين روشن است كه پنج نفر را كشتم . وى جزء اولين شهدا بود و رجز او روز عاشورا چنين بود: منم يزيد و پدرم مهاصر است ، شجاعتر از شير ژيان آرميده در بيشه ها. پروردگارا! من ياور حسينم و و اگذارنده عمر سعد. وى از كسانى بود كه همراه عمر سعد به جنگ حسين عليه السلام آمده بود و چون پيشنهادهاى امام را نپذيرفتند، به امام پيوست و در ركاب او جنگيد تا شهيد شد. (22)
140 - ابو مخنف به نقل از فضيل بن خديج گويد:
ابو الشعثاء يزيد بن زياد كندى از طايفه بنى بهدله ، در برابر حسين عليه السلام زانو زد و صد تير افكند كه جز پنج ، هيچ كدام بر زمين نيفتاد. وى تير انداز بود و هر بار كه تير رها مى كرد مى گفت : منم فرزند بهدله ، تكسواران عرجله . امام حسين عليه السلام نيز مى فرمود: خدايا! تيرش را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار بده . چون تيرهايش را افكند، ايستاد و گفت : جز پنج تير، هيچ كدام هدر نرفت . برايم چنين روشن است كه پنج نفر را كشتم . وى جزء اولين شهدا بود و رجز او روز عاشورا چنين بود: منم يزيد و پدرم مهاصر است كه پنج نفر را كشتم . وى جزء اولين شهدا بود و رجز او روز عاشورا چنين بود: منم يزيد و پدرم مهاصر است ، شجاعتر از شير ژيان آرميده در بيشه ها. پروردگارا! من ياور حسينم و واگذارنده عمر سعد.
وى از كسانى بود كه همراه عمر سعد به جنگ حسين عليه السلام آمده بود و چون پيشنهادهاى امام را نپذيرفتند، به امام پيوست و در ركاب او جنگيد تا شهيد شد. (23)

11 - جون غلام ابوذر

141 - محمد بن ابى طالب گويد:
جون غلام ابوذر غفارى كه سيه فام بود آماده نبرد شد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: از طرف من آزادى . تو در پى ما آمدى تا به عافيت برسى ، خود را به راه ما گرفتار مكن . گفت : اى پسر پيامبر! من در دوران خوشى ريزه خوار شما بودم ، اينك در سختى رهايتان كنم ؟ به خدا گرچه بد بو و كم آبرويم و چهره ام سياه است ، بهشت را ارزانى ام دار تا بويم خوش و شرافتم افزون و چهره ام سفيد شود. نه به خدا، هرگز از شما جدا نمى شوم تا اين خون سياه به خونهاى شما آميزد. سپس به جنگ پرداخت و چنين رجز مى خواند:
كافران ، ضربه هاى شمشير اين غلام سياه را چگونه مى بينند كه در دفاع از فرزندان محمد مى جنگد؟
با دست و زبان از آنان دفاع مى كنم و در روز قيامت اميد بهشت دارم .
آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد. امام حسين عليه السلام به بالين او آمد و فرمود: خداوندا چهره اش را سفيد و بويش را خويش گردان و با نيكان محشورش كن و بين او و محمد و آل محمد آشنايى آور. (24)
142 - علامه مجلسى گويد:
امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام روايت كرده كه مردم در ميدان حاضر مى شدند و كشتگان را به خاك مى سپردند. پس از ده روز جسد جون را يافته كه بوى مشك از آن بر مى آمد. رضوان خدا بر او باد! (25)

12 و 13 - دو جوان غفارى

143 - خوارزمى گويد:
عبدالله و عبدالرحمان از قبيله غفار نزد امام حسين عليه السلام آمدند و سلام داده و گفتند: يا ابا عبدالله ! دوست داريم از تو دفاع كنيم و در برابر تو كشته شويم .
امام فرمود: آفرين بر شما! نزديك بياييد. آن دو گريان پيش امام آمدند. حضرت فرمود: اى برادرزادگانم ! چرا گريه مى كنيد؟ اميدواريم بزودى ديدگانتان روشن شود. گفتند: فدايت شوم ! بر خودمان گريه نمى كنيم ، بر تو گريه مى كنيم كه محاصره ات كرده اند و قدرت دفاع از تو نداريم . فرمود: اى برادر زادگان ! خداوند پاداشتان دهد كه آنچه در توان داريد، در مواسات و يارى من به كار مى گيريد. خدا بهترين پاداش متقين را به شما بدهد.
سپس با حضرت خداحافظى كرده به ميدان رفتند و پس از نبردى سخت شهيد شدند. (26)

