فصل سوم: عنايات قمر بنى هاشم (ع) به مسيحيان (شامل 13 كرامت)

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

سهم من از همه خوبى هاى دنيا: يكى دل عاشق
من هميشه دوست داشته ام براى اقليت هاى مذهبى هم چيزهايى بنويسم . برايم تفاوتى نمى كند كه آنچه مى نويسم درباره خود آنان باشد يا نه ! تنها مى خوسته ام مخاطب بخشى از نوشته هايم آنان باشند.
اين بار فرصتى پيش آمده ، مغتنم . مى خواهم درباره خانواده يى ارمنى قلم بزنم هر چند اين سخن براى شما مسلمانها هم خالى از فايده نيست .
تعجب مى كنيد اگر بگويم خانواده يى ارمنى هر سال ماه محرم كه فرا مى رسد، همچون مسلمانان ، خانه خويش را كتيبه زده ، سياهپوش مى كنند. علم و كتل مى آورند و مجلس عزاى حسينى بر پا مى كند.
آيا مجلسى را ديده ايد كه در آن ارامنه و مسلمانان شال عزا به گردن آويزند، كنار يكديگر بايستند، سينه بزنند و در رثاى سالار شهيدان حسين بن على عليهماالسلام اشك از ديده فرو ريزند؟ اگر نديده ايد، امشب را با من همراه باشيد.
شب عاشوراى سال 77 است . در محله ما جاى سوزان انداختن نيست . لحظه لحظه دسته هاى سينه زنى و زنجير زنى مى آيند و مى گذرند.
وسط خيابان اسپند دود كرده اند. صداى سنج و طبل و دهل باآواى عزاداران آميخته و درهر گلو بغضى نهفته است .
نوحه ها را از زبان هم مى گيرند:
امشب وصيت نامه عشاق امضا مى شود

