بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مو لانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.
داستان داوود (ع) و مسئله استخدام وسيله
در موضوع استخدام وسيله كه براى دعوت و ارشاد به حق، از باطل نبايد استفاده كرد سؤال كردند: پس در داستان داوود و پيغمبر كه در قرآن كريم آمده است مطلب از چه قرار است؟ ممكن است برخى با اين داستان سابقه نداشته باشند. داستان آن مقدارش كه در قرآن آمده است همين قدر است كه مى فرمايد: داستان بنده ما داوود را ياد كن آنگاه كه در محراب بود و ناگاه از بالاى محراب، جمعى ( گروه متخاصم) آمدند كه ظاهر اين است كه بيش از دو نفر بوده اند اگر چه در يك جا به زبان فرد مى گويد: ان هذا اخى ولى تعبيرهاى ديگر تعبيرهاى جمع است و مثل اينكه بيش از دو نفر بوده اند. قرآن مطلب را به اين صورت طرح كرده است كه اين دو نفر آمدند نزد داوود (و مى دانيد كه داوود از كسانى است كه هم پيغمبر خدا و هم ملك و پادشاه يعنى حاكم در ميان قوم خودش بوده است). يكى از اين دو نفر از ديگرى شكايت كرد يا يكى از افراد به نمايندگى جمع از ديگرى شكايت كرد گفت: اين برادر من است (حالا يا واقعا برادر صلبى بوده است يا برادر دينى) نود و نه گوسفند دارد و من يكى بيشتر ندارم، در عين حال آمده از من همان يكى را هم با خشونت مطالبه مى كند. فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب (1). قرآن همين مقدار نقل مى فرمايد كه شاكى چنين اظهار داشت، و ديگر نقل نمى كند كه ديگرى از خودش دفاع كرد يا نكرد. بعد مى فرمايد كه داوود گفت: لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض. او با اين كارش به تو ستم كرده است. بله بسيارى از افراد، شركاء افرادى كه با يكديگر نزديك اند و اختلافى باهم دارند بعضى به بعضى ديگر ظلم مى كنند. بعد قرآن مى گويد كه داوود ظن كه گفته اند به معناى علم است دانست كه اين از طرف ما امتحانى بوده است: و ظن داوود انما فتناه (2) كه ما مورد ابتلا و امتحانش قرار داده ايم، پس افتاد به تضرع و توبه و استغفار، و خدا هم توبه او را پذيرفت. قرآن بيش از اين مطلب را بيان نكرده است.
در اينجا دو سؤال مطرح است: يكى اينكه آنهايى كه آمدند نزد داوود كه بودند؟ آيا واقعا انسانهايى بودند و اين داستان هم داستان واقعى بود؟ واقعاانسانهايى بودند و يكى از آنها گوسفندان زيادى داشت و ديگرى يكى داشت و آن كه زياد داشت مى خواست مال آن ديگرى را هم ببرد و بعد او شكايت كرد و داوود قضاوت نمود؟ يا نه، اينها اساسا انسان نبودند، فرشتگانى بودند كه خدا براى امتحان داوود فرستاد و چون فرشته بودند موضوع حقيقت نداشت، يعنى واقعا گوسفندى در كار نبود، دو برادرى نبودند، تعدى و تجاوزى نبود بلكه اينها به امر خدا آمدند اين صحنه را ساختند براى امتحان داوود و به تعبير آنها براى تنبه داوود، داوود هم ناگهان متوجه شد و افتاد به استغفار. و اگر اينها فرشته بودند چرا آمدند تا سبب بيدارى داوود بشوند؟
