130 - معامله پيراهن 179) بحارالانوار، ج40، ص324، نيز باكمى اختلاف در ص331، به نقل از فضائل احمدحنبل.
به نقل علامه مجلسى امام اميرمؤمنان عليه السلام در ايّام خلافت همانند يك فرد عادى وارد بازار بزّازها شد تا براى خود و غلامش پيراهن تهيه كند،آنگاه در مغازه پيراهن فروش رفت و چون مغازهدار حضرتش را شناخت و گفت: يااميرالمؤمنين! بفرمائيد آنچه را كه بخواهيد نزد من موجود است، ازآن مغازه گذشت تا رسيد به دكان جوانى نورَس و از وى دو پيراهن خريد، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم و جمعاً پنج درهم پرداخت و در بين راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمى را تو بگير وبپوش.
قنبر گفت: شما برفرازِ منبر مىرَويد و براى مردم سخنرانىمىفرمائيد، شايسته تر هستيد كه پيراهنِ بهتر را بپوشيد.
امام فرمود: تو جوانى و شور و شوقِ جوانى در سر دارى و بايد آن راكه بهتر است بپوشى، وانگهى من از پروردگارم شرم مىكنم كه از تو - در پوشش لباس - برترى جويَم.
من شنيدم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مىفرمود: از همان لباسى كه خود مىپوشيد به غلامانتان بپوشانيد و از همان خوراكى كه خود مىخوريد بدانها بخورانيد.
آنگاه لباس را در تن كرد و آستينش را كشيد و دستور داد مقداربلندىِ آن را قطع نمايد، تا براى فقرا كلاهى دوخته شود.
جوانِ فروشنده گفت: اجازه دهيد تا لبِ آستين را بدوزم.
فرمود: آن را رها كن، كار از اين حرفها زودتر مىگذرد.
بعداً پدرِ جوان كه صاحب ا صلي مغازه بود از راه رسيد،، او اميرمؤمنان را مىشناخت و چون از جريانِ معامله آگاه شد، به دنبال آن حضرت رفت و با ارائه دو درهم گفت: آقا ببخشيد، پسرِ من شما رانمىشناخت، اين دو درهم سود آن است، من از شما سود نمىخواهم ، اينك آن را بگيريد.
حضرت از پس گرفتنِ دو درهم امتناع كرد و فرمود: من نمىگيرم، ما حرفهايمان را باهم زديم، - من چانه زدم و او چانه زد - و سرانجام هردو بر اين مبلغ توافق كرديم.(179)
راستى داستانِ پيراهن خريدنِ امام اميرمؤمنان و اعطاى پيراهن گرانتر را به غلامِ خود قنبر، چقدر جالب و آموزنده است كه بايد هركسىدر راستاى موقعيّت شخصى و شغلىِ خود از آن درس گيرد و عملاً آن را سرمشق معاشرت با طبقات مختلف قرار دهد، به ويژه كسانى كه دست اندر كار امور رياستى هستند.
------------------------------------
130 - معامله پيراهن
- بازدید: 5001