فردا ز خون عاشقان اين دشت دريا مى شود

همه سياهپوش ، همه عزادار، آنها كه به تماشا آمده اند از پياده روها تا پشت بامها ايستاده اند.
زنى مى آيد، با كودكى در آغوش . طفلى شش ماهه با سربندى زيبا بر پيشانى و نمادى از خون بر گلو.
پير مردى خيره نگاهش مى كند، مژه يى بر هم مى زند و اشك تا لابه لاى محاسن سپيدش مى غلتد.
- يا على اصغر حسين !
... و من با عجله مى روم . اهل خانه مى پرسند: كجا؟
مى گويم : به مجلس استثنايى ، تو همه تهرون منحصر به فرد!
- شام مى آيى ؟
- نه بابا، شب عاشورا كى شام مى آد خونه ؟
با نخستين تاكسى عازم مى شوم و نشانى را يك بار ديگر مرور مى كنم : سهروردى شمالى ، خيابان ... همه شواهد و قراين حكايت مى كنند كه در اين خيابان مجلسى برپاست . گوشه به گوشه خيابان را فرش گسترده اند. ميزبانانى اين سو و آن سو به مهمانان خويش خوشامد مى گويند. من از پيش ‍ مى دانم كه صاحب مجلس يك ارمنى است . اما هر چه مى گردم او را نمى يابم .
واعظى به وعظ مشغول است . مطالبش را جورى تداراك كرده كه به درد ارامنه هم بخورد. به وقت روضه ، آنان نيز سينه مى زنند و هم اشك مى ريزند!
وقت شام مى شود. سفره يى عريض و طويل مى گسترند و همه بر سر آن مى نشينند.
گذر سالهاى متمادى تجربه كافى در اختيار ميزبان ارمنى ما نهاده است كه حساب مهمانان مسلمان خويش را نيز بكند. از اين رو در اين مجلس ، آشپز مسلمان و ظروف ، همه يكبار مصرفند. از قاشق و چنگال گرفته تا كاسه و ليوان .
وقت رفتن ، اندكى صبر مى كنم . در اين مجلس كارى دارم كه هنوز به انجامش نرسانده ام ! سراغ صاحب مجلس را مى گيرم . نشانم مى دهند. دستش را مى گيرم ، به گوشه يى مى برم و با صميميت از او مى پرسم : مى دونم كار دارى ، گرفتارى ، اما يه سوال : شما كه مسلمون نيستى ، عزادارى امام حسين عليه السلام چرا؟
سوالم را پاسخ نمى دهد. به مثابه يك ميزبان دلسوز نخست مى پرسد: شام خوردى ؟ وقتى خيالش از اين ناحيه راحت مى شود، مى گويد:
((من و خانومم سالها بود عروسى كرده بوديم ، اما بچه دار نمى شديم . هر چه بيشتر تلاش مى كرديم ، كمتر نتيجه مى گرفتيم . به هر دكترى بگين سر زديم اما انگار نه انگار!
وضع ماليمون بد نبود، اما بيشتر پولمون مى رفت براى دوا و دكتر! هر چى مى گذشت بيشتر احساس غريبى مى كرديم .
... تا يه روز يكى از رفيقاى مسلمونم بهم گفت : فلانى تو كه همه كار كردى بيا يه چيزى هم نذر امام حسين مسلموناكن ، اگه نتيجه گرفتى ، چه بهتر؛ اگر هم نگرفتى ، ضرر نكردى !
حرفش به دلم نشست . مى دونستم شيعه ها عاشق امام حسين اند. پيش ‍ خودم عهد كردم اگر بچه دار بشم ، هر سال شب محرمو براى امام حسين مجلس بگيرم .
... چيزى نگذشت كه خدا يه پسر بهمون داد. همون شاخ شمشاد كه مى بينى كنار اون درخت و ايستاده .
صدايش مى زنند. دلش پى مهمانان خويش است . ترجيح مى دهم بيش از اين زحمتش ندهم .
اين هم شب عاشوراى امسال . خدا قبول كند.
مجلس را كه ترك مى كنم ، با خود مى گويم :
سالار شهيدان حسين بن على عليهماالسلام تنها براى ما مسلمانان نيست . براى هر كسى است كه از خوبى هاى دنيا هنوز يك دل عاشق برايش مانده است . (1)
1. شنيده بودم شما آخوندها روز نهم محرم روضه اباالفضل عليه السلام مى خوانيد
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، مروج و حامى مكتب محمد و آل محمد عليهم السلام آقاى حاج شيخ محمد فاضل تبريزى در يادداشتى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام مرقوم داشته اند:
1. يكى از كرامات حضرت اباالفضل العباس عليه السلام كه خود اين جانب از زبان يك نفر مسيحى به نام سليمان در تبريز شنيده ام ، اين قضيه است : در يكى از محله هاى تبريز به نام احراب ، مسجدى است معروف به مسجد ملا على اكبر كه من سال ها در آن مسجد امامت كرده و جلسات خطابه زيادى داشته ام . آن مسجد دقيقا در حد فاصل دو محله مسلمان نشين و ارمنى نشين است .
در ايام محرم به خصوص روز نهم و دهم ماه مردى را مى ديدم كه براى شركت در مراسم عزادارى به مسجد مى آمد، ولى داخل مسجد نمى شد، بلكه در كفش كن ، مسجد مى نشست و حتى از چاى كه براى عزاداران مى آوردند، استفاده نمى كرد. از اول تا آخر سخنرانى گوش مى كرد و موقع روضه خواندن هم بسيار گريه مى كرد. خلاصه ، حالات او غير عادى و تعجب آور بود.
اهالى محل برايم توضيح دادند كه اين مرد مسيحى است و سليمان نام دارد. و چون مى داند طبق عقايد مذهبى مسلمانان ورود مسيحيان به مساجد خوشايند نيست ، داخل مسجد نمى نشست و به همين دليل هم چاى نمى خورد.
روزى من به شوخى به او گفتم : آقاى سليمان نكند تصميم گرفته اى كه مرا ارمنى كنى ، و يا ان شاء الله خودت آمده اى كه مثل من آخوند و روضه خوان شوى ، سليمان شروع به گريه كرد و گفت : نه خير، نه شما ارمنى خواهى شد، و نه من آخوند و روضه خوان براى من اتفاق افتاده و هر وقت كه شما روضه مى خوانى و صداى شما را مى شنوم خواه ناخواه به ياد آن داستان مى افتم گريه مى كنم و لذت مى برم . براى همين به اين جا مى آيم . و در كفش كن مى نشينم . گفتم داستان چگونه است ؟
گفت : من سال ها راننده كاميون و ماشين هاى سنگين بودم . در يكى از سفرها قرار بود. بار برنج را كه از ميان جاده رودخانه جاجرود و در دماوند به مقصد برسانم . ظاهرا در ارتفاعات بالاى كوه باران زياد باريده بود كه باعث به راه افتادن سيل شده بود.
وقتى در حال عبور از رودخانه بودم ناگهان متوجه صداى مهيب و وحشتناكى شدم كه به طرف من مى آمد. بعد از چند لحظه ديدم از بالاى رودخانه سيل بزرگى به طرف من در جريان است . سرعت جريان آب به حدى است كه من ديدم نه ماشين را از جلو آب مى توانم نجات دهم و نه حتى خودم را يك مرتبه اين جمله را گفتم : اى ابوالفضل العباس مسلمان ها، مرا نجات بده !
روح مسيح را شاهد مى گيرم و به انجيل و قرآن قسم مى خورم هنوز هم نمى دانم آياماشين را بكسل كردند از جلو كشيدند و يا از عقب هل دادند و من را از جلو سيل نجات دادند.
كاميون به سرعت از رودخانه بيرون آمد و سيل بعد از گذشتن من رد شد، حدود نيم ساعت آن جا نشستم و جريان سيل را تماشا مى كردم و شديدا گريه مى كردم . ولى علت گريه ام را نمى دانستم و چون شنيده بودم كه روز نهم ماه محرم شما آخوندها روضه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را مى خوانيد، براى همين مى آيم و اين جا مى نشينم و آن خاطره برايم جلوه مى كند.
2. ... و حاجتم روا شد...
آقاى حاج مير عابدين سيدى اهل قره ضياء الدين كه حقا از اخيار و ابرار است . نقل مى كند:
2. روز تاسوعا براى عيادت بيمارى منتظر ماشين بودم كه جوانى ماشينش ‍ را نگه داشت و من هم سوار شده به مقصد رسيدم . خواستم پولى بدهم نگرفت و گفت : من مسيحى هستم و مشكلى داشتم از مقدسات خود نتيجه نگرفتم و ناچار روز تاسوعا به مسجد رفتم و نذرى كردم كه در اين روزهاى عزادارى مسلمان ها را رايگان خدمت كنم و حاجتم روا شود.
3. به بركت اباالفضل عليه السلام همه مسلمان شدند
3. جوانى مسيحى در شهر تبريز، سرطان گرفته و معالجات موثر نيفتاد. تا روز تاسوعا وارد مسجد مى شود و به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام متوسل مى شود و شفا مى يابد. سپس خود و اطرافيانش به دين اسلام مشرف مى شوند.