در اينجا رواياتى از اهل تسنن بالخصوص هست و نمى دانم در شيعه هم هست يا نه، ولى تفسير الميزان از مجمع البيان نقل مى كند (كه خلاصه اينها را مجمع ذكر كرده و تكذيب و رد نموده است). به هر حال روايت اگر ضعيف باشد فرق نمى كند مال شيعه باشد يا سنى. در بعضى از روايات چنين آمده است كه اين داستان چنين بوده است كه داوود پيغمبر زنان متعددى در خانه داشت، در عين حال در يك جريانى شيفته زنى شد. جريان اين بود كه داوود در محرابش عبادت مى كرد، شيطان ابتدا به صورت يك مرغ زيبا ظاهر شد، آمد در آن كوه يعنى روزنه اى كه در آن جايگاه عبادت وجود داشت. آنچنان اين مرغ زيبا بود كه داوود نمازش را شكست رفت آن را بگيرد، آن طرف تر پريد، رفت بگيرد، پريد روى پشت بام، داوود هم دويد رفت پشت بام دارالعماره و دارالسلطنه اش. اتفاقا زن يكى از سربازها به نام اروپا (در خانه مجاور) آبتنى مى كرد و زنى بود در نهايت جمال و زيبايى. دل داوود را برد. تحقيق كرد اين كيست؟ اين زن فلان سرباز است. آن سرباز كجاست؟ در ميدان جنگ است. نامه اى نوشت به سردار خودش كه هر جور هست اين سرباز را يك جايى بفرست كه جان سالم بدر نبرد و كشته شود. او هم آن سرباز را به مقدم جبهه فرستاد و او كشته شد. وقتى كه او كشته شد اين زن بلامانع شد، عده اش كه تمام شد داوود با او ازدواج كرد. ملائكه اين صحنه ساختگى را براى اين ساختند كه به او بگويند: مثل تو مثل آدمى است كه نودونه گوسفند دارد و رفيقش يك گوسفند دارد، با اينكه خودش نودونه گوسفند دارد طمع به يك گوسفند ديگران هم بسته است. آن وقت داوود تازه متوجه شد كه مرتكب گناه شده است كه توبه كرد و خدا هم توبه اش را قبول كرد.
حقيقت داستان
در عيون اخبار الرضا در مباحثاتى كه امام رضا عليه السلام با اصحاب ملل و مقالات يعنى با نمايندگان مذاهب مختلف غير اسلامى و بعضى مذاهب اسلامى، با يهوديها، نصرانيها، زردشتيها، ستاره پرستان و بعضى از علماى اهل تسنن انجام داده، روايت شده است كه در مجلسى كه مأمون تشكيل داده بود و امام مباحثه مى كرد، حضرت رضا از يكى از پيشوايان اهل تسنن سؤال كرد كه شما چه مى گوييد دربار ه داستان داوود كه اجمالش در قرآن آمده است؟ او همين حرف را زد. امام فرمود: سبحان الله! چطور شما به پيغمبر خدا چنين نسبتى مى دهيد؟! آخر اين چه پيغمبرى شد كه مشغول نماز باشد چشمش به يك كبوتر زيبا كه بيفتد آنچنان دستپاچه بشود كه نمازش را بشكند. اين گناه اول، يعنى فسق. تازه بعد از شكستن نمازش مثل بچه ها بدود دنبال كبوتر، در حالى كه هم پيغمبر است و هم پادشاه، و گويى كسى هم نبوده كه به او بگويد آن كبوتر را براى من بگير، برود تا پشت بام و آنجا يك كبوتر ديگر از نوع انسان برايش پيدا بشود، چشمش بيفتد به يك زن زيبا، اين دل هر جايى كه دنبال كبوتر بود كبوتر را رها كند و يك دل نه صد دل عاشق اين زن بشود. اين گناه دوم. تازه تحقيق كند كه اين زن شوهر دارد يا ندارد. به او بگويند شوهر دارد. زن كى است؟ زن يك سرباز فداكار كه دارد در ميدان جنگ فداكارى مى كند. دوز و كلك درست بكند كه اين سرباز كشته بشود براى اينكه با زن او همبستر بشود. پس فسق هست، فجور هست، قتل نفس هست، نماز شكستن هست، عشق به زن شوهردار هست. آخر اين چه پيغمبرى شد؟!
