فصل نهم: امر به معروف و نهى از منكر در قرآن

(زمان خواندن: 15 - 30 دقیقه)

در قرآن كريم، آيات فراوانى با تعبيرات و آهنگهاى مختلف، درباره امر به معروف و نهى از منكر، به چشم مى خورد كه از ميان آنها به دو نمونه اشاره مى كنيم. خداى تعالى در سوره توبه مى فرمايد:
المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون اءيديهم نسوا الله فنسيهم إ ن المنافقين هم الفاسقون؛ (1) مردان و زنان منافق هم بستگى دارند. مردم را به كارهاى زشت امر مى كنند و از نيكيها باز مى دارند و دستهايشان را به هم مى سايند. خدا را فراموش كرده اند؛ پس خدا نيز آنان را فراموش كرده است كه منافقان مردمى فاسق و زشتكارند.
والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اءولئك سيرحمهم الله إ ن الله عزيز حكيم؛ (2) مردان مؤمن و زنان مؤمن هم بستگى دارند. مردم را به كار نيكو امر مى كنند و از كار زشت بازمى دارند و نماز برپا مى دارند و زكات مى پردازند و خدا و پيامبرش را اطاعت مى كنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود مى گرداند خدا عزيز و حكيم است.
در اين مقال بر آنيم كه درباره اين دو آيه توضيح دهيم.
معناى اصطلاحى امر به معروف و نهى از منكر
معنا و مفهوم عبارت «امر به معروف و نهى از منكر» به ظاهر بسيار روشن و واضح است. امر به معروف يعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبيها، نهى از منكر يعنى نهى كردن و بازداشتن از زشتيها. اما در ميسر تحول واژه ها، معناى آنهاگاه توسعه و گاه تضييق مى يابد. در برخى موارد، استعمال يك واژه باعث مى شود كه مفهوم آن از مقتضاى اصل خود، وسعت بيشترى پيدا كند. در اينجا نيز همين طور است. فقها و بزرگان وقتى درباره موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مى كنند، مى گويند در كلمه امر، مفهوم «علو» يا «استعلا» نهفته است؛ يعنى كسى كه امر مى كند، يا بايد بر ماءمور برترى داشته باشد، و يا خود را در چنين مقامى قرار دهد و از موضع بالاتر امر كند. خواهش و استدعا كردن «امر» نيست؛ اينكه كسى بگويد «من خواهش مى كنم اين كار را بكنيد» امر نيست. مقتضاى كلمه امر اين است كه بايد به صورت استعلا باشد حتى برخى از فقها احتياط كرده، مى گويند تكليف امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مى يابد كه امركننده به معروف، با لحاظ «استعلا» امر كند.
مراتب امر به معروف و نهى از منكر
وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آيات و روايات بررسى مى كنيم، به نوعى توسعه در مفهوم اين واژه برمى خوريم. براى نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر را در روايات بيان مى كنيم تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود. اين مراتب عبارت اند از:
1. احساس قلبى: هنگامى كه در روايات، مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مى كنيم، اولين مرتبه نهى از منكر، انكار به قلب است؛ يعنى زمانى كه انسان گناه و انحرافى را در جامعه مى بيند، در دل خود آن را تقبيح، و احساس ناراحتى كند. اين اولين مرتبه نهى از منكر است.
2. اظهار ناراحتى: بر اساس آنچه در روايات آمده است، در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبه رو مى شود و گناهى را مى بيند، بايد افزون بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و درهم كشيدن چهره اظهار كند. در روايتى وارد شده كه اگر كسى با گناهى مواجه شد و پيشانى خود را درهم نكشيد و اخم نكرد، آن پيشانى در آتش جهنم چروكيده خواهد شد.
3. اظهار به زبان: مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرايط مناسب بود و زمينه هاى لازم براى تاءثيرگذارى وجود داشت، با زبان لين و نرم، معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، بايد با لحنى تندتر، از منكر جلوگيرى كرد.
4. برخورد فيزيكى: اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فيزيكى است. اين مرتبه ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرايط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر، برخورد فيزيكى را طلبيد، بايد اين برخورد صورت پذيرد.
البته در جامعه اسلامى كه دولت اسلامى وجود دارد، برخورد فيزيكى بايد از طرف مقام رسمى و با مجوز رسمى صورت گيرد.
5. جهاد: مراحلى كه تاكنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است، اما مراتب ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روايات ذكر شده كه جهاد را نيز در بر مى گيرد. به طور كلى، همه انواع جهاد، از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدايى نيز كه جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، در واقع، نوعى امر به معروف به شمار مى آيد؛ زيرا در جهاد ابتدايى، جامعه به آنچه حق است، وادار مى شود و به سوى راه صحيح هدايت مى گردد. همچنين جهاد با عنوان دفاع نيز نوعى نهى از منكر است؛ زيرا جهاد دفاعى، براى اين است كه حق در جامعه باقى بماند و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.
يكى ديگر از اقسام جهاد، جهاد با «اهل بغى» يا جهاد بغات است. (3) اين نوع جهاد نيز يكى ديگر از مصاديق نهى از منكر است؛ زيرا با فسادى كه بر اثر آشوب اخلالگران در جامعه پديد مى آيد، مبارزه مى كند و مانع آن مى گردد.
همچنين جهاد مصاديق خاص ديگرى نيز دارد كه ممكن است به ندرت اتفاق افتد؛ مثلا، اگر در شرايط خاصى در گوشه اى از جهان، اساس اسلام به خطر افتد، دولت اسلامى و مسلمانان، بايد جلو آن فساد را بگيرند.
در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه «در چه مواردى مردم مجاز به برخورد فيزيكى هستند؟» اين پرسش را بدين نحو مى توان پاسخ گفت كه اگر در زمانى يا در سرزمين، دولت اسلامى وجود نداشته باشد، يا دولت اسلامى ضعيف و ناكارآمد بوده، قدرت برخورد با منكرات را نداشته باشد و مردم احساس كنند كه در اين سرزمين، اسلام در خطر است، لازم است براى نهى از منكر قيام كنند تا حقيقت اسلام و احكام آن حفظ شود و ارزشهاى اسلامى در جامعه احيا گردند.