4. ارمنى مرا موحد كرد
4. آقاى حاج رحيم امينى اصفهانى نقل كردند، در ايام فاطميه سال 1420 قمرى كه بنده سوار يك كاميون بنز خاور از اصفهان به قم مى آمدم تقريبا ده فرسخ كه آمديم راننده ابدا حرفى نزد.
راننده كه ارمنى بود گفت : در يكى از مسافرت هايم با همين صحنه اى برايم پيش آمد كه نزديك بود ماشين به دره سقوط كند. يك دفعه صدا زدم : يا اباالفضل مسلمان ها، به دادم برس .
ماشين به بركت اسم حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام در پرتگاه ميخكوب شد و نجات پيدا كردم .
5. حضرت عباس عليه السلام فرمودخليل بلند شو
جناب حجة الاسلام و المسلمين عالم فرزانه آقاى حاج شيخ على كورانى لبنانى ساكن حوزه علميه قم در تاريخ 19/1/78 شمسى در منزل آيه الله العظمى مرحوم حاج سيد محمد رضا موسوى گلپايگانى (ره ) فرمودند:
5. شخصى به نام خليل ابو راشد (مسيحى ) در كويت مشغول كار بود. او سخت بيمار شد و پس از اين بيمارى سخت فلج شد. پزشكان معالج وى جوابش كردند و گفتند:
حالا كه مردنى هستى ، به لبنان برو.
گفت : اين جا بميرم بهتر است ، جنازه ام را به لبنان ببريد. و به وى گفتند: حداكثر يك ماه ديگر زنده مى مانى . شب تاسوعا فرا رسيد، يكى از همكاران او، او را مى بيند كه وضعش خيلى خراب است . به او مى گويد: شما چرا به حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل نمى شويد پاسخ مى دهد. من به تمام قديسان متوسل شده ام اما نتيجه نگرفته ام باز به او مى گويد: شما به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل شو.
در جواب مى گويد: شما برايم متوسل شويد كه حرف شما را گوش مى كنند. مى گويد: خودت متوسل بشو چون خاندان اهل بيت عليهم السلام كريم و بزرگوارند. براى اين عزيزان مسيحى كليمى و شيعه و... فرقى نمى كند اين جا بود كه خليل (ابو راشد) خودش به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل مى شود و همان شب تاسوعا مى خوابد. درخواب شخصى را با لباس سفيد و قيافه زيبا و بلند قامت مى بيند و مى فهمد كه اين همان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است آن انسان ملكوتى آمده و مى فرمايد: خليل ، بلند شو. خليل مى گويد: نمى توانم . آقا مى فرمايد: مى توانى ، بلند شو. مريض فلج از خواب بيدار مى شود و مى بيند الحمدلله به دست دستگير عالم حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام شفا گرفته است .
پس از اين خواب و گرفتن شفا به دكترهاى قبلى مراجعه مى كند و دكترها همه تعجب مى كنند و مى گويند: اين قصه چيز غير عادى است . شايان ذكر است ، در اثر فلج كه پس از آن مريضى سخت اوپيدا كرده بود، بچه دار هم نمى شد اما پس از اين كه شفا پيدا كرد، خداوند به او فرزندى عنايت فرمود و اسمش را عباس گذاشت . الان عباس ابو راشد در لبنان زندگى مى كند.
6. ارمنى به نذرش وفا كرد
جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى علم الهدى مى گويد:
6. شنيده بودم كه ارامنه در گرفتارى هاى شديد به ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل مى شوند تا اين كه اين حقيقت را به چشم خود ديدم . سابقا بين ميدان سوم اسفند و بيمارستان امام رضا عليه السلام كه به نام خيابان رازى است ، خندق بود كه سمت چپ آن گاراژ باربرى به نام دينشان پطرسيان و متعلق به ارامنه بود. روزى از مدرسه باز مى گشتم . ديدم جمعيتى از فقرا در آن جا جمعند، جلو رفتم ديدم گوسفند بزرگى را قصاب مسلمان سر بريده و مشغول تقسيم آن است . با تعجب پرسيدم : از گوسفند قربانى اشاره كردند به فردى از ارامنه كه مختصرى در راه رفتن لنگ بود و نامش ((باروى شكرى )) بود. گفتند: پاى او زير كاميون رفته و استخوان هايش از چند موضع شكسته و خورده شده است براى بهبودى اش استاد رضا شكسته بند مرحوم كه پدرم آقاى افتخارى شكسته بنده است و پشت باغ نادرى دكانى داشت ، مراجعه كرده است . براى شفاى خود نذر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نيز كرده بود چون از بهبودى مايوس شده بود و بنا شد كه پايش را قطع كنند حالا كه شفا يافته و به نذر خود وفا كرده است . (2)
7. يا اباالفضل مسلمانها...
جناب آقاى سيد عطاء الله احمدى اصفهانى كه قبلا هم از ايشان كرامت نقل كرده ايم از جناب آقاى واحدى نقل كرد:
7. در نزديكى اصفهان شبى وارد قهوه خانه اى شدم . ديدم آن جا يك گوسفند بسته اند. به صاحب قهوه خانه گفتم : اين گوسفند را چرا بسته اى ؟ گفت : اين نذر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است . به او گفتم : تو كه مسيحى هستى ، با اباالفضل مسلمان ها چه كارى دارى ؟
گفت : آقا من را از مرگ نجات داده است .
شبى بسيار سرد بود و آن شب برف زيادى هم آمده بود. از قهوه خانه بيرون آمدم . چند قدمى كه رفتم ديدم يك گرگ گرسنه به من حمله كرد. من از خود دفاع مى كردم و گرگ هم مرتب به من برف مى پاشيد تا مرا خسته كند. هيچ راه خلاصى از دست گرگ نداشتم . يك مرتبه صدا زدم : يا اباالفضل مسلمان ها، به فريادم برس . يك مرتبه ديدم يك آقايى سوار بر اسب مقابلم نمايان شد. تا آن گرگ چشمش به او افتاد سرش را پائين انداخت و رفت . من از آن وقت تا به حال در هر شب تاسوعا يك گوسفند براى حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نذر مى كنم و تمام زندگى ام و ادامه حياتم مديون عنايات آن بزرگوار هستم .
8. با اسم فرزندم مرا صدا زد
8. جناب آقاى واحدى نقل كردند: همسايه اى داشتيم ارمنى (مسيحى )، بچه اى داشت كه سخت بيمار شده بود. از همه جا نااميد، در خانه ما آمد و گفت : شما مسلمان ها در وقت گرفتارى ها به كدام آقا متوسل مى شويد؟ من گفتم : به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
از ما خدا حافظى كرد و رفت و در خانه اش گريان شده و سپس به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام متوسل شد مى گفت : همان شب بچه ام به خواب رفته بود و درخواب ديده بود كه شخصى نورانى وارد اتاق شده و با اسم فرزندم را صدا زد و نذر عمل مى كنم .
9. شركت با اباالفضل يعنى چه ؟
9. ايشان در كرامتى ديگر مى نويسد. در سفرى كه به تهران رفته بودم ، در بين راه به قهوه خانه اى رسيدم و براى نماز در آن جا توقف كرديم . وقت حركت ، كمك راننده كاميون به من سلام كرد و آشنا در آمد. بعد از احوالپرسى صاحب كاميون با كمك راننده آمد، من به چهره او نگاه كردم و او را ارمنى يافتم . ديدم روى شيشه جلو كاميون نوشته بود: شركت با ابوالفضل آهسته به كمك راننده گفتم : اين صاحب ماشين است ؟
گفت : بلى گفتم مسلمان است ؟ گفت : نه آشورى است .
گفتم : شركت با ابوالفضل يعنى چه ؟
گفت : به او گفتم شما كه مسلمان نيستيد پس شركت با ابوالفضل يعنى چه ؟
به من گفت: از زمانى كه من اين ماشين را خريده ام با ابوالفضل شما شركت كردم، تا به حال نه تصادفى كردم و نه ضرر ديدم.
گفتم : شركت او چگونه است ؟ گفت : درست نمى دانم ، اما هر چند سرويس ‍ يك گوسفندى مى خرد و مسلمانى سر گوسفند را مى برد و به فقراى معينى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تقسيم مى كند.
ايام تولد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سال 1421 قمرى
الاحقر سيد عطاء الله احمدى اصفهانى

