جلسه پنجم: پاسخ به دو پرسش

(زمان خواندن: 19 - 37 دقیقه)

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مو لانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.
داستان داوود (ع) و مسئله استخدام وسيله
در موضوع استخدام وسيله كه براى دعوت و ارشاد به حق، از باطل نبايد استفاده كرد سؤال كردند: پس در داستان داوود و پيغمبر كه در قرآن كريم آمده است مطلب از چه قرار است؟ ممكن است برخى با اين داستان سابقه نداشته باشند. داستان آن مقدارش كه در قرآن آمده است همين قدر است كه مى فرمايد: داستان بنده ما داوود را ياد كن آنگاه كه در محراب بود و ناگاه از بالاى محراب، جمعى ( گروه متخاصم) آمدند كه ظاهر اين است كه بيش از دو نفر بوده اند اگر چه در يك جا به زبان فرد مى گويد: ان هذا اخى ولى تعبيرهاى ديگر تعبيرهاى جمع است و مثل اينكه بيش از دو نفر بوده اند. قرآن مطلب را به اين صورت طرح كرده است كه اين دو نفر آمدند نزد داوود (و مى دانيد كه داوود از كسانى است كه هم پيغمبر خدا و هم ملك و پادشاه يعنى حاكم در ميان قوم خودش بوده است). يكى از اين دو نفر از ديگرى شكايت كرد يا يكى از افراد به نمايندگى جمع از ديگرى شكايت كرد گفت: اين برادر من است (حالا يا واقعا برادر صلبى بوده است يا برادر دينى) نود و نه گوسفند دارد و من يكى بيشتر ندارم، در عين حال آمده از من همان يكى را هم با خشونت مطالبه مى كند. فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب (1). قرآن همين مقدار نقل مى فرمايد كه شاكى چنين اظهار داشت، و ديگر نقل نمى كند كه ديگرى از خودش دفاع كرد يا نكرد. بعد مى فرمايد كه داوود گفت: لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض. او با اين كارش به تو ستم كرده است. بله بسيارى از افراد، شركاء افرادى كه با يكديگر نزديك اند و اختلافى باهم دارند بعضى به بعضى ديگر ظلم مى كنند. بعد قرآن مى گويد كه داوود ظن كه گفته اند به معناى علم است دانست كه اين از طرف ما امتحانى بوده است: و ظن داوود انما فتناه (2) كه ما مورد ابتلا و امتحانش قرار داده ايم، پس افتاد به تضرع و توبه و استغفار، و خدا هم توبه او را پذيرفت. قرآن بيش از اين مطلب را بيان نكرده است.
در اينجا دو سؤال مطرح است: يكى اينكه آنهايى كه آمدند نزد داوود كه بودند؟ آيا واقعا انسانهايى بودند و اين داستان هم داستان واقعى بود؟ واقعاانسانهايى بودند و يكى از آنها گوسفندان زيادى داشت و ديگرى يكى داشت و آن كه زياد داشت مى خواست مال آن ديگرى را هم ببرد و بعد او شكايت كرد و داوود قضاوت نمود؟ يا نه، اينها اساسا انسان نبودند، فرشتگانى بودند كه خدا براى امتحان داوود فرستاد و چون فرشته بودند موضوع حقيقت نداشت، يعنى واقعا گوسفندى در كار نبود، دو برادرى نبودند، تعدى و تجاوزى نبود بلكه اينها به امر خدا آمدند اين صحنه را ساختند براى امتحان داوود و به تعبير آنها براى تنبه داوود، داوود هم ناگهان متوجه شد و افتاد به استغفار. و اگر اينها فرشته بودند چرا آمدند تا سبب بيدارى داوود بشوند؟
در اينجا رواياتى از اهل تسنن بالخصوص هست و نمى دانم در شيعه هم هست يا نه، ولى تفسير الميزان از مجمع البيان نقل مى كند (كه خلاصه اينها را مجمع ذكر كرده و تكذيب و رد نموده است). به هر حال روايت اگر ضعيف باشد فرق نمى كند مال شيعه باشد يا سنى. در بعضى از روايات چنين آمده است كه اين داستان چنين بوده است كه داوود پيغمبر زنان متعددى در خانه داشت، در عين حال در يك جريانى شيفته زنى شد. جريان اين بود كه داوود در محرابش عبادت مى كرد، شيطان ابتدا به صورت يك مرغ زيبا ظاهر شد، آمد در آن كوه يعنى روزنه اى كه در آن جايگاه عبادت وجود داشت. آنچنان اين مرغ زيبا بود كه داوود نمازش را شكست رفت آن را بگيرد، آن طرف تر پريد، رفت بگيرد، پريد روى پشت بام، داوود هم دويد رفت پشت بام دارالعماره و دارالسلطنه اش. اتفاقا زن يكى از سربازها به نام اروپا (در خانه مجاور) آبتنى مى كرد و زنى بود در نهايت جمال و زيبايى. دل داوود را برد. تحقيق كرد اين كيست؟ اين زن فلان سرباز است. آن سرباز كجاست؟ در ميدان جنگ است. نامه اى نوشت به سردار خودش كه هر جور هست اين سرباز را يك جايى بفرست كه جان سالم بدر نبرد و كشته شود. او هم آن سرباز را به مقدم جبهه فرستاد و او كشته شد. وقتى كه او كشته شد اين زن بلامانع شد، عده اش كه تمام شد داوود با او ازدواج كرد. ملائكه اين صحنه ساختگى را براى اين ساختند كه به او بگويند: مثل تو مثل آدمى است كه نودونه گوسفند دارد و رفيقش يك گوسفند دارد، با اينكه خودش نودونه گوسفند دارد طمع به يك گوسفند ديگران هم بسته است. آن وقت داوود تازه متوجه شد كه مرتكب گناه شده است كه توبه كرد و خدا هم توبه اش را قبول كرد.
حقيقت داستان
در عيون اخبار الرضا در مباحثاتى كه امام رضا عليه السلام با اصحاب ملل و مقالات يعنى با نمايندگان مذاهب مختلف غير اسلامى و بعضى مذاهب اسلامى، با يهوديها، نصرانيها، زردشتيها، ستاره پرستان و بعضى از علماى اهل تسنن انجام داده، روايت شده است كه در مجلسى كه مأمون تشكيل داده بود و امام مباحثه مى كرد، حضرت رضا از يكى از پيشوايان اهل تسنن سؤال كرد كه شما چه مى گوييد دربار ه داستان داوود كه اجمالش در قرآن آمده است؟ او همين حرف را زد. امام فرمود: سبحان الله! چطور شما به پيغمبر خدا چنين نسبتى مى دهيد؟! آخر اين چه پيغمبرى شد كه مشغول نماز باشد چشمش به يك كبوتر زيبا كه بيفتد آنچنان دستپاچه بشود كه نمازش را بشكند. اين گناه اول، يعنى فسق. تازه بعد از شكستن نمازش مثل بچه ها بدود دنبال كبوتر، در حالى كه هم پيغمبر است و هم پادشاه، و گويى كسى هم نبوده كه به او بگويد آن كبوتر را براى من بگير، برود تا پشت بام و آنجا يك كبوتر ديگر از نوع انسان برايش پيدا بشود، چشمش بيفتد به يك زن زيبا، اين دل هر جايى كه دنبال كبوتر بود كبوتر را رها كند و يك دل نه صد دل عاشق اين زن بشود. اين گناه دوم. تازه تحقيق كند كه اين زن شوهر دارد يا ندارد. به او بگويند شوهر دارد. زن كى است؟ زن يك سرباز فداكار كه دارد در ميدان جنگ فداكارى مى كند. دوز و كلك درست بكند كه اين سرباز كشته بشود براى اينكه با زن او همبستر بشود. پس فسق هست، فجور هست، قتل نفس هست، نماز شكستن هست، عشق به زن شوهردار هست. آخر اين چه پيغمبرى شد؟!
حالا ريشه قضيه چيست؟ از امام سؤال كردند پس قضيه چيست؟ فرمود: قرآن كه اصلا اين حرفها را طرح نكرده. اين حرفها چيست كه از خودتان ساخته ايد؟! قضيه اين است: روزى داوود - كه حكمتها و قضاوتهاى داوود ضرب المثل است - كوچكترين عجبى در قلبش پيدا شد كه اگر قضاوت هم هست قضاوت داوودى است، آنچنان صحيح در ميان مردم قضاوت مى كنم كه هيچ وقت يك ذره تخلف نمى شود. مثل داستان يونس و داستان آدم و داستانهاى ديگر. يك ذره عجب سبب مى شود كه خدا عنايت خودش را از بنده بگيرد تا بنده عجزش بر خودش ثابت بشود. ما در دعاهايمان مى خوانيم و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا. انسان در هر مقامى كه باشد هميشه بايد به خدا عرض كند: خدايا مرا يك چشم بر هم زدن به خودم وامگذار.