6. حركت شهادت طلبانه: گاهى ممكن است در جامعه، دولت اسلامى قوى اى كه بتواند جلو فساد - اعم از فساد در عقيده يا فساد در عمل - را بگيرد، وجود نداشته باشد، يا اصلا دولت كفر حاكم باشد و كسانى به نام اسلام حكومت كنند كه در واقع، اهل نفاق باشند، يعنى عناصرى از نفاق در ميان آنها باشد و امكان اينكه دستگاه حاكم وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهد، نباشد، يا افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگيرى از فساد، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، آن قدر توانايى نداشته باشند كه بتوانند بر حاكمان زورمدار، پيروز شوند و حق را اعمال كنند، در اينجا ممكن است اين افراد در انجام اين فريضه، چنان حركتى را انجام دهند كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ايشان باعث بقاى اسلام گردد. مصداق بارز آن، حركت و قيام امام حسين عليه السلام است. آن حضرت مى فرمود: هدف من از قيام اين است كه جامعه را با امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنين حركتى كه به شهادت آن حضرت انجاميد، مصداق كامل امر به معروف و نهى از منكر بود. اين امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، تذكر زبانى يا به يك حركت فيزيكى ساده محدود نشد، بلكه حركتى بود كه با عظمت، شكوه و با عمقى خاص، تاريخ را متحول ساخت، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنين مصاديقى - به خصوص در حد اعلاى آن، كه براى امام حسين عليه السلام واقع شد - به ندرت رخ مى دهد.
احساس مسئوليت در قبال ديگران
آيا انسانها بايد در جامعه احساس كنند كه در قبال ديگران مسئوليتى دارند و بايد بر رفتار يكديگر نظارت داشته باشند يا نه؟ اين واقعيتى است كه كمابيش در جامعه هاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنيت داشته و دارند، همواره وجود داشته است. شايد هيچ جامعه اى را نتوان يافت كه بهره اى از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن، چنين احساسى وجود نداشته باشد.
انسان بايد در قبال رفتار ديگران احساس مسئوليت كند، اما مراتب چنين احساس مسئوليتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آنها، متفاوت است، مصاديق كار خوب و بد در جوامع مختلف، براساس ‍ نظامهاى ارزشى آنها، متفاوت است و مرتبه حساسيت مردم در قبال رفتار ديگران، به نوع جهان بينى و نگرش آنان درباره انسان و جامعه انسانى بستگى دارد. اين مطلب بحث مفصلى را مى طلبد، ولى اكنون به طور خلاصه بدان اشاره مى كنيم.
نظام ارزشى فردگرا و نظام ارزشى جامعه گرا
ديدگاه حاكم بر جوامع را درباره انسانها، در يك تقسيم كلى، مى توان به دو دسته تقسيم كرد: جوامع فردگرا، و اجتماعات جامعه گرا. هريك از اين دو دسته نيز مراتب مختلفى دارند. بعضى از انسانها در زندگى فقط در فكر خود هستند: اگر راحتى مى خواهند آن را براى خود مى خواهند؛ و اگر در پى پيشرفت اند، آن را براى خود مى خواهند. براى اين گروه تفاوتى ندارد كه اين راحتى و پيشرفت مادى باشد يا معنوى. محور افكار و فعاليت آنان، نفى ضرر و كسب منفعت براى خودشان است.
در سوى ديگر، كسانى هستند كه خود را با ديگران در زندگى اجتماعى شريك و وابسته مى دانند و فقط به فكر خود نيستند. اين گروه، اگر خير و بركتى طلب مى كنند، براى همه مى خواهند و اگر پيشرفتى را دنبال مى كنند، آن را براى همه مى جويند، حتى اگر پيشرفت معنوى و سعادت اخروى هم مى خواهند، آن را براى همه آرزو مى كنند.
نگرش اسلام به انسان
مكتب انبياى الاهى و به خصوص دين مقدس اسلام، نگرش جامعه گرايى را تقويت مى كند. دين اسلام مى كوشد به گونه اى انسان را تربيت كند كه در همه مراحل زندگى، به كل انسانها - به خصوص اعضاى جامعه اسلامى - نظر داشته باشد. براى مثال، در نماز كه يك عبادت فردى است (4) و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نمى گويد: «من تو را مى پرستم»، بلكه مى گويد: إ ياك نعبد؛ «ما تو را مى پرستيم». اگر انسان در نيمه هاى شب به تنهايى در محراب عبادت مى ايستد و نماز مى خواند، بايد بگويد: «ما تو را مى پرستيم». اگر مسلمانى در بيابانى كه هيچ انسانى نيست، به تنهايى به نماز بايستد، بايد بگويد: إ ياك نعبد و إ ياك نستعين؛ يعنى «ما» فقط تو را مى پرستيم و «ما» تنها از تو كمك مى خواهيم. مؤمنان بايد همديگر را در كنار خود ببينند. همچنين هنگامى كه نماز تمام مى شود، نمازگزار مى گويد: السلام علينا و على عباد الله الصالحين. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. سلام بر شخص پيامبر صلى الله عليه و اله و گفتن السلام عليك ايها النبى و نيز به جهت شخصيت برجسته پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و امتياز جداگانه اى است كه آن حضرت دارند. اما نماز با «السلام عليك ايها النبى» تمام نمى شود، بلكه با السلام علينا و على عباد الله الصالحين. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته تمام مى شود. انسان در نماز، همواره مؤمنان را كنار خود مى بيند، و نيز هنگامى كه مى خواهد از نماز خارج شود، باز هم بايد بر همه مؤمنان سلام كند. اين تربيت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى، چه عبادتهاى فردى و چه عبادتهاى اجتماعى، در مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربيتى، و حتى در جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان بايد خود را با ساير مؤمنان شريك و همراه بداند. اقتضاى تربيت خاص اسلامى چنين است.
نگرش غرب به انسان
تربيت غربى - به ويژه در دو قرن اخير - فردگراست. در نگرش لائيك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مى گيرد. از اين روى، نزديك ترين و انسانى ترين روابط عاطفى روى به ضعف نهاده است: خانواده ها متلاشى مى شوند؛ زنان، شوهران، پدران و فرزندان بسيارى هستند كه جدا از هم زندگى مى كنند؛ همسايه ها از يكديگر خبر ندارند. در اين ديدگاه، محور فكرى انسان منفعت و لذت شخصى است.