سهم من از همه خوبى هاى دنيا: يكى دل عاشق
من هميشه دوست داشته ام براى اقليت هاى مذهبى هم چيزهايى بنويسم . برايم تفاوتى نمى كند كه آنچه مى نويسم درباره خود آنان باشد يا نه ! تنها مى خوسته ام مخاطب بخشى از نوشته هايم آنان باشند.
اين بار فرصتى پيش آمده ، مغتنم . مى خواهم درباره خانواده يى ارمنى قلم بزنم هر چند اين سخن براى شما مسلمانها هم خالى از فايده نيست .
تعجب مى كنيد اگر بگويم خانواده يى ارمنى هر سال ماه محرم كه فرا مى رسد، همچون مسلمانان ، خانه خويش را كتيبه زده ، سياهپوش مى كنند. علم و كتل مى آورند و مجلس عزاى حسينى بر پا مى كند.
آيا مجلسى را ديده ايد كه در آن ارامنه و مسلمانان شال عزا به گردن آويزند، كنار يكديگر بايستند، سينه بزنند و در رثاى سالار شهيدان حسين بن على عليهماالسلام اشك از ديده فرو ريزند؟ اگر نديده ايد، امشب را با من همراه باشيد.
شب عاشوراى سال 77 است . در محله ما جاى سوزان انداختن نيست . لحظه لحظه دسته هاى سينه زنى و زنجير زنى مى آيند و مى گذرند.
وسط خيابان اسپند دود كرده اند. صداى سنج و طبل و دهل باآواى عزاداران آميخته و درهر گلو بغضى نهفته است .
نوحه ها را از زبان هم مى گيرند:
امشب وصيت نامه عشاق امضا مى شود

