جبلة بن على شيبانى
وى، يكى از دلاور مردان كوفى بود كه نخست با مسلم (عليه السلام) دست به قيام زد و سپس به امام حسين (عليه السلام) پيوست و همه سيره نويسان از او ياد كرده اند.
صاحب حدائق (1) مى گويد: جبله در كربلا در كتاب امام حسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل گشت. و سروى، شهادت وى را در نخستين (2) حمله دانسته است.
قعنب بن عمر نمرى
او از شيعيان مقيم بصره بود و به اتفاق حجاج سعدى نزد امام حسين (عليه السلام) شرفياب شد و بدان حضرت پيوست و در كربلا در ركاب آن بزرگوار مبارزه كرد تا به فيض شهادت نايل آمد. صاحب حدائق (3) از او ياد كرده است و در زيارت ناحيه مقدسه از او ذكرى به ميان آمده و به روان او درود فرستاده شده است.
سعيد بن عبدالله حنفى (4)
وى، از بزرگان و دلاورمردان و نيايشگران شيعه در كوفه به شمار مى رفت.
سيره نويسان گفته اند: زمانى كه خبر هلاكت معاويه به كوفه رسيد، شيعيان گرد هم آمده خدمت امام حسين (عليه السلام) نامه نگارى مى كردند و آن نامه ها را نخست توسط عبدالله بن وال و عبدالله بن سُبع و نامه هاى بعدى را توسط قيس بن مسهر و عبدالرحمان بن عبدالله و مرحله سوم با سعيد بن عبدالله حنفى و هانى بن هانى، خدمت امام (عليه السلام) ارسال نمودند. نامه اى كه توسط سعيد بن عبدالله فرستاده شد، از ناحيه شبث بن ربعى، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث، يزيد بن رويم، عرزة بن قيس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير و مضمون آن چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
((اما بعد: باغ و بستان هاى ما سرسبز، ميوه ها رسيده و نهرها لبريز گشته است. اگر تمايل داريد به لشكريان سازمان يافته خويش بپيوندند)).(5)
امام (عليه السلام)، هانى و سعيد را با نامه اى كه بدين مضمون در پاسخ افراد ياد شده مرقوم فرموده بود، از مكه به كوفه بازگرداند.
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد: فان سعيدا و هانيا قَدِما علىّ بكتبكم، و كانا آخر مَن قَدم علىّ مِن رسلكم، و قد فهمتُ كل اَلَّذِى اقتصصتم و ذكرتم، و مقالة جُلّكم إنه ليس علينا امام، فاءقبل لعل الله إن يجمعنا بك على الهدى و الحق.
و قد بعثت اليك اءخى و ابن عمى و ثقتى من اهل بيتى، مسلم بن عقيل و اءمرته إن يكتب الىّ بحالكم و امركم و راءيكم، فان بعث الىّ إنه قد اجمع راءى ملئكم وذوى الفضل و الحجى منكم، على مثل ما قدمت به علىِّ رسلكم، و قراءتُ فى كتبكم، اقدم و شيكا إنْ شاء الله. فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات الله، والسلام.(6)
((اما بعد: آخرين نامه شما توسط هانى و سعيد به دستم رسيد و من به آن چه شما در نامه هاى خود تذكر و توضيح داده بوديد، پى بردم و در خواست بيش تر شما در اين نامه ها اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را به سوى حق رهنمون گردد.
اكنون، من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خاندانم را به سوى شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزديك آشنا شده و نتيجه را به من اطلاع دهد - اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان باشد كه در نامه هاى شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند، من نيز انشاء الله به زودى به سوى شما حركت خواهم كرد و السلام.))
سپس اين دو تن (سعيد و هانى) را قبل از مسلم و همانگونه كه قبلا ياد آور شديم، مسلم را به اتفاق قيس و عبدالرحمان پس از اين دو، اعزام نمود.
ابوجعفر طبرى مى گويد: زمانى كه مسلم وارد كوفه شد و در منزل مختار فرود آمد، عابس و حبيب - چنانچه قبلا گذشت - (7) با مردم سخن گفتند و پس از آن دو، سعيد بن عبدالله حنفى به پا خاست و سوگند خورد كه تصميم گكرفته به يارى حسين (عليه السلام) برخيزد و در راه آن بزرگوار، جان نثارى كند. آن گاه مسلم (عليه السلام) نامه اى را توسط وى خدمت امام حسين (عليه السلام) ارسال كرد و سعيد در ملازمت امام باقى ماند، تا اين كه در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.