ام سلمه مى گويد: يك شب در دل شب بيدار شدم، ديدم پيغمبر در بستر نيست. يك وقت متوجه شدم در گوشه اتاق مشغول عبادت است. گوش كردم به سخنانش، ديدم مى گويد: الهى لا تشمت بى عدوى و لا تردنى الى كل سوء استنقذتنى منه... و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (3). خدايا مرا به بديهايى كه از آنها رهانيده اى بر نگردان، خدايا مرا دشمن شاد نفرما... خدايا مرا يك لحظه، يك چشم به هم زدن به خودم وامگذار، يعنى عنايت و لطف خودت را از من مگير. (اين را پيغمبر آخر الزمان مى گويد) به اينجا كه رسيد، ام سلمه بى اختيار شروع كرد هق هق گريه كردن و فرياد زدن. دعاى نماز پيغمبر كه تمام مى شود مى فرمايد: ام سلمه چرا مى گريى؟ عرض مى كند: يا رسول الله وقتى كه شما اين سخن را مى گوييد كه خدايا مرا يك چشم به هم زدن به خود وامگذار، پس واى به حال ما. نفرمود من تعارف كردم (العياذ بالله) براى تعليم تو گفتم. فرمود: البته همين است، برادرم يونس يك لحظه خدا او را به خود واگذاشت و آمد به سرش آنچه آمد.
حال چطور مى شود خدا عنايت خودش را بگيرد؟ كوچكترين تصورى از منيت براى يك پيغمبر خدا پيش بيايد عنايت خدا گرفته مى شود و سقوطش همان.
امام رضا فرمود: در دل مقدس اين پيغمبر بزرگ اين عجب پيدا شد كه آيا از من بهتر قاضى هم در عالم هست؟ تصور (من) در قلب داوود پيدا شد. داوود! تو ديگر نبايد فكر (من) تصور (من) در ذهنت باشد. خدا اين امتحان را پيش آورد. عنايت خدا كه از داوود گرفته شد، در قضاوتش شتاب كرد حتى به صورت تقديرى، يعنى يادش رفت كه وقتى مدعى دعوى خودش را طرح مى كند قاضى نبايد يك كلمه حرف بزند ولو به صورت تقدير و فرض. يك نفر آمده مى گويد: اين آقا كه مى بينيد مال بنده را برده است، با ثروت زيادى كه دارد - نودونه گوسفند دارد و من يكى دارم - به اين يك گوسفند من هم طمع كرده. داوود تحت تأثير عواطف انساندوستى خودش قرار گرفت، صبر نكرد كه ببيند طرف چه مى گويد. آخر او هم از خودش دفاعى دارد. فورا گفت: در واقع شايد هم به صورت تقدير: اگر اين جور باشد او به تو ظلم كرده است. تا چنين پيشدستى كرد يكمرتبه متوجه شد كه داوود! شرط قضاوت اين نبود كه حرف ديگرى را نشنيده، سخن بگويى، قاضى بايد سكوت كند بگذارد ديگرى هم حرفش را بزند و از خودش دفاع بكند آن وقت حرفش را بزند. اينجا بود كه داوود فهميد در امر قضاوت اشتباه كرده است، نه تنها فهميد در امر قضاوت اشتباه كرده، بلكه ريشه اشتباه خودش را هم فورا به دست آورد: داوود! از كجا خوردى؟ از آنجا كه فكر (من) كردى، گفتى منم. اين ضربه اى بود كه از آن (م ن) خوردى. در قرآن صحبت زنى نيست، صحبت اوريايى نيست، صحبت مرغى كه پريده باشد نيست، صحبت اين حرفها نيست.
ريشه پيدايش اين داستان
حال چطور شد كه اين داستان در بعضى از كتب ما مسلمين پيدا شد؟ همين قدر به شما بگويم: امان از دست يهود كه بر سر دنيا از دست اينها چه آمد؟! يكى از كارهايى كه قرآن به اينها نسبت مى دهد كه هنوز هم ادامه دارد مسئله تحريف و قلب حقايق است. اينها شايد با هوش ترين مردم دنيا باشند، يك نژاد فوق العاده با هوش و متقلب. اين نژاد با هوش متقلب هميشه دستش روى آن شاهرگهاى جامعه بشريت است، شاهرگهاى اقتصادى و شاهرگهاى فرهنگى. اگر كسى بتواند تحريفهايى را كه اينها حتى در حال حاضر در تاريخهاى دنيا، در جغرافيها و در خبرهاى دنيا مى كنند (جمعآورى كند، كار مفيدى است). البته عده اى اين كار را كرده اند ولى نه به قدر كافى. الان خبرگزاريهاى بزرگ دنيا كه يكى از آن شاهرگهاى خيلى حساس است به دست يهود مى چرخد، براى اينكه قضايا را تا حدى كه برايشان ممكن است آن طور كه خودشان مى خواهند به دنيا تبليغ كنند و برسانند. در هر مملكتى اگر بتوانند آن شاهرگها را، وسائل به قول امروزيها ارتباط جمعى مثل مطبوعات و به طور كلى آن جاهايى كه فكرها را مى شود تغيير داد، تحريف كرد، تبليغ كرد و گرداند و نيز شاهرگهاى اقتصادى را (در دست مى گيرند). و اينها از قديم الايام كارشان اين بوده. قرآن در يك جا مى فرمايد:
افتطمعون ان يومنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (4).
مسلمين! شما به ايمان اينها چشم بسته ايد؟! آيا اينها را نمى شناسيد؟! اينها همان كسانى هستند يعنى الان هم روح همان روح است و الا كسى اجدادش فاسد باشند دليل فساد حالايش نمى شود. اينها همان روح اجداد خودشان را حفظ كرده اند كه با موسى هم كه بودند، سخن خدا را كه مى شنيدند، وقتى كه بر مى گشتند آن را مطابق ميل خودشان عوض مى كردند، نه از روى جهالت و نادانى، در كمال دانايى. تحريف و قلب حقايق، يكى از كارهاى اساسى يهود است از چند هزار سال پيش تا امروز. در ميان هر قومى در لباس و زى خود آن قوم ظاهر مى شوند و افكار و انديشه هاى خودشان را از زبان خود آن مردم پخش مى كنند، منويات خودشان را از زبان خود آن مردم مى گويند. مثلا مى خواهند ميان شيعه و سنى اختلاف بياندازند. نه اين طور است كه خودش حرف بزند. يك سنى پيدا مى كند و او شروع مى كند آنچه كه مى تواند عليه شيعه تهمت مى زند و دروغ مى گويد. البته دفاع از حقيقت به جاى خودش بايد دروغها را رد كرد، ولى گاهى اوقات افرادى را پيدا مى كنند نظير صاحب (الخطوط العريضة) كه چهارتا دروغ هم او بيايد ببندد. از زبان اين به آن دروغ مى بندند و از زبان آن به اين. اينها تورات خودشان را پر از اين دروغها كردند و داستانها از امتهاى گذشته هست كه تورات به گونه اى نقل كرده است، قرآن به گونه ديگر، و بلكه قرآن به گونه اى نقل كرده است كه دروغ اينها را كه داستان را تحريف كرده و در تورات تحريف شده آورده اند آشكار مى كند. و اينها براى اينكه قرآن را العياذ بالله تكذيب بكنند آمده اند يك سلسله روايات به نام پيغمبر يا ائمه و يا مثلا بعضى از صحابه پيغمبر جعل كرده اند به نفع آنچه در تورات آمده است ولى به گونه اى جعل كرده اند كه كسى نفهمد اينطور نيست. از جمله كه شايد عبرت آموز باشد در داستان عمالقه كه همين بيت المقدس فعلى را اشغال كرده بودند و موسى به اينها مى گفت آنها به زور اينجا را اشغال كرده اند، بيائيد برويم آنجا، اينها حفظ جان مى كردند، مى گفتند:
يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (5).
قرآن آبروى اينها را برده: هر چه موسى گفت: كمى غيرت داشته باشيد، هنر داشته باشيد، حقتان را بگيريد، گفتند: خير، آنها مردمى هستند زورمند، ما اينجا نشسته ايم، تو و خدايت دوتايى برويد آنجا بجنگيد عمالقه را بيرون كنيد، وقتى كه كارها تمام شد بيا ما را خبركن كه برويم وارد آنجا بشويم. گفت:
گر به مغزم زنى و گردنبم

كه من از جاى خود نمى جنبم

موسى دوباره آمد با اينها صحبت كرد كه اين حرفها يعنى چه؟! به خدا توكل كنيد، در راه خدا جهاد كنيد. اگر در راه خدا جهاد كنيد خدا شما را يارى مى كند، كه نشان مى دهد قضيه، قضيه عملى بوده است. گفتند: نمى رويم كه نمى رويم. در اينجا قرآن آبروى اينها را به اين صورت برده است كه مى گويد اينها مردمى بودند طماع و مى خواستند بدون آنكه زحمتى كشيده باشند سرزمين بيت المقدس مفت به چنگشان آمده باشد، كه در جنگ بدر ظاهرا مقداد اسود به پيغمبر عرض كرد: يا رسول الله ما آن حرف را نمى زنيم كه يهود به موسى گفتند كه تو با خدايت برو با آنها بجنگ، وقتى كه تصفيه كردى و مانع را برداشتى ما را خبر كن، ما مى گوييم كه تو هر چه امر بكنى همان را اطاعت مى كنيم، اگر امر كنى خودتان را به دريا بريزيد خودمان را به دريا مى ريزيم.