فردا ز خون عاشقان اين دشت دريا مى شود

همه سياهپوش ، همه عزادار، آنها كه به تماشا آمده اند از پياده روها تا پشت بامها ايستاده اند.
زنى مى آيد، با كودكى در آغوش . طفلى شش ماهه با سربندى زيبا بر پيشانى و نمادى از خون بر گلو.
پير مردى خيره نگاهش مى كند، مژه يى بر هم مى زند و اشك تا لابه لاى محاسن سپيدش مى غلتد.
- يا على اصغر حسين !
... و من با عجله مى روم . اهل خانه مى پرسند: كجا؟
مى گويم : به مجلس استثنايى ، تو همه تهرون منحصر به فرد!
- شام مى آيى ؟
- نه بابا، شب عاشورا كى شام مى آد خونه ؟
با نخستين تاكسى عازم مى شوم و نشانى را يك بار ديگر مرور مى كنم : سهروردى شمالى ، خيابان ... همه شواهد و قراين حكايت مى كنند كه در اين خيابان مجلسى برپاست . گوشه به گوشه خيابان را فرش گسترده اند. ميزبانانى اين سو و آن سو به مهمانان خويش خوشامد مى گويند. من از پيش ‍ مى دانم كه صاحب مجلس يك ارمنى است . اما هر چه مى گردم او را نمى يابم .
واعظى به وعظ مشغول است . مطالبش را جورى تداراك كرده كه به درد ارامنه هم بخورد. به وقت روضه ، آنان نيز سينه مى زنند و هم اشك مى ريزند!
وقت شام مى شود. سفره يى عريض و طويل مى گسترند و همه بر سر آن مى نشينند.
گذر سالهاى متمادى تجربه كافى در اختيار ميزبان ارمنى ما نهاده است كه حساب مهمانان مسلمان خويش را نيز بكند. از اين رو در اين مجلس ، آشپز مسلمان و ظروف ، همه يكبار مصرفند. از قاشق و چنگال گرفته تا كاسه و ليوان .
وقت رفتن ، اندكى صبر مى كنم . در اين مجلس كارى دارم كه هنوز به انجامش نرسانده ام ! سراغ صاحب مجلس را مى گيرم . نشانم مى دهند. دستش را مى گيرم ، به گوشه يى مى برم و با صميميت از او مى پرسم : مى دونم كار دارى ، گرفتارى ، اما يه سوال : شما كه مسلمون نيستى ، عزادارى امام حسين عليه السلام چرا؟
سوالم را پاسخ نمى دهد. به مثابه يك ميزبان دلسوز نخست مى پرسد: شام خوردى ؟ وقتى خيالش از اين ناحيه راحت مى شود، مى گويد:
((من و خانومم سالها بود عروسى كرده بوديم ، اما بچه دار نمى شديم . هر چه بيشتر تلاش مى كرديم ، كمتر نتيجه مى گرفتيم . به هر دكترى بگين سر زديم اما انگار نه انگار!
وضع ماليمون بد نبود، اما بيشتر پولمون مى رفت براى دوا و دكتر! هر چى مى گذشت بيشتر احساس غريبى مى كرديم .
... تا يه روز يكى از رفيقاى مسلمونم بهم گفت : فلانى تو كه همه كار كردى بيا يه چيزى هم نذر امام حسين مسلموناكن ، اگه نتيجه گرفتى ، چه بهتر؛ اگر هم نگرفتى ، ضرر نكردى !
حرفش به دلم نشست . مى دونستم شيعه ها عاشق امام حسين اند. پيش ‍ خودم عهد كردم اگر بچه دار بشم ، هر سال شب محرمو براى امام حسين مجلس بگيرم .
... چيزى نگذشت كه خدا يه پسر بهمون داد. همون شاخ شمشاد كه مى بينى كنار اون درخت و ايستاده .
صدايش مى زنند. دلش پى مهمانان خويش است . ترجيح مى دهم بيش از اين زحمتش ندهم .
اين هم شب عاشوراى امسال . خدا قبول كند.
مجلس را كه ترك مى كنم ، با خود مى گويم :
سالار شهيدان حسين بن على عليهماالسلام تنها براى ما مسلمانان نيست . براى هر كسى است كه از خوبى هاى دنيا هنوز يك دل عاشق برايش مانده است . (1)
1. شنيده بودم شما آخوندها روز نهم محرم روضه اباالفضل عليه السلام مى خوانيد
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، مروج و حامى مكتب محمد و آل محمد عليهم السلام آقاى حاج شيخ محمد فاضل تبريزى در يادداشتى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام مرقوم داشته اند:
1. يكى از كرامات حضرت اباالفضل العباس عليه السلام كه خود اين جانب از زبان يك نفر مسيحى به نام سليمان در تبريز شنيده ام ، اين قضيه است : در يكى از محله هاى تبريز به نام احراب ، مسجدى است معروف به مسجد ملا على اكبر كه من سال ها در آن مسجد امامت كرده و جلسات خطابه زيادى داشته ام . آن مسجد دقيقا در حد فاصل دو محله مسلمان نشين و ارمنى نشين است .
در ايام محرم به خصوص روز نهم و دهم ماه مردى را مى ديدم كه براى شركت در مراسم عزادارى به مسجد مى آمد، ولى داخل مسجد نمى شد، بلكه در كفش كن ، مسجد مى نشست و حتى از چاى كه براى عزاداران مى آوردند، استفاده نمى كرد. از اول تا آخر سخنرانى گوش مى كرد و موقع روضه خواندن هم بسيار گريه مى كرد. خلاصه ، حالات او غير عادى و تعجب آور بود.
اهالى محل برايم توضيح دادند كه اين مرد مسيحى است و سليمان نام دارد. و چون مى داند طبق عقايد مذهبى مسلمانان ورود مسيحيان به مساجد خوشايند نيست ، داخل مسجد نمى نشست و به همين دليل هم چاى نمى خورد.
روزى من به شوخى به او گفتم : آقاى سليمان نكند تصميم گرفته اى كه مرا ارمنى كنى ، و يا ان شاء الله خودت آمده اى كه مثل من آخوند و روضه خوان شوى ، سليمان شروع به گريه كرد و گفت : نه خير، نه شما ارمنى خواهى شد، و نه من آخوند و روضه خوان براى من اتفاق افتاده و هر وقت كه شما روضه مى خوانى و صداى شما را مى شنوم خواه ناخواه به ياد آن داستان مى افتم گريه مى كنم و لذت مى برم . براى همين به اين جا مى آيم . و در كفش كن مى نشينم . گفتم داستان چگونه است ؟
گفت : من سال ها راننده كاميون و ماشين هاى سنگين بودم . در يكى از سفرها قرار بود. بار برنج را كه از ميان جاده رودخانه جاجرود و در دماوند به مقصد برسانم . ظاهرا در ارتفاعات بالاى كوه باران زياد باريده بود كه باعث به راه افتادن سيل شده بود.
وقتى در حال عبور از رودخانه بودم ناگهان متوجه صداى مهيب و وحشتناكى شدم كه به طرف من مى آمد. بعد از چند لحظه ديدم از بالاى رودخانه سيل بزرگى به طرف من در جريان است . سرعت جريان آب به حدى است كه من ديدم نه ماشين را از جلو آب مى توانم نجات دهم و نه حتى خودم را يك مرتبه اين جمله را گفتم : اى ابوالفضل العباس مسلمان ها، مرا نجات بده !
روح مسيح را شاهد مى گيرم و به انجيل و قرآن قسم مى خورم هنوز هم نمى دانم آياماشين را بكسل كردند از جلو كشيدند و يا از عقب هل دادند و من را از جلو سيل نجات دادند.
كاميون به سرعت از رودخانه بيرون آمد و سيل بعد از گذشتن من رد شد، حدود نيم ساعت آن جا نشستم و جريان سيل را تماشا مى كردم و شديدا گريه مى كردم . ولى علت گريه ام را نمى دانستم و چون شنيده بودم كه روز نهم ماه محرم شما آخوندها روضه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را مى خوانيد، براى همين مى آيم و اين جا مى نشينم و آن خاطره برايم جلوه مى كند.
2. ... و حاجتم روا شد...
آقاى حاج مير عابدين سيدى اهل قره ضياء الدين كه حقا از اخيار و ابرار است . نقل مى كند:
2. روز تاسوعا براى عيادت بيمارى منتظر ماشين بودم كه جوانى ماشينش ‍ را نگه داشت و من هم سوار شده به مقصد رسيدم . خواستم پولى بدهم نگرفت و گفت : من مسيحى هستم و مشكلى داشتم از مقدسات خود نتيجه نگرفتم و ناچار روز تاسوعا به مسجد رفتم و نذرى كردم كه در اين روزهاى عزادارى مسلمان ها را رايگان خدمت كنم و حاجتم روا شود.
3. به بركت اباالفضل عليه السلام همه مسلمان شدند
3. جوانى مسيحى در شهر تبريز، سرطان گرفته و معالجات موثر نيفتاد. تا روز تاسوعا وارد مسجد مى شود و به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام متوسل مى شود و شفا مى يابد. سپس خود و اطرافيانش به دين اسلام مشرف مى شوند.