به گفته ابومخنف: امام حسين (عليه السلام) در شب دهم محرم براى ياران خود خطابه اى ايراد كرد و فرمود: و هذا الليل قد غشيكم... نخست اعضاى خاندان او به پا خاستند و سخن گفتند كه قبلا ياد آورى شد. سپس سعيد بن عبدالله برخاست و گفت: به خدا سوگند! ما دست از يارى تو بر نخواهيم داشت تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات كرده ايم. به خدا! اگر بدانم هفتاد بار كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را بر باد مى دهند، باز هم هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت و پس از هر بار زنده شدن به يارى ات مى شتابم، در صورتى كه مى دانم تنها يك بار كشته مى شوم، و پس از آن، نعمت بى پايان خدا نصيبم خواهد شد.(8)
پس از سعيد، زهير به پا خاست و آن گونه كه گذشت، به ايراد سخن پرداخت.
ابومخنف روايت كرده: هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) ظهر روز عاشورا نماز خوف به جا آورد، نبرد تا بعد از ظهر ادامه يافت و شدت گرفت، زمانى كه امام در جايگاه خود ايستاده بود و سپاهيان دشمن به آن حضرت نزديك شدند، سعيد بن عبدالله حنفى مقابل حضرت ايستاد و باران تيرها را از چپ و راست به جان خريد. وى كه پيش روى حضرت قرار داشت، با صورت و سينه و دست و پهلوها، تيرها را از وجود مقدس امام حسين (عليه السلام) به گونه اى دفع مى كرد كه هيچ يك از آن تيرها به وجود نازنين اباعبدالله اصابت نكرد و حنفى نقش بر زمين شد(9) و مى گفت: خدايا! همانگونه كه قوم عاد و ثمود را لعنت كردى، اينان (سپاه دشمن) را مورد لعن خويش قرار ده، خدايا! سلام و درود مرا به پيامبرت برسان و درد و رنجى را كه در اثر زخم هاى بدنم تحمل نمودم به آن حضرت ابلاغ فرما؛ زيرا من در يارى پيامبرت خواستار دست يابى به پاداش تواءم.
سپس رو به امام حسين (عليه السلام) كرد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! آيا به پيمان خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: نعم، انت امامى فى الجنة؛ ((آرى؛ تو در بهشت، پيشاپيش من قرار دارى)) و سپس روح پاكش به آسمان ها پر كشيد.
عبيدالله بن عمرو كندى بدى، درباره او گفته است:
سعيد بن عبدالله لا تنسينه
فلو وقفت صم الجبال مكانهم
فمن قائم يستعرض النبل وجهه
يعنى: ((سعيد بن عبدالله و نيز حُر را كه در سختى ها با زهير همكارى كرد فراموش مكن. اگر كوه هاى سخت به جاى اينان قرار داشتند، بر پهن دشتان فرو مى ريختند و در دره ها سقوط مى كردند. او ايستاده بود و تيرها صورتش را نشانه مى رفت و نيزه ها سينه اش را مى شكافت)).
فرازهايى سودمند، در مورد ياران حسين (عليه السلام)
الف - شيخ مفيد در ارشاد گفته است: زمانى كه ابن سعد، سرهاى مقدس و اسرا را حركت داد و پيكرهاى پاك شهدا را روى زمين به حال خود رها ساخت، جمعى از قبيله بنى اسد كه در غاضريه سكونت داشتند، خود را به پيكرهاى پاك حسين (عليه السلام) و يارانش رساندند، بر آن ها نماز خوانده و آن ها را به خاك سپردند.
پيكر امام مطهر؛ امام حسين (عليه السلام) را در محلى كه هم اكنون مرقد شريف آن بزرگوار است و فرزندش على اكبر را پايين پاى پدر، به خاك سپردند و با جمع آورى پيكر شهداى خاندان حسين (عليه السلام) و يارانى كه در ركاب آن حضرت به فيض شهادت نايل آمده بودند، آنان را در يك قبر سمت پايين پاى امام (عليه السلام) مدفون ساختند.
بدن مطهر عباس بن على (عليه السلام) را در محل شهادت وى، در مسير غاضريه كه اكنون (10) قبر شريف آن بزرگوار واقع است، به خاك سپردند.
دسته اى ديگر گفته اند: به دليل اين كه پيكر مطهر عباس (عليه السلام) قطعه قطعه شده بود، قادر به حمل آن نشدند، از اين رو، در محل شهادتش به خاك سپرده شد؛ چنان كه امام حسين (عليه السلام) نيز به همين دليل بدن شريف وى را مانند پيكر ساير شهدا به خيمه حمل نكرد.
بنى اسد، پيكر حبيب را با توجه به مقام و منزلتش، بالاى سر حسين (عليه السلام) در محلى كه اكنون قبر شريف اوست، دفن كردند. بنى تميم بدن حر بن يزيد رياحى را نيز با عنايت به مقام و رتبه وى در فاصله يك ميلى مرقد اباعبدالله الحسين (عليه السلام) جايى كه اكنون قبر اوست، مدفون نمودند.