حالا ريشه قضيه چيست؟ از امام سؤال كردند پس قضيه چيست؟ فرمود: قرآن كه اصلا اين حرفها را طرح نكرده. اين حرفها چيست كه از خودتان ساخته ايد؟! قضيه اين است: روزى داوود - كه حكمتها و قضاوتهاى داوود ضرب المثل است - كوچكترين عجبى در قلبش پيدا شد كه اگر قضاوت هم هست قضاوت داوودى است، آنچنان صحيح در ميان مردم قضاوت مى كنم كه هيچ وقت يك ذره تخلف نمى شود. مثل داستان يونس و داستان آدم و داستانهاى ديگر. يك ذره عجب سبب مى شود كه خدا عنايت خودش را از بنده بگيرد تا بنده عجزش بر خودش ثابت بشود. ما در دعاهايمان مى خوانيم و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا. انسان در هر مقامى كه باشد هميشه بايد به خدا عرض كند: خدايا مرا يك چشم بر هم زدن به خودم وامگذار.
ام سلمه مى گويد: يك شب در دل شب بيدار شدم، ديدم پيغمبر در بستر نيست. يك وقت متوجه شدم در گوشه اتاق مشغول عبادت است. گوش كردم به سخنانش، ديدم مى گويد: الهى لا تشمت بى عدوى و لا تردنى الى كل سوء استنقذتنى منه... و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (3). خدايا مرا به بديهايى كه از آنها رهانيده اى بر نگردان، خدايا مرا دشمن شاد نفرما... خدايا مرا يك لحظه، يك چشم به هم زدن به خودم وامگذار، يعنى عنايت و لطف خودت را از من مگير. (اين را پيغمبر آخر الزمان مى گويد) به اينجا كه رسيد، ام سلمه بى اختيار شروع كرد هق هق گريه كردن و فرياد زدن. دعاى نماز پيغمبر كه تمام مى شود مى فرمايد: ام سلمه چرا مى گريى؟ عرض مى كند: يا رسول الله وقتى كه شما اين سخن را مى گوييد كه خدايا مرا يك چشم به هم زدن به خود وامگذار، پس واى به حال ما. نفرمود من تعارف كردم (العياذ بالله) براى تعليم تو گفتم. فرمود: البته همين است، برادرم يونس يك لحظه خدا او را به خود واگذاشت و آمد به سرش آنچه آمد.
حال چطور مى شود خدا عنايت خودش را بگيرد؟ كوچكترين تصورى از منيت براى يك پيغمبر خدا پيش بيايد عنايت خدا گرفته مى شود و سقوطش همان.
امام رضا فرمود: در دل مقدس اين پيغمبر بزرگ اين عجب پيدا شد كه آيا از من بهتر قاضى هم در عالم هست؟ تصور (من) در قلب داوود پيدا شد. داوود! تو ديگر نبايد فكر (من) تصور (من) در ذهنت باشد. خدا اين امتحان را پيش آورد. عنايت خدا كه از داوود گرفته شد، در قضاوتش شتاب كرد حتى به صورت تقديرى، يعنى يادش رفت كه وقتى مدعى دعوى خودش را طرح مى كند قاضى نبايد يك كلمه حرف بزند ولو به صورت تقدير و فرض. يك نفر آمده مى گويد: اين آقا كه مى بينيد مال بنده را برده است، با ثروت زيادى كه دارد - نودونه گوسفند دارد و من يكى دارم - به اين يك گوسفند من هم طمع كرده. داوود تحت تأثير عواطف انساندوستى خودش قرار گرفت، صبر نكرد كه ببيند طرف چه مى گويد. آخر او هم از خودش دفاعى دارد. فورا گفت: در واقع شايد هم به صورت تقدير: اگر اين جور باشد او به تو ظلم كرده است. تا چنين پيشدستى كرد يكمرتبه متوجه شد كه داوود! شرط قضاوت اين نبود كه حرف ديگرى را نشنيده، سخن بگويى، قاضى بايد سكوت كند بگذارد ديگرى هم حرفش را بزند و از خودش دفاع بكند آن وقت حرفش را بزند. اينجا بود كه داوود فهميد در امر قضاوت اشتباه كرده است، نه تنها فهميد در امر قضاوت اشتباه كرده، بلكه ريشه اشتباه خودش را هم فورا به دست آورد: داوود! از كجا خوردى؟ از آنجا كه فكر (من) كردى، گفتى منم. اين ضربه اى بود كه از آن (م ن) خوردى. در قرآن صحبت زنى نيست، صحبت اوريايى نيست، صحبت مرغى كه پريده باشد نيست، صحبت اين حرفها نيست.