4. ارمنى مرا موحد كرد
4. آقاى حاج رحيم امينى اصفهانى نقل كردند، در ايام فاطميه سال 1420 قمرى كه بنده سوار يك كاميون بنز خاور از اصفهان به قم مى آمدم تقريبا ده فرسخ كه آمديم راننده ابدا حرفى نزد.
راننده كه ارمنى بود گفت : در يكى از مسافرت هايم با همين صحنه اى برايم پيش آمد كه نزديك بود ماشين به دره سقوط كند. يك دفعه صدا زدم : يا اباالفضل مسلمان ها، به دادم برس .
ماشين به بركت اسم حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام در پرتگاه ميخكوب شد و نجات پيدا كردم .
5. حضرت عباس عليه السلام فرمودخليل بلند شو
جناب حجة الاسلام و المسلمين عالم فرزانه آقاى حاج شيخ على كورانى لبنانى ساكن حوزه علميه قم در تاريخ 19/1/78 شمسى در منزل آيه الله العظمى مرحوم حاج سيد محمد رضا موسوى گلپايگانى (ره ) فرمودند:
5. شخصى به نام خليل ابو راشد (مسيحى ) در كويت مشغول كار بود. او سخت بيمار شد و پس از اين بيمارى سخت فلج شد. پزشكان معالج وى جوابش كردند و گفتند:
حالا كه مردنى هستى ، به لبنان برو.
گفت : اين جا بميرم بهتر است ، جنازه ام را به لبنان ببريد. و به وى گفتند: حداكثر يك ماه ديگر زنده مى مانى . شب تاسوعا فرا رسيد، يكى از همكاران او، او را مى بيند كه وضعش خيلى خراب است . به او مى گويد: شما چرا به حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل نمى شويد پاسخ مى دهد. من به تمام قديسان متوسل شده ام اما نتيجه نگرفته ام باز به او مى گويد: شما به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل شو.
در جواب مى گويد: شما برايم متوسل شويد كه حرف شما را گوش مى كنند. مى گويد: خودت متوسل بشو چون خاندان اهل بيت عليهم السلام كريم و بزرگوارند. براى اين عزيزان مسيحى كليمى و شيعه و... فرقى نمى كند اين جا بود كه خليل (ابو راشد) خودش به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل مى شود و همان شب تاسوعا مى خوابد. درخواب شخصى را با لباس سفيد و قيافه زيبا و بلند قامت مى بيند و مى فهمد كه اين همان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است آن انسان ملكوتى آمده و مى فرمايد: خليل ، بلند شو. خليل مى گويد: نمى توانم . آقا مى فرمايد: مى توانى ، بلند شو. مريض فلج از خواب بيدار مى شود و مى بيند الحمدلله به دست دستگير عالم حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام شفا گرفته است .
پس از اين خواب و گرفتن شفا به دكترهاى قبلى مراجعه مى كند و دكترها همه تعجب مى كنند و مى گويند: اين قصه چيز غير عادى است . شايان ذكر است ، در اثر فلج كه پس از آن مريضى سخت اوپيدا كرده بود، بچه دار هم نمى شد اما پس از اين كه شفا پيدا كرد، خداوند به او فرزندى عنايت فرمود و اسمش را عباس گذاشت . الان عباس ابو راشد در لبنان زندگى مى كند.
6. ارمنى به نذرش وفا كرد
جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى علم الهدى مى گويد:
6. شنيده بودم كه ارامنه در گرفتارى هاى شديد به ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل مى شوند تا اين كه اين حقيقت را به چشم خود ديدم . سابقا بين ميدان سوم اسفند و بيمارستان امام رضا عليه السلام كه به نام خيابان رازى است ، خندق بود كه سمت چپ آن گاراژ باربرى به نام دينشان پطرسيان و متعلق به ارامنه بود. روزى از مدرسه باز مى گشتم . ديدم جمعيتى از فقرا در آن جا جمعند، جلو رفتم ديدم گوسفند بزرگى را قصاب مسلمان سر بريده و مشغول تقسيم آن است . با تعجب پرسيدم : از گوسفند قربانى اشاره كردند به فردى از ارامنه كه مختصرى در راه رفتن لنگ بود و نامش ((باروى شكرى )) بود. گفتند: پاى او زير كاميون رفته و استخوان هايش از چند موضع شكسته و خورده شده است براى بهبودى اش استاد رضا شكسته بند مرحوم كه پدرم آقاى افتخارى شكسته بنده است و پشت باغ نادرى دكانى داشت ، مراجعه كرده است . براى شفاى خود نذر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نيز كرده بود چون از بهبودى مايوس شده بود و بنا شد كه پايش را قطع كنند حالا كه شفا يافته و به نذر خود وفا كرده است . (2)
7. يا اباالفضل مسلمانها...
جناب آقاى سيد عطاء الله احمدى اصفهانى كه قبلا هم از ايشان كرامت نقل كرده ايم از جناب آقاى واحدى نقل كرد:
7. در نزديكى اصفهان شبى وارد قهوه خانه اى شدم . ديدم آن جا يك گوسفند بسته اند. به صاحب قهوه خانه گفتم : اين گوسفند را چرا بسته اى ؟ گفت : اين نذر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است . به او گفتم : تو كه مسيحى هستى ، با اباالفضل مسلمان ها چه كارى دارى ؟
گفت : آقا من را از مرگ نجات داده است .
شبى بسيار سرد بود و آن شب برف زيادى هم آمده بود. از قهوه خانه بيرون آمدم . چند قدمى كه رفتم ديدم يك گرگ گرسنه به من حمله كرد. من از خود دفاع مى كردم و گرگ هم مرتب به من برف مى پاشيد تا مرا خسته كند. هيچ راه خلاصى از دست گرگ نداشتم . يك مرتبه صدا زدم : يا اباالفضل مسلمان ها، به فريادم برس . يك مرتبه ديدم يك آقايى سوار بر اسب مقابلم نمايان شد. تا آن گرگ چشمش به او افتاد سرش را پائين انداخت و رفت . من از آن وقت تا به حال در هر شب تاسوعا يك گوسفند براى حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نذر مى كنم و تمام زندگى ام و ادامه حياتم مديون عنايات آن بزرگوار هستم .
8. با اسم فرزندم مرا صدا زد
8. جناب آقاى واحدى نقل كردند: همسايه اى داشتيم ارمنى (مسيحى )، بچه اى داشت كه سخت بيمار شده بود. از همه جا نااميد، در خانه ما آمد و گفت : شما مسلمان ها در وقت گرفتارى ها به كدام آقا متوسل مى شويد؟ من گفتم : به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
از ما خدا حافظى كرد و رفت و در خانه اش گريان شده و سپس به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام متوسل شد مى گفت : همان شب بچه ام به خواب رفته بود و درخواب ديده بود كه شخصى نورانى وارد اتاق شده و با اسم فرزندم را صدا زد و نذر عمل مى كنم .
9. شركت با اباالفضل يعنى چه ؟
9. ايشان در كرامتى ديگر مى نويسد. در سفرى كه به تهران رفته بودم ، در بين راه به قهوه خانه اى رسيدم و براى نماز در آن جا توقف كرديم . وقت حركت ، كمك راننده كاميون به من سلام كرد و آشنا در آمد. بعد از احوالپرسى صاحب كاميون با كمك راننده آمد، من به چهره او نگاه كردم و او را ارمنى يافتم . ديدم روى شيشه جلو كاميون نوشته بود: شركت با ابوالفضل آهسته به كمك راننده گفتم : اين صاحب ماشين است ؟
گفت : بلى گفتم مسلمان است ؟ گفت : نه آشورى است .
گفتم : شركت با ابوالفضل يعنى چه ؟
گفت : به او گفتم شما كه مسلمان نيستيد پس شركت با ابوالفضل يعنى چه ؟
به من گفت: از زمانى كه من اين ماشين را خريده ام با ابوالفضل شما شركت كردم، تا به حال نه تصادفى كردم و نه ضرر ديدم.
گفتم : شركت او چگونه است ؟ گفت : درست نمى دانم ، اما هر چند سرويس ‍ يك گوسفندى مى خرد و مسلمانى سر گوسفند را مى برد و به فقراى معينى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تقسيم مى كند.
ايام تولد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سال 1421 قمرى
الاحقر سيد عطاء الله احمدى اصفهانى