در قرآن كريم، آيات فراوانى با تعبيرات و آهنگهاى مختلف، درباره امر به معروف و نهى از منكر، به چشم مى خورد كه از ميان آنها به دو نمونه اشاره مى كنيم. خداى تعالى در سوره توبه مى فرمايد:
المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون اءيديهم نسوا الله فنسيهم إ ن المنافقين هم الفاسقون؛ (1) مردان و زنان منافق هم بستگى دارند. مردم را به كارهاى زشت امر مى كنند و از نيكيها باز مى دارند و دستهايشان را به هم مى سايند. خدا را فراموش كرده اند؛ پس خدا نيز آنان را فراموش كرده است كه منافقان مردمى فاسق و زشتكارند.
والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اءولئك سيرحمهم الله إ ن الله عزيز حكيم؛ (2) مردان مؤمن و زنان مؤمن هم بستگى دارند. مردم را به كار نيكو امر مى كنند و از كار زشت بازمى دارند و نماز برپا مى دارند و زكات مى پردازند و خدا و پيامبرش را اطاعت مى كنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود مى گرداند خدا عزيز و حكيم است.
در اين مقال بر آنيم كه درباره اين دو آيه توضيح دهيم.
معناى اصطلاحى امر به معروف و نهى از منكر
معنا و مفهوم عبارت «امر به معروف و نهى از منكر» به ظاهر بسيار روشن و واضح است. امر به معروف يعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبيها، نهى از منكر يعنى نهى كردن و بازداشتن از زشتيها. اما در ميسر تحول واژه ها، معناى آنهاگاه توسعه و گاه تضييق مى يابد. در برخى موارد، استعمال يك واژه باعث مى شود كه مفهوم آن از مقتضاى اصل خود، وسعت بيشترى پيدا كند. در اينجا نيز همين طور است. فقها و بزرگان وقتى درباره موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مى كنند، مى گويند در كلمه امر، مفهوم «علو» يا «استعلا» نهفته است؛ يعنى كسى كه امر مى كند، يا بايد بر ماءمور برترى داشته باشد، و يا خود را در چنين مقامى قرار دهد و از موضع بالاتر امر كند. خواهش و استدعا كردن «امر» نيست؛ اينكه كسى بگويد «من خواهش مى كنم اين كار را بكنيد» امر نيست. مقتضاى كلمه امر اين است كه بايد به صورت استعلا باشد حتى برخى از فقها احتياط كرده، مى گويند تكليف امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مى يابد كه امركننده به معروف، با لحاظ «استعلا» امر كند.
مراتب امر به معروف و نهى از منكر
وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آيات و روايات بررسى مى كنيم، به نوعى توسعه در مفهوم اين واژه برمى خوريم. براى نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر را در روايات بيان مى كنيم تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود. اين مراتب عبارت اند از:
1. احساس قلبى: هنگامى كه در روايات، مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مى كنيم، اولين مرتبه نهى از منكر، انكار به قلب است؛ يعنى زمانى كه انسان گناه و انحرافى را در جامعه مى بيند، در دل خود آن را تقبيح، و احساس ناراحتى كند. اين اولين مرتبه نهى از منكر است.
2. اظهار ناراحتى: بر اساس آنچه در روايات آمده است، در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبه رو مى شود و گناهى را مى بيند، بايد افزون بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و درهم كشيدن چهره اظهار كند. در روايتى وارد شده كه اگر كسى با گناهى مواجه شد و پيشانى خود را درهم نكشيد و اخم نكرد، آن پيشانى در آتش جهنم چروكيده خواهد شد.
3. اظهار به زبان: مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرايط مناسب بود و زمينه هاى لازم براى تاءثيرگذارى وجود داشت، با زبان لين و نرم، معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، بايد با لحنى تندتر، از منكر جلوگيرى كرد.
4. برخورد فيزيكى: اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فيزيكى است. اين مرتبه ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرايط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر، برخورد فيزيكى را طلبيد، بايد اين برخورد صورت پذيرد.
البته در جامعه اسلامى كه دولت اسلامى وجود دارد، برخورد فيزيكى بايد از طرف مقام رسمى و با مجوز رسمى صورت گيرد.
5. جهاد: مراحلى كه تاكنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است، اما مراتب ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روايات ذكر شده كه جهاد را نيز در بر مى گيرد. به طور كلى، همه انواع جهاد، از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدايى نيز كه جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، در واقع، نوعى امر به معروف به شمار مى آيد؛ زيرا در جهاد ابتدايى، جامعه به آنچه حق است، وادار مى شود و به سوى راه صحيح هدايت مى گردد. همچنين جهاد با عنوان دفاع نيز نوعى نهى از منكر است؛ زيرا جهاد دفاعى، براى اين است كه حق در جامعه باقى بماند و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.
يكى ديگر از اقسام جهاد، جهاد با «اهل بغى» يا جهاد بغات است. (3) اين نوع جهاد نيز يكى ديگر از مصاديق نهى از منكر است؛ زيرا با فسادى كه بر اثر آشوب اخلالگران در جامعه پديد مى آيد، مبارزه مى كند و مانع آن مى گردد.
همچنين جهاد مصاديق خاص ديگرى نيز دارد كه ممكن است به ندرت اتفاق افتد؛ مثلا، اگر در شرايط خاصى در گوشه اى از جهان، اساس اسلام به خطر افتد، دولت اسلامى و مسلمانان، بايد جلو آن فساد را بگيرند.
در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه «در چه مواردى مردم مجاز به برخورد فيزيكى هستند؟» اين پرسش را بدين نحو مى توان پاسخ گفت كه اگر در زمانى يا در سرزمين، دولت اسلامى وجود نداشته باشد، يا دولت اسلامى ضعيف و ناكارآمد بوده، قدرت برخورد با منكرات را نداشته باشد و مردم احساس كنند كه در اين سرزمين، اسلام در خطر است، لازم است براى نهى از منكر قيام كنند تا حقيقت اسلام و احكام آن حفظ شود و ارزشهاى اسلامى در جامعه احيا گردند.