14 و 15 - دو جوانمرد جابرى

144 - خوارزمى گويد:
سيف بن حارث و مالك بن عبدالله ، دو جوان جابرى از قبيله همدان پيش ‍ آمدند و به امام سلام گفته و خداحافظى كرده و به ميدان شتافتند و پس از نبردى دليرانه به شهادت رسيدند. (27)

16 - حنظله بن اسعد شبامى

145 - طبرى گويد:
حنظله بن اسعد شبامى آمد و در برابر امام ايستاد و خطاب به سپاه دشمن ، آياتى از قرآن را خواند كه هشدار نسبت به نزول عذاب الهى بود: يا قوم انى اخاف عليكم مثل يوم الا حزاب ... (28) و آنگاه گفت : اى قوم ! آيا حسين را مى كشيد تا عذاب سخن الهى بر شما فرود آيد؟ (و هر كه دروغ بندد، نوميد و ناكام گردد. (29)
امام حسين عليه السلام خطاب به او فرمودن رحمت خدا بر تو اى حنظله ! آنان چون دعوت حق تو را رد كردند مستحق عذاب شدند، آنگاه شدند، آنگاه كه آنان برخاستند تا خون تو و يارانت را بريزند، چه رسد به اكنون ، كه برادران صالح تو را كشته اند. گفت : راست مى گويى جانم به فدايت ! تو از من دين شناستر و شايسته ترى . آيا به آخرت نكوچيم و به برادرانمان نپيونديم ؟ امام فرمود: شتاب به سوى آنچه بهتر از دنياست و آنچه بهتر از دنياست و آنچه در آن است ؛ به سوى حكومتى ابدى !
وى به امام سلام داد و خداحافظى كرد و به ميدان شتافت . جنگيد تا به شهادت رسيد. (30)

17 و 18 - عابس و شوذب

146 - طبرى گويد:
عابس بن ابى شبيب شاكرى و شوذب ، غلام بنى شاكر آمدند. پرسيد: شوذب ! در دل تصميم دارى چه كنى ؟ گفت : چه كنم ! همراه تو، در راه دفاع از پسر دختر پيامبر خدا مى جنگم تا كشته شوم . گفت : همين گونه درباره تو گمان بود. پس به جنگ در برابر امام بشتاب تا شهادت تو را به حساب خدا بگذارد و من هم پاداش صبر بر شهادتت را ببرم . اگر هم اينك كسى سزاوارتر تو به من پيشم بود، دوست داشتم تا او زودتر از من به نبرد بشتابد و من آن را به حساب خدا تحمل كنم . امروز روزى است كه بايد تا مى توانيم از خدا پاداش بگيريم كه پس از امروز ديگر مجالى براى كار نيست ؛ فردا حساب است . جلو رفت و به امام سلام كرد.
آنگاه به ميدان شتافت و جنگيد تا كشته شد.
آنگاه عابس بن ابى شبيب گفت : يا ابا عبدالله ! امروز هيچ دور و نزديكى روى زمين برايم عزيزتر و محبوبتر از تو نيست . اگر مى توانستم با چيزى عزيزتر از جان و خونم از تو دفاع كنم و مانع شهادتت شوم ، چنين مى كردم . سلام بر تو اى ابا عبدالله ! خدا را گواه مى گيرم كه من بر آيين و روش تو و پدرت هستم .
سپس با شمشير آخته بر دشمن تاخت ، در حالى كه در پيشانى اش اثر ضربتى بود.
ابو مخنف از مردى به نام ربيع بن تميم كه شاهد آن روز بود نقل مى كند: چون عابس را ديدم كه مى آيد، شناختمش . او را در جنگها ديده بودم . از شجاعترين مردم بود. گفتم : اى مردم ! اين شير شيران است ، پسر ابى شبيب است . كسى به نبرد او نرود او پيوسته در ميدان هماورد مى طلبيد. عمر سعد گفت : سنگبارانش كنيد. از هر سو به طرفش سنگ باريدند. چون چنين ديد، زره و كلاهخود خود را بيرون آورد و بر آنان حمله كرد به خدا ديدمش كه بيش از دويست نفلر را مى گريزاند. از هر سو او را محاصره كردند و به شهادت رسيد.
گويد: سر او را در دست مردان پرساز و برگى ديدم كه هر كدام ادعا مى كردند من او را كشته ام .
نزد عمر سعد آمدند. گفت : جدال نكنيد. او را هيچ كس به تنهايى نكشته است . با اين سخن آنان را پراكنده ساخت . (31)