10. به همين ابوالفضل شما رجوع مى كنيم


10. به همين ابوالفضل شما رجوع مى كنيم
10. پسر يكى از تجار مشهد در آلمان دانشجو است . براى پدرش نوشته بود: پدر، براى من بنويس كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از امامان است يا از امام زادگان ؟ چون من با يكى از همكلاسى هايم كه مسيحى است بر اين موضوع بحث داريم براى اين كه روزى من با او و همكلاسى ديگرم سوار ماشينى بوديم . در جاده كوهستانى بسيار مرتفعى كه در دو طرفين كوه و دره عمق بود، ماشين سرعت زيادى داشت و ما از پيچ سرگردنه غافل بوديم . همين كه به آن مكان رسيديم (ميان كوه و دره عميق ) ماشين به طرف دره عميق به سرعت جلو مى رفت و چاره اى از دست ما بر نمى آمد كه يك بار من بى اختيار گفتم : يا اباالفضل ، پدر ماشين با يك وجب به لب دره بدون اين كه به مانعى برخورد كند، در جا ايستاد. ما سه نفر با ترس و لرز آهسته از ماشين پياده شديم و كنار جاده در دامنه كوه نشستيم و بسيار مضطرب و وحشتزده بوديم هر ماشينى كه مى رسيد و اين منظره را مى ديد با شدت و تعجب و شگفت به ما مى گفت : چه كرديد كه اين گونه نجات يافتيد؟ بعد از اين كه مقدارى آرامش يافتيم سوار شديم و به منزل باز گشتيم .
يكى از رفقاى مسيحى به من گفت : آن كه صدايش زدى و به فرياد ما رسيد كيست ؟ گفتم : يكى از امامان ماست . ديگر رفيق مسيحى گفت : در خانه ما هر گاه كار مشكلى و محالى پيش آيد از وسائل عادى مايوس شويم ، به همين ابوالفضل شما رجوع مى كنيم و نجات خود را و رهايى مشكل را از او مى خواهيم و نجات مى يابيم .
يك روز از مادرم پرسيدم اين شخص كدام يك از بزرگان مسيحيت است ؟ گفت اين آقا يكى از امام زادگان مسلمين است . حالا پدر براى من بنويس كه امام است يا فرزند امام ؟
11. امروز روز ابوالفضل است
11. روز تاسوعا يكى از هيئت هاى اصفهانى به محله جلفاى اصفهان كه ارمنى ها در آن جا ساكن مى باشند مى روند. يكى از عزاداران كنار ديوار به عزادارى و گريه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشغول مى شود ناگهان مى بيند در خانه اى باز شد و يك مرد ارمنى بيرون آمد. از وضع عزاداران و گريه مردم تعجب مى كند، و مى گويد: چه خبر است ؟
آن مرد عزادار مى گويد: امروز متعلق به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است . مرد ارمنى مى گويد من پسر بچه اى دارم كه دست هاى او فلج است ، مرا راهنمايى كن كه از ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام شفاى او را بگيرم مرد مى گويد:
امروز روز ابوالفضل العباس عليه السلام است برو بچه ات را بياور و دستانش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال .
مرد ارمنى هم با عجله و با حال گريه و زارى فرزندش را مى آورد و دستانش ‍ را به علم مى مالد و به آن حضرت توسل پيدا مى كند و منقلب مى شود و مى گويد: چه شده ؟ مى گويد: به مردم گفتم : كارى به او نداشته باشيد، او را به حال آورديم سوال كرديم : چه شده ؟ چه شده ؟ گفت : مگر نمى بينيد بچه ام دستانش را بالا و پايين مى آورد و شفا پيدا كرده است . (3)
ديد افتاده تنى در بحر خون
مسيحى در ميان آن سپاه