شنيده ام اين قضيه، موجب شگفتى يكى از پادشاهان شيعه شد و قبر حبيب و حر را نبش كردند، بدن حبيب را با همان مشخصاتى كه در كتب، از آن ياد شده بود، يافتند. و حر را نيز با همان اوصاف مشاهده كردند سر مقدس وى از پيكر جدا نشده بود و دستمالى بر آن بسته شده بود كه پادشاه آن را باز كرد تا جهت تبرك نگاه دارد، ناگاه خون از پيشانى مبارك حر جارى گشت.
وى دستمال را به همان صورت، بست و دستور داد دو ضريح بر قبر آنان ساختند. اگر اين خبر مقرون به صحت باشد، احتمالا بنى تميم با توجه به موقعيت حر و قدرت و توان خود، از جدا كردن سر مقدس حر جلوگيرى به عمل آورده اند.
ب - سرهاي مطهر همه دل دادگان و ياران حسين (عليه السلام) پس از شهادت آنان در كربلا، از پيكر جدا و همراه با اسيران [به كوفه و شام] حمل شد؛ جز سر مقدس عبدالله بن حسين، كودك شيرخوار آن حضرت كه امام (عليه السلام) پس از شهادت او، با نوك شمشير خود برايش قبرى حفر كرد و بدن عزيزش را به خاك سپرد. و نيز سر سرافراز حر رياحى كه بنى تميم از جدا كردن آن جلوگيرى كردند و جسم شريفش را از ساير شهدا دور ساختند و همانگونه كه ملاحظه كرديد، يكى از پادشاهان، به نبش قبر وى پرداخت و سرش را با دستمال بسته، مشاهده كرد.
در غير سرزمين كربلا سر مقدس حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كه در كوفه به شهادت رسيدند، از پيكرشان جدا و همانگونه كه پى برديد، قبل از ماجراى كربلا، به شام فرستاده شدند.
ج - غير از افراد خاندان ابوطالب، يارانى كه اباعبدالله الحسين (عليه السلام) را همراهى مى كردند و يا رهسپار كوى آن بزرگوار شده بودند، خانواده هاى خود را همراه نداشتند؛ زيرا كسانى كه از مدينه با حضرت آمده بودند به جهت بيم از دشمن، براى خانواده خود احساس امنيت نمى كردند و آنان كه در مسير راه و در كربلا حضور آن بزرگوار شرفياب شدند، از ترس دشمن، به طور پنهانى خود را به حضرت رسانده بودند. تنها سه تن از ياران امام (عليه السلام) به اتفاق خانواده هاى خود خدمت حضرت رسيده بودند:
1 - جنادة بن حرث سلمانى: وى با خانواده خويش حضور يافت و خود به امام پيوست و خانواده اش را به خانواده امام (عليه السلام) ملحق گرداند. پس از شهادت جناده همسرش به فرزند او عمر فرمان داد به يارى امام حسين (عليه السلام) بشتابد. عمر نزد امام آمد و از آن حضرت اجازه ميدان خواست. امام بدو رخصت نداد و فرمود:
((وى نوجوانى است كه پدرش در ميدان كارزار به شهادت رسيده، شايد مادرش از ميدان رفتن او نگران باشد)).
نوجوان عرضه داشت: اتفاقا مادرم به من چنين دستور داده است.
از اين رو، امام (عليه السلام) به او اجازه ميدان داد.
2 - عبدالله بن عمير كلبى: او از منطقه ((چاه جعد)) به سوى امام (عليه السلام) شتافت و همسرش وى را سوگند داد تا او را با خود ببرد. عبدالله، زن و همه فرزندان خويش را با خود همراه ساخت و خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيد. خود به آن حضرت پيوست و خانواده خويش را به خانواده امام (عليه السلام) ملحق نمود. و آن گاه كه به ميدان كارزار شتافت، مادرش وى را به نبرد تشويق مى كرد و زمانى كه به شهادت رسيد، همسرش از خيمه بيرون آمد و نظاره گر او بود و خود را به بالين وى رساند و همان جا به شهادت رسيد.
3 - مسلم بن عوسجه: وى خانواده خويش را نزد حسين (عليه السلام) آورد و خود به آن حضرت پيوست و خانواده اش را به خانواده امام ملحق گرداند. زمانى كه مسلم بن عوسجه به شهادت رسيد - همانگونه كه در بيان شرح حال او پى برديد - كنيزش فرياد واسيداه! وا مسلم بن عوسجتاه! سر داد و سپاهيان دشمن بدين طريق از كشته شدن مسلم اطلاع يافتند.