19 - عمر و بن خالد صيداوى

147 - خوارزمى گويد:
عمرو بن خالد صيداوى به حضور امام حسين عليه السلام آمد و گفت : تصميم گرفته ام به يارانم بپيوندم . خوش ندارم كه بمانم و تو را تنها و كشته ببينم . امام به او فرمود: برو، ساعتى ديگر ما هم به تو ملحق مى شويم ، رفت و نبردى دلاورانه كرد تا به شهادت رسيد. (32)

20 - برير بن حضير (33)

148 - ابن صباغ گويد:
مردى وارسته و پارسا به نام يزيد بن حصين با امام حسين عليه السلام بود. به امام عرض كرد: اى پسر پيامبر! مرا اجازه بده تا پيش سر كرده اين گروه عمر سعد بروم و درباره آب با او حرف بزنم . شايد دست (از محاصره آب ) بردارد. امام اجازه داد و فرمود: اختيار با توست . وى نزد عمر سعد رفت و درباره آب با او گفتگو كرد. عمر سعد نپذيرفت . به وى گفت : اين آب فرات كه حيوانات صحرا از آن مى نوشند، نمى گذارى حسين پسر دختر پيامبر و برادران و همسران و خاندانش و عترت پاك پيامبر از آن بنوشند تا از تشنگى بميرند!؟ آن وقت خيال مى كنى كه خدا و پيامبر را مى شناسى و مسلمانى عمر سعد به زير انداخت و گفت :
فلانى ! من حقيقت سخنت را مى دانى ولى عبيدالله مرا به اين ماموريت فرستاده است . من از خطر اين كار آگاهم ، ولى حكومت رى را نمى توانم از دست بدهم . دلم اجازه نمى دهد كه رى را به ديگرى واگذارم . آن مرد نزد امام حسين عليه السلام برگشت و سخنان عمر سعد را بازگفت . (34)
برخى روايت كرده اند كه چون تشنگى بر امام شدت يافت ، برير از امام اجازه خواست تا برود و درباره آب با آنان گفتگو كند. امام اجازه داد. برير رفت و سخنانى نظير آنچه گذشت گفت : آنان هم پاسخ دادند: حسين بايد از تشنگى بميرد، آن گونه كه آنكه پيش از او بود تشنه جان داد (اشاره به قتل عثمان ). امام از او خواست كه دست از سخن گفتن با آنان بردارد. (35)
149 - طبرى به نقل از عفيف بن زهير از حاضران در كربلا روايت مى كند:
يزيد بن معقل كه از هم پيمانان بنى سلمه بود از سپاه عمر سعد بيرون آمد و گفت : اى برير بن حضير! ديدى خدا با تو چه كرد؟ گفت : به خدا قسم ! خدا با من خوبى كرد و به تو بدى كرد. گفت : دروغ مى گفتى كه عثمان بر خويش ‍ اسراف و ستم كرد و معاويه گمراه و گمراه كننده است و امام هدايت و حقت ، على بن ابى ابى طالب عليه السلام است ؟ برير گفت : گواهى مى دهم كه اين عقيده و سخن من است . گفت : من هم گواهى مى دهم كه تو از گمراهانى . برير گفت : بيا نفرين كنيم كه عذاب خدا بر دروغگو باد و هر كه بر باطل است كشته باد. آنگاه بيا تا مبارزه كنيم . بيرون آمدند و دستها به نفرين بالا آوردند. آنگاه با هم به نبرد پرداختند.
ابتدا يزيد بن معقل ضربتى بر برير زد كه كارى نبود. برير ضربتى فرود آورد كه كلاهخود او را شكافت و به مغزش رسيد و فرو غلتيد، در حالى كه شمشير برير همچنان در سرش بود. گويا مى بينمش كه مى خواست شمشير را از سرش بيرون آورد. رضى بن منقذ حمله كرد و ساعتى با برير گلاويز بود. برير بر سينه اش نشست . رضى ديگران را به يارى طلبيد. كعب بن جابر مى خواست به او حمله كند، گفتم : اين برير حضير قارى قرآن است كه در مسجد به ما قرآن مى آموخت . با نيزه به پشت برير زد. برير كه سوزش نيزه را حس كرد، چهره و دماغ حريف را دندان گرفت و آن را كند. كعب با نيزه بر برير زد و او را كنارى افكند و نيزه را بر پشت او فرو كرده بود. آنگاه با ضربه شمشير او را از پاى در آورد.
عفيف گويد: گويا من آن مرد عبدى افتاده را مى بينم كه برخاسته و خاك از لباسش مى تكاند و مى گفت : اى برادر ازدى ! بر من لطفى كردى كه هرگز فراموش نخواهم كرد. گويد: گفتم : آيا خودت ديدى ؟ گفت : آرى به چشم خود ديدم و به گوشم شنيدم .
چون كعب بن جابر برگشت ، همسرش يا خواهرش نوار دختر بابر گفت : تو بر ضد پسر فاطمه جنگيدى و سرور قاريان را كشتى ، گناه بزرگى مرتكب شدى .
به خدا! ديگر با تو سخن نخواهم گفت . (36)
150 - فتال گويد:
برير بن حضير همدانى به ميدان رفت كه قاريترين اهل زمانش بود. در حالى كه اين رجز را مى خواند: من بريرم و پدرم حضير است ؛ هر كه خيرى نداشته باشد، خيرى در او نيست . (37)