6. حركت شهادت طلبانه: گاهى ممكن است در جامعه، دولت اسلامى قوى اى كه بتواند جلو فساد - اعم از فساد در عقيده يا فساد در عمل - را بگيرد، وجود نداشته باشد، يا اصلا دولت كفر حاكم باشد و كسانى به نام اسلام حكومت كنند كه در واقع، اهل نفاق باشند، يعنى عناصرى از نفاق در ميان آنها باشد و امكان اينكه دستگاه حاكم وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهد، نباشد، يا افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگيرى از فساد، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، آن قدر توانايى نداشته باشند كه بتوانند بر حاكمان زورمدار، پيروز شوند و حق را اعمال كنند، در اينجا ممكن است اين افراد در انجام اين فريضه، چنان حركتى را انجام دهند كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ايشان باعث بقاى اسلام گردد. مصداق بارز آن، حركت و قيام امام حسين عليه السلام است. آن حضرت مى فرمود: هدف من از قيام اين است كه جامعه را با امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنين حركتى كه به شهادت آن حضرت انجاميد، مصداق كامل امر به معروف و نهى از منكر بود. اين امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، تذكر زبانى يا به يك حركت فيزيكى ساده محدود نشد، بلكه حركتى بود كه با عظمت، شكوه و با عمقى خاص، تاريخ را متحول ساخت، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنين مصاديقى - به خصوص در حد اعلاى آن، كه براى امام حسين عليه السلام واقع شد - به ندرت رخ مى دهد.
احساس مسئوليت در قبال ديگران
آيا انسانها بايد در جامعه احساس كنند كه در قبال ديگران مسئوليتى دارند و بايد بر رفتار يكديگر نظارت داشته باشند يا نه؟ اين واقعيتى است كه كمابيش در جامعه هاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنيت داشته و دارند، همواره وجود داشته است. شايد هيچ جامعه اى را نتوان يافت كه بهره اى از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن، چنين احساسى وجود نداشته باشد.
انسان بايد در قبال رفتار ديگران احساس مسئوليت كند، اما مراتب چنين احساس مسئوليتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آنها، متفاوت است، مصاديق كار خوب و بد در جوامع مختلف، براساس ‍ نظامهاى ارزشى آنها، متفاوت است و مرتبه حساسيت مردم در قبال رفتار ديگران، به نوع جهان بينى و نگرش آنان درباره انسان و جامعه انسانى بستگى دارد. اين مطلب بحث مفصلى را مى طلبد، ولى اكنون به طور خلاصه بدان اشاره مى كنيم.
نظام ارزشى فردگرا و نظام ارزشى جامعه گرا
ديدگاه حاكم بر جوامع را درباره انسانها، در يك تقسيم كلى، مى توان به دو دسته تقسيم كرد: جوامع فردگرا، و اجتماعات جامعه گرا. هريك از اين دو دسته نيز مراتب مختلفى دارند. بعضى از انسانها در زندگى فقط در فكر خود هستند: اگر راحتى مى خواهند آن را براى خود مى خواهند؛ و اگر در پى پيشرفت اند، آن را براى خود مى خواهند. براى اين گروه تفاوتى ندارد كه اين راحتى و پيشرفت مادى باشد يا معنوى. محور افكار و فعاليت آنان، نفى ضرر و كسب منفعت براى خودشان است.
در سوى ديگر، كسانى هستند كه خود را با ديگران در زندگى اجتماعى شريك و وابسته مى دانند و فقط به فكر خود نيستند. اين گروه، اگر خير و بركتى طلب مى كنند، براى همه مى خواهند و اگر پيشرفتى را دنبال مى كنند، آن را براى همه مى جويند، حتى اگر پيشرفت معنوى و سعادت اخروى هم مى خواهند، آن را براى همه آرزو مى كنند.
نگرش اسلام به انسان
مكتب انبياى الاهى و به خصوص دين مقدس اسلام، نگرش جامعه گرايى را تقويت مى كند. دين اسلام مى كوشد به گونه اى انسان را تربيت كند كه در همه مراحل زندگى، به كل انسانها - به خصوص اعضاى جامعه اسلامى - نظر داشته باشد. براى مثال، در نماز كه يك عبادت فردى است (4) و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نمى گويد: «من تو را مى پرستم»، بلكه مى گويد: إ ياك نعبد؛ «ما تو را مى پرستيم». اگر انسان در نيمه هاى شب به تنهايى در محراب عبادت مى ايستد و نماز مى خواند، بايد بگويد: «ما تو را مى پرستيم». اگر مسلمانى در بيابانى كه هيچ انسانى نيست، به تنهايى به نماز بايستد، بايد بگويد: إ ياك نعبد و إ ياك نستعين؛ يعنى «ما» فقط تو را مى پرستيم و «ما» تنها از تو كمك مى خواهيم. مؤمنان بايد همديگر را در كنار خود ببينند. همچنين هنگامى كه نماز تمام مى شود، نمازگزار مى گويد: السلام علينا و على عباد الله الصالحين. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. سلام بر شخص پيامبر صلى الله عليه و اله و گفتن السلام عليك ايها النبى و نيز به جهت شخصيت برجسته پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و امتياز جداگانه اى است كه آن حضرت دارند. اما نماز با «السلام عليك ايها النبى» تمام نمى شود، بلكه با السلام علينا و على عباد الله الصالحين. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته تمام مى شود. انسان در نماز، همواره مؤمنان را كنار خود مى بيند، و نيز هنگامى كه مى خواهد از نماز خارج شود، باز هم بايد بر همه مؤمنان سلام كند. اين تربيت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى، چه عبادتهاى فردى و چه عبادتهاى اجتماعى، در مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربيتى، و حتى در جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان بايد خود را با ساير مؤمنان شريك و همراه بداند. اقتضاى تربيت خاص اسلامى چنين است.
نگرش غرب به انسان
تربيت غربى - به ويژه در دو قرن اخير - فردگراست. در نگرش لائيك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مى گيرد. از اين روى، نزديك ترين و انسانى ترين روابط عاطفى روى به ضعف نهاده است: خانواده ها متلاشى مى شوند؛ زنان، شوهران، پدران و فرزندان بسيارى هستند كه جدا از هم زندگى مى كنند؛ همسايه ها از يكديگر خبر ندارند. در اين ديدگاه، محور فكرى انسان منفعت و لذت شخصى است.