اينها فكر كردند چكار كنند كه تورات را تأييد و قرآن را تكذيب بكنند ولى مسلمين هم نفهمند كه اينها دارند قرآن را تكذيب مى كنند. آمدند افسانه ها براى عمالقه ساختند. گفتند اين عمالقه كه در بيت المقدس بودند مى دانيد چه جور آدمهايى بودند؟ (مى خواستند بگويند اگر نژاد ما نرفت بجنگد حق داشت و قرآن العياذ بالله بيخود اعتراض كرده، جاى جنگيدن نبود. ولى بسيارى از مسلمين اين مطلب را نفهميدند). آن نژادى كه در آنجا بودند از اين نژادهاى آدمهاى معمولى نبودند كه بشود با آنها جنگيد. البته اين را نگفتند (كه بشود با آنها جنگيد) كه مسلمين بفهمند. گفتند مردمى آنجا بودند از اولاد زنى به نام عناق، و عناق، زنى بود كه وقتى مى نشست ده جريب در ده جريب را مى گرفت، و پسرى داشت به نام عوج كه وقتى موسى با عصايش آمد كنار او ايستاد، با اينكه چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصايش، و چهل ذراع از زمين جستن كرد، تازه عصاى او خورد به قوزك پاى عوج بن عناق. جمعى از اينها آمده بودند در بيابان بيت المقدس. موسى عده اى جاسوس فرستاد بود براى اينكه بروند خبر بياورند كه اينها چه مى كنند. آدمهايى كه قدشان چند فرسخ بود و حتى ماهى را از دريا مى گرفتند مقابل خورشيد كباب مى كردند و مى خوردند و در صحرا آنطور راه مى رفتند، يك وقت يكى از آنها ديد يك چيزهايى روى زمين دارند مى جنبند (كه همان افراد موسى بودند). چند تا از آنها را گرفت، در آستينش ريخت و آمد نزد پادشاهشان، آنها را ريخت آنجا و گفت: اينها مى خواهند اينجا را از ما بگيرند. اگر واقعا در بيت المقدس يك چنين نژادى بوده است پس موسى بيخود گفت برويد آنجا را بگيريد، حق با آنها بود كه مى گفتند كار، كار ما نيست، تو و خدايت برويد آنها را بيرون كنيد تا ما بعد بيابيم. آنها كه آدم معمولى نبوده اند.
اينها براى آنكه انتقاد قرآن از قوم يهود را زيركانه رد كرده باشند آمدند اين داستانها را جعل كردند و در زبان خود مسلمين انداختند. بعد خود مسلمين مى نشستند داستان عوج بن عناق را مى گفتند، از اهميت عمالقه مى گفتند و اينكه اگر قضيه اينجور باشد پس قرآن چه مى گويد به اينها؟!
در داستان داوود هم قضيه از اين قرار بود. اين داستان مرغ و عاشق شدن داوود به زن اوريا و بعد به كشتن دادن داوود اوريا را يك داستان جعلى است و حتى بدترش را هم گفته اند كه هنوز اوريا كشته نشده بود كه داوود العياذبالله زن او را آورد به خانه خودش و با او زنا كرد و خيال كرد كار گذشته است ولى بعد از مدتى آن زن به او اطلاع داد كه من حامله شده ام، تكليف چيست؟ وقتى كه داوود ديد اين زن از او حامله شده و فردا بچه متولد مى شود و مشتش باز مى گردد دستور داد كشته شود.
قرآن داستان داوود را به آن نزاهت و نظافت نقل كرده، و تورات تحريفى اين داستان را به اين كثافت نقل كرده بعد آمدند اين روايات مجعول را به زبان خود مسلمين هم انداختند. ارزش ائمه در اينجا آشكار مى شود. امام رضاست كه مىآيد دروغ اينها را روشن مى كند و مى گويد اين چرندها و مزخرفات چيست كه مى گويد؟! اين نسبتها چيست كه به پيغمبر خدا مى دهيد؟! در كجاى قرآن چنين مطلبى آمده است؟! قرآن كه قضيه را بيش از اين نقل نمى كند كه افرادى آمدند (نزد داوود و يكى از آنها از ديگرى شكايت كرد (، و در مورد قضاوت نيز همين مقدار مى گويد كه داوود وقتى كه سخن مدعى را شنيد فورا حكم خودش را گفت، بعد يكدفعه متوجه شد كه اشتباه كرده و بعد استغفار كرد. قضيه از اين قرار بوده و صحبت زنى مطرح نبوده است.
قضيه دو جنبه دارد: آيا اينها فرشته بودند يا انسان؟ اگر انسان بودند پس قضيه، قضيه واقعى بوده و بنابراين خدا هم كه آن انسانها را فرستاد اصلا آنها نيامده بودند براى اينكه به اصطلاح داوود را متنبه كنند بلكه واقعا براى آنها داستانى پيش آمده بود، ولى وقتى كه داوود آن سرعت قضاوت را اعمال كرد خودش يكدفعه متوجه شد. پس اينجا از يك وسيله غير جايز، از يك امر دروغ استفاده نشده است.
و اما اگر آنهايى كه آمده اند ملك باشند و براى تنبه داوود آمده باشند، اين سؤال مطرح مى شود كه آن ملكها چگونه آمدند يك صحنه ساختگى درست كردند براى بيدارى داوود؟! و سؤالى كه از ما شد در واقع اين جهت بود كه چطور دوتا فرشته آمدند يك صحنه ساختگى خلق كردند؟! البته هدفشان تنبه داوود، و مقدس بود ولى داستانى كه گفتند مجعول است.

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مو لانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.
داستان داوود (ع) و مسئله استخدام وسيله
در موضوع استخدام وسيله كه براى دعوت و ارشاد به حق، از باطل نبايد استفاده كرد سؤال كردند: پس در داستان داوود و پيغمبر كه در قرآن كريم آمده است مطلب از چه قرار است؟ ممكن است برخى با اين داستان سابقه نداشته باشند. داستان آن مقدارش كه در قرآن آمده است همين قدر است كه مى فرمايد: داستان بنده ما داوود را ياد كن آنگاه كه در محراب بود و ناگاه از بالاى محراب، جمعى ( گروه متخاصم) آمدند كه ظاهر اين است كه بيش از دو نفر بوده اند اگر چه در يك جا به زبان فرد مى گويد: ان هذا اخى ولى تعبيرهاى ديگر تعبيرهاى جمع است و مثل اينكه بيش از دو نفر بوده اند. قرآن مطلب را به اين صورت طرح كرده است كه اين دو نفر آمدند نزد داوود (و مى دانيد كه داوود از كسانى است كه هم پيغمبر خدا و هم ملك و پادشاه يعنى حاكم در ميان قوم خودش بوده است). يكى از اين دو نفر از ديگرى شكايت كرد يا يكى از افراد به نمايندگى جمع از ديگرى شكايت كرد گفت: اين برادر من است (حالا يا واقعا برادر صلبى بوده است يا برادر دينى) نود و نه گوسفند دارد و من يكى بيشتر ندارم، در عين حال آمده از من همان يكى را هم با خشونت مطالبه مى كند. فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب (1). قرآن همين مقدار نقل مى فرمايد كه شاكى چنين اظهار داشت، و ديگر نقل نمى كند كه ديگرى از خودش دفاع كرد يا نكرد. بعد مى فرمايد كه داوود گفت: لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض. او با اين كارش به تو ستم كرده است. بله بسيارى از افراد، شركاء افرادى كه با يكديگر نزديك اند و اختلافى باهم دارند بعضى به بعضى ديگر ظلم مى كنند. بعد قرآن مى گويد كه داوود ظن كه گفته اند به معناى علم است دانست كه اين از طرف ما امتحانى بوده است: و ظن داوود انما فتناه (2) كه ما مورد ابتلا و امتحانش قرار داده ايم، پس افتاد به تضرع و توبه و استغفار، و خدا هم توبه او را پذيرفت. قرآن بيش از اين مطلب را بيان نكرده است.
در اينجا دو سؤال مطرح است: يكى اينكه آنهايى كه آمدند نزد داوود كه بودند؟ آيا واقعا انسانهايى بودند و اين داستان هم داستان واقعى بود؟ واقعاانسانهايى بودند و يكى از آنها گوسفندان زيادى داشت و ديگرى يكى داشت و آن كه زياد داشت مى خواست مال آن ديگرى را هم ببرد و بعد او شكايت كرد و داوود قضاوت نمود؟ يا نه، اينها اساسا انسان نبودند، فرشتگانى بودند كه خدا براى امتحان داوود فرستاد و چون فرشته بودند موضوع حقيقت نداشت، يعنى واقعا گوسفندى در كار نبود، دو برادرى نبودند، تعدى و تجاوزى نبود بلكه اينها به امر خدا آمدند اين صحنه را ساختند براى امتحان داوود و به تعبير آنها براى تنبه داوود، داوود هم ناگهان متوجه شد و افتاد به استغفار. و اگر اينها فرشته بودند چرا آمدند تا سبب بيدارى داوود بشوند؟
در اينجا رواياتى از اهل تسنن بالخصوص هست و نمى دانم در شيعه هم هست يا نه، ولى تفسير الميزان از مجمع البيان نقل مى كند (كه خلاصه اينها را مجمع ذكر كرده و تكذيب و رد نموده است). به هر حال روايت اگر ضعيف باشد فرق نمى كند مال شيعه باشد يا سنى. در بعضى از روايات چنين آمده است كه اين داستان چنين بوده است كه داوود پيغمبر زنان متعددى در خانه داشت، در عين حال در يك جريانى شيفته زنى شد. جريان اين بود كه داوود در محرابش عبادت مى كرد، شيطان ابتدا به صورت يك مرغ زيبا ظاهر شد، آمد در آن كوه يعنى روزنه اى كه در آن جايگاه عبادت وجود داشت. آنچنان اين مرغ زيبا بود كه داوود نمازش را شكست رفت آن را بگيرد، آن طرف تر پريد، رفت بگيرد، پريد روى پشت بام، داوود هم دويد رفت پشت بام دارالعماره و دارالسلطنه اش. اتفاقا زن يكى از سربازها به نام اروپا (در خانه مجاور) آبتنى مى كرد و زنى بود در نهايت جمال و زيبايى. دل داوود را برد. تحقيق كرد اين كيست؟ اين زن فلان سرباز است. آن سرباز كجاست؟ در ميدان جنگ است. نامه اى نوشت به سردار خودش كه هر جور هست اين سرباز را يك جايى بفرست كه جان سالم بدر نبرد و كشته شود. او هم آن سرباز را به مقدم جبهه فرستاد و او كشته شد. وقتى كه او كشته شد اين زن بلامانع شد، عده اش كه تمام شد داوود با او ازدواج كرد. ملائكه اين صحنه ساختگى را براى اين ساختند كه به او بگويند: مثل تو مثل آدمى است كه نودونه گوسفند دارد و رفيقش يك گوسفند دارد، با اينكه خودش نودونه گوسفند دارد طمع به يك گوسفند ديگران هم بسته است. آن وقت داوود تازه متوجه شد كه مرتكب گناه شده است كه توبه كرد و خدا هم توبه اش را قبول كرد.