21 - اسلم بن عمرو، غلام امام حسين عليه السلام

151 - خوارزمى گويد:
غلامى ترك كه قارى قرآن و آشنا به عربى و از غلامان حسين عليه السلام بود به ميدان رفت و در حالى كه اين رجز را مى خواند، به نبرد پرداخت :
دريا از ضربت نيزه و شمشيرم به جوش مى آيد و هوا ازتيرهايم پر مى شود. هرگاه تيغم در كفم آشكار شود، دل حسود كينه توز را مى شكافد.
گروهى را كشت . از هر طرف محاصره اش كردند و بر زمين افتاد. امام ، به بالين او آمد و گريست و صورت به صورتش گذاشت . وى چشم گشود و امام را ديد، لبخندى زد و به سوى خدا پر كشيد. (38)

22 - جناده بن حرث

152 - نيز گويد:
پس از او جناده بن حارث انصارى در حالى كه رجز مى خواند به ميدان رفت و جنگيد تا آنكه شهيد شد.

23 - عمرو بن جناده

153 - نيز گويد:
پس از او عمرو بن جناده به ميدان رفت ، در حالى كه اشعارى مى خواند با اين مضمون : مجال را بر زاده هند تنگ كن و با تكسواران در درون خانه اش ‍ او را به تنگنا دچار كن ، با مهاجرانى كه نيزه هايشان از خون كافران رنگين است ، روزى در ركاب پيامبر و امروز از خون فاجران . امروز نيزه ها از خون كسانى رنگين مى شود كه در يارى اشرار، قرآن را كنار نهادند و خونخواه كشته هاى خود در بدر شدند. به خدا قسم با شمشير بران پيوست با فاسقانى مى جنگم . امروز، اين تكليف واجب من است و هر روز، هماوردى و نبرد مى كنم .
حمله كرد و جنگيد تا به شهادت رسيد. (39)

24 - جوانى فرزند شهيد

154 - نيز گويد:
پس از او جوانى كه پدرش در ميدان شهيد شده بود و مادرش با او بود بيرون آمد. مادرش گفت : فرزندم ! در مقابل پسر پيامبر مبارزه كن تا شهيد شوى . گفت :
باشد. بيرون آمد. امام فرمود: پدر اين جوان شهيد شده ، شايد مادرش ‍ دوست نداشته باشد كه به ميدان رود. جوان گفت : اى پسر پيامبر! مادرم به من دستور داده است . به ميدان رفت ، در حالى كه رجز مى خواند: فرمانده من حسين است و چه فرمانده خوبى ! مايه دلخوشى پيامبر بشير و نذير، فرزند على و فاطمه . آيا براى او همتايى مى شناسيد؟
جنگيد تا آنكه كشته شد. سرش را جدا كردند و به اردوگاه امام پرتاب كردند. مادرش آن سر را برگرفت و گفت : آفرين پسرم ! نور چشمم ! شادى بخش قلبم ! سپس آن سر را به طرف مردى از دشمن پرتاب كرد و او را كشت . عمود خيمه را برگرفت و رجز خوانان به طرف دشمن حمله برد و دو نفر را كشت . امام دستور داد كه برگردد و دعايش كرد. (40)