ضرورت نظارت جامعه بر اعمال ديگران

ضرورت نظارت جامعه بر اعمال ديگران
افزون بر اينكه گرايش فردى، زشتيها و كاستيهاى فراوانى دارد، اگر فردگرايى نيز اصل و زيربناى نگرش به انسان باشد، در جامعه نمى توان از مسئوليت اجرايى و نظارت بر كار ديگران به كلى كناره گرفت؛ زيرا مصالح و منافع نيز لذتها و رنجهاى انسانها در خارج به يكديگر بستگى دارد، و هر قدر نيز انسان به فكر منافع شخصى خود باشد، مى فهمد كه منفعت شخصى او جز با كمك ديگران تاءمين نمى شود. اگر انسان بخواهد در زندگى لذتى داشته باشد، به تنهايى نمى تواند به اين لذت برسد، بلكه بايد فرد ديگرى نيز باشد تا بتواند با او لذت ببرد. اگر انسان بخواهد در فعاليت اجتماعى، تجارت يا صنعت پيشرفت كند، به تنهايى نمى تواند موفق شود، بلكه مجبور است با ديگران همكارى كند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخودار بوده، و محيط سالمى داشته باشد، به تنهايى نمى تواند تصميم بگيرد، زمانى محيط سالم مى ماند كه ديگران نيز به سلامت محيط كمك كنند. محض نمونه، امروزه در دنيا، ضررهاى دخانيات براى همه انسانها روشن شده است. بدين جهت، در بعضى اماكن چون اتاقهاى دربسته و سالنهاى عمومى، استعمال دخانيات را ممنوع كرده اند. از اين روى، اگر فردى بخواهد سيگار بكشد، بايد از ساختمان خارج شود و به فضاى آزاد برود و بعد به داخل ساختمان برگردد؛ زيرا اگر بنا باشد هر كسى در اتاق يا سالن سيگار بكشد، ديگران نيز به اجبار و بدون اختيار خود، دود آن را تنفس مى كنند و اين براى آنان زيان بار است. به طور قطع، كسانى كه روحيه فردگرايى دارند نيز بايد امر را رعايت كنند.
در اين زمينه مثال بسيار زبيايى وجود دارد. گروهى از مردم سوار كشتى بودند. يكى از سرنشينان كشتى دست به كار سوراخ كردن محل نشستن خود شد. ديگران به او اعتراض كردند كه «چرا كشتى را سوراخ مى كنى؟» او گفت: اين نقطه كشتى در اختيار من است و اينجا هم خود من نشسته ام. من جاى خود را سوراخ مى كنم و به محل نشستن شما كارى ندارم. ساير سرنشينان دست او را گرفتند و گفتند: «درست است كه تو فقط جاى خود را سوراخ مى كنى، ولى وقتى آب در داخل كشتى افتاد، ديگر من و تو را نمى شناسد؛ كشتى و همه ما باهم غرق مى شويم».
در زندگى اجتماعى، انسان نمى تواند فقط منفعت خود را ببيند و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار ديگران دخالت نكند. هنگامى كه انسان ديد، فردى به جامعه ضرر مى زند، بايد دست او را بگيرد و او را از اين عمل باز دارد. در اينجا جامعه به اين فرد اجازه نمى دهد كه بگويد اينجا جاى خود من است؛ خانه خود من يا شهر خود من است؛ بلكه وقتى فرد به همه زيان مى رساند، هر قدر هم اين جامعه فردگرا باشد، دست كم براى محافظت از منافع شخصى افراد، در كار او دخالت مى كند و مانع ضرر زدن او به جامعه مى شود.
در نتيجه، در جوامعى نيز كه فردگرايى به نحو كامل بر آنها حاكم است، نظارت عمومى مردم تا حدى وجود دارد.
حدود نظارت جامعه بر اعمال ديگران
در جوامع غربى كه فردگرايى بر آنها حاكم است، همه مى فهمند كه اگر تا حدى در كار ديگران نظارت نكنند، همگى زيان خواهند ديد. از اين روى، لازم مى دانند كه جامعه در مواردى بر كارها نظارت داشته باشد؛ اما اگر عمل فردى - هر چند خيلى قبيح و زشت - به آنان ارتباطى پيدا نكند و منافع مادى شان را به خطر نيندازند، با آن كارى ندارند. آنان معتقدند ضرر اين عمل قبيح به خود شخص بازمى گردد، و افراد جامعه در اين زمينه با او كارى ندارند. تعبير «به من چه» و «به تو چه»، كه در چنين مواردى به كار مى رود، همان فردگرايى است. اما آنان در جايى كه زيان به افراد ديگر برگردد، حساسيت نشان مى دهند. اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، افراد جامعه مى گويند: «به من چه!» حتى اگر كسى بخواهد به او بگويد به بدن خود ضرر نزن، در پاسخ مى گويد: «به تو چه!»
نگرش غرب در زمينه نظارت بر امور معنوى
تا اينجا سخن از فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى بود كه به انسانها مربوط مى شود. اما اكنون بايد ديد كه در امور معنوى اين نظارت چگونه است. اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه شود، آيا آنجا مى توان بر كار ديگران نظارت كرد يا نه؟ تا به حال، صحبت از فردگرايى و جامعه گرايى در امور مادى بود. اقتضاى فردگرايى اين است كه هرگاه نفع و ضرر كار يك فرد به ما مربوط نباشد، او را رها كنيم. اين نگرشى است كه امروزه كم و بيش ‍ در غرب حاكم است و اصطلاحا به آن انديويژواليزم (5) مى گويند.
اما جامعه گرايان غربى، نظارت بر كار ديگران را فقط در امور مادى صحيح مى دانند، و در جايى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى - مانند كفر، ايمان، حق و باطل - مى شود، دخالت را مجاز نمى دانند. به عبارت ديگر، در غرب، آنجا كه اعمال افراد به دين، اخلاق و معنويات افراد ديگر باز مى گردد به هيچ كس اجازه داده نمى شود.
نگرش اسلام درباره نظارت بر امور معنوى
اسلام با هر دو نگرش درباره عدم لزوم نظارت در امور معنوى و بعضى از امور مادى كه به فرد مربوط مى شود، مخالف است. اسلام مردم را به گونه اى تربيت مى كند كه هميشه به فكر ديگران باشند. حتى در نماز كه فرد در حال برقرارى رابطه با معبود خويش است، مسلمانان بايد از ضمير جمع استفاده كنند نه مفرد. در امور اجتماعى نيز كه افراد با يكديگر رابطه ندارند، نظارت اجتماعى فقط به امور مادى محدود نمى شود، بلكه مسلمانان بايد به امر معنوى نيز توجه داشته باشند. اگر كسى كارى انجام مى دهد كه موجب فساد معنوى جامعه مى شود، بايد وى را از آن كار نهى كرد. حتى در امور معنوى نهى از منكر لزوم بيشترى دارد؛ زيرا آنچه به روح انسان و امور معنوى او باز مى گردد، مهم تر از ماديات و امورى است كه به جسم و دنياى او مربوط مى شود؛ ماديات فانى و تمام شدنى اند؛ اما امور معنوى باقى و پايدار هستند؛ همان طور كه صحيح نيست در مقابل كسى كه مى خواهد خود را به درون چاهى بيندازد، بى اعتنا بود، يا كسى كه مى خواهد خود را از بالاى پل به درون رودخانه اندازد تا غرق شود، يا در آتش بيندازد و خود را بسوزاند؛ زيرا وجدان انسان اجازه نمى دهد كه بگذارد شخصى، فقط به اين دليل كه خودش خواسته است، بر ضد خود هر كارى بكند.