حقيقت داستان
در عيون اخبار الرضا در مباحثاتى كه امام رضا عليه السلام با اصحاب ملل و مقالات يعنى با نمايندگان مذاهب مختلف غير اسلامى و بعضى مذاهب اسلامى، با يهوديها، نصرانيها، زردشتيها، ستاره پرستان و بعضى از علماى اهل تسنن انجام داده، روايت شده است كه در مجلسى كه مأمون تشكيل داده بود و امام مباحثه مى كرد، حضرت رضا از يكى از پيشوايان اهل تسنن سؤال كرد كه شما چه مى گوييد دربار ه داستان داوود كه اجمالش در قرآن آمده است؟ او همين حرف را زد. امام فرمود: سبحان الله! چطور شما به پيغمبر خدا چنين نسبتى مى دهيد؟! آخر اين چه پيغمبرى شد كه مشغول نماز باشد چشمش به يك كبوتر زيبا كه بيفتد آنچنان دستپاچه بشود كه نمازش را بشكند. اين گناه اول، يعنى فسق. تازه بعد از شكستن نمازش مثل بچه ها بدود دنبال كبوتر، در حالى كه هم پيغمبر است و هم پادشاه، و گويى كسى هم نبوده كه به او بگويد آن كبوتر را براى من بگير، برود تا پشت بام و آنجا يك كبوتر ديگر از نوع انسان برايش پيدا بشود، چشمش بيفتد به يك زن زيبا، اين دل هر جايى كه دنبال كبوتر بود كبوتر را رها كند و يك دل نه صد دل عاشق اين زن بشود. اين گناه دوم. تازه تحقيق كند كه اين زن شوهر دارد يا ندارد. به او بگويند شوهر دارد. زن كى است؟ زن يك سرباز فداكار كه دارد در ميدان جنگ فداكارى مى كند. دوز و كلك درست بكند كه اين سرباز كشته بشود براى اينكه با زن او همبستر بشود. پس فسق هست، فجور هست، قتل نفس هست، نماز شكستن هست، عشق به زن شوهردار هست. آخر اين چه پيغمبرى شد؟!
حالا ريشه قضيه چيست؟ از امام سؤال كردند پس قضيه چيست؟ فرمود: قرآن كه اصلا اين حرفها را طرح نكرده. اين حرفها چيست كه از خودتان ساخته ايد؟! قضيه اين است: روزى داوود - كه حكمتها و قضاوتهاى داوود ضرب المثل است - كوچكترين عجبى در قلبش پيدا شد كه اگر قضاوت هم هست قضاوت داوودى است، آنچنان صحيح در ميان مردم قضاوت مى كنم كه هيچ وقت يك ذره تخلف نمى شود. مثل داستان يونس و داستان آدم و داستانهاى ديگر. يك ذره عجب سبب مى شود كه خدا عنايت خودش را از بنده بگيرد تا بنده عجزش بر خودش ثابت بشود. ما در دعاهايمان مى خوانيم و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا. انسان در هر مقامى كه باشد هميشه بايد به خدا عرض كند: خدايا مرا يك چشم بر هم زدن به خودم وامگذار.
ام سلمه مى گويد: يك شب در دل شب بيدار شدم، ديدم پيغمبر در بستر نيست. يك وقت متوجه شدم در گوشه اتاق مشغول عبادت است. گوش كردم به سخنانش، ديدم مى گويد: الهى لا تشمت بى عدوى و لا تردنى الى كل سوء استنقذتنى منه... و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (3). خدايا مرا به بديهايى كه از آنها رهانيده اى بر نگردان، خدايا مرا دشمن شاد نفرما... خدايا مرا يك لحظه، يك چشم به هم زدن به خودم وامگذار، يعنى عنايت و لطف خودت را از من مگير. (اين را پيغمبر آخر الزمان مى گويد) به اينجا كه رسيد، ام سلمه بى اختيار شروع كرد هق هق گريه كردن و فرياد زدن. دعاى نماز پيغمبر كه تمام مى شود مى فرمايد: ام سلمه چرا مى گريى؟ عرض مى كند: يا رسول الله وقتى كه شما اين سخن را مى گوييد كه خدايا مرا يك چشم به هم زدن به خود وامگذار، پس واى به حال ما. نفرمود من تعارف كردم (العياذ بالله) براى تعليم تو گفتم. فرمود: البته همين است، برادرم يونس يك لحظه خدا او را به خود واگذاشت و آمد به سرش آنچه آمد.
حال چطور مى شود خدا عنايت خودش را بگيرد؟ كوچكترين تصورى از منيت براى يك پيغمبر خدا پيش بيايد عنايت خدا گرفته مى شود و سقوطش همان.
امام رضا فرمود: در دل مقدس اين پيغمبر بزرگ اين عجب پيدا شد كه آيا از من بهتر قاضى هم در عالم هست؟ تصور (من) در قلب داوود پيدا شد. داوود! تو ديگر نبايد فكر (من) تصور (من) در ذهنت باشد. خدا اين امتحان را پيش آورد. عنايت خدا كه از داوود گرفته شد، در قضاوتش شتاب كرد حتى به صورت تقديرى، يعنى يادش رفت كه وقتى مدعى دعوى خودش را طرح مى كند قاضى نبايد يك كلمه حرف بزند ولو به صورت تقدير و فرض. يك نفر آمده مى گويد: اين آقا كه مى بينيد مال بنده را برده است، با ثروت زيادى كه دارد - نودونه گوسفند دارد و من يكى دارم - به اين يك گوسفند من هم طمع كرده. داوود تحت تأثير عواطف انساندوستى خودش قرار گرفت، صبر نكرد كه ببيند طرف چه مى گويد. آخر او هم از خودش دفاعى دارد. فورا گفت: در واقع شايد هم به صورت تقدير: اگر اين جور باشد او به تو ظلم كرده است. تا چنين پيشدستى كرد يكمرتبه متوجه شد كه داوود! شرط قضاوت اين نبود كه حرف ديگرى را نشنيده، سخن بگويى، قاضى بايد سكوت كند بگذارد ديگرى هم حرفش را بزند و از خودش دفاع بكند آن وقت حرفش را بزند. اينجا بود كه داوود فهميد در امر قضاوت اشتباه كرده است، نه تنها فهميد در امر قضاوت اشتباه كرده، بلكه ريشه اشتباه خودش را هم فورا به دست آورد: داوود! از كجا خوردى؟ از آنجا كه فكر (من) كردى، گفتى منم. اين ضربه اى بود كه از آن (م ن) خوردى. در قرآن صحبت زنى نيست، صحبت اوريايى نيست، صحبت مرغى كه پريده باشد نيست، صحبت اين حرفها نيست.
ريشه پيدايش اين داستان
حال چطور شد كه اين داستان در بعضى از كتب ما مسلمين پيدا شد؟ همين قدر به شما بگويم: امان از دست يهود كه بر سر دنيا از دست اينها چه آمد؟! يكى از كارهايى كه قرآن به اينها نسبت مى دهد كه هنوز هم ادامه دارد مسئله تحريف و قلب حقايق است. اينها شايد با هوش ترين مردم دنيا باشند، يك نژاد فوق العاده با هوش و متقلب. اين نژاد با هوش متقلب هميشه دستش روى آن شاهرگهاى جامعه بشريت است، شاهرگهاى اقتصادى و شاهرگهاى فرهنگى. اگر كسى بتواند تحريفهايى را كه اينها حتى در حال حاضر در تاريخهاى دنيا، در جغرافيها و در خبرهاى دنيا مى كنند (جمعآورى كند، كار مفيدى است). البته عده اى اين كار را كرده اند ولى نه به قدر كافى. الان خبرگزاريهاى بزرگ دنيا كه يكى از آن شاهرگهاى خيلى حساس است به دست يهود مى چرخد، براى اينكه قضايا را تا حدى كه برايشان ممكن است آن طور كه خودشان مى خواهند به دنيا تبليغ كنند و برسانند. در هر مملكتى اگر بتوانند آن شاهرگها را، وسائل به قول امروزيها ارتباط جمعى مثل مطبوعات و به طور كلى آن جاهايى كه فكرها را مى شود تغيير داد، تحريف كرد، تبليغ كرد و گرداند و نيز شاهرگهاى اقتصادى را (در دست مى گيرند). و اينها از قديم الايام كارشان اين بوده. قرآن در يك جا مى فرمايد:
افتطمعون ان يومنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (4).
مسلمين! شما به ايمان اينها چشم بسته ايد؟! آيا اينها را نمى شناسيد؟! اينها همان كسانى هستند يعنى الان هم روح همان روح است و الا كسى اجدادش فاسد باشند دليل فساد حالايش نمى شود. اينها همان روح اجداد خودشان را حفظ كرده اند كه با موسى هم كه بودند، سخن خدا را كه مى شنيدند، وقتى كه بر مى گشتند آن را مطابق ميل خودشان عوض مى كردند، نه از روى جهالت و نادانى، در كمال دانايى. تحريف و قلب حقايق، يكى از كارهاى اساسى يهود است از چند هزار سال پيش تا امروز. در ميان هر قومى در لباس و زى خود آن قوم ظاهر مى شوند و افكار و انديشه هاى خودشان را از زبان خود آن مردم پخش مى كنند، منويات خودشان را از زبان خود آن مردم مى گويند. مثلا مى خواهند ميان شيعه و سنى اختلاف بياندازند. نه اين طور است كه خودش حرف بزند. يك سنى پيدا مى كند و او شروع مى كند آنچه كه مى تواند عليه شيعه تهمت مى زند و دروغ مى گويد. البته دفاع از حقيقت به جاى خودش بايد دروغها را رد كرد، ولى گاهى اوقات افرادى را پيدا مى كنند نظير صاحب (الخطوط العريضة) كه چهارتا دروغ هم او بيايد ببندد. از زبان اين به آن دروغ مى بندند و از زبان آن به اين. اينها تورات خودشان را پر از اين دروغها كردند و داستانها از امتهاى گذشته هست كه تورات به گونه اى نقل كرده است، قرآن به گونه ديگر، و بلكه قرآن به گونه اى نقل كرده است كه دروغ اينها را كه داستان را تحريف كرده و در تورات تحريف شده آورده اند آشكار مى كند. و اينها براى اينكه قرآن را العياذ بالله تكذيب بكنند آمده اند يك سلسله روايات به نام پيغمبر يا ائمه و يا مثلا بعضى از صحابه پيغمبر جعل كرده اند به نفع آنچه در تورات آمده است ولى به گونه اى جعل كرده اند كه كسى نفهمد اينطور نيست. از جمله كه شايد عبرت آموز باشد در داستان عمالقه كه همين بيت المقدس فعلى را اشغال كرده بودند و موسى به اينها مى گفت آنها به زور اينجا را اشغال كرده اند، بيائيد برويم آنجا، اينها حفظ جان مى كردند، مى گفتند:
يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (5).
قرآن آبروى اينها را برده: هر چه موسى گفت: كمى غيرت داشته باشيد، هنر داشته باشيد، حقتان را بگيريد، گفتند: خير، آنها مردمى هستند زورمند، ما اينجا نشسته ايم، تو و خدايت دوتايى برويد آنجا بجنگيد عمالقه را بيرون كنيد، وقتى كه كارها تمام شد بيا ما را خبركن كه برويم وارد آنجا بشويم. گفت:
گر به مغزم زنى و گردنبم

كه من از جاى خود نمى جنبم

موسى دوباره آمد با اينها صحبت كرد كه اين حرفها يعنى چه؟! به خدا توكل كنيد، در راه خدا جهاد كنيد. اگر در راه خدا جهاد كنيد خدا شما را يارى مى كند، كه نشان مى دهد قضيه، قضيه عملى بوده است. گفتند: نمى رويم كه نمى رويم. در اينجا قرآن آبروى اينها را به اين صورت برده است كه مى گويد اينها مردمى بودند طماع و مى خواستند بدون آنكه زحمتى كشيده باشند سرزمين بيت المقدس مفت به چنگشان آمده باشد، كه در جنگ بدر ظاهرا مقداد اسود به پيغمبر عرض كرد: يا رسول الله ما آن حرف را نمى زنيم كه يهود به موسى گفتند كه تو با خدايت برو با آنها بجنگ، وقتى كه تصفيه كردى و مانع را برداشتى ما را خبر كن، ما مى گوييم كه تو هر چه امر بكنى همان را اطاعت مى كنيم، اگر امر كنى خودتان را به دريا بريزيد خودمان را به دريا مى ريزيم.
اينها فكر كردند چكار كنند كه تورات را تأييد و قرآن را تكذيب بكنند ولى مسلمين هم نفهمند كه اينها دارند قرآن را تكذيب مى كنند. آمدند افسانه ها براى عمالقه ساختند. گفتند اين عمالقه كه در بيت المقدس بودند مى دانيد چه جور آدمهايى بودند؟ (مى خواستند بگويند اگر نژاد ما نرفت بجنگد حق داشت و قرآن العياذ بالله بيخود اعتراض كرده، جاى جنگيدن نبود. ولى بسيارى از مسلمين اين مطلب را نفهميدند). آن نژادى كه در آنجا بودند از اين نژادهاى آدمهاى معمولى نبودند كه بشود با آنها جنگيد. البته اين را نگفتند (كه بشود با آنها جنگيد) كه مسلمين بفهمند. گفتند مردمى آنجا بودند از اولاد زنى به نام عناق، و عناق، زنى بود كه وقتى مى نشست ده جريب در ده جريب را مى گرفت، و پسرى داشت به نام عوج كه وقتى موسى با عصايش آمد كنار او ايستاد، با اينكه چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصايش، و چهل ذراع از زمين جستن كرد، تازه عصاى او خورد به قوزك پاى عوج بن عناق. جمعى از اينها آمده بودند در بيابان بيت المقدس. موسى عده اى جاسوس فرستاد بود براى اينكه بروند خبر بياورند كه اينها چه مى كنند. آدمهايى كه قدشان چند فرسخ بود و حتى ماهى را از دريا مى گرفتند مقابل خورشيد كباب مى كردند و مى خوردند و در صحرا آنطور راه مى رفتند، يك وقت يكى از آنها ديد يك چيزهايى روى زمين دارند مى جنبند (كه همان افراد موسى بودند). چند تا از آنها را گرفت، در آستينش ريخت و آمد نزد پادشاهشان، آنها را ريخت آنجا و گفت: اينها مى خواهند اينجا را از ما بگيرند. اگر واقعا در بيت المقدس يك چنين نژادى بوده است پس موسى بيخود گفت برويد آنجا را بگيريد، حق با آنها بود كه مى گفتند كار، كار ما نيست، تو و خدايت برويد آنها را بيرون كنيد تا ما بعد بيابيم. آنها كه آدم معمولى نبوده اند.
اينها براى آنكه انتقاد قرآن از قوم يهود را زيركانه رد كرده باشند آمدند اين داستانها را جعل كردند و در زبان خود مسلمين انداختند. بعد خود مسلمين مى نشستند داستان عوج بن عناق را مى گفتند، از اهميت عمالقه مى گفتند و اينكه اگر قضيه اينجور باشد پس قرآن چه مى گويد به اينها؟!
در داستان داوود هم قضيه از اين قرار بود. اين داستان مرغ و عاشق شدن داوود به زن اوريا و بعد به كشتن دادن داوود اوريا را يك داستان جعلى است و حتى بدترش را هم گفته اند كه هنوز اوريا كشته نشده بود كه داوود العياذبالله زن او را آورد به خانه خودش و با او زنا كرد و خيال كرد كار گذشته است ولى بعد از مدتى آن زن به او اطلاع داد كه من حامله شده ام، تكليف چيست؟ وقتى كه داوود ديد اين زن از او حامله شده و فردا بچه متولد مى شود و مشتش باز مى گردد دستور داد كشته شود.
قرآن داستان داوود را به آن نزاهت و نظافت نقل كرده، و تورات تحريفى اين داستان را به اين كثافت نقل كرده بعد آمدند اين روايات مجعول را به زبان خود مسلمين هم انداختند. ارزش ائمه در اينجا آشكار مى شود. امام رضاست كه مىآيد دروغ اينها را روشن مى كند و مى گويد اين چرندها و مزخرفات چيست كه مى گويد؟! اين نسبتها چيست كه به پيغمبر خدا مى دهيد؟! در كجاى قرآن چنين مطلبى آمده است؟! قرآن كه قضيه را بيش از اين نقل نمى كند كه افرادى آمدند (نزد داوود و يكى از آنها از ديگرى شكايت كرد (، و در مورد قضاوت نيز همين مقدار مى گويد كه داوود وقتى كه سخن مدعى را شنيد فورا حكم خودش را گفت، بعد يكدفعه متوجه شد كه اشتباه كرده و بعد استغفار كرد. قضيه از اين قرار بوده و صحبت زنى مطرح نبوده است.