اسامى ساير شهدا از اصحاب در زيارت ناحيه

155 - سيد بن طاووس گويد:
شهدا ديگر از اصحاب امام حسين عليه السلام ، تنها نام آنان را كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است مى آوريم . نقلى كه سيد بن طاووس دارد و همه شهداى اصحاب را نام برده است :
... سلام بر مسلم بن عوسجه اسدى ، آن كه وقتى امام به او اجازه داد بر گردد، به آن حضرت گفت : آيا تو را رها كنيم ، آنگاه چه عذرى در پيشگاه خداوند از اداى حق تو داريم ؟ نه به خدا! از تو دست نمى كشم تا آنكه نيزه ام را در سينه هايشان بشكنم و تا شمشير در كف دارم با آنان بجنگم از تو جدا مى شوم . اگر سلاح هم نداشته باشم با سنگ با آنان مى جنگم و تا آنكه در ركابت بميرم از تو دست بردار نيستم ، تا نخستين كسى باشم كه جانش را فدايت كرد و اولين شهيد از شهداى خدا باشم كه جان باخت و به خداى كعبه قسم رستگار شدم . سپاس خدا بر تو و مواساتت نسبت به امام خود باد كه وقتى بر زمين افتاده بودى بر تو رحمت و درود فرستاد و آيه (فمنهم من قضى نحبه ... (41) را تلاوت فرمود: لعنت خدا بر عبدالله بن خشكاره كه در قتل تو مشاركت داشتند.
سلام بر سعد بن عبدالله حنفى ، آنكه چون امام اجازه بازگشت داد، به آن حضرت عرض كرد: تو را وا نمى گذاريم تا خداوند بداند كه نبود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دفاع از تو حرامت او را نگه داشتيم . به خدا اگر بدانم كه كشته مى شوم ، سپس زنده مى گردم ، سپس سوزانده مى شوم و خاكسترم را بر باد مى دهند و هفتاد بار با من چنين مى كنند، از تو جدا نمى شوم تا در راه تو كشته شوم ، و چرا نه ، كه جز يك بار كشته شدن نيست و بعد از كرامت بى انتهاست . تو جان باختى و از امام خود دفاع كردى و در قرارگاه ابدى به كرامت خدايى دست يافتى . خداوند ما را در زمره شما شهيدان محشور كند و در ملكوت اعلا همراهتان سازد.
سلام بر بشير بن عمر حضرمى . سلام و سپاس الهى بر تو كه به حسين عليه السلام آنگاه كه اجازه بازگشت داد، گفتى : درندگان بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم و رهروان از من درباره تو بپرسند و با اين ياران تو را واگذارم . اين هرگز نشدنى است .
سلام بر يزيد بن حصين همدانى (42) قارى قرآن . سلام بر عمران بن كعب انصارى . سلام بر نعيم بن عجلان انصارى . سلام بر زهير بن قين بجلى ، كه چون امام به او اجازه بازگشت داد، به آن حضرت گفت : نه به خدا! اين نشدنى است . آيا پسر پيامبر را در دست دشمنان اسير بگذارم و خودت نجات پيدا كنم ؟ خدا چنين روز را نياورد.
سلام بر عمرو بن قرضه انصارى . سلام بر حبيب بن مظاهر اسدى . سلام بر حر بن يزيد رياحى . سلام بر عبدالله بن عمير كلبى . سلام بر نافع بن هلال بجلى . سلام بر انس بن كاهل اسدى . سلام بر قيس بن مسهر صيداوى . سلام بر عبدالله و عبدالرحمان غفارى پسران عروه بن حراق . سلام بر جون غلام ابوذر. سلام بر شبيب بن عبدالله نهشلى . سلام بر حجاج بن يزيد سعدى . سلام بر قاسط و كرش تغلبى پسران زهير. سلام بر كنانه بن عتيق . سلام بر ضر غامه بن مالك . سلام بر جوين بن مالك ضبعى . سلام بر عمرو بن ضبعى . سلام بر يزيد بن ثبيط قيسى . سلام بر عبدالله و عبيدالله پسران يزيد بن ثبيط. سلام بر عامر بن مسلم . سلام بر قضب بن عمرو نمرى . سلام بر سالم ، غلام عامر بن مسلم . سلام بر سيف بن مالك . سلام بر زهير بن بشر خثعمى . سلام بر بدر بن معقل جعفى . سلام بر حجاج بن مسروق جعفى . سلام بر مسعود بن حجاج و پسرعليهم السلام سلام بر مجمع بن عبدالله عائدى . سلام بر عمار بن حسان . سلام بر حيان بن حارث سلمانى .