اگر بينى كه نابينا و چاه است

اگر خاموش بنشينى گناه است

در حالى كه نهى ديگران، از امور دنيايى و مادى، كه ضرر و درد آنها موقتى و تمام شدنى است ضرورت دارد، درباره گناه، كه موجب عذاب ابدى مى شود، به طريق اولى لازم است. خداى تعالى در قرآن مى فرمايد:
كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب؛ (6) هرگاه پوست تن آنها پخته شود و بسوزد، آن را با پوستهاى ديگر جاى گزين سازيم تا عذاب را بچشند.
طبق فرمايش خداوند متعال، اين روند كه كافران در جهنم مى سوزند و پوست آنها بر اثر سوختن خاكستر مى شود و دوباره بر بدن ايشان پوست جديدى مى رويد، تمام شدنى نيست. اينان افرادى هستند كه از فرمان خدا تعالى سرپيچى كرده و مرتكب گناه شده اند. وقتى شما مى بينيد كسى چنين گناهى مرتكب مى شود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از اين است كه آن فرد خود را در آتش اين دنيا بيندازد و بسوزاند، آيا وجدان انسان اجازه مى دهد كه دست اين فرد را نگيرد و او را از گناه دور نسازد. از اين روى، امر به معروف و نهى از منكر در اسلام فقط به ضررهاى مادى باز نمى گردد، بلكه اسلام مى گويد جلو گناه را هم بگيريد؛ زيرا گناهكار به عذاب ابدى آخرت دچار مى شود.
نگرش قرآن به امر به معروف و نهى از منكر
در ميان همه آياتى كه بر امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند، دو آيه 67 و 71 سوره توبه ويژگى خاص دارند. (7) در اين دو آيه، خداى تعالى مى فرمايد زنان و مردان مؤمن بر يكديگر ولايت دارند، و در پرتو اين ولايت است كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. اين ولايت را به هر معنايى بگيريم، چه به معناى محبت و چه به معناى نوعى سلطه و قدرت قانونى، يا به هر معناى ديگر، براى اين است كه مؤمنان يكديگر را از كارهاى زشت باز دارند؛ زيرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسى را از گناه دور كند، بايد نوعى تسلط و حق قانونى بر آن فرد داشته باشد تا بتواند اين كار را انجام دهد.
در فرهنگ غرب چنين حقى به كسى نمى دهند تا بتواند مانع ارتكاب گناه ديگران شود يا در امور معنوى ديگر افراد جامعه دخالت كند. اگر كسى نيز چنين كارى كند، او را سرزنش مى كنند. ولى در اسلام، اين گونه نيست. در مكتب اسلام همه مؤمنان به منزله يك پيكرند؛ همان طور كه خود را از گناه دور مى سازند، وظيفه دارند ديگران را نيز از گناه دور كنند. در اسلام، افزون بر بينش اخلاقى و عاطفه انسانى كه انسان را وامى دارد تا مانع از سوختن ديگرى براثر گناه شود، امر الاهى و دستور خداوند وجود دارد كه مؤمنان نگذارند افراد جامعه بر اثر گناه بسوزند. اين كار از مهم ترين واجبات است و طبق روايتى، امر به معروف و نهى از منكر فريضه عظيمى خوانده شده است كه ديگر فرايض و واجبات به واسطه آن پايدار هستند. (8) امر به معروف و نهى از منكر ضامن بقا و اجراى ديگر فرايض در جامعه است و عمل به ديگر واجبات در گرو امر به معروف و نهى از منكر است. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شود، به واجبات ديگر نيز عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شود، بقيه واجبات نيز ترك مى شوند. پس براى اينكه امر كننده به معروف بتواند به ديگرى با كلام گوشزد كند و عملا جلو او را بگيرد، بايد بر او نوعى ولايت داشته باشد؛ يعنى قانون به نوعى تسلط دهد كه بتواند جلو او را بگيرد. اين نوعى ولايت است. شايد منظور خداوند از اوليا در آيه و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اءولياء بعض، اين معنا باشد كه خداوند چنين ولايتى را به مسلمان داده است كه مسلمانان ديگر را امر به معروف و نهى از منكر كند.
معناى ديگرى كه مى توان براى ولايت ذكر كرد، «دوستى» است؛ يعنى چون مؤمنان به يكديگر محبت دارند و دلسوز هم هستند، همديگر را از مبتلا شدن به گناه و كارى كه به عذاب ابدى دچار مى كند، باز مى دارند. آن محبت حاكم بر مؤمنان ايجاب مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر در ميان آنان وجود داشته باشد. در آيه هر دو معنا قابل طرح است.
خداوند متعال در مقابل مؤمنان، از منافقان سخن به ميان مى آورد؛ ولى در آن مقام واژه اوليا را به كار نمى برد، بلكه مى فرمايد: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض و به جاى ياءمرون بالمعروف، مى گويد: ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف. با توجه به بيان اين دو آيه، چند سؤ ال مطرح مى شود كه اكنون به بررسى آنها مى پردازيم:
چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبير منافقان را آورده است؟
پرسش اين است كه چرا خداى تعالى در مقابل جمله «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»، تعبير «الكافرون و الكافرات، ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف» را نياورده، و در مقابل واژه «مؤمنان» از واژه «منافقان» بهره برده است.
بدين سؤ ال مى توان چنين پاسخ داد كه منافقان كسانى هستند كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند و تظاهر به ايمان دارند و در ظاهر، تمامى ارزشهاى اسلامى را پذيرفته اند، اما به هيچ يك از باورهاى دينى اعتقاد قلبى ندارند. آنان در ظاهر، با مسلمانان همراهى مى كنند، ولى در پنهان با آنان دشمنى مى ورزند و اگر فرصت مناسبى بيابند، به مسلمانان ضربه مى زنند؛ بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامى نيستند و اگر هم در ميان مسلمانان زندگى مى كنند به صورت علنى، مواضع خود را عليه ارزشهاى اسلامى اعلام مى دارند. از اين روى مسلمانان ايشان را مى شناسند و مرزى ميان خود و آنان مى كشند.