د - در كربلا پنج تن از اصحاب و ياران رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ركاب اباعبدالله الحسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمدند كه عبارت بودند از:
1 - انس بن حرث كاهلى؛ كه همه تاريخ نگاران از او ياد كرده اند.
2 - حبيب بن مظهر اسدى؛ كه ابن حجر(11) از او نام برده است.
3 - مسلم بن عوسجه؛ كه ابن سعد در طبقات، از وى ياد كرده است.
4 - هانى بن عروه مرادى؛ در كوفه كه كليه تاريخ نگاران سن او را بيش از هشتاد سال ذكر كرده اند.
5 - عبدالله بن يقطر حميرى؛ كه به گفته ابن حجر،(12) هم سن امام حسين (عليه السلام) بوده است.
ه - در سرزمين كربلا پانزده تن از بردگان در ركاب اباعبدالله (عليه السلام) به فيض شهادت نايل گشتند كه عبارت بودند از:
1 و 2 - نصر و سعد؛ بردگان امام على (عليه السلام).
3 - منجح؛ برده امام حسن (عليه السلام).
4 و 5 - اسلم و قارب: بردگان امام حسين (عليه السلام).
6 - حرث: برده حضرت حمزه (عليه السلام).
7 - جون؛ برده ابوذر.
8 - رافع؛ برده مسلم ازدى.
9- سعد؛ برده عمر صيداوى.
10 - سالم؛ برده بنى مدينه.
11 - سالم؛ برده عامر عبدى.
12 - شوذب؛ برده شاكر.
13 - شبيب؛ برده حرث جابرى.
14 - واضح؛ برده حرث سلمانى.
15 - و در بصره، سلمان؛ برده امام حسين (عليه السلام).
و - پس از شهادت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) چهار تن از يارانش در كربلا به شهادت رسيدند كه عبارت بودند از:
1 - سويد بن ابوالمطاع: وى در اثر جراحات زياد از هوش رفت و با صدا و داد و فرياد كسانى كه كشته شدن امام را مژده مى دادند و داد و فغان خاندان حسين (عليه السلام) به هوش آمد و با كاردى كه در كفش خويش پنهان ساخته بود، با دشمن به نبرد پرداخت و بعد از شهادت امام (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
2 و 3 - سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف: اين دو تن ابتدا از مخالفان امام (عليه السلام) بودند، ولى آن گاه كه امام (عليه السلام) به شهادت رسيد و ضجه و ناله زنان و كودكان آن حضرت بلند شد، اين دو برادر، عنان مركب خويش را به سوى قاتلان حسين برگردانده و با شمشير به جان آنان افتادند تا اين كه بعد از امام، به فيض شهادت نايل گشتند.
4 - محمد بن ابوسعيد بن عقيل: آن گاه كه اباعبدالله (عليه السلام) به شهادت رسيد و صداى ناله و فغان زنان و كودكان بلند شد، محمد وحشت زده از خيمه بيرون دويد و عمود خيمه را به دست گرفته و اين سو و آن سو مى نگريست و گوشواره هايش تكان مى خورد كه فردى به نام ((لقيط يا هانى))، وى را به شهادت رساند و بدين ترتيب، او پس از امام حسين (عليه السلام) شربت شهادت نوشيد.
ز - دو تن از ياران حسين (عليه السلام) در اثر زخم هاى وارده پس از آن بزرگوار به شهادت رسيدند كه عبارت بودند از:
1 - سوّار بن منعم نهمى: وى به اسارت در آمد و شش ماه بعد در اثر جراحات وارده به شهادت رسيد.
2 - موقّع بن ثمامه صيداوى: او نيز اسير دشمن و به ((زاره)) تبعيد شد، يك سال بعد در اثر جراحات وارده به خيل شهيدان پيوست.
ح - در كربلا، هفت تن پدر و پسر در ركاب اباعبدالله الحسين (عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند كه عبارت بودند از:
1 و 2 - علي بن حسين (على اكبر) و عبدالله الحسين (كودك شيرخوار).
3. عمروبن جناده.
4 و 5 - عبدالله و عبيدالله بن يزيد بن ثبيط عبدى.
7. مجمع بن عائذ.
8. عبدالرحمان بن مسعود.
در كربلا دو تن در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند كه پدرشان در كوفه به شهادت رسيده بود يعنى:
محمد و عبدالله، فرزندان مسلم بودند كه پدر بزرگوارشان مسلم بن عقيل در كوفه به فيض شهادت نايل گشت.
در ركاب امام حسين (عليه السلام) يك تن به شهادت رسيد كه پدرش در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شهادت رسيده بود و او عبارت بود از:
عمار بن حسان طايى: عمار در كربلا به همراه امام حسين (عليه السلام) شهد شهادت نوشيد و حسان در جنگ صفين، در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شهادت رسيده بود.