سلام بر مجمع بن عبدالله عائدى . سلام بر عمار بن حسان . سلام بر حيان بن حارث سلمانى . سلام بر جندب بن حجر خولانى . سلام بر عمر بن خالد صيداوى . سلام بر سعيد، غلام او. سلام بر يزيد بن زياد بن مظاهر. سلام بر زاهر غلام عمرو بن حمق خزاعى . سلام بر حنظله بن اسعد شبامى . سلام بر عبدالرحمان بن عبدالله ارحبى . سلام بر عمار بن ابى سلامه همدانى .
سلام بر عابس بن اببى شبيب شاكرى . سلام بر شوذب ، غلام شاكرى . سلام بر شبيب بن حارث .
سلام بر مالك بن عبدالله . سلام بر مجروح اسير شده ، سوار بن ابى احمير فهمى . سلام بر همراه مجروح او عبدالله جندعى . سلام بر شما اى بهترين ياوران .
سلام بر شما براى آن صبرى كه داشتيد. پس چه منزلگاه خوبى است آخرت . خداوند در جايگاه نيكان جايتان دهد. گواهى مى دهم كه خداوند پرده از ديده هايتان برداشت و جايگاهتان را آماده ساخت و پاداش سرشار عطايتان كرد. شما در دفاع از حق كوشا بوديد و براى ما پيشگام و ما در قرارگاه آخرت با شما خواهيم بود. سلام و رحمت و بركات الهى بر شما باد.(43)
----------------------------------------------------
1- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 321.
2- همان ، ص 326.
3- تسليه المجالس ، ج 2، ص 287.
4- اعيان الشيعه ، ج 1، ص 604 و الواعج الاشجان ، ص 114.
5- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 320.
6- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 320.
7- مثير الاحزان ، ص 59.
8- سوره احزاب ، آيه 23.
9- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 565.
10- لهوف ، ص 162.
11- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 323.
12- همان ، ص 326.
13- همان .
14- ابصار العين ، ص 70.
15- لهوف ، ص 165.
16- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 326.
17- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 326.
18- مقتل الحسين ، ج 2، ص 20.
19- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 328.
20- مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 2، ص 20.
21- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 328.
22- همان ، ص 330.
23- همان ، ص 330.
24- تسليه المجالس ، ج 2، ص 292.
25- بحار الانوار، ج 45، ص 23.
26- مقتل الحسين ، ج 2، ص 23.
27- همان ، ص 24.
28- سوره غافر، آيه 30و.
29- سوره طه ، آيه 61.
30- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 329.
31- همان .
32- مقتل الحسين ، ج 2، ص 24.
33- نام او گوناگون نقل شده است ، همچون ، برير، بريد، يزيد. نام پدرش را هم خضير، حضير و حصين گفته اند.
34- القصود المهمه ، ص 180.
35- ابصار العين ، ص 71.
36- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 322.
37- ابصار العين ، ص 72.
38- مقتل الحسين ، ج 2، ص 24.
39- همان ، ص 21.
40- همان .
41- سوره احزاب ، آيه 23.
42- نام او برير بن حضير هم آمده است .
43- اقبال ، ص 575؛ از نقل برخى تغييرات و تصحيفهايى كه نسبت به اسامى وجود دارد، به دليل مراعات اختصار چشم پوشيديم .
--------------------------------------------
گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم
ترجمه: جواد محدثى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page