بنابراين خطر منافقان از كافران بيشتر است؛ زيرا اينان در جامعه اسلامى رسوخ كرده اند و به ارزشهاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مى كنند؛ اما به هر مكر و حيله اى دست مى يازند تا مردم را از دين جدا كنند. از اين روى، خداوند متعال با طرح نام آنان در مقابل مؤمنان، هشدار مى دهد كه مؤمنان مواظب دين خود باشند و بدانند كه منافقانى در درون جامعه اسلامى هستند كه امر به منكر و نهى از معروف مى كنند.

مصلحت ولايت مؤمنان بر يكديگر

مصلحت ولايت مؤمنان بر يكديگر
شبهه ديگر اينكه خداى تعالى درباره منافقان، مانند مؤمنان، واژه «اوليا» را كه به معناى دوستى يا نوعى سلطه قانونى است، به كار نبرده است. اين مسئله را از دو جهت مى توان بررسى كرد؛ زيرا اگر اين واژه را به معناى ولايت بگيريم كه به معناى ولايت مؤمنان بر همديگر است، براى اينكه مؤمنان بتوانند بر يكديگر امر و نهى كنند، بايد مجوز و تسلط قانونى داشته باشند، و خداى تعالى نوعى ولايت و قدرت قانونى براى آنان جعل كرده تا بتوانند در كار يكديگر دخالت كنند. اما منافقان، كه با «امر به منكر» و «نهى از معروف» مى خواهند دين را از مردم بگيرند، نيازى به ولايت ندارند؛ زيرا ولايت يك حق قانونى است و قانون در هيچ جامعه اى، امر به منكر را تجويز نمى كند.
«ولايت» مى تواند به معناى دوستى و محبت باشد؛ بدين معنا كه برخى از مؤمنان دوست برخى ديگرند و به هم محبت مى ورزند؛ از اين روى، وقتى مى بينند ضرر و زيانى متوجه مؤمنى مى شود، نگران مى شوند و مى كوشند كه او را متوجه ضرر كنند. مؤمنان چون به همديگر محبت دارند، يكديگر را امر و نهى مى كنند و راضى نمى شوند برادر و خواهر ايمانى آنان در آتش ‍ جهنم بسوزند. اما منافقان مانند مؤمنان دلداده يكديگر نيستند. هر كدام از آنها به فكر منفعت خويش است. اگرچه در ظاهر، ميان آنان اجتماع، هماهنگى و مشاركت باشد، دلهاشان از هم پراكنده است؛ چنان كه خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد:
تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى؛ (9) آنان را متحد مى پندارى، ولى دلهايشان سخت پراكنده است.
در دلهاى پراكنده آنان مهر و محبتى در قبال هم وجود ندارد. اگر منافع شخصى آنان تاءمين نشود، به جان يكديگر مى افتند و حتى يكديگر را ترور مى كنند؛ چون هر كسى به فكر منافع خود مى باشد، و اگر اجتماع تشكيل مى دهند و در برخى كارها با هم مشاركت دارند، به دليل آن است كه دامى براى تاءمين منافع خود بگسترانند. اگر در اين اجتماع و مشاركت تزاحم پيدا كنند و منافع شخصى آنان به خطر افتد، همه چيز تمام مى شود و محبتى در ميانشان نمى ماند؛ در حالى كه مؤمنان به هم محبت دارند، و از همين روى، دلسوز يكديگرند و همديگر را امر و نهى مى كنند؛ زيرا مى خواهند برادر و خواهر ايمانى آنان در آتش جهنم نسوزد. از اين روى، خدا چنين قدرت قانونى اى براى امر به معروف و نهى از منكر به آنها داده است و آنان بر هم ولايت دارند. بدين جهت، خداى تعالى درباره مؤمنان مى فرمايد كه آنان اولياى يكديگرند، ولى اين تعبير را درباره منافقان به كار نمى برد.
امكان امر به منكر و نهى از معروف در جامعه اسلامى
سؤ ال پيچيده ديگرى كه در اين مقام مطرح مى شود، اين است كه چگونه در يك جامعه، افرادى يافت مى شوند كه به كار بد و منكر امر كنند؛ زيرا در هر جامعه اى، منكر به معناى زشت و بد است. چگونه در جامعه اى مردمى پيدا مى شوند كه به زشتيها امر مى كنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزشها اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مى كنند، چگونه افرادى مى آيند و به منكر امر مى كنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرئت مى كنند به افراد جامعه دستور بدهند كه كار بد انجام دهند؟ به طور قطع، اين افراد هدفى را دنبال مى كنند و اطمينان دارند كه كسانى از آنان تبعيت مى كنند؛ زيرا اگر چنين بود كه مردم را به دزدى، فسق و فجور و كارهاى زشت ديگرى امر كنند، ولى كسى به سخن آنان گوش فرا ندهد، انگيزه «امر به منكر» پيدا نمى كردند. پس معلوم مى شود امر و نهى آنان اثرى در جامعه دارد كه اين همه تلاش مى كنند و مى خواهند منكر در جامعه تحقق يابد.
براين اساس بايد بررسى كرد كه منظور از معروف و منكر چيست. ممكن نيست كه مراد از منكر، - به اصطلاح منطقى و فلسفى - منكر به حمل اولى باشد، و كسى در جامعه به مردم امر كند كه به كارهاى بد و ناشايست دست زنند و از اعمال خوب بپرهيزند. چنين امر به منكرى تاءثيرى در مردم نمى گذارد؛ زيرا همه مردم نوعى از ارزشها را باور دارند و اجازه نمى دهند كسى آشكارا آنان را به كار بد فراخواند؛ يعنى به طور مستقيم، به مردم بگويد كه «كار بد و ناشايست انجام دهيد». به طور مسلم، هيچ عاقلى چنين سخنى نمى گويد و هيچ عاقلى به چنين حرفى گوش فرا نمى دهد. از اين روى، مراد قرآن از امر به منكر منافقان، منكر به حمل اولى و ذاتى نيست، بلكه اين است كه ايشان درباره مصاديق منكر و معروف، امر و نهى مى كنند. آنان مردم را به كارهايى دعوت مى كنند كه در واقع، منكرند، ولى ايشان اين مصاديق را به مثابه معروف و كارهاى خوب معرفى مى كنند.