شد مسيحا را يكى پشت و پناه

گفت نصرانى كه اين كار من است

زان كه گويند آن مسيحى را دشمن است

ديد افتاده تنى در بحر خون

بر تن پاكش جراحات فزون

از زمين تا طاق ، طاق نه فلك

به صف بر سر زنان فوج ملك

ديد عيسى را كه بر سر مى زند

مريمى ديدى كه زارى مى كند

انبيا را ديد گريان يك طرف

اوليا با آه و افغان يك طرف

12. شفاى دختر ارمنى
12. در سال 1328 شمسى در تهران با يك نفر جوان آشورى آشنا شدم . او به قهوه خانه مى آمد و من نيز پاتوقم در ايام بى كارى همان جا بود. اين آشنايى رفته رفته مبدل به دوستى گرديد و او جوان ورزشكار و از من سه سال بزرگتر و راننده يكى از افسران باز نشسته شهربانى بود.
پس از مدتى مرا به عروسى خواهرش كه در خيابان سعدى چهار راه سيد على به طرف سه راه سپسالار برگزار شده بود دعوت نمود. من در آن مجلس با عده اى از هموطنان خوب و مهربان ارامنه كه هم سن و سال خودم بودند دوست شدم كه درميان آنها با جوانى بلند بالا و زيبا و با گذشت و با صداقت به نام اندرانيك آشنا شدم و با گذشت زمان دوستى مان محكم تر شد.
جوانى است و هر كس به دنبال دوستى مى گردد. خصوصا كه گرفتارى زن و بچه و خرج خانه نباشد. به هر حال رفت و آمد ما در خيابان به منزل ايشان كشيده شد و با خانواده پر جمعيت آنها آشنا شدم . پدر دوست من در خيابان فرصت نزديك ميدان فردوسى بنگاه چوب فروشى داشت و اگر اشتباه نكرده باشم فاميل آنها ميناسيان بود و دو برادر، آن تشكيلات را اداره مى كردند و از لحاظ مالى وضعشان توپ توپ بود.
دوست من خواهرى داشت به نام نينا كه تقريبا 17 تا 18 ساله بود، دو تا برادر در يك خانه اى بزرگ در خيابان شاهرضاى آن روز كوچه دبيرستان انوشيروان دادگر زندگى مى كردند.
مادرى پيرى داشتند (مادر بزرگ ) كه خيلى مهربان و سر زبان دار بود من هم مانند اندرانيك به او مامان مى گفتم و او خيلى به من محبت مى كرد.
ايام عزادارى محرم رسيده بود و من ساكن خيابان چراغ برق (امير كبير) بودم و در سرچشمه و خيابان ناصر خسرو تكيه زده بوديم . تكيه سرچشمه هيات عزاداران يكى از دهات اطراف شبستر بود و ما در ناصر خسرو مسافرخانه اسلامبول مراسم را برگزار مى كرديم كه خدا صاحبش را رحمت كند كه با چه گشاده رويى ده روز محرم دست از كاسبى مى كشيد و اختيار مسافرخانه را به دست ما جوانان مى داد.
به شب تاسوعا نزديك شده بوديم ، نمى دانم شب هفتم يا هشتم بود كه بعد از ظهر براى ديدن يكى از دوستانم به قهوه خانه فوق الذكر رفتم و آن دوست آشوريم را منتظر خود ديدم .
پس از سلام و احوال پرسى گفت : اندرانيك دو روز است كه دنبال تو مى آيد و كار واجب و خيلى فورى دارد، گفته اگر فلانى را ديدى بگو حتما سرى به خانه ما بزند. من مجبور شدم از همان جا به خانه آنها رفتم . وقتى زنگ را زدم و يكى از خواهرهايش به دم در آمد ديدم سر اندر پا سياه پوشيده ، در حقيقت ناراحت شدم ، گفتم اندرانيك كجاست ؟ گفت همين الان صدا مى كنم و رفت و اندرانيك آمد او نيز سياه پوش بود. گفت : كجا هستى ؟ چند روز است مامان دنبالت مى فرستد تو را پيدا نمى كنم .
گفتم خوب تو مى دانى كه روزهاى عزادارى امام حسين عليه السلام است و من سرم در تكيه هيات گرم است و اما هنوز از گلايه تمام نشده، مامان نيز به استقبال آمد او نيز سياه پوش بود و من از اين كه الحمدلله پير زن سلامت است خوشحال شدم.
وارد سالن گرديدم ديدم همه جا پارچه سياه زده اند و دو سه تا پرچم سياه كه روى آنها نام امام حسين عليه السلام ، ابوالفضل العباس عليه السلام ، صاحب الزمان عليه السلام ، ياعلى عليه السلام نوشته شده ، در وسط سياهى زده اند. من با تعجب به اين منظره نگاه مى كردم و با خود مى گفتم نكند من اشتباهى به اين اتاق و به اين خانه وارد شده ام ؟ چون اين جا به خانه نصارا شبيه نيست .
ولى زود از اشتباهم بيرون آوردند و مامان شروع به صحبت كرد كه از فردا صبح كه تاسوعا است دو روز ما عزادارى و احسان داريم . اندرانيك را فرستادم تا بيايى كمك كنى . تعجب من بيشتر شد. نمى خواستم سوال كنم ولى در انتظار شنيدن ماجرا بودم كه مادر بزرگ تعريف كرد:
نينا چند ماهى مريض و بسترى بود، هر دكتر و بيمارستان برديم جواب ياس ‍ گرفتيم تا اين كه سال گذشته شب عاشورا دسته هاى سينه زنى در خيابان راه افتاده بودند و ما نيز مثل تمام مردم به تماشاى آنها ايستاده بوديم كه يك دفعه من به ميناسيان گفتم ، مرد چطور مى شود بر وى نينا را با چرخ به داخل اين دسته ها بياورى و ما از امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام شفاى او را بخواهيم .
ميناسيان با تعجب به من نگاه كرد و گفت اگر دخترم شفا پيدا كند هر چه بخواهى در راه آنها انجام خواهم داد و به سرعت به منزل رفت و او را در چرخ دستى گذاشت و به داخل دسته هاى عزادارى آورد و نمى دانم روى چه احساسى فرياد زد: يا على ، يا حسين ، يا عباس ، يا امام زمان من يك نفر ارمنى هستم بچه ام دارد از دستم مى رود و نجات او را از شما مى خواهم .
اين حرف توفانى در ميان عزاداران ايجاد كرد و همه به سر و سينه مى زدند صداى يا صاحب الزمان عليه السلام به آسمان مى رفت . هر كسى دست به دامن يكى از بزرگان شده بود. ما نيز به همين حال بى اراده فرياد مى زديم و گريه مى كرديم نمى دانم نيم ساعت يا يك ساعت دختره با چرخ در ميان دسته هاى عزادار بود، بعدا او را به خانه آورديم و همان صبحش كه عاشورا بود دختره رو به بهبودى گذاشت و الان كه نينا را مى بينى همان مريض ‍ مردنى است كه سال گذشته در همچو روزى او در حالت مرگ بود ما نذر كرديم كه دختره خوب بشود هر سال دو روز از صبح تا شب عزادارى كنيم و احسان بدهيم .
فردا اولين سال است و الحمدلله تو هم كه مسلمان پاكى هستى در اين كار ما را كمك كن چون ما ناشى هستيم كارى نكنيم كه آقايان از ما ناراضى باشند و اين گفته اينقدر صادقانه و بى ريا بود كه مرا به گريه انداخت .
دست به كار شدم . اول دو سه نفر بچه مسلمان از كوچه و خيابان پيدا كردم يكى را مسوول شربت كردم ، آن ديگرى را مسوول پخش آب نمودم و آمدم به قهوه خانه سه نفر كارگر از قهوه خانه برداشتم كه اين دو روز در آن جا كار بكنند. آنها قبلا وسايل ناهار و شام و صبحانه را تهيه كرده بودند و با سه چهار نفر كارگر و آشپز از خيابان فرصت كه در آن موقع غذاخورى در آن جا قرار داشت صحبت كرده بودند كه بعد از شام قرار بود بيايند.
خلاصه ، آن سال روز تاسوعا و عاشورا به جاى اين كه در تكيه خودمان خدمت نمايم در خانه آن آدم هاى صديق به آستانه اباعبدالله الحسين عليه السلام عرض ادب نمودم و اين برنامه چندين سال دوام داشت كه بعدا به علت مسافرت به آذربايجان از آنها خبرى نداشتم و بعدا نيز پرس و جو كردم گويا به ارمنستان كوچ كرده بودند. ما الان نيز شاهد خيرات و احسان و نذر برادران غير مسلمان خود هستيم كه با نيت پاك دست به دامن ائمه اطهار عليهم السلام زده اند و حاجات خود را گرفته اند. (4)
13. ناگهان دستى ظاهر شد
مرحوم آيه الله آقاى حاج سيد على اصغر آقا صادقى كه هم دوره آيه الله العظمى ميلانى و آيه الله العظمى حاج سيد ابوالقاسم خوئى و علامه سيد محمد حسين طباطبائى (اعلى الله در جاتهم ) در نجف اشرف بودند، نقل مى كرد:
13. چند نفرى در صحن مبارك مشغول گفت و گو بوديم كه يك نفر وارد شد و بهت زده به اطراف نگاه مى كرد تا پيش ما آمده سوال كرد كه قبر امام عباس عليه السلام كجاست يا كدام است ؟ ما ناراحت شديم كه به زيارت آمده ، اما امام و غير امام را نمى شناسد و شروع به توبيخ و ملامت او كرديم . تا گفت : مرا مذمت نكنيد، من مسلمان نيستم تا اين مسايل را بدانم . گفتيم : اگر مسلمان نيستى اين جا چه مى كنى و چه كار دارى و چرا آمده اى ؟ گفت : مگر نشنيديد روزنامه ها نوشته بودند كه يك كشتى در فلان دريا غرق شده ؟ گفت : من هم سوار همان كشتى و مسيحى بودم و به هلاكت افتاده و به هر طرف متوسل شده نتيجه نگرفته و مايوس دست از جان شسته كانه ملهم شدم كه مسلمانان در مواقع سختى به حضرت عباس عليه السلام متوسل مى شوند. من هم به آن حضرت متوسل شده عهد نمودم در صورت نجات اول به زيارت آن بزرگوار بروم كه ناگهان دستى ظاهر شد و گريبانم را گرفت و در كنار دريا بر زمين گذاشت و غايب شد. من هم براى اين كه به عهد خود وفا نموده و حق آن بزرگوار را ادا نموده باشم به اين جا آمده ام .
----------------------------------------
1-مجله ايران جوان ، هفته نامه ، سال دوم ، شماره هشتاد و نه ، ص 46، مورخ ارديبهشت 1378. مقاله اى
به قلم حسين سرو قامت ، كه تذكر داده : اين ماجرا واقعى است .
2-چهل داستان از كرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، ص 146.
3-كرامات العباسيه عليه السلام ، ص 230.
4-تشرف به حضرت مهدى موعود امام زمان (عجل الله تعالى فرجه )، نوشته عباس شبگاهى شبسترى ، ص 190 - 194.
--------------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page