قضيه دو جنبه دارد: آيا اينها فرشته بودند يا انسان؟ اگر انسان بودند پس قضيه، قضيه واقعى بوده و بنابراين خدا هم كه آن انسانها را فرستاد اصلا آنها نيامده بودند براى اينكه به اصطلاح داوود را متنبه كنند بلكه واقعا براى آنها داستانى پيش آمده بود، ولى وقتى كه داوود آن سرعت قضاوت را اعمال كرد خودش يكدفعه متوجه شد. پس اينجا از يك وسيله غير جايز، از يك امر دروغ استفاده نشده است.
و اما اگر آنهايى كه آمده اند ملك باشند و براى تنبه داوود آمده باشند، اين سؤال مطرح مى شود كه آن ملكها چگونه آمدند يك صحنه ساختگى درست كردند براى بيدارى داوود؟! و سؤالى كه از ما شد در واقع اين جهت بود كه چطور دوتا فرشته آمدند يك صحنه ساختگى خلق كردند؟! البته هدفشان تنبه داوود، و مقدس بود ولى داستانى كه گفتند مجعول است.

پاسخ

پاسخ
اينجا من همان مطلبى را عرض مى كنم كه علامه طباطبايى در تفسير الميزان فرموده اند اگر چه چون بيانى كه ايشان كرده اند در يك سطح بالايى هست شايد نتوانم در اين جلسه بيان بكنم. ايشان مى گويند: اولا قضيه مسلم نيست كه آنها فرشته بوده اند، و به فرض اينكه فرشته باشند، تمثل فرشتگان بوده است و تمثل فرشته غير از اين است كه در عالم مادى و عالم تكليف افرادى (بر داوود وارد شوند و داستانى را به دروغ نقل كنند) كه برايشان جايز نيست. به عبارت ديگر ايشان مى فرمايند: اين مسئله كه يك چيزى راست است يا دروغ و ما وظيفه داريم راست بگوئيم و دروغ نگوئيم مربوط به عالم مادى و عينى است. اگر در عالم مادى و عينى دو موجود مىآمدند در مقابل داوود و سخنشان را مى گفتند و دروغ مى گفتند، اين داخل در اين قضيه بود ولى مسئله تمثل مسئله ديگرى است. مسئله تمثل يعنى حقيقتى به صورت ديگر ظهور پيدا مى كند، نظير رؤياى صادقه. رؤياى صادقه با اينكه تمثل است صدق و كذب به اين معنا در آن راه ندارد. مثلا (اين مثال را من ذكر مى كنم) پيغمبر اكرم در عالم رؤيا مشاهده مى كند كه گروهى ميمون از منبر او بالا و پايين مى روند و امت او پاى منبر نشسته اند و در حالى كه روى آنها به منبر است به قهقرا مى روند يعنى به طرف عقب، از منبر دور مى شوند. از خواب بيدار مى شود محزون. حس مى كند. كه اين نشانه يك ضربه اى است به عالم اسلام. جبرائيل اين رؤيا را براى پيغمبر تفسير مى كند (و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا) (6) كه اين رؤيا تعبير دارد و تعبيرش اين است كه بعد از تو بنى اميه بر امت تو مسلط مى شوند و بر همين منبر تو خواهند نشست و در حالى كه ظاهر اسلام را رعايت مى كنند و با نام اسلام سخن مى گويند و روى مردم هم به سوى اسلام است عملا مردم را از اسلام دور مى كنند. اين خوابى است كه خدا به پيغمبر نمايانده است. اين خواب دروغ است يا راست؟ اگر بگوييم خواب راست خوابى است كه به همان شكلى كه انسان ديده ظاهر بشود، در اين صورت اين خواب دروغ است زيرا واقعا ميمونى نرفت بالاى منبر پيغمبر، و واقعا اين جور اتفاق نيفتاد كه مردم پاى منبر پيغمبر نشسته باشند و عملا به طرف عقب، از آن دور شوند. ولى در عين حال اين خواب راست است چون صورتى از يك حقيقت است. ميمونها تمثل بنى اميه هستند و اينكه مردم نشسته قهقرا مى روند، يعنى حفظ صورت اسلام و از بين رفتن معنا و حقيقت اسلام. اگر ملائكه براى يك پيغمبر متمثل مى شوند يعنى در تمثلشان حقيقتى به آن صورت متمثل مى شود. در آنجا مسئله راست و دروغ به اين شكل مطرح نيست. راست و دروغ تمثل فرشتگان بر پيغمبر به اين است كه با يك حقيقت منطبق باشد يا نباشد كه با حقيقتى هم منطبق بود نه اينكه به همان صورتى كه متمثل شده بايد در عالم عينى واقع شده باشد، همان طور كه در رؤياى صادقه لازم نيست صورتى كه متمثل شده، در عالم عينى واقع بشود.
بنابراين به فرض اينكه اينها فرشته باشند اگر چه قطعى نيست كه فرشته بوده اند جواب اين سؤال كه چگونه براى يك حقيقت از چنين وسيله اى استفاده شده است همين است كه علامه طباطبايى داده اند و از نظر من هم جواب درست است گو اينكه نمى دانم توانستم مطلب را چنان كه بايد توضيح بدهم يا نتوانستم.
تصاحب كالاى كفار قريش و مسئله استخدام وسيله
سؤال ديگر كه من خودم آن را يك مقدار توسعه مى دهم اين بود كه اگر در اسلام جايز نيست از وسيله هاى نامشروع و فاسد براى هدف مشروع استفاده بشود چرا پيغمبر اجازه مى داد كه مسلمين بروند جلوى قافله مال التجاره كفار قريش را كه از شام به مكه مى رفت وقتى كه مىآمد از نزديك مدينه عبور كند بگيرند و كالاى آن را كه تصاحب كنند كه اروپائيها حتى تعبير زشت راهزنى را به كار برده اند. آيا غير از اين بود كه اين كار براى هدف مقدسى بود؟ من اين سؤال را توسعه مى دهم، مى گويم خود جهاد هم ممكن است كسى بگويد از همين قبيل است چون جهاد هم در نهايت امر يعنى كشتن انسانها! بديهى است كشتن انسانها فى حد ذاته كار درستى نيست. كارى كه فى حد ذاته درست نيست چرا اسلام اجازه مى دهد؟ مى گوييد براى هدفى مقدس. پس خود اجازه جهاد در اسلام، اجازه دادن اين است كه از وسايل نا مشروع براى هدف مشروع استفاده بشود.
مثالهاى ديگرى نيز در اين زمينه داريم: مگر فقه ما نمى گويد كه (دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است). اين جمله مال سعدى است ولى فقه هم اين مطلب را اجازه مى دهد. فقه هم مى گويد اگر در يك جايى يك دروغى به مصلحت اجتماع بود، اين دروغ گفته شود، به اين معنا كه اگر در يك جايى امر داير است مثلا ميان يك راست گفتن و نفس محترم يك شخص مؤمن بى گناهى را به كشتن دادن، و يا دروغ گفتن و يك بى گناهى را نجات دادن، در اينجا دروغ بگو و بى گناه را نجات بده. اين همان دروغ مصلحت آميز است. اين مگر غير از اين است كه ما از وسيله نامشروع، براى هدف مشروع استفاده مى كنيم؟ جواب اين است: در بعضى از موارد حتى وسيله، نامشروع هم نيست. در مورد جهاد و مال و ثروت قضيه از اين قرار است. اين اشتباه است كه ما خيال بكنيم همين قدر كه انسان، انسان بيولوژيكى به اصطلاح شد ديگر جان و مالش محترم است، از نظر انسان بما هو انسان در هر شرايطى بود، بود. اين طرز فكر فرنگيهاست كه مى گويندانسانها يعنى نوع آدم، انسان زيست شناسى، انسان بيولوژى، انسانى كه علم بيولوژى او را انسان مى داند، و البته انسانى كه علم بيولوژى او را انسان مى داند يعنى آن موجودى كه يك سر و دو گوش و دو دست به اين شكل خاص داشته باشد، ناخنهايش پهن باشد، مستقيم القامه باشد و روى دو پا راه برود. موجودى با اين علائم، انسان بيولوژى است. از نظر زيست شناسى و بيولوژى معاويه يك انسان است و ابوذر هم يك انسان، يعنى اين جور نيست كه مثلا بگوييم گروه خون ابوذر بر گروه خون معاويه از نظر بيولوژى ترجيح دارد. از نظر بيولوژى موسى چمبه و لومومبا دو انسان هستند در يك حد.
ولى در باب انسان، سخن در انسان زيست شناسى نيست، سخن در انسانى است با معيارهاى انسانيت، و لهذا يك انسان ضد انسان از آب در مىآيد. موسى چمبه انسان ضد انسان است، معاويه انسان ضد انسان است، شمر بن ذى الجوشن انسان ضد انسان است، يعنى ضد انسانيتها. در آنجا ملاك، انسانيتهاست. انسانيت اين نيست كه دندانهاى يك موجود به فلان شكل باشد. انسانيت يعنى شرافت، فضيلت، تقوا، عدالت، آزاديخواهى، آزادمنشى، حلم، بردبارى، اينها كه معيارهاى انسانى است. انسان بيولوژى، انسان بالقوه اجتماعى است نه انسان بالفعل اجتماعى. اگر انسانى بر ضد انسانيت قيام بكند و به عبارت ديگر آن انسانى كه بر ضد آزادى قيام كرده، بر ضد توحيد قيام كرده، بر ضد عدالت قيام كرده، بر ضد راستى و درستى قيام كرده، بر ضد همه خوبيها قيام كرده، اين انسان از ابتدا احترام ندارد، خون و مالش احترام ندارد، نه اينكه خون و مالش احترام دارد و از بين بردن خون و مال او يك كار زشتى است ولى ما براى هدف مقدس اين كار زشت را انجام مى دهيم. اصلا زشت نيست. مسئله قصاص و قاتل را قصاص كردن به معنى اين نيست كه مع الاسف كار زشتى را مرتكب مى شويم به خاطر يك مصلحت عالى تر. اگر انسانى رسيد به حدى كه انسانهاى ديگر را بدون تقصير كشت، يعنى حرمت خودش را ديگر از بين برد. آن دستى كه به خيانت، عالما عامداو با ابلاغ دراز مى شود اين دست حرمت خودش را از بين برده است. چه خوب گفت سيد مرتضى در جواب ابوالعلاى معرى. ابوالعلا گفت: اين قانون اسلام را من نمى فهمم چطور است كه در يك جا ديه يك دست را مى گويد پانصد دينار، و در جاى ديگر مى گويد اگر دزدى كرد، حتى به خاطر ربع دينار بريده شود. ارزشش چقدر است؟ ربع دينار يا پانصد دينار؟ چطور تا دو هزار درجه نوسان پيدا مى كند؟ سيد مرتضى فرمود:
عز الامانة اغلاها و اركسها

ذل الخيانة فافهم حكمة البارى

دست به معناى اين عضو گوشتى احترام ندارد. اگر مى گويند ديه دست پانصد دينار است، دست امين احترام دارد. احترام مال انسانيت و امانت است. عزت امانت است كه قيمتش را بالا برده است، و ذلت خيانت و دزدى است كه اين قدر درجه را پايين مىآورد. امانت ارزش را بالا مى برد، خيانت ارزش را پايين مىآورد. انسانيت ارزش خون و مال را بالا مى برد، و در مقابل، آن معيارهاى دروغ و كذب و غيبت و آدم كشى و ظلم و تجاوز به حقوق مردم و آزاديها و غيره تمام ارزشها را پايين مىآورد كه از هر بى ارزشى بى ارزش تر مى شود.
كفار قريش كه تا آن وقت لااقل سيزده سال كارى نداشته اند جز اينكه حلقوم پيغمبر را بگيرند كه نداى حقيقت به مردم نرسد چون برضد منافع آنهاست، مسلمين را تعذيب بكنند، در زير شكنجه ها بكشند و از هيچ جنايتى خوددارى نكنند در حالى كه مى فهمند او دارد حق را مى گويد، باز ما بگوئيم مال اينها محترم است، مال التجاره شان محترم است؟! اولا آن مال التجاره را از كجا به دست آورده اند؟ به نص قرآن يك عده رباخوار بودند در مكه كه مالى هم كه به دست آورده بودند از دزدى و رباخوارى به دست آورده بودند. آيا مال اينها محترم است؟!
پس اينطور نيست كه در عين اينكه اين مالها محترم است پيغمبر به آن دليل اجازه تصاحب آنها را داده است كه هدفش مقدس است. بلكه اگر هدف مقدسى هم نبود اين مال احترام نداشت.
در موارد ديگر، مسئله از اين قبيل نيست، بلكه از قبيل اهم و مهم است كه فقها در باب مقدمه واجب بالخصوص مطرح كرده اند كه در اين مورد هم بايد توضيحى برايتان عرض بكنم:
سخن ما در اينكه هدف وسيله را مباح نمى كند و نيز سخن علامه طباطبايى در هدف نبوت اين بود كه ما در راه ايمان، براى حفظ و تقويت ايمان مردم، در راه دعوت مردم به حق و حقيقت و اسلام، از باطل نبايد استفاده كنيم، يعنى ايمان و دعوت به راه حق، طبيعتش يك طبيعتى است كه وسيله پوچ و باطل نمى پذيرد. سخن ما در اينجا بود نه در جاى ديگر. آيه قرآنى كه ايشان به آن استدلال مى كنند آيه بسيار عتاب آميزى نسبت به پيغمبر اكرم است:
و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف المماة (7).
پيغمبر! اگر عنايت الهى نبود نزديك بود لغزش بكنى، حالا لغزش پيغمبر چه بوده؟ آنطور كه در تفاسير نوشته اند نه اين است كه پيغمبر لغزش كرده است، شايد تصوركى براى پيغمبر پيدا شده ولى فورا تصميم به خلافش گرفته. قرآن در عين حال عتابش مى كند. آنها گفتند يا رسول الله به ما اجازه بده براى اينكه اسلام اختيار بكنيم يك سال نماز نخوانيم، يا يك سال متعرض بتهاى ما نشو. پيغمبر چنين تصميمى نگرفت ولى شايد در قلب او خطور كرد كه براى هدايت اينها و براى خدا يك مداهنه اى، يك سازشى، يك مماشاتى بكنم (نظير آنچه كه از على (ع) مى خواستند كه براى خدا با معاويه مماشات كن). نه، طبيعت ايمان اين مداهنه ها و اين مماشاتها را نمى پذيرد. اگر مسئله ايمان و حقيقت مطرح نبود، مسئله حقوق اجتماعى و حقوق افراد مطرح بود مانعى نداشت. مثلا براى نجات جان يك فرد چه مانعى دارد كه انسان دروغ هم بگويد، بعد هم كشف بشود كه او اين دروغ را براى نجات جان وى گفته است. عيبى ندارد. ولى من بخواهم مردم را دعوت به خدا بكنم، دليلى ذكر بكنم بى حقيقت و دروغ، بعد معلوم بشود كه اين دليلى كه من آوردم و راهى كه من طى كردم براى دعوت مردم به حقيقت، دروغ بوده و اصلا من با دروغ مردم را با ايمان كردم، اين ضربه اى به ايمان مى زند كه ديگر التيام پذير نيست. پس سخن ما در موضوع تبليغ بود. قبلا مثالى عرض كردم كه بعضى مى گويند در راه تقويت ايمان، تهمت هم به اهل بدعت بزنيد، و به عبارت ديگر براى تقويت ايمان، به اهل بدعت هر دروغى مى خواهيد ببنديد. آنها مى خواستند يك چراغ سبز به اصطلاح بدهند، به بهانه اينكه هدف ما ايمان است و هر وقت هدف ايمان شد اسلام به ما چراغ سبز داده كه به دشمنان اسلام دروغ ببنديد. گفتيم نه، هرگز اسلام براى ايمان و در راه دعوت به حق و حقيقت، دروغ را اجازه نمى دهد به هيچ شكلى و به هيچ نحوى. ساير كارهاى مقدس هم از همين قبيل است.
سخن حاج ميرزا حسين نورى
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى اعلى الله مقامه از بزرگان محدثين شيعه است و از وفات ايشان در حدود هفتاد و دو سال بيشتر نمى گذرد چون وفات ايشان در سال 1321 هجرى قمرى بوده است. مرحوم ابوى ما قدس الله سره كه در سال 21 مشرف مى شوند نجف براى تحصيل، مى فرمودند در اين سال كه اول طلبگى شان بوده است مرحوم حاجى را ما يك بار ديديم كه منبر رفت (و ايشان منبر هم مى رفتند. محدث بزرگوارى بوده است) و يادم هست كه اين آيه را عنوان كرد: و لا تقولن لشىء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله (8). بعد هم طولى نكشيد كه ايشان مريض شدند و از دنيا رفتند. استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمى رضوان الله عليه بوده، و مرحوم حاج ميرزا حسين نورى واقعا محدث متبحرى است. كتاب كوچكى نوشته كه من اين كتاب را از اول تا آخر خواندم، فوق العاده تحت تأثير آن قرار گرفتم و مكرر در مكرر از اين كتاب ترويج و تبليغ كرده ام راجع به دستور براى اهل منبر و انتقاد از بعضى اهل منبر كه شرايط تبليغ دين را رعايت نمى كنند، به نام (لؤلؤ و مرجان) كه به فارسى است. ايشان فكر كرده كه بعضى از اهل منبر دو چيز را رعايت نمى كنند يكى راستگويى را آن هم به بهانه اينكه هدف ما مقدس است و براى هدف مقدس اين امر اهميتى ندارد، اگر حديث ضعيف هم خوانديم خوانديم. گذشته از دعوت به ايمان هدف ديگر ما گرياندن براى امام حسين است كه آن هم هدف مقدس است، آن هم دعوت به ايمان است و مسئله ايمان مطرح است. ايشان نيمى از كتابش را اختصاص داده است به بحث راست و دروغ و اينكه به هيچ وجه اسلام اجازه نمى دهد ما براى تبليغ دين حتى به روايات ضعيف متوسل بشويم تا چه رسد به چيزى كه مى دانيم دروغ است. نيم ديگر كتاب خودش را اختصاص داده است به مسئله اخلاص كه در تبليغ دين و در ابكاء و گرياندن براى امام حسين عليه السلام خلوص نيت شرط است كه جزء مباحثى كه مى خواستم در سيره پيغمبر اكرم عرض بكنم همين مسئله است و بعد مسئله اجر و اجرت را طرح كرده. ايشان در آن كتاب اصرار فراوان دارد روى همين مطلب. امروز اين قضيه به يادم افتاد كه همين مطلبى كه من تحت عنوان استخدام وسيله ذكر كردم ايشان با عنوان ديگرى ذكر مى كند و گاهى هم يك تكه هاى خوشمزه و شيرين نقل مى كند. از جمله مى گويد كه يك عالمى از هندوستان براى من نامه نوشته است كه در اينجا افرادى مىآيند خيلى حرفهاى دروغ مى گويند و حديثهاى ضعيف و باطل مى خوانند، شما كه در مركز هستيد كارى بكنيد، كتابى بنويسيد تا جلوى اينها را بگيرند. ايشان مى گويد من در جواب نوشتم كه اين دروغها در همين مركز جعل مى شود نه در جاى ديگر. بعد ايشان راجع به اين مطلب مى گويد ببينيد كار به كجا رسيده است كه يك عالم يزدى براى من نقل كرد كه سفرى از يزد از راه كوير مشرف مى شدم مشهد براى زيارت حضرت رضا عليه السلام. مصادف شديم با ايام محرم. يك شب ديدم كه شب عاشورا است، و ما به يك دهى رسيده ايم. متأثر شدم كه اين ايام عاشورا ما نرسيديم به مشهد يا لااقل به يك شهرى كه در آن عزاداريى بشود. گفتيم بالاخره ده هم هر چه باشد لابد يك مراسمى در آن هست. پرسيديم، معلوم شد يك تكيه اى مثلا هست و آنجا مردم اقامه عزادارى مى كنند. رفتيم ديديم يك بابا روضه خوان دهاتى در آنجا رفت منبر. وقتى كه رفت بالاى منبر نشست ديدم خادم مسجد رفت يك دامن سنگ آورد ريخت در دامن اين آقاى مداح يا روضه خوان. من تعجب كردم كه اين براى. چيست؟ مقدارى روضه خواند ولى كسى گريه نكرد. گفت چراغها را خاموش كردند. شروع كرد سنگ پراندن به سر اين و آن، فرياد مردم بلند شد، جيغ و داد مردم بلند شد و بالاخره گريه كردند. بعد كه كار تمام شد من به او گفتم اين چه كارى بود؟ اين جنايت است و ديه دارد، چرا اين كار را كردى؟ گفت اين مردم براى امام حسين جز از اين راه گريه نمى كنند. به هر حال بايد اشك مردم را جارى كرد، از هر وسيله شده بايد استفاده كرد.
ايشان مى گويد اين مطلب غلط است، (از هر وسيله شده) يعنى چه؟! مگر امام حسين آن قدر مصائب جانسوز ندارد؟! اگر او دل دارد، اگر او محبت امام حسين را دارد، اگر واقعا شيعه امام حسين است كه تو روضه راست هم بخوانى گريه مى كند، و اگر دل ندارد، اگر محبت امام حسين را ندارد، اگر حسين را نمى شناسد، مى خواهم صد سال هم گريه نكند، اين چه وسيله اى است كه تو دارى استخدام مى كنى؟!
پس اين مطلبى كه عرض كردم كه براى حقيقت از هر وسيله اى نمى شود استفاده كرد منظورم ايمان است و منظور ايشان هم همين است يعنى در راه دعوت به حق و حقيقت، در راه عبور دادن مردم از بى ايمانى به ايمان. در اينجا اصلا باب اهم و مهم هم مطرح نيست. مسئله اهم و مهم جايش جاى ديگر است يعنى در مصالح اجتماعى و حتى در مورد عبادات شخصى و فردى مثل نماز خواندن، و يا زمين غصبى و امثال اينهاست، اما در باب تبليغ و رساندن پيام اسلام يك ذره نبايد انسان از حق و حقيقت تجاوز كند. حديثى را انسان مى خواهد نقل بكند، بعد بگويد اگر اين حديث را اينطور طرح بكنم اثرش بيشتر است. اين گناه است، بايد گفت فضولى است، حق اين حرفها را ندارى. ايشان بعد آياتى از قرآن ذكر مى كنند كه خدا تضمين كرده است: انا لننصر رسلنا (9) ما پيامبران خودمان را در راه تبليغ يارى مى كنيم. اى پيغمبران من! شما از راه حق و حقيقت برويد، ديگر اثر كردن با ما، ما تضمين مى كنيم. پيغمبران هم از همين راه رفتند و به نتيجه اى كه خود مى خواستند رسيدند. پس ما در استخدام وسيله در راه دعوت مردم به دين و ايمان مجاز نيستيم كه از هر وسيله كه شده است استفاده بكنيم. اتفاقا اشتباه مى كنيم، نتيجه معكوس مى دهد. ما كه از نظر منابع فقير نيستيم، بگذار آنهايى كه از نظر منابع فقيرند بروند جعل بكنند. مقصودم اين است كه ما چرا؟! ما اين قدر از نظر منابع غنى هستيم كه حتى احساس نيازش هم غلط است. مى خواهى مردم را نسبت به امام حسين عليه السلام بگريانى، صحنه عاشورا آن قدر پر از حماسه هست، آن قدر پر از عاطفه هست، آن قدر پر از رقت هست، آن قدر صحنه هاى با شكوه و جذاب و دلسوز دارد كه اگر در قلب ما ذره اى از ايمان باشد كافى است كه نام حسين را بشنويم و اشك ما جارى بشود. ان للحسين محبة مكنونة فى قلوب المؤمنين يك محبت مخفى در عمق دل هر مؤمن نسبت به امام حسين هست. انا قتيل العبرة (10) من كشته اشكها هستم. شعرى است به عربى از يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام، و خيلى عجيب است. شايد در اوايل طلبگى ام در مشهد بود و هنوز به قم نرفته بودم كه آن را از كتاب (نفثه المصدور) محدث قمى حفظ كردم. ايشان مى نويسند كه ابوهارون مكفوف كه ظاهرا نابينا بوده است كه به او مى گفته اند مكفوف شاعرى توانا بوده و گاهى مرثيه ابا عبدالله مى گفته است. او مى گويد روزى رفتم خدمت امام صادق عليه السلام. فرمود از آن شعرهايى كه در مرثيه جدم گفته اى براى ما بخوان. گفتم اطاعت مى كنم. فرمود زنها را هم بگوييد بيايند پشت پرده تا آنها هم استفاده بكنند. زنها هم از اندرون آمدند نزديك، پشت پرده آن اتاق.
شروع كرد به خواندن شعرهايى كه ظاهرا تازه هم گفته بود. ولى مضمون را شما ببينيد، و اصلا درس را ببينيد. وقتى اين شعرها را با اينكه پنج مصراع بيشتر نيست خواند و لوله اى در خانه امام صادق بلند شد. امام صادق همين جور اشك از چشمهايش مى ريخت و شانه هاى مباركش حركت مى كرد. صداى ناله و گريه از خانه امام بلند شد كه بعد ظاهرا خود امام گفتند ديگر كافى است. اينهمه مرثيه هايى كه گفته شده است من نظير اين را يا نديده ام و يا كم ديده ام. مى گويد:
امرر على جدث الحسين / فقل لاعظمه الزكية
أ اعظما لازلت من / و طفاء ساكبة روية
و اذا مررت بقبره / فاطل به وقف المطية
و ابك المطهر للمطهر / و المطهرة النقية
كبكاء معولة انت / يوما لواحدها المنية (11)
مضمون شعرش اين است: مى گويد اى رهگذر، اى باد صبا گذر كن به قبر حسين بن على، پيام دوستانش را به او برسان، پيام عاشقانش را به او برسان. اى باد صبا پيام ما را به استخوانهاى مقدس حسين برسان، بگو اى استخوانها دائما شما با اشك دوستان حسين سيراب هستيد. اين اشكها مى ريزند و شما را سيراب مى كنند. اگر روزى شما را از آب منع كردند و اگر حسين را با لب تشنه شهيد كردند، اين شيعيان و دوستان دائما اشك خودشان را نثار شما مى كنند. اى باد صبا اگر گذشتى و گذر كردى، تنها به رساندن پيغام قناعت نكن. آنجا مركبت را نگه دار، خيلى هم نگهدار، بايست و مصائب حسين را ياد كن و اشك بريز و اشك بريز و اشك بريز، نه مثل يك آدم عادى بلكه مثل آن زنى كه يك فرزند بيشتر ندارد، چگونه در مرگ يك فرزند خودش اشك مى ريزد، اينجور اشك بريز بگرى براى آن پاك، فرزند پدر پاك، فرزند مادر پاك.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
--------------------------------------------
1-و گويد آنرا به من واگذار، و در گفتگو و مجادله با من خشونت كرده است.
2-سوره ص، آيات 23 و 24.
3-بحار جديد، ج 16 ص 217.
4-سوره بقره، آيه 75.
5-سوره مائده، آيه 24.
6-سوره اسرى، آيه. 60 و ما رؤيايى را كه در خواب به تو نمايانديم و نيز آن شجره ملعونه در قرآن ( خاندان خبيث بنى اميه) را قرار نداديم مگر براى امتحان آنها، و ما ايشان را بيم مى دهيم ولى جز بر طغيان آنها نيفزايد.
7-سوره أسراى، آيات 74 و 75.
8-سوره كهف، آيه 23 و 24.
9-سوره مؤمن، آيه 51
10-بحار جديد، ج 44 ص 279 و 280.
11-نفثة المصدور، ص 46. الاغانى، جلد اول، جزء هفتم.
-------------------------------------
استاد شهيد مرتضي مطهري

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page