منافقان با سوء استفاده از پاره اى مفاهيم، روشهاى مغالطه آميز و شيوه هاى تبليغى شيطانى، مردم را به منكر امر مى كنند و به انجام اعمال ناشايست وامى دارند. آنان نخست زمينه اى فراهم مى كنند كه يك رشته از كارها، «خوب» وانمود شود و مردم چنين تلقى كنند كه اين كارها خوب است؛ بعد به مردم مى گويند كه اين كارهاى خوب را - كه در واقع مصاديق كارهاى زشت و بد هستند - انجام دهند، از طرف ديگر، در زمينه يك رشته از كارهاى خوب به گونه اى تبليغ مى كنند كه زشت و بد وانمود شوند، و بعد مردم را به انجام آنها وامى دارند، اينك در جامعه ما، مصاديق فراوانى از آنها يافت مى شود، و با وجود ريشه هاى نفاقى كه هنوز در كشور ما وجود دارد، نبايد از وجود چنين اقداماتى تعجب كرد.
براى نمونه، پيش تر در جامعه ما براى خانمها مفهومى ارزشى به نام «حيا» وجود داشت. به طور قطع، حيا يكى از صفات خوب براى زنان است. البته حيا براى همه خوب است - چه براى مرد چه براى زن - ولى يكى از صفات و ويژگيهاى برجسته خانمهاست. قرآن نيز واژه هاى حيا و استحيا را مى ستايد؛ و حتى در داستان دختران شعيب كه يكى از آنان از طرف پدر خود آمده بود تا حضرت موسى را به منزل دعوت كند، خداى تعالى با زبان مدح از حياى آن دختر ياد مى كند و مى فرمايد:
فجاءته إ حداهما تمشى على استحياء قالت إ ن اءبى يدعوك؛ (10) يكى از آن دو دختر با كمال وقار و حيا باز آمده و گفت: پدرم از تو دعوت مى كند.
حيا در فرهنگ ما بسيار پر ارزش است، اما در فرهنگ منافقان، مساوى با خجالت است. آنان مى گويند شرم و حيا همان خجالت است؛ اينكه زن حيا دارد، يعنى خجالتى است، و انسان خجالتى در دنيا كارى نمى تواند انجام دهد؛ انسان خجالتى فردى بى عرضه است و علم روان شناسى مى گويد خجالت كشيدن بد است، و بر اين اساس، خجالت كشيدن دختر از پسر نقصى براى او به شمار مى آيد؛ زيرا نمى تواند خواسته خود را براى او بيان كند و حق خود را از او بگيرد. پس دختر نبايد از پسر خجالت بكشد. اينكه مردم مى گويند دختر بايد در مقابل مردم نامحرم شرم داشته باشد، اشتباه است. دختر بايد بى پروا باشد و بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند و از خود دفاع كند. اينان حتى نمونه اى همچون حركت حضرت زينب عليها السلام از سيره اهل بيت عصمت عليهم السلام را براى تاءييد تفكر خويش مى آورند. اگرچه دفاع دختر از خود و انجام وظيفه شرعى امر مثبتى است، اما شرم دختر از مرد نامحرم نيز ارزش است. منافقان اين دو مسئله را با هم يكى مى گيرند و ميان حيا و خجالت فرقى نمى گذارند. پس براى اينكه انسان خجالتى بار نيايد، بايد شرم و حيا را كنار بگذارد و براى اينكه اين مسئله حاصل شود، بايد دختران و پسران باهم معاشرت داشته باشند و اين معاشرت و اختلاط حدى نداشته باشد. بدين ترتيب، منافقان، نخست، معاشرت دختران و پسران را به صورت يك امر فرهنگى جلوه مى دهند؛ سپس درباره آن تبليغ مى كنند و حيا را از ميان برمى دارند. اين مصداق بارز «امر به منكر» است. همچنين زنده نگاه داشتن جشن چهارشنبه سورى را - كه از جمله فرهنگ قبل از اسلام است - به مثابه نماد فرهنگ ملى جلوه مى دهند.
بنابر اين اگر زمينه فرهنگى در جامعه پيدا نشود، امر به منكر، معنا پيدا نمى كند؛ و از طرفى، با ترويج اين مفاهيم ضد ارزش در جامعه، ديگر جايى براى امر به معروف باقى نمى ماند؛ يعنى آن چنان در مقالات، روزنامه ها، سخنرانيها و رسانه هاى مختلف، دخالت كردن در امور اعتقادى، ارزشى و اخلاقى ديگران را فضولى معرفى مى كنند و به هيچ وجه نتوان به كسى گفت كه چرا نماز نمى خواند. او در جواب مى گويد: اين حرف فضولى است و فضولى در امور ديگران كار بسيار زشتى است. به اين صورت معناى نهى از معروف تحقق پيدا مى كند.
---------------------------------------
1-توبه (9)، 67.
2-توبه (9)، 71.
3-«بغات» كسانى هستند كه در داخل كشور اسلام دست به آشوب و كشتار مى زنند و بايد با آنان جنگيد.
4-البته همه پيروان اديان، به نوعى، در پيشگاه خدا اظهار عبوديت مى كنند و ما مسلمانان بندگى خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار مى كنيم.
5-Individualism.
6-نساء (4)، 56.
7-و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اءولئك سيرحمهم الله إ ن الله عزيز حكيم؛ «مردان و زنان مؤمن دوست دار يكديگرند. مردم را به كار نيك امر مى كنند و از كار زشت باز مى دارند و نماز به پا دارند و زكات مى پردازند و خدا و پيامبرش را اطاعت مى كنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود گرداند و خدا صاحب اقتدار و درست كردار است» (توبه، 71).
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون اءيديهم نسوا الله فنسيهم إ ن المنافقين هم الفاسقون؛ «مردان و زنان منافق طرف دار يكديگرند. مردم را به كار زشت امر مى كنند و از كار نيك باز مى دارند و دستهايشان را به هم مى سايند. خدا را فراموش كرده اند و خدا نيز آنان را فراموش كرده است، كه منافقان مردمى فاسق و زشت كارند» (توبه، 67).
8-كلينى، الكافى، ج 5، ص 55.
9-حشر (59)، 14.
10-قصص (28)، 25.
-----------------------------------
آيت الله محمدتقى مصباح يزدى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page