ريشه پيدايش اين داستان
حال چطور شد كه اين داستان در بعضى از كتب ما مسلمين پيدا شد؟ همين قدر به شما بگويم: امان از دست يهود كه بر سر دنيا از دست اينها چه آمد؟! يكى از كارهايى كه قرآن به اينها نسبت مى دهد كه هنوز هم ادامه دارد مسئله تحريف و قلب حقايق است. اينها شايد با هوش ترين مردم دنيا باشند، يك نژاد فوق العاده با هوش و متقلب. اين نژاد با هوش متقلب هميشه دستش روى آن شاهرگهاى جامعه بشريت است، شاهرگهاى اقتصادى و شاهرگهاى فرهنگى. اگر كسى بتواند تحريفهايى را كه اينها حتى در حال حاضر در تاريخهاى دنيا، در جغرافيها و در خبرهاى دنيا مى كنند (جمعآورى كند، كار مفيدى است). البته عده اى اين كار را كرده اند ولى نه به قدر كافى. الان خبرگزاريهاى بزرگ دنيا كه يكى از آن شاهرگهاى خيلى حساس است به دست يهود مى چرخد، براى اينكه قضايا را تا حدى كه برايشان ممكن است آن طور كه خودشان مى خواهند به دنيا تبليغ كنند و برسانند. در هر مملكتى اگر بتوانند آن شاهرگها را، وسائل به قول امروزيها ارتباط جمعى مثل مطبوعات و به طور كلى آن جاهايى كه فكرها را مى شود تغيير داد، تحريف كرد، تبليغ كرد و گرداند و نيز شاهرگهاى اقتصادى را (در دست مى گيرند). و اينها از قديم الايام كارشان اين بوده. قرآن در يك جا مى فرمايد:
افتطمعون ان يومنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (4).
مسلمين! شما به ايمان اينها چشم بسته ايد؟! آيا اينها را نمى شناسيد؟! اينها همان كسانى هستند يعنى الان هم روح همان روح است و الا كسى اجدادش فاسد باشند دليل فساد حالايش نمى شود. اينها همان روح اجداد خودشان را حفظ كرده اند كه با موسى هم كه بودند، سخن خدا را كه مى شنيدند، وقتى كه بر مى گشتند آن را مطابق ميل خودشان عوض مى كردند، نه از روى جهالت و نادانى، در كمال دانايى. تحريف و قلب حقايق، يكى از كارهاى اساسى يهود است از چند هزار سال پيش تا امروز. در ميان هر قومى در لباس و زى خود آن قوم ظاهر مى شوند و افكار و انديشه هاى خودشان را از زبان خود آن مردم پخش مى كنند، منويات خودشان را از زبان خود آن مردم مى گويند. مثلا مى خواهند ميان شيعه و سنى اختلاف بياندازند. نه اين طور است كه خودش حرف بزند. يك سنى پيدا مى كند و او شروع مى كند آنچه كه مى تواند عليه شيعه تهمت مى زند و دروغ مى گويد. البته دفاع از حقيقت به جاى خودش بايد دروغها را رد كرد، ولى گاهى اوقات افرادى را پيدا مى كنند نظير صاحب (الخطوط العريضة) كه چهارتا دروغ هم او بيايد ببندد. از زبان اين به آن دروغ مى بندند و از زبان آن به اين. اينها تورات خودشان را پر از اين دروغها كردند و داستانها از امتهاى گذشته هست كه تورات به گونه اى نقل كرده است، قرآن به گونه ديگر، و بلكه قرآن به گونه اى نقل كرده است كه دروغ اينها را كه داستان را تحريف كرده و در تورات تحريف شده آورده اند آشكار مى كند. و اينها براى اينكه قرآن را العياذ بالله تكذيب بكنند آمده اند يك سلسله روايات به نام پيغمبر يا ائمه و يا مثلا بعضى از صحابه پيغمبر جعل كرده اند به نفع آنچه در تورات آمده است ولى به گونه اى جعل كرده اند كه كسى نفهمد اينطور نيست. از جمله كه شايد عبرت آموز باشد در داستان عمالقه كه همين بيت المقدس فعلى را اشغال كرده بودند و موسى به اينها مى گفت آنها به زور اينجا را اشغال كرده اند، بيائيد برويم آنجا، اينها حفظ جان مى كردند، مى گفتند:
يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (5).
قرآن آبروى اينها را برده: هر چه موسى گفت: كمى غيرت داشته باشيد، هنر داشته باشيد، حقتان را بگيريد، گفتند: خير، آنها مردمى هستند زورمند، ما اينجا نشسته ايم، تو و خدايت دوتايى برويد آنجا بجنگيد عمالقه را بيرون كنيد، وقتى كه كارها تمام شد بيا ما را خبركن كه برويم وارد آنجا بشويم. گفت:
گر به مغزم زنى و گردنبم
موسى دوباره آمد با اينها صحبت كرد كه اين حرفها يعنى چه؟! به خدا توكل كنيد، در راه خدا جهاد كنيد. اگر در راه خدا جهاد كنيد خدا شما را يارى مى كند، كه نشان مى دهد قضيه، قضيه عملى بوده است. گفتند: نمى رويم كه نمى رويم. در اينجا قرآن آبروى اينها را به اين صورت برده است كه مى گويد اينها مردمى بودند طماع و مى خواستند بدون آنكه زحمتى كشيده باشند سرزمين بيت المقدس مفت به چنگشان آمده باشد، كه در جنگ بدر ظاهرا مقداد اسود به پيغمبر عرض كرد: يا رسول الله ما آن حرف را نمى زنيم كه يهود به موسى گفتند كه تو با خدايت برو با آنها بجنگ، وقتى كه تصفيه كردى و مانع را برداشتى ما را خبر كن، ما مى گوييم كه تو هر چه امر بكنى همان را اطاعت مى كنيم، اگر امر كنى خودتان را به دريا بريزيد خودمان را به دريا مى ريزيم.
اينها فكر كردند چكار كنند كه تورات را تأييد و قرآن را تكذيب بكنند ولى مسلمين هم نفهمند كه اينها دارند قرآن را تكذيب مى كنند. آمدند افسانه ها براى عمالقه ساختند. گفتند اين عمالقه كه در بيت المقدس بودند مى دانيد چه جور آدمهايى بودند؟ (مى خواستند بگويند اگر نژاد ما نرفت بجنگد حق داشت و قرآن العياذ بالله بيخود اعتراض كرده، جاى جنگيدن نبود. ولى بسيارى از مسلمين اين مطلب را نفهميدند). آن نژادى كه در آنجا بودند از اين نژادهاى آدمهاى معمولى نبودند كه بشود با آنها جنگيد. البته اين را نگفتند (كه بشود با آنها جنگيد) كه مسلمين بفهمند. گفتند مردمى آنجا بودند از اولاد زنى به نام عناق، و عناق، زنى بود كه وقتى مى نشست ده جريب در ده جريب را مى گرفت، و پسرى داشت به نام عوج كه وقتى موسى با عصايش آمد كنار او ايستاد، با اينكه چهل ذراع قدش بود و چهل ذراع طول عصايش، و چهل ذراع از زمين جستن كرد، تازه عصاى او خورد به قوزك پاى عوج بن عناق. جمعى از اينها آمده بودند در بيابان بيت المقدس. موسى عده اى جاسوس فرستاد بود براى اينكه بروند خبر بياورند كه اينها چه مى كنند. آدمهايى كه قدشان چند فرسخ بود و حتى ماهى را از دريا مى گرفتند مقابل خورشيد كباب مى كردند و مى خوردند و در صحرا آنطور راه مى رفتند، يك وقت يكى از آنها ديد يك چيزهايى روى زمين دارند مى جنبند (كه همان افراد موسى بودند). چند تا از آنها را گرفت، در آستينش ريخت و آمد نزد پادشاهشان، آنها را ريخت آنجا و گفت: اينها مى خواهند اينجا را از ما بگيرند. اگر واقعا در بيت المقدس يك چنين نژادى بوده است پس موسى بيخود گفت برويد آنجا را بگيريد، حق با آنها بود كه مى گفتند كار، كار ما نيست، تو و خدايت برويد آنها را بيرون كنيد تا ما بعد بيابيم. آنها كه آدم معمولى نبوده اند.
اينها براى آنكه انتقاد قرآن از قوم يهود را زيركانه رد كرده باشند آمدند اين داستانها را جعل كردند و در زبان خود مسلمين انداختند. بعد خود مسلمين مى نشستند داستان عوج بن عناق را مى گفتند، از اهميت عمالقه مى گفتند و اينكه اگر قضيه اينجور باشد پس قرآن چه مى گويد به اينها؟!
در داستان داوود هم قضيه از اين قرار بود. اين داستان مرغ و عاشق شدن داوود به زن اوريا و بعد به كشتن دادن داوود اوريا را يك داستان جعلى است و حتى بدترش را هم گفته اند كه هنوز اوريا كشته نشده بود كه داوود العياذبالله زن او را آورد به خانه خودش و با او زنا كرد و خيال كرد كار گذشته است ولى بعد از مدتى آن زن به او اطلاع داد كه من حامله شده ام، تكليف چيست؟ وقتى كه داوود ديد اين زن از او حامله شده و فردا بچه متولد مى شود و مشتش باز مى گردد دستور داد كشته شود.
قرآن داستان داوود را به آن نزاهت و نظافت نقل كرده، و تورات تحريفى اين داستان را به اين كثافت نقل كرده بعد آمدند اين روايات مجعول را به زبان خود مسلمين هم انداختند. ارزش ائمه در اينجا آشكار مى شود. امام رضاست كه مىآيد دروغ اينها را روشن مى كند و مى گويد اين چرندها و مزخرفات چيست كه مى گويد؟! اين نسبتها چيست كه به پيغمبر خدا مى دهيد؟! در كجاى قرآن چنين مطلبى آمده است؟! قرآن كه قضيه را بيش از اين نقل نمى كند كه افرادى آمدند (نزد داوود و يكى از آنها از ديگرى شكايت كرد (، و در مورد قضاوت نيز همين مقدار مى گويد كه داوود وقتى كه سخن مدعى را شنيد فورا حكم خودش را گفت، بعد يكدفعه متوجه شد كه اشتباه كرده و بعد استغفار كرد. قضيه از اين قرار بوده و صحبت زنى مطرح نبوده است.
قضيه دو جنبه دارد: آيا اينها فرشته بودند يا انسان؟ اگر انسان بودند پس قضيه، قضيه واقعى بوده و بنابراين خدا هم كه آن انسانها را فرستاد اصلا آنها نيامده بودند براى اينكه به اصطلاح داوود را متنبه كنند بلكه واقعا براى آنها داستانى پيش آمده بود، ولى وقتى كه داوود آن سرعت قضاوت را اعمال كرد خودش يكدفعه متوجه شد. پس اينجا از يك وسيله غير جايز، از يك امر دروغ استفاده نشده است.
و اما اگر آنهايى كه آمده اند ملك باشند و براى تنبه داوود آمده باشند، اين سؤال مطرح مى شود كه آن ملكها چگونه آمدند يك صحنه ساختگى درست كردند براى بيدارى داوود؟! و سؤالى كه از ما شد در واقع اين جهت بود كه چطور دوتا فرشته آمدند يك صحنه ساختگى خلق كردند؟! البته هدفشان تنبه داوود، و مقدس بود ولى داستانى كه گفتند